الحمد لله رب العالمین : نیایش و ستایش خداوندی را سزاست که پروردگار جهانيان است.» (حمد، 1).
ربّ، يعني پروردگار، هر چند اسماء خداوند، همه دلالت بر مسمّاي واحد دارند. ولي اسماء او عين افعال او، و افعال او عين ذات اوست. و هيچ گونه تعدّد و تجزيه در اين مقوله راه ندارد.
شايد يكي از دلايلي كه خداوند براي خود اسامي متعدّد وضع فرموده، اين باشد كه اولاً به مشركين بفهماند كه هر كه و هر چه داراي چنين افعال و صفاتي نيست، نميتواند و سزاوار نيست كه معبود شناخته شود؛ و ثانياً به مؤمنين توجّه دهد كه شرط تقّرب به خداوند، احراز اين قبيل صفات و كمالات است. يعني مؤمن بايد در كسب قدرت و عّزت بكوشد؛ و خود را به صفات عفو، رحمت، كرم، عدالت، بصيرت و... متّصف نمايد؛ و كسي كه داراي صفات الهي نباشد، به مقام قرب راه نيابد.
گفتيم كه صفات خداوند، عين افعال او، و افعال او عين ذات اوست؛ و همه آنها را براي روشن شدن مقصود، در نظر بگيريم مخلوقي كه مشمول ربوبيت قرار دارند، پيوسته به سوي كمال در حركتاند. يعني از حالي به حالي ديگر، منتقل ميشوند؛ و قبول حالات جديد، به معني اين است كه آن موجود، در لحظه حاضر، عين موجود قبلي نيست. بعداً نيز حالات يا خلقتهاي ديگري به خود خواهد گرفت. بنا بر اين، عمل ربوبيّت، عين خلاقيّت است. پس، ربّ با خالق يكيست. همينطور با رزاقيّت. خداوند، پدر و مادر را روزي ميرساند، تا نطفهاي در رحم منعقد گردد، مادر، روزي ميخورد و سهمي از آن، نصيب نطفهاي كه در رحم است ميشود. نطفه به تدريج، حالات و شكلهاي تازهاي به خود ميگيرد. تا سرانجام طفلي شود و پا به عرصه هستي بگذارد.
اين تغيير شكلها و رشد پيدا كردنها را كه بر اثر روزي رساني و ربوبيّت، عايد طفل شده است، خداوند در آيات متعدد از آن جمله در آيه 14 از سوره مؤمنون، خلقت كه ملاحظه ميگردد، خداوند تمام مراحل پرورانيدن نطفه را با تكرار كلمه «خَلق» قرار داده است.
مينمايد. چون اين جمله، مرتباً در نماز تكرار ميشود، بعضي تصوّر ميكنند كه فقط انسانهاي ساكن زمين منظور هستند؛ و فقط همانها مربوب ميباشند. در حالي كه ما نبايد و نميتوانيم كه براي عالم، حدّ و مرزي مشخّص كنيم. تا منظور به آدميان محدود شود. بنا بر اين، عالم عبارت از كلّ هستي است. و عالمين اشاره به كلّ مخلوقات دارد، از كوچكترين ذرّه، تا بزرگترين كهكشانها. و مجموعه عالم شهود و عالم غيب، تا آنچه كه خدا ميداند و جزء جزء اين همه و در كلّ، به صورت يك واحد مربوب خداونداند. و لذا همگان رهسپار راه كمال ميباشند.
اينكه آدميان مربوب و در راه احراز درجات بالاتري از كمال هستند، تقريباً مورد قبول عموم مسلمانان مؤمن است. اما متأسفانه علي رغم تصريحات و تأكيدات مكرّر قرآن، اغلب تكامل را كه متأثّر از افاضات ربّاني است، براي جمادات و نباتات و حتي حيوانات هم قبول ندارند. و براي جمادات و عناصر ديگر، اصولاً زندگي قائل نيستند. زندگي حيوانات را هم تحت سيطره غريزه ميدانند. يعني ركود مطلق. و استدلال هم ميكنند كه چون هيچ گونه تغييري در شيوه زندگي حيوانات پديد نميآيد، مقهور غريزهاند و لا غير. ولي ما آنان را از باقي ماندن بر چنين عقيدهاي بر حذر ميداريم. و زيرا ربوبيّت، شامل تمام موجودات ميشود؛ و اختصاص به انسان ندارد. چيزي كه هست، پروردگار مهربان، به طرق گوناگون، مخلوقات خود را تربيت ميفرمايد. تا هر چيز، به مقتضاي فطرت خود، به سوي كمال رهسپار شود.
بنا بر اين، كساني كه تصوّر ميكنند هر چيزي كه مانند انسان، عمل نميكند، عقل و ادارك ندارد و زندگيش غريزي است، او خود كم خرد است. و فطرت را درست و صحيح نشناخته است. و به ربوبيّت عام ايمان ندارد.
اگر ما خداوند را بشناسيم، و به عدالت او ايمان داشته باشيم، و اشاراتي را كه در قرآن آمده است، و ما بعضي از آنها را در دوازده اصل طبقه بندي و در اول كتاب عرضه داشتهايم، كه از جمله آنها اصل وحدت نظام است، مورد توجّه قرار دهيم، قبول ميكنيم كه در نظام كاينات، و بهرهگيري مخلوقات از ربوبيّت، تفاوت و بي عدالتي وجود ندارد. و هر موجودي به مقتضاي فطرت و خلقت خود، از مواهب و نعمات و ربوبيّت 3).
چه دليلي وجود دارد كه مثلاً بنده نويسنده، عقل داشته باشم، ولي زنبور عسل نداشته باشد؟ چه بسا اينكه زنبور، با هدايت عقل و فارغ از هر گونه خطا، نوع زندگي خود را بهترين نوع تشخيص داده؛ و هر گونه تغييري در آن را، غير لازم و بيمورد شناخته باشد. و تكاپوهاي بي حساب ما را تخطئه كند. و ما را ديوانه پندارد.
اينكه ما از نزد خود، و بر اساس معيارهاي خود، در خصوص زندگي زنبور يا هر موجود ديگري حكم بر غريزي بودن صادر كنيم، و آنها رابدون عقل و اختيار و غير ساري به سوي تكامل بدانيم، جز خود خواهي و حرف زدن بيمأخذ و دليل، چيز ديگري نخواهد بود!
بايد زنبور بود تا دانست كه زنبور چگونه ميانديشد؛ و چه برنامه و هدفي را دنبال ميكند. بايد مور بوده باشيم، تا بدانيم مور با چه ديدي به هستي مينگرد. بايد گرگ بود، تا دانست چرا گرگ به اين شيوه زندگي ادامه ميدهد، و خوي سگي ندارد. بايد سگ بود، تا فهميد چرا زيستن با اطاعت و فرمانبرداري از آدمي را بر گرگمنشي و درنده بودن، ترجيح ميدهد. بايد....
پرندهاي كه با دو بال خود پرواز ميكند، نيست مگر اينكه امتي هستند مانند شما.» بگوييم، ولي عملاً خلاف آن را ثابت كنبم. و صفت ربوبيّت خداوند را كه مايه تكامل كليّه موجودات است، منحصر به خويش بدانيم؛ و بدين وسيله، خداوند را در محدوده انديشههاي خويش تصوير كنيم.
مگر عظمت خداوند با ربوبيّت او فرق دارد، تا بتوانيم براي ربوبيّت او حدّ و مرزي تعيين كنيم و آن را بخود اختصاص دهيم؟
از اينها كه بگذريم، مگر نميبينيم كه في المثل آب روي خاك ميريزد؛ و با بعضي از عناصر آن تركيب ميشود؛ و اسيد بوجود ميآيد؛ و در عين حال، بذر گياه موجود در خاكها را ميخيساند؛ و با نيروي ناميه بذرها تركيب ميشود؛ و آنها را وارد زنجيره حيات ميكند؟
بذر جوانه ميزند؛ و از اسيدهايي كه در خاك ايجاد شده است، تغذيه را شروع ميكند؛ و رشد و نمو را آغاز مينمايد؛ و از خاك سر بيرون ميآورد؛ و بوته يا نهالي ميشود؛ و برگ و گل و ثمر ميآورد؛ و غذاي انسانها و ساير حيوانات را تأمين ميكند؛ و از راه هاضمه، وارد جسم انسانها ميشود؛ و جان آنان را و قدرت تفكّر و تعقّل آنان را توان ميبخشد و فعّال ميكند، تا پيشاني بر خاك نهند و لب به حمد و ثناي پروردگار بگشايند. و از سوي ديگر، استعداد خلاقيتها را كارساز و آنها را براي كشف اسرار كاينات مهيّا سازند.
مگر مغز انسان متفكّر و خلاق، غير از مقداري عناصري كه به طريق مذكور از آب و خاك و هوا و نور تشكيل گرديده، و در كاسه استخوان سر انسان، كه آن هم از خاك فراهم شده است، چيز ديگري ميباشد؟
و مگر سير به سوي كمال، همين گونه نيست كه ذرات عناصر، آن را حساب شده و هوشمندانه پيمودهاند؟ چه كسي ميتواند بگويد كه ذرّات عناصر آب و خاك و باد و نور، در همان ابتداي كار كه با هم تركيب ميشوند، ندانسته و ناخود آگاه، اين حالات را و تغييرات را، ميپذيرند و در انديشه قدم در مسير كمال گذاشتن نيستند؟ اگر ما، به علّت نيازي كه فطرتاً و مربوبيتاً به غذا داريم، كارد برميگيريم و سر حيواني را ميبريم و گوشت آن را بريان ميكنيم و ميخوريم، آيا اين كار، در واقع امر، انتقال يك موجود از عالم حيوانيّت، به عالم انسانيّت نيست كه ما تحت فشار و نياز طبيعي خود انجام ميدهيم؟ امّا درست اين است، كه براي حيوان، در حقيقت يك نوع و يا يك درجه تكامل و جهش است. كه به اين طريق انجام ميشود.
اگر ما درست بينديشيم، قبول خواهيم كرد كه وجود فعلي ما، يك مجموعهاي از گياهها، دانهها، حيوانات، آب، هوا، نور و حرارت است، كه تغيير شكل يا به عبارتي، تكامل يافتهاند؛ و يا به زبان قرآن، ربوبيّت آنها را از آن عوالمي كه داشتهاند ارتقاء داده و وارد اين عالم فعلي در وجود ما كرده است. همينگونه است گياه يا حيوان و هر موجود ديگري كه در نظر بگيريم. كه در حقيقت در بادي امر، يك مجموعه از عناصر بسيط يا مركّب هستند، كه متكامل شده و در هيأت و شكل جديد جا گرفتهاند.
همه چيز، حتّي مخلوقات غير مادّي، همه همين گونهاند. يعني تحت تأثير فيوض مانند روح آدم كه قابل دقّت و تحقيق است.
مثلاً روح يك آدم چهل ساله، همان روحي نيست كه در بدو تولّد در وجود او دميده شده است. همين روح هم كه يك مخلوق غير مادّي است، به خواست خداوند، در يك نظام توحيدي و هماهنگ، از تراوشات تجارب و تفكرات و تعقّل انساني تغذيه و اين بدان معني است كه اگر جسم رشد و نمّو و تكامل دارد، روح هم دارد. هر چند ما با جهازات مادّي نميتوانيم آن را لمس و اندازه گيري و تجربه كنيم. امّا با جهازات عقلي و معيارهاي قرآني، و از جمله اصول دوازده گانه چطور؟ آري. اگر روح هم آفريده خداوند است، بيهيچ شك و شبهه و ترديدي، مانند جسم، در مسير رشد و تكامل قرار دارد.