در باره حضرت ابوالفضل العباس نویسنده :- جعفر ناظم رعایا |
به نام دوست تیمم بدل از وضو
روز دهم بر خاست عباس علمدار آراست خودرا تا کند با کفر پیکار
مانند خورشید دمان از پشت کهسار می خواست تا ازهم درد قلب شب تار
زین را نهاد آرام پشت اسب رهوار
از خشم اهل کفر, چینی بر جبین داشت در ژرفنای قلب پاکش درد دین داشت
پور علی دست خدا در آستین داشت بر راستین راه امام خود یقین داشت
آغاز ره, رو کرد سوی حضرت یار
باصدق نام حضرتش را بر زبان راند نامی که از روز نخستین در دلش ماند
اورا برای یاوری کردن بسی خواند یاد خدارا بیشتر در قلب بنشاند
تا هم به یاد اونماید دفع اشرار
زان پس که عرض بندگی در پیش رب کرد نزد امام خود شد و عرض ادب کرد
اذن جهاد از حضرت مولا طلب کرد از واجباتش انتخاب مستحب کرد
چون دفع شر کفر دارد اجر بسیار
گفتا که ای مولا: عدو با ما به جنگ است گویی که قلب تیره اینان زسنگ است
بسیار بر آل محمد عرصه تنگ است دیگر کجا عباس را جای درنگ است؟
رخصت بده کز دین حق گردم پرستار
فرمود: این لشگر که در این سرزمین است چون نهی منکر می نمایم خشمگین است
مقصود این مردم زدلها نفی دین است کفر جهان پیوسته دین را در کمین است
از دین نباشد کفر هر گز دست بر دار
تو آل طا ها را برادر, پشتبانی ب اید برای حفظ آنان زنده مانی
آرام باش ای جان من تا می توانی تا در مدینه آل طا ها را رسانی
زیرا که زین العابد ینم هست بیمار
قلب فلک زین گفتگوها پر شرر شد آتش به جان مهر تابان بیشتر شد
بر کربلا خورشید تابان حمله ور شد خاک زمین کربلا خاکی دگر شد
چون بر سرش می ریخت زوبین شرر بار
باد هوا از هرم خاک داغ دم کرد عرض شکایت دشت و صحرا در حرم کرد
هر خیمه را ا ندوهگین از داغ و غم کرد چون آفتاب از خشم بر صحرا ستم کرد ا
ز کینه آن مردمان زشت کردار
دیگر نه لب از مشگ وچشم از اشگ ترشد نه بهر رفع تشنگی زآبی خبر شد
از هرم صحرا سایبانها بی اثر شد در خیمه ها هردم حرارت بیشتر شد
لبها شد از تبخال ،مجروح و گرانبار
از تشنگی هر طفل وهر زن ناتوان شد گوش فلک کر از فغان کودکان شد
خون در رگان شد داغ و هرکس خسته جان ش د بر گوش عباس،ای عموجان, الامان شد
دانست چون گردیده حال آل اطهار
روی ارادت بر امام مومنین کرد بهر سقایت کسب اذن از شاه دین کرد
با سم اسب خود لگد کوب آن زمین کرد بشکافت فرق هرکه در راهش کمین کرد
تا در فرات آمد وزآن شد بهره بر دار
از تشنگی خون در رگانش هرچه جوشید در آب بردن بهر طفلان سخت کوشید
چون یاد طفلان بود خود آبی ننوشید مردی نگر از جرعه ای هم چشم پوشید
تازود تر بخشد سر انجامی به آن کار
پر کرد آن مشگ وگلو گاهش به هم بست بنهاد بر اسب وسپس بر اسب بنشست
چون بازتاب نور از دریا فرا جست با باز تابی دیدگان دشمنان خست
بگرفت در آغوش خود مشگ گرانبار
دست چپش بر مشگ ودست راست شمشیر بر روبهان شدحمله ور عباس چون شیر
بر قلب دشمن شد فرو چون از کمان تیر شد هر سواری از دم تیغش زمین گیر
یاشد گریزان دشمن بی ننگ وبی عار
چون شد فراری دشمن آنهارا رها کرد تاآب آرد روی سوی خیمه ها کرد
تازاند اسب وزیر لبهایش دعاکرد از خصم دون ,در حضرت حق التجا کرد
تاراه او ماند زسد خصم هموار
ناگاه از ابلیسهای شوم خناس حیلت گری در سینه ها افکند وسواس
گفت ای فراهم گشتگان از بدترین ناس باید به جان کوشید و بستانید از عباس
پپیش از رساندن در حرم این مشگ سر شار
نامردمان جستند بیرون از نهانگاه گرد آمدند اطراف شیر آن خیل روباه ب
ستند بر پور علی,سفیانیان راه چونانکه ابری تیره پوشد چهره ماه
یا چهره خورشید را پوشد شب تار
عباس مانند علی شمشیر می زد همچون فلق بر ظلمت شبگیر می زد
گاهی شتابان وزمانی دیر می زد زیرا که او شمشیر باتدبیر می زد
تا وارهاند گول خور ها را زپیکار
در آن میان یک ناکسی از پشت سر تاخت شمشیر خودرا باتمام کین برافراخت
از پیکر عباس دستش را جدا ساخت گر اندکی دین یا شرف بودش چنین باخت
هم ضربه ها از دیگران گردید تکرار
دست چپش را ناکسی دیگر قلم کرد سر را برای حفظ مشگ آب خم کرد
خصمی دگر از جانبی دیگر ستم کرد با تیر خود آن مشگ را بی آب ونم کرد
کردند اورا نا امید آن قوم خونخوار
دیگر نیارم بر زبان آرم از این بیش گویم چها کردند آن قوم بد اندیش
نوک قلم هم بر دل و جانم زند نیش تیغ زبان زنگار گیرد از دل ریش
شاید زخون دیده گردد شسته زنگا ر
زان کامیابی قوم دون بس های و هو کرد پور علی هم باخدایش گفتگو کرد
بهر نماز عشق خود قصد وضوکرد اما نه دستش بد نه آبی کآرزو کرد
قصد تیمم کردازین روی او به ناچار
همچون دو دست خود فرو افتاد بر خاک پیشانیش را بر زمین بنهاد چالاک
آغشته در خون بود اما با دلی پاک بر آسمان بالا شد ازآن خاک و خاشاک
آن عاشق هجران زده پیوست بایار