SHAMAMEH.ORG

تضمين غزلي از لسان الغيب

دارم اميد كه نور بصرم باز آيد
آنكه غايب شده است از نظرم باز آيد

 

گرميِ دل خنكاي جگرم باز آيد
اگر آن طاير قدسي ز درم باز آيد

عمر بگذشته به پيرانه سرم باز آيد

چار تكبير به محراب عبادت بزنم
باده با يادِ رخش از سر عادت بزنم

 

خيمة عشق به صحراي ارادت بزنم
كوس نو دولتي از بام سعادت بزنم

گر به بينم كه مه نو سفرم باز آيد

روز شب خورده‌ام از غيبت او خون‌جگر
گر نشد كارگشا نالة شب آه سحر

 

گوش بر پيك خبر مانده‌ام و چشم به در
دارم اميد بر اين اشگ چو باران كه دگر

برق دولت كه برفت از نظرم باز آيد

آنكه در مشكل ما عقده‌گشا رايش بود
در سويد‌اي دلِ پاكدلان جايش بود

 

قبلة اهل نظر روي دل آرايش بود
آنكه تاج سر من خاكِ كفِ پايش بود

پادشاهي بكنم گر به سرم باز آيد

همه گويند ز هجرش نَبُوَد راه گريز
چون كه او مانده پسِ پرده غيبت، من نيز

 

من كه قلبم شده از باده عشقش لبريز
خواهم اندر طلبش رفت و به ياران عزيز

شخصم ار باز نيايد خبرم باز آيد

وصف جانانه به هر گونه كلامي نكنم
هست دور از من و ترسم كه دوامي نكنم

 

لبم آلوده به هر باده و جامي نكنم
گر نثار قدم يار گرامي نكنم

گوهر جان به چه كار دگرم باز آيد

آنكه از منظرة چشم نهان است چو روح
آنكه در مملكت عشق كند فتح فتوح

 

آنكه سازنده كشتي نجات است چو نوح
مانعش غلغل چنگ است و شكرخواب صبوح

ورنه گر بشنود آه سحرم باز آيد

به اميد قدمش چشم به راهم ـ حافظ
الفتم با غزلت هست گواهم ـ حافظ

 

همدم سوز دل و آتش آهم ـ حافظ
آرزومند رخ چون مهِ شاهم حافظ

همتي تا به سلامت ز درم باز آيد

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه