بسم الله الرحمن الرحيم
مقـدمـه
سپاس خداوند خير و بركت آفرين و بلند مرتبه را كه جسم ما از خاك آفريد، و جان ما را از وراي افلاك. افلاكي را به زير آورد و در وجود خاكي دميد، تا افلاكي، وابسته به خاك شود؛ و خاكي، متمايل به ما وراء افلاك. اين دو موجود متضّاد را آنچنان در هم آميخت، كه نه از ضديت آنها اثري است، و نه از دوئيّت آنها خبري.
اين واحد توأمان، نه تيرگي و سكون و ركود خاك را دارد؛ و نه درخشندگي و اثيري و رواني آفريدگان تابناك را.
روان، اگر قصد پرواز به مبدء كند، نتواند. چون تودهاي گل، به پر و بالش آويخته. و تن، اگر اراده بازگشت به وطن كند، روان نگذارد. چون پيوند آنها را گسيخته است.
آن، فطرت صعود دارد؛ و اين، طينت هبوط. آن، ميخواهد جسم را با خود به سمت بالا كشاند؛ و اين، ميخواهد جان را به زير آورد؛ و اين زير و زبر خواستنهاي اين دو موجودي كه واحد شدهاند، يك سلسله نيازمنديهاي بيانتها را عارض اين وحدت نموده؛ كه ناهمگوناند. جسم، براي رها ساختن خويش از كشش جان، سنگيني بيشتري را ميطلبد؛ كه از خاك فراهم ميشود. و جان براي آزاد شدن بال و پرش، از قيد جسم، به افزايش نيرو نياز دارد؛ كه بايد از عالم بالا بدست آورد.
در اين كشش و كوششها، نيروي هر دو به تحليل ميرود؛ امّا براي اينكه وحدت اين دو موجود استوار بماند، لازم است تعادل نيرو بر قرار باشد؛ تا يكي بر ديگري نچربد و پيوند نگسلد. از اين جهت، آفريدگاري كه اين دو موجود متضاد را آفريد، با پيوندي الهي، آنها را وحدت بخشيد. براي تقويت نيروي ملكوتي جان،پيامبران را به سرمايههاي نازل شده از آسمان، فرمان داد؛ تا به تقويت جانها همت گمارند؛ مبادا جسم سنگيني كند، و آنها را به زير بكشاند؛ و در عين حال، شياطين را برانگيخت، تا اشتهاي جسمها را براي تقويت نيرو تحريك كنند؛ تا جانها نتوانند پيوندهاي خود را با آنها بگسلانند.
اين معنا را پروردگار ما، به وسيله پيام آور بزرگوار خود، به ما اعلام فرموده؛ تا از سرّ كار با خبر باشيم: وَ كَذالكَ جَعَلنا لكُّل نَبيٍ عَدُوّاً شَياطينَ الانس وَ الجنّ يُوحي بَعضُهُم الي بَعضٍ زُخرُفَ القَول غُرُوراً وَ لَو شاءَ رَبُّكَ مافَعَلُوهُ فَذَرهُم وَ مايَفتَرُون. «و بدين گونه، ما براي هر پيغمبري (يا برابر تمام پيامبران) شياطيني از انس و جن برانگيختيم، تا بعضي از آنها در گوش بعضي ديگر، سخنان فريبنده و به ظاهر آراسته القاء و نجوي كنند؛ و اگر پروردگارت ميخواست چنين نميكردند. (بدانكه اين خواست پروردگار بوده لازم است چنين كنند). پس آنها را با آنچه به دروغ به هم ميبافند، به حال خود رها كن. (و تو به وظيفه خود اقدام كن).» (انعام، 113)
بار الها، با تمام وجود ستايشت ميكنم؛ و سپاست ميگزارم. كه با زبان پيامبرانت و نزول كتابهاي آسمانيت، به حقايق و اسرار امور آگاهم فرمودي؛ و بر اين اساس، هر چند نيمي از وجودم روان است، و نيمي ديگر جسم، و هر يك، جداگانه طالب بازگشت به مبدء خود هستند؛ من كه از ميان اين دو پيوند بوجود آمدهام، و در شرايط موجود هستم، نه ميخواهم از تعلقات جسم آزاد باشم، و نه از تمايلات جان. بلكه راضي و خشنودم كه در همين شرايطي بمانم كه توأم خواستهاي!
بار الها، تنها آرزويي كه دارم اين است كه پيوسته بيشتر از پيش، به مفاهيم كلماتي كه با زبان پيامبر عزيزت به چشم و گوشم رسانيدهاي، آگاهم كني؛ و شيريني آنها را در جسمم، و روشني آنها را در جانم، بنشاني؛ و به راه پيشوايانم، امام علي و فرزندان پاك نهاد او ـ عليهم الّسلام ـ هدايتم فرمايي. آنچنان كه كه همزبان با آنها از ژرفاي وجود بگويم: پروردگارا، ترا از ترس دوزخ، و به طمع بهشتت ستايش نميكنم، بلكه ستايشت ميكنم، از اين رو كه تنها تو سزاوار ستايشي.
اما بعد، به نظر اين بنده، حق و سزاوار اين است كه هر نويسندهاي، در پيش گفتار نوشتار خود، خواننده را از شيوه انديشهها و نمونههاي باور خويش، و راهي كه ميخواهد دنبال كند، آگاه نمايد. تا به ستمگري، وقت خواننده را نگيرد؛ و يا زيركانه انديشههاي خلاف خواستههاي آنان را القاء ننمايد. بر اساس همين نظر، به خواننده عزيز آگاهي ميدهيم كه اين مقدمّه، چكيده و سلاله عقيده و هدف ما ميباشد. كه عبارت از دين باوري و اعتقاد به تركيب انسان از جسم و جان، و لزوم حفظ تعادل بين هر دو جنبه آن است. و راهي كه دنبال ميكنيم، عبارت است از تجزيه و تحليل بعضي اشارات آيات قرآن، (نه تفسير به مفهوم متداول آن) براي رسيدن به هدفي كه متضمّن سعادت دو جهان باشد ـ انشاء اللّه ـ.
اگر جلد اول كتاب زبانههاي ترازو را كه قبلاً عرضه داشتهايم، خوانده باشيد، به خوبي ميتوانيد آن را مقدمه و فهرست اين كتاب بشماريد؛ و متوجه شويد كه باور ما چيست و ميخواهيم چگونه كساني را براي همراهي خود در راهي كه قدم در آن گذاشتهايم، به وسيله اين كتاب دعوت نماييم.
در كتاب سابق، به هيچ وجه، به تفسير آيات، مطابق با عرف مفسّران، نپرداختيم؛ و در اين كتاب نيز، به قواعد و فنون تجزيه و تركيب كلمات و جملات نميپردازيم. بلكه به اشارات و مفاهيم بعضي از آيات، يا فرازهايي از آيات را، تا حدودي كه بضاعت اندك ما اجازه ميدهد، ميپردازيم؛ و نكاتي از آنها را كه آگاه شدهايم، مورد بحث قرار ميدهيم؛ و از خداوند متعال هدايت ميخواهيم؛ تا ما را از ارتكاب خطا و انحراف از حق، بر كنار بدارد. تا در عين حال، موجب سرگرداني و خداي ناخواسته، گمراهي ديگران نشويم.
بنا بر اين، كسي منتظر نباشد كه ما همه آيات را مورد بحث قرار دهيم. اين كار، نه از توان ماست؛ و نه در توان كساني ديگر. بلكه تشنه كامي هستيم كه جرعهاي از درياي گوارايي برميگيريم. اين را هم اضافه كنم كه در اين كتاب، ما به مناسبت بحث، لزوماً قسمتهايي از جلد اوّل را، عيناً يا با اصلاحاتي، نقل ميكنيم. و هر گاه در پارهاي مباحث، اختلاف نظري بود، باعث تعجب نشود. كه انسان بايد پيوسته، در حال تجديد نظر و اصلاح و حتيالمقدور، تكامل انديشهها و آراي خود باشد؛ و گر نه، پوياي راه حقيقت شناخته نميشود. كه راه رسيدن به هدف، پويايي را ميطلبد نه پايايي را.
ضمناً، گاهي بعضي از آيات، يا فرازهايي از آيات، ضمن بحثهاي اين كتاب، بيش از يك يا دو مرتبه، تكرار ميشوند. بايد توجه داشت كه اين تكرارها، به اين علت است كه گاهي آيه، براي استدلال در بحث، پيرامون آيه ديگري، مورد استناد قرار ميگيرد؛ و گاه خود آن آيه، عنوان بحث ميباشد. علاوه بر اينها، هر چه پيرامون آيات، بيشتر بحث شود، نتايج بيشتري عايد ميگردد؛ و به هيچ وجه، تكرار آنها كسالت آور نخواهد بود.