SHAMAMEH.ORG

نیروی دفاعی

در فصول‌ پيش‌ سياستهاي‌ اصولي‌ اسلام‌ را بطور اختصار و با استدلال‌ به‌ بعضي‌ از آيات‌ قرآن‌ بيان‌ داشتيم‌ و در هر فرصتي‌ خواننده عزيز را براي‌ آگاهي‌ بيشتر به‌ خود قرآن‌ ارجاع‌ داديم‌ زيرا بهتر آن‌ است‌ كه‌ به‌ يك‌ فتح‌ باب‌ اكتفا كنيم‌ و ادامه‌ كار را به‌ خواننده علاقمند واگذاريم‌ .

اصول‌ چهارگونه‌ مذكور عبارتند از : اصل‌ رهبري‌ ، قوّه اجرائيه‌ ، قوّه مقنّنه‌ و قوّه قضائيه‌ .

در كشورهاي‌ ديگر بخصوص‌ در كشورهائي‌ كه‌ نظام‌ خود را مردمي‌ مي‌دانند از اصل‌ رهبري‌ ظاهراً ذكري‌ به‌ ميان‌ نمي‌آورند ولي‌ سه‌ اصل‌ ديگر را اساس‌ نظام‌ خود قرار داده‌اند .

در نظام‌ اسلامي‌ به‌ اصل‌ رهبري‌ بسيار اهميت‌ داده‌ شده‌ است‌ و چون‌ نظام‌ اسلامي‌ بر اساس‌ قرآن‌ است‌ و قرآن‌ هم‌ كلام‌ و به‌ عبارتي‌ فرمان‌ خداوند بر بندگان‌ است‌ . قبول‌ اصول‌ نظام‌ اسلامي‌ كه‌ در رأس‌ آنها رهبري‌ است‌ از واجبات‌ است‌ و لذا بايد آن‌ را قبول‌ داشت‌ و رعايت‌ كرد تا به‌ نظام‌ دين‌ آسيبي‌ نرسد .

از نظر قرآن‌ رهبري‌ در كلمات‌ هادي‌ ، خليفه‌ ، رسول‌ ، امام‌ و اولي‌الامر تعريف‌ شده‌ است‌ .

در درجه اول‌ و در همه‌ حال‌ ، هادي‌ خداوند است‌ كه‌ بصورت‌ گوناگون‌ هدايت‌ خود را شامل‌ بندگان‌ مي‌فرمايد مانند :

1- هدايت‌ فطري‌ يا تكويني‌ كه‌ آن‌ با تعبيه تجهيزات‌ و ضروريات‌ ادامه حيات‌ است‌ مانند چشم‌ و گوش‌ و مشاعر ديگر چنانكه‌ فرموده‌ است‌ : اَلَم‌ نَجعَل‌ لَه‌ُ عَينَين‌ وَ لساناً وَ شَفَتين‌ وَ هَدَيناه‌ُ نَجدَين‌ : مگر ما براي‌ انسان‌ دو چشم‌ قرار نداديم‌ - و زباني‌ و دو لب‌ - و به‌ دو طريق‌ هدايتش‌ كرديم‌ ؟(8 و 9 و 10 بلد). هدايت‌ تكويني‌ شامل‌ تمام‌ افراد بشر مي‌شود .

2- هدايت‌ تشريعي‌ با ارسال‌ رسل‌ و انزال‌ كتب‌ ، چنانكه‌ فرموده‌ است‌ : وَ كَذالك‌َ اَوحَينا الَيك‌َ روحاً من‌ اَمرنا ما كُنت‌َ تَدري‌ مَا الكتاب‌ُ وَلاَالايمان‌ وَلكن‌ جَعَلناه‌ُ نوُراً نَهدي‌ به‌ مَن‌ نَشاءُ من‌ عبادنا وَ اَنِّك‌َ لَنَهدَي‌َ الي‌ صراط‌ٍ مُستَقيم‌ : و بدينگونه‌ روحي‌ از امر خود به‌ تو وحي‌ كرديم‌ ، تو نه‌ كتاب‌ را مي‌دانستي‌ چيست‌ و نه‌ ايمان‌ را ، ليكن‌ ما آن‌ را نوري‌ قرار داديم‌ تا به‌ وسيله آن‌ هركه‌ را از بندگان‌ خود بخواهيم‌ هدايت‌ كنيم‌ . (52 شوري‌)

هدايت‌ تشريعي‌ مستقيماً شامل‌ مؤمنان‌ به‌ دين‌ مي‌شود . و غيرمستقيم‌ شامل‌ تمام‌ اجتماعات‌ بشري‌ مي‌گردد ، زيرا پيروان‌ دين‌ ابتدا مقررات‌ شريعت‌ را به‌ عنوان‌ وظائف‌ ديني‌ مي‌پذيرند و اجرا مي‌كنند و بتدريج‌ اجتماعات‌ غيرديني‌ هم‌ متوجّه‌ مفيد بودن‌ آن‌ مقررات‌ مي‌شوند و بسياري‌ از آنها را تقليد مي‌كنند و در قانونگذاري‌هاي‌ خود دخالت‌ مي‌دهند ، و بدون‌ توجّه‌ به‌ معنويت‌ آنها را اعمال‌ مي‌كنند و لذا آنچه‌ از مقررات‌ اخلاقي‌ و اجتماعي‌ در نظامات‌ غيرديني‌ حاكم‌ است‌ آنهائي‌ هستند كه‌ از اديان‌ آسماني‌ در بين‌ آنها رواج‌ يافته‌ است‌ ، در حاليكه‌ نسلهاي‌ بعد مي‌پندارند خود مبتكر آنها بوده‌اند !

3- هدايتهاي‌ انفرادي‌ - فرق‌ هدايتهاي‌ انفرادي‌ با هدايتهاي‌ تشريعي‌ اين‌ است‌ كه‌ در هدايتهاي‌ تشريعي‌ هدايت‌ وسيله پيامبران‌ و اوصياء و اولياء به‌ عموم‌ مردم‌ عرضه‌ مي‌شود امّا بعضي‌ از مردم‌ قلباً مي‌پذيرند و بسياري‌ ظاهراً نمي‌پذيرند ، امّا در حاشيه‌ از آثار هدايتهاي‌ آنان‌ بهره‌مند مي‌شوند ، چنانكه‌ وقتي‌ اسلام‌ گسترش‌ يافت‌ تمام‌ مردم‌ شبه‌جزيره‌ عربستان‌ اعم‌ّ از مؤمن‌ و منافق‌ و كافر از مزاياي‌ دين‌ بهره‌مند شدند . هرچند تعداد مؤمنان‌ واقعي‌ نسبت‌ به‌ جمعيت‌ چندان‌ زياد نبودند و بيشتر مردم‌ تسليم‌ نظام‌ دين‌ شدند نه‌ مؤمن‌ به‌ آن‌ ، كه‌ اين‌ وضعيت‌ در كردار امويان‌ و كساني‌ كه‌ به‌ آنها پيوستند كاملاً به‌ اثبات‌ رسيده‌ است‌ ؟ اگر اين‌ استدلال‌ درست‌ باشد مي‌توانيم‌ بگوئيم‌ : آنچه‌ را ديگران‌ «سياست‌» مي‌دانند از جنبه‌ها و آثار لاينفك‌ و برجسته‌ دين‌ است‌ كه‌ دنياپرستان‌ همان‌ جنبه‌ از دين‌ را مي‌پذيرند و به‌ جنبه‌هاي‌ عبادي‌ و اخلاقي‌ آن‌ بي‌اعتنا مي‌مانند : اعمَلوُا يا آل‌َ داوُد شُكراً وَ قَليل‌ٌ من‌ عبادي‌الشِّكوُرُ : اي‌ آل‌ داود شكرگذار باشيد ، در حاليكه‌ اندكي‌ از بندگان‌ من‌ شكرگذارند (ذيل‌ آيه‌ 12 سبا) .

مَن‌ يَهداللّه‌ُ فَهُوَالمُهتَدي‌ وَ مَن‌ يُضلل‌ فَاُلئك‌َ هُم‌ُالخاسروُن‌ : هر كه‌ را خداوند هدايت‌ كند هم‌ او هدايت‌ يافته‌ است‌ و كساني‌ را كه‌ گمراه‌ كند پس‌ آنها زيانكارانند(177 اعراف‌) .

از اين‌ آيه‌ و آيات‌ بساير ديگري‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ هست‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ اولاً ، با وجودي‌ كه‌ هدايت‌ تشريعي‌ بر عامه مردم‌ توسط‌ پيامبران‌ ابلاغ‌ مي‌شود امّا بايد هدايت‌ انفرادي‌ هم‌ شامل‌ حال‌ بعضي‌ بشود تا ايمان‌ بياورند ، و ثانياً از اينكه‌ «المُهتدي‌» را مفرد و «خاسرون‌» را جمع‌ آورده‌ است‌ معلوم‌ است‌ كه‌ (همانطوريكه‌ قبلاً نيز اشاره‌ كرديم‌) تعداد مؤمنان‌ از غيرمؤمنان‌ بسيار كمتر است‌ .

4- هدايت‌ عمومي‌ - اين‌ نوع‌ هدايت‌ بين‌ تمام‌ افراد بشر بخصوص‌ بين‌ مسلمانان‌ به‌ شكل‌ متقابل‌ جريان‌ دارد ، چنانكه‌ فرموده‌ است‌ : وَالمُؤمَنون‌َ وَالمُؤمنات‌ُ بَعضُهُم‌ اَولياءُ بَعض‌ُ يَأمُروُن‌َبالمَعروُف‌ وَيَنهون‌َ عَن‌المُنكَر وَ يُقيمون‌َالصَلَواةَ وَ يُؤتون‌َالزِّكوةَ وَ يُطيعون‌َاللّه‌َ وَ رَسولَه‌ُ اُولئك‌َ سَيَرحَمُهُم‌ُاللّه‌ُ ان‌ِّاللّه‌َ عَزيزٌ حَكيم‌ : مردان‌ و زنان‌ باايمان‌ بعضي‌ اولياي‌ امور بعضي‌ ديگرند (يا به‌ عبارتي‌ ولي‌ امر همديگرند) ، امر به‌ كارهاي‌ شايسته‌ و نهي‌ از كارهاي‌ ناپسند مي‌كنند در حالي‌ كه‌ نماز برپاي‌ مي‌دارند و زكات‌ مي‌پردازند و فرمان‌ خداوند و پيامبرش‌ را گردن‌ مي‌نهند ، چنين‌ كساني‌ را خداوند به‌ زودي‌ مشمول‌ رحمت‌ قرار خواهد داد زيرا خداوند عزيز و حكيم‌ است‌ (72 توبه‌)

با توجّه‌ به‌ جمله يَأمُروُن‌َبالمَعروُف‌ وَيَنهون‌َ عَن‌المُنكَر كلمه «اولياء» را كه‌ ديگران‌ به‌ معني‌ دوستان‌ گرفته‌اند ، ما به‌ معني‌ اولياء امور گرفتيم‌ زيرا آيه‌ نظر به‌ هدايتگري‌ و بازدارندگي‌ دارد كه‌ از وظائف‌ اولياي‌ امور است‌ و چون‌ همه مسلمانان‌ چنين‌ وظيفه‌اي‌ را نسبت‌ به‌ همديگر دارند حكايت‌ از يك‌ نوع‌ هدايت‌ عمومي‌ دارد .

اين‌ نوع‌ هدايت‌ منحصر به‌ امور عبادي‌ در معناي‌ مصطلح‌ آن‌ نيست‌ بلكه‌ شامل‌ تمام‌ امور اجتماعي‌ مي‌شود كه‌ در بسياري‌ موارد بدون‌ هيچگونه‌ اعمال‌ نظر هم‌ انجام‌ مي‌شود چنانكه‌ مثلاً يك‌ نفر در نتيجه ذوق‌ فطري‌ به‌ خوشنويسي‌ متمايل‌ مي‌شود و در نتيجه تمرين‌ و ممارست‌ در اين‌ هنر استاد مي‌شود - انسانهاي‌ ديگر هم‌ بر اثر حس‌ّ زيبادوستي‌ از خط‌ زيباي‌ او لذّت‌ مي‌برند و قلباً متمايل‌ مي‌شوند كه‌ در بهتر كردن‌ شيوه خط‌ خود بكوشند و به‌ همين‌ گونه‌ قياس‌ كنيد تمام‌ كارهاي‌ خوب‌ و برجسته‌ ديگران‌ را كه‌ در افكار و اعمال‌ ديگران‌ تأثير مي‌گذارد بي‌اينكه‌ خود كساني‌ كه‌ سرمشق‌ قرار مي‌گيرند كوششي‌ بنمايند . هرچند بسياري‌ هم‌ هستند كه‌ تجارب‌ و علوم‌ خود را مي‌نويسند و از خود به‌ ميراث‌ در اختيار اجتماع‌ قرار مي‌دهند و ...

شايد ما بتوانيم‌ با عنايت‌ به‌ آيه 17 از سوره سجده‌ اين‌ نوع‌ هدايت‌ را هدايت‌ پنهان‌ بناميم‌: فَلا تَعلَم‌ُ نَفَس‌ٌ ما اُخفي‌َ لَهُم‌ من‌ قُرِّةَ اَعيُن‌ٍ جَزاءً بما كانوُا يَكسبون‌ : - پس‌ كسي‌ نمي‌داند در نتيجه كارهاي‌ (خوبي‌) كه‌ مي‌كنند چه‌ آرامش‌ چشمي‌ برايشان‌ نهفته‌ است‌ . براي‌ دقّت‌ در مفهوم‌ جمله «قُرِّةَ اَعيُن‌ٍ» بايد توجّه‌ داشت‌ كه‌ انسان‌ وقتي‌ در اوج‌ لذّت‌ قرار مي‌گيرد كمتر به‌ اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ توجّه‌ مي‌كند و كمتر چشم‌ بر هم‌ مي‌زند و پلكهاي‌ چشم‌ سست‌ مي‌شوند و بصورت‌ نيم‌بسته‌ بصورت‌ خواب‌آلودگان‌ قرار مي‌گيرند و بطور كامل‌ چشمها آرام‌ مي‌گيرند .

آن‌ حالت‌ در اجتماع‌ در صورتي‌ دست‌ مي‌دهد كه‌ نظام‌ دين‌ حاكم‌ شود و مردم‌ تكاليف‌ ديني‌(عبادي‌ - اخلاقي‌ - شغلي‌ - سياسي‌ - فرهنگي‌ و ملّي‌) خود را راست‌گرايانه‌ انجام‌ دهند .

ما در مكاتب‌ ديگر سراغ‌ نداريم‌ كه‌ توانسته‌ باشند يك‌ دسته‌ تكاليف‌ عمومي‌ و متقابل‌ براي‌ پيروان‌ خود وضع‌ كنند (مانند امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر) و آن‌ را از فروع‌ آئين‌ خود و واجب‌ قرار دهند و براي‌ آن‌ كيفر و جزاي‌ دنيوي‌ و اخروي‌ تعيين‌ نمايند . چنين‌ دقايق‌ و ظريف‌كاريها و سياستگذاريها تنها از خداوند بر مي‌آيد و لاغير.

اين‌ را هم‌ اضافه‌ كنيم‌ كه‌ استدلالهاي‌ ما به‌ آيات‌ به‌ اين‌ معني‌ نيست‌ كه‌ آيه‌ فقط‌ به‌ همين‌ مفهوم‌ است‌ كه‌ ما عرضه‌ مي‌داريم‌ بلكه‌ ايات‌ هزارها معني‌ دارند كه‌ يكي‌ از آنها ممكن‌ است‌ چنين‌ باشد كه‌ ما عرضه‌ مي‌نمائيم‌ .

پس‌ ، از انچه‌ بيان‌ داشتيم‌ هدايتها بطور خلاصه‌ عبارتند از : هدايت‌ فطري‌ يا تكويني‌ ، هدايت‌ تشريعي‌ ، هدايت‌ انفرادي‌ و هدايت‌ عمومي‌ .

و آنگاه‌ كه‌ هدايت‌ هست‌ ، هادي‌ و رهبر هم‌ ضرورت‌ خواهد داشت‌ .

بطوريكه‌ قبلاً نيز بيان‌ داشته‌ايم‌ هدايت‌ فطري‌ را خداوند در نفوس‌ تعبيه‌ مي‌فرمايد ، هدايت‌ تشريعي‌ را به‌ پيغمبران‌ خود و جانشينان‌ او مي‌سپارد ، هدايت‌ انفرادي‌ را خود به‌ بندگان‌ شايسته خود افاضه‌ مي‌فرمايد ، و هدايت‌ عمومي‌ را هم‌ در متن‌ دين‌ تشريع‌ مي‌فرمايد و هم‌ به‌ عنوان‌ حس‌ّ زيبائي‌دوستي‌ و تعالي‌طلبي‌ در فطرت‌ بندگان‌ خود تعبيه‌ مي‌فرمايد . از اين‌ تعاريف‌ ميتوان‌ خلاصه‌گيري‌ كرد كه‌ : هدايت‌ فطري‌ و تكويني‌ و هدايت‌ عمومي‌ شامل‌ تمام‌ بندگان‌ خداوند در هر ديني‌ و مرامي‌ كه‌ هستند مي‌شود ، امّا هدايت‌ تشريعي‌ و هدايت‌ انفرادي‌ شامل‌ پيروان‌ اديان‌ الهي‌ بخصوص‌ مسلمانان‌ مؤمن‌ مي‌گردد .

در هدايت‌ فطري‌ و يا تكويني‌ هر دو خصوصيت‌ تقوي‌ و فجور (خويشتن‌داري‌ و سركشي‌) در نهاد تعبيه‌ شده‌ است‌ و بر انسان‌ مسلّط‌ هستند و تقويت‌ يكي‌ از اين‌ دو خصوصيت‌ بر ديگري‌ بستگي‌ به‌ اين‌ دارد كه‌ انسان‌ در چه‌ محيطي‌ و با چه‌ شرايطي‌ متوّلد شود و در جريان‌ چه‌ نوع‌ تعليم‌ و تربيتي‌ قرار گيرد . امّا پس‌ از رسيدن‌ به‌ بلوغ‌ جسمي‌ و رواني‌ در صدد تشخيص‌ مصلحت‌ خود برآيد و راه‌ خود را انتخاب‌ كند و مسئوليت‌ تكاليف‌ انساني‌ خود را به‌ گردن‌ بگيرد .

در چنين‌ حالتي‌ است‌ كه‌ هدايت‌ تشريعي‌ توسط‌ هاديان‌ به‌ انسان‌ عرضه‌ مي‌گردد و او را با تكاليف‌ ديني‌ آشنا مي‌نمايند ، هرچند در بسياري‌ از موارد هاديان‌ اجتماع‌ به‌ نحوي‌ برنامه‌ريزي‌ مي‌كنند كه‌ انسانها حتي‌ پيش‌ از رسيدن‌ به‌ بلوغ‌ هم‌ ، با بسياري‌ از ويژگيهاي‌ دين‌ و تكاليف‌ انساني‌ آشنا مي‌شوند و پس‌ از رسيدن‌ به‌ بلوغ‌ يك‌ مسلمان‌ متديّن‌ و آگاه‌ به‌ شمار مي‌آيند .

چون‌ دين‌ هميشه‌ بر بشريّت‌ اشراف‌ دارد و منحصر به‌ عصر و زمان‌ محدودي‌ نيست‌ و از طرفي‌ با گذشت‌ زمان‌ نسلهاي‌ كهن‌ جاي‌ خود را به‌ نسلهاي‌ جديد مي‌دهند از اين‌ رو امر رهبري‌ نيز همراه‌ با تاريخ‌ استمرار دارد .

امر رهبري‌ يك‌ نظام‌ فطري‌ است‌ كه‌ تا بشريت‌ هست‌ رهبري‌ هم‌ بايد باشد تا مركزيّت‌ حل‌ّ و عقد امور اجتماع‌ خالي‌ نماند .

اين‌ امر يك‌ ضرورت‌ فطري‌ است‌ و منحصر به‌ انسانها هم‌ نيست‌ ، و شامل‌ تمام‌ اجزاء آفرينش‌ از كوچكترين‌ ذرات‌ اتم‌ گرفته‌ كه‌ مركزيتي‌ دارند و اجزائي‌ كه‌ پيرامون‌ آن‌ مركز در گردش‌ و كارند و همچنين‌ منظومه‌هاي‌ سيارات‌ و ثوابت‌ و كهكشانها و سحابي‌ها تا الي‌ ما يَعلَمُه‌اللّه‌ و نيز حيوانانت‌ از مورها و موريانه‌ها تا زنبورها و پرندگان‌ و حيوانات‌ آبزي‌ كه‌ در زندگي‌ اجتماعي‌ همه آنها نظام‌ رهبري‌ كاملاً قابل‌ مشاهده‌ مي‌باشد .

بدين‌ ترتيب‌ مسلّم‌ مي‌گردد كه‌ تمام‌ اجزاء دين‌ به‌ منظور برقرار كردن‌ يك‌ نظام‌ مترقّي‌ و متعالي‌ و متعادل‌ و مستمر براي‌ انسانها طراحي‌ و برنامه‌ريزي‌ شده‌ است‌ كه‌ اگر با دقّت‌ كافي‌ تحقيق‌ نمائيم‌ روابط‌ اجزاء دين‌ با هم‌ و آثار مهّم‌ آنها در يكديگر و نيز آثار كلي‌ آن‌ نظام‌ در سعادت‌ انسان‌ در هر دو سراي‌ كاملاً روشن‌ مي‌گردد . و آن‌ چنانكه‌ آيه 17 سوره سجده‌ كه‌ قريباً گذشت‌ تصريح‌ نموده‌ است‌ جزاي‌ اعمال‌ نيكوي‌ انسانها كه‌ در اجراي‌ تكاليف‌ ديني‌ عايد مي‌گردد هر جزء آن‌ باعث‌ آرامش‌ چشمها مي‌شود كه‌ همه‌ كس‌ نمي‌تواند ارزش‌ آن‌ را باز شناسد ، چه‌ رسد به‌ ارزش‌ و اهميّت‌ كل‌ّ دين‌ كه‌ آن‌ را خدا مي‌داند و بس‌ .

پس‌ آيا مي‌توانيم‌ سياست‌ را از چنين‌ نظامي‌ جدا كنيم‌ ؟

ما به‌ بررسي‌ هر يك‌ از آيات‌ قرآن‌ كه‌ اساس‌ دين‌ را تشكيل‌ مي‌دهند مي‌پردازيم‌ مي‌بينيم‌ علاوه‌ بر مفاهيم‌ معروفي‌ كه‌ دارند دنيائي‌ از سياست‌ و تدبير براي‌ ايجاد نظامي‌ جهانشمول‌ و فاضل‌ و تربيت‌ و تعليم‌ انسانهائي‌ برتر و متكامل‌ و سائر به‌ سوي‌ خداوند در بر دارند ، حال‌ شما خود حساب‌ كنيد كه‌ كل‌ّ قرآن‌ چه‌ موهبتي‌ است‌ براي‌ بشريت‌ .

اگر ما فرض‌ كنيم‌ قرآن‌ متضّمن‌ هيچگونه‌ سياستي‌ هم‌ نبود جز اين‌ سه‌ كلمه باشكوه‌ وَاَمرُهُم‌ شؤري‌ بَينَهُم‌ باز هم‌ مسلّم‌ منمود كه‌ نظامي‌ كه‌ در سايه همين‌ سه‌ كلمه‌ تشكيل‌ مي‌شود نظامي‌ خواهد بود فوق‌ تمام‌ نظامهاي‌ مترقّي‌ كه‌ توسط‌ انسانها تشكيل‌ مي‌گردد . پس‌ امر هدايت‌ و رهبري‌ اصولاً در تمام‌ موارد چهارگانه آن‌ : هدايت‌ فطري‌ ، هدايت‌ تشريعي‌ ، هدايت‌ انفرادي‌ و هدايت‌ عمومي‌ خاص‌ّ خداوند متعال‌ است‌ و در هدايت‌ تشريعي‌ پيغمبر رهبري‌ را به‌ اذن‌ خداوند متعال‌ در مقامهاي‌ رسالت‌ ، خليفةاللّهي‌ ، امامت‌ و ولايت‌ امري‌ به‌ عهده‌ مي‌گيرد و پس‌ از رسول‌اللّه‌ وصي‌ّ آن‌ حضرت‌ در مقام‌ امامت‌ و ولايت‌ امر ، و در غيت‌ امام‌ طبق‌ مفاد وَاَمرُهُم‌ شؤري‌ بَينَهُم‌ ولايت‌ امري‌ به‌ عهده متخصّص‌ و كارشناس‌ نخبه دين‌ احاله‌ مي‌گردد كه‌ شرح‌ جريان‌ امر را قبلاً عرضه‌ داشته‌ايم‌ .

در درجه چهارم‌ ، تمام‌ افراد مسلمان‌ نسبت‌ به‌ يكديگر يك‌ نوع‌ ولايت‌ امري‌ بر عهده‌ دارند كه‌ بصورت‌ تكاليف‌ امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر ، زباني‌ و عملي‌ تشريع‌ شده‌ است‌ . به‌ آيه 72 سوره توبه‌ كه‌ قريباً گذشت‌ و آيات‌ بسيار ديگر كه‌ در همين‌ زمينه‌ نازل‌ شده‌ است‌ مراجعه‌ گردد .

پايين‌ترين‌ درجه هدايت‌ ، هدايت‌ نامرئي‌ يا پنهان‌ است‌ كه‌ در انواع‌ علم‌ و هنر و اعمال‌ برجسته ديگر توسط‌ افراد بااستعداد به‌ جامعه‌ عرضه‌ مي‌شود و بر اثر داشتن‌ حس‌ّ زيبائي‌پسندي‌ و تعالي‌طلبي‌ ديگران‌ اخذ و تبعيّت‌ مي‌شود ، و اين‌ نوع‌ هدايت‌ متقابل‌ افراد نيز ، يكي‌ از عواملي‌ است‌ كه‌ سبب‌ مي‌شود تا مردم‌ به‌ سوي‌ كمال‌ رهسپار باشند .

قوّه‌هاي‌ ديگر نيز كه‌ عبارتند از : قانونگذاري‌ يا شورائي‌ ، اجرائي‌ و قضائي‌ تا حدودي‌ در فصول‌ پيشين‌ توضيح‌ داده‌ شد . امّا يك‌ قوّه ديگر هست‌ كه‌ ملّتها آن‌ را به‌ عنوان‌ يك‌ قوّه مستقل‌ نام‌ نمي‌برند هر چند بيشتر از هر قوّه ديگر در تقويت‌ آن‌ مي‌كوشند و آن‌ قدرت‌ نظامي‌ است‌ .

شرايط‌ و امكاناتي‌ كه‌ كشورها براي‌ اين‌ قدرت‌ فراهم‌ مي‌آورند يك‌ شرايط‌ و امكانات‌ استثنائي‌ مي‌باشد :

1- بدون‌ هيچگونه‌ تبليغ‌ و تظاهري‌ ، قسمت‌ عمده امكانات‌ مالي‌ و صنعتي‌ خود را به‌ نيروي‌ نظامي‌ اختصاص‌ مي‌دهند .

2- علاوه‌ بر تشكيل‌ دادن‌ و برقرار نگاهداشتن‌ يك‌ سازمان‌ ثابت‌ حرفه‌اي‌ مجرب‌ ، بصورت‌ وظيفه‌اي‌ نيز ، تمام‌ افراد ذكور جامعه خود را در جواني‌ تعليم‌ نظامي‌ مي‌دهند و آنها را تا زماني‌ كه‌ كارآيي‌ كافي‌ دارند آماده‌ نگاه‌ مي‌دارند و علاوه‌ بر اين‌ عنداللزوم‌ بسيج‌ همگاني‌ اعلام‌ مي‌كنند .

3- مواردي‌ اتفاق‌ مي‌افتد كه‌ در بعضي‌ كشورها بدون‌ حضور قدرتهاي‌ ديگر اداره امور به‌ دست‌ نظاميان‌ مي‌افتد ولي‌ تاكنون‌ ديده‌ نشده‌ است‌ كه‌ كشوري‌ بدون‌ نظامي‌ و فقط‌ به‌ وسيله قوّه‌هاي‌ ديگر اداره‌ شود .

4- قدرت‌ نظامي‌ كشورها در تشكّل‌ نيروي‌ دريائي‌ و بيرون‌ از مرزهاي‌ خود در درياهاي‌ آزاد نيز فعاليّت‌ دارد و اغلب‌ اتفاق‌ مي‌افتد كه‌ نيروي‌ دريائي‌ كشورهاي‌ قدرتمند از يك‌ سوي‌ كره زمين‌ به‌ سوي‌ ديگر و نزديك‌ آبهاي‌ ساحلي‌ كشورهاي‌ ديگر مي‌روند آنها را تهديد مي‌كنند و چه‌ بسا باعث‌ ارعاب‌ و تجاوز هم‌ بشوند .

5- قدرت‌ نظامي‌ در تمام‌ طول‌ تاريخ‌ وجود داشته‌ است‌ در حاليكه‌ قوّه‌هاي‌ ديگر بخصوص‌ قوّه شورائي‌ و قانونگذاري‌ ، و قوّه قضائي‌ يك‌ چنين‌ سابقه طولاني‌ تاريخي‌ ندارد .

6- با عنايت‌ به‌ خلق‌ و خوي‌ افزون‌طلبي‌ و ستيزه‌گري‌ اكثريت‌ انسانها احتمال‌ نمي‌رود كه‌ در آينده‌ نيز كشورها از داشتن‌ سپاه‌ بي‌نياز شوند .

بنابراين‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ برخلاف‌ سكوتي‌ كه‌ كشورها در اين‌ خصوص‌ رعايت‌ مي‌كنند سياست‌ سپاهيگري‌ (ميلينتاريسم‌) آنها از تمام‌ سياستهاي‌ ديگر آنها نيرومندتر و فعّالتر است‌ و چون‌ خداوند خود مردم‌ را آفريده‌ و از خصوصيّات‌ آنها كاملاً آگاه‌ است‌ در تشريع‌ دين‌ اسلام‌ اين‌ مهّم‌ را مسكوت‌ نگذاشته‌ و با نزول‌ آيات‌ ، تكليف‌ مسلمانان‌ را از اين‌ بابت‌ نيز كاملاً روشن‌ فرموده‌ است‌ .

قضاوتي‌ كه‌ ديگران‌ نسبت‌ به‌ اسلام‌ دارند قسمتي‌ بر اساس‌ تاريخ‌ است‌ و قسمتي‌ بر اساس‌ وضع‌ موجود كشورهاي‌ اسلامي‌ كه‌ به‌ نظر ما هر دو بخش‌ از قضاوتها ناقص‌ است‌ و براي‌ يك‌ قضاوت‌ صحيح‌ بايد اصول‌ ديگري‌ را مورد تحقيق‌ قرا دهند تا بتوانند به‌ رأي‌ و نظر صائب‌ برسند .

همه‌ مي‌دانند كه‌ تاريخ‌ را سه‌ گروه‌ مي‌نويسند و ثبت‌ مي‌نمايند :

1- تاريخ‌نويساني‌ كه‌ به‌ نظام‌ حكومتي‌ عصر خود وابسته‌ و نزديك‌ مي‌باشند .

آنچه‌ اين‌ قبيل‌ تاريخ‌نويسان‌ ثبت‌ كرده‌اند يا بر اساس‌ خوشبيني‌ به‌ نظامي‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ وابسته‌ بوده‌ و مشاهده‌ مي‌نموده‌اند و يا بر اساس‌ اطلاعات‌ و فرمايشهائي‌ است‌ كه‌ به‌ آنها مي‌داده‌اند . امّا واقعيت‌ امر و اسرار پس‌ پرده‌ چه‌ بوده‌ است‌ ؟ چه‌ بسا كاملاً خلاف‌ ضوابط‌ تاريخي‌ بوده‌ است‌ و بنابراين‌ آنها ظواهر وقايع‌ را ثبت‌ مي‌نموده‌اند نه‌ حقايق‌ را كه‌ از آنها پنهان‌ بوده‌ است‌ .

2- تاريخ‌نويساني‌ كه‌ به‌ مراكز سياست‌ و حوادث‌ دسترسي‌ نداشته‌اند وقايع‌ را از شايعات‌ و نقل‌ قولها و پاره‌اي‌ موارد از مكتوبات‌ و مداركي‌ كه‌ با تلاش‌ بسيار بدست‌ آورده‌اند ثبت‌ مي‌نموده‌ و از آنها نتيجه‌گيري‌ مي‌كرده‌اند . امّا اين‌ مدارك‌ چقدر حقيقت‌ و سنديت‌ داشته‌اند خدا مي‌داند .

3- تاريخ‌نويساني‌ كه‌ از آثار باقيمانده‌ از گروههاي‌ تاريخ‌نويس‌ مذكور در بندهاي‌ اوّل‌ و دوّم‌ استفاده‌ مي‌نموده‌ و با مطالعه آثار آنان‌ به‌ قضاوت‌ و نتيجه‌گيري‌ مي‌پرداخته‌اند .

براي‌ نمونه‌ به‌ موارد زير توجّه‌ فرمائيد :

1- هم‌ اكنون‌ كه‌ ما مشغول‌ تأليف‌ اين‌ كتاب‌ هستيم‌ در پاره‌اي‌ كشورها جنگ‌ داخلي‌ وجود دارد .

هر دو گروه‌ متخاصم‌ اعلام‌ مي‌كنند كه‌ پيشرويهائي‌ داشته‌اند و نيز هر گروهي‌ خود را آزاديخواه‌ و نجات‌دهنده‌ مردم‌ و كشور خود مي‌داند در حاليكه‌ بعضي‌ دست‌ اجانب‌ و بيگانه‌ را در كار مي‌بينند .

چون‌ هيچ‌ جنگي‌ نمي‌تواند ادامه‌ داشته‌ باشد در هر صورت‌ روزي‌ آرامش‌ برقرار مي‌شود و گروهي‌ كه‌ قدرت‌ را در دست‌ مي‌گيرد تمام‌ جنبه‌هاي‌ مثبت‌ كار را به‌ نفع‌ خود و جنبه‌هاي‌ منفي‌ را به‌ ضرر قدرت‌ مخالف‌ ثبت‌ مي‌نمايد و هرگاه‌ از طرف‌ كشوري‌ بيگانه‌ تقويت‌ يا تحريك‌ مي‌شده‌ است‌ هيچگونه‌ سند و مدركي‌ دال‌ بر اين‌ واقعه‌ را آشكار نمي‌كنند . حال‌ در اين‌ ميان‌ تاريخ‌نويس‌ چه‌ كار صحيحي‌ عرضه‌ مي‌نمايد ؟

2- همين‌ روزها يكي‌ از هواپيماهاي‌ يكي‌ از كشورهاي‌ بزرگ‌ سقوط‌ كرد و در حدود سيصد نفر كشته‌ شدند .

گروهي‌ احتمال‌ مي‌دهند كه‌ در نتيجه خرابكاري‌ سقوط‌ كرده‌ است‌ ، و از طرفي‌ شايع‌ شده‌ است‌ كه‌ هواپيما اشتباهاً وارد منطقه‌اي‌ شده‌ است‌ كه‌ عمليات‌ سرّي‌ نظامي‌ در آن‌ انجام‌ مي‌شده‌ و نظاميان‌ خودي‌ با موشك‌ آن‌ را ساقط‌ كرده‌اند .

چون‌ به‌ پليس‌ و مأموران‌ تجسس‌ در اين‌ قبيل‌ موارد فشار وارد مي‌شود كه‌ قضيه‌ را روشن‌ نمايند و آنها هم‌ براي‌ اينكه‌ سر و صداها را بخوابانند شروع‌ به‌ تعقيب‌ و دستگيري‌ و احياناً شكنجه‌ گروههاي‌ اخلالگر و يا مشكوك‌ مي‌كنند و چه‌ بسا با اجبار اعترافهائي‌ هم‌ بگيرند و عده‌اي‌ را محكوم‌ و مجازات‌ كنند در حاليكه‌ واقعيت‌ امر چيز ديگري‌ بوده‌ است‌ و چه‌ بساسياست‌ ديگري‌ سبب‌ حادثه‌ شده‌ يا اصولاً در نتيجه اشكال‌ فنّي‌ واقعه‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌ و يا اينكه‌ همانطوريكه‌ شايع‌ است‌ نظاميان‌ خودي‌ آن‌ را ساقط‌ كرده‌اند كه‌ اگر مسلّم‌ هم‌ بشود علّت‌ واقعي‌ افشاء نمي‌شود .

3- آن‌ چنانكه‌ در تاريخ‌ ضبط‌ است‌ القاء برده‌فروشي‌ از افتخارات‌ يكي‌ از رؤساي‌ جمهور بشردوست‌ (؟) يكي‌ از كشورها شمرده‌ شده‌ است‌ ، در حاليكه‌ به‌ نظر بعضي‌ چون‌ قرن‌ هجدهم‌ ميلادي‌ قرن‌ انقلاب‌ صنعتي‌ بوده‌ است‌ صنايع‌ احتياج‌ به‌ كارگر بسيار با دستمزد كم‌ داشته‌اند و سياست‌ صنعتي‌ موجب‌ شده‌ است‌ تا بردگان‌ را كه‌ در مزارع‌ به‌ كار گرفته‌ بودند آزاد كنند تا به‌ علّت‌ نفرتي‌ كه‌ از بيگاري‌ در مزارع‌ داشته‌اند به‌ شغلهاي‌ كشاورزي‌ پشت‌ كنند و به‌ ناچار به‌ كارهاي‌ صنعتي‌ روي‌ آورند . و لذا اصولاً موضوعي‌ به‌ عنوان‌ بشردوستي‌ در كنه‌ مطلب‌ مطرح‌ نبوده‌ است‌ بلكه‌ اتفاق‌ كاملاً جنبه اقتصادي‌ و سياست‌ صنعتي‌ داشته‌ است‌ بخصوص‌ اينكه‌ با ماشين‌آلات‌ در آن‌ تاريخ‌ مي‌شده‌ است‌ جاي‌ خالي‌ كارگران‌ كشاورز را پر كرد امّا نيازهاي‌ صنعتي‌ در آن‌ تاريخ‌ فقط‌ با نيروي‌ انساني‌ تأمين‌شدني‌ بوده‌ است‌ ؟

تمام‌ ريشه‌هاي‌ جريانات‌ تاريخي‌ اعم‌ از بزرگ‌ و كوچك‌ ، كم‌ يا زياد مشابه‌ نمونه‌هائي‌ است‌ كه‌ فوقاً عرضه‌ گرديد و نمي‌توان‌ آنها را واقعيت‌ خالص‌ شناخت‌ و هر قدر هم‌ در تاريخ‌ گذشته‌ تحقيق‌ شود چون‌ مبناي‌ آن‌ تحقيقات‌ آثار باقيمانده تاريخ‌نويسان‌ است‌ به‌ نتيجه حقيقي‌ و قطعي‌ نمي‌رسد .

پس‌ آن‌ جنبه‌ از تاريخ‌ داراي‌ ارزش‌ است‌ كه‌ شناسنامه كشورها مي‌باشد امّا شناسنامه‌ به‌ تنهائي‌ براي‌ شناختن‌ كشوري‌ يا شخصي‌ كافي‌ نيست‌ . به‌ همينگونه‌ با تاريخ‌ نمي‌توان‌ اسلام‌ واقعي‌ را شناخت‌ . براي‌ نمونمه‌ همه‌كس‌ مي‌داند كه‌ با آغاز حكومت‌ بني‌اميّه‌ ، اسلام‌(حدّاقل‌ در جنبه حكومتي‌ و سياستي‌ خود) از مسير طبيعي‌ خارج‌ گرديد و زير نفوذ كشورهائي‌ مانند روم‌ و آداب‌ و سنن‌ كشورهائي‌ كه‌ به‌ رغبت‌ يا به‌ اجبار تسليم‌ شدند قرار گرفت‌ و بصورت‌ حكومتهاي‌ متداول‌ كشورهاي‌ ديگر زمان‌ درآمد ، و تا آنجا كه‌ به‌ نفع‌ حكومتهاي‌ مسلّط‌ بود پاره‌اي‌ قوانين‌ اسلام‌ با تحريفاتي‌ به‌ رسميت‌ شناخته‌ شد و بيشتر قوانين‌ دين‌ در نزد حكّام‌ و تابعان‌ آنها عملاً متروك‌ گرديد ، و فقط‌ مؤمنان‌ حقيقي‌ آنها را حفظ‌ و رعايت‌ كردند . بنابراين‌ ، تاريخ‌ گذشته كشورهاي‌ اسلامي‌ را نمي‌توان‌ مأخذ و مبناي‌ تحقيق‌ و اظهار نظر قرار داد و تصوّر كرد كه‌ حكومتهائي‌ كه‌ بعد از صدر اسلام‌ تشكيل‌ شده‌اند نمونه‌هائي‌ از حكومت‌ اسلامي‌ بوده‌اند .

پس‌ اگر كسي‌ بخواهد اسلام‌ را بشناسد بايد سند مكتوب‌ اوّليه‌ آن‌ را كه‌ از هرگونه‌ دخالت‌ و دست‌خوردگي‌ و اعمال‌ غرض‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌ مورد مطالعه‌ و تحقيق‌ قرار دهد كه‌ آن‌ هم‌ قرآن‌ كريم‌ مي‌باشد .

در قرآن‌ كريم‌ آنچنانكه‌ تاكنون‌ بيان‌ كرده‌ايم‌ سياستهاي‌ نظام‌ ديني‌ اسلام‌ روشن‌ گرديده‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ است‌ سياست‌ سپاهيگري‌ يا نيروي‌ دفاعي‌ و حفاظتي‌ دين‌ اسلام‌ . سياست‌ دفاعي‌ در اسلام‌ از جايگاه‌ مهمّي‌ برخوردار است‌ و بدون‌ هيچگونه‌ پرده‌پوشي‌ تشريع‌ شده‌ است‌ .

آنچنانكه‌ آيات‌ صراحت‌ دارند قدرت‌ دفاعي‌ اسلام‌ بايد آنقدر مقتدر باشد كه‌ هيچ‌ قدرتي‌ جرأت‌ تعرّض‌ به‌ مسلمانان‌ را نداشته‌ باشد(62 انفال‌) امّا ارتش‌ اسلام‌ براي‌ دفاع‌ است‌ نه‌ آغازگر جنگ‌(13 و 48 توبه‌) و آنگاه‌ نيز كه‌ در جنگ‌ دشمن‌ تقاضاي‌ صلح‌ كند بايد پذيرفت‌ و لذا ارتش‌ براي‌ كشورگشائي‌ و نگاهداري‌ و حكومت‌ بر سرزمين‌هاي‌ شكست‌خورده‌ و ترزيق‌ دين‌ با سرنزه‌ نيست‌ بلكه‌ دين‌ بايد آزادانه‌ و بارغبت‌ و قلباً پذيرفته‌ شود (لا اكراه‌َ في‌الدّين‌ ...) كه‌ ما انشاءاللّه‌ اين‌ موارد را در جاي‌ خود قريباً بررسي‌ خواهيم‌ كرد .

كساني‌ كه‌ با نظري‌ اجمالي‌ به‌ غزوات‌ و سرايا كه‌ در دوره زندگي‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ اتفاق‌ افتاد تصوّر مي‌كنند كه‌ دين‌ اسلام‌ با شمشير تحميل‌ شد و توسعه‌ يافت‌ . اگر به‌ حقاقي‌ كه‌ ذيلاً ارائه‌ مي‌گردد دقّت‌ و توجّه‌ نمايند و انصاف‌ دهند قبول‌ مي‌كنند كه‌ غزوات‌ و سرايا نيز بر اساس‌ دفاع‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ نه‌ تهاجم‌ ، و لذا علّت‌ اصلي‌ گسترش‌ اسلام‌ حقيقت‌ آسماني‌ آن‌ بوده‌ است‌ نه‌ زور شمشير : -

1- پس‌ از اينكه‌ از سال‌ چهارم‌ بعثت‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ رسالت‌ خود را كه‌ تبليغ‌ يكتاپرستي‌ و نفي‌ هرگونه‌ شرك‌ و كفر بود اعلام‌ كرد ، اشراف‌ قريش‌ تصوّر كردند كه‌ دين‌ جديد باعث‌ از رونق‌ افتادن‌ خانه‌كعبه‌ و در دنبال‌ آن‌ بازار مكّاره‌ مكّه‌ و قطع‌ عبور و مرور كاروانهاي‌ تجارتي‌ از مسير مكّه‌ و در نتيجه‌ قطع‌ درآمد مكّيان‌ خواهد شد . و بر اساس‌ اين‌ طرز تفكّر بناي‌ مخالفت‌ با حضرت‌ رسول‌اللّه‌ را گذاشتند تا حدّي‌ كه‌ تصميم‌ به‌ قتل‌ آن‌ حضرت‌ گرفتند . اينكه‌ بعضي‌ تصوّر مي‌كنند كه‌ مخالفت‌ مكّيان‌ با دين‌ جديد جنبه عقيدتي‌ داشته‌ است‌ ، تمام‌ حقايق‌ نيست‌ زيرا اگر اندكي‌ تعمّق‌ شود روشن‌ مي‌گردد كه‌ هر طايفه‌اي‌ از اعراب‌ در خانه خدا بتهاي‌ مخصوص‌ به‌ خود داشته‌اند و بر حسب‌ عقيده خود آنها را پرستش‌ مي‌كرده‌اند و هر گروهي‌ مراسم‌ حج‌ را مطابق‌ سليقه‌ و عقيده خود بجا مي‌آورده‌اند .

علاوه‌ بر اين‌ در مكّه‌ عده‌اي‌ يهودي‌ آزادانه‌ زندگي‌ مي‌كرده‌اند و نصف‌ مردم‌ مدينه‌ يهودي‌ بوده‌اند - شهر خيبر كلاً يهودي‌نشين‌ بوده‌ است‌ - در نجران‌ مسيحيان‌ معبد داشته‌اند و آزادانه‌ زندگي‌ مي‌كرده‌اند . و بنابراين‌ يك‌ نوع‌ آزادي‌ مذهب‌ در عربستان‌ رعايت‌ مي‌شده‌ است‌ . بنابراين‌ اگر مشركان‌ مكّه‌ از جهت‌ زيان‌ مادّي‌ احساس‌ خطر نمي‌كردند چه‌ بسا مي‌توانستند دين‌ جديد را هم‌ مانند يكي‌ از اديان‌ يهودي‌ يا مسيحي‌ و يا در كنار آئين‌هاي‌ ستاره‌پرستي‌ و يا بت‌پرستي‌ تحمّل‌ نمايند - در هر حال‌ علّت‌ اينكه‌ كمر به‌ قتل‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ بستند بيشتر ترس‌ از دست‌ دادن‌ منافع‌ مادّي‌ بوده‌ است‌ كه‌ از طريق‌ نذورات‌ به‌ بتها و ارائه‌ خدمات‌ به‌ كاروانها و امر بازرگاني‌ بوده‌ است‌ .

2- با وجودي‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ هيچگونه‌ آزاري‌ به‌ كسي‌ نرسانيده‌ بود دو بار در حرم‌ بيت‌اللّه‌ كه‌ هر مجرمي‌ هم‌ به‌ آن‌ پناه‌ مي‌برد در امان‌ بود ، در حين‌ نماز قصد جان‌ آن‌ حضرت‌ كردند كه‌ در آخرين‌ لحظات‌ حيات‌ نجات‌ پيدا كرد .

3- به‌ هر مسلماني‌ دست‌ مي‌يافتند تا حدّ مرگ‌ او را شكنجه‌ مي‌دادند بطوريكه‌ چند تن‌ از آنان‌ بر اثر شكنجه‌ شهيد شدند .

4- براي‌ كشتن‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ يكصد شتر جايزه‌ تعيين‌ كردند .

5- داشتن‌ هرگونه‌ رابطه‌ مكّيان‌ با مسلمانان‌ را قاطعاً ممنوع‌ كردند و آنان‌ را مدّت‌ سه‌ سال‌ در شعب‌ ابوطاب‌ محصور نمودند و آنچنان‌ بر مسلمانان‌ تنگ‌ گرفتند كه‌ حضرت‌ خديجه‌ بر اثر بي‌غذائي‌ و بي‌دوائي‌ زندگي‌ را وداع‌ گفت‌ و چند روز بعد نيز ابوطالب‌ پدر بزرگوار حضرت‌ علي‌ كه‌ حامي‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ بود به‌ همان‌ علّت‌ به‌ جوار حق‌ّ پيوست‌ .

6- آنچنان‌ بر مسلمانان‌ سخت‌ گرفتند و براي‌ كشتن‌ آنان‌ همدست‌ شدند كه‌ اكثريت‌ آنان‌ ناگزير شدند بطور پنهاني‌ از مكّه‌ به‌ حبشه‌ مهاجرت‌ كنند .

7- وقتي‌ اكثريت‌ مسلمانان‌ را از اطراف‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ دور كردند تمام‌ سران‌ قريش‌ بطور جدّ متحّد شدند كه‌ آن‌ حضرت‌ را شبانه‌ در خانه‌اش‌ به‌ قتل‌ برسانند و اين‌ توطئه‌ سبب‌ شد كه‌ حضرت‌ علي‌ شب‌ در بستر رسول‌اللّه‌ بخوابد تا آن‌ حضرت‌ بتواند به‌ دور از چشم‌ توطئه‌گران‌ به‌ مدينه‌ مهاجرت‌ نمايد و از خطر مشركان‌ دور شود .

8- پس‌ از مهاجرت‌ به‌ مدينه‌ هم‌ دست‌ از حضرت‌ رسول‌اللّه‌ برنداشتند بطوريكه‌ چندين‌ بار ابوسفيان‌ به‌ انصار و يهوديان‌ مدينه‌ نامه‌ نوشت‌ و خواستار استرداد حضرت‌ رسول‌اللّه‌ و ساير مسلمانان‌ مهاجر شد كه‌ انصار جواب‌ رد دادند امّا يهوديان‌ قول‌ مساعدت‌ دادند .

9- مكّيان‌ گروهي‌ را به‌ سركردگي‌ شخصي‌ بنام‌ ابن‌ جبير براي‌ كشتن‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ به‌ مدينه‌ اعزام‌ داشتند ولي‌ چون‌ خود آن‌ حضرت‌ براي‌ ارشاد قبايل‌ اطراف‌ مدينه‌ و عقد پيمان‌ با آنان‌ به‌ همراه‌ گروهي‌ از مسلمانان‌ از مدينه‌ بيرون‌ رفته‌ بودند قريشيان‌ به‌ آنان‌ دست‌ نيافتند امّا بسياري‌ از خانه‌هاي‌ مسلمانان‌ را آتش‌ زدند و اموال‌ آنان‌ را به‌ غارت‌ بردند .

10- قريشيان‌ با عقد قرارداد با يهوديان‌ خيبر و قبايل‌ عرب‌ و اعزام‌ گروههائي‌ بر سر راههاي‌ مدينه‌ و ممانعت‌ از كاروانهاي‌ بازرگان‌ ، مدينه‌ را كاملاً در محاصره اقتصادي‌ قرار دادند و مهاجر و انصار را در مضيقه‌ سخت‌ قرار دادند به‌ نحوي‌ كه‌ اهالي‌ مدينه‌ نمي‌توانستند مايحتاج‌ ضروري‌ خود را فراهم‌ نمايند .

بطوريكه‌ ملاحظه‌ مي‌گردد با وجودي‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ با مسلمانان‌ به‌ مدينه‌ مهاجرت‌ نموده‌ و هيچگونه‌ عملي‌ كه‌ در عرف‌ عرب‌ باعث‌ تحريك‌ حس‌ّ عصبيّت‌ و كينه‌توزي‌ بشود انجام‌ نداده‌ بودند و پس‌ از اسكان‌ در مدينه‌ هم‌ كاري‌ به‌ كار مكّيان‌ نداشتند مع‌الوصف‌ آنها به‌ هيچوجه‌ نمي‌خواستند دست‌ از سر مسلمانان‌ بردارند و تمام‌ هم‌ّ خود را مصروف‌ از ميان‌ برداشتن‌ مسلمانان‌ بخصوص‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ مي‌نمودند . ايجاد اين‌ خطرات‌ و مشكلات‌ سبب‌ شد تا حضرت‌ رسول‌اللّه‌ به‌ فكر دفاع‌ بيفتند ، بخصوص‌ محاصره‌ اقتصادي‌ شديد مدينه‌ سبب‌ شد تا دست‌ به‌ عمل‌ متقابل‌ دفاعي‌ بزنند و به‌ نحوي‌ نيازهاي‌ ضروري‌ مدينه‌ را برطرف‌ نمايند .

لذا مسلمانان‌ ناچار شدند متقابلاً به‌ كاروانهاي‌ مكّيان‌ حمله‌ كنند و راههاي‌ كاروانهائي‌ را كه‌ به‌ مكّه‌ رفت‌ و آمد داشتند مسدود نمايند .

كساني‌ كه‌ از وقايع‌ مذكور ناآگاه‌ هستند يا آگاه‌ هستند امّا ناديده‌ مي‌گيرند ، وانمود مي‌كنند كه‌ مسلمانان‌ بي‌مقدمه‌ و ابتدا به‌ ساكن‌ و فقط‌ به‌ قصد چپاول‌ به‌ كاروانيان‌ حمله‌ مي‌كرده‌اند كه‌ اين‌ طرز قضاوت‌ از روي‌ كمال‌ بي‌انصافي‌ مي‌باشد .

در جنگ‌ با قريش‌ هم‌ هيچگاه‌ مسلمانان‌ پيشقدم‌ نشدند و اين‌ مسئله‌اي‌ است‌ كاملاً روشن‌ زيرا همه جنگهاي‌ سرنوشت‌سازي‌ كه‌ بين‌ مسلمانان‌ و مكّيان‌ اتفاق‌ افتاد (بدر - احد - خندق‌) همه‌ در اطراف‌ مدينه‌ واقع‌ شدند و هيچكس‌ نمي‌تواند منكر شود كه‌ لشكركشي‌ مكّيان‌ سبب‌ آن‌ جنگها شده‌ است‌ .

رسول‌ خدا اينقدر پاي‌بند به‌ پيشدستي‌ نكردن‌ در حمله‌ بودند كه‌ حتي‌ در سال‌ ششم‌ هجري‌ كه‌ مسلمانان‌ به‌ اندازه كافي‌ قدرت‌ پيدا كرده‌ بودند وقتي‌ براي‌ انجام‌ مناسك‌ عمره‌ به‌ نزديك‌ مكّه‌ رسيدند و مكّيان‌ هيچگونه‌ آمادگي‌ رزمي‌ نداشتند و لذا مسلمانان‌ مي‌توانستند به‌ سهولت‌ وارد مكّه‌ شوند و حتي‌ آن‌ را هم‌ به‌ تصرّف‌ خود درآورند ، آنگاه‌ كه‌ مكّيان‌ از مسلمانان‌ خواستند كه‌ در آن‌ سال‌ وارد مكّه‌ نشوند حضرت‌ رسول‌اللّه‌ خواسته آنها را اجابت‌ نمودند و با عقد پيماني‌ مبني‌ بر متاركه‌ جنگ‌ به‌ مدّت ده
سال‌ كه‌ در حديبيه‌ منعقد گرديد و به‌ همين‌ نام‌ نيز معروف‌ شد ، بدون‌ انجام‌ مناسك‌ عمره‌ به‌ مدينه‌ مراجعه‌ نمودند و مطابق‌ شرايط‌ همان‌ پيمان‌نامه‌ ، سال‌ بعد به‌ قصد انجام‌ مناسك‌ حج‌ وارد مكّه‌ شدند و به‌ مدّت‌ سه‌ روز مناسك‌ حج‌ را آزادانه‌ انجام‌ دادند و بدون‌ درگيري‌ مكّه‌ را ترك‌ كردند ولي‌ اعمالي‌ كه‌ مسلمانان‌ انجام‌ دادند باعث‌ حيرت‌ مكّيان‌ و ايجاد رعب‌ و هراس‌ در دل‌ آنها شد .
در سال‌ هشتم‌ هجري‌ مكّيان‌ با حمله‌ به‌ بني‌خزاعه‌ پيمان‌شكني‌ كردند و موجب‌ حمله مسلمانان‌ به‌ مكّه‌ شدند و با وجودي‌ كه‌ سران‌ قريش‌ تسليم‌ شدند و امان‌ خواستند چون‌ مسلمانان‌ وارد مكّه‌ شدند گروهي‌ به‌ ستون‌ خالدبن‌ وليد حمله‌ كردند و چند نفر از آنان‌ را هم‌ شهيد كردند ،حضرت‌ رسول‌اللّه‌ به‌ هيچوجه‌ در صدد انتقامجوئي‌ برنيامدند و به‌ تمام‌ دشمنان‌ ديرينه خود حتي‌ به‌ سفيانيان‌ هم‌ امان‌ دادند و نظام‌ اجتماعي‌ و اموال‌ و دارائي‌ مكّيان‌ را به‌ همان‌ صورتي‌ كه‌ بود باقي‌ گذاشتند و به‌ مدينه‌ برگشتند ، در حاليكه‌ مطابق‌ سنن‌ خود اعراب‌ ، و نيز قوانين‌ جنگ‌ حق‌ّ داشتند تمام‌ مردان‌ آنها را بكشند و زنان‌ و اطفال‌ آنها را برده‌ بگيرند و اموالشن‌ را مصادره‌ و خانه‌ و املاكشان‌ را به‌ تصرف‌ خود درآورند ولي‌ چنين‌ نكردند.
تمام‌ جنگهاي‌ ديگر مانند جنگ‌ با يهوديان‌ مدينه‌ و خيبر و جنگهاي‌ موته‌ ، حنين‌ و تبوك‌ و ... همه‌ همينگونه‌ بودند كه‌ در تمام‌ موارد آغازگر ، طرف‌ مقابل‌ بوده‌ و سپاهيان‌ اسلام‌ براي‌ دفاع‌ وارد جنگ‌ مي‌شده‌اند .
پس‌ اينكه‌ بعضي‌ مي‌گويند اسلام‌ زير سايه شمشير گسترش‌ يافت‌ يك‌ دروغ‌ محض‌ است‌ زيرا اسلام‌ با كلمه حق‌ّ گسترش‌ يافت‌ هر چند هميشه‌ شمشير دشمنان‌ در كار بود تا از پيشرفت‌ اسلام‌ جلوگيري‌ كنند شايد خواننده‌ تصوّر كند مواردي‌ كه‌ ما فوقاً بيان‌ داشته‌ايم‌ ارتباط‌ چنداني‌ با موضوع‌ بحث‌ ندارد امّا چون‌ ما مي‌خواهيم‌ وارد بحث‌ مربوط‌ به‌ اهميّت‌ سياست‌ دفاعي‌ از نظر قرآن‌ بشويم‌ اشاره مختصر به‌ سياست‌ دفاعي‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ لازم‌ به‌ نظر رسيد تا اولاً معلوم‌ بداريم‌ كه‌ نظر بدانديشان‌ در اين‌ خصوص‌ كه‌ اسلام‌ در سايه شمشير پيشرفت‌ نموده‌ است‌ كاملاً بي‌اساس‌ است‌ .
ثانياً مدلّل‌ نمائيم‌ كه‌ تشكيل‌ يك‌ سپاه‌ دفاعي‌ قوي‌ براي‌ مسلمانان‌ يك‌ ضرورت‌ ديني‌ است‌ و ثالثاً به‌ بيگانگان‌ آگاهي‌ دهيم‌ كه‌ نگاهداري‌ سپاه‌ از نظر اسلام‌ فقط‌ جنبه‌ تدافعي‌ دارد نه‌ تهاجمي‌ و لذا وقتي‌ اهميّت‌ سپاه‌ را از نظر قرآن‌ تشريح‌ مي‌كنيم‌ تصوّر نكنند نظر اسلام‌ برقرار كردن‌ يك‌ حكومت‌ نظامي‌ يا به‌ قول‌ آنها رژيم‌ ميلتياريسمي‌ است‌ .
و رابعاً براي‌ همگان‌ روشن‌ نمائيم‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ همانگونه‌ كه‌ در تمام‌ موارد اسوه‌ درخشان‌ مسلمانان‌ هستند در امور دفاعي‌ هم‌ همينگونه‌ است‌ و سنّت‌ آن‌ حضرت‌ واجب‌الرعايه‌ مي‌باشد بخصوص‌ اينكه‌ آيات‌ قرآن‌ نيز بر همين‌ معنا صراحت‌ دارند .
اكنون‌ كه‌ مختصراً سياست‌ يا روش‌ دفاعي‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ را بيان‌ داشتيم‌ كه‌ در نتيجه آن‌ شبه‌جزيره عربستان‌ به‌ اسلام‌ گرويد و مقدمات‌ اشاعه‌ اسلام‌ در روميه‌الصغري‌(سوريه‌ فعلي‌) نيز فراهم‌ شد با استناد به‌ آيات‌ قرآن‌ مجيد به‌ شرح‌ سياست‌ دفاعي‌ اسلام‌ مي‌پردازيم‌ : -
در قرآن‌ به‌ استثناي‌ پرستش‌ خداوند كه‌ هدف‌ نهائي‌ دين‌ است‌ روي‌ هيچ‌ موضوعي‌ به‌ اندازه‌ موضوع‌ مربوط‌ به‌ نيروي‌ دفاعي‌ بحث‌ نشده‌ است‌ و علّت‌ آن‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ دين‌ ضد كفر است‌ و چون‌ فطرتاً هر چيزي‌ هميشه‌ با ضد خود برخورد دارد ، كفر هم‌ پيوسته‌ با ضد خود كه‌ دين‌ است‌ در تعارض‌ است‌ و لذا بايد دين‌ با وسايل‌ تدافعي‌ در برابر هجوم‌ كفر مجهّز باشد .
ضديّت‌ كفر با دين‌ امري‌ است‌ اجتناب‌ناپذير چنانكه‌ در همان‌ ابتداي‌ امر به‌ محض‌ اينكه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ رسالت‌ خود را براي‌ تبليغ‌ دين‌ اسلام‌ اعلام‌ فرمود كفر با تمام‌ قدرتي‌ كه‌ داشت‌ در برابر دن‌ حالت‌ تهاجمي‌ به‌ خود گرفت‌ و از هر فرصتي‌ و هر امكاناتي‌ براي‌ قتل‌ پيامبر خدا و نفي‌ دين‌ استفاده‌ كرد به‌ نحوي‌ كه‌ بزرگترين‌ مشكل‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ در تمام‌ طول‌ مدّت‌ رسالت‌ ، دفاع‌ در برابر كفر بوده‌ است‌ .
حالت‌ تهاجمي‌ كفر در برابر دين‌ متناسب‌ است‌ با ميزان‌ تحرّك‌ يا به‌ عبارتي‌ نهضتهاي‌ ديني‌ و لذا هرگاه‌ نهضتهائي‌ پديدار شود ، تهاجم‌ نيز تشديد مي‌شود و اگر نهضتي‌ نباشد كفر نيز به‌ گونه يك‌ آتش‌فشان‌ خاموش‌ در مي‌آيد ، و اين‌ غرشها و آرامشها در طول‌ تاريخ‌ ادامه‌ داشته‌ است‌ و قابل‌ لمس‌ است‌ و در زمان‌ ما نيز كاملاً مشهود گرديد و هم‌ اكنون‌ نيز غرّش‌ اژدهاي‌ كفر ، گوشها را مي‌آزارد و دود آتشي‌ كه‌ از دهان‌ اين‌ اژدها بيرون‌ مي‌جهد هوا را تاريك‌ و مسموم‌ كرده‌ است‌ .
بيان‌ روشنتر قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ محض‌ اينكه‌ نهضت‌ اسلامي‌ ايران‌ در شرق‌ آغاز گرديد قدرت‌ جهنمي‌ كفر از غرب‌ فوران‌ كرد و به‌ اين‌ نهضت‌ هجوم‌ آورد .
در اين‌ هجوم‌ نيز هيچگونه‌ دليل‌ و منطقي‌ وجود ندارد زيرا كفر يعني‌ بي‌منطقي‌ و ستمگري‌ . كفر كاري‌ به‌ اين‌ ندارد كه‌ حتي‌ مطابق‌ عرف‌ جاري‌ بين‌الملل‌ هم‌ ، افراد هر كشوري‌ حق‌ّ دارند در سرنوشت‌ خود دخالت‌ كنند و سياست‌ حكومتي‌ كشور خود را مشخص‌ّ كنند بخصوص‌ اينكه‌ آن‌ سياست‌ بر اساس‌ معنويت‌ و عدالت‌ باشد.
كفر كاري‌ به‌ اين‌ ندارد كه‌ مطابق‌ تأييد رياكارانه خودش‌ هم‌ ، هر انساني‌ حقوقي‌ دارد كه‌ از آن‌ جمله‌ است‌ آزداي‌ عقيده‌ و بيان‌ .
كفر كاري‌ به‌ اين‌ ندارد كه‌ هر انساني‌ در خانه‌اش‌ و هر ملّتي‌ در داخل‌ مرزهاي‌ كشورش‌ آزاد است‌ و كسي‌ حق‌ّ ايجاد مزاحمت‌ براي‌ او را ندارد .
كفر نمي‌تواند دين‌ را تحمل‌ كند و لذا در هر جائي‌ سر مي‌كشد تا آن‌ را پيدا كند و نابود كند و فرقي‌ هم‌ نمي‌كند كه‌ در قلب‌ ديگري‌ و يا خارج‌ از محدوده‌ سكونت‌ كفر باشد .
كفر خود را مجاز مي‌داند كه‌ در هر جائي‌ به‌ تعقيب‌ دين‌ بپردازد و خود را موظف‌ نمي‌داند كه‌ از صاحب‌ خانه‌ اجازه‌ بگيرد يا از دادگاه‌ حكمي‌ در دست‌ داشته‌ باشد .
كفر فقط‌ آن‌ ديني‌ را قبول‌ دارد و تحمل‌ مي‌كند كه‌ خودش‌ به‌ آن‌ مشروعيت‌ و وجهه‌ قانوني‌ داده‌ باشد ، يعني‌ ديني‌ كه‌ فرزند كفر يا فرزند خوانده كفر يا دست‌ نشانده‌ يا دست‌آموز كفر باشد ! و با هر چه‌ جز اينها باشد مخالف‌ است‌ و سر ستيز و جنگ‌ دارد آنهم‌ جنگي‌ بي‌پايان‌ و آشتي‌ناپذير .
پس‌ كفر جنگجو و سفّاك‌ است‌ ، به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ پيامبر اسلام‌ را در تمام‌ دوران‌ رسالت‌ آن‌ حضرت‌ آزار داد و به‌ همين‌ دليل‌ كه‌ ديوآسا از غرب‌ به‌ شرق‌ تنوره‌ كشيده‌ و به‌ سياهكاري‌ پرداخته‌ است‌ .
همانگونه‌ كه‌ كفر كه‌ مركز آن‌ در صدر اسلام‌ در مكّه‌ بود نتوانست‌ حضور دين‌ را در مدينه‌ هم‌ تحمل‌ كند و پيوسته‌ به‌ آنجا هجوم‌ مي‌برد تا آن‌ را نابود كند امروز هم‌ كفر پيوسته‌ از غرب‌ به‌ شرق‌ حمله‌ مي‌كند تا نگذارد دين‌ تثبيت‌ شود و پايدار گردد .
همانطوريكه‌ تجاوزكاري‌ آن‌ روز كفر از جنگهائي‌ كه‌ از طرف‌ مدينه‌ بپا كرد كاملاً آشكار است‌ تجاوز غرب‌ از جنگهائي‌ كه‌ در شرق‌ به‌ راه‌ انداخته‌ است‌ كاملاً مشهود مي‌باشد .
اين‌ تجاوزات‌ و ستمگريها است‌ كه‌ ضرورت‌ تشكيل‌ يك‌ نيروي‌ دفاعي‌ متناسب‌ با قدرت‌ ستمگران‌ را توجيه‌ و تجويز مي‌نمايد .
و بر همين‌ اساس‌ خداوندي‌ كه‌ همه‌ چيز را بهتر از همه‌ كس‌ مي‌داند در تشريع‌ دين‌ تشكيل‌ يك‌ نيروي‌ دفاعي‌ مقتدر را ضروري‌ و لازم‌ و كم‌ و كيف‌ آن‌ را به‌ مسلمانان‌ اعلام‌ فرموده‌ است‌ : -
وَ اَعدوُا لَهُم‌ ماَاستَطَعتُم‌ من‌ قُوَةٍ وَ من‌ رباط‌الخَيل‌ تُرهبون‌َ به‌ عَدُوَّاللّه‌ وَ عَدُوِّكُم‌ وَ آخَرين‌َ من‌ دُونهُم‌ لا تَعلَمونَهُم‌ اللّه‌ُ يَعلَمُهُم‌ وَ ما تُنفقوا من‌ شَي‌ء في‌ سَبيل‌اللّه‌ يُوَف‌ِّ الَيكُم‌ وَ اَنتُم‌ لا تَضلموُن‌ (62 انفال‌)
چون‌ اين‌ آيه‌ را قبلاً ترجمه‌ و تا حدودي‌ تجزيه‌ و تحليل‌ نموده‌ايم‌ اكنون‌ فقط‌ به‌ رهنمودهائي‌ كه‌ در اين‌ بحث‌ دارد مي‌پردازيم‌ :
1- از جمله وَ اَعدوُا كه‌ امر است‌ معلوم‌ است‌ كه‌ تشكيل‌ و تدارك‌ سپاه‌ از نظر قرآن‌ واجب‌ است‌ ، بخصوص‌ اينكه‌ هيچ‌ ملّتي‌ در هيچ‌ عصري‌ از داشتن‌ سپاه‌ بي‌نياز نبوده‌ است‌.
2- از جمله ماَاستَطَعتُم‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ براي‌ تشكيل‌ سپاه‌ بايد از تمام‌ توانائيها استفاده‌ شود ، بخصوص‌ اينكه‌ جمله‌ مقيد شده‌ است‌ به‌ ميزاني‌ كه‌ متناسب‌ باشد با قدرت‌ تهاجمي‌ دشمن‌ بعلاوه قدرتهاي‌ نظامي‌ متحّدان‌ دشمن‌ : تُرهبون‌َ به‌ عَدُوَّاللّه‌ وَ عَدُوِّكُم‌ وَ آخَرين‌َ من‌ دُونهُم‌ ...
پس‌ براي‌ آمادگي‌ در برابر تجاوز و تعّرض‌ دشمن‌ كه‌ متشكّل‌ مي‌گردد از دشمنان‌ خداوند و دشمنان‌ خود مسلمانان‌ و نيز متحدّان‌ پنهان‌ و آشكار دشمن‌ ، بايد مجموع‌ قدرتهاي‌ اين‌ مجموعه مخالف‌ را در نظر گرفت‌ .
3 - از جمله عَدُوَّاللّه‌ وَ عَدُوِّكُم‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ دشمناني‌ كه‌ آمادگي‌ و دفاع‌ در برابر آنها واجب‌ است‌ دو گونه‌اند : يكي‌ دشمنان‌ دين‌ يا كفّار حربي‌ ، زيرا دشمنان‌ خدا كساني‌ هستند كه‌ با دين‌ خداوند مي‌ستيزند و بر عليه‌ مسلمانان‌ به‌ اين‌ لحاظ‌ كه‌ متدّين‌ هستند مخالفت‌ مي‌ورزند و احياناً هجوم‌ مي‌آورند - و گروه‌ ديگر كساني‌ هستند كه‌ نه‌ به‌ خاطر مخالفت‌ با دين‌ بلكه‌ به‌ خاطر تحميل‌ قدرت‌ استكباري‌ خود و كشورگشائي‌ و بهره‌برداري‌ از معادن‌ و امكانات‌ اقتصادي‌ و سرمايه‌داري‌ به‌ مسلمانان‌ هجوم‌ مي‌آورند كه‌ در اين‌ صورت‌ دشمن‌ خداوند محسوب‌ نمي‌شوند بلكه‌ دشمن‌ ملّت‌ مسلمان‌ به‌ حساب‌ مي‌آيند .
اين‌ دو كلمه‌ كه‌ در كنار هم‌ قرار داده‌ شده‌اند علاوه‌ بر موارد مذكور در حد اعجاز معاني‌ بسياري‌ را افاده‌ مي‌نمايند كه‌ بعضي‌ از آن‌ مفاهيم‌ عبارتند از : -
الف‌ - ممكن‌ است‌ مهاجم‌ كافر و دشمن‌ خدا نباشد يعني‌ مسلماني‌ باشد كه‌ تجاوزگر است‌ (عَدُوِّكُم‌) كه‌ در اين‌ صورت‌ هم‌ ، دفاع‌ و رفع‌ تجاوز او هم‌ واجب‌ است‌.
ب‌ - دشمن‌ مسلمان‌ هرچند يك‌ دشمن‌ ملّي‌ باشد نه‌ دشمن‌ ديني‌ ، عيناً همرديف‌ دشمن‌ خداوند است‌ و معني‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ ملّيت‌ مسلمانان‌ هم‌ عيناً مانند ديانت‌ آنان‌ محترم‌ و لازم‌الرعايه‌ است‌ و خداوند حمايت‌ از حريم‌ ملّيت‌ را نيز واجب‌ كرده‌ است‌ .
ج‌ - چون‌ كشور و ملّيت‌ ، موضوع‌ سياست‌ هر نظامي‌ است‌ و در اين‌ آيه‌ «عَدُوَّاللّه‌» بيانگر ديانت‌ و «عَدُوِّكُم‌» بيانگر نظام‌ ملّيت‌ يا بگو سياست‌ است‌ معلوم‌ مي‌دارد كه‌ سياست‌ و ديانت‌ در كنار هم‌ و تفكيك‌ناپذير هستند و به‌ عبارتي‌ هر دو يك‌ معني‌ هستند در دو كلمه‌ ، و ديانت‌ سياست‌ ملّي‌ مسلمانان‌ را پايه‌گذاري‌ مي‌كند.
د - دقت‌ در اين‌ آيه‌ ثابت‌ مي‌كند كه‌ انتخاب‌ حديث‌ حُب‌ُّالوَطَن‌ من‌َالايمان‌ به‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ صحيح‌ و قابل‌ اطمينان‌ است‌ .
هـ - چون‌ در آيه‌ دشمن‌ خدا و دشمن‌ مسلمانان‌ يكي‌ شمرده‌ شده‌ است‌ ، بطور غيرمستقيم‌ بيانگر اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ غرض‌ از «انّي‌ جاعل‌ٌ في‌الارض‌ خَليفةً» متدينان‌ به‌ دين‌ مي‌باشد .
4 - منظور از جمله «من‌ قُوَةٍ وَ من‌ رباط‌الخَيل‌» نيروي‌ انساني‌ سپاه‌ و سواره‌ نظام‌ است‌ و بخصوص‌ رباط‌الخَيل‌ قرارگاه‌ سواره‌ نظام‌ يا به‌ اصطلاح‌ روز پادگان‌ ارتش‌ است‌ .
و لذا از اول‌ آيه‌ تا من‌ رباط‌الخَيل‌ با توجه‌ به‌ سياق‌ آيات‌ و بخصوص‌ آيات‌ ماقبل‌ و مابعد آيه‌ مورد بحث‌ كه‌ در خصوص‌ خيانت‌ و پيمان‌شكني‌ و فتنه‌انگيزي‌ مشركان‌ و كفّار است‌ به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ : براي‌ مقابله‌ با پيمان‌شكنان‌ متجاوز (لَهُم‌ = عَلَيهم‌) حداكثر نيروي‌ دفاعي‌ از پياده‌ و سواره‌ را در پادگانهاي‌ نظامي‌ فراهم‌ آوريد ، و اين‌ جمله‌ اساس‌ سياست‌ دفاعي‌ اسلام‌ را تشكيل‌ مي‌دهد ، بدين‌ معني‌ كه‌ بايد هميشه‌ آمادگي‌ دفاع‌ وجود داشته‌ باشد .
و مقدار نيرو بطوريكه‌ در بند 2 بيان‌ شد بستگي‌ دارد به‌ توانائيهاي‌ مسلمانان‌ و متناسب‌ با نيروهاي‌ دشمنان‌ و متحدّان‌ آنها و لذا بستگي‌ تام‌ و تمام‌ با شرايط‌ زمان‌ و مكان‌ دارد . پس‌ اساس‌ سياست‌ دفاعي‌ معيّن‌ و صريح‌ است‌ و كميّت‌ و كيفيّت‌ آن‌ تابع‌ شرايط‌ زمان‌ و در اختيار خود مسلمانان‌ است‌ و مانند تكاليف‌ عبادي‌ نيست‌ كه‌ مشخص‌ شده‌ باشد كه‌ مثلاً 29 يا 30 روز در هر سال‌ با شرايطي‌ معين‌ روزه‌ بگيريد يا مثلاً هفده‌ ركعت‌ نماز با رعايت‌ خصوصياتي‌ معين‌ بجا آوريد ، و اين‌ قبيل‌ ژرف‌نگريها و سياستگزاريها منحصراً در قرآن‌ ملاحظه‌ مي‌گردد نه‌ جاي‌ ديگر .
5 - جمله تُرهبون‌َ به‌ عَدُوَّاللّه‌ وَ عَدُوِّكُم‌ وَ آخَرين‌َ من‌ دُونهُم‌ لا تَعلَمونَهُم‌ اللّه‌ُ يَعلَمُهُم‌ منظور و هدف‌ از تشكيل‌ و تدارك‌ سپاه‌ را بيان‌ مي‌دارد : تُرهبون‌َ به‌ يعني‌ منظور اين‌ است‌ كه‌ در دل‌ دشمنان‌ هراس‌ ايجاد كند كه‌ آن‌ هم‌ يك‌ هراس‌ مقدّس‌ است‌ : تُرهبون‌َ.
ما در هيچكدام‌ از آياتي‌ كه‌ مربوط‌ به‌ دفاع‌ يا جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ است‌ هيچ‌ آيه‌اي‌ را نيافتيم‌ كه‌ اشاره‌اي‌ هر چند خفيف‌ به‌ پيشدستي‌ در حمله‌ يا كشورگشائي‌ و سلطه‌جوئي‌ داشته‌ باشد و لذا نيروي‌ نظامي‌ اسلام‌ صرفاً به‌ منظور دفاع‌ تشكيل‌ و تدارك‌ ديده‌ مي‌شود.
و بطوريكه‌ فوقاً نيز اشاره‌ كرديم‌ اگر نيروي‌ دفاعي‌ مقتدر اسلام‌ هراسي‌ هم‌ ايجاد مي‌كند بايد يك‌ هراس‌ آميخته‌ با اطمينان‌ از عدم‌ پيشدستي‌ در حمله‌ باشد ، و اين‌ نكته‌ را ما از كلمه تُرهبون‌َ استفاده‌ مي‌كنيم‌ كه‌ به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ دشمن‌ ناگزير شود به‌ رهبانيت‌ بگرايد ، و آنچه‌ از رهبانيت‌ مي‌دانيم‌ اين‌ است‌ كه‌ آنها بايد از انتقام‌ خداوند در برابر عمل‌ نكوهيده‌ بترسند و اطمينان‌ داشته‌ باشد كه‌ خداوند هيچ‌ بي‌گناهي‌ را گرفتار عذاب‌ نمي‌كند و به‌ كسي‌ هم‌ ستمي‌ روا نمي‌دارد ؟
اگر برداشت‌ ما از كلمه تُرهبون‌َ درست‌ باشد ضمن‌ اينكه‌ مسلمانان‌ مكلّف‌ هستند قويترين‌ سپاه‌ را فراهم‌ و تدارك‌ و تجهيز نمايند مكلّف‌ هم‌ هستند همانگونه‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ هم‌ عمل‌ مي‌فرمود با دشمنان‌ پيمان‌ عدم‌ تجاوز ببندند و يا به‌ هر نحو ممكن‌ ديگر به‌ آنها تفهيم‌ نمايند كه‌ هيچگاه‌ اقدام‌ به‌ تجاوز و آغاز جنگ‌ نخواهند كرد .
6 - همانطوريكه‌ قبلاً نيز اشاره‌ كرديم‌ سياست‌ دفاعي‌ اسلام‌ بايد بر اساس‌ تعادل‌ قوا به‌ منظور پايداري‌ صلح‌ و آرامش‌ باشد و تعادل‌ قوا يك‌ مقياسي‌ در هر عصر وز مان‌ بدست‌ مي‌دهد و آن‌ هم‌ مقدار نيروي‌ نظامي‌ دشمنان‌ خدا و دشمنان‌ ملّت‌ به‌ اضافه نيروهاي‌ متحدّان‌ دشمنان‌ است‌ .
حال‌ اگر ما بخواهيم‌ مقياس‌ را در يك‌ فرمول‌ ارائه‌ كنيم‌ بطور خلاصه‌ چنين‌ مي‌شود :
دشمنان‌ خدا = الف‌
دشمنان‌ ملّت‌ = ب‌
متحدّان‌ دشمنان‌ = ج‌
نيروي‌ دفاعي‌ اسلام‌ = د
كه‌ فرمول‌ آن‌ چنين‌ مي‌شود :
د = ج‌ + ب‌ + الف‌
و اين‌ تساوي‌ بايد هميشه‌ محاسبه‌ شود امّا چون‌ احتمالاً از تعادل‌ قوا ممكن‌ است‌ هراس‌ بوجود نيايد پس‌ بايد در هر حال‌ مجموع‌ قدرت‌ «د» بيش‌ از مجموع‌ قدرتهاي‌ ج‌ + ب‌ + الف‌ باشد بدين‌ ترتيب‌ : -
ج‌ + ب‌ + الف‌ > د
حال‌ ممكن‌ است‌ بعضي‌ با استدلال‌ به‌ سنّت‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ در غزوات‌ و سرايا بگويند اگر ما در كميّت‌ نيرو از سپاه‌ دشمنان‌ ضعيف‌تر بوديم‌ مي‌توانيم‌ آن‌ ضعف‌ را با قدرت‌ ايمان‌ برطرف‌ نمائيم‌ كما اينكه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ چنين‌ كردند .
مي‌گوئيم‌ : صحت‌ اين‌ استدلال‌ به‌ دو شرط‌ بستگي‌ دارد .
اول‌ اينكه‌ قدرت‌ رهبري‌ در هر عصر و زماني‌ مساوي‌ باشد با قدرت‌ ايمان‌ مجاهدان‌ صدر اسلام‌ :
دوم‌ اينكه‌ قدرت‌ ايمان‌ سپاهيان‌ اسلام‌ در هر عصر و زماني‌ مساوي‌ باشد با قدرت‌ ايمان‌ مجاهدان‌ صدر اسلام‌ و گمان‌ نمي‌كنيم‌ كسي‌ بتواند ادّعا كند كه‌ مي‌شود اين‌ تساويها را برقرار داشت‌ ، بخصوص‌ اينكه‌ به‌ صراحت‌ آيات‌ مي‌دانيم‌ كه‌ قدرت‌ ايمان‌ مجاهدان‌ صدر اسلام‌ هم‌ متغيّر بوده‌ است‌ چنانكه‌ در همين‌ سوره‌ انفال‌ در آيات‌ 67 و 68 مي‌فرمايد : يا ايُّهاالنَبي‌ُّ حَرَض‌المؤمنين‌َ عَلَي‌القتال‌ ، ان‌ يَكُن‌ منكُم‌ عشرون‌َ صابرون‌َ يَغلبوُا مأَتَين‌ وَ ان‌ يَكُن‌ منكُم‌ مأةٌ يَغلبوُا اَلفاً من‌َالذّين‌َ كَفَروُا باَنِّهُم‌ قَوم‌ٌ لا يَفقَهون‌َ - اَلان‌َ خَفِّف‌َاللّه‌ عَنكُم‌ وَ عَلم‌َ اَن‌ِّ فيكُم‌ ضَعفاً فَان‌ يَكُن‌ منكُم‌ ماةٌ صابرَةٌ يَغلبوُا مأتَين‌ وَ ان‌ يَكُن‌ منكُم‌ اَلفاً يَغلبوُا اَلفَين‌ باذن‌اللّه‌ وَاللّه‌ُ مَع‌َالصابَرين‌ : اي‌ پيامبر ، مؤمنان‌ را به‌ پيكار تشويق‌ كن‌ ، اگر بيست‌ نفر از شما بردبار (ثابت‌قدم‌ در پيكار) باشند بر دويست‌ نفر چيره‌ خواهند شد و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كفّار پيروز مي‌شوند زيرا آنها گروهي‌ هستند كه‌ (از دين‌ چيزي‌) نمي‌فهمند - اينك‌ خداوند از (مژده‌اي‌ كه‌ به‌ شما داد) تخفيف‌ مي‌دهد چون‌ دانست‌ كه‌ در شما سستي‌ اراده‌ است‌ . پس‌ اگر از شما هزار نفر باشند به‌ اذن‌ خدا بر دو هزار نفر پيروز مي‌شوند و خداوند با بردباران‌ است‌ .
از آيه‌ 67 نتيجه‌ گرفته‌ مي‌شود كه‌ اگر ايمان‌ قوي‌ باشد يك‌ نفر مسلمان‌ مجاهد بوده‌ نفر مرد جنگي‌ پيروز مي‌شود ، ولي‌ برابر آيه‌ 68 هرگاه‌ ايمان‌ قوي‌ نباشد يك‌ نفر مسلمان‌ مي‌تواند در مبارزه‌ با دو نفر پيروز شود . بنابراين‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ اگر لشكر كفر و متحدّان‌ آنها دو برابر سپاه‌ اسلام‌ باشند به‌ علّت‌ ايمان‌ مسلمانان‌ اميد پيروزي‌ وجود دارد مشروط‌ بر اينكه‌ از يك‌ فرماندهي‌ پيغمبرگونه‌هم‌ برخوردار باشد ؟
امّا چون‌ شرايط‌ مناسب‌ در همه قرون‌ و اعصار براي‌ مسلمانان‌ مشابه‌ و مساعد نيست‌ سزاوار است‌ هيچگاه‌ جانب‌ احتياط‌ را رها نكنند و تلاش‌ كنند تا يك‌ سپاه‌ قوي‌ و مجهز و قابل‌ مقايسه‌ و مقابله‌ با لشكر دشمن‌ هميشه‌ آماده‌ دفاع‌ داشته‌ باشند.
7 - جمله وَ آخَرين‌َ من‌ دونهم‌ لا تَعلَمونَهُم‌ يك‌ هشدار است‌ . به‌ اين‌ معني‌ كه‌ : شما نبايد تصوّر كنيد كه‌ قدرت‌ سپاه‌ دشمن‌ منحصر است‌ به‌ همان‌ سپاه‌ شناخته‌ شده‌اي‌ كه‌ زير پرچم‌ دارد . بلكه‌ بايد تفحّص‌ و تجسس‌ نمائيد كه‌ با چه‌ كساني‌ ديگر معاهده‌ نظامي‌ دارد و ميزان‌ قدرت‌ آن‌ هم‌ پيمانان‌ چقدر است‌ و آن‌ را به‌ حساب‌ آوريد .
پس‌ جمله‌ حكايت‌ از اين‌ دارد كه‌ مسلمانان‌ نبايد نسبت‌ به‌ امود دفاعي‌ سهل‌انگار و ظاهربين‌ باشند بلكه‌ بايد جستجوگر و ژرف‌نگر و حسابگر و در صدد كسب‌ آگاهي‌ از كم‌ و كيف‌ كارهاي‌ دشمن‌ باشند تا مواجه‌با غافلگيري‌ و شكست‌ نشوند .
8 - از جمله وَ ما تُنفقوا من‌ شَي‌ء في‌ سَبيل‌اللّه‌ يُوَف‌ِّ الَيكُم‌ و با عنايت‌ به‌ بند 3 همين‌ بحث‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ دفاع‌ ملّي‌ را نيز خداوند براي‌ مسلمانان‌ از مصاديق‌ جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ قرار داده‌ و هزينه‌هاي‌ تداركاتي‌ آن‌ را نيز از جمله‌ نفقات‌ شمرده‌ است‌ . پس‌ عمل‌ عيناً مانند اعمال‌ عبادي‌ ديگر موجب‌ جزاي‌ خير در دنيا و آخرت‌ خواهد بود : يُوَف‌ِّ الَيكُم‌ .
9 - جمله وَ ما تُنفقوا ... تا وَ اَنتُم‌ لا تَظلموُن‌ صراحت‌ دارد كه‌ خداوند تأمين‌ هزينه‌هاي‌ نيروهاي‌ دفاعي‌ مسلمانان‌ را به‌ عهده‌ گرفته‌ است‌ و لذا هر مسلماني‌ مكلّف‌ است‌ در حدّ توان‌ در امر تأمين‌ هزينه‌هاي‌ نيروي‌ دفاعي‌ مشاركت‌ كند و مطمئن‌ باشد كه‌ چون‌ خداوند ضمانت‌ فرموده‌ است‌ ، علاوه‌ بر اينكه‌ از اين‌ بابت‌ متضرّر نخواهد شد (وَ اَنتُم‌ لا تُظلموُن‌) چون‌ در امر خير مربوط‌ به‌ جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ شركت‌ كرده‌ است‌ در سراي‌ ديگر نيز مأجور خواهد بود .
آيه فوق‌ (62 انفال‌) سياست‌ كلّي‌ دفاع‌ اسلامي‌ را با هدف‌ آن‌ و نيز راه‌ تأمين‌ هزينه‌هاي‌ تداركاتي‌ و كميّت‌ و كيفيت‌ آن‌ را كه‌ بايد متناسب‌ با قدرت‌ دشمنان‌ دين‌ و ملّت‌ و شرايط‌ زمان‌ و مكان‌ باشد بيان‌ مي‌فرمايد كه‌ خلاصتاً مورد بحث‌ قرار گرفت‌ ، مع‌الوصف‌ ما خوانندگان‌ عزيز را به‌ تعمّق‌ و تحقيق‌ بيشتر در ظرافتكاريهاي‌ معجزه‌آساي‌ اين‌ آيه‌ دعوت‌ مي‌نمائيم‌ .
اكنون‌ ذيلاً به‌ آياتي‌ مي‌پردازيم‌ كه‌ نوع‌ دشمناني‌ را كه‌ مجازيم‌ با آنها وارد كارزار شويم‌ و نحوه‌ كارزار و مدّت‌ و كميّت‌ آن‌ و شرايط‌ آتش‌بس‌ و صلح‌ را تعيين‌ و تشريع‌ مي‌فرمايد :
186 بقره‌ : وَ قاتلوُا في‌ سَبيل‌اللّه‌ الذّين‌َ يُقاتلونَكُم‌ وَ لا تَعتَدوُا ان‌ِّاللّه‌َ لا يُحب‌ُّ المُعتَدين‌َ .
187 بقره‌ : وَاقتُلوُهُم‌ حَيث‌ُ ثَقفتُموُهُم‌ وَ اخرجوُهُم‌ من‌ حَيث‌ُ اَخرَجُو كُم‌ وَالفتنّه‌ُ اَشِّدُ من‌َالقَتل‌ وَ لا تَقاتلوُهُم‌ عندَالمَسجدالحَرام‌ حَتّي‌ يُقاتلوكُم‌ فيه‌ ، فَان‌ قاتَلوُكُم‌ فَاقتُلوُهُم‌ كَذلك‌َ جَزاء الكافرين‌َ.
188 بقره‌ : فَان‌ انتَهَوا فَان‌ِّاللّه‌َ غَفوُرٌ رَحيم‌ .
189 بقره‌ : وَ قاتلوُهُم‌ حَتّي‌ لا تَكون‌َالفتنةٌ وَ يَكوُن‌َالدّين‌ُ للّه‌ فَان‌ انتَهَوا فَلا عُدوان‌َ الّا عَلَي‌الظّالمين‌َ .
190 بقره‌ : اَلشِّهرُالحَرام‌ُ بالشَهرالحَرام‌ وَالحُرُمات‌ُ قصاص‌ٌ فَمَن‌اعتدي‌ عَلَيكُم‌ فَاعتَدَوا عَلَيه‌ بمَثل‌ مَااَعتدي‌ عَلَيكُم‌ وَاتِّقُواللّه‌َ وَاعلَموُا اَن‌ِّاللّه‌َ مَع‌َالمُتِّقين‌ .
191 بقره‌ : وَ اَنفقوُا في‌ سَبيل‌اللّه‌ وَ لا تُلقوُا بايديكُم‌ الي‌َالتِّهلُكَة وَاَحسَنوُا ان‌ِّاللّه‌َ يُحب‌ُّالمُحسنين‌ .
213 و 212 بقره‌ : كُتب‌َ عَلَكُم‌ُالقتال‌َ وَ هُوَ كُره‌ٌ لَكُم‌ - وَ عَسي‌ اَن‌ تَكرَهوُا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُم‌ وَ عَسي‌ اَن‌ تُحبّوُا شَيئاً وَ هُوَ شَرٌ لَكُم‌ وَاللّه‌ُ يَعلَم‌ُ وَ اَنتُم‌ لا تَعلَموُن‌ .
214 بقره‌ : يَسئَلوُنَك‌َ عَن‌الشِّهرالحَرام‌ قتال‌ٍ فيه‌ قُل‌ قتال‌ٌ فيه‌ كَبيرٌ وَ صَدٌ عَن‌ سَبيل‌اللّه‌ وَ كُفرٌ به‌ وَالمَسجدالحرام‌ وَ اخراج‌ُ اَهله‌ منه‌ُ اَكبَرُ عندَاللّه‌َ وَالفتنَةُ اَكبَرُ من‌َالقَتل‌ وَ لا يَزالون‌َ يُقاتلوُنَكُم‌ حتّي‌ يَردُكُم‌ عن‌ دينكُم‌ ان‌ استَطاعوُا وَ مَن‌ يُرتَدد منكُم‌ عَن‌ دينه‌ فَيَمت‌ُ وَ هُوَ كافرٌ فَاُولئك‌َ حَبطَت‌ اَعمالُهُم‌ في‌الدُّنيا وَالآخرَةَ وَ اُولئك‌َ اَصحاب‌ُالنّار هُم‌ فيها خالدون‌ .
ترجمه آيات‌ فوق‌ با توضيحاتي‌ مختصر :
186 بقره‌ : بجنگيد در راه‌ خدا با كساني‌ كه‌ با شما مي‌جنگند و (از حدّ) تجاوز نكنيد زيرا خداوند تجاوزكنندگان‌ را دوست‌ نمي‌دارد .
مفهوم‌ ظاهري‌ آيه‌ اين‌ است‌ كه‌ شما آغازگر جنگ‌ نباشيد ولي‌ اگر دشمن‌ جنگ‌ را با شما آغاز كرد واجب‌ است‌ كه‌ با او بجنگيد ولي‌ در جنگ‌ تعدّي‌ نكنيد كه‌ اگر تعدّي‌ كرديد ديگر مشمول‌ رحمت‌ خدا نخواهيد بود و جنگ‌ شما جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ محسوب‌ نمي‌شود .
حدّ و حدود جنگ‌ را نيز در آيه‌ 188 و 189 بيان‌ فرموده‌ است‌ كه‌ ذيلاً بعد از 187 ارائه‌ مي‌گردد .
187 بقره‌ : (با دشمنان‌ حربي‌) بجنگيد هرجائي‌ كه‌ آنها را پيدا كرديد (به‌ استثناي‌ مسجدالحرام‌) و تبعيدشان‌ كنيد از همانجا و همانگونه‌ كه‌ شما را تبعيد كردند و فتنه‌گري‌ از كشتار سخت‌تر است‌ ، در حرم‌ مسجدالحرام‌ با آنها نجنگيد مگر اينكه‌ در حرم‌ هم‌ با شما بجنگند پس‌ اگر (در حرم‌ هم‌) با شما جنگيدند با آنها بجنگيد كه‌ سزاي‌ (چنين‌) كافران‌ همينگونه‌ است‌ .
مطابق‌ اين‌ آيه‌ به‌ استثناي‌ حرم‌ مسجدالحرام‌ (كه‌ در آن‌ هم‌ اگر كفّار دست‌ از جنگ‌ برنداشتند ممنوعيّت‌ آن‌ هم‌ برداشته‌ مي‌شود) محل‌ جنگ‌ با كفّار حربي‌ هيچگونه‌ محدوديتي‌ ندارد : (وَاقتُلوُهُم‌ حَيث‌ُ ثَقفتُموُهُم‌) و بايد با آنها جنگيد . و نيز مطابق‌ جمله : وَالفتنّه‌ُ اَشِّدُ من‌َالقَتل‌ ، در صورتي‌ كه‌ كفّار ، فتنه‌گري‌ كنند نيز بايد با آنها جنگيد و بخصوص‌ چون‌ اين‌ جمله‌ ، فتنه‌ را سخت‌تر از خود جنگ‌ تعريف‌ كرده‌ است‌ معلوم‌ مي‌دارد كه‌ سپاه‌ اسلام‌ بر عليه‌ فتنه‌گري‌ نيز مي‌تواند وارد جنگ‌ شود و لذا اين‌ تنها موردي‌ است‌ كه‌ به‌ مسلمانان‌ حق‌ّ مي‌دهد كه‌ آغازگر جنگ‌ باشند .
از جمله موارد فتنه‌گري‌ محاصره‌ اقتصادي‌ شديدي‌ بوده‌ است‌ كه‌ قريش‌ بر مسلمانان‌ در مدينه‌ تحميل‌ كردند و حضرت‌ رسول‌ را ناگزير كردند تا در برابر عمل‌ قريش‌ با اقدام‌ به‌ غزوات‌ دست‌ به‌ عمل‌ متقابل‌ بر عليه‌ مكّيان‌ بزنند ، و نيز فتنه‌هائي‌ بوده‌ است‌ كه‌ يهوديان‌ مدينه‌ و خيبر با شركت‌ در محاصره اقتصادي‌ مدينه‌ و همدست‌ شدن‌ با قريش‌ و تباهكاريهاي‌ ديگر بر ضد مسلمانان‌ مرتكب‌ شده‌ بودند و تفصيل‌ آنها در كتابهاي‌ تاريخ‌ ثبت‌ شده‌ است‌ .
188 بقره‌ : اگر (از جنگ‌ با شما و فتنه‌گري‌) دست‌ برداشتند پس‌ مسلّم‌ است‌ كه‌ خداوند بخشنده‌ و مهربان‌ است‌ . از دقّت‌ در اين‌ آيه‌ و آيه بعد معلوم‌ مي‌شود كه‌ منظور از جنگ‌ با كفّار نابود كردن‌ آنها نيست‌ بلكه‌ آرام‌ كردن‌ و مجبور كردن‌ آنها به‌ دست‌ كشيدن‌ از جنگ‌ و فتنه‌گري‌ و آزاد شدن‌ مسلمانان‌ در اقامه‌ دين‌ است‌ و آيه‌ با تصريح‌ به‌ عفو و رحيم‌ بودن‌ خداوند مي‌خواهد اين‌ خصوصيات‌ را در قلوب‌ مسلمانان‌ بدمد كه‌ آنان‌ هم‌ از روي‌ بخشش‌ و رأفت‌ ديني‌ گناهان‌ كفّاري‌ را كه‌ متنبّه‌ شده‌اند ببخشايند و به‌ آنها مهرباني‌ كنند ، شايد رأفت‌ اسلامي‌ موجب‌ جلب‌ قلوب‌ آنها به‌ سوي‌ اسلام‌ بشود .
189 بقره‌ : با آنها كارزار كنيد تا فتنه‌ خاموش‌ شود و دين‌ ، دين‌ خدا بشود (دين‌ اسلام‌ حاكم‌ گردد) ، پس‌ اگر باز ايستادند (از جنگ‌ و فتنه‌گري‌) در اين‌ صورت‌ دشمني‌ نباشد مگر با ستمگران‌ .
جمله فَلا عُدوان‌َ الّا عَلَي‌الظّالمين‌َ اين‌ معني‌ را مي‌رساند كه‌ ممكن‌ است‌ پس‌ از دست‌ كشيدن‌ اكثريت‌ كفّار از جنگ‌ اقليّتي‌ از ميان‌ آنها تسليم‌ نظر اكثريت‌ نشوند و به‌ فتنه‌گري‌ و تحريك‌ ديگران‌ عليه‌ مسلمانان‌ ادامه‌ دهند . چنين‌ كساني‌ ستمگر شمرده‌ مي‌شوند كه‌ بايد مراقب‌ آنان‌ باشيد تا اگر به‌ ستمگري‌ ادامه‌ دهند آنها را سركوب‌ نمائيد .
190 بقره‌ : ماه‌ حرام‌ در برابر ماه‌ حرام‌ است‌ و در برابر حرمتها انتقام‌گيري‌ است‌ . پس‌ كسي‌ كه‌ برابر شما به‌ دشمني‌ برخيزد شما به‌ همانگونه‌ كه‌ با شما دشمني‌ مي‌كند با او دشمني‌ كنيد و خدا را در نظر داشته‌ باشيد و بدانيد كه‌ خداوند با اهل‌ تقوي‌ (خداداران‌ و خويشتن‌داران‌) مي‌باشد .
جمله ماه‌ حرام‌ در برابر ماه‌ حرام‌ است‌ به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ ماه‌ حرام‌ در صورتي‌ محترم‌ شمرده‌ مي‌شود كه‌ دشمنان‌ شما هم‌ حرمت‌ آن‌ را رعايت‌ كنند نه‌ اينكه‌ آنها حرمت‌ ماه‌ را بشكنند و شما آنها را جلوگير نباشيد به‌ اين‌ فكر كه‌ پس‌ از گذشتن‌ ماه‌ حرام‌ تلافي‌ كنيد . نبايد فرصت‌ را از دست‌ داد . به‌ محض‌ اينكه‌ آنها شروع‌ كردند در هر زمان‌ و مكاني‌ كه‌ باشد (حتي‌ در حرم‌ مسجدالحرام‌) به‌ مقابله‌ برخيزيد و بيني‌ آنها را به‌ خاك‌ بماليد .
جمله وَاتقّواللّه‌َ تا آخر آيه‌ هشداري‌ است‌ به‌ مسلمانان‌ و به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ وقتي‌ وارد جنگ‌ شديد عصبيّت‌ و تب‌ جنگ‌ باعث‌ سلب‌ خويشتن‌داري‌ شما نشود و از حدّ اعتدال‌ خارج‌ نشويد . بدانيد كه‌ شما براي‌ دين‌ خدا مي‌جنگيد نه‌ براي‌ انتقام‌گيريهاي‌ شخصي‌ (زيرا كفّار هم‌ كه‌ با شما مي‌جنگند براي‌ جلوگيري‌ از گسترش‌ دين‌ شما مي‌باشد و زير پرچم‌ كفر با خودتان‌ جنگي‌ ندارند ) و اگر دفاع‌ از حدّ جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ كه‌ حدّ آن‌ مشخص‌ است‌ تجاوز كرد و رنگ‌ خودخواهي‌ و سفاكّي‌ به‌ خود گرفت‌ در اين‌ صورت‌ ديگر شما از اهل‌ تقوي‌ نخواهيد بود و خداوند شما را رها خواهد كرد : وَاعلَموُا اَن‌ِّاللّه‌َ مَع‌َالمُتَّقين‌ .
191 بقره‌ : هزينه‌هاي‌ جهاد در راه‌ خدا را فراهم‌ كنيد . و با دست‌ خود ، خود را به‌ هلاكت‌ نيفكنيد و نيكوكاري‌ كنيد زيرا خداوند نيكوكاران‌ را دوست‌ مي‌دارد .
جمله وَانفقوا في‌ سبيل‌َاللّه‌ كه‌ در ميان‌ آيات‌ مربوط‌ به‌ دفاع‌ در برابر هجوم‌ كفر است‌ در اينجا به‌ همين‌ مفهوم‌ تأمين‌ هزينه‌هاي‌ دفاعي‌ است‌ كه‌ ما قبلاً نيز در چند مورد آن‌ را به‌ همين‌ معني‌ گرفته‌ايم‌ ، هر چند در جاهاي‌ ديگر به‌ مناسبت‌ سياق‌ آيات‌ معاني‌ و موارد خاص‌ خود را دارد (تمام‌ كلمات‌ در قرآن‌ همين‌ گونه‌اند و بر مترجمان‌ است‌ كه‌ در معني‌ كلمات‌ سياق‌ آيات‌ را در نظر بگيرند و كلمه‌ را متناسب‌ با سياق‌ ترجمه‌ كنند تا معاني‌ و مفهوم‌ جملات‌ ادراك‌ شود) .
چون‌ به‌ نظر ما چنين‌ است‌ پس‌ احتمال‌ مي‌دهيم‌ كه‌ تأمين‌ هزينه‌هاي‌ دفاعي‌ (در صورتي‌ كه‌ دولت‌ اسلامي‌ ناتوان‌ باشد) به‌ افراد متمكن‌ از مسلمانان‌ واجب‌ مي‌شود؟
جمله وَ لا تُلقوُا بايديكُم‌ الي‌َالتِّهلُكَة در اين‌ سياق‌ خاص‌ آيات‌ به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ : از تأمين‌ هزينه‌هاي‌ دفاعي‌ سرپيچي‌ نكنيد كه‌ هرگاه‌ چنين‌ كنيد با دست‌ خود ، خود را به‌ هلاكت‌ افكنده‌ايد - زيرا به‌ علّت‌ خودداري‌ از انفاق‌ در جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ سپاه‌ اسلام‌ تجهيز نمي‌شود و باعث‌ شكست‌ آن‌ و پيروزي‌ دشمن‌ مي‌شود و ملّت‌ و از آن‌ جمله‌ خود شما به‌ هلاكت‌ مي‌افتيد .
213 و 212 بقره‌ : براي‌ دفاع‌ (در مواردي‌ كه‌ دشمن‌ حمله‌ مي‌كند) كارزار بر شما واجب‌ شده‌ است‌ در حاليكه‌ آن‌ را ناپسند مي‌دانيد . چه‌ بسا چيزي‌ را ناپسند بشماريد در حاليكه‌ خير شما در آن‌ است‌ و چه‌ بسا چيزي‌ را دوست‌ بداريد كه‌ براي‌ شما شرّ است‌ و (سرانجام‌ كارها را) خداوند مي‌داند و شما نمي‌دانيد .
اين‌ مسلّم‌ است‌ كه‌ چون‌ از آثار و عواقب‌ جنگ‌ كشته‌ و مجروح‌ شدن‌ و زيانهاي‌ مالي‌ و تحمّل‌ مشقّات‌ و مصائب‌ است‌ كسي‌ دوست‌ نمي‌دارد كه‌ در جنگ‌ شركت‌ كند ولي‌ عواقب‌ خودداري‌ از ياري‌ سپاه‌ اسلام‌ به‌ مراتب‌ مصيبت‌بارتر است‌ ، زيرا در چنين‌ صورتي‌ امكان‌ پيروز شدن‌ دشمن‌ بيشتر مي‌شود كه‌ در اين‌ حالت‌ انسان‌ همه‌ چيز را از دست‌ مي‌دهد ، و نيز چون‌ انسان‌ دوست‌ مي‌دارد كه‌ با خيال‌ راحت‌ به‌ زندگي‌ روزمرّه‌ ادامه‌ دهد در صورتي‌ كه‌ اگر جنگ‌ درگيرد و دفاع‌ نكند آتش‌ جنگ‌ به‌ همه‌ جا سرايت‌ مي‌كند و خانمانها را منهدم‌ مي‌نمايد - چون‌ خداوند عواقب‌ همه امور را مي‌داند ولي‌ مردم‌ اكثراً نمي‌دانند : او «جلّت‌ عظمته‌» در كتاب‌ كريم‌ خود تمام‌ ضروريات‌ زندگي‌ بندگان‌ خود را ملحوظ‌ داشته‌ و راههاي‌ سعادت‌ انسانها را تشريع‌ فرموده‌ است‌ : وَاللّه‌ُ يَعلَم‌ُ وَ اَنتُم‌ لا تَعلَموُن‌ .
214 بقره‌ : از تو درباره جنگ‌ در ماه‌ حرام‌ مي‌پرسند ، بگو جنگ‌ در آن‌ (گناهي‌) بزرگ‌ است‌ و ممانعت‌ از راه‌ خداوند و (حرمت‌) مسجدالحرام‌ است‌ و بيرون‌ كردن‌ اهل‌ مسجدالحرام‌ بزركتر است‌ نزد خداوند ، و فتنه‌گري‌ (ايجاد وحشت‌ و شرارت‌ و ناامني‌) ، از كشتار بدتر است‌ ، هميشه‌ با شما مي‌جنگند ، تا اگر بتوانند شما را از دينتان‌ برگردانند ، و از شما هركس‌ از دين‌ خود برگردد و در حالت‌ كفر بميرد ، پس‌ چنين‌ كساني‌ اعمالشان‌ (كه‌ در دوره مسلمان‌ بودن‌ انجام‌ داده‌اند) فاسد و باطل‌ مي‌شود و چنين‌ كساني‌ اهل‌ و ساكن‌ هميشگي‌ آتش‌ خواهند بود .
از لحن‌ آيه‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ كساني‌ از مسلمانان‌ (عبداللّه‌ حجش‌ و همراهان‌) در ماه‌ حرام‌ دست‌ به‌ شمشير برده‌ بوده‌اند و اين‌ كار براي‌ مسلمانان‌ كه‌ هنوز آثار افكار جاهلي‌ در ذهن‌ آنان‌ باقي‌ بوده‌ باعث‌ حيرت‌ و شايد هم‌ باعث‌ ترس‌ از انتقام‌ كفّار شده‌ بوده‌ است‌ و لذا نزد حضرت‌ رسول‌اللّه‌ رفته‌ و نظرخواهي‌ كرده‌اند و آن‌ حضرت‌ به‌ امر خداوند ذهن‌ مسلمانان‌ را روشن‌ فرموده‌ است‌ :
بگو ، آري‌ قتل‌ در ماه‌ حرام‌ گناهي‌ بزرگ‌ است‌ ، امّا ، ممانعت‌ از اشاعه دين‌ خدا و كفر به‌ خداوند و شكستن‌ حرمت‌ مسجدالحرام‌ و بيرون‌ كردن‌ اهالي‌ مسجدالحرام‌ از موطن‌ و خانه‌هاي‌ آنها و فتنه‌گري‌ و ناامني‌ براي‌ ديگران‌ (كه‌ اين‌ همه‌ مصائب‌ را كفّار به‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ و ساير مسلمانان‌ تحميل‌ كردند به‌ مراتب‌) بدتر است‌ از اينكه‌ مسلماني‌ در ماه‌ حرام‌ به‌ روي‌ كافري‌ شمشير كشيده‌ است‌ .
اين‌ آيه‌ رهنمودي‌ است‌ به‌ مسلمانان‌ تا افكار و عقايد جاهليت‌ را از ذهن‌ خود بيرون‌ بريزند و به‌ حقايق‌ امور توجّه‌ نمايند و حوادث‌ و وقايع‌ را با هم‌ مقايسه‌ و نتيجه‌گيري‌ كنند و صلاح‌ كار را فداي‌ موهومات‌ و خرافات‌ ننمايند .
آيات‌ مذكور همه‌ تصريح‌ و تأكيد دارند كه‌ جنگهاي‌ مسلمانان‌ هميشه‌ بايد بر اساس‌ دفاع‌ باشد نه‌ آغازگرانه‌ ، و حدود دفاع‌ هم‌ به‌ خاموش‌ شدن‌ فتنه دشمن‌ محدود گرديده‌ است‌ .
يكي‌ ديگر از مواردي‌ كه‌ مسلمانان‌ را ملزم‌ مي‌نمايد كه‌ دست‌ از ادامه‌ جنگ‌ بردارند مواردي‌ است‌ كه‌ دشمن‌ درخواست‌ آتش‌بس‌ و صلح‌ كند : وَ ان‌ جَنحوُا للسِّلم‌ فَاَجنَح‌ لَها وَ تَوِّكَل‌ عَلَي‌اللّه‌ انِّه‌ُ هُوَالسِّميع‌ُالعَليم‌ : و اگر (در جنگ‌) به‌ منظور صلح‌ بال‌ فرو نهادند (سلاح‌ بر زمين‌ نهادند) تو نيز چنان‌ كن‌ و بر خداوند توكل‌ كن‌ زيرا خداوند شنوائي‌ داناست‌ . (63 انفال‌)
منظور از اينكه‌ مي‌فرمايد : خداوند شنواي‌ دانا مي‌باشد احتمالاً اين‌ است‌ كه‌ : در خواست‌ آتش‌بس‌ دشمن‌ را مي‌شنود و به‌ نتيجه قبول‌ در خواست‌ آگاه‌ است‌ و لذا شما را آگاهانه‌ امر مي‌فرمايد كه‌ درخواست‌ را بپذيريد و جنگ‌ را خاتمه‌ دهيد .
بديهي‌ است‌ كه‌ چون‌ در اجراي‌ مفاد آيه‌ 62 انفال‌ سپاه‌ اسلام‌ بايد هميشه‌ از سپاه‌ كفر قوي‌تر باشد در هر موردي‌ هم‌ كه‌ مسلمانان‌ آتش‌بس‌ را بپذيرند از موضع‌ قدرت‌ خواهد بود نه‌ از ضعف‌ و علاوه‌ بر اين‌ اگر دشمن‌ درخواست‌ آتش‌بس‌ كند و مسلمانان‌ نپذيرند تا آن‌ لحظه‌ كه‌ مسلمانان‌ مدافع‌ بوده‌اند ، از آن‌ به‌ بعد متجاوز و آغازگر محسوب‌ مي‌شوند كه‌ اسلام‌ چنين‌ روشي‌ را پسنديده‌ نمي‌داند .
در آيات‌ زير : 36 و 37 توبه‌ نيز ، توضيحات‌ بيشتري‌ در مورد ماههاي‌ حرام‌ داده‌ شده‌ تا مسلمانان‌ به‌ روشني‌ بدانند كه‌ در اين‌ ماهها چگونه‌ بايد با كفّار حربي‌ برخورد داشته‌ باشند .
هر چند بتدريج‌ اين‌ سنّت‌ جاهليت‌ (كه‌ ابتدا اسلام‌ نيز بر آن‌ صحّه‌ گذاشت‌ تا ديگران‌ اسلام‌ را متجاوز ندانند) متروك‌ و فراموش‌ شده‌ و ظاهراً ديگر سخن‌ از آن‌ گفتن‌ زائد به‌ نظر مي‌رسد امّا به‌ نظر مي‌رسد كه‌ چون‌ بحث‌ پيرامون‌ آن‌ ، سياستهاي‌ اسلامي‌ را در امور دفاعي‌ روشن‌ مي‌نمايد گفتار ما در اين‌ خصوص‌ بي‌فايده‌ نباشد : - ان‌ِّ عدِّةَالشِّهور عندَاللّه‌ اثنا عَشَرَ شَهراً في‌ كتاب‌اللّه‌ يَوم‌َ خَلَق‌َالسّموت‌ وَالاَرض‌َ منها اَربَعَةً حُرُم‌ ذالك‌َ الِّذين‌َالقيّم‌ فَلا تَظلموُا فيهن‌ِّ اَنفُسَكُم‌ وَ قاتلوُاالمُشركين‌َ كافِّةً كَما يُقاتلوُنَكُم‌ كافِّةً وَاعلَموُا ان‌ِّاللّه‌َ مَع‌َالمُتِّقين‌َ - انِّماالنِّسي‌ءُ زيادَةً في‌الكُفر يُضل‌ُ به‌الِّذين‌َ كَفَروُا يُحلُّونَه‌ُ عاماً وَ يُحَرَّمونَه‌ُ عاماً ليواطؤا عدِّةَ ما حَرَم‌َاللّه‌ُ زيّن‌َ لَهُم‌ سوءُ اَعمالَهُم‌ وَاللّه‌ُ لا يَهدي‌القَوم‌َالكافرين‌ : مسلّم‌ بدانيد كه‌ تعداد ماهها از زماني‌ كه‌ خداوند آسمانها و زمين‌ را آفريد دوازده‌ ماه‌ بوده‌ است‌ كه‌ كه‌ از آنها چهار ماه‌ حرام‌ است‌ ، اين‌ سنّت‌ پايدار است‌ ، پس‌ در آنها بر خود ستم‌ نكنيد و همانگونه‌ كه‌ مشركان‌ همگي‌ با شما مي‌جنگند شما هم‌ همگي‌ با آنها بجنگيد و بدانند كه‌ خداوند با اهل‌ تقوي‌ مي‌باشد - غير از اين‌ نيست‌ كه‌ تغيير دادن‌ ماهها زياده‌روي‌ در كفر است‌ و كفّار به‌ اين‌ وسيله‌ گمراه‌ مي‌شوند كه‌ يك‌ سال‌ آن‌ را حلال‌ مي‌دانند و يك‌ سال‌ را حرام‌ تا آنچه‌ را خداوند حرام‌ كرده‌ است‌ پايمال‌ كنند و حلال‌ كنند آنچه‌ را خداوند حرام‌ گردانيده‌ است‌ ، كردار زشت‌ برايشان‌ آرايش‌ داده‌ شده‌ است‌ ، و خداوند گروه‌ كافران‌ را هدايت‌ نمي‌كند .
اتينكه‌ تذكر داده‌ است‌ كه‌ از بدو آفرينش‌ آسمانها و زمين‌ تعداد ماهها دوازده‌ بوده‌ است‌ اشاره‌ ضمني‌ است‌ به‌ اينكه‌ آن‌ چهار ماهي‌ هم‌ كه‌ اعراب‌ براي‌ خود حرام‌ قرار داده‌اند با ماههاي‌ ديگر تفاوتي‌ ندارند و اين‌ يك‌ سنّتي‌ است‌ كه‌ برقرار نموده‌اند و لذا به‌ مسلمانان‌ هشدار داده‌ است‌ كه‌ مبادا به‌ اين‌ سنّت‌ زياد مقيّد باشيد و در حق‌ّ خود ستم‌ روا داريد - همانگونه‌ كه‌ مشركان‌ هرگاه‌ خواستند و آمادگي‌ داشتند ماهها را تغيير مي‌دهند و وارد جنگ‌ مي‌شوند شما هم‌ حرمت‌ ماهها را بشكنيد و مقابله‌ به‌ مثل‌ كنيد . اينكه‌ حرمت‌ يك‌ ماه‌ حرام‌ را به‌ ماه‌ ديگر منتقل‌ مي‌كنند و وارد جنگ‌ مي‌شوند خود دليل‌ افزوني‌ كفر آنهاست‌ و بايد چشم‌ و گوش‌ مسلمانان‌ باز شود و فريب‌ اين‌ سنّتهاي‌ فريب‌دهنده‌ را نخورند چون‌ چنين‌ قراردادهائي‌ تا آنجا محترم‌ است‌ كه‌ رعايت‌ آنها آسيبي‌ به‌ مسلمانان‌ نرساند .
اين‌ قبيل‌ آيات‌ حكايت‌ از اين‌ دارند كه‌ قراردادهاي‌ اجتماعي‌ هر چند هم‌ پايه‌ و اساس‌ عقلاني‌ نداشته‌ باشند ، تا جائيكه‌ براي‌ مسلمانان‌ ايجاد خطر نكنند از نظر اسلام‌ محترم‌ و لازم‌الرعايه‌ هستند و آنگاه‌ مورد بي‌اعتنائي‌ قرار مي‌گيرند كه‌ كساني‌ بخواهند آنها را دست‌آويز قرار دهند و به‌ وسيله آنها بر عليه‌ مسلمانان‌ وارد عمل‌ شوند ، و اين‌ رويّه‌ اسلامي‌ روشن‌ مي‌نمايد كه‌ اسلام‌ نهايت‌ آزادي‌ عقيده‌ و عمل‌ را براي‌ همجواران‌ خود قائل‌ است‌ و آنچه‌ براي‌ مسلمانان‌ غير قابل‌ تحمّل‌ است‌ پيمان‌شكني‌ و سوءاستفاده‌ از مقررات‌ اجتماعي‌ است‌ .
آيات‌ زير نيز تعاريف‌ بيشتري‌ از دشمنان‌ و كافران‌ حربي‌ را بيان‌ مي‌دارند و اذهان‌ مسلمانان‌ را روشن‌ مي‌نمايند : ان‌ِّ شَرَالدِّواب‌َ عندَاللّه‌ الِّذين‌َ كَفَروُا فَهم‌ لا يُؤمنون‌ - الِّذين‌َ عاهَدَت‌ منهُم‌ ثُم‌ِّ يَنقُضوُن‌َ عَهدَهُم‌ في‌ كُل‌َّ مَرِّةٍ وَ هُم‌ لا يَتِّقون‌َ - فَامّا تَثقَفَنَهُم‌ في‌الحَرب‌ فَشِّرد بهم‌ مَن‌ خَلفَهُم‌ لَعَلِّهُم‌ يَذِّكَروُن‌َ - وَ امّا تخافَن‌ِّ من‌ قَوم‌َ خيانَةً فَاَنبذ الَيهم‌ عَلَي‌ سَوائ ان‌ِّاللّه‌َ لا يُحب‌ُّالخائين‌ : بدترين‌ جنبندگان‌ نزد خداوند كساني‌ هستند كه‌ كفر ورزيدند ، پس‌ آنها ايمان‌ نمي‌آورند .
آنها كساني‌ هستند كه‌ با آنها پيمان‌ بستي‌ سپس‌ پيمان‌ خود را در هر بار شكستند و از خدا نمي‌ترسند . و آنگاه‌ كه‌ در جنگ‌ بر آنها دست‌ يافتي‌ بين‌ آنها و پشتيبانهايشان‌ جدائي‌ بيفكن‌ شايد متنبّه‌ شوند (و دست‌ از جنگ‌ بكشند) - و هرگاه‌ از خيانت‌ قومي‌ مي‌ترسي‌ متقابلاً (پيمان‌نامه‌ را) به‌ سوي‌ آنها بينداز زيرا خداوند خيانتكاران‌ را دوست‌ نمي‌دارد. (57 تا 60 انفال‌)
بطوريكه‌ ملاحظه‌ مي‌گردد در اين‌ آيات‌ نيز كه‌ سخن‌ از جنگ‌ به‌ ميان‌ آمده‌ آن‌ را با خيانت‌ و پيمان‌شكني‌ كفّار مربوط‌ فرموده‌ و پيمان‌شكنان‌ را بدترين‌ حيوانات‌ معرفي‌ نموده‌ است‌ .
نكته‌ جالب‌ در اين‌ رهنمود ، سفارش‌ به‌ فاصله‌ انداختن‌ بين‌ دشمن‌ و پشتيبانهاي‌ آنها مي‌باشد كه‌ در آيه‌ 62 انفال‌ نيز پشتيبانان‌ و متحدّان‌ دشمن‌ را با جمله وَ آخَرين‌َ من‌ دونهم‌ ... معرفي‌ فرموده‌ تا در محاسبه برنامه‌ريزي‌ براي‌ تشكيل‌ نيروي‌ دفاعي‌ ملحوظ‌ گردند .
لازم‌ به‌ ذكر مي‌دانيم‌ كه‌ هر چند تمام‌ آيات‌ شأن‌ نزولي‌ دارند و از آن‌ جمله‌ آيات‌ مذكور بيشتر در مورد يهوديان‌ پيمان‌شكن‌ و خيانتكار نازل‌ شده‌ است‌ ، امّا ما در بحثهاي‌ خود به‌ جنبه عمومي‌ آيات‌ توجّه‌ داريم‌ زيرا ورود در جزئيات‌ كار مفسّران‌ مي‌باشد و اگر ما بخواهيم‌ وارد آن‌ جزئيات‌ بشويم‌ مطلب‌ بعه‌ درازا مي‌كشد و هدف‌ ما كه‌ بيان‌ جنبه‌هاي‌ سياست‌ دفاعي‌ اسلام‌ است‌ لابلاي‌ انبوه‌ مباحث‌ تفسيري‌ از نظر خواننده‌ پوشيده‌ مي‌ماند و خوانندگان‌ علاقمند به‌ دانستن‌ جنبه‌هاي‌ گوناگون‌ آيات‌ بايد به‌ كتب‌ تفاسير مراجعه‌ نمايند .
جمله : فَاَنبذ الَيهم‌ عَلَي‌ سَواءً ... صراحت‌ به‌ عمل‌ متقابل‌ و كاملاً مساوي‌ با اعمال‌ طرف‌ متخاصم‌ دارد و هر چند آيات‌ نظر به‌ پيمانهاي‌ مربوط‌ به‌ عدم‌ تجاوز دارند ليكن‌ ساير پيمانها قراردادهاي‌ اقتصادي‌ و آزادي‌ عبور و مرور كاروانهاي‌ طرفين‌ در مناطق‌ تحت‌ نفوذ يكديگر و ... نيز دارد بدين‌ معني‌ كه‌ اگر مثلاً آنها مشكلاتي‌ براي‌ عبور كاروانها و نمايندگان‌ تجارتي‌ شما فراهم‌ آورند شما هم‌ فوراً چنان‌ كنيد و لذا رعايت‌ حرمت‌ هر قراردادي‌ و پيماني‌ مربوط‌ مي‌شود به‌ رعايت‌ آن‌ از طرف‌ مقابل‌ والّا فلا .
اين‌ نكته بسيار قابل‌ دقتي‌ است‌ كه‌ اسلام‌ در تشريع‌ سياست‌ و قوانين‌ خود با مسلمانان‌ و كافران‌ با يك‌ ديد نگريسته‌ است‌ و اگر تضادي‌ قائل‌ شده‌ است‌ مربوط‌ به‌ تقواي‌ افراد است‌ و پاداش‌ و امتياز تقوي‌ را هم‌ بر عهده خود خداوند نهاده‌ است‌ چنانكه‌ مي‌فرمايد : ان‌ِّ اَكرَمَكُم‌ عندَاللّه‌ اَتقيكُم‌ : گرامي‌ترين‌ شما نزد خداوند باتقوي‌ترين‌ شما مي‌باشد و بنابراين‌ كسي‌ نبايد انتظار داشته‌ باشد كه‌ پاداش‌ تقوايش‌ را مردم‌ بدهند ، هر چند اهل‌ تقوي‌ كساني‌ هستند كه‌ خود اصولاً چنين‌ انتظاري‌ ندارند و نظر به‌ خداوند دارند و بس‌ .
اينكه‌ مي‌گوئيم‌ دين‌ اسلام‌ مسلمان‌ و كافر را در تشريع‌ قوانين‌ يكسان‌ شمرده‌ است‌ با توجّه‌ به‌ اين‌ قبيل‌ آيات‌ است‌ كه‌ در مورد برخورد با كفّار كه‌ در جنگ‌ با مسلمانان‌ آسيب‌ مي‌رساند فرموده‌ است‌ : كُتب‌َ عَلَكُم‌القتال‌َ و در مورد مسلمانان‌ يا غيرمسلمانان‌ كه‌ به‌ همديگر آسيب‌ مي‌رسانند فرموده‌ است‌ : كُتب‌َ عَلَكُم‌القصاص‌َ كه‌ ملاحظه‌ مي‌فرمائيد كاملاً هم‌معني‌ هستند زيرا قتال‌ با كفّار چون‌ منحصر به‌ عمل‌ متقابل‌ است‌ يك‌ نوع‌ قصاص‌ است‌ ولي‌ قصاص‌ گروهي‌ و قصاص‌ تجاوز مسلماني‌ بر مسلمان‌ ديگر نيز يك‌ عمل‌ متقابل‌ است‌ امّا در برابر فرد .
همين‌ گونه‌ است‌ برخورد يا تجاوز گروهي‌ مسلمانان‌ با يكديگر ، چنانچه‌ فرموده‌ است‌ : وَ ان‌ طائفَتان‌ من‌َالمؤمنين‌َ اقتَتلوُا فَاَصلحوُا بَينَهُما فَان‌ بَغَت‌ احديهُما عَلَي‌الاُخري‌ فَقاتلوُاالِّتي‌ تَبغي‌ حَتّي‌ تَفي‌ءَ الي‌ اَمراللّه‌ ... و هرگاه‌ دو گروه‌ از مؤمنان‌ با هم‌ به‌ جنگ‌ برخاستند بين‌ آنان‌ را آشتي‌ دهيد پس‌ اگر يكي‌ از آن‌ دو گروه‌ بر ديگري‌ شوريد با شورشگر بجنگيد تا با طاعت‌ از فرمان‌ خداوند برگردد ... (9 حجرات‌)
با اندكي‌ دقّت‌ كاملاً روشن‌ مي‌گردد كه‌ برخورد با مؤمنان‌ متجاوز ، عيناً همانند برخورد با كفّار متجاوز است‌ ، و تصوّر نمي‌كنيم‌ در هيچ‌ دين‌ و نظامي‌ اين‌ گونه‌ حقوق‌ مساوي‌ و عادلانه‌ براي‌ افرادي‌ كه‌ داراي‌ عقايد كاملاً متضاد هستند رعايت‌ شده‌ باشد .
پس‌ اگر ما اعتقاد داريم‌ كه‌ «ديانت‌ ما همان‌ سياست‌ ، و سياست‌ ما همان‌ ديانت‌ ما است‌» و جدائي‌بردار نيستند سخني‌ به‌ گزاف‌ نگفته‌ايم‌ .
َلا تُقاتلون‌َ قوماً نَكَثوُا اَيمانَهُم‌ وَ هَمُّوا باخراج‌الرِّسُول‌ وَ هُم‌ بَدَؤكُم‌ اَوِّل‌َ مَرِّةٍ اَتَخشونَهُم‌ وَاللّه‌ُ اَحق‌ّ اَن‌ تَخشوه‌ُ ان‌ كُنتُم‌ مُؤمنين‌َ - آيا نمي‌جنگيد با گروهي‌ كه‌ پيمانشان‌ را شكستند و به‌ بيرون‌ كردن‌ پيامبر (از مكّه‌) كوشيدند و آنها اوّلين‌ بار آغاز (به‌ جنگ‌) با شما كردند؟ آيا از آنها مي‌ترسيد در حاليكه‌ سزاوارتر است‌ كه‌ از خداوند بترسيد ، اگر ايمان‌ آورده‌ باشيد . (13 توبه‌)
از شروع‌ توبيخي‌ و استفهامي‌ اين‌ آيه‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ بعضي‌ از مسلمانان‌ تمايلي‌ به‌ جنگ‌ با كفّار و قريش‌ نداشته‌اند و آن‌ هم‌ احتمالاً به‌ علّت‌ ترس‌ از نيرومندتر بودن‌ ظاهري‌ قريش‌ بوده‌ است‌ و لذا خداوند سه‌ مورد از ستمگري‌ كفّار را بيان‌ فرموده‌ است‌ كه‌ عبارتند از عهدشكني‌ ، اخراج‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ و مسلمانان‌ و آغاز به‌ جنگ‌ و فتنه‌گري‌ عليه‌ مسلماناني‌ كه‌ به‌ مدينه‌ مهاجرت‌ نموده‌ بوده‌اند ، گو اينكه‌ هر يك‌ از اين‌ مورد ايجاب‌ مي‌كرده‌ است‌ تا مسلمانان‌ در صدد گرفتن‌ انتقام‌ از كفّار برآيند .
آيه مذكور نيز اين‌ تذكر را مي‌نمايد كه‌ شزط‌ ورود نيروي‌ دفاعي‌ اسلام‌ به‌ جنگ‌ ضرورت‌ رفع‌ تجاوز است‌ نه‌ ورود بي‌مقدمه مسلمانان‌ به‌ جنگ‌ با ديگران‌ ، هر چند كافر و دشمن‌ باشند ، تا مبادا مسلمانان‌ در نتيجه فراهم‌ كردن‌ يك‌ نيروي‌ مقتدر مغرور قدرت‌ نظامي‌ خود بشوند و به‌ فكر كشورگشائي‌ و توسعه‌طلبي‌ بيفتند ، زيرا دين‌ اسلام‌ دين‌ شمشير نيست‌ : لا اكراه‌َ في‌الدّين‌ بلكه‌ دين‌ روشنگري‌ و بينش‌افزائي‌ با تعاريف‌ و شناسانيدن‌ راهيابيها از گمراهيها مي‌باشد : قَد تَبَيِّن‌َالرُّشدُ من‌ الغّي‌ كه‌ آن‌ هم‌ در نفي‌ شرك‌ و بت‌پرستي‌ و طواغيت‌ و ايمان‌ به‌ خداوند است‌ : فَمَن‌ يَكفُر بالطّاغُوت‌ وَ يُؤمن‌ باللّه‌ (آيةالكرسي‌) .
آيات‌ ذيل‌ نيز تعاريفي‌ از منافقان‌ و كفّار محارب‌ و شيوه جنگ‌ و صلح‌ را بيان‌ مي‌دارند : فَما لَكُم‌ في‌المُنافقين‌َ فئَتَين‌ وَاللّه‌ُ اَركَسَهُم‌ بما كَسَبوُا تُريدوُن‌َ اَن‌ تَهدوُا من‌ اَضِّل‌َاللّه‌ُ ، وَ مَن‌ يُضلل‌اللّه‌ُ فَلَن‌ تَجَدَ لَه‌ُ سَبيلاً - وَدّوُا لَو تَكفُروُن‌َ كَما كَفَروُا فَتَكونون‌َ سَواءً فَلَن‌ تَتِّخذوُا منهُم‌ اَولياءَ حَتّي‌ يُهاجروُا في‌ سَبيل‌اللّه‌ فَان‌ تَوِّلوُا فَخُذُوهُم‌ وَاقتُلُوهم‌ حَيث‌َ وَجَدَتُموُهُم‌ وَلا تَتِّخذوُا منهُم‌ وَليّاً وَلا نَصيراً - الّاالِّذين‌َ يَصلون‌َ الي‌ قَوم‌ٍ بَينَكُم‌ وَ بَينَهُم‌ ميثاق‌ٌ اَوجاؤُكُم‌ حَصرَت‌ صُدُورُهُم‌ اَن‌ يُقاتلوُكُم‌ اَو يُقاتلوُا قَومهم‌ وَ لَو شاءَاللّه‌َ لَسَلِّطَهُم‌ عَلَيكُم‌ فَلَقاتلوكُم‌ فَان‌ اعتَزَلُوكُم‌ فَلَم‌ يُقاتلوُكُم‌ وَ اَلقَوا الَيكُم‌ُالسّلَم‌ فَما جَعَل‌َاللّه‌ُ لَكُم‌ عَلَيهم‌ سَبيلاً - سَتجدون‌َ اخَرين‌َ يُريدوُن‌َ اَن‌ يأمَنوكُم‌ وَ يأمَنوُا قَومَهُم‌ كُلِّما رُدّوا الَي‌الفتنَة اَركسوُآ فيها ، فَان‌ لَم‌ يَعتَزلوُكُم‌ وَ يَلقوُا الَيكُم‌السِّلَم‌َ وَ يَكَفِّوُا اَيديهم‌ فَخُذوُهُم‌ حَيث‌ُ ث‌َقفتُموُهُم‌ وَ اُولئكُم‌ جَعَلنا لَكُم‌ عَلَيهم‌ سُلطاناً مُبيناً: شما را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ براي‌ برخورد با منافقان‌ دو دسته‌ شده‌ايد ؟ در حاليكه‌ خداوند آنها را به‌ علّت‌ اعمالي‌ كه‌ مرتكب‌ شدند به‌ گمراهي‌ اولشان‌ برگردانيد ، آيا شما مي‌خواهيد كسي‌ را كه‌ خداوند (در نتيجه عمل‌ بدش‌) گمراه‌ كرد هدايت‌ كنيد ؟ در صورتي‌ كه‌ هر كه‌ را خداوند گمراه‌ كند هرگز راهي‌ برايش‌ نخواهي‌ يافت‌ - آنها دوست‌ مي‌دارند كه‌ شما نيز همانند آنها كافر شويد تا با هم‌ يكسان‌ باشيد ، (چون‌ چنين‌ آرزوئي‌ دارند دوستي‌ با آنها به‌ عقيده‌ و ايمان‌ شما آسيب‌ مي‌رساند) پس‌ هرگز از ميان‌ آنها دوستاني‌ برنگزينيد تا اينكه‌ در راه‌ خداوند مهاجرت‌ كنند ، و اگر سرپيچي‌ كردند هرجائي‌ كه‌ آنها را يافتيد دستگيرشان‌ كنيد و نابودشان‌ كنيد و از آنها يار و ياوري‌ نگيريد - مگر كساني‌ كه‌ به‌ طايفه‌اي‌ كه‌ بين‌ آنها و شما پيماني‌ است‌ بپيوندند ، يا نزد شما بيايند در حاليكه‌ از جنگيدن‌ با شما و يا با قوم‌ خود به‌ ستوه‌ آمده‌اند و هرگاه‌ خدا مي‌خواست‌ هر آينه‌ با شما مي‌جنگيدند تا بر شما مسلّط‌ شوند ، پس‌ اگر از كنار شما كناره‌گيري‌ كنند و نجنگند و درخواست‌ صلح‌ نمايند ديگر خداوند راهي‌ براي‌ شما در ضديّت‌ با آنها باز نگذاشته‌ است‌ (اجازه جنگيدن‌ نداريد) - گروه‌ ديگري‌ را خواهيد يافت‌ كه‌ ظاهراً هم‌ براي‌ شما امنيّت‌ مي‌خواهند و هم‌ براي‌ طايفه‌ خود ولي‌ هرگاه‌ به‌ فتنه‌گري‌ برگرداننده‌ شوند به‌ سوي‌ فتنه‌ برمي‌گردند (مترصّد فرصت‌ هستند ، پس‌ هشدار باشيد) پس‌ اگر از شما دور نشوند و با شما صلح‌ نكنند و دست‌ از سر شما برندارند (به‌ فتنه‌گري‌ ادامه‌ دهند) پس‌ بگيريدشان‌ هرجائي‌ كه‌ يافتيدشان‌ و بكشيدشان‌ ، و ما شما را بر عليه‌ چنين‌ كساني‌ مسلّط‌ آشكار مي‌خواهيم‌. (90 تا 93 نساء)
اين‌ آيات‌ نيز هشدار مي‌دهند تا مسلمانان‌ فريب‌ آرامش‌ ظاهري‌ منافقان‌ و كفّار را نخورند و آگاهانه‌ آنها را زير نظر بگيرند تا بر اثر فتنه‌ و توطئه‌ آنها غافلگير نشوند - اگر به‌ خود مسلمانان‌ تسليم‌ شدند و يا به‌ هم‌پيمانان‌ مسلمانان‌ پيوستند و در پناه‌ آنان‌ قرار گرقتند ، آزادشان‌ بگذارند ، و در غير اين‌ صورت‌ با آنها شديداً بجنگند تا دست‌ از كينه‌توزي‌ و آشوبگري‌ بردارند و تسليم‌ شوند . پس‌ در هر صورت‌ غرض‌ از جنگيدن‌ آرام‌ كردن‌ كفّار است‌ نه‌ ريشه‌كني‌ آنها ، زيرا اگر با آرامش‌ در جوار مسلمانان‌ زندگي‌ كنند چه‌ بسا به‌ برتري‌ اسلام‌ بر نظامها و آئين‌هاي‌ ديگر آگاه‌ و به‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ شوند.
آيات‌ در اين‌ زمينه‌ بسيار است‌ كه‌ رؤس‌ سياست‌ دفاعي‌ اسلام‌ را به‌ خوبي‌ بيان‌ مي‌نمايند ولي‌ به‌ نظر مي‌رسد ، همين‌ مقدار براي‌ بيان‌ اينكه‌ سياست‌ دفاعي‌ جزو لاينفك‌ّ دين‌ اسلام‌ است‌ كفايت‌ مي‌كند و طالبان‌ آگاهي‌ بيشتر را به‌ سوره‌هاي‌ نساء ، انفال‌ ، توبه‌ و ... ارجاع‌ مي‌دهيم‌ .
اسلام‌ سپاهش‌ نگهبان‌ صلح‌ و آرامش‌ است‌ . جنگيدن‌ براي‌ دفع‌ شرارات‌ و فتنه‌ است‌ ، با دوست‌ و دشمن‌ يكسان‌ و بر اساس‌ عدل‌ و انصاف‌ برخورد دارد - همه‌ را آفريدگان‌ خداوند مي‌شمارد و رحمت‌ و رأفت‌ را بر همگان‌ تعميم‌ مي‌دهد ، نظرش‌ هدايت‌ به‌ سوي‌ سعادت‌ است‌ نه‌ سركوب‌ كردن‌ فريب‌خوردگان‌ .
براي‌ همگان‌ فرصت‌ لازم‌ را فراهم‌ مي‌كند تا به‌ آرامي‌ بينديشند و راه‌ درست‌ را برگزينند - به‌ همين‌ دليل‌ سپاهش‌ بر كسي‌ شبيخون‌ نمي‌زند و آغاز به‌ جنگ‌ نمي‌كند مگر براي‌ دفاع‌ . پيامبرش‌ كه‌ اسوه‌ و پيشواي‌ مسلمانان‌ است‌ مجسمه‌اي‌ بود از رأفت‌ و رحمت‌ و رهبري‌ و نرمخوئي‌ و بخشش‌ براي‌ جهانيان‌ و پيروان‌ آن‌ حضرت‌ نيز مكلّف‌ به‌ ادامه راه‌ آن‌ يگانه بني‌ نوع‌ آدم‌ مي‌باشند . (صلوات‌اللّه‌ عليه‌ و آله‌)
چون‌ بعضي‌ از ساده‌انديشان‌ مي‌پندارند كه‌ از سوره توبه‌ بوي‌ خشونت‌ استشمام‌ مي‌شود نظر آنان‌ را جلب‌ مي‌كنيم‌ به‌ اين‌ نكته‌ كه‌ اكثر آياتي‌ كه‌ ما براي‌ ارائه‌ سياست‌ دفاعي‌ اسلام‌ ارائه‌ كرديم‌ از سوره‌هاي‌ انفال‌ و توبه‌ هستند كه‌ اغلب‌ اسلام‌شناسان‌ عقيده‌ دارند اين‌ دو قسمت‌ يك‌ سوره‌ هستند و در هر حال‌ چه‌ يك‌ سوره‌ باشند و چه‌ دو سوره‌ همه آيات‌ آنها و نيز آيات‌ سوره‌هاي‌ ديگر براي‌ برقراري‌ سياست‌ نظام‌ دفاعي‌ نازل‌ شده‌اند نه‌ هجوم‌ و لشكركشي‌ به‌ منظور استعمار و توسعه‌طلبي‌ .
نظر ساده‌انديشان‌ متوجّه‌ آيات‌ اوّل‌ سوره توبه‌ است‌ كه‌ ما براي‌ روشن‌ شدن‌ ذهن‌ آنها بطور خلاصه‌ بحثي‌ پيرامون‌ چند آيه اوّل‌ آن‌ سوره‌ عرضه‌ مي‌نمائيم‌ تا شايد اين‌ تصوّر از اذهان‌ پاك‌ شود كه‌ مي‌پندارند يك‌ اعلان‌ جنگ‌ بدون‌ سابقه‌ و خشونت‌آميز است‌ : - بَراءَةٌ من‌َاللّه‌ وَ رَسوُله‌ الَي‌الِّذين‌َ عاهَدتُم‌ من‌َالمُشركين‌َ - فَسَبَّحوُا في‌الاَرض‌ اَربَعَةَ اَشهُرٍ وَاعلَموُا اَنِّكُم‌ غَيرُ معجزي‌اللّه‌ وَ اَن‌اللّه‌َ مُخزي‌الكافرين‌َ - وَ اَذان‌ٌ من‌َاللّه‌ وَ رَسوُله‌ الَي‌النّاس‌َ يَوم‌َالحج‌ّ الاَكبَر ان‌ِّاللّه‌َ بَري‌ءٌ من‌َالمُشركين‌َ وَ رَسوُلُه‌ُ ، وَ ان‌ تُبتُم‌ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم‌ وَ ان‌ تَوَلِّيتُم‌ فَاعلَموُا غَيرُ مُعجزي‌اللّه‌ وَ بَشِّرالِّذين‌َ كَفَروُا بعَذاب‌ٍ اَليم‌ - الّآالِّذين‌َ عاهَدتُم‌ من‌َالمُشركين‌َ ثُم‌ِّ لَم‌ يَنقُضُوكُم‌ شَيئاً وَ لَم‌ يُظاهروُا عَلَيكُم‌ اَحَداً فَاَتموُا الَيهم‌ عَهَدُهُم‌ الي‌ مُدِّتهم‌ ان‌ِّاللّه‌َ يُحَب‌ُّالمُتِّقين‌ - فَاذا نَسلَخ‌َ الاَشهُرُالحُرم‌ُ فَاقتَلوُاالمُشركين‌َ حَيث‌ُ وَجَدتُموُهُم‌ وَ خُذوُهُم‌ وَ اَحصُروُهُم‌ وَاقعُدوُا لَهُم‌ كُل‌ِّ مَرصَدٍ فَان‌ تاَبوُا وَ اَقيموااصِّلوةَ وَ اتوالزِّكوةَ فَخَلّوُا سَبيلَهُم‌ ان‌ِّاللّه‌َ غَفوُرٌ رَحيم‌ : - (اين‌ آيات‌ اعلام‌) بيزاري‌ است‌ از سوي‌ خداوند و رسولش‌ به‌ سوي‌ آنهائيكه‌ شما با آنها از مشركان‌ پيمان‌ بستيد - (به‌ مشركان‌ بگوئيد : -) تا مدّت‌ چهار ماه‌ در زمين‌ گردش‌ كنيد و بدانيد كه‌ شما ناتوان‌كننده خداوند نيستيد و آنكه‌ خداوند كافران‌ را خوار مي‌نمايد - (و اين‌ آيات‌ به‌ منزله‌) اخطاري‌ است‌ (يا ضزب‌الاجلي‌ است‌) از خداوند و پيغمبرش‌ به‌ عموم‌ مردم‌ در زمان‌ حج‌ّ اكبر كه‌ خداوند بيزار است‌ از مشركان‌ و پيامبرش‌ (نيز بيزار است‌) ، پس‌ اگر توبه‌ كرديد برايتان‌ بهتر است‌ (به‌ صلاح‌ شما است‌) و اگر سرپيچي‌ كرديد پس‌ بدانيد كه‌ خداوند را ناتوان‌ نتوانيد كرد ، و آنهائي‌ را كه‌ كافرند به‌ عذابي‌ دردناك‌ بشارت‌ ده‌ - مگر آنهائي‌ از مشركان‌ را كه‌ با آنها پيمان‌ بستيد و عهد شما را نشكستند و بر ضد شما با كسي‌ همدست‌ و پشتيبان‌ نشدند ، پس‌ پيمان‌ آنها را تا سرآمد زمان‌ با آنها تمام‌ كنيد زيرا خداوند «وفاداران‌» به‌ پيمان‌ را دوست‌ مي‌دارد - پس‌ آنگاه‌ كه‌ ماههاي‌ حرام‌ به‌ سر رسيد هرجا كه‌ مشركان‌ را يافتيد به‌ قتل‌ برسانيد و اسيرشان‌ كنيد و در هر كمين‌گاهي‌ بر راهشان‌ بنشينيد ، پس‌ اگر پشيمان‌ شدند و به‌ پرستش‌ خداوند برخاستند و زكات‌ دادند آزادشان‌ گذاريد زيرا خداوند بخشنده‌ و مهربان‌ است‌ -
به‌ نظر نويسنده‌ پنج‌ آيه مذكور به‌ اضافه پنج‌ آيه بعد از آن‌ كه‌ آيات‌ صدر سوره توبه‌ هستند و حضرت‌ علي‌بن‌ ابيطالب‌ مأموريت‌ يافتند تا روز حج‌ّ اكبر در سال‌ نهم‌ هجري‌ آنها را در مكّه‌ و در اجتكام‌ حجّاج‌ اعلام‌ دارند بنابه‌ دلائل‌ زير جنبه سياسي‌ محكم‌ و قوي‌ داشته‌ است‌ نه‌ جنبه دادن‌ ضرب‌الاجل‌ نظامي‌ ، و لذا يكي‌ از سياست‌گذاريهاي‌ دفاعي‌ و عمومي‌ و مستمر اسلام‌ مي‌باشد : -
1 - تا آن‌ تاريخ‌ (سال‌ نهم‌ هجري‌) تمام‌ طوائف‌ و عشاير عربستان‌ يا مسلمان‌ شده‌ يا با مسلمانان‌ هم‌پيمان‌ شده‌ بودند .
2 - خيبر كه‌ از شهرهاي‌ مهّم‌ و اقتصادي‌ و كشاورزي‌ عربستان‌ و يهودي‌نشين‌ بود در سال‌ ششم‌ هجري‌ فتح‌ شد و يهوديان‌ كه‌ دشمنان‌ سرسخت‌ مسلمانان‌ بودند مجبور به‌ مهاجرت‌ از آنجا شدند .
3 - شهر مكّه‌ كه‌ محور اقتصادي‌ و مركز شرك‌ و بت‌پرستي‌ بود در سال‌ ششم‌ هجري‌ كاملاً فتح‌ شد و مردم‌ آن‌ حتّي‌ بزرگترين‌ و كينه‌توزترين‌ سران‌ آن‌ مانند ابوسفيان‌ بالاجبار تسليم‌ اسلام‌ شدند و اكثريت‌ نيز با ميل‌ اسلام‌ را پذيرفتند .
4 - در دنبال‌ فتح‌ مكّه‌ شهر طائف‌ و ساير قبائل‌ هوازن‌ كه‌ در منطقه‌ حجاز واقع‌ در ساحل‌ شمالي‌ درياي‌ سرخ‌ كه‌ از مناطق‌ آباد و حاصلخيز عربستان‌ و مسير كاروانيان‌ بود فتح‌ شد و ساكنان‌ آن‌ اسلام‌ را پذيرفتند .
5 - در فتح‌ مكّه‌ خانه‌ كعبه‌ از بتها پاك‌ شد و از مركزيت‌ بت‌پرستي‌ آزاد گرديد و بتهاي‌ لات‌ و عزي‌ در طائف‌ و منطقه‌ هوازن‌ها منهدم‌ شد و لذا ديگر بت‌پرستي‌ هم‌ اگر بود بهانه‌ و جرأت‌ آن‌ را نداشتند تا در مكّه‌ و اطراف‌ آن‌ گرد آيند و هسته توطئه‌ عليه‌ مسلمانان‌ به‌ وجود آورند .
6 - بطوريكه‌ مي‌دانيم‌ چون‌ در ماههاي‌ حرام‌ مطابق‌ سنّتي‌ كه‌ تمام‌ اعراب‌ آن‌ را محترم‌ مي‌داشتند جنگي‌ صورت‌ نمي‌گرفت‌ براي‌ كاروانهاي‌ بازرگاني‌ امنيّت‌ كافي‌ فراهم‌ مي‌شد تا به‌ مسافرتهاي‌ تجارتي‌ بروند و در جريان‌ سفر در ماه‌ ذيحجه‌ كه‌ ماه‌ زيارت‌ و تجمع‌ عمومي‌ در مكّه‌ بود براي‌ خريد و فروش‌ و مبادله كالا توقف‌ مي‌كردند و پس‌ از گذشتن‌ ماههاي‌ حرام‌ از تجمع‌ زائران‌ خالي‌ مي‌شد و هم‌ عبور و مرور كاروانهاي‌ بازرگاني‌ به‌ علّت‌ ترس‌ از غارت‌ شدن‌ تقريباً تعطيل‌ مي‌شد .
اكنون‌ با توجّه‌ به‌ توضيحات‌ مذكور اين‌ سؤال‌ را مطرح‌ مي‌نمائيم‌ كه‌ : پس‌ منظور خداوند و رسول‌ او از دادن‌ آن‌ ضرب‌الاجل‌ به‌ مردم‌ در زمان‌ حج‌ّ اكبر چه‌ بوده‌ است‌ زيرا نه‌ از اهالي‌ عربستان‌ كسي‌ بوده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ با آنها بجنگد (چون‌ همه‌ تسليم‌ شده‌ بوده‌اند) و نه‌ كاروانهاي‌ بازرگاني‌ در مكّه‌ باقي‌ مي‌مانده‌ كه‌ با آنها برخورد نمايند چون‌ آنها هم‌ طبيعتاً بايد از فرصت‌ ماههاي‌ حرام‌ بخصوص‌ از ضرب‌الاجل‌ چهار ماهه‌ استفاده‌ كنند تا بتوانند به‌ سفر خود سر و صورتي‌ بدهند و به‌ مناطق‌ امن‌ خود برگردند .
آنچه‌ به‌ نظر مي‌رسد اين‌ است‌ كه‌ تشريع‌ مناسك‌ حج‌ّ براي‌ گرد آمدن‌ نمايندگان‌ كشورهاي‌ اسلامي‌ در ايامي‌ بخصوص‌ در مركز اسلام‌ يعني‌ مكّه‌ به‌ اين‌ منظور مي‌باشد كه‌ سياست‌ كلّي‌ دنياي‌ اسلام‌ بخصوص‌ سياست‌ دفاعي‌ آن‌ همه‌ ساله‌ توسط‌ اميرالحاج‌ در روز حج‌ّ اكبر به‌ همگان‌ اعلام‌ شود تا به‌ گوش‌ جهانيان‌ برسد و بدانند كه‌ در صورت‌ تجاوز و پيمان‌شكني‌ و توطئه‌گري‌ و آشوب‌طلبي‌ ، مسلمانان‌ از چه‌ موضعي‌ با آنها برخورد خواهند كرد ، و لذا به‌ عنوان‌ يك‌ نويسنده‌ بي‌طرف‌ نظر ما اين‌ است‌ كه‌ امام‌ خميني‌ رضوان‌اللّه‌ تعالي‌ عليه‌ كاملاً؛ سياست‌ اسلام‌ را از اين‌ بابت‌ ادراك‌ نموده‌ و تأكيد او بر اعلام‌ برائت‌ در ايام‌ حج‌ مقرون‌ به‌ صواب‌ و مشروع‌ مي‌باشد ، و هرگونه‌ مخالفتي‌ با انجام‌ آن‌ برخلاف‌ شريعت‌ اسلام‌ است‌ .
لازم‌ به‌ توضيح‌ مي‌دانيم‌ كه‌ مفسّران‌ در مورد حج‌ اكبر اختلاف‌ كرده‌اند و نظرات‌ گوناگوني‌ بيان‌ كرده‌اند . امّا به‌ نظر مي‌رسد كه‌ بيهوده‌ و به‌ علّت‌ عدم‌ توجّه‌ به‌ نكاتي‌ مانند آنچه‌ فوقاً بيان‌ شد خود را به‌ زحمت‌ انداخته‌اند .
بطوريكه‌ مي‌دانيم‌ خانه خدا را حضرت‌ ابراهيم‌ بنا كرد و آن‌ را معبد دين‌ حنيف‌ قرار داد و پس‌ از ظهور حضرت‌ موسي‌ و پيامبران‌ بني‌ اسرائيل‌ و در آخر حضرت‌ مسيح‌ اديان‌ يهود و مسيحيّت‌ در مناطق‌ همجوار عربستان‌ بخصوص‌ روم‌ كه‌ سوريه فعلي‌ و تا حدودي‌ مصر جزو متصرفات‌ آن‌ بود گسترش‌ يافت‌ و عربستان‌ كه‌ قسمت‌ مهّم‌ آن‌ صحراي‌ خشك‌ و غيرقابل‌ عبور بود از تأثيرات‌ تمدّن‌ و نفوذ قدرت‌ مستقيم‌ امپراطوران‌ زمان‌ مانند روم‌ و ايران‌ به‌ دور ماند و نظام‌ داخلي‌ آن‌ بصورت‌ قبيله‌اي‌ كه‌ هر كدام‌ در امور خود تقريباً استقلال‌ داشتند درآمد و لذا بتدريج‌ دين‌ حنيف‌ رو به‌ ضعف‌ نهاد و يهود بتدريج‌ در خيبر و يثرب‌ نفوذ كردند به‌ نحوي‌ كه‌ بتدريج‌ تمام‌ اعراب‌ را از خيبر بيرون‌ راندند و آن‌ را مطلقاً يهودي‌نشين‌ كردند و در يثرب‌ اكثريت‌ يافتند آنچنانكه‌ بيشتر اراضي‌ حاصلخيز و اقتصاد يثرب‌ را بدست‌ گرفتند و به‌ آزار و ستم‌ بر اهالي‌ بومي‌ آن‌ پرداختند و اين‌ مسئله‌ زمينه روي‌ آوردن‌ اهالي‌ يثرب‌ را (كه‌ بعداً مدينةالنبي‌ ناميده‌ شد) به‌ پيغمبر اسلام‌ و دعوت‌ از آن‌ حضرت‌ براي‌ مهاجرت‌ به‌ يثرب‌ فراهم‌ آورد .
عليرغم‌ اينكه‌ يهوديان‌ در عربستان‌ رخنه‌ و نفوذ كردند چون‌ دين‌ آنها كه‌ چه‌ بسا گرفتار انحرافات‌ هم‌ شده‌ بود تحت‌الشعاع‌ ماديگرائي‌ شديد آنها قرار داشت‌ نتوانست‌ به‌ عنوان‌ يك‌ دين‌ مسلّط‌ اعراب‌ را زير نفوذ خود درآورد ، بخصوص‌ كه‌ اعراب‌ اطلاع‌ داشتند كه‌ ذونواس‌ 5 پادشاه‌ حمير كه‌ يهودي‌ بود مسيحيان‌ منطقه‌ نجران‌ را (كه‌ امروز نزديك‌ مرز عربستان‌ سعودي‌ و يمن‌ واقع‌ است‌) تكليف‌ به‌ گرويدن‌ به‌ آئين‌ يهود نموده‌ و چون‌ مسيحيان‌ نمي‌پذيرند آن‌ مسيحيان‌ را به‌ اتفاق‌ پادشاهشان‌ كه‌ به‌ نام‌ حارث‌ بوده‌ است‌ در گودالي‌ پر از آتش‌ مي‌سوزانند كه‌ ذكر آن‌ در سوره 85 قرآن‌ هم‌ آمده‌ است‌ : قُتل‌َ اَصحاب‌ُالاُخدوُد - النّار ذات‌الوَقود - اذهُم‌ عَلَها قُعوُد - وَ هُم‌ عَلي‌ ما يَفعَلون‌َ بالمؤُمنين‌َ شُهوُد - وَ ما نَقَموُا منهُم‌ الّا ان‌ يؤمنوُا باللّه‌العَزيزالحَميد ... : كشته‌ شدند اصحاب‌ گودالهاي‌ آتش‌ - با آن‌ آتشي‌ كه‌ داراي‌ هيزم‌ ـ(بسيار) بود - آنگاه‌ كه‌ آنها بر كنار گودالهاي‌ آتش‌ نشسته‌ بودند - و آنچه‌ را بر مؤمنان‌ مي‌كردند مي‌نگريستند (شاهد سوختن‌ بي‌گناهان‌ بودند) - با آنها دشمني‌ خاصي‌ نداشتند جز اينكه‌ (آن‌ بي‌گناهان‌) به‌ خداوند عزيز و سزاوار پرستش‌ ايمان‌ داشتند . (4 تا 8 بروج‌)
اين‌ واقعه‌ كه‌ در 523 ميلادي‌ اتفاق‌ افتاده‌ و رويّه خزنده‌اي‌ كه‌ يهوديان‌ در بيرون‌ راندن‌ اهالي‌ خيبر اعمال‌ كرده‌ بودند و نفوذ تدريجي‌ روزافزون‌ آنها در يثرب‌ كه‌ به‌ آزار رسانيدن‌ به‌ صاحبان‌ اصلي‌ سرزمين‌ توأم‌ بوده‌ است‌ از طرفي‌ مانع‌ آن‌ مي‌شده‌ است‌ تا رغبتي‌ به‌ آئين‌ يهود پيدا كنند و از طرفي‌ هراس‌ داشته‌اند كه‌ به‌ دين‌ مسيح‌ روي‌ آورند مبادا توسط‌ يهوديان‌ به‌ سرنوشتي‌ مشابه‌ اصحاب‌ اخدود گرفتار شوند .
از طرفي‌ هم‌ به‌ علّت‌ مرور زمان‌ بتدريج‌ انحرافاتي‌ در دين‌ حنيف‌ به‌ وجود آمده‌ و در جريان‌ رفت‌ و آمد خود آنها ، و نيز عبور و مرور كاروانهاي‌ بازرگاني‌ بين‌ مصر و كشورهاي‌ ديگر آفريقا و شبه‌جزيره هند از طريق‌ حجاز و آگاه‌ شدن‌ از بت‌ و بت‌پرستي‌ متمايل‌ به‌ آن‌ مي‌شوند و بتهائي‌ تهيه‌ و در خانه كعبه‌ كه‌ مزكر دين‌ حنيف‌ بوده‌ است‌ قرار مي‌دهند و بت‌پرستي‌ را با دين‌ حنيف‌ كه‌ يكتاپرستي‌ بوده‌ است‌ در هم‌ مي‌آميزند و مشرك‌ مي‌شوند و مناسك‌ حج‌ را كه‌ حضرت‌ ابراهيم‌ تشريع‌ نموده‌ است‌ تحت‌الشعاع‌ قرار مي‌دهند و به‌ دور خانه‌اي‌ كه‌ به‌ نام‌ خدا بنا شده‌ بوده‌ است‌ در حالي‌ طواف‌ مي‌كرده‌اند كه‌ انباشته‌ از بت‌ بوده‌ است‌ و قربانيهاي‌ خود را به‌ نام‌ بتها ذبح‌ مي‌كرده‌اند .
پس‌ ، اعراب‌ جزيرةالعرب‌ با وجود اينكه‌ اكثراً بت‌پرست‌ و مشرك‌ شدند پاره‌اي‌ از آئين‌ حنيف‌ من‌ جمله‌ مناسك‌ حج‌ را (هر چند با تغييراتي‌) حفظ‌ كردند و چون‌ مكّه‌ مركز تجاري‌ منطقه‌ شده‌ بود لازم‌ بود كه‌ براي‌ داد و ستد و رفع‌ نيازمنديهاي‌ خود پيوسته‌ به‌ مكّه‌ رفت‌ و آمد داشته‌ باشند و اين‌ رفت‌ و آمدها هم‌ چون‌ بالاجبار بيشتر در ماههاي‌ حرام‌ صورت‌ مي‌گرفته‌ است‌ كه‌ جنگ‌ و غارت‌ تعطيل‌ مي‌شده‌ زمان‌ مناسبي‌ بوده‌ است‌ تا مراسم‌ حجّي‌ هم‌ انجام‌ دهند هر چند به‌ اهميّت‌ حج‌ در ماه‌ ذيحجه‌ نبوده‌ است‌ .
ما اگر روش‌ اعراب‌ جاهليت‌ را در جابجا كردن‌ بعضي‌ ماههاي‌ حرام‌ با ماههاي‌ ديگر كه‌ به‌ «نسي‌ء» معروف‌ بوده‌اند ناديده‌ بگيريم‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌رسيم‌ كه‌ قسمت‌ عمده سفرهاي‌ آنها به‌ مكّه‌ در ماههاي‌ مشخصّي‌ در تمام‌ سالها كه‌ همانند بوده‌اند (ماههاي‌ حرام‌) صورت‌ گرفته‌ است‌ و لذا اطلاق‌ نام‌ حج‌ بر آنها (چون‌ حج‌ به‌ معني‌ قصد خانه كعبه‌ در ماه‌ معيني‌ از سال‌ است‌) دور از صواب‌ نبوده‌ است‌ امّا چون‌ حج‌ ابراهيمي‌ برخلاف‌ حجهاي‌ ديگر حجي‌ بوده‌ است‌ كه‌ تمام‌ مناسك‌ حج‌ من‌ جمله‌ وقوف‌ در عرفات‌ و مشعر و مني‌ و رمي‌ جمرات‌ بطور كامل‌ انجام‌ مي‌گرفته‌ است‌ شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ براي‌ اينكه‌ حج‌ كامل‌ با حجهاي‌ ديگر توسط‌ اعراب‌ جاهليّت‌ متمايز باشد به‌ حج‌ ذيحجه‌ عنوان‌ حج‌ اكبر داده‌ بوده‌اند امّا اين‌ احتمال‌ در صورتي‌ تأييدشدني‌ است‌ كه‌ ما بتوانيم‌ مطمئن‌ شويم‌ كه‌ اين‌ نام‌ قبل‌ اسلام‌ به‌ حج‌ در ماه‌ ذيحجه‌ داده‌ شده‌ باشد . امّا نويسنده‌ اطلاع‌ از معروف‌ بودن‌ چنين‌ نامي‌ در قبل‌ از اسلام‌ ندارد .
پس‌ باقي‌ مي‌ماند اينكه‌ عنوان‌ مذكور پس‌ از ظهور اسلام‌ و با نزول‌ آيات‌ سوره برائت‌ وضع‌ شده‌ است‌ و اين‌ احتمالي‌ است‌ قريب‌ به‌ يقين‌ به‌ دليل‌ اينكه‌ مفسّران‌ در علّت‌ وضع‌ اين‌ عنوان‌ و اينكه‌ چه‌ حجي‌ را حج‌ اكبر بايد شانخت‌ اختلاف‌ كرده‌اند ، زيرا اگر به‌ مأخذي‌ كه‌ در دوره جاهليّت‌ اين‌ نام‌ معروف‌ بوده‌ است‌ دسترسي‌ پيدا مي‌كردند اختلافي‌ در آن‌ به‌ وجود نمي‌آمد .
اينكه‌ به‌ نظر ما اين‌ نام‌ بعد از ظهور اسلام‌ و با نزول‌ آيات‌ وضع‌ شده‌ است‌ بنابه‌ دلائل‌ زير مي‌باشد : -
1 - در دوره حضرت‌ ابراهيم‌ جمعيت‌ آن‌ چنان‌ زياد و مكّه‌ آنقدر رونق‌ نداشته‌ است‌ كه‌ حج‌ اكبر برگزار شود و اگر هم‌ برگزار مي‌شده‌ است‌ چون‌ جزئيات‌ شريعت‌ دين‌ حنيف‌ و اسناد تازيخي‌ در دست‌ نيست‌ نمي‌توان‌ قاطعاً گفت‌ كه‌ در آن‌ عصر حج‌ اكبر برگزار مي‌شده‌ است‌ .
2 - به‌ شرحي‌ كه‌ قبلاً و قريباً گذشت‌ در دوران‌ جاهليّت‌ نيز چنين‌ عنواني‌ وضع‌ نشده‌ بوده‌ است‌ و اگر بر فرض‌ محال‌ شده‌ بوده‌ است‌ حج‌ آنان‌ كه‌ توأم‌ با بت‌پرستي‌ و شرك‌ بوده‌ است‌ آن‌ چنان‌ نبوده‌ است‌ كه‌ از نظر قرآن‌ محترم‌ شمرده‌ شود و انجام‌ تبليغ‌ مهّم‌ برائت‌ را در آن‌ برگزار نمايند .
3 - پس‌ از بعثت‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ و در سيزده‌ سالي‌ كه‌ در مكّه‌ به‌ سر بردند آنقدر تحت‌ فشار و محدوديت‌ بودند كه‌ نمي‌توانستند مناسك‌ حج‌ را به‌ دلخواه‌ انجام‌ دهند تا چه‌ رسد به‌ اينكه‌ بتوان‌ بر آن‌ عنوان‌ «اكبر» داد خاصه‌ اينكه‌ هنوز آيات‌ مربوط‌ به‌ وجوب‌ حج‌ خانه خدا نازل‌ نشده‌ بودند .
4 - پس‌ از هجرت‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ و مسلمانان‌ به‌ مدينه‌ هم‌ ، تا سال‌ هفتم‌ هجرت‌ نتوانستند به‌ مكّه‌ وارد شوند و فقط‌ در سال‌ هفتم‌ بود كه‌ بر اساس‌ پيمان‌ حديبيه‌ امكان‌ آن‌ فراهم‌ شد تا در ذيقعده‌ به‌ مدّت‌ سه‌ روز مراسم‌ عمره‌ را انجام‌ دهند ولي‌ چون‌ هنوز مردم‌ مكّه‌ بر خانه خدا و مسجدالحرام‌ تسلّط‌ داشتند به‌ آن‌ حج‌ هم‌ نمي‌توان‌ عنوان‌ حج‌ اكبر داد بخصوص‌ كه‌ در غير ماه‌ ذيحجه‌ بوده‌ است‌ .
5 - در سال‌ هشتم‌ هجري‌ نيز كه‌ مكّه‌ كاملاً به‌ دست‌ مسلمانان‌ فتح‌ شد و مسلمانان‌ در انجام‌ مناسك‌ آزادي‌ مطلق‌ بدست‌ آوردند مراسم‌ عمره‌ را در ماه‌ رمضان‌ انجام‌ دادند و حضرت‌ رسول‌اللّه‌ به‌ مدينه‌ مراجعت‌ فرمودند و چون‌ اين‌ واقعه مهّم‌ كه‌ تسلّط‌ اسلام‌ را بر تمام‌ شبه‌جزيره عربستان‌ تثبيت‌ كرد و مقدمه‌اي‌ قاطع‌ براي‌ گسترش‌ اسلام‌ در جهان‌ شد ، در ماه‌ رمضان‌ بود در آن‌ سال‌ هم‌ مسلمانان‌ به‌ همراهي‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ مراسم‌ عمره‌ را بجاي‌ آوردند و آن‌ حضرت‌ پس‌ از چند روز به‌ مدينه‌ مراجعت‌ نمودند و بنابراين‌ تا آن‌ تاريخ‌ يعني‌ رمضان‌ سال‌ هشتم‌ هجري‌ هم‌ حج‌ اكبر انجام‌ نگرديده‌ است‌ .
با توجّه‌ به‌ دلائل‌ فوق‌ اوّلين‌ باري‌ كه‌ نام‌ حج‌ اكبر به‌ ميان‌ آمده‌ است‌ همان‌ است‌ كه‌ ضمن‌ آيات‌ اوّل‌ سوره برائت‌ نازل‌ گرديد و حضرت‌ علي‌ عليه‌السلام‌ افتخار اعلام‌ آن‌ آيات‌ را به‌ مسلمانان‌ و مردم‌ ديگر جهان‌ در ذيحجه‌ سال‌ نهم‌ هجري‌ احراز كردند. و حضرت‌ رسول‌اللّه‌ هم‌ شخصاً در آن‌ شركت‌ نداشته‌اند .
بنابراين‌ حج‌ اكبر همان‌ حجي‌ است‌ كه‌ در سال‌ نهم‌ هجري‌ با اعلام‌ برائت‌ از مشركان‌ انجام‌ گرديد و اين‌ نكته‌اي‌ است‌ بسيار مهّم‌ كه‌ متأسفانه‌ مفسّران‌ با سهل‌انگاري‌ از كنار آن‌ گذشته‌اند .
ما در جريان‌ أليف‌ اين‌ كتاب‌ گاهي‌ به‌ سهل‌انگاريهاي‌ مفسّران‌ اشاره‌هائي‌ كرده‌ايم‌ كه‌ بر مذاق‌ بعضي‌ ناخوشايند بوده‌ است‌ .
در اينجا بايد توضيح‌ دهيم‌ كه‌ نظر ما متوجّه‌ مفسّران‌ معاصر نيست‌ زيرا در ميان‌ اينان‌ بسياري‌ هستند كه‌ داراي‌ افكاري‌ وقّادند و آثاري‌ درخشان‌ و متضمّن‌ مطالبي‌ بديع‌ بوجود آورده‌اند . بلكه‌ ما يك‌ دوران‌ چهارده‌ قرني‌ را در نظر داريم‌ كه‌ مي‌بايد مفسّران‌ آن‌ چنان‌ كه‌ بايد و شايد مطالب‌ اساسي‌ دين‌ اسلام‌ از نظر قرآن‌ را مورد بحث‌ قرار نداده‌اند كه‌ خود آن‌ جاي‌ حرف‌ دارد و بدتر اينكه‌ مطالب‌ كاملاً روشن‌ را مانند همين‌ اعلام‌ برائت‌ از مشركان‌ را آن‌ چنان‌ مورد كم‌لطفي‌ قرار داده‌اند كه‌ در محاق‌ فراموشي‌ رفته‌ است‌ به‌ نحوي‌ كه‌ اخيراً كه‌ توسط‌ امام‌ خميني‌ رحمةاللّه‌ عليه‌ ضرورت‌ انجان‌ آن‌ اعلام‌ گرديد جهان‌ را در بهت‌ و حيرت‌ فرو برد و كساني‌ كه‌ بايد خود منادي‌ اين‌ ندا مي‌بودند سر به‌ مخالفت‌ با آن‌ بلند كردند و گروهي‌ از مسلمانان‌ مؤمن‌ را كه‌ به‌ اعلام‌ برائت‌ پرداخته‌ بودند در كنار خانه امن‌ خدا زير آتش‌ سلاحهاي‌ مرگبار گرفتند و به‌ شهادت‌ رسانيدند .
اگر مفسّران‌ كه‌ وظيفه تجزيه‌ و تحليل‌ آيات‌ قرآن‌ را بر عهده‌ دارند پيوسته‌ تشخيص‌ مي‌دادند كه‌ دادن‌ عنوان‌ حج‌ اكبر به‌ مناسك‌ سال‌ نهم‌ هجري‌ فقط‌ به‌ اين‌ علّت‌ بوده‌ است‌ كه‌ اعلام‌ برائت‌ از مشركان‌ به‌ عنوان‌ يك‌ واجب‌ ديني‌ بر مناسك‌ حج‌ از طرف‌ خداوند افزوده‌ و تشريع‌ شده‌ است‌ ناگزير در تأليفات‌ و تفاسير خود آن‌ را زنده‌ نگاه‌ مي‌داشتند و مبلغان‌ دين‌ كه‌ تغذيه‌ علمي‌ آنان‌ از تفاسير قرآن‌ است‌ آن‌ را پيوسته‌ به‌ گوش‌ مسلمانان‌ و زعماي‌ آنان‌ مي‌رسانيدند . امروز كه‌ اين‌ موضوع‌ مهّم‌ در حال‌ تجديد حيات‌ يافتن‌ است‌ آنقدر غريب‌ و ناآشنا نبود كه‌ سران‌ كشورها آن‌ را كفر بشمارند و به‌ روي‌ اداءكنندگان‌ آن‌ شمشير بكشند ، در عوض‌ اينكه‌ با دشمنان‌ حربي‌ اسلام‌ چنين‌ كنند !
باري‌ حج‌ اكبر در همان‌ سال‌ نهم‌ هجري‌ تحقق‌ يافت‌ كه‌ حضرت‌ علي‌ برائت‌ از مشركان‌ را به‌ امر خداوند و رسول‌ او اعلام‌ فرمود و بنابراين‌ اگر مسلمانان‌ علاقمند به‌ درك‌ فضيلت‌ حج‌ اكبر باشند بايد بكوشند تا اين‌ فريضه ديني‌ را كه‌ روحي‌ تازه‌ در آن‌ دميده‌ شده‌ است‌ زنده‌ و پاينده‌ نگاهدارند تا عزت‌ شايسته دنياي‌ اسلام‌ را در پناه‌ آن‌ بدست‌ آورند .
و اگر چنين‌ نكنند حج‌ آنان‌ ناقص‌ خواهد بود زيرا يكي‌ از ضروريات‌ حج‌ را ناديده‌ انگاشته‌اند . سؤالهائي‌ كه‌ در اين‌ خصوص‌ مطرح‌ است‌ عبارتند از : -
1 - آيا سوره برائت‌ ديگر اعتبار كاربردي‌ براي‌ مسلمانان‌ ندارد ؟
2 - آيا ديگر مشرك‌ يا كافري‌ وجود ندارد كه‌ دشمن‌ مسلمانان‌ باشد ؟
3 - آيا غرض‌ از انجام‌ حج‌ و گرد آمدن‌ نمايندگان‌ مسلمانان‌ در ايامي‌ معين‌ در مركز اسلام‌ همين‌ است‌ كه‌ دور خانه كعبه‌ چند دور بگردند و سعي‌ صفا و مروه‌ كنند و وقوفي‌ در عرفات‌ و مشعر و مني‌ داشته‌ باشند و حيواني‌ را ذبح‌ و در جاي‌ خود رها كند و ريگهائي‌ به‌ مناره‌هائي‌ بزنند و مو و ناخني‌ تقصير كنند و احرام‌ كفن‌گونه خود را از تن‌ به‌ در آورند و ديگر هيچ‌ ؟
4 - آيا اصولاً در دين‌ اسلام‌ سياست‌ هم‌ موردنظر شارع‌ بوده‌ است‌ يا خير ؟
5 - آيا اگر در اسلام‌ سياستي‌ هم‌ هست‌ بايد از امور عبادي‌ مجزا شود و به‌ كساني‌ سپرده‌ شود كه‌ از دين‌ مجزّا شده‌اند ؟
6 - آيا جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ يا دفاع‌ از سرزمين‌هاي‌ اسلام‌ بايد متروك‌ و منتفي‌ تلقي‌ شود يا هنوز اعتبار عملي‌ دارد و اگر دارد آيا بايد براي‌ امور دفاعي‌ سياست‌گزاري‌ هم‌ كرد يا نه‌ و اگر بايد سياست‌گذاري‌ كرد آيا بايد جداي‌ از دين‌ سياست‌گذاري‌ شود و توسط‌ چه‌ كساني‌ ؟
7 - آيا حضرت‌ رسول‌اللّه‌ كه‌ كليه امور مسلمانان‌ را تدبير مي‌فرموده‌ از روي‌ بي‌سياستي‌ و «هر چه‌ پيش‌ آمد خوش‌ آمد» بوده‌ يا سياستهائي‌ هم‌ به‌ كار مي‌برده‌ و اصولاً مسلمانان‌ بايد او را اسوه‌ قرار دهند يا نه‌ ؟
8 - آيا در پيمانهائي‌ كه‌ مسلمانان‌ با ديگران‌ منعقد مي‌كنند و اين‌ همه‌ در قرآن‌ به‌ آنها اهميّت‌ داده‌ شده‌ است‌ بايد مسائل‌ سياسي‌ هم‌ رعايت‌ شود و يا اينكه‌ مسلمانان‌ بايد ساده‌لوحانه‌ هر پيماني‌ را امضاء كنند و عواقب‌ آن‌ را بدست‌ تقدير بسپارند ؟
9 - آيا سياست‌ دنياي‌ اسلام‌ بايد به‌ دست‌ چه‌ كساني‌ سپرده‌ شود ؟
10 - آيا در ميان‌ بيش‌ از يك‌ ميليارد مسلمان‌ كساني‌ پيدا نمي‌شوند كه‌ داراي‌ استعداد سياسي‌ هم‌ باشند و آيا نمي‌توان‌ اين‌ قبيل‌ اشخاص‌ را با حفظ‌ تعهدات‌ عبادي‌ كه‌ دارند در امور سياسي‌ هم‌ به‌ كار گرفت‌ ؟ و يا بايد طرف‌ بي‌دين‌ باشد تا بتواند سياستمدار باشد ؟
11 - آيا تمام‌ آيات‌ قرآن‌ لازم‌الرعايه‌ هستند يا بعضي‌ از آنها ؟
12 - آيا آيات‌ سوره برائت‌ بخصوص‌ آيات‌ اوّل‌ آن‌ منسوخ‌ شده‌اند اگر چنين‌ است‌ آيات‌ ناسخ‌ كدامند ؟
13 - آيا مجوزي‌ هست‌ كه‌ از بندگان‌ خداوند كساني‌ بتوانند هر آيه‌اي‌ را كه‌ خواستند منسوخ‌ و بي‌اعتبار كنند ؟
14 - آيا اين‌ حق‌ّ به‌ كفّار داده‌ مي‌شود تا هر آيه‌اي‌ را نپسنديدند نارضايتي‌ خود را از آن‌ اعلام‌ كنند و ما هم‌ مكلّف‌ به‌ رعايت‌ نظر آنها باشيم‌ ؟
سؤال‌ در اين‌ خصوص‌ بسيار است‌ و مي‌دانيم‌ كساني‌ كه‌ از خدا ترسي‌ ندارند و از او شرم‌ نمي‌كنند و به‌ قرآن‌ پشت‌ كرده‌اند ، به‌ اين‌ قبيل‌ پرسشها چگونه‌ پاسخ‌ خواهند داد .
در هر صورت‌ حج‌ اكبر از نظر قرآن‌ حجّي‌ است‌ كه‌ در آن‌ برائت‌ از مشركان‌ و كافران‌ پيمان‌شكن‌ اعلام‌ شود ، و اين‌ اعلام‌ برائت‌ مقيّد و محدود مي‌شود به‌ موارد پيمان‌شكني‌ و تجاوزگري‌ و بنابراين‌ كساني‌ كه‌ مسلمانان‌ با آنها پيمان‌ دارند و پيمان‌ را محترم‌ مي‌دارند مطابق‌ آيه چهارم‌ از اين‌ سوره‌ و آيات‌ ديگر مشمول‌ برائت‌ نمي‌شوند .
پس‌ كساني‌ كه‌ مي‌گويند از سوره برائت‌ بوي‌ خشونت‌ استشمام‌ مي‌شود توجّه‌ نمايند كه‌ برعكس‌ تصوّر آنها عطر آن‌ ، مانند تمام‌ آيات‌ و سُوَر ديگر قرآن‌ فضاي‌ جهان‌ را آكنده‌ از رحمت‌ و رأفت‌ اسلامي‌ مي‌نمايد .
براي‌ مثال‌ آيه اوّل‌ كه‌ با اعلام‌ بيزاري‌ خداوند و پيامبر عزيزش‌ از مشركاني‌ كه‌ عهد خود را مي‌شكنند آغاز مي‌شود به‌ معناي‌ ديگر اعلام‌ مي‌كند كه‌ هيچگونه‌ خطري‌ از جانب‌ مسلمانان‌ متوجّه‌ مشركان‌ و كافراني‌ كه‌ پيمان‌ نمي‌شكنند نيست‌ . يعني‌ آنها با خيال‌ راحت‌ مي‌توانند در جوار اسلام‌ به‌ زندگي‌ خود ادامه‌ دهند و آيه چهارم‌ با صراحت‌ كامل‌ اين‌ معني‌ را تأييد مي‌نمايد : الّاالِّذين‌َ عاهَدتُم‌ من‌َالمُشركين‌َ ثُم‌ِّ لَم‌ يَنقُصُوكُم‌ شَيأً وَ لَم‌ يُظاهروؤا عَلَيكُم‌ اَحَداً فَاَتموُا الَيهم‌ عَهَدُهُم‌ الي‌ مُدّتهم‌ ان‌ِّاللّه‌َ يُحب‌ُّالمُتِّقين‌ : (بيزاري‌ شامل‌ عهدشكنان‌ مي‌شود) نه‌ كساني‌ از مشركان‌ كه‌ با آنها پيمان‌ بسته‌ايد و به‌ پيمان‌ شما خيانت‌ نكردند و بر ضدّ شما با كسي‌ همدست‌ نشدند ، پس‌ پيمان‌ با آنها را تا آخرين‌ زمان‌ محترم‌ بداريد زيرا خداوند متقيّان‌ را (كساني‌ را كه‌ عهد و پيمان‌ را نگاه‌ مي‌دارند) دوست‌ مي‌دارد .
نكته مهّم‌ ديگري‌ كه‌ در اعلام‌ برائت‌ است‌ مهارت‌ چهار ماهه‌اي‌ است‌ كه‌ براي‌ پيمان‌شكنان‌ قائل‌ شده‌ است‌ . و اين‌ مدّت‌ اين‌ فرصت‌ را به‌ آنها مي‌دهد كه‌ حساب‌ كار خود را برسند و در وضعي‌ كه‌ به‌ وجود آورده‌اند بينديشند شايد برايشان‌ پشيماني‌ بوجود آيد و رويّه خود را اصلاح‌ كنند : فَان‌ تُبتُم‌ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم‌ : و اگر پشيمان‌ شويد برايتان‌ بهتر است‌ - يعني‌ در آن‌ صورت‌ ديگر آسيبي‌ به‌ شما نخواهد رسيد ، و لازمه اين‌ امر اين‌ است‌ كه‌ باز بر سر پيمان‌ برگردند تا بتوانند در سرزمين‌ اسلامي‌ و هم‌ در پيماني‌ با مسلمانان‌ در صلح‌ و آرامش‌ به‌ زندگي‌ ادامه‌ دهند .
آيه 6 همين‌ سوره برائت‌ نيز تأكيد پس‌ از تأكيد است‌ كه‌ اسلام‌ نظر ارشادي‌ و صلح‌آميز نسبت‌ به‌ بندگان‌ خداوند دارد و به‌ قدرت‌ قهريه‌ و فشار متكّي‌ نيست‌ : - وَ ان‌ اَحَدٌ من‌َالمُشركين‌َ استَجارَك‌َ فَاَجره‌ُ حَتّي‌ يَسمَع‌َ كَلام‌ُاللّه‌ ثُم‌ِّ اَبلغه‌ُ مَأمَنه‌ُ ذالك‌َ باَنَهُم‌ قَوم‌ٌ لا يَعمَلون‌: و اگر كسي‌ از مشركان‌ از تو پناه‌ خواست‌ پناهش‌ بده‌ تا كلام‌ خدا را بشنود سپس‌ او را به‌ محل‌ امنش‌ برسان‌ ، اين‌ (سفارش‌ براي‌ اين‌ است‌) كه‌ آنها مردمي‌ ناآگاه‌ (از حقانيّت‌ دين‌ اسلام‌) هستند .
در اين‌ آيه‌ هم‌ ذكري‌ از اين‌ به‌ ميان‌ نيامده‌ است‌ كه‌ به‌ پيمان‌شكنان‌ مهلت‌ نده‌ ، برعكس‌ سفارش‌ شده‌ است‌ كه‌ آنها را هم‌ اگر مايل‌ بودند در پناه‌ بگير و نيز نفرموده‌ است‌ كه‌ آنگاه‌ كه‌ در پناه‌ هستند زير فشارشان‌ بگذار تا مجبور شوند اسلام‌ را گردن‌ نهند بلكه‌ فرموده‌ است‌ آزادشان‌ بگذار تا در محيط‌ اسلامي‌ به‌ سر برند و خود به‌ مسائل‌ اسلام‌ آشنا شوند و نيز نفرموده‌ است‌ كه‌ در آخر كار اسلام‌ را بر آنها تكليف‌ كن‌ بلكه‌ سفارش‌ كرده‌ است‌ كه‌ آنها را به‌ محل‌ امنشان‌ برسان‌ و اين‌ نيز به‌ معني‌ آن‌ است‌ كه‌ پس‌ از بازگشت‌ به‌ موطن‌ خود باز هم‌ بايد در امنيّت‌ به‌ سر برند و كسي‌ به‌ آنها آسيبي‌ نرساند .
هركس‌ انصاف‌ داشته‌ باشد تصديق‌ مي‌كند كه‌ رأفت‌ و رحمت‌ بيش‌ از اين‌ نمي‌شود كه‌ يك‌ آئيني‌ يا نظامي‌ با دشمنان‌ پيمان‌شكن‌ و فتنه‌انگيز خود ، آن‌ هم‌ از موضع‌ قدرت‌ ، تا اين‌ حدّ عطوفت‌ و سازش‌ و مهرباني‌ كند و آزادي‌ عمل‌ بدهد .
چرا چنين‌ نباشد ، چون‌ كفّار را خدا آفريده‌ و تا زنده‌ هستند روزي‌ آنها را (حتي‌ بيش‌ از مؤمنان‌) مي‌رساند - دين‌ هم‌ يك‌ نوع‌ روزي‌رساني‌ معنوي‌ است‌ ، خداوند با بندگاني‌ كه‌ آفريده‌ است‌ سر جنگ‌ ندارد ، او نظر هدايت‌ و ارشاد آنها را به‌ سوي‌ كمال‌ دارد ، پيغمبران‌ را هم‌ براي‌ همين‌ امر مبعوث‌ فرموده‌ است‌ . از اوّل‌ رسالت‌ هم‌ تمام‌ پيغمبران‌ با كفّار و مشركان‌ مواجه‌ بوده‌اند و با عطوفت‌ و مهرباني‌ با آنها روبرو مي‌شده‌اند و رنجها تحمّل‌ مي‌كرده‌ و ستمها از سوي‌ آنها مي‌كشيده‌ تا بتدريج‌ كساني‌ اطراف‌ آنان‌ گرد آمده‌اند . پس‌ آنگاه‌ كه‌ گروهي‌ اطراف‌ پيامبران‌ گرد آمدند و پيغمبر قدرتي‌ پيدا كرد دليلي‌ ندارد كه‌ از آن‌ قدرت‌ بر ضدّ گروه‌ ديگر كه‌ هنوز دين‌ را گردن‌ ننهاده‌اند استفاده‌ كند . پيامبر مأمور است‌ كه‌ دين‌ را ابلاغ‌ كند نه‌ قدرت‌ خود را تحميل‌ نمايد . و اين‌ خصوصيات‌ در تمام‌ آيات‌ قرآن‌ به‌ وضوح‌ بيان‌ شده‌ و توسط‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ دقيقاً رعايت‌ و عمل‌ شده‌ است‌ .
هر مسلمان‌ ديگري‌ نيز بايد با خلق‌ خدا اعم‌ّ از مشرك‌ يا موحّد ، مؤمن‌ يا كافر همانگونه‌ رفتار كند كه‌ خداوند خواسته‌ و پيغمبر او عمل‌ كرده‌ است‌ : فَبما رَحمَةً من‌َاللّه‌َ لنت‌َ لَهُم‌ وَ لَو كُنت‌َ خطّا غَليظ‌َالقَلب‌ لاَنفَضّوُا من‌ حَولك‌َ فاَعف‌ُ عَنهُم‌ وَاستَغفر لَهُم‌ ... بر اثر رحمت‌ خداوند تو با آنها نرمخوئي‌ و هرگاه‌ تندخوي‌ سنگدل‌ بودي‌ مسلّماً از پيرامونت‌ پراكنده‌ مي‌شدند ، پس‌ بر آنها ببخشاي‌ ، و برايشان‌ (از خداوند) طلب‌ آمرزش‌ كن‌ ... (153 آل‌ عمران‌)
پس‌ جمله : وَاقعُدوُا لَهُم‌ كُل‌ِّ مَرصد به‌ اين‌ معني‌ نيست‌ كه‌ دنبال‌ بهانه‌جوئي‌ و هلاكت‌ مشركان‌ و كفّار باشيد بلكه‌ به‌ معني‌ كمين‌ گرفتن‌ دفاعي‌ در بر پيمان‌شكنان‌ متجاوز مي‌باشد . بطور خلاصه‌ هدف‌ غائي‌ اسلام‌ هدايت‌ بندگان‌ خداوند به‌ صراط‌ مستقيم‌ يعني‌ راه‌ سعادت‌ در دنيا و رستگاري‌ در آخرت‌ يعني‌ تقرّب‌ به‌ خداوند متعال‌ است‌ و اختصاص‌ به‌ گروه‌ خاصي‌ ندارد بلكه‌ جهانشمول‌ است‌ . عيناً مانند آفتاب‌ است‌ كه‌ خداوند چنانش‌ آفريده‌ است‌ كه‌ تمام‌ موجودات‌ بطور يكسان‌ از آن‌ بهره‌مند شوند ، حال‌ اگر بعضي‌ در قطبها بخصوص‌ قطب‌ شمال‌ مسكن‌ گزينند كه‌ پوشيده‌ از يخ‌ و برف‌ و داراي‌ شبهاي‌ طولاني‌ است‌ ، يا بعضي‌ در مناطق‌ حارّه‌ استوائي‌ و گروهي‌ در مناطق‌ معتدل‌ ، اين‌ ديگر تقصير خورشيد نيست‌ - اين‌ انتخاب‌ خود مردم‌ است‌ . و در برابر چنين‌ خواستها و انتخابي‌ خورشيد با موجودات‌ به‌ ستيز نمي‌پردازد . پيامبران‌ و پيروان‌ پيامبران‌ نيز چنين‌ هستند - كار آنان‌ اشاعه نور هدايت‌ بين‌ بندگان‌ خداوند بطور يكسان‌ و عادلانه‌ است‌ پس‌ لاگر كسي‌ نتوانست‌ آن‌ چنانكه‌ سزاوار است‌ از نور هدايت‌ بهره‌ بگيرد كسي‌ با مخاصمه‌ با او بر نمي‌خيزد : وَ ما اَرسَلناك‌َ الّا رَحمَةً للعالَمين‌ - قُل‌ انِّما يوُحي‌ الي‌ِّ اَنِّما الهُكُم‌ اله‌ٌ واحدٌ فَهَل‌ اَنتُم‌ مُسلمون‌ - فَان‌ تَوَلَّوا فَقُل‌ آذَنتُكُم‌ عَلي‌ سَواءٍ وَ اَن‌ اَدري‌ اَقريب‌ٌ اَم‌ بَعيدٌ ما توعَدون‌َ : - (اي‌ رسول‌ ما) ما تو را نفرستاديم‌ مگر به‌ عنوان‌ رحمت‌ براي‌ (تمام‌) جهانيان‌ - بگو به‌ من‌ وحي‌ شده‌ است‌ كه‌ خداي‌ شما خداوند يكتاست‌ ، پس‌ آيا تسليم‌ اين‌ (عقيده‌) هستيد - پس‌ اگر روي‌ برگرداندند (و اسلام‌ را كه‌ بر اساس‌ توحيد خداوند است‌ نپذيرفتند) بگو من‌ همه شما را بطور يكسان‌ آگاه‌ كردم‌ (وظيفه رسالت‌ را به‌ همگان‌ ابلاغ‌ كردم‌) و نمي‌دانم‌ آنچه‌ به‌ شما وعده‌ داده‌ شده‌ است‌ آيا دور است‌ و يا نزديك‌ (روز رستاخيز و جزا كي‌ خواهد بود) - 107 تا 109 انبياء .
آيات‌ فوق‌ تصريح‌ دارند كه‌ پيغمبر رحمت‌ خداوند بر اهل‌ جهان‌ است‌ و دليلي‌ ندارد كه‌ اگر در جريان‌ تبليغ‌ اين‌ رحمت‌ كساني‌ از كفّار يا مشركان‌ از آن‌ بهره‌مند شدند و به‌ دين‌ جديد پيوستند ديگران‌ كه‌ هنوز ايمان‌ نياورده‌اند محروم‌ شوند و پيغمبر خدا شمشيري‌ بر گردن‌ آنها نهد - پيغمبر خدا آنگاه‌ دست‌ به‌ شمشير مي‌برد كه‌ لازم‌ است‌ از خود دفاع‌ كند تا فرصت‌ داشته‌ باشد تكليف‌ رسالت‌ خود را تا زمان‌ معيني‌ به‌ اتمام‌ برساند - همين‌ گونه‌اند پيروان‌ آن‌ حضرت‌ كه‌ بايد مانند پيامبر خود عمل‌ كنند .
پس‌ آنها هم‌ رحمت‌ خداوند مي‌شوند بر جهانيان‌ كه‌ بايد مانند اسوه‌ خود «نرمخو و مهربان‌ باشند» تا قلوب‌ ديگران‌ به‌ سوي‌ آنها هم‌ جلب‌ شود .
پس‌ آيه 153 آل‌ عمران‌ : فَبما رَحمَةً من‌َاللّه‌َ لنت‌َ لَهُم‌ تا آخر كه‌ خطاب‌ به‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ است‌ در مرحله بعد شامل‌ ديگر مسلمانان‌ هم‌ مي‌شود كه‌ آن‌ حضرت‌ را اسوه‌ خود مي‌شناسند .
با اين‌ بيان‌ روشن‌ مي‌گردد كه‌ سوره برائت‌ نيز بوي‌ خشونت‌ نمي‌دهد بلكه‌ تماماً رحمت‌ است‌ و عطوفت‌ و امر به‌ «همزيستي‌ مسالمت‌آميز» بين‌ بندگان‌ خداوند .
پس‌ اگر اين‌ قبيل‌ مطالب‌ بتدريج‌ توسط‌ مفسّران‌ تشريح‌ و منتشر مي‌گرديد مخالفان‌ اسلام‌ مي‌دانستند كه‌ اسلام‌ دين‌ منطق‌ است‌ و صلاح‌ و فلاح‌ و محبت‌ و عطوفت‌ نسبت‌ به‌ تمام‌ آفريدگان‌ خداوند نه‌ دين‌ شمشير و سپاه‌ و تجاوز و خشونت‌ و بهانه‌جوئي‌ براي‌ كشورگشائي‌ .
و از طرفي‌ خودي‌ها هم‌ مي‌فهميدند كه‌ اعلام‌ برائت‌ از مشركان‌ را خداوند تكليف‌ فرموده‌ است‌ : محل‌ اعلام‌ آن‌ هم‌ همان‌ مكّه‌ و آن‌ هم‌ در روز حج‌ اكبر است‌ كه‌ همان‌ حج‌ ماه‌ ذيحجه‌ است‌ و حق‌ّ ندارند به‌ روي‌ مسلمانان‌ سلاح‌ بكشند به‌ خيال‌ اينكه‌ اعلام‌كنندگان‌ برائت‌ عملي‌ برخلاف‌ مصلحت‌ دين‌ و از روي‌ ستيزه‌جوئي‌ انجام‌ مي‌دهند .
خداوندا تو خود ما را به‌ دقايق‌ كتاب‌ كريمت‌ آشنا فرما !
گمان‌ مي‌كنيم‌ با بيان‌ مطالب‌ مذكور توانسته‌ باشيم‌ مختصراً سياست‌ دفاعي‌ اسلام‌ را براي‌ خوانندگان‌ عزيز روشن‌ كنيم‌ و به‌ خواستاران‌ جدائي‌ دين‌ از سياست‌ بفهمانيم‌ كه‌ بيشتر آيات‌ قرآن‌ جنبه سياسي‌ بسيار قوي‌ دارند و نمي‌توان‌ آنها را از دين‌ جدا كرد و اگر كسي‌ بتواند چنين‌ كند (كه‌ هرگز نخواهد توانست‌) ديگر نه‌ از دين‌ چيزي‌ باقي‌ مي‌ماند نه‌ از قرآن‌ ! : - انّا نَحن‌ُ نَزِّلنا الذَّكر وَ انّا لَه‌ُ لَحافظوُن‌ ، خداوند خود حافظ‌ قرآن‌ است‌ و لذا كسي‌ خيال‌ خام‌ در دماغ‌ نپروراند.
بسم‌اللّه‌ الرِّحمن‌ الرِّحيم‌
اقرَأ باسم‌ رَبَّك‌َالُّي‌ خَل‌َق‌ - خَلَق‌الانسان‌َ ما عَلَق‌ - اقرَأ وَ رَبُّك‌َالاَكرَم‌ - اَلِّذي‌ عَلِّم‌َ بالقَلَم‌ - عَلِّم‌َالانسان‌َ ما لَم‌ يَعلَم‌ - كَلّا ان‌ِّالانسان‌َ لَيَطغي‌ - اَن‌ رَاه‌ُ استغني‌ - ان‌ِّ الي‌ رَبَّك‌َالرُّجعي‌ : -
بنام‌ خداوند بخشنده‌ هربان‌
بخوان‌ به‌ نام‌ پروردگارت‌ كه‌ آفريد - انسان‌ را از خوني‌ بسته‌ شده‌ آفريد - بخوان‌ (در حاليكه‌ توجّه‌ داشته‌ باشي‌ كه‌) پروردگارت‌ كريم‌ترين‌ و بزرگوارترين‌ است‌ - او كسي‌ است‌ كه‌ نوشتن‌ با قلم‌ را (به‌ انسان‌) آموخت‌ (استعداد علم‌ و معرفت‌آموزي‌ را در نهاد بشر تعبيه‌ نمود) - به‌ انسان‌ آموخت‌ چيزي‌ را كه‌ نمي‌دانست‌ (اين‌ استعداد را به‌ انسان‌ بخشيد كه‌ پيوسته‌ بكوشد تا چيزهاي‌ جديدي‌ بياموزد) - هشدار : كه‌ انسان‌ سركش‌ و طغيانگر مي‌شود - آنگاه‌ كه‌ خويش‌ را توانگر بشناسد - مسلّم‌ بدان‌ كه‌ بازگشت‌ تو به‌ سوي‌ پروردگارت‌ مي‌باشد (1 تا 8 سوره علق‌)
بعضي‌ گمان‌ مي‌كنند كه‌ توانگري‌ منحصر به‌ مال‌ و يا حداكثر مال‌ و نيروي‌ جسمي‌ است‌ و مال‌ سبب‌ سركشي‌ و طغيان‌ مي‌شود . در صورتي‌ كه‌ چنين‌ نيست‌ .
توانگري‌ در همه‌ چيزي‌ مصداق‌ پيدا مي‌كند و مربوط‌ است‌ به‌ اينكه‌ انسان‌ به‌ كدام‌ يك‌ از جنبه‌هاي‌ بسيار مربوط‌ به‌ زندگي‌ بپردازد و استعداد خود را در كسب‌ آن‌ به‌ كار اندازد. كسب‌ مال‌ و تقويت‌ بنيه بدني‌ دو فقره‌ از صدها فقره‌ هستند .
تحصيل‌ دانش‌ هم‌ يكي‌ از آن‌ جنبه‌هاي‌ بسيار قوي‌ و ضروري‌ حيات‌ است‌ به‌ نحوي‌ كه‌ مي‌توان‌ گفت‌ در درجه اوّل‌ قرار دارد .
امّا آن‌ چنانكه‌ آيات‌ مذكور صراحت‌ دارند و خداوند نيز به‌ انسان‌ هشدار داده‌ است‌ در اين‌ جنبه‌ از ضروريات‌ زندگي‌ نيز اگر انسان‌ خداوند را فراموش‌ كرد و احساس‌ توانگري‌ نمود سركش‌ و طغيانگر مي‌شود و يكي‌ از مصاديق‌ طاغوت‌ مي‌گردد و خود را به‌ شكل‌ بت‌ و شايسته پرستش‌ در مي‌آورد و گروهي‌ نادان‌ هم‌ بتدريج‌ به‌ سوي‌ آن‌ متمايل‌ مي‌شوند و به‌ تمديح‌ و تمجيد او مي‌پردازند .
انسان‌ تا رسيدن‌ به‌ آستانه‌ اين‌ مرحله‌ را ممكن‌ است‌ بطور طبيعي‌ و پسنديده‌ طي‌ كند ، امّا بدبختي‌ آنگاه‌ شروع‌ مي‌شود كه‌ از آستانه‌ قدم‌ به‌ درون‌ بگذارد .
از اينجا به‌ بعد است‌ كه‌ خدا را فقط‌ در وجود خودش‌ مي‌بيند : لَيَطغي‌ - اَن‌ راه‌ُ استَغني‌ ، و همان‌ حالت‌ به‌ او دست‌ مي‌دهد كه‌ به‌ فرعون‌ آنگاه‌ دست‌ داد كه‌ در سلطنت‌ احساس‌ قدرت‌ مطلق‌ كرد و به‌ پيروان‌ خود گفت‌ : ... ما عَلمت‌ُ لَكُم‌ من‌ اله‌ٍ غيري‌ : جز خودم‌ خداي‌ ديگري‌ براي‌ شما نمي‌شناسم‌ ... (38 قصص‌) و معلوم‌ است‌ كه‌ اين‌ خود بزرگ‌بيني‌ در نتيجه احساس‌ قدرت‌ در فراموش‌ كردن‌ خداوند كه‌ سلطنت‌ را به‌ او بخشيده‌ بود بر او عارض‌ شد : وَاستَكبَرَ هُوَ وَ جُنوُدَه‌ُ في‌الاَرض‌ بغَيرالحق‌ّ وَ ظَنّوُا اَنِّهُم‌ الَينا لا يَرجعون‌ : او خود بزرگ‌بين‌ شد با لشكريانش‌ ، به‌ ناروا ، و گمان‌ كردند به‌ سوي‌ ما باز نمي‌گردند (39 قصص‌)
ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ آيه 39 قصص‌ كه‌ در مورد خود بزرگ‌بين‌ شدن‌ ناشي‌ از سلطنت‌ است‌ درست‌ هم‌معني‌ با آيات‌ 6 تا 8 از سوره علق‌ است‌ كه‌ صراحت‌ دارد به‌ خودبزرگ‌بين‌ شدن‌ ناشي‌ از علم‌ و همانگونه‌ كه‌ فرعون‌ را هشدار داه‌ است‌ كه‌ براي‌ حسابرسي‌ نزد خداوند بر مي‌گردد : وَ ظَنّوُا اَنِّهُم‌ الَينا لا يَرجعون‌ - فرعونان‌ دانش‌ را نيز هشدار داده‌ است‌ : ان‌ِّ الي‌ رَبَّك‌َالرُّجعي‌ .
اين‌ را هم‌ اضافه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ با استناد به‌ آيات‌ قرآن‌ نظر اين‌ نيست‌ كه‌ كسي‌ نبايد به‌ بالاترين‌ حدّ درجات‌ در جنبه‌هاي‌ گوناگون‌ زندگي‌ اجتماعي‌ مانند سلطنت‌ ، ثروت‌ ، دانش‌ و ... نرسد بلكه‌ بايد برسد حتي‌ بشر حق‌ّ دارد تا درجه نزديك‌ به‌ خداوند (قُربةً الي‌اللّه‌) هم‌ برسد امّا حق‌ّ ندارد خود را وارد شده به‌ آن‌ درجه‌ بداند و معبود بشمارد كه‌ در آن‌ صورت‌ خود بزرگ‌بين‌ است‌ و خودبزرگ‌بين‌ خدابين‌ نيست‌. كساني‌ كه‌ در نتيجه رسيدن‌ به‌ درجاتي‌ بالا خودبزرگ‌بين‌ شوند شروع‌ به‌ سنّت‌شكني‌ مي‌كنند خواه‌ سنّت‌ و فرهنگ‌ اجتماعي‌ باشد يا سنّت‌ و دين‌ آسماني‌ .
در بين‌ اشخاصي‌ كه‌ به‌ درجاتي‌ از كمال‌ در رشته‌اي‌ مي‌رسند كساني‌ هستند كه‌ داراي‌ ظرفيت‌ كافي‌ هستند كه‌ به‌ نسبت‌ ظرفيت‌ خود داراي‌ قدرت‌ ابتكار و خلاقيّت‌ مي‌شوند و موجب‌ نوآوريها و اصلاحاتي‌ در شئون‌ و فرهنگ‌ اجتماعات‌ انساني‌ مي‌گردند امّا گروهي‌ هم‌ هستند كه‌ ظرفيت‌ كافي‌ ندارند و شروع‌ به‌ خرابكاري‌ در فرهنگ‌ و آداب‌ و سنن‌ اجتماعي‌ مي‌كنند ، مانند بعضي‌ به‌ ظاهر اديبان‌ كه‌ مزخرفاتي‌ به‌ نام‌ ادب‌ و هنر به‌ هم‌ مي‌بافند يا نقاشاني‌ كه‌ با رسم‌ خطوطي‌ كج‌ و معوج‌ خود را مبتكر مكتبي‌ مدرن‌ (!) مي‌پندارند و نيز مانند بعضي‌ مدّعيان‌ سياست‌ كه‌ مورد نظر ما هستند و ديگر قرآن‌ خدار ا هم‌ قبول‌ ندارند و خود را از خداوند هم‌ سياستمدارتر مي‌شمارند !
آنچه‌ بيشتر موجب‌ خودبزرگ‌بيني‌ اين‌ قبيل‌ اشخاص‌ مي‌شود ساده‌دلاني‌ هستند كه‌ فريفته گفتار و كردار آنها مي‌شوند و شروع‌ به‌ چه‌ چه‌ و به‌ به‌ گفتن‌ مي‌كنند و باد در آستينشان‌ مي‌دمند و بر غرور و نخوت‌ آنها مي‌افزايند و هر طرف‌ رفتند دنبالشان‌ مي‌روند حتني‌ اگر به‌ طرف‌ جهنم‌ باشد : - يَقدم‌ُ قَومَه‌ُ يَوم‌َالقيمة فَاَوَردَهُم‌ُالنّار وَ بئس‌َالوردَالمَورودُ : (فرعون‌ فرعون‌گونه‌ها) روز قيامت‌ پيش‌آهنگ‌ پيروانش‌ مي‌شود و به‌ سوي‌ دوزخ‌ مي‌بردشان‌ چه‌ بد جايگاهي‌ است‌ كه‌ آنها را وارد مي‌كند ! (100 هود)
از عوامل‌ ديگري‌ كه‌ موجب‌ انحراف‌ اشخاص‌ نسبتاً موفق‌ مي‌شود عامل‌ «احساس‌ لذّت‌» است‌ كه‌ در نتيجه موفقيتها نصيب‌ مي‌شود .
خطر سقوط‌ در نتيجه انحراف‌ مربوط‌ به‌ اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ نتواند كسب‌ لذّت‌ را مهار كند و چون‌ نتواند ، لذّت‌ تبديل‌ به‌ شهوت‌ مي‌شود و شهوت‌ هم‌ حد و مرزي‌ ندارد .
اين‌ خطر در تمام‌ امور حضور دارد ، حتي‌ در امور عبادي‌ براي‌ اشخاص‌ كم‌ظرفيت‌ . اتفاق‌ مي‌افتد كساني‌ مقداري‌ كه‌ عبادت‌ كردند ممكن‌ است‌ مورد توجّه‌ كساني‌ قرار گيرند كه‌ عبادت‌ آنها را تحسين‌ كنند . از اين‌ تحسينها لذّت‌ دست‌ مي‌دهد كه‌ اگر مهار نشود ، شهوت‌ مي‌شود و عبادت‌كننده‌ بيشتر به‌ عبادت‌ مي‌پردازد تا بيشتر تحسين‌ بشنود و رفته‌ رفته‌ شروع‌ مي‌كند به‌ نقل‌ كراماتي‌ از خودش‌ و چون‌ ظاهراً شخص‌ مؤمن‌ و عابدي‌ شده‌ است‌ سخنان‌ و ادعاهايش‌ نزد ساده‌دلان‌ مورد قبول‌ واقع‌ مي‌شود و تحسين‌ها بيشتر مي‌شود تا جائي‌ كه‌ در زواياي‌ جانش‌ نقش‌ مي‌بندد و تمام‌ افكار و اوهامش‌ متوجّه‌ بيشتر جلوه‌ دادن‌ جنبه تقدّس‌ خود مي‌شود و يك‌ فطرت‌ ثانويه‌ و كاذب‌ در وجودش‌ ثبت‌ مي‌گردد به‌ نحوي‌ كه‌ در بيداري‌ گرفتار اوهام‌ و خيالات‌ و در خواب‌ مواجه‌ با رؤياهاي‌ متناسب‌ با انديشه‌هاي‌ روزمرّه‌اش‌ مي‌شود و اينها را نيز براي‌ اطرافيانش‌ نقل‌ مي‌كند و بالطبع‌ مورد تمجيد قرار مي‌گيرد وكار به‌ جائي‌ مي‌رسد كه‌ در عباداتش‌ خدا را هم‌ فراموش‌ مي‌كند و متوجّه‌ خود و اطرافيانش‌ مي‌گردد يعني‌ خداپرستي‌ او به‌ خودپرستي‌ مبدّل‌ مي‌شود ، يعني‌ معبودي‌ مي‌شود براي‌ خودش‌ و ديگراني‌ كه‌ فريفته رياكاري‌ او شده‌اند : - يَقدُم‌ُ قَومَه‌ُ يَوم‌َالقيمةَ فَاَوَرَدَ هُم‌ُالنّار ...
خداوندا ما را توفيق‌ ده‌ كه‌ در همه‌ حال‌ تو را در نظر داشته‌ باشيم‌ نه‌ خود را يا ديگران‌ را !
بنا به‌ مقتضاي‌ بحث‌ كه‌ مربوط‌ است‌ به‌ نيروي‌ دفاعي‌ ذيلاً و منحصراً به‌ بحثي‌ پيرامون‌ نحوه آموزش‌ نظامي‌ و تثبيت‌ و تقويت‌ روحيه سپاهيان‌ اسلام‌ بر اساس‌ آيات‌ قرآن‌ مي‌پردازيم‌ :
1 - آموزش‌
يا اَيُّهَاالِّذين‌َ آمَنوُا اذا لَقَيتُم‌ُالِّذين‌َ كَفَروُا زَحفاً فَلا تُوَلّوُهُم‌ الاَدبار - وَ مَن‌ يُوَلَّهم‌ يَومَئذٍ دُيُرَه‌ُ الّا مُتحّرفاً لقتال‌ اَو مُتحيّراً الي‌ فئَة فَقَد باءَ بغَضَب‌ٍ من‌َاللّه‌َ وَ مَأويه‌ُ جَهَنِّم‌َ وَ بئَس‌َالمَصير : اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد هرگاه‌ با سپاه‌ انبوه‌ كفّار برخورد داشتيد (از بيم‌ كثرت‌ آنها) بر آنها پشت‌ نكنيد - و هركس‌ ، جز براي‌ حيله جنگي‌ يا رسانيدن‌ خود به‌ همرزمان‌ (گروه‌ خودي‌) به‌ دشمن‌ پشت‌ كند ، به‌ راستي‌ خود را گرفتار خشم‌ خداوند كرده‌ است‌ و جايگاهش‌ دوزخ‌ است‌ كه‌ بد سرانجامي‌ است‌ - (15 و 16 انفال‌)
جمله : فَقَد باءَ بغَضَب‌ٍ من‌َاللّه‌َ چون‌ مقدم‌ بر «و» فصل‌ است‌ ، به‌ معناي‌ يك‌ غضب‌ كوتاه‌ مدّت‌ است‌ و به‌ مناسبت‌ سياق‌ آيات‌ يعني‌ : چنين‌ كسي‌ كه‌ پشت‌ به‌ دشمن‌ كند ضعيف‌النفس‌ و ترسوئي‌ است‌ كه‌ شهامت‌ دفاع‌ از جان‌ خويش‌ را هم‌ ندارد و لذا خود را عرضه‌ تيغ‌ دشمن‌ كرده‌ و مسلّماً كشته‌ خواهد شد كه‌ در چنين‌ حالتي‌ شهادت‌ نيست‌ بلكه‌ هلاكت‌ و مغضوب‌ خداوند است‌ .
و غضب‌ درازمدّت‌ خداوند در سراي‌ ديگر كه‌ جهنم‌ است‌ او را در بر مي‌گيرد .
اين‌ آيه‌ هر چند صراحت‌ ندارد امّا چون‌ عواقب‌ پشت‌ كردن‌ از روي‌ ترس‌ به‌ دشمن‌ را بيان‌ مي‌كند كه‌ شخص‌ را مشمول‌ غضب‌ خداوند در هر دو جهان‌ مي‌كند ، اين‌ معنا را افاده‌ مي‌كند كه‌ اگر پشت‌ به‌ دشمن‌ نكند و به‌ دفاع‌ بپردازد هم‌ احتمال‌ زنده‌ ماندن‌ در دنيا و چشيدن‌ لذّت‌ پيروزي‌ برايش‌ هست‌ و هم‌ اگر شهيد شد اطمينان‌ به‌ رستگاري‌ در آخرت‌ بر اثر شهادت‌ در جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ .
يا اَيُّهزاالِّذين‌َ آمَنوُا اَدا لَقَيتُم‌ فئَةً فَاثبَتوُا وَ اَذكُرُاللّه‌َ كَثيراً لَعَلِّكُم‌ تُفلحون‌ - وَ اَطيعوُاللّه‌َ وَ رَسوُلَه‌ُ وَ لا تَنازَعوُا فَتفشَلوُا وَ تَذهَب‌َ وَ يَحكُم‌ وَ اَصبروُا ان‌ِّاللّه‌َ مَع‌َالصابرين‌ - وَ لا تَكوُنوُا كَالِّذين‌َ خَرَجوُا من‌ ديارهم‌ بَطَراً وَ رئاءَالنّاس‌ وَ يَصِّدون‌ عَن‌ سَبيل‌اللّه‌ وَاللّه‌ُ بما يَعمَلون‌َ مُحيط‌
اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد آنگاه‌ كه‌ با لشكر كفر برخورديد پايداري‌ كنيد و بسيار به‌ ياد خداوند باشيد به‌ اميد اينكه‌ رستگار شويد - فرمان‌ خداوند و پيامبرش‌ را اطاعت‌ كنيد ، با هم‌ نزاع‌ نكنيد زيرا نيرويتان‌ سست‌ مي‌شود و هيبت‌ شما از ميان‌ مي‌رود ، و بردبار باشيد كه‌ خداوند با بردباران‌ است‌ . مانند كساني‌ نباشيد كه‌ از خانه‌هاي‌ خود از روي‌ نخوت‌ و خودنمائي‌ به‌ مردم‌ بيرون‌ رفتند و (بدانيد كه‌) خداوند بر كارهائي‌ كه‌ مي‌كنيد مسلّط‌ است‌ . (47 تا 49 انفال‌)
در اين‌ آيات‌ نكات‌ بسيار مهّم‌ زير آموزش‌ داده‌ شده‌ است‌ :
1 - ثبات‌ قدم‌ در روياروئي‌ با دشمن‌ ... فَاثبتوُا ...
2 - بسيار به‌ ياد خداوند بودن‌ : وَاذكُروُااللّه‌َ كَثيراً - كه‌ باعث‌ اطمينان‌ و آرامش‌ دلها مي‌شود .
3 - اطاعت‌ از مافوق‌ كه‌ در سپاهيگري‌ در درجه اوّل‌ اهميّت‌ است‌ : اَطيعوُاللّه‌ وَ رَسُولَه‌ُ
4 - تأكيد بر وحدت‌ نظز و هماهنگي‌ و وحدت‌ رأي‌ : وَ لا تَتازَعوُا ...
5 - تأكيد بر بردباري‌ و تحمّل‌ صدمات‌ جنگ‌ : وَ اَصبَروُا ...
6 - نهي‌ از نخوت‌ و خودنمائي‌ بي‌مورد : بَطراً وَ رئاءَالناس‌ ...
7 - توجّه‌ داشتن‌ به‌ احاطه‌ و نظارت‌ هميشگي‌ خدوند بر اعمال‌ : وَاللّه‌ُ بما يَعمَلون‌َ مُحيط‌ .
يا اَيُّهَاالِّذين‌َ آمَنوُا اَطيعوُاللّه‌ وَ رَسولَه‌ُ وَلا تَوِّلَو عَنه‌ُ وَ اَنتُم‌ تَسمَعون‌ - وَ لا تَكوُنوُا كزالّذين‌َ قالوُا سَمعنا وَ هُم‌ لا يَسمَعون‌ - ان‌ِّ شَرِّالِّدواب‌َّ عندَاللّه‌ الصِّم‌َ الَيكُم‌ُالِّذين‌َ لا يَعقلون‌ - وَ لَو عَلم‌َاللّه‌ُ فيهم‌ خَيراً لا سَمَعَهُم‌ وَ لَو اَسمَعَهُم‌ لَتَوِّلَو وَ هُم‌ مُعرضون‌ - يا اَيُّهَاالِّذين‌َ آمَنوُا استَجيبوُا للّه‌ وَ للرِّسول‌ اذا دَعاكُم‌ لما يُحييكُم‌ وَ اَعلَموُا اَن‌ِّاللّه‌َ يَحول‌ُ بَين‌َالمَرء وَ قَلبه‌ وَ انِّه‌ُ اليه‌ تُحشَرون‌ - وَاتِّقوُا فتنَةً لا تُصَيبين‌ِّ الِّذين‌َ ظَلَموُا منكُم‌ خاصِّةً وَاعلَموُا اَن‌ِّاللّه‌َ شَديدُالعقاب‌ - وَاذكُروُا اذا اَنتُم‌ قَليل‌ٌ مُستَضعَفون‌َ في‌الاَرض‌ تَخافون‌َ اَن‌ يَتَخَطَفَكُم‌ النّاس‌ُ فَاويكُم‌ وَ اَيِّدَكُم‌ بنَصره‌ وَ رَزقَكُم‌ من‌َالطَيبّات‌ لَعَلِّكُم‌ تَشكُروُن‌ - يا اَيُّهَاالِّذين‌َ آمَنوُا لا تَخونوُااللّه‌َ وَالرِّسول‌َ وَ تَخونوُا اَماناتكُم‌ وَ اَنتُم‌ تَعلَمون‌ :
اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد فرمان‌ خدا و پيامبرش‌ را اطاعت‌ كنيد و چون‌ به‌ سخن‌ او گوش‌ مي‌دهيد (رسول‌اللّه‌ برايتان‌ سخن‌ مي‌گويد) روي‌ برنگردانيد (با دقّت‌ به‌ سخنانش‌ گوش‌ فرا دهيد) - (زيرا) در نزد خداوند بدترين‌ جنبندگان‌ كران‌ گنگي‌ هستند كه‌ نابخردند - (كه‌) اگر خداوند آنها را مفيد مي‌دانست‌ مسلّماً آنها را شنوا مي‌كرد و اگر (در همين‌ حالتي‌ كه‌ هستند) آنها را شنوا هم‌ مي‌نمود باز هم‌ روي‌ برمي‌گردانيدند در حاليكه‌ ناخورسند بودند - اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد فرمان‌ خداوند را اجابت‌ كنيد و (نيز) فرمان‌ رسول‌اللّه‌ آنگاه‌ كه‌ شما را فرا مي‌خوانند به‌ سوي‌ چيزي‌ كه‌ شما را زنده‌ مي‌نمايد و بدانيد كه‌ خداوند ميان‌ مرد و قلب‌ او حائل‌ مي‌شود و بدانيد كه‌ به‌ سوي‌ او برانگيخته‌ و روانه‌ مي‌شويد - و برحذر باشيد از فتنه‌اي‌ كه‌ فقط‌ به‌ ستمگران‌ شما نمي‌رسد (اگر پيشگيري‌ نشود دامنگير شما هم‌ مي‌شود) و بدانيد كه‌ خداوند شديداً عقوبت‌ مي‌كند - و به‌ ياد بياوريد زماني‌ را كه‌ تعداد شما اندك‌ بود و شما در زمين‌ ناتوان‌ بوديد و مي‌ترسيديد از اينكه‌ مردم‌ شما را (با يك‌ حمله سريع‌) از روي‌ زمين‌ برچينند ، پس‌ خداوند شما را مسكن‌ داد و با ياري‌ خود نيرومندتان‌ كرد و از پاكيزه‌ها روزي‌تان‌ بخشيد باشد كه‌ شكرگزار شويد - (پس‌) اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد به‌ خداوند و پيامبر او خيانت‌ نكنيد ، و به‌ امانتهاتان‌ نيز خيانت‌ نكنيد در حاليكه‌ مي‌دانيد (عواقب‌ خيانت‌ چيست‌) 28 تا 30 انفال‌ .
از آيه اوّل‌ (20 انفال‌) معلوم‌ مي‌شود كه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ مي‌خواسته‌اند در يك‌ سخنراني‌ براي‌ دادن‌ تعليمات‌ لازم‌ جنگي‌ مردم‌ را آماده‌ و آگاه‌ نمايند ولي‌ بعضي‌ به‌ اهميّت‌ موضوع‌ بي‌توجّه‌ بوده‌ و با حركت‌ كردن‌ و گفتگو با همديگر آرامش‌ جمعيت‌ را بر هم‌ مي‌زده‌اند .
آيه بعد نيز معلوم‌ مي‌دارد كه‌ بعضي‌ اصولاً به‌ مفاهيم‌ خطابه‌ بي‌توجّه‌ بوده‌اند و گاهي‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ مي‌پرسيده‌اند كه‌ : «فهميديد چه‌ گفتم‌» بي‌اراده‌ مي‌گفته‌اند «بلي‌ فهميديم‌» در حاليكه‌ نفهميده‌ بوده‌اند قالوُا سَمعنا وَ هُم‌ لا يَسمَعون‌ : و يا عمداً نمي‌خواسته‌اند بفهمند .
در آيه بعد (22) خشم‌ خداوند از رويّه‌اي‌ كه‌ داشته‌اند ابراز شده‌ و اشخاصي‌ را كه‌ به‌ خطابه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ بي‌توجّه‌ بوده‌اند بدترين‌ جنبندگان‌ و نابخرد خوانده‌ است‌ ، تا مسلمانان‌ حساب‌ كار خود را بكنند .
و از آيه بعد (23) معلوم‌ مي‌شود كه‌ اشخاصي‌ كه‌ بي‌توجّه‌ به‌ خطابه‌ و ناآرام‌ كننده جمعيت‌ بوده‌اند محتملاً منافقاني‌ بوده‌اند كه‌ نه‌ مي‌خواسته‌اند خود در دفاع‌ شركت‌ كنند و نه‌ مي‌گذاشته‌اند سخنراني‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ تأثير خود را ببخشد و مردم‌ مسلمان‌ را آماده دفاع‌ نمايد .
و آيه 24 بطور صريح‌ بي‌فايده‌ بودن‌ حضور آنها را در سخنراني‌ اعلام‌ كردده‌ و غيرمستقيم‌ به‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ فرموده‌ است‌ تا اين‌ قبيل‌ اشخاص‌ را از بين‌ مسلمانان‌ بيرون‌ براند تا خطابه‌ مفيد واقع‌ شود : وَ لَو عَلم‌َاللّه‌ُ فيهم‌َ خَيراً لا سَمَعَهُم‌ ...
از آيات‌ مذكور معلوم‌ مي‌شود كه‌ منظور ، تعليم‌ فراهم‌ آوردن‌ مقدمات‌ تأثيربخشي‌ خطابه‌ بوده‌ است‌ و حضرت‌ رسول‌اللّه‌ نيز چنان‌ كرده‌اند و با راندن‌ مزاحمان‌ از بين‌ مسلمانان‌ يا مجبور كردن‌ آنها به‌ سكوت‌ مجدداً زمام‌ سخن‌ را به‌ دست‌ گرفته‌ و راهنمائي‌ لازم‌ را به‌ مردم‌ بيان‌ نموده‌اند و اين‌ موضوع‌ در تغيير لحن‌ كلام‌ كه‌ ديگر انتقاد از كسي‌ نيست‌ و با تكرار جمله يا اَيُّهَاالِّذين‌َ آمَنوُا خطابه‌ جنبه هدايتي‌ و آموزشي‌ به‌ خود مي‌گيرد كاملاً معلوم‌ مي‌باشد .
از آنچه‌ اشاره‌ شد معلوم‌ مي‌شود كه‌ خطابه‌هاي‌ مربوط‌ به‌ آماده‌ كردن‌ مردم‌ و آموزش‌ دادن‌ به‌ سپاه‌ براي‌ دفاع‌ بايد بدون‌ حضور منافقان‌ و اشخاصي‌ كه‌ صلاحيت‌ آنها محرز نيست‌ صورت‌ بگيرد ، تا اوّلاً باعث‌ نشوند تا ميام‌ مردم‌ تفرقه‌ ايجاد شود ، و ثانياً اخبار سوق‌الجيشي‌ به‌ بيرون‌ سرايت‌ نكند .
