ستايش خداوند متعال را كه ما را آفريد و مشمول انعام هميشگي خود قرار داد . و درود فراوان بر پيامبران او ، بخصوص حضرت محمدبن عبداللّه و خانواده پاكنهادش صلواتاللّه عليهم باد كه بر هدايت بندگان خداوند بسوي كمال مأمور شدند و اين امر مهم را به خوبي ابلاغ نمودند .
و امّا بعد - ما در جريان تأليف جلد دوم كتاب زبانه ترازو (لسانالميزان) مبحثي با عنوان رابطه دين و سياست در 19 صفحه (337 تا 356) عرضه داشتهايم كه احتمالاً خواننده عزيز آن را ملاحظه نموده است .
چون اين موضوع يكي از مشكلترين مسائل مبتلا به جهان اسلام است حيفمان آمد كه به همان مقدار اكتفا كنيم و در حدّ توان ناچيز خويش حقّ مطلب را اداء ننمائيم به اين اميد كه در كوتاه كردن زبان آنان كه چشمها را از ديدن حقايق بسته و زبانها را از بند انصاف رها كردهاند ، مؤثر واقع شود .
ما آنان را ملامت نميكنيم ، چون بر اساس اصل تزويج (به اصول مذكور در دو جلد پيشين مراجعه فرمائيد) باور داريم كه هر جا حقيقتي هست لزوماً باطلي هم در برابر آن سر بلند ميكند . چيزي كه هست آنها حرف باطل خود را ميزنند ، ما هم بايد بطور اولي حرف حقّ خود را بيان كنيم ، كه اگر نكنيم در اداء تكليف قصور است و قصور هم در اين خصوص گناه شمرده ميشود .
بحث جدائي دين از سياست بحثي نيست كه تازگي داشته باشد .
اين موضوع با آغاز گسترش اسلام شروع گرديده ، و به انحاء مختلف چهره نموده ، و به زمان كشيده شده ، و به همين جا هم ختم نميشود ، و تا انقراض بشريّت ادامه خواهد يافت زيرا تا انقراض بشريت دين هست ، و تا دين هست لاجرم معارض دين هم خواهد بود .
در جريان تأليف دو جلد پيشين اين كتاب ، با استناد به آيات كريمه به اين نتيجه رسيديم كه وجود اضداد در برابر هم از اصول خلقت و نواميس فطرت است ، چنانكه ممكن نيست يك موجود بوجود آيد و ضد آن در برابرش حضور نداشته باشد .
بطوريكه ميدانيم ، نوع بشر عبارت است از زن و مرد . در همان بدو پيدايش ، اين موجود از دو دسته متقابل تشكيل شد - زن در برابر مرد قد علم كرد ، و مرد در برابر زن قامت خم نمود !
ناموس خلقت چنين است كه ممكن نيست بشريّت بدون زن يا بدون مرد ظهور داشته باشد ، چنانكه فرموده است :
يا اَيُّها الناسُ اتِّقو رَبُّكُمالِّذي خَلَقَكُم من نَفسٍ واحدَةٍ وَخَلَقَ منها زَوجَها وَ بَثِّ منهُما رجالاً كثيراً وَ نساءً ... : - اي مردم پروردگارتان را براي خود نگاهداريد (به سنّت خلقت او توجه نمائيد) كه شما را از نوعي يگانه (بشر) آفريد در حاليكه همسر و قرينهاش را (از همان ابتداء خلقت) از همان نوع قرار داد و از آنان مردان بسيار به همراهي زنان (آفريد و در جهان) پراكنده ساخت ... (آيه اول سوره نساء)
پس بر اساس اصل تزويج ، وقتي كساني (به حقّ) عقيده پيدا ميكنند كه دين عبادت است از تلفيق عباداتي كه در پيشگاه آفريدگار انجام ميشود با تدبير زندگاني بندگان خداوند يعني سياستها ، طبيعتاً گروهي هم (به باطل) مدّعي ميشوند كه : دين از سياست جداست ، يعني عبادات مربوط به امور اخروي و سياستها مربوط به امور دنيوي است و لذا با هم تجانسي ندارند و نبايد با هم تلفيق گردند !
در اينكه سياسات از عبادات جدا هستند حرفي نيست ، آنچنانكه عبادات هم در عين داشتن رابطه محكم با هم ، هر يك به طريقه مخصوص به خود انجام ميشوند ، و لذا از هم به نحوي جدا ، و به نحوي ديگر به هم مربوط هستند - عبادات هم از سياسات جدا هستند و هر كدام خصوصيّت مربوط به خود را دارند ، امّا در نهايت با هم كاملاً پيوسته و همبسته ميباشند .
چنانكه تنظيم امور معيشتي افراد اجتماع و جلب رضايت مردم كه يك نوع سياست مدني است ، وقتي در اجراي امر پروردگار انجام شود ، بطور قطع عبادت محسوب ميشود زيرا خداوند به آن امر فرموده است ، و انجام امر پروردگار عبادت مطلق است .
و چون مجموعه اوامر و نواهي خداوند در امور عبادي و سياسي ، به نام دين شناخته شده است ، ديانت ميشود همان سياست ، و لذا همانگونه كه مرحوم مدّرس بيان داشته است « سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ما ميباشد » .
ما اگر يك اجتماع اسلامي را در نظر بگيريم ، هر گروه از اين اجتماع داراي يك رشته بخصوص از حرفه ، فن ، دانش و تخصّص است و حقّ اين است كه هر كس هر رشتهاي را انتخاب نموده تا حد عشق ورزيدن به آن ، آن رشته را مهم بشمارد تا در آن موفق شود ، ولي احراز اين خصوصيّت نبايد آنچنان باشد كه رشتههاي ديگر را نفي كند يا مردود بشمارد .
براي مثال - اگر يك بازرگان علاقه شديدي به شغل خود داشته باشد ، نبايد آن علاقه سبب شود تا صنعت را يا كشاورزي را ، يا پزشكي را و يا هر دانش و فن ديگري را مردود بداند زيرا اصولاً قوام و دوام شغل بازرگاني به علوم و حرف ديگر بستگي دارد تا كالايش را تهيه كند و به مصرفكننده ديگر برساند و كالاهايش را كه از منابع ديگر آورده است بخرند تا در اين ميان سودي ببرد و شغلش رنگ و رونقي بگيرد .
همينگونه است يك دانشمند ، اگر او دانش خود را در اختيار صنعت و تجارت و ... نگذارد ، آن دانش به چه كار ميآيد ، و آن دانشمند چگونه ارتزاق و زندگي خواهد كرد و ... حال اگر بازرگان بگويد بازرگاني از دين جدا است ، و صنعتگر هم همين را بگويد ، دانشمند هم همين را ، كشاورز هم همين را بگويد و ... آنچنانكه كه سياستمداران ميگويند ، پس ديگر رابطه كدام يك از افراد آن اجتماع با دين باقي ميماند ؟
سياست هم يكي از تخصّصهاي مورد نياز يك اجتماع است ، و لذا يك تافته جدا بافته نيست . علاوه بر اين هر مديري بايد براي اداره امور حرفه و صنعت خود و پيشبرد و بهبود كيفيّت آن داراي سياست و تدبير لازم باشد ، و بنابراين سياست هم متناسب با گسترش علوم و فنون و حرف اجتماع ، پيچيدهتر و گستردهتر ميشود و به رشتههاي متعدّد تجزيه ميگردد و تخصّصي ميشود آنچنانكه امروز نميتوان يك سياستمدار را يافت كه در سياست بازرگاني ، سياست كارخانهداري ، سياست بهداري و بهداشت ، سياست امور داخلي يك كشور ، سياست امور بينالملل و ... متخصّص باشد .
امروز امور دانشگاهي در شوراي عالي علوم سياستگذاري ميشود ، و حتي در امور حوزَوي هم اگر مديران نتوانند سياستگذار باشند كار حوزه ، نظام و قوام و پيشرفت نخواهد داشت . پس آيا بايد سياست از همه آنها مجزا شود ، يا مدّعيان بايد براي همه آنها سياستگذاري كنند ؟
استنباط ما اين است كه مدّعيان جدائي دين از سياست ، فقط هيئت دولت يا قوّه مجريه را مطمح نظر دارند و به آن خيره شدهاند .
و هر چند به زبان نميآورند ، امّا در نهايت در جستجوي پست و مقامهاي ردههاي بالاي اين قوّه هستند ، و اگر به اين خواست برسند آبها از آسيابها ميافتد و سكوت برقرار ميشود و در پس پرده تلاش ميكنند تا سياست خود را با دين پيوند بزنند و با اين سياست مرموز ، دين و دينداران را هم به خدمت خود درآورند .
اگر چنين نباشد كدام آزاده و آزاديخواهي قبول ميكند كه هر شغل و حرفه و فنّي براي خود سياستي داشته باشد ، امّا يك دين كه با بيش از يك ميليارد جمعيّت جهان سر و كار دارد سياستي نداشته باشد !
يا چگونه به خود اجازه ميدهد در جايي كه نميتواند براي چند نوع فن و حرفه جداگانه سياستگذاري كند ، براي يك ميليارد جمعيت كه همه حرفهها و علوم و فنون و مشاغل را شامل است اظهار نظر كند !
ما در اين مقال به دو گروه نظر داريم :
1 - مدّعيان جدائي دين از سياست .
2 - معتقدان به يگانگي دين و سياست .
مدّعيان جدائي دين از سياست را دو دسته ميدانيم : يكي بيدينان ، و ديگري دينداران . با بيدينان كاري نداريم زيرا امر آنها جدا است .
پس نظر ما متوّجه دينداران نيمهآگاه است ، چون دينداران آگاه ميدانند كه دين و سياست در حقيقت كي هستند - دو جان در يك پيكر !
نظر ما نسبت به دينداران نيمهآگاه نظري دشمنانه نيست ، بلكه مهربانانه و برادرانه است . از دقّت در مفاهيم كلام برخي از مدّعيان جدائي دين از سياست پيداست كه نور ايمان زجاجه قلب آنان را روشن كرده است امّا طوفاني كه از سمت غرب مادّهگرا برخاسته است ، غباري غليظ بر آن زجاجه نشانيده و انتشار اشعههاي ايمان را مانع شده است .
اين آقايان به علّت آن غباري كه بر دلشان نشسته است ، نميتوانند حقيقت را كه قرآن است از فريب كه ظواهر امور است بازشناسند .
آنها عقبماندگيها و بينظميهائي را در كشورهاي اسلامي ميبينند و دلسوزانه در جستجوي راه بهبود اوضاع هستند ، و متقابلاً ترقّياتي را در امور كشورهاي غربي ميبينند و تصوّر ميكند كه سبب آن است كه راه خود را از دين جدا كردهاند ، و لذا نتيجه ميگيرند كه عقبماندگي مسلمانان به علّت اين است كه دين خود را با سياست آميختهاند .
از طرفي ، نظر ميكنند به حكومتي كه در صدر اسلام براي امور يك جمعيّت كوچك تشكيل شده بود كه امكاناتي محدود داشت و اشكالاتي فراوان ، و تصوّر ميكنند كه سياست ديني همان سياستي است كه براي اداره امور همان اجتماع اعمال گرديد و آن را مقايسه ميكنند با مقتضيات عظيم و پيچيده زمان حاضر و اجتماعات ميلياردي پيروان دين ، و نتيجه ميگيرند كه چنان سياستي جوابگوي چنين مقتضيّاتي نيست و لذا بايد دين از سياست جدا شود .
چه خوب بود كه اينان ميدانستند كه حرف دين و سياست آن ، حرف سياستهاي حكومتهاي ديني نيست كه از صدر اسلام تاكنون در جهان اسلام در جاي جاي زمين و توسط خلفا و سلاطين ، با مذاهب و سليقهها و سياستهاي (؟) گوناگون تشكيل شده است .
حرف سياست دين ، حرف قرآن است كه وحي منزل است ، و بايد اسوه و دستورالعمل قرار گيرد .
هر چند قرآن كلاً سياست است ، و نميتوان كلمه يا جمله يا آيهاي را يافت كه با سياست بيارتباط باشد ، ما در تدوين اين كتاب در حد توان ناچيز خود سعي خواهيم كرد كه به ياري خداوند ، آن آياتي را كه ظاهر در سياست هستند استخراج و عرضه بداريم و از سياستمداران مسلمان بخواهيم كه نظر خود را نسبت به اين آيات اعلام دارند كه آيا سياسي هستند يا نه ، و اگر سياسي هستند چگونه ميتوان دين را از سياست جدا كرد ؟ و اگر سياسي نيستند ، نظر خود را نسبت به مفاهيم آنها اعلام دارند ، و اگر هم قرآن را قبول ندارند كه ما ديگر حرفي با آنها نداريم . امّا در اين مقدّمه ميخواهيم براي نمونه آيه 62 از سوره انفال را كه بخشي از سياست دفاعي دين است ، بين تمام متخصّصان سياست دفاعي / نظامي دنيا به اقتراح بينالمللي بگذاريم و قول بدهيم كه هرگاه كسي يا كساني توانستند سياستي (نه حتي فراگيرتر) بلكه مشابه آن را عرضه نمايند ، ما در هر جائي كه مايل هستند توبه كنيم و عقيده آنان را بپذيريم و رهبري آنها را گردن نهيم : - وَ اَعدُّوا لَهُم مااستَطَعتُم من قُوِّةٍ وَ من رباطالخيل تُرهبونَ به عَدُّواللّه وَ عدُّوكُم وَ آخَرينَ من دونهم لا تَعلَموُنَهُماللّهُ يَعلَمُهُم وَ ما تُنفقوُا من شَيء في سَبيل اللّه يُوِّفَ الَيكُم وَ اَنتُم لا تَظلَموُن : - و براي آنان (سپاهيان مدافع اسلام) هر چه ميتوانيد سلاح و تجهيزات نظامي و مركوب (نيروي محرّك) تدارك و فراهم آوريد ، به حدّي كه دشمنان شناخته شده خداوند خودتان را ، و نيز متحدّان و همپيماناني كه پشت سر آنها قرار دارند ، و شما آنها را نميشناسيد ، امّا خداوند آنها را ميشناسد - به هراس افكنيد ، و هر چه در اين مورد (دفاعي) كه راه خداوند است (و عبادت محسوب ميشود) هزينه كنيد (كه نفقه واجب است) به شما بازپرداخت (تأديه) ميشود و لذا مورد ستم قرار نميگيريد .
توجّه مينمائيد كه مفاد اين آيه سياستگذاري دفاعي در تمام طول تاريخ براي تمام اجتماعات ديني و متناسب با هرگونه مقتضيات زماني ، و در حد اعلاي هماهنگي و شايستگي كاربردي نوين و قابل تطبيق با زمان ، و مجوز تجديد نظر مداوم است .كلمه مااستَطَعتُم كه خطاب به تمام مسلمانان در طول تاريخ بشريت است ، تكليف پيغمبر عزيز را با امكانات زمان خود - تكليف خلفا را با امكانات و استطاعت خود ، و بطور كلّي تكليف تمام سران و حكومتهاي كشورهاي اسلامي را در قرون گذشته و نيز عصرهاي آينده كاملاً روشن مينمايد ، و براي اسلام در هر دورهاي سياست دفاعي را مشخصّ ميكند . استطاعت پيغمبر ، اسب و شمشير و تير و كمان و سپر و نيزه بود ، امّا چون سخن از استطاعت است ، ما بايد توجّه داشته باشيم كه استطاعت ما ، چه ميباشد ، و استطاعت فرزندان ما و نسلهاي پس از آنها چه خواهد بود ؟
ديگر اينكه دشمنان پيغمبر و اسلام در آن زمان ابوسفيانها با تجهيزات روز خودشان بودند ، امّا دشمنان امروز ما كيانند و با چه تجهيزاتي ؟
و نيز اينكه دشمنان ناشناخته حضرت رسول كه پشت ابوسفيانها ايستاده بودند ، چه كساني بودهاند ، و همپيمانان و متحدّاني كه پشت سر دشمنان امروز ما ايستادهاند كه ما نميشناسيمشان امّا خدا آنها را ميشناسد ، كيان هستند ، و مجموعاً چه تعداد نيرو دارند و ما چه مقدار نيرو بايد فراهم كنيم تا بتوانيم آنها را فيالمجموع به هراس بيفكنيم ، به نحوي كه جرأت حمله كردن به كشورهاي اسلام را از آنها سلب كنيم (تُرهبونَ به عَدُّوَاللّهَ وَ عَدُّوَكُم)
حرف دين اين نيست كه ما شيوه حكومت عصر پيغمبر را پياده كنيم .
حرف دين حرف قرآن است كه بايد مثلاً سياست دفاعي ما متناسب با مقتضيّات زمان ما باشد ، و همينگونه سياست امور ديگرمان .
نكته مهّم ديگر كه ما مخصوصاً طرفداران جدائي دين از سياست را به آن توجّه ميدهيم ، اشاره آيه به هزينههاي مربوط به اجراي سياست دفاعي است كه همه ميدانند ، دفاع از سرزمينهاي اسلامي يعني دفاع از جان و ناموس مردم ، ولي خداوند اين را كه همه نفعش به مردم ميرسد ، هزينه و انفاق در راه خداوند تعريف فرموده است : وَ ما تُنفقوُا من شَيء في سَبيل اللّه - يعني عبادت مطلق - يعني يگانگي سياست سپاهيگري با دين - يعني اينكه دين سياست است و سياست دين است ؟
باز توجّه شود كه سياست ديني اسلام يعني قرآن چگونه تا اعماق مسائل مبتلا به اجتماع را برجسته و قابل دقت و سياستگذاري نموده است : عَدُّوَاللّهَ وَ عَدُّوَكُم وَ آخَرينَ من دونهم لا تَعلَموُنَهُماللّهُ يَعلمُهُم ، توجّه ميدهد كه روبنانگري و سادهانديشي و سهلانگاري را دور بريزيد . دشمن دو گونه است : دشمن شناخته شده و دشمن ناشناخته . در آمادگي دفاعي بايد ميزان قدرت دشمن و دوستان و همپيمانان دشمنان ، مجموعاً محاسبه شود ، هر چند ظاهراً دشمن شما به شمار نميآيند ، يعني هشدار باشيد كه اگر دشمن به شما حمله كند بطور قطع دوستان آنها پشت سرشان قرار ميگيرند ، و اگر خود مستقيماً وارد جنگ نشوند حداقل به تقويت و كمكرساني به آنها ميپردازند . و نيز دشمنان ما را و دوستان دشمنان ما را دشمن خود (خداوند) معرّفي فرموده است : عَدُّوَاللّهَ وَ عَدُّوَكُم ، پس آيا چگونه ممكن است بيش از اين دين را با سياست در هم آميخت ؟
ما انشاءاللّه در متن كتاب ؟ ضمن بررسي آيات مربوط به سياست دفاعي اسلام ، پيرامون اين آيه هم توضيحات بيشتري ارائه خواهيم كرد .
همينگونه و با همين ژرفنگري هستند سياستگذاريهاي ديگر قرآن براي ساير شئون اجتماعات ديني .
پس ميگوئيم : اگر عقيده مدّعيان جدائي دين از سياست ، بر اين اساس است كه سياستهاي حكومتهاي اسلامي كه در گذشته به نام دين تشكيل شده نميتواند براي عصر ما اسوه و نمونه باشد ، ما هم با شما همعقيده هستيم ، امّا چون بر اساس عدم درك صحيح خود از دين ناب ، كه بر اساس قرآن است ، ميگوئيد دين بايد از سياست جدا باشد ، عقيده شما را كاملاً مردود ميدانيم ، زيرا اصول سياست ديني را قرآن مشخص ميكند (نه شيوه حكومتهاي پيشين) و آن هم مطمئناً به گونهاي است كه با هر زمان و هر مقتضيّاتي ، نه فقط هماهنگ است ، بلكه پيشروتر است : وَ كَلمَةُ اللّه هيَ العُليا - يعني فوق علمي و فوق تخصّصي است ، و لذا ما شما را به تجديد نظر علمي و تحقيقي در قرآن سفارش ميكنيم و از كليگوئي برحذر ميداريم .
امّا گروه دوم - يعني معتقدان به يگانگي و همبستگي دين و سياست كه از حضور گروه اول رنجيده خاطر هستند :
عزيزان ، ما هم همين عقيده را داريم كه چرا بايد از مسلمانان كساني آب به آسياب دشمن بريزند ؟ امّا با عنايت به آيات قرآن و آيات آفاق و انفس و به شرحي كه در دو جلد پيشين اين كتاب عرضه داشتهايم ، نظر ما اين است كه وقتي ما معتقديم كه دين از سياست جدا نيست لزوماً بايد كساني هم باشند كه برخلاف ما عقيده داشته باشند و اينگونه است نظام آفرينش و تغييرپذير نيست .
آنها بايد حرف خود را بزنند و ما هم بايد حرف خود را بزنيم ، تا انديشهها فعّال و پويا شوند ، و از برخورد آنها مسائل جديد مطرح شود و عقول و خردها بسوي كمال روند و راه تكامل انسانها را بسوي آدم شدن هموار نمايند .