شدم در من خويش از اين روي غرق نميديدم ار خويش را در ميان فنا ميشدم توي پندار خويش ولي هستيم را تو بخشيدهاي به من دادهاي قدرت و اختيار كسي گر بپيچد سر از بندگي چو خود مينمايد صواب و خطا كه يعني خدا ميكند هر چه هست ز نابود دانستن خويشتن از اينگونه انديشههاي پريش ز مسئول بودن كند خود رها وليكن منم هستم اكنون پديد كنم بر وجود خودم افتخار خدا آفريد است و من بندهام هم او درك بخشيده است و شعور فرستاده پيغمبران، با كتاب توان داده و فرصت و اختيار بر انسان بود در نظامي چنين روم بر سر وعده خويشتن خدايا اگر پاسخم دير شد تو چون فارغي از مكان و زمان تو داني كه امروز در پاسداشت تو آگاهي از مقصد و چند و چون مرا نيت و همت و راستي |
كه مخلوق را با خدا هست فرق نميكردم از خويش حرفي بيان رها ميشدم از غم كار خويش وجودم، به هستي روا ديدهاي شدم از تو مسئول انجام كار شود منكر آفرينندگي نويسد خطا را به پاي خدا دين گونه او ميشود خودپرست خدا را مجسم كند در بدن خدا را كند عامل كار خويش نشاند خودش را به جاي خدا بدينسان كه پروردگار آفريد كه هستم ز مخلوق پروردگار هم او جان به من داده و زندهام دل و دانش و مغز و اندام و زور بيان كرده نوع خطا و صواب عمل خواهد و كوشش پايدار كه باشد بر آيين فرهنگ دين كه پاسخ نويسم به آن نامه من بضاعات كم، عذر تقصير شد ببخشاي تقصير و تأخير آن به مكتوب تو نامه خواهم نگاشت ااگر خواهي، از عهده آيم برون تو را لطف و ياري، اگر خواستي |