اكنون‌ كه‌ مقدمات‌ امر فراهم‌ شده‌ و حضّار آماده‌ شنيدن‌ خطابه‌ شده‌اند ، سخنراني‌ آغاز مي‌شود : -
«اي‌ مردم‌ : به‌ سخنان‌ پيغمبر خود كه‌ همان‌ سخنان‌ خداوند است‌ گوش‌ كنيد .
رسول‌اللّه‌ شما را فرا مي‌خواند به‌ جنگي‌ كه‌ ادامه‌ زندگي‌ شما بصورتي‌ كه‌ بشود آن‌ را زندگي‌ ناميد منوط‌ به‌ شركت‌ همه‌ جانبه شما در اين‌ جنگ‌ است‌ . رسول‌ خدا مي‌دانيد كه‌ شما دلبستگهائي‌ داريد كه‌ مربوط‌ است‌ به‌ زن‌ و فرزند و مال‌ و منال‌ و احتمالاً جان‌ خود ، كه‌ در انديشه حفظ‌ آن‌ به‌ منظور ادامه زندگي‌ هستيد و بيم‌ آن‌ داريد كه‌ مبادا در جنگ‌ كشته‌ شويد و همه‌ چيز از ميان‌ برود ، من‌ جمله‌ خود شما .
بدانيد كه‌ خداوند بين‌ انسان‌ و قلب‌ او حائل‌ است‌ .
كسي‌ كه‌ بخواهد تمايلات‌ قلبي‌ خود را در نظر بگيرد ، خدا را كه‌ بين‌ انسان‌ و قلب‌ او حائل‌ است‌ از نظر دور مي‌دارد ، امّا اين‌ را بداند كه‌ سرانجام‌ هر كسي‌ مردن‌ است‌ كه‌ در آن‌ صورت‌ نزد خداوند بازگشت‌ داده‌ مي‌شود ، امّا آن‌ كسي‌ كه‌ خدا را از نظر دور داشته‌ و تمايلات‌ خود را ترجيح‌ دهد در برابر خداوند سرافكنده‌ خواهد شد كه‌ از هر عذابي‌ برايش‌ شديدتر است‌ بخصوص‌ اينكه‌ عذاب‌ جهنم‌ را هم‌ در پيش‌ خواهد داشت‌ .
فتنه‌اي‌ آغاز شده‌ است‌ كه‌ تصوّر نكنيد فقط‌ ستمگران‌ شما را در كام‌ مي‌كشد . وقتي‌ فتنه‌ شعله‌ور شود ستمكش‌ و ستمگر را ، گناهكار و بي‌گناه‌ را ، با هم‌ در لهيب‌ خود مي‌سوزاند ، و مهم‌ّتر اينكه‌ در دنبال‌ سوختن‌ در آتش‌ فتنه‌ ، عذاب‌ شديد خداوند نيز گريبانگير مي‌شود .
از كم‌ بودن‌ تعداد خود و كثرت‌ سپاه‌ دشمن‌ نهراسيد و به‌ ياد داشته‌ باشيد آنگاه‌ را كه‌ تعداد شما در زمين‌ اندك‌ بود و از هر لحاظ‌ ناتوان‌ بوديد - آن‌ اندازه‌ ناتوان‌ كه‌ مي‌ترسيديد دشمن‌ شما را مانند پرنده‌اي‌ تيزبال‌ كه‌ دانه‌ها را بر مي‌چيند شمار ا از روي‌ زمين‌ برچيند امّا خداوند با ياري‌ خود شما را پيروز كرد و زير حمايت‌ خود جاي‌ داد و از نعمات‌ پاكيزه‌ خود بهره‌مند ساخت‌ ، به‌ اين‌ منظور كه‌ شكرگزار باشيد .
اي‌ مسلمانان‌ ، جهاد ، جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ است‌ .
در اين‌ جهاد به‌ خداوند و پيغمبر خدا خيانت‌ نكنيد و به‌ دين‌ و نواميس‌ خود كه‌خداوند به‌ رسم‌ امانت‌ به‌ شما سپرده‌ است‌ و شما آزادانه‌ و با پذيرفتن‌ دين‌ اسلام‌ نگاهداري‌ آنها را به‌ عهده‌ گرفته‌ايد خيانت‌ روا نداريد. بدانيد مال‌ و فرزندانتان‌ امانت‌ خدا نزد شما و آزمايش‌ شديد شما هستند و نگاهداري‌ از آنها نزد پروردگار پاداشي‌ بس‌ بزرگ‌ دارد .
اي‌ مسلمانان‌ ، اگر اهل‌ تقوي‌ باشيد خداوند براي‌ شما راه‌ تميز دادن‌ حق‌ّ از باطل‌ را مشخص‌ مي‌نمايد و آثار اعمال‌ زشت‌ شما را مي‌پوشاند و شما را مي‌بخشايد زيرا خداوند داراي‌ فضلي‌ عظيم‌ است‌ .
هر چند ما ار يك‌ ذرّه‌ ناچيز خاك‌ راه‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ نيز كمتريم‌ امّا براي‌ اينكه‌ شايد بتوانيم‌ تا حدودي‌ مفهوم‌ خطابه آن‌ حضرت‌ را كه‌ احتمالاً ضمن‌ بيان‌ آيات‌ براي‌ مسلمانان‌ ايراد كرده‌اند ارائه‌ دهيم‌ با استمداد از آيات‌ 24 تا 29 انفال‌ ، علاوه‌ بر ترجمه‌اي‌ كه‌ قريباً عرضه‌ داشتيم‌ ، خلاصه مفاهيم‌ ظاهري‌ آيات‌ را بصوت‌ خطابه‌ در داخل‌ «گيومه‌» تنظيم‌ كرديم‌ شايد در اذهان‌ بهتر جا بگيرد و اميدواريم‌ عملي‌ ناصواب‌ نباشد و اگر هست‌ خداوند بر ما ببخشايد زيرا نيّت‌ ما خير مي‌باشد .
يا اَيُّهَاالِّذين‌َ آمَنوُا قاتلوُالِّذين‌َ يَلونَكُم‌ من‌َالكُفّار وَ ليَجدوُا فيكُم‌ غلظَةً وَ اَعلَم‌ُ اَن‌ِّاللّه‌َ مَع‌َالمُتِّقين‌: اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد با هر كه‌ از كفّار دسترسي‌ داشتيد بجنگيد ، و بايد آنها با قدرت‌ و سختي‌ شما در جنگ‌ آماده‌ شوند (ضرب‌ شصت‌ شما را بچشند) و بدانيد خداوند با خويشتن‌داران‌ است‌ . (123 توبه‌)
آيات‌ مذكور براي‌ نمونه‌ ارائه‌ گرديد كه‌ آموزشهاي‌ عمومي‌ و مقدّماتي‌ دفاع‌ است‌ و هركس‌ بخواهد آگاهي‌ بيشتر داشته‌ باشد به‌ سوره‌هاي‌ توبه‌ ، انفال‌ ، آل‌ عمران‌ و سوره‌هاي‌ ديگر قرآن‌ مراجعه‌ نمايد .
اين‌ را هم‌ اضافه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ نبايد انتظار داشت‌ كه‌ در آموزشهاي‌ جنگي‌ خداوند فرمان‌ دهد كه‌ مثلاً سپر را چگونه‌ بالاي‌ سر بگيريد يا شمشير را چگونه‌ بچرخانيد تا شمشير دشمن‌ را از كفش‌ بيرون‌ بكشيد يا نيزه‌ را چگونه‌ بزنيد تا كارساز شود و كمان‌ را چگونه‌ در دست‌ بگيريد و نشانه‌ رويد تا تير به‌ هدف‌ خورد .
اين‌ قبيل‌ آموزشها متناسب‌ است‌ با شرايط‌ زمان‌ و مكان‌ و سلاحهائي‌ كه‌ در هر عصري‌ متداول‌ مي‌شود و فنون‌ و علوم‌ نظامي‌ ، و لذا برخورد قرآن‌ با اين‌ قبيل‌ آموزشها عيناً مانند ساير علوم‌ و فنون‌ است‌ كه‌ قرآن‌ بر جزئيات‌ نمي‌پردازد ، مانند اينكه‌ پيروان‌ خود را مكلّف‌ به‌ آموختن‌ علم‌ مي‌فرمايد و نوع‌ علم‌ و نحوه آموزش‌ آن‌ را به‌ خود طالب‌ علم‌ وامي‌گذارد . پس‌ قرآن‌ در صدد مؤمن‌ كردن‌ پيروان‌ خود به‌ خداوند و ارائه‌ طريق‌ تقرّب‌ به‌ حضرت‌ پروردگار (صراط‌ مستقيم‌) و ايجاد انگيزه رهسپاري‌ در اين‌ راه‌ است‌ . ولي‌ تدارك‌ وسيله سفر مانند اسب‌ و استر يا شتر و اتومبيل‌ و هواپيما يا هر امكانات‌ ديگر با خود مسافران‌ است‌ چون‌ خداوند مي‌داند با استعدادي‌ كه‌ به‌ بندگان‌ خود بخشيده‌ است‌ شرايط‌ زيست‌ آنها پيوسته‌ در حال‌ تغيير و تبديل‌ و تنوّع‌ و تكامل‌ است‌ و لذا آموزشهائي‌ كه‌ داده‌ مي‌شود و امروز كارساز است‌ ، فردا ممكن‌ است‌ كارآئي‌ چنداني‌ نداشته‌ باشد .
مسائل‌ عبادي‌ ديگر هم‌ همين‌ گونه‌اند ، مانند اينكه‌ خداوند فرموده‌ است‌ : اَقم‌الصِّلوة ... امّا بيان‌ جزئيات‌ و كيفيّت‌ و مسائل‌ ديگر مربوط‌ به‌ نماز را به‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ و هاديان‌ بعد از آن‌ حضرت‌ احاله‌ فرموده‌ است‌ .
اشتباه‌ كساني‌ كه‌ روح‌ دين‌ را درك‌ نكرده‌اند در همين‌ نكته‌اند كه‌ گمان‌ مي‌كنند چون‌ خداوند مثلاً فورمولها و جزئيات‌ سياست‌ و حكومت‌ را بيان‌ نداشته‌ است‌ پس‌ دين‌ با سياست‌ فرق‌ دارد و هر كه‌ بخواهد دين‌ را در امر سياست‌ دخالت‌ دهد برخلاف‌ آهنگ‌ رو به‌ رشد تمدّن‌ عمل‌ كرده‌ و به‌ عبارت‌ ديگر برخلاف‌ جريان‌ آب‌ شنا مي‌كند .
اينها توجّه‌ نمي‌نمايند كه‌ اگر بنيان‌گذار دين‌ به‌ جزئيات‌ امور پرداخته‌ بود قابل‌ ايراد بود نه‌ اينكه‌ سرفصل‌ كليّات‌ را بدهد و تنظيم‌ جزئيات‌ را به‌ پيروان‌ خود در هر عصري‌ واگذار نمايد تا متناسب‌ با آن‌ عصر خود را مجهز نمايند .
سياست‌ كلّي‌ دين‌ در مسائل‌ عبادي‌ «قربة الي‌اللّه‌» يعني‌ هر كاري‌ صورت‌ مي‌گيرد بايد منظور از آن‌ نزديك‌تر شدن‌ به‌ خداوند باشد ، و اين‌ رمز تكامل‌ است‌ . بدين‌ معني‌ كه‌ آدمي‌ به‌ هيچ‌ درجه‌اي‌ نبايد قانع‌ باشد و پيوسته‌ بكوشد تا بالاتر رود و مي‌دانيم‌ كه‌ رفعت‌ خداوند نامحدود است‌ و لذا تعالي‌ انسان‌ هم‌ بايد به‌ سوي‌ رفعت‌ الهي‌ باشد نه‌ محدود به‌ حدودي‌ ، و لذا اشخاصي‌ كه‌ كار را نه‌ به‌ قصد قربت‌ انجام‌ مي‌دهند يك‌ نوع‌ جمود فكري‌ دارند در حاليكه‌ لياقت‌ انسان‌ بالاتر از اينها مي‌باشد كه‌ مثلاً به‌ مقامي‌ يا ثروتي‌ يا درجه‌اي‌ از علم‌ محدود شود امّا سياست‌ كلّي‌ دين‌ راجع‌ به‌ مسائل‌ دنيوي‌ در آيه 62 انفال‌ بيان‌ گرديده‌ كه‌ قبلاً به‌ تفصيل‌ در جنبه دفاعي‌ نظامي‌ آن‌ بحث‌ كرديم‌ ليكن‌ چون‌ مسائل‌ دنيوي‌ منحصر به‌ مسائل‌ نظامي‌ نيست‌ ، در اينجا اضافه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ چون‌ دين‌ در برابر كفر است‌ ، كفر فطرتاً از هر راهي‌ كه‌ توانست‌ دين‌ را مورد حمله‌ قرار مي‌دهد ، مانند حمله فرهنگي‌ ، حمله اقتصادي‌ ، حمله صنعتي‌ ، حمله علمي‌ و ... كه‌ متداولترين‌ آنها كه‌ براي‌ همگان‌ مشهود است‌ محاصره اقتصادي‌ و هجوم‌ فرهنگي‌ است‌ !
از حملات‌ كفر به‌ دين‌ بارزترينشان‌ هجوم‌ نظامي‌ و در مرحله بعد محاصره اقتصادي‌ و بعد از آن‌ هجوم‌ فرهنگي‌ است‌ ، و هجومهاي‌ ديگر تقريباً نامرئي‌ هستند و تشخيص‌ آنها يك‌ مقدار تيزبيني‌ و ژرف‌انديشي‌ لازم‌ دارد ، مانند اينكه‌ مثلاً يكي‌ از خصوصيات‌ فرهنگي‌ مسلمانان‌ را مانند نوآوريهاي‌ انحرافي‌ در ادب‌ و هنر را مورد تمجيد و تحسين‌ قرار مي‌دهند تا ادب‌ و هنر به‌ بي‌مايه‌كرائي‌ و بيهوده‌سرائي‌ و به‌ هدر رفتن‌ استعدادها كشانيده‌ شود ، و يا مثلاً به‌ فيلمهاي‌ بي‌مايه‌ و كم‌مايه‌ جوائز و لوحهاي‌ افتخار مي‌دهند تا اين‌ هنر را به‌ طريقي‌ بكشاند كه‌ خود مي‌خواهند و فيلمسازان‌ را وادار كنند تا ناآگاهانه‌ استقلال‌ خلاقيت‌ خود را از دست‌ بدهند و تابع‌ تمايلات‌ آنها بشوند . به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اگر ما بخواهيم‌ راه‌ درست‌ را انتخاب‌ كنيم‌ بايد توجّه‌ كنيم‌ به‌ هر فيلمي‌ از فيلمهاي‌ ما جايزه‌ دادند ديگر مشابه‌ آن‌ را نسازيم‌ و سبك‌ آن‌ را دنبال‌ نكنيم‌ و از هر نوع‌ شعر و ادب‌ ، خوششان‌ آمد آن‌ را تكرار نكنيم‌ تا بشويم‌ نقطه مقابل‌ آنها چون‌ اوّلاً آلت‌ دستشان‌ قرار نمي‌گيريم‌ و ثانياً همانگونه‌ كه‌ اعتقادات‌ ما را مردود مي‌شمارند ، ما هم‌ عمل‌ متقابل‌ مي‌نمائيم‌ .
منظور ما از اشاره‌ به‌ اين‌ نكات‌ بحث‌ پيرامون‌ آنها نيست‌ كه‌ كه‌ خود ميداني‌ است‌ پهناور و لذا حوصله بسيار لازم‌ دارد تا دقيقاً جوانب‌ گوناگون‌ آنها بررسي‌ و روشن‌ شود كه‌ كار ما نيست‌ . بلكه‌ ما مي‌خواهيم‌ نمونه‌هائي‌ ارائه‌ كنيم‌ تا ضرورت‌ آمادگي‌ و دفاع‌ همه‌ جانبه‌ روشن‌ شود .
پس‌ وقتي‌ ضمن‌ آيه‌ 62 انفال‌ مي‌فرمايد : وَاَعدُّوا لَهُم‌ مااستَتَعتُم‌ من‌ قُوِّه‌ يك‌ سياستگذاري‌ عام‌ است‌ و براي‌ هر شرايط‌ و مقتضائي‌ نافذ است‌ و بايد مراعات‌ شود .
خصوصيّت‌ و مقدار و كيفيّت‌ اين‌ آمادگي‌ هم‌ متناسب‌ است‌ با تجهيزات‌ دشمن‌ ونيز در هيچ‌ شرايطي‌ هم‌ مسلمانان‌ نبايد آغازگر حمله‌ باشند بلكه‌ آمادگي‌ ، جنبه دفاعي‌ دارد .
آن‌ چنانكه‌ آمادگي‌ دفاعي‌ نظامي‌ ، نيروي‌ مؤمن‌ و كارآزموده‌ و سلاح‌ متناسب‌ با مقتضيات‌ روز را مي‌طلبد ، دفاع‌ فرهنگي‌ هم‌ همان‌ نوع‌ آمادگي‌ را مي‌طلبد امّا در قالب‌ و شيوه خودش‌ يعني‌ دفاع‌ فرهنگي‌ ، و همين‌ گونه‌ است‌ دفاع‌ اقتصادي‌ و غير آن‌ .
ما مخصوصاً روي‌ اين‌ نكته‌ تأكيد داريم‌ كه‌ حتّي‌ در هجوم‌ فرهنگي‌ هم‌ مسلمانان‌ مجاز نيستند آغازگر باشند بلكه‌ بايد هميشه‌ و در هر موردي‌ مدافع‌ باشند زيرا سنّت‌ الهي‌ چنين‌ است‌ كه‌ در برابر هر چيزي‌ زوجي‌ و قرينه‌ و ضدّي‌ وجود داشته‌ باشد و ضدّ دين‌ كفر است‌ و بطوريكه‌ با استدلال‌ به‌ آيات‌ قرآن‌ كريم‌ در مجلّدات‌ پيشين‌ نيز به‌ اندازه كافي‌ توضيح‌ داده‌ايم‌ كفر از همان‌ ابتداي‌ پيدايش‌ دين‌ كه‌ مقارن‌ با ظهور آدم‌ ابوالبشر بوده‌ پديدار شده‌ و در تمام‌ ادوار تاريخ‌ حضور داشته‌ و تا بني‌ نوع‌ آدم‌ روي‌ زمين‌ هم‌ هست‌ خواهد بود ، و لذا كسي‌ تصوّر نكند كه‌ به‌ آساني‌ مي‌توان‌ كفر را ريشه‌كن‌ كرد ، ريشه‌كن‌ كردن‌ كفر زماني‌ ميسّر است‌ كه‌ شب‌ از برابر روز برچيده‌ شود!
آنچه‌ بر عهده ما است‌ تقويت‌ دين‌ است‌ كه‌ نتيجه آن‌ به‌ تضعيف‌ كفر مي‌انجامد : وَاَعدُّوا لَهُم‌ مااستَتَعتُم‌ من‌ قُوِّه‌ ... و اين‌ آن‌ چنان‌ كه‌ معصوم‌ فرموده‌ است‌ : اگر مي‌خواهي‌ دشمنت‌ را تضعيف‌ كني‌ خود را تقويت‌ كن‌ (آن‌ به‌ نظر تبع‌ حاصل‌ مي‌شود) شرح‌ قضيه‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌ اگر ما فرضاً در يك‌ كفه‌ ترازو باشيم‌ و دشمن‌ در كفه ديگر و ما بخواهيم‌ كفه خودمان‌ بچربد به‌ دو طريق‌ ممكن‌ است‌ : يكي‌ اينكه‌ وزنه‌اي‌ به‌ كفه خود اضافه‌ كنيم‌ و ديگر اينكه‌ وزنه‌اي‌ از كفه دشمن‌ برداريم‌ ، امّا چه‌ بسا كه‌ وقتي‌ بخواهيم‌ وزنه‌اي‌ از كفه ترازوي‌ دشمن‌ برداريم‌ دست‌ ما را لگد كند و مانع‌ شود امّا اضافه‌ كردن‌ وزنه‌اي‌ به‌ كفه خودمان‌ چنان‌ خطري‌ ندارد. و لذا عقل‌ و منطق‌ نيز حكم‌ مي‌كند كه‌ از تضعيف‌ دشمن‌ دست‌ برداريم‌ و به‌ تقويت‌ خود بپردازيم‌ .
يكي‌ از خصوصيات‌ غير منطقي‌ كشورهاي‌ عقب‌مانده‌ اين‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ گناه‌ را به‌ گردن‌ ديگران‌ مي‌اندازند در حاليكه‌ خود مقصرند .
اين‌ يك‌ امر طبيعي‌ است‌ كه‌ هركس‌ و يا هر كشوري‌ بايد تلاش‌ كند تا بهره بيشتري‌ از امكانات‌ بگيرد ولي‌ چرا ما بايد اجازه‌ بدهيم‌ كه‌ آنها حق‌ّ ما را ببرند ؟ تا كي‌ بايد اين‌ طرز تفكر ادامه‌ يابد ؟ پس‌ مسئله دفاع‌ از حق‌ّ را كه‌ حق‌ّ مشروع‌ ما است‌ چه‌ كسي‌ و چه‌ زماني‌ بايد به‌ عهده‌ بگيرد : فَما استَقاموُا لَكُم‌ فَاستَقيموُا لَهُم‌ ... اگر عليه‌ شما قيام‌ كردند و اصرار ورزيدند پس‌ شما هم‌ برابر آنها قيام‌ كنيد ... (7 توبه‌) ... اَتَخشَونَهُم‌ ؟ فاللّه‌ اَحق‌ّ اَن‌ تَخشوه‌ُ ان‌ كُنتُم‌ مُؤمنين‌ : آيا (در امر دفاع‌) از آنها مي‌ترسيد ؟ در حاليكه‌ خداوند سزاوارتر است‌ كه‌ از او بترسيد . (13 توبه‌)
ما نيز قبلاً بيان‌ داشته‌ايم‌ كه‌ از بيگانگان‌ بخصوص‌ دشمنان‌ انتظاري‌ نداريم‌ - كار و خوي‌ آنها بيگانگي‌ و دشمني‌ است‌ ، و اينكه‌ تمام‌ هم‌ّ خود را مصروف‌ جدا كردن‌ دين‌ از سياست‌ مي‌كنند براي‌ تفرقه‌ افكندن‌ بين‌ مسلمانان‌ و تضعيف‌ دين‌ است‌ . امّا آنهائي‌ كه‌ خود را مسلمان‌ مي‌دانند و ندانسته‌ آب‌ به‌ آسياي‌ دشمن‌ مي‌ريزند ، اگر دلشان‌ به‌ حال‌ مسلمانان‌ مي‌سوزد و نظر اصلاحي‌ دارند چرا علّت‌ عقب‌افتادگي‌ها را برايشان‌ روشن‌ نمي‌كنند تا خود را اصلاح‌ كنند و نگذارند دشمن‌ آنها را به‌ استضعاف‌ بكشاند ؟
مگر نه‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند موضوع‌ را كاملاً روشن‌ فرموده‌ است‌ ؟ : وَ بَرَزوُاللّه‌َ جَميعاً فَقال‌َالضُعَوءُ للِّذين‌َ استَكبَروُا انّا كُنّا لَكُم‌ تَبَعاً فَهَل‌ اَنتُم‌ مغنون‌ عَنّا من‌ عَذاب‌اللّه‌ من‌ شَي‌ء - قالوُا : لَو هَدَينا اللّه‌ُ لَهَديناكُم‌ سَواءٌ عَلَينا اَجزعنا اَم‌ صَبَرنا مالنا مَن‌ مَحيص‌ٍ - وَ قال‌الشيطان‌َ لَمّا قُضي‌الامر : ان‌ِّاللّه‌َ وَعَدَكُم‌ وَعَدَالحق‌ّ وَ وَعَدتُكُم‌ فَاَختلَفتُكُم‌ وَ ما كان‌َ لي‌ علَيكُم‌ من‌ سُلطان‌ٍ - الّا اَن‌ دَعَوتُكُم‌ فَاَستَجَبتُم‌ لي‌ ، فَلا تَلوُموُني‌ وَ لوُموُا اَنفُسَكُم‌ ، ما اَنَا بمُصرخكُم‌ وَ ما اَنتُم‌ بمُصرخي‌ انّي‌ كَفَرت‌ُ بما اَشرَكتُمُون‌ من‌ قَبل‌ ، ان‌ِّالظّالمين‌َ لَهُم‌ عَذاب‌ٌ اَليم‌ : (روز رستاخيز) همه‌ در محضر پروردگار حاضر مي‌شوند و عقب‌افتادگان‌ به‌ مستكبران‌ مي‌گويند : ما در «دنيا» تابع‌ اراده شما بوديم‌ ، پس‌ آيا اكنون‌ چيزي‌ از كيفر خداوند را از ما برطرف‌ مي‌توانيد كرد ؟ - جواب‌ مي‌دهند : اگر ما را خداوند هدايت‌ كرده‌ بود (اگر دين‌ داشتيم‌) شما را هدايت‌ مي‌كرديم‌ ، براي‌ خود ما هم‌ (امروز) يكسان‌ است‌ كه‌ ناله‌ و فرياد كنيم‌ يا صبر كنيم‌ ، هيچ‌ پناهي‌ نيست‌ - و آنگاه‌ كه‌ فرمان‌ رسد ، شيطان‌ به‌ مردم‌ مي‌گويد خداوند به‌ شما وعده تخلّف‌ناپذيري‌ داد و من‌ وعده‌ به‌ شما دادم‌ كه‌ خلاف‌ آن‌ عمل‌ كردم‌ - من‌ بر شما تسلّطي‌ نداشتم‌ - جز اينكه‌ شما را به‌ انحراف‌ (از راه‌ حق‌ّ) خواندم‌ و شما هم‌ دعوتم‌ را قبول‌ كرديد ، پس‌ مرا ملامت‌ نكنيد ، خود را سرزنش‌ كنيد ، نه‌ من‌ فريادرس‌ شما هستم‌ و نه‌ شما فريادرس‌ من‌ هستيد ، من‌ منكر اين‌ هستم‌ كه‌ مرا شريك‌ اعمال‌ پيشين‌ خود مي‌دانيد. مسلّم‌ اين‌ است‌ كه‌ براي‌ ستمگران‌ عذابي‌ دردناك‌ است‌ . (24 تا 27 ابراهيم‌)
جملاتي‌ كه‌ خداوند از ديگران‌ نقل‌ و بصورت‌ آيه‌ بر پيغمبر خود نازل‌ فرموده‌ است‌ به‌ معني‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند صحت‌ آنها را امضاء فرموده‌ است‌ ، و از جمله آنها كه‌ در قرآن‌ فراوان‌ است‌ همين‌ آيات‌ مذكور مي‌باشند . پس‌ مفاهيم‌ آنها قطعي‌ و بي‌چون‌ و چرا مي‌باشد و لذا به‌ مفاهيم‌ آنها خلاصتاً توجّه‌ كنيم‌ : -
1 - آيه 24 به‌ اين‌ مفهوم‌ است‌ كه‌ عقب‌ماندگي‌ مردم‌ به‌ علّت‌ اين‌ است‌ كه‌ خود تبعيت‌ مستكبران‌ را گردن‌ نهاده‌اند : انّا كُنّا لَكُم‌ تَبَعاً در حاليكه‌ اسلام‌ به‌ مسلمانان‌ دستور داده‌ است‌ كه‌ به‌ مستكبران‌ و طواغيت‌ پشت‌ كنند و خداوند را اطاعت‌ نمايند . (آخر آيه آيةالكرسي‌ و آيات‌ بسيار ديگر) ولي‌ مسلمانان‌ برعكس‌ فرمان‌ خدا عمل‌ مي‌كنند .
2 - از جمله وَ بَرَزوُاللّه‌ جَميعاً معلوم‌ است‌ كه‌ اين‌ مكالمات‌ روز حسابرسي‌ انجام‌ مي‌شود و چون‌ خداوند آنها را نقل‌ فرموده‌ است‌ معلوم‌ است‌ كه‌ بر اساس‌ همين‌ مطالب‌ خداوند داوري‌ مي‌فرمايد و بنابراين‌ حكمي‌ كه‌ صادر مي‌شود بر اساس‌ كيفر كساني‌ است‌ كه‌ خود را متديّن‌ مي‌پنداشته‌اند ولي‌ توجّه‌ نداشتن‌ به‌ مفاهيم‌ شريعت‌ سبب‌ شده‌ است‌ تا در دنيا زيردست‌ و عقب‌مانده‌ از كفّار شوند و در آخرت‌ هم‌ گرفتار عذابي‌ دردناك‌ بشوند !
3 - از آيه 25 كه‌ مي‌فرمايد : قالوا لَو هَدَينااللّه‌ُ لَهَدَينا كَم‌ سَواءٌ عَلَينا معلوم‌ مي‌شود كه‌ مردم‌ به‌ ظاهر مسلماني‌ كه‌ به‌ علّت‌ سست‌ عنصري‌ و پيروي‌ كردن‌ از كفّار به‌ استضعاف‌ كشانيده‌ شده‌اند همرديف‌ مستكبران‌ و ستمگران‌ هستند و همانند آنها عذاب‌ مي‌شوند زيرا چه‌ ستمگري‌ از اين‌ بدتر كه‌ انسان‌ به‌ خودش‌ ستم‌ كند !
4 - آيه 26 مخصوصاً ذيل‌ آن‌ : وَ ما كان‌َ لي‌ عَلَيكُم‌ من‌ سُلطان‌ٍ - و آيات‌ ديگر قرآن‌ صراحت‌ دارند كه‌ برخلاف‌ آنچه‌ در اذهان‌ ما هست‌ شيطان‌ هيچ‌ تسلّطي‌ بر مؤمنان‌ ندارد و هركس‌ را شيطان‌ مي‌فريبد در حقيقت‌ خودش‌ خواسته‌ است‌ كه‌ پيروي‌ شيطان‌ را بر اجراي‌ فرمان‌ خداوند كه‌ (به‌ مناسبت‌ بحث‌ دفاع‌ از حق‌ّ خودش‌ است‌) ترجيح‌ داده‌ و از خود دفاع‌ نكرده‌ و تابع‌ شيطان‌ شده‌ است‌ .
5 - مطابق‌ آيه 27 روز قيامت‌ در محضر خداوند شيطان‌ به‌ ما مي‌گويد : من‌ (شيطان‌) مستحق‌ّ ملامت‌ نيستم‌ و خودتان‌ مستحق‌ّ ملامتيد و اگر توجّه‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ شيطان‌ مجسمه‌ و اسوه‌ كفر است‌ مفهوم‌ فَلا تَلوُموُني‌ اين‌ است‌ كه‌ ما حق‌ّ نداريم‌ گناه‌ عقب‌ماندگي‌ و يا هر مشكلاتي‌ ديگر را كه‌ گريبانگير دنياي‌ اسلام‌ شده‌ است‌ به‌ گردن‌ كفر و استكبار بيندازيم‌ - ما بايد خود را ملامت‌ كنيم‌ كه‌ با ضعف‌ خود و عدم‌ دفاع‌ از حقوق‌ خود موجبات‌ جسور شدن‌ كفر و استكبار را فراهم‌ كرده‌ايم‌ - در دنيا سرمايه‌هاي‌ مادي‌ و معنوي‌ ما را چپاول‌ مي‌كنند و در آخرت‌ نيز به‌ صراحت‌ ايات‌ مذكور ، به‌ اتفاق‌ آنها با يك‌ چوب‌ رانده‌ مي‌شويم‌ امّا ما جز اظهار عجز و احياناً لعن‌ و نفرين‌ عمل‌ مثبتي‌ انجام‌ نمي‌دهيم‌ .
6 - از همه‌ دردناكتر اين‌ است‌ كه‌ جمله ان‌ِّالظالمين‌ لَهُم‌ عَذاب‌ُ اَليم‌ نيز خداي‌ ناكرده‌ از زبان‌ شيطان‌ باشد . بر ما هر چه‌ برود از ماست‌ و هر كيفري‌ برسد از پروردگار ماست‌ و هر تهديد و سرزنشي‌ بشنويم‌ از خدايمان‌ باشد ، شايد تحمّل‌پذيرتر باشد ، امّا اينكه‌ شيطان‌ ما را ستمگر بخواند و خبر عذاب‌ اليم‌ به‌ ما بدهد از همه‌ چيز دردناكتر است‌ و تحمّل‌ناپذير - نمي‌دانيم‌ چرا ما بايد آنقدر در برابر احقاق‌ حق‌ّ سست‌ عنصر باشيم‌ تا حدّيكه‌ به‌ استضعاف‌ كشانيده‌ شويم‌ و پيوسته‌ گناه‌ را به‌ گردن‌ ديگران‌ بيفكنيم‌ تا آنجا كه‌ روز قيامت‌ هم‌ همان‌ مستكبران‌ ما را به‌ باد ملامت‌ بگيرند !
به‌ همين‌ مسئله جدائي‌ دين‌ از سياست‌ توجّه‌ كنيم‌ . آنقدر از خود ضعف‌ و بي‌سياستي‌ نشان‌ داده‌ايم‌ كه‌ بعضي‌ جسارت‌ آن‌ را يافته‌اند كه‌ دين‌ ما را به‌ انتقاد بگيرند و آن‌ را كافي‌ براي‌ هدايت‌ ندانند و تجويز كنند تا به‌ دريوزگي‌ سياسي‌ نزد بي‌دينان‌ برويم‌ !
خداوندا به‌ تو پناه‌ مي‌بريم‌ از شر خودمان‌ كه‌ بيشتر از هر شيطاني‌ فريبنده‌تر خويشتنيم‌!
آنچه‌ تاكنون‌ در اين‌ فصل‌ بيان‌ كرديم‌ مربوط‌ است‌ به‌ قبل‌ از ورود ارتش‌ به‌ دفاع‌ امّا براي‌ اينكه‌ بدانيم‌ چگونه‌ بايد ارتش‌ را گرم‌ كارزار نگهداشت‌ تا گرفتار فتور و سستي‌ نشوند و به‌ اصطلاح‌ به‌ آنها روحيه‌ داد به‌ آيات‌ زير توجّه‌ فرمائيد : -
وَ لَقَد نَصَرَكُم‌ُاللّه‌ُ ببدر وَ اَنتُم‌ اَذلَةٌ فَاتِّقوُاللّه‌َ لَعَلِّكُم‌ تَشكَروُن‌ .
اذ تَقوُل‌ُ للمؤمنين‌َ اَلَن‌ يَكفيكُم‌ اَن‌ يَمُّدذكُم‌ رَبُّكُم‌ بثَلاث‌الاف‌ من‌َالمَلائكَة مُنزلين‌ .
بلي‌ ان‌ تَصبروُا وَ تَتِّقوُا وَ يَأتوُكُم‌ من‌ فَورهم‌ هذا يمددكُم‌ رَبُّكُم‌ بخَمسَةَ الآف‌ من‌َالمَلائكَة مُسِّومين‌ - وَ ما جَعَلَه‌ُ اللّه‌ُ الّا بشري‌ لَكُم‌ وَ لتَطمَئن‌ِّ قُلوُبُكُم‌ به‌ و ماالنَصرُ ـ
الّا من‌ عندَاللّه‌العَزيزالحَكيم‌ - لَيَقطَع‌ طَرَفاً من‌َالِّذين‌َ كَفَروُا اَو يَكبَتَهُم‌ فَيَنقَلَبوُا خائبين‌َ . (119 - 123 آل‌ عمران‌)
وَ لا تَهنوُا وَ لا تَحزَنوُا وَ اَنتُم‌ الاَعلَون‌َ ان‌ كُنتُم‌ مؤمنين‌َ .
ان‌ يَمسَسكُم‌ قَرَح‌ٌ فَقَد مَس‌ِّالقَوم‌َ قَرَح‌ٌ مثلُه‌ُ ، وَ تلك‌َالاَيّام‌ُ نُداولُها بين‌النّاس‌ وَليَعلَم‌َاللّه‌ُالِّذين‌َ آمَنوُا وَ يَتِّخذ منكُم‌ شُهَداءَ وَاللّه‌ُ لا يُحب‌ُّالظّالمين‌ -
وَ ليُمَحص‌ُّاللّه‌ُالِّذين‌َ آمَنوُا وَ يَمحَق‌ُالكافرين‌ .
اَم‌ حَسبتُم‌ اَن‌ تَدخُلوُاالجَنِّةَ وَ لَمّا يَعلَم‌اللّه‌ُالِّذين‌َ جاهَدوُا منكُم‌ وَ يَعلَم‌ُالصّابرين‌َ .
وَ لَقَد كُنتُم‌ تَمَنِّون‌َالمَوت‌َ من‌ قَبل‌ اَن‌ تَلقوُه‌ُ فَقَد رَاَيتُموُه‌ُ وَ اَنتُم‌ تَنظُرون‌ :
(بياد بياوريد) كه‌ خدا شمار ا در جنگ‌ بدر در حالي‌ پيروز كرد كه‌ ذليل‌ بوديد پس‌ خدادار باشيد كه‌ شكرگزار شويد .
آنگاه‌ را بياد آور كه‌ به‌ مؤمنان‌ مي‌گفتي‌ : آيا كافي‌ نيست‌ كه‌ پروردگارتان‌ شما را با سه‌ هزار فرشته‌ كه‌ نازل‌ مي‌كند ياري‌ نمايد ؟
آري‌ ، اگر ثابت‌قدم‌ و خويشتن‌دار باشيد و در اين‌ حال‌ (ثبات‌ و خويشتن‌داري‌) بر شما بتازند پروردگارتان‌ با پنج‌ هزار فرشته نشان‌ گذار شمار ا كمك‌ مي‌رساند .
و (اين‌ را كه‌ خداوند پنج‌ هزار فرشته‌ نازل‌ مي‌كند) قرار نداد مگر به‌ عنوان‌ مژده‌اي‌ براي‌ شما و به‌ اين‌ منظور كه‌ قلبهاي‌ شما با آن‌ مژده‌ آرام‌ بگيرد ، و پيروزي‌ حاصل‌ نمي‌شود مگر از طرف‌ خداوند غالب‌ درستكردار .
(اينكه‌ شما را پيروز مي‌كند) براي‌ اين‌ است‌ كه‌ كفّار را تقليل‌ دهد يا نگونسارشان‌ كند تا (از نابود كردن‌ شما) نااميد شوند . (119 تا 122 آل‌ عمران‌)
اگر به‌ شما آسبي‌ رسيد به‌ آن‌ گروه‌ (دشمن‌) نيز آسيبي‌ مشابه‌ رسيد ، و روزگار را بين‌ مردم‌ اينگونه‌ مي‌گذرانيم‌ تا خداوند آناني‌ را كه‌ ايمان‌ مي‌آورند مشخص‌ نمايد و از شما گواهاني‌ برگزيند و خداوند ستمگران‌ را دوست‌ نمي‌دارد .
و (نيز اين‌ برخوردهاي‌ كفر با ايمان‌) براي‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند كساني‌ را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند پاك‌ و خالص‌ (از ناخالصيها) گرداند و كافران‌ را تقليل‌ دهد .
آيا گمان‌ داريد كه‌ وارد بهشت‌ مي‌شويد در حاليكه‌ خداوند مجاهدان‌ و بردباران‌ شما را مشخص‌ّ نكرده‌ است‌ ؟
شما كساني‌ هستيد كه‌ مرگ‌ را پيش‌ از آنكه‌ با آن‌ روبرو شويد آرزو مي‌كرديد ، پس‌ اكنون‌ با آن‌ روبرو هستيد و نظاره‌گريد (پس‌ بجنگيد و شجاعت‌ خود را و نترسيدنتان‌ از مرگ‌ را به‌ اثبات‌ برسانيد) 134 - تا 137 آل‌ عمران‌ .
وَ ما مُحَمِّدٌ الّا رَسول‌ٌ قَد خَلَت‌ من‌ قَبله‌الرُّسُل‌ اَفان‌ مات‌َ اَو قُتل‌َ انقَلَبتُم‌ عَلي‌ اَعقابَكُم‌ وَ مَن‌ يَنقَلب‌ عَلي‌ عَقَبيه‌ فَلَن‌ يَضُّرُاللّه‌ُ شَيئاً وَ سَيَجزي‌اللّه‌ُالشّاكرين‌ - وَ ما كان‌َ لنَفس‌ٍ اَن‌ تَموت‌َ الّا باذن‌اللّه‌ كتاباً مُؤَجَلاً وَ مَن‌ يُرد ثواب‌َالدُّنيا نؤته‌ منها وَ مَن‌ يُرد ثَواب‌َالآخرَة نُؤته‌ منها وَ سَنَجزي‌الشّاكرين‌ - وَ كَاَيِّن‌َ من‌ نَبّي‌ٍ قاتَل‌َ مَعَه‌ُ رَبيّوُن‌ كَثيراٌ فَما وَ هَنوُا لما اَصابَهُم‌ في‌ سَبيل‌اللّه‌ وَ ما ضَعَفوُا وَ ما استَكانوُا وَاللّه‌ُ يُحب‌ُّالصّابرين‌ (138 تا 140 آل‌ عمران‌)
و محمّد (ص‌) پيغمبري‌ است‌ كه‌ پيش‌ از او نيز پيغمبراني‌ (بوده‌اند) كه‌ درگذشته‌اند ، پس‌ آيا اگر او هم‌ مرد يا كشته‌ شد شما به‌ عقب‌ برمي‌گرديد (دست‌ از ديني‌ كه‌ به‌ وسيله او به‌ شما ابلاغ‌ شده‌ است‌ مي‌كشيد ؟ آنچنانكه‌ گوئي‌ براي‌ محمّد (ص‌) ايمان‌ آورده‌ايد ؟) و هركه‌ به‌ عقب‌ برگردد به‌ خداوند ضرري‌ نمي‌رساند ، و به‌ زودي‌ خداوند حق‌شناسان‌ را پاداش‌ خواهد داد .
هيچ‌ كس‌ را مرگي‌ نيست‌ مگر به‌ خواست‌ خداوند (مرگ‌ سرنوشتي‌ است‌) ثبت‌ شده‌ با مدّتي‌ معين‌ (تا مدّت‌ به‌ پايان‌ نرسد كسي‌ نمي‌ميرد . بنابراين‌ از كشته‌ شدن‌ نهراسيد) پس‌ كسي‌ كه‌ پاداش‌ فوري‌ دنيوي‌ بخواهد از آن‌ پاداش‌ به‌ او مي‌دهيم‌ و هركه‌ پاداش‌ درازمدّت‌ يا اخروي‌ بخواهد از آن‌ به‌ او مي‌دهيم‌ و به‌ زودي‌ شكرگزاران‌ را پاداش‌ و جزا خواهيم‌ داد .
بسيار پيامبران‌ بودند كه‌ سپاهيان‌ انبوهي‌ به‌ همراه‌ آنها كارزار كردند و از مصائبي‌ كه‌ در راه‌ خداوند ديدند سست‌ نشدند و ضعف‌ و ناتواني‌ از خود نشان‌ ندادند ، و خداوند بردباران‌ را دوست‌ مي‌دارد .
ذيلاً نكاتي‌ را از ايات‌ مذكور توضيح‌ مي‌دهيم‌ :
1 - به‌ فرمان‌ خداوند حضرت‌ رسول‌اللّه‌ براي‌ تقويت‌ روحيه مسلمانان‌ ، واقعه جنگ‌ بدر را به‌ يادشان‌ مي‌آورند كه‌ تعداد مسلمانان‌ و تجهيزات‌ مختصر آنان‌ از يك‌ سوم‌ سپاه‌ كفر كه‌ غرق‌ در سلاح‌ و تجهيزات‌ جنگي‌ و متكي‌ به‌ تداركات‌ مالي‌ بودند هم‌ كمتر بود ، و با اين‌ يادآوري‌ هم‌ به‌ آنان‌ روحيه‌ مي‌دهد تا در مواردي‌ كه‌ احياناً از نظر عدّه‌ و عُدّه‌ از دشمن‌ كمترند نهراسند و كمبود را با نيروي‌ ايمان‌ جبران‌ كنند .
2 - بردباري‌ و خويشتن‌داري‌ در جنگ‌ را موجب‌ امداد نيروهاي‌ غيبي‌ بيان‌ مي‌كنند كه‌ آن‌ نيروهاي‌ غيبي‌ قلب‌ را آرامش‌ مي‌دهند تا دل‌ و دست‌ سپاهيان‌ در جنگ‌ نلرزد و با ذكر جمله : وَ ماالنِّصرُ الّا من‌ عنداللّه‌العَزيزالحَكيم‌ به‌ آنان‌ حالي‌ مي‌كند كه‌ پيروزي‌ واقعي‌ از طرف‌ خداوند است‌ و اگر شما مؤمن‌ واقعي‌ باشيد مسلّم‌ بدانيد كه‌ پيروز خواهيد زيرا خداوند عزيزتر از آن‌ است‌ كه‌ كسي‌ بتواند با او روبرو شود تا خدا بر او پيروز شود ، بلكه‌ پيروزي‌ خداوند آن‌ است‌ كه‌ نصيب‌ دين‌ و دينداران‌ مي‌شود - و بدينوسيله‌ قلب‌ مسلمانان‌ مبارز را به‌ نصرتي‌ كه‌ خداوند نصيب‌ آنان‌ خواهد كرد اميدوار و براي‌ نبردي‌ شجاعانه‌ آرام‌ مي‌فرمايد .
3 - هرچند ظاهر آيه 123 آل‌ عمران‌ : ليَقطَع‌ طرَفاً من‌َالِّذين‌َ كَفَروُا اشاره‌ به‌ لزوم‌ شكست‌ دادن‌ به‌ كفّار متجاوز دارد امّا متضمن‌ اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ غرض‌ نابود كردن‌ آنها نيست‌ بلكه‌ منظور كاستن‌ از تعداد و قدرت‌ آنهاست‌ : ليَقطَع‌ طرَفاً و نهايتاً نااميد كردن‌ آنها از شكست‌ دادن‌ و جلوگيري‌ كردن‌ از گسترش‌ دين‌ است‌ ، تا آنها دست‌ از جنگ‌ و دشمني‌ با مسلمانان‌ بردارند تا مسلمانان‌ بتوانند آزادانه‌ آئين‌ يكتاپرستي‌ و اشاعه دين‌ اسلام‌ را تبليغ‌ نمايند و به‌ بندگان‌ خدا برسانند .
4 - به‌ مسلمانان‌ تفهيم‌ مي‌فرمايد كه‌ برتري‌ و پيروزي‌ براي‌ مؤمنان‌ قطع‌ و مسلّم‌ است‌ و بنابراين‌ اگر قلباً مايل‌ به‌ پيروزي‌ هستند بايد ايمان‌ خود را تقويت‌ كنند : وَ اَنتُم‌ الاَعلون‌ ان‌ كُنتُم‌ مؤمنين‌ .
با ذكر جمله ان‌ يَمسَسكُم‌ قَرَح‌ٌ فَقَد مَسس‌ِّالقَوم‌َ قرح‌ٌ مثلُه‌ُ (124 آل‌ عمران‌)
به‌ مسلمانان‌ نيرو مي‌دهد كه‌ : درست‌ است‌ كه‌ شما در حين‌ جنگ‌ جراحتهائي‌ برداشته‌ايد و يا وسائلي‌ و سلاحهائي‌ را از دست‌ داده‌ايد ولي‌ دشمن‌ هم‌ از اين‌ قبيل‌ آسيبها ديده‌ است‌ و لذا تصوّر نكنيد كه‌ خودتان‌ ضعيف‌ شده‌ايد بلكه‌ دشمن‌ هم‌ به‌ اندازه كافي‌ ضعيف‌ شده‌ است‌ . او هم‌ اكنون‌ همان‌ نيروئي‌ را كه‌ قبلاً داشت‌ ندارد و لذا پيروزي‌ برايتان‌ قابل‌ حصول‌ است‌ و تصوّر نكنيد نيروي‌ شمن‌ دست‌ نخورده‌ باقي‌ مانده‌ است‌ .
جمله وَ تلك‌َالايام‌ تداولُها ... يك‌ جمله‌اي‌ است‌ كه‌ امثال‌ آن‌ در قرآن‌ بسيار است‌ و به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ جنگ‌ كفر با ايمان‌ پيوسته‌ تكرار خواهد شد و كسي‌ تصوّر نكند كه‌ روزي‌ كفر دست‌ از سر ايمان‌ بر مي‌دارد و يا ايمان‌ كفر را نابود خواهد كرد . (كه‌ ما هم‌ كراراً به‌ اين‌ معني‌ اشاره‌ كرده‌ايم‌) اين‌ دو پيوسته‌ با هم‌ در ستيزند و از سنّتهاي‌ الهي‌ هستند و اين‌ سنّت‌ براي‌ اين‌ است‌ كه‌ مؤمنان‌ مشخص‌ شوند و امور كلّي‌ مردم‌ را ناظر و گواه‌ باشند : يَتِّخذ منكُم‌ شُهَداء - و اينكه‌ گواه‌ بودن‌ بر امور مردم‌ به‌ چه‌ مفهوم‌ است‌ احتياج‌ به‌ بحثي‌ مستقل‌ دارد .
5 - با آيه 125 وَليُمحِّص‌ُاللّه‌ تا آخر نيز منظور و مفهوم‌ آيات‌ قبل‌ را بهتر روشن‌ مي‌فرمايد كه‌ در هر حال‌ نظر ، خالص‌ و پاك‌ و تقويت‌ كردن‌ مؤمنان‌ است‌ و نيز نظر نابود كردن‌ كفر نيست‌ بلكه‌ تضعيف‌ و تقليل‌ نيروي‌ آن‌ است‌ تا دين‌ بتواند جايگاه‌ واقعي‌ خود را احراز كند - و اين‌ قبيل‌ نكات‌ حقايق‌ امور را براي‌ مسلمانان‌ زوشن‌ مي‌نمايد تا در نتيجه پيروزيهائي‌ كه‌ به‌ دست‌ مي‌آورند مغرور نشوند و اهداف‌ غيرممكن‌ را وجهه‌ همّت‌ قرار ندهند و در جنگها تعصبّات‌ بي‌مورد را كنار بگذارند و براي‌ دين‌ و در راه‌ خدا شمشير بزنند و توجّه‌ داشته‌ باشند كه‌ نسلي‌ را كه‌ خداوند بنابر حكمت‌ و مصلحتي‌ آفريده‌ است‌ نمي‌توان‌ قطع‌ و منهدم‌ كرد .
6 - آيه 126 : اَم‌ حَسبتُم‌ ... حكايت‌ از اين‌ دارد كه‌ چون‌ هيچ‌ چيز به‌ رايگان‌ بدست‌ نمي‌آيد بطور اولي‌ سعادت‌ و رستگاري‌ در آخرت‌ نيز رايگان‌ نيست‌ و كسي‌ به‌ اين‌ موهبت‌ مي‌رسد كه‌ در جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ از مال‌ و جان‌ دريغ‌ نكند .
7 - آيه 127 عمق‌ احساسات‌ سپاهيان‌ را برابر چشمانشان‌ مانند آئينه‌ قرار مي‌دهد : شما كساني‌ هستيد كه‌ قبل‌ از ورود به‌ ميدان‌ مي‌گفتيد در راه‌ خدا از جان‌ خود مي‌گذريد و حتي‌ آن‌ را بصورت‌ يك‌ آرزو بيان‌ و تأكيد مي‌كرديد ، اكنون‌ اين‌ گوي‌ و اين‌ ميدان‌ - مي‌بينيد كه‌ همه‌ چيز براي‌ رسيدن‌ شما به‌ آرزوئي‌ كه‌ داشتيد فراهم‌ است‌ . بسم‌اللّه‌ ! بيار آنچه‌ داري‌ ز مردي‌ نشان‌ !
8 - آيه 138 وَ ما مُحمِّدٌ الّا ... به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ جنگ‌ براي‌ شخص‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌ نيست‌ بلكه‌ براي‌ دين‌ است‌ و دين‌ هم‌ براي‌ تقريب‌ پيروان‌ خود به‌ خداوند است‌ و اين‌ هم‌ تقرّب‌ زماني‌ و مكاني‌ نيست‌ بلكه‌ تقرّب‌ صفاتي‌ و خليفةالهي‌ است‌ به‌ اين‌ معني‌ كه‌ دين‌ انسان‌ را متوجّه‌ فطرت‌ او كه‌ از مادّه‌ و معني‌ متشكل‌ است‌ مي‌نمايد وبين‌ اين‌ دو جنبه‌ كه‌ به‌ زبان‌ قرآن‌ به‌ نام‌ فجور و تقوي‌ (سركشي‌ و خويشتن‌داري‌) هستند تعادل‌ به‌ وجود مي‌آورد تا هر دو نيرو يا جنبه‌ ، هماهنگ‌ بشر را در راه‌ كمال‌ و سير الي‌اللّه‌ قرار دهند و پيش‌ برند تا آدمي‌ متصّف‌ به‌ صفات‌ الهي‌ بشود و در جهان‌ خاكي‌ وجودش‌ منشأ آثار عام‌المنفعه‌ شود و در سراي‌ ديگر نيز رستگار و مقيم‌ رضوان‌ گردد .
پس‌ اي‌ مسلمانان‌ بدانيد كه‌ حضرت‌ محمّد نيز مانند پيامبران‌ ديگر عمر معيني‌ دارد و سرانجام‌ از ميان‌ شما رحلت‌ خواهد كرد امّا خداوند هميشه‌ هست‌ و ناظز اعمال‌ شما است‌ - چه‌ آن‌ حضرت‌ در جنگها كشته‌ شود يا به‌ نحو ديگر وفات‌ كند شما نبايد دست‌ از دين‌ بكشيد و به‌ وضع‌ سابق‌ برگرديد ، راه‌ او را دنبال‌ كنيد و دين‌ خود را از دست‌ ندهيد تا رستگار شويد .
9 - در آيه 139 به‌ مبارزان‌ دلداري‌ مي‌دهد و مي‌فرمايد كه‌ درست‌ است‌ در حالت‌ جنگ‌ قرار داريد و در جنگ‌ معمولاً تلفات‌ بيشتر از شرايط‌ عادي‌ است‌ امّا بدانيد كه‌ خداوند براي‌ هر كسي‌ عمري‌ معين‌ تقدير نموده‌ است‌ كه‌ خلاف‌ نمي‌شود اگر خداوند مقرر داشته‌ باشد كه‌ كسي‌ در جنگ‌ كشته‌ شود حتماً چنين‌ خواهد شد و اگر مقرر است‌ فرموده‌ است‌ كه‌ در شراط‌ ديگري‌ بميرد در بحراني‌ترين‌ شرايط‌ جنگ‌ هم‌ نخواهد مرد و لذا با اطمينان‌ به‌ قول‌ خداوند و براي‌ رضاي‌ او بجنگيد تا به‌ سعادت‌ هر دو سراي‌ برسيد .
بدانيد كه‌ جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ هم‌ پاداش‌ دنيوي‌ و سريع‌الحصول‌ دارد و هم‌ پاداش‌ اخروي‌ و درازمدّت‌ .
پاداش‌ دنيوي‌ و زودرس‌ آن‌ افتخارات‌ و غنائم‌ جنگي‌ و دفع‌ شر دشمن‌ و فراهم‌ آمدن‌ امنيّت‌ و آسايش‌ خانوادگي‌ و ملّي‌ شما است‌ كه‌ در سايه آن‌ كسب‌ و كار شما رونق‌ مي‌گيرد و در راه‌ ترقّي‌ و تعالي‌ قرار مي‌گيريد . و آزادي‌ عقيده‌ و بيان‌ و امكان‌ انجام‌ تكاليف‌ ديني‌ و اجتماعي‌ برايتان‌ فراهم‌ مي‌شود .
و پاداش‌ اخروي‌ و درازمدّت‌ آن‌ هم‌ «رضوان‌» الهي‌ است‌ كه‌ شرح‌ و بيان‌ آن‌ از عهده كسي‌ بر نمي‌آيد و فقط‌ بايد به‌ قول‌ خداوند اعتماد داشت‌ كه‌ به‌ هيچوجه‌ با سعادت‌ دنيوي‌ قابل‌ قياس‌ نيست‌ .
10 - آيه 140 به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ تصوّر نكنيد فقط‌ شما مسلمانان‌ در راه‌ دين‌ ناگزير از جنگ‌ شده‌ايد - تمام‌ پيامبران‌ پيشين‌ نيز كه‌ براي‌ تبليغ‌ دين‌ به‌ مردم‌ زمان‌ خود مبعوث‌ شده‌اند مواجه‌ با هجوم‌ كفر بوده‌اند و پيروان‌ آنان‌ با دشمنان‌ دينشان‌ به‌ مبارزه‌ كشيده‌ شده‌اند ، زيرا هميشه‌ دين‌ بر ضد كفر بوده‌ است‌ و خواهد بود - آنها در اثر مصائب‌ جنگ‌ سست‌ نشدند و دست‌ از مبارزه‌ برنداشتند كه‌ دليل‌ آن‌ هم‌ حضور دين‌ در برابر كفر است‌ ، چون‌ اگر آنها نمي‌جنگيدند و از پيغمبر و دين‌ خود دفاع‌ نمي‌كردند اصولاً ديني‌ به‌ وجود نمي‌آمد و اگر هم‌ به‌ وجود مي‌آمد چون‌ بلادفاع‌ بود با هجوم‌ كفر نابود مي‌شد - پس‌ همانگونه‌ كه‌ پيروان‌ پيامبران‌ سلف‌ از دين‌ و پيامبر خود دفاع‌ كردند شما هم‌ دفاع‌ كنيد تا دين‌ خدا برقرار بماند و شما هم‌ به‌ جزاي‌ جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ برسيد و بدانيد كه‌ خداوند صابران‌ را دوست‌ مي‌دارد .
آيات‌ مربوط‌ به‌ تقويت‌ روحيه سپاهيان‌ و آگاه‌ كردن‌ آنها از عواقب‌ جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ بسيار است‌ و ما بيم‌ آن‌ داريم‌ كه‌ اگر بيش‌ از اين‌ به‌ ارائه‌ آنها و تفصيل‌ و بيان‌ اشارات‌ آنها بپردازيم‌ براي‌ دانشمندان‌ توضيح‌ واضحات‌ باشد و براي‌ كساني‌ كه‌ آمادگي‌ فكري‌ كمتري‌ دارند ملالت‌ بار بشود .
عليهذا به‌ همين‌ مقدار بسنده‌ مي‌كنيم‌ و علاقمندان‌ را به‌ خود قرآن‌ ارجاع‌ مي‌دهيم‌ .
در دنبال‌ تقويت‌ روحي‌ مبارزان‌ طبق‌ آيات‌ قرآن‌ و دادن‌ بعضي‌ آگاهيها به‌ آنان‌ ذيلاً به‌ برخي‌ توصيه‌هاي‌ احتياطي‌ مربوط‌ به‌ دفاع‌ و مسائل‌ آن‌ مي‌پردازيم‌ : -
يا ايُّهَاالِّذين‌َ آمَنوُا اذا ضَرَبتُم‌ في‌ سَبيل‌اللّه‌ فَتَبَيَّنوُا وَ لا تَقوُلوُا لمَن‌ اَلقي‌ الَيكُم‌السِّلام‌َ لَست‌َ مُؤمناً تَبتَغون‌َ عَرَض‌َالحَيوةَالدُّنيا فَعندَاللّه‌ مَغانم‌ُ كَثيرَةٌ كَذالك‌َ كُنتُم‌ من‌ قَبل‌ فَمَن‌اللّه‌َ عَلَيكُم‌ فَتَبَيَّنوُا ان‌ِّاللّه‌َ بما تَعمَلون‌َ خَبيراً . (96 نساء)
اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد اگر به‌ جهاد في‌ سبيل‌اللّه‌ رفتيد به‌ كسب‌ آگاهي‌ بپردازيد و به‌ كسي‌ كه‌ با شما از در صلح‌ درآمد نگوئيد كه‌ مؤمن‌ نيستي‌ ، به‌ اين‌ قصد كه‌ (او را دستگير و اسير كنيد تا اموال‌ او را به‌ غنيمت‌ ببريد) كه‌ اين‌ دنيادوستي‌ است‌ در حاليكه‌ نزد خداوند غنيمتهاي‌ بسيار است‌ ، خودتان‌ نيز قبلاً همينگونه‌ بوديد (كه‌ هركس‌ مي‌توانست‌ شما را دستگير كند و اموالتان‌ را به‌ غارت‌ ببرد) پس‌ خداوند بر شما منّت‌ نهاد ( و به‌ دين‌ اسلام‌ و قدرت‌ نظامي‌ و غير آن‌ مؤيدتان‌ كرد به‌ نحوي‌ كه‌ اكنون‌ بر بسياري‌ از مردم‌ مسلّط‌ شده‌ايد - زنهار كه‌ از اين‌ موهبت‌ استفاده‌ بد نكنيد كه‌ به‌ ستمگري‌ منجر مي‌شود) پس‌ در حال‌ ديگران‌ تحقيق‌ كنيد (و پس‌ از تحقيق‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ تصميم‌ بگيريد) زيرا خداوند بر كارهائي‌ كه‌ مي‌كنيد آگاه‌ است‌ . (96 نساء)
وَ اذا جاءَهُم‌ اَمرٌ من‌َالاَمن‌ اَوالخَوف‌َ اذا عُوابه‌ ، وَ لَو رُدُّوه‌ُ الي‌َالرِّسوُل‌ وَ الي‌ اوُلي‌الاَمر منهُم‌ لَعَلمُه‌ُالِّذين‌َ يَستَنبطونَه‌ُ منهُم‌ وَ لَولا فَضل‌ُاللّه‌ عَلَيكُم‌ وَ رَحمَتُه‌ُ لا تَبَعتُم‌الشيطان‌َ الّا قَليلاً : و هرگاه‌ با يك‌ امر امنيّتي‌ يا وحشت‌آور (تروريسم‌) برخورد كنند (به‌ غلط‌) آن‌ را افشاء مي‌كنند - و هرگاه‌ آن‌ خبر را به‌ پيغمبر و اولي‌الامر خود مي‌رسانيدند متخصصان‌ و كارشناسانشان‌ كنه‌ مطلب‌ را استنباط‌ و درك‌ مي‌كردند ، و اگر فضل‌ و مهرباني‌ خدا نبود (تا آگاهيهاي‌ لازم‌ را به‌ شما بدهد) مسلّماً شما جز تعداد كمي‌ به‌ پيروي‌ از شيطان‌ مي‌پرداختيد . (85 نساء)
اين‌ آيه‌ تعليمات‌ لازم‌ را به‌ مسلمانان‌ مي‌دهد تا ساده‌لوح‌ و پرحرف‌ نباشند تا هر خبري‌ را بدست‌ آورند افشاء كنند و در اصطلاح‌ بايد دهانشان‌ بخصوص‌ در مورد مسائل‌ امنيّتي‌ داراي‌ چفت‌ و بست‌ باشد . خبر را كه‌ شنيدند مخفي‌ نگهدارند و به‌ پيغمبر برسانند و در غياب‌ آن‌ حضرت‌ به‌ امير خود يا متخصصان‌ و كارشناسان‌ مسئول‌ و متعهّد برسانند تا با مسائل‌ ديگري‌ كه‌ از منابع‌ ديگر معمولاً به‌ آنها مي‌رسد تجزيه‌ و تحليل‌ نمايند و نتيجه‌گيري‌ كنند .
در اين‌ خصوص‌ فرقي‌ هم‌ بين‌ شايعه‌هاي‌ آرامبخش‌ و وحشت‌آور قائل‌ نشده‌ است‌ زيرا چه‌ بسا دشمن‌ خبرهائي‌ آرام‌كننده‌ و بي‌اساس‌ بين‌ مردم‌ شايع‌ كند تا آنها را از حقايق‌ امر غافل‌ نمايد تا دست‌ از تمرين‌هاي‌ نظامي‌ و آمادگي‌ جنگي‌ بردارند و به‌ خوش‌خيالي‌ بپردازند و به‌ مقصود شوم‌ خود دست‌ يابد ، در حاليكه‌ اگر آن‌ خبر به‌ ظاهر مسرّت‌بخش‌ به‌ دست‌ كارشناسان‌ برسد چه‌ بسا نتيجه‌اي‌ خلاف‌ فهم‌ ساده‌انديشان‌ استنباط‌ كنند و آمادگي‌ مواجهه‌ با خطر دشمن‌ را بيشتر كنند و ملّت‌ را از آشوب‌ و خطر برهانند .
و برعكس‌ چه‌ بسا دشمن‌ خبري‌ وحشت‌آور شايع‌ كند تا وحشت‌ عمومي‌ ايجاد كند و روحيّه مردم‌ ضعيف‌ شود و مطابق‌ زمان‌ جنگ‌ سوءاستفاده‌كننده‌ها به‌ ايجاد بازار سياه‌ بپردازند و ارزاق‌ عمومي‌ را از دسترس‌ مردم‌ دور كنند و مردم‌ را از داشتن‌ يك‌ زندگي‌ آرام‌ به‌ ترديد وادارند تا نظام‌ عمومي‌ مختل‌ شود و دست‌ از كسب‌ و كار بكشند و به‌ مهاجرت‌ به‌ نقاط‌ دور از خطر احتمالي‌ بروند و حكومت‌ را مواجه‌ با مشكلات‌ مصنوعي‌ و بي‌اساس‌ كنند و يك‌ بدبيني‌ عمومي‌ به‌ وجود آورند تا حكومت‌ را تضعيف‌ كنند يا به‌ مقاصدي‌ ديگر برسند .
پس‌ توجّه‌ فرمائيد كه‌ در جمله صدر آيه‌ : وَ اذا جاءَهُم‌ اَمرٌ من‌َالاَمن‌ اوالخَوف‌ اَذا عُوابه‌ ... امر به‌ معني‌ هم‌ خبر است‌ و هم‌ اتفاق‌ و حادثه‌ كه‌ در هر دو مورد بايد راز نگهدار بود و نيز خبر يا حادثه مسرّت‌بخش‌ را مهّم‌تر شمرده‌ است‌ زيرا ان‌ را در تقدّم‌ بيان‌ قرار داده‌ است‌ چون‌ دشمن‌ چه‌ بسا از آن‌ بيشتر استفاده‌ كند ماند اينكه‌ به‌ نحوي‌ مردم‌ يك‌ كشور يا ملّت‌ را به‌ مسائل‌ ظاهراً خوشايند سرگرم‌ كند تا از حقايق‌ امور دور شوند آن‌ چنانكه‌ قبلاً نيز مثل‌ زديم‌ كه‌ به‌ فيلمهاي‌ خاصّي‌ كه‌ هيچ‌ ارزش‌ هنري‌ يا آموزشي‌ و پرورشي‌ ندارند جوائزي‌ مي‌دهند تا ثروت‌ و وقت‌ مردم‌ را به‌ نسبت‌ به‌ سوي‌ پوچي‌ و بيهودگي‌ و يا حقارت‌ جهت‌ دهند و يا ادبياتي‌ را تشويق‌ مي‌كنند كه‌ در تخريب‌ ادب‌ و فرهنگ‌ ملّت‌ مؤثر باشد .
وَ اذا كُنت‌َ فيهم‌ فَاَقمت‌ُ لَهُم‌الصِّلوةَ فَلتُقم‌ طائفَةٌ منهُم‌ مَعَك‌َ وَليا خُذوُا اَسلَحتَهُم‌ فَاذا سَجَدوُا فَيكوُنوُا من‌ وَرائكُم‌ وَلتأت‌ طائَفَةٌ اُخري‌ لَم‌ يُصِّلوُا فَلَيُصِّلوُا مَعَك‌َ وَليا خُذوُا حَذَرََهُم‌ وَ اَسلَحتَهُم‌ ، وَدِّالِّذين‌َ كَفَروُا لَو تَغفَلون‌َ عَن‌ اَسلَحتكُم‌ وَ اَمتَعَتكُم‌ فَيَميلوُن‌ عَلَيكُم‌ مَيَلةً واحدَةً وَ لا جُناح‌َ عَلَيكُم‌ ان‌ كان‌َ بكُم‌ اَذي‌ً من‌ مَطَرٍ اَو كُنتُم‌ مَرضي‌ اَن‌ تَضَعُوا اَسلَحتكُم‌ وَ خُذوُا حَذَرَكُم‌ ان‌ِّاللّه‌َ اعَدِّ للكافرين‌َ عذاباً مهيناً : و آنگاه‌ كه‌ براي‌ آنان‌ نماز به‌ پا داشتي‌ بايد گروهي‌ از آنان‌ با تو باشند و اسلحه خود را بردارند ، تا آنگاه‌ كه‌ (نمازگراران‌) به‌ سجده‌ مي‌روند شما را نگهباني‌ كنند ، و بايد گروه‌ ديگري‌ كه‌ نماز نگذارده‌اند (پس‌ از گروه‌ اوّل‌) با تو نماز گذارند و پاسشان‌ را بگيرند و سلاحشان‌ را بردارند ، كافران‌ دوست‌ دارند (معمولاً در كمينند) تا از سلاح‌ و تداركات‌ خود غافل‌ شويد و ناگهاني‌ بر شما يورش‌ آورند ، و بر شما ايرادي‌ نيست‌ ، اگر گرفتار مشكل‌ باران‌ شديد يا بيمار بوديد كه‌ سلاح‌ بر زمين‌ گذاريد و پاستان‌ را بگيريد ، مسلّم‌ بدانيد كه‌ خداوند عذابي‌ خواركننده‌ براي‌ كافران‌ تدارك‌ ديده‌ است‌ .
بعضي‌ گمان‌ مي‌كنند كه‌ دين‌ منحصر است‌ به‌ مقداري‌ اعمال‌ عبادي‌ كه‌ پيروان‌ خود را از حقايق‌ و وقايع‌ زندگي‌ غافل‌ مي‌كند و به‌ سوي‌ تزاهد سوق‌ مي‌دهد .
آيه مذكور كه‌ يكي‌ از تكاليف‌ دفاعي‌ را به‌ روشني‌ بيان‌ مي‌نمايد پاسخ‌ لازم‌ را به‌ مدّعيان‌ مي‌دهد كه‌ دين‌ كاملاً هر دو جنبه زندگي‌ انسانها را در نظر دارد چون‌ نه‌ مي‌خواهد مردم‌ از خدا و معنويت‌ غافل‌ بمانند و تكاليف‌ عبادي‌ را سهل‌ بشمارند و نه‌ از حقايق‌ امور زندگي‌ دور شوند تا آسيب‌ ببينند .
از اين‌ جهت‌ از پيروان‌ خود مي‌خواهد تا حتّي‌ در حالت‌ دفاعي‌ هم‌ تكاليف‌ عبادي‌ را تا حدّ لازم‌ رعايت‌ كنند و نيز در حال‌ عبادت‌ نيز حقايق‌ زندگي‌ را مراعات‌ كنند و لذا تكليف‌ كرده‌ است‌ كه‌ در حال‌ عبادت‌ گروهي‌ به‌ حمايت‌ و مسائل‌ ضروري‌ بپردازند و در حال‌ پرداختن‌ به‌ مسائل‌ ضروري‌ عبادت‌ را نيز رعايت‌ كنند .
پس‌ چنان‌ نيست‌ كه‌ از پيروان‌ خود بخواهد تا خود را در امور عبادي‌ غرق‌ كنند و نيز براي‌ انسانها روا نمي‌دارد كه‌ در مادّيات‌ آن‌ چنان‌ فرو روند كه‌ معنويات‌ را فراموش‌ كنند.
دين‌ را همان‌ خدائي‌ تشريع‌ فرموده‌ است‌ كه‌ انسانها را آفريده‌ است‌ .
بهتر از هركس‌ مي‌داند كه‌ انسان‌ را از چه‌ و براي‌ چه‌ آفريده‌ است‌ و مصلحت‌ كار او در چيست‌ و مقتضيات‌ وجودش‌ كدامند .
بنابراين‌ ، شريعت‌ را چنان‌ وضع‌ نموده‌ است‌ كه‌ هر دو جنبه وجود بشر كاملاً اقناع‌ گردد . بنابراين‌ اگر كسي‌ به‌ حقايق‌ قرآن‌ توجّه‌ كند تصديق‌ خواهد كرد كه‌ خداوند حدّاكثر بهره‌برداري‌ از مادّيات‌ يا بگو نعمات‌ الهي‌ را براي‌ مسلمانان‌ تجويز و حتّي‌ واجب‌ فرموده‌ است‌ ، در همان‌ حال‌ مجاز نمي‌داند كه‌ انسانها در مادّيات‌ به‌ نحوي‌ گرفتار شوند تا دچار انحطاط‌ معنوي‌ شوند و از سير به‌ سوي‌ پروردگار غافل‌ مانند .
ما اگر مادّيات‌ را به‌ زمين‌ و معنويات‌ را به‌ هوا و نور و فضا تشبيه‌ كنيم‌ در اين‌ مثل‌ انسان‌ به‌ درختي‌ مي‌ماند كه‌ ريشه‌ در زمين‌ دارد و تنه‌ و شاخ‌ و برگ‌ در هوا و نور و فضا .
نه‌ تنه‌ و شاخ‌ و برگ‌ بدون‌ ريشه‌ ممكن‌ است‌ و نه‌ ريشه‌ بدون‌ تنه‌ و شاخ‌ و برگ‌ . و يك‌ درخت‌ سالم‌ خوب‌ آن‌ است‌ كه‌ هم‌ بتواند از خاك‌ كاملاً غني‌ از مواد لازم‌ تغذيه‌ كند و هم‌ از نور و حرارت‌ و فضاي‌ مناسب‌ .
نسبت‌ وجود يك‌ درخت‌ سالم‌ نيز نصف‌ است‌ يعني‌ 50% ريشه‌ است‌ و 50% تنه‌ و شاخ‌ و برگ‌ .
يك‌ انسان‌ هم‌ همين‌ گونه‌ است‌ ، 50% هستيش‌ ماده‌ است‌ و 50% روح‌ . هر چيز ديگر را هم‌ كه‌ در نظر بگيريد همين‌ گونه‌ است‌ 50% وجودش‌ چيزي‌ است‌ و 50% چيزي‌ ديگر .
يك‌ قطعه‌ آهن‌ كه‌ ظاهراً يك‌ چيز است‌ يك‌ گندله‌ يا بگو توده مولكول‌ آهن‌ است‌ كه‌ آن‌ مولكولها اتمهاي‌ به‌ هم‌ چسبيده‌اي‌ هستند كه‌ خود از دو چيز يعني‌ هسته‌ و الكترونها و همان‌ هسته‌ و الكترونها نيز در نهايت‌ از دو چيز تشكيل‌ شده‌اند كه‌ نه‌ فرو رفتن‌ بيشتر در عمق‌ وجود آنها را د راين‌ مقال‌ ضروري‌ مي‌دانيم‌ و نه‌ تخصص‌ آن‌ را داريم‌ .
آنچه‌ ما مي‌دانيم‌ از اشارات‌ قرآن‌ و ارشادات‌ آن‌ است‌ كه‌ مطابق‌ اصل‌ تزويج‌ كه‌ مي‌فرمايد هر چيز را زوج‌ آفريديم‌ (به‌ بحثهاي‌ قبلي‌ ما مراجعه‌ نمائيد) الكترون‌ هم‌ يك‌ چيز است‌ و ضرورتاً از دو چيز تشكيل‌ شده‌ است‌ . پروتون‌ هم‌ همين‌ گونه‌ است‌ و بصورت‌ زوج‌ مكان‌ پيدا مي‌كند و بطور كلّي‌ هر چه‌ مخلوق‌ است‌ داراي‌ زوج‌ است‌ و تنها خالق‌ است‌ كه‌ واحد است‌ و فرد و زوجي‌ ندارد ؟
اكنون‌ اگر بتوانيد از مثلاً يك‌ اتم‌ آهن‌ ، الكترونش‌ را از پروتون‌ جدا كشيد مسلّم‌ است‌ كه‌ ديگر آهن‌ آهن‌ نيست‌ - همين‌ گونه‌ است‌ انسان‌ كه‌ طبق‌ اصول‌ طبيعي‌ هم‌ كه‌ حساب‌ كنيم‌ ضرورتاً وجودش‌ از دو شي‌ء تشكيل‌ شده‌ است‌ .
آن‌ دو شي‌ء در عرف‌ دين‌ جسم‌ و روح‌ ناميده‌ شده‌اند .
درست‌ است‌ كه‌ كسي‌ روح‌ را نمي‌بيند ، امّا كسي‌ الكترون‌ و پروتون‌ را هم‌ نمي‌بيند و اين‌ نديدن‌ دليل‌ اين‌ نيست‌ كه‌ وجود ندارند .
و همانگونه‌ كه‌ اگر يكي‌ از اجزاء وجود اتم‌ آهن‌ را از آن‌ بگيريم‌ ديگر آن‌ آهن‌ آهن‌ نخواهد بود همينگونه‌ ، اگر از انسان‌ هم‌ يكي‌ از اجزاء وجودش‌ را از او بگيريم‌ ديگر انسان‌ انسان‌ نيست‌ .
پس‌ اينكه‌ كساني‌ منكر روح‌ هستند منكر حقايق‌ هستي‌ هستند و چون‌ روح‌ خود را مطرود مي‌دانند ، خود را از درجه انسان‌ بودن‌ ساقط‌ مي‌كنند و همينگونه‌ كساني‌ كه‌ اصرار دارند با رياضت‌ و اعمال‌ ديگر ، جسم‌ خود را تضعيف‌ كنند ، به‌ هر درجه‌اي‌ كه‌ موفق‌ شوند انسان‌ بودن‌ خود را تضعيف‌ كرده‌اند كه‌ برخلاف‌ خواست‌ و سنّت‌ الهي‌ است‌، زيرا خداوند انسان‌ را به‌ همين‌ تركيبي‌ كه‌ آفريده‌ است‌ خواسته‌ است‌ نه‌ غير از اين‌ چون‌ او بهتر از ما مي‌داند ؟
بنابراين‌ ، مدّعيان‌ مسلّم‌ بدانند كه‌ هم‌ مسائل‌ سياسي‌ در دين‌ لحاظ‌ شده‌ است‌ و از دين‌ جداشدني‌ نيست‌ و هم‌ شعور سياسي‌ در وجود مسلمانان‌ هست‌ تا براي‌ انجام‌ امور سياسي‌ خود قيّم‌ لازم‌ نداشته‌ باشند - بنابراين‌ آهن‌ سرد نكوبند !
پس‌ همانگونه‌ كه‌ هر چيزي‌ را خداوند آفريده‌ است‌ در عين‌ واحد بودن‌ نوع‌ ، مركّب‌ از دو چيز است‌ دين‌ هم‌ آفريده‌ خداوند است‌ و مركّب‌ از دو چيز است‌ .
يكي‌ تدبير امور معنوي‌ بندگان‌ خداوند كه‌ در عبادات‌ در معناي‌ مصطلح‌ آن‌ لحاظ‌ شده‌ است‌ ، و ديگري‌ تدبير امور معيشتي‌ بندگان‌ خداوند كه‌ كاملاً در دين‌ مراعات‌ گرديده‌ است‌ ، و همين‌ تدبير امور معيشتي‌ مردم‌ است‌ كه‌ گروهي‌ قسمتي‌ از آن‌ را به‌ زعم‌ خود جدا كرده‌ سياست‌ مدن‌ يا بطور مختصر سياست‌ ناميده‌اند كه‌ تصوّر مي‌كنند بايد از دين‌ جدا شود تا امور ملّت‌ در مجراي‌ درست‌ قرار گيرد !
ما وقتي‌ احساس‌ كرديم‌ كه‌ لازم‌ است‌ با استدلال‌ به‌ آيات‌ قرآن‌ براي‌ همگان‌ روشن‌ كنيم‌ كه‌ دين‌ از سياست‌ جداشدني‌ نيست‌ و مدّعيان‌ گرفتار يك‌ انحطاط‌ فكري‌ و عملي‌ شده‌اند تصميم‌ گرفتيم‌ كه‌ بعضي‌ آيات‌ قرآن‌ را كه‌ صراحت‌ در اين‌ مسئله‌ دارند از بين‌ آيات‌ عبادي‌ استخراج‌ كنيم‌ و مستند قرار دهيم‌ و اين‌ كار را هم‌ كرديم‌ در جريان‌ استدلال‌ متوجّه‌ اين‌ مهّم‌ شديم‌ كه‌ اصولاً همه آيات‌ سياست‌ هستند و چون‌ خواستيم‌ كيفيّت‌ و كميّت‌ عبادات‌ را بررسي‌ كنيم‌ به‌ اين‌ نكته‌ رسيديم‌ كه‌ همه سياستها عبادت‌ هستند و فقط‌ عبادت‌ بودن‌ آنها بستگي‌ به‌ نيّت‌ شخص‌ عامل‌ دارد .
براي‌ نمونه‌ اگر كسي‌ در اجراي‌ حدود الهي‌ يك‌ قاتل‌ را قصاص‌ كند آن‌ قتل‌ براي‌ نمونه‌ عبادت‌ است‌ امّا اگر در اجراي‌ يك‌ حكمي‌ باشد كه‌ در نظام‌ بي‌خدائي‌ اجرا مي‌شود ديگر آن‌ قتل‌ عبادت‌ نيست‌ چون‌ اصولاً آن‌ اشخاص‌ منكر معنويت‌ و بطور اولي‌ منكر خدا هستند و خود نيز انتظار پاداشي‌ اضافه‌ بر آنكه‌ مردم‌ يا اجتماع‌ به‌ آنها مي‌دهد ، ندارند .
و اين‌ يك‌ نوع‌ حماقت‌ محض‌ است‌ كه‌ انسان‌ بدون‌ هيچگونه‌ زحمت‌ و سرمايه‌گذاري‌ و فقط‌ با يك‌ تجديد نظر در عقيده‌ بتواند در برابر يك‌ عملي‌ دو نوع‌ پاداش‌ دريافت‌ كند كه‌ دوّمي‌ از اوّلي‌ بي‌نهايت‌ مهّم‌تر است‌ امّا چنين‌ نكند !
دين‌ چيزي‌ از كسي‌ نمي‌گيرد و بسيار چيزها به‌ اشخاص‌ مي‌دهد مانند اينكه‌ مادّيات‌ را از كسي‌ نمي‌گيرد امّا معنويات‌ را مي‌دهد .
كسي‌ نظر و استدلال‌ نكند به‌ وضع‌ زندگي‌ و نظام‌ بعضي‌ كشورهاي‌ به‌ ظاهر اسلامي‌ كه‌ از نظر ما همانقدر قابل‌ ملامت‌ هستند كه‌ كشورهاي‌ غيراسلامي‌ هستند و فقط‌ نوع‌ زندگيشان‌ متفاوت‌ است‌ .
بلكه‌ ما نصيحت‌ مي‌كنيم‌ كه‌ به‌ قرآن‌ كه‌ اساس‌ شريعت‌ اسلام‌ است‌ توجّه‌ كنند و هر دو طرف‌ را هم‌ به‌ اين‌ امر سفارش‌ مي‌كنيم‌ ، چون‌ مي‌دانيد كه‌ بعضي‌ از اين‌ خواستاران‌ جدائي‌ دين‌ از سياست‌ هم‌ خود را مسلمان‌ مي‌دانند امّا چه‌ كنيم‌ كه‌ از قرآن‌ غافل‌ مانده‌اند و از اين‌ بابت‌ آنها را مستحق‌ّ ملامت‌ مي‌دانيم‌ ، همانگونه‌ كه‌ گروهي‌ را كه‌ خود را از بسياري‌ مواهب‌ خداوندي‌ محروم‌ مي‌دارند و گمان‌ مي‌كنند كه‌ خداوند از اين‌ عمل‌ راضي‌ است‌ ! - قابل‌ ملامت‌ مي‌دانيم‌ و توصيه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ با ديد واقع‌بين‌تر به‌ قرآن‌ بنگرند .
ما در جلد پيشين‌ اين‌ كتاب‌ نيز مختصراً بحثي‌ پيرامون‌ رابطه دين‌ و سياست‌ گذرانيده‌ايم‌ و بعضي‌ مسائل‌ را در آن‌ مطرح‌ نموده‌ايم‌ كه‌ براي‌ اين‌ مقال‌ نيز مفيد است‌ و لذا توصيه‌ به‌ مطالعه مجدد آن‌ مي‌نمائيم‌ .
اگرچه‌ غوطه‌ور ظلمت‌ شب‌ تاريم‌بانتظار طلوع‌ جمال‌ بيداريم‌
زبان‌ به‌ طول‌ و شمار شعاع‌ نور بياركه‌ وصف‌ چهره‌ خورشيد را بيان‌ داريم‌
وگرنه‌ ذرّه‌ صفت‌ در مسير تابش‌ نورهمان‌ به‌ است‌ كه‌ خود را بهيچ‌ بشماريم‌
فرو شديم‌ به‌ درياي‌ بيكرانه‌ عشق‌مگر كه‌ گوهر مقصود را فراز آريم‌
اگرچه‌ عشق‌ بديوانگي‌ كشد ما راجيب‌ خويش‌ بدست‌ رقيب‌ نسپاريم‌
چنان‌ ز تابش‌ نور جمال‌ دلگرميم‌كه‌ سردي‌ دگرانرا حرارت‌ انگاريم‌
كلام‌ اوّل‌ درس‌ كتاب‌ عشق‌ اينست‌كه‌ همكلاسي‌ كج‌ فهم‌ را نيازاريم‌
اميد وصل‌ چو گوهر به‌ قلب‌ ما بسپارخراب‌ گشته‌ ، ولي‌ جاي‌ گنج‌ اسراريم‌
سرود عشق‌ چنان‌ زخمه‌ زد به‌ تار سماع‌كه‌ تا مقام‌ وصالت‌ به‌ شرح‌ و تكراريم‌
از آن‌ پيام‌ كه‌ در صبحدم‌ رساند نسيم‌ز راز غنچه‌ گل‌ بيش‌ و كم‌ خبر داريم‌
بگو به‌ راهزنان‌ تا طمع‌ ز ما ببُرندكه‌ در مراحل‌ عشقيم‌ ، ليك‌ هشياريم‌ !

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه