اصل تقدير (مانند اصول ديگر) در فرهنگ اسلامي ما به درتسي تبيين نشده است و مردم آن را در جنبه منفي و چيزي شبيه «جبر» مي شناسند، و لذا مشكلاتي را كه به علّت ندانم كاري فردي و اجتماعي بر آنان عارض مي شود به تقدير و يا سرنوشت نسبت مي دهند و خود را در برابر آن ناتوان مي پندارند.
نقدير، هر چند در تظاهر خود محدوديّت آفرين است، ولي تمام محدوديتهايي كه به وجود مي آورد هم فوايد عظيم فردي دارد و هم اجتماعي. براي مثال :
خداوند مقرّر و مقدّر فرموده است كه (به استثناي نوادر) طول قامت انسان بين 5/1 تا 2 متر ارتفاع داشته باشد و نيز وزن او فرضاً بين 50 تا 100 كيلوگرم باشد و كنترل اين امر را به دستگاه هضم و جذب و دفع غذا تفويض فرموده است، و اين دستگاه وظيفه خود را با دفع مواد زائدي كه دريافت مي كند انجام مي دهد. اكنون در نظر به گيريم كه اين تقدير نبود :
هر انساني به طور متوسط روزانه 4 ليتر آب و انواع خوردني هاي ديگر وارد هاضمه خود مي نمايد (غذاها نيز به طور متوسط در حجم مساوي هموزن آب هستند).
در فرض محال كه دستگاه هضم غذا هم تقديرش برداشته شود، در مدّت يك عمر هشتاد ساله وزن بدن انسان به 116800 كيلوگرم و ارتفاع قامت او به 2336 متر مي رسد! حال در نظر بگيريد كه تقدير از دستگاه هضم و طول عمر هم برداشته شود؟!! در مثال ديگر : خداوند مقدّر فرموده است كه آب در درجه حرارت زير صفر يخ بزند و نيز به حجم آن افزوده شود، و نيز در حرارت زياد شروع به تبخير كند و در صد درجه كلاً به بخار تبديل شود. آثار تقدير مذكور عبارت است از :
1ـ در كوهستان ها در اثر بارندگي، آب به داخل خلل و فرج سنگ ها نفوذ مي كند ـ بر اثر سرما يخ مي زند ـ بر اثر يخ زدگي حجم آن افزايش پيدا مي كند و چون افزايش حجم يخ جاي بيشتري مي طلبد، چون منافذ سنگها پر شده و جايي ديگر نيست لاجرم فشار افزايش حجم يخ باعث ايجاد فشار مي شود وسنگ ها را متلاشي مي كند، و سنگ ها در اثر نيروي ثقل به تدريج شروع به لغزيدن به سمت پائين مي كند و بارندگي ها هم كمك به اين لغزش ها مي نمايند و در نتيجه لغزش ها و اصطكاك ها و بهم خوردن ها، سنگ ها به قطعات كوچك و كوچكتر و شن و ماسه، و در نهايت گل و لاي تبديل مي شوند و روي دشت ها به صورت خاك درمي آيند، و مناسب مي شوند براي روئيدن گياه و پيدايش و تغذيه حيوانات و ... پس اگر آب تقدير نداشت سنگ ها هميشه با استحكام خود باقي مي ماندند و در نهايت حيات پديد نمي آمد. (اصل تبديل)
در شكل ديگر كه مقدّر است تا آب در حرارت بالا تبخير شود ـ خداوند مقدّر فرموده است كه با گردش زمين شبانه روز پديد آيد و به تدريج مقدار معيّني حرارت خورشيد بر زمين به تابد.
در اين حرارت متعادل، آب درياها به تدريج تبخير مي شود و بالا مي رود و در بالا در نتيجه برودت به ذرات آب تبديل مي شود (اصل تبديل) و ابر ايجاد مي شود و باد آن ها را به سمت خشكي ها مي راند، و به صورت برف و باران بر زمين مي بارند، و در نهايت با همكاري با
خاك هايي كه به شرح مذكور فراهم شده اند حيات را روي زمين بوجود مي آورند. يعني نتيجتاً آب ها و خاك ها به گياه و حيوان و انسان تبديل مي شوند (اصل تبديل).
در اين بيان اگر تقدير برداشته مي شد، علاوه بر اين كه عوامل مذكور از اثر مي افتاد و مثلاً شبانه روز هم كنترلي بر حرارت خورشيد نداشت، از يك سو آن قدر حرارت بر يك طرف زمين مي تابيد كه هر چه آب وجود داشت تبخير و نابود مي شد، و سمت ديگر زمين در برودت و ظلمت كامل فرو مي رفت و حيات شكل نمي گرفت.
پس تقدير يكي از نعمات عظيم خداوند است كه موجب تبديل مواد طبيعت به پديده هاي گوناگون منجمله حيات مي شود، و لذا آن چنان چيزي نيست كه در ذهن ما مسلمانان جاي گرفته است.
مشكل ما مسلمانان ناآگاه ماندن از مفاهيم قرآن و نداشتن رشد فكري كافي و تبديل كردن حقايق قرآن به موهومات، و محروم ساختن خود از بهره گيري از عوامل طبيعي كه در حقيقت نعمات الهي هستند، مي باشد.
مانند اين كه، تقديرات الهي مذكور در كلام الله مجيد را كه در حقيقت گسترانندة سفره نعمات الهي هستند به موجبات محروميتها و تنگدستي هاي خود تعبير و تفسير مي كنيم!
اصل تقدير هستي شمول است و به تمام آفريدگان خداوند اختصاص دارد و منحصر به انسان و مواردي كه به عنوان نمونه بيان شد ندارد، چنان كه در سوره 87 آيه 3 مي فرمايد : الّذي خلق فسوّي ـ والّذي قدّر فهدي : آن خداوندي كه آفريد و به تعادل رسانيد ـ آن كسي كه (پس از آفريدن) قدر آن ها را مشخص كرد و در جريان هدايت قرار داد.
آن چنانكه قبلاً نيز بيان داشتيم، تقدير يك اصل مهّم از اصول آفرينش است، و لذا شامل تمام اجزاء عالم هستي مي شود، و خداوند در قرآن كريم با تكرار جمله «كل شيء» عموميّت آن را شامل تمام اشياء معرّفي فرموده است:
آيه 2 از سوره 25 : و خلق كلّ شيء فقدّره تقديراً : و تمام اشياء را آفريد. سپس آنها را قدر و اندازه بخشيد، قدر و اندازه اي مهّم و ضروري.
آيه 9 از سوره 13 : الله يعلم ما تحمل كلّ انثي و ما تغيض الارحام و ما تزداد و كلّ شيء عنده بمقدار : خداوند مي داند كه هر ماده اي به چه نوع جنيني بارور مي شود و رحم ها كدام جنيني را سقط مي كنند و كدام را توأمان، (بيش از يك طفل) و هر چيزي نزد خداوند مقدار دارد.
نظام باروري رحم ها، نظام بسيار عجيب و حساب شده اي مي باشد كه هرگاه انسان اندكي توجّه كند تصديق و اقرار خواهد كرد كه فقط يك عقل كلّ و قدرت قاهره كلّ، و حسابگر كلّ مي تواند چنين نظامي را برقرار كند و بر جريان آن نظارت داشته باشد.
شرح جريان عمومي اين نظام را هيچ كس نمي تواند بيان كند.
ما فقط نظر به يك جزء آن داريم كه به بحث ما مربوط است و آن يكي از نتايجي است كه به تقدير مربوط مي شود :
هم اكنون كه ما اين مطالب را مي نويسيم در زمين تقريباً 5/5 ميليارد نفر آدم سكونت دارند كه دو ميليارد و هفتصد و پنجاه ميليون آنها زن و دختر هستند.
خداوند آن چنان دقيق تقدير فرموده است كه در جريان آبستني ها در سراسر زمين تعداد پسر و دختر تقريباً يك سان به وجود آيد كه هيچ كدام بدون همسر نمانند، و اگر در يك گوشه اي چند نفر پسر بيشتر بوجود آمد در گوشه اي ديگر تعداد بيشتري دختر بوجود مي آيد و حساب مساوي مي شود.
برقراري چنين نظامي جز از يك ناظر قاهر حسابگر مقتدر ممكن نمي باشد؟
همين حساب را عموميّت دهيد بر تمام موجودات ديگر كه اجزاء عالم هستي را تشكيل
مي دهند؟
آيات 38 تا 40 از سوره 36 : والشّمس تجري لمستقرّ لها ذالك تقدير العزيز العليم و القمر قدّرناه منازل حتي عادكالعرجون القديم ـ لاالشّمس ينبعي لها ان تدرك القمرو لااللّيل سابق النّهار و كلّ في فلك يسبحون : و خورشيد به سوي قرارگاهي كه دارد روان است، اين تقدير خداوند غالب دانا است ـ و براي ماه منازل مقدّر فرموديم تا آن به شكل چوب خشكيده خوشه خرما برگردد ـ نه خورشيد را ميسزد كه ماه را جذب كند و نه شب بر روز سبقت ميگيرد، و هر يك بر روي مداري شناور و روانند. (مطابق تعريف اين آيه شبانه روز هم روي يك مدار در گردش هستند؟)
اين آيات كه تقدير را به اجرام آسماني و شبانه روز عموميّت داده است، نكات بسيار مهمّي را بيان مي فرمايند كه از جمله آن ها است :
1ـ علاوه بر اين كه خورشيد مايه و مادّه اصلي منظومه شمسي است، و باعث ايجاد حيات (در شكلي كه ما مي شناسيم) هست ـ خود اين مجموعه كلاً براي رسيدن به هدفي بسيار مهّم و عاليتري در جريان است : «تجري لمستقر لها» ـ وقتي خورشيد براي رسيدن به هدفي كه براي آن تعيين شده در جريان است، مسلّم است كه سيّارات توابع آنها هم به سوي همان هدف غايي روانند و شب و روز نيز چنين هستند.
2ـ نظام به نحوي دقيق تقدير و اندازه بخشي شده است كه علي رغم نيروي عظيم و جاذبه اي كه خورشيد دارد نمي تواند ماه را كه سيّارة كوچك است جذب كند، و اين نظم مربوط به اين است كه هر كدام با يك حساب دقيق و همه جانبه روي مداري مشخّص در حركتند: كلّ في فلك يسبحون.
3ـ اين نظام جوري تنظيم و تقدير شده است كه شبانه روز با آشفتگي روبرو نشود : ولا اللّيل سابق النهار و اين هم به علت اين است كه هر كدام، منجمله زمين، روي مداري مشخّص در حركت هستند «كل في فلك يسبحون» و در عين حال حول محور خود مي چرخند.
تقدير از نظر قرآن كريم به معني قدر و اندازه و شكل و كميّت و كيفيّت بخشيدن به اشياء، با رعايت زمان و مكان و حركت و خصوصيّات و اهداف و مقاصدي است كه براي آن اشياء برنامه ريزي شده است، و كلاً براي هر چيز به شخصه و اشياء ديگر به تبع و مجاورت و تأثير و تأثر، مفيد و ثمربخش است، و لذا آنگونه نيست كه مردم تقدير را به معناي مضيقه و جبر و شدايد تعبير مي نمايند.
براي مثال، در همين تعريفي كه خداوند از تقدير منظومة شمسي بيان فرموده است : ذلك تقدير العزيز العليم : اولاً جرم زمين را آن چنان مقدار بخشيده است كه سطح و جاذبة معيّني داشته باشد، و آن را در فاصله اي حدود صد و پنجاه ميليون كيلومتري از خورشيد قرار داده است تا با سرعتي در حدود 107 هزار كيلومتر در ساعت اطراف خورشيد به گردد، و نتيجتاً جوري در محدوده جاذبه خورشيد قرار گيرد كه نه به آن جذب شود و نه از منطقه نفوذ آن خارج و در فضاي لايتناهي سرگردان گردد، و نيز آن مقدار نور و حرارت از خورشيد دريافت كند كه حرارت متعادل براي پيدايش گياه و حيوان و انسان را از خورشيد دريافت نمايد و همين گونه اند سيارات ديگر.
پس پاره اي از تقديراتي كه خداوند به منظومه شمسي بخشيده است عبارتند از :
1ـ جرم خورشيد و فعل و انفعالات دروني آن راي توليد نور و حرارت كافي.
2ـ قرار دادن اين مجموعه در فاصله معيني از ساير اجرام كهكشان راه شيري.
3ـ دادن سرعت معيّني به منظومه شمسي تا در مداري كه براي آن تعيين فرموده است به سوي هدفي كه براي رسيدن به آن آفريده شده است روان باشد : تجري لمستقرّ لها.
4ـ قرار دادن فاصلههاي مشخّص بين خورشيد و سيّارات آن، و نيز دادن قدرت جذب و انجذاب حساب شده به خورشيد و سيارات آن.
5ـ دادن جرم وهيأت و سرعت هاي نقلي و انتقالي به سيّارات.
6ـ دادن خصوصيّات بي شمار به اجزاء بي شمار هر يك از سيارات، براي بروز و ظهور نتايجي كه از خلقت آن ها منظور مي باشد.
7ـ حركت دوراني شب و روز بر اثر چرخش زمين تا حرارت لازم حيات آفريني روي زمين تنظيم و تقدير گردد.
8ـ ووو
پس وقتي ما به كلمة تقدير و مشتقّات ديگر كلمة «قدر» در كلام خداوند برخورد مي كنيم بجاي اين كه بگوئيم : «اين خواست خداوند است و مجبور به تسليم در برابر آن هستيم» بايد تدبّر و تحقيق كنيم كه سياق كلام چگونه است، و چه مفاهيمي را مي خواهد به ما القاء كند، و چه نوع دانش و هدايتي را ما مي توانيم از آن آيات كسب نمائيم و چه تكاليفي را بر عهده بگيريم.
و اگر اين مقاصد منظور نبود، ضرورتي نداشت كه خداوند در كلام مجيد خود سخني از تقدير خورشيد و ساير اجرام آسماني به ميان آورد و تقدير را به تمام آفرينش تعميم دهد :
و خلق كلّ شيء فقدّره تقديراً : و هر چه را آفريد آن را تقدير بخشيد، تقديري شگفتانگيز (س 25 ي 2).
ما را به تقدير عمومي توجّه مي دهد تا نظر و بينش ما را از روي بيني خودمان به جهان آفرينش و اسرار آن معطوف دارد، و شعاع ديد ما را گسترش دهد، تا با نور آن نقاط تاريك جهان بر ما روشن گردد.
قبلاً بيان داشتيم كه : تقدير از نظر قرآن كريم به معني قدر و اندازه و شكل و كميّت و كيفيّت بخشيدن به اشياء با رعايت زمان و مكان و حركت و خصوصيات و اهداف و مقاصدي است كه براي آن اشياء برنامه ريزي شده يا مي شود، و كلاً براي هر چيز به شخصه و اشياء ديگر به تبع و مجاورت و تأثير و تأثّر مفيد و ثمربخش است، و لذا آن گونه نيست كه مردم تقدير را به معناي مضيقه و شدايد، و فلاسفه آن را به معناي جبر تعبير و تفسير مي نمايند و در برابر جبر در جست و جوي اختيار هستند، به طوري كه باب وسيعي در فلسفه گشوده شده و فلاسفه در آن باب به بحث و جدل هاي مفصّل پرداخته اند.
و مردم نيز از تقدير يك نوع جبر و سرنوشت غير قابل اجتناب احساس مي كنند، و خود را مظلوم مي پندارند، هر چند ممكن است اين احساس را به زبان نياورند!
براي اين كه تا حدودي مسئله جبر و اختيار و به عبارت ديگر تقدير براي همگان روشن شود به ذكر مثالهاي زير مي پردازيم.
شخصي از طرف ميزباني بسيار بزرگوار به مهماني فراخوانده مي شود. خانة ميزبان بسيار وسيع و معمور و زيبا و داراي باغ ها، نهرها، چشمه سارها، انواع بي شمار گل ها، ميوه ها و ...
مي باشد. در اين خانه سفره هاي بسيار گسترده و بر هر يك انواع نعمات فراوان فراهم آمده و خدمتگزاران بسيار آماده انجام خواسته هاي ميهمانان هستند، و هر طرف ميهمان رو كند مواجه مي شود با امكانات فراوان و مناظر بديع و زيبا و بي كم و كاست. امّا به محض ورود مهمان به خانه درب ورودي بسته مي شود و هيچ راه ديگري هم براي خروج وجود ندارد.
مهمان «اختيار» دارد در هر جاي خانه برود و هر جا خواست استراحت كند و چون به جاي ديگري راه ندارد «مجبور» است كه فقط در همان خانه به سر برد.
از غذاها، آشاميدني ها، ميوه ها و ... كه بي نهايت هستند، از هر كدام به هر مقدار كه نياز داشت «اختيار» دارد تناول كند، ولي چون جاي ديگري براي تهيه نوع ديگري نيست «مجبور» است از همان هايي «انتخاب» كند كه در دسترس دارد. مهمان هاي بسيار از نوع خودش در آن مهماني حضور دارند كه «اختيار» دارد با هر كدام خواست الفت و دوستي برقرار كند و چون به كساني ديگردسترسي ندارد «مجبور» است با همان حضرات معاشرت كند.
پس به طور خلاصه : «اختيار» يعني حقّ انتخاب از بين اشيائ بي شماري كه «بالاجبار» در دسترس است و «جبر» يعني «اختيار» كردن از همان اشياء بي شمار موجود چون راهي به جاي ديگري وجود ندارد.
به عبارت ديگر: اختيار يعني جبري كه تجزيه گرديده و اجزاء آن پروريده شده اند تا دلپسند گردند. و جبر يعني اختيارهائي كه فشرده شده اند آن چنان كه ناپسند مي نمايند.
در مثال مذكور چه بسا آدمي آرزومند شود تا درب خانه گشوده شود تا جاي ديگري را «اختيار» كند، امّا عقل هشدار مي دهد كه : دنبال چه مي گردي كه در اين جايي كه هستي و «مجبوري» فراهم نمي شود؟ و مهمان در برابر اين هشدار، در وضعي كه قرار گرفته است ساكت و آرام باقي ميماند!
براي مثال ديگر، ما را خداوند نيازمند آفريده است (كه خود اين نياز بزرگترين نعمتي است كه خداوند به انسان عطا فرموده است). بدن ما را به نوعي آفريده است كه براي تأمين نيروهاي مادّي و معنوي. احتياج به صرف موادّي مانند غذا براي بدل مايتحلّل (سوخت و ساز) داشته باشد. و روح ما احتياج به كسب آگاهي براي تقويت خود داشته باشد.
پس نياز به غذا يكي از ضروريات ادامه حيات است، و نظام بدن ما جوري تنظيم شده است كه به محض نياز به غذا احساس گرسنگي بما دست مي دهد و هر قدر ما بخواهيم در برابر آن احساس مقاومت كنيم حسّ گرسنگي بيشتر ما را تحت فشار قرار مي دهد تا «مجبور» شويم به «فعاليت» بپردازيم تا آن احساس را موقتاً اقناع كنيم و بتوانيم لختي آرام شويم ـ همين گونه است نيازهاي ديگر.
ـ از دقت در اين قبيل مسائل به اين نتيجه مي رسيم كه اجبار محرّك فعاليّت است.
حال، توجّه به «فعاليت» مي كنيم، و ملاحظه مي نمائيم كه فعاليّت عبارت است از مقداري كار توأم با حركت و صرف انرژي به منظور دسترسي به هدف و مقصود يا تحصيل چيزي، و آنگاه مفيد واقع مي شود كه توأم با مآل انديشي و انتخاب اصلح باشد. پس مآل انديشي و انتخاب اصلح كه از اجزاء فعاليّت هستند و به معناي گزينش و انتخاب بهترين مي باشند خود به معناي اختيار مي باشند.
با اين تعاريف روشن مي شود كه نياز اجبار را به وجود مي آورد و اجبار فعاليّت را و فعاليّت انتخاب را، و انتخاب هم به معني اختيار است، و لذا از «جبر اختيار به وجود مي آيد.»
اكنون از جهت ديگر موضوع را بررسي مي كنