وبلاگ فرهنگی جوانان دهدز شعر در مورد نوروز از جعفر ناظم رعایا
ازچکاد کوهساران بامداد فرودین آسمان بگشود چشم مهر گستر بر زمین گشت بر بنیاد عدل وداد
نظم روزگار در دل گیتی شد امید بهاری جا گزین کرد نوروز مسیحا دم
زمین را سبز بخت کاشت دهقان طبیعت لاله های آتشین این جهان را
،باغبان آفرینش کرد باز زنده وسر سیز وزیباتر ز فردوس برین در بسیط این بساط شاد می بینی که هست
هر طرف غلمان برازان و خرا مان حور عین نقش بند آفرینش را بنازم کز هنر چهر گیتی را بیاراییده
باطرحی نوین پهنه های دشت را گسترده فرش دستباف حلقه کهسار را بنشانده صد نقش نگین
قله ها بینی به سر بنهاده تاجی سیمگون نیز گو.یی از زبرجد کرده بر تن پوستین خاکساران گشته از لطف بهاری مشگ ناب ریگها از آب سایی گشته چون در ثمین آبشار از تنگه می پاشد به دشتستان گلاب چشمه می ریزد به کام رود، باران انگبین باد در گوش گلان می گوید اسرار مگو نافه می ریزد به مشت باد، مشگی آذرین در نم باران و تابشها ی کرم آفتاب می نهد رنگین کما ن سر روی بازوی زمین تاکه از خواب زمستانی برون آید درخت میدهد سر,بانگ قهرآلود رعد خشمگین تا به هوش آید زبیهوشی درودشت و دمن ابر بر رخسار او می پاشد آب از آستین ماه حیران مانده در امواج نرم آبگیر برکه بر رخسار مه یگشوده چشم تیز بین زلف بید از بیخودی افتاده در چنگال باد روح جنگل در مسیر باد باشد درکمین سبزه ها,گلبوته ها,با شاخساران درخت این شود خم پیش آن و آن ببوسد دست این از شکوفه جامه ای زیبنده می پوشد درخت کزحسودان بی آزرم چمن پوشد جبین کبکها درمرغزاران در خرامند و چمان مرغکان در گلستان با نغمه هایی دلنشین هر یکی گوید به نوعی روز نو را شادباش هور گرم وباد سرد وکوه با گفتی وزین هرچه گوید ناظمی از انقلاب روز نو باز می باشد در اوصاف طبیعت کمترین شادمان باد آنکه در نورور در هرسال نو با کسان بندد زروی مهر پیوندی نوین بر روان آنکه این رسم کهن بنیاد کرد صد هزاران شاد باش و بیشماران آفرین نازم ایران راکه یک مهد تمدن بود وهست مردمش یکتا پرست و عرصه اش کانون دین ای عزیزان همتی باید که همچون باستان میهن ما باز گردد با سرافرازی قرین روزتان بادا بهاری چون گلی خوش رنگ و بو ناظمی نازد همی بر میهن و فرهنگ آن نیز گوید شاد زی ای مردمان نا زنین استاد جعفر ناظم رعایا منبع: http://www.sedehlenjan.com