اینجا خدا خدا کنم آنجا خدا خدا
وقت است تا به سر ببرم روزگار خویش بر دوش خویشتن بنهم کوله بار خویش
در این سفر تهیه نکردم ره آوری تاپیشکش کنم چورسیدم به یار خویش
ره توشه نیست آنچه به دوشم کشیده ام آتشفروزه ایست پی انفجار خویش
میآیم ای عزیز ,ذلیلانه در حضور قامت خمیده ,از عمل شرمسار خویش
پیوسته در گناه بسر رفت روزگار یک عمردم زدم که برارم دمار خویش
اما تمام عمز -زشرم گنا هها نام تو کردهام سبب استتارخویش
آیا شود به عر صه دیگر ,خدای من نام تو را دوباره کنم سایهسار خویش
تا آتش زبانه کش آنجا فرو کشد سرد و سلام در کشدم در کنار خویش
خود گفته ای هر آنچه به دنیا عمل کنید دریافت میکنید
بپاداش کار خویش
من نیز اگر در آتش دوزخ در اوفتم گویم : خدا خدا !همه روزگار خویش
اینجا ,خدا خدا کنم ,آنجا ,خدا خدا در نور رحمت تو بوم یا به نار خویش
ناظم! توانی آتش دوزخ کنی خموش عذر کناه بر ,به خداوندگار خویش
سوگنامه ای برفوتبال
سراینده: جعفر ناظم رعیا
کجارفته فردوسی نامدار ..... .....بیاید به بیند در این روزگار.
ولمتوس وکیروش مدال آورند ...وز آنان جوانان ما می خرند.
که آن هم بود با یورو یادلار.......نه تومان--هزاران هزاران هزار.
سراید یکی فوتبال نامه ای........براین افتخارات افسانه ای.
مگر تاشود شود ثبت تایخ ما...که محکم شود در جهان بیخ ما!.
بر این قهرمانان هزار آفرین......که بیگانه دارند نقش نگین!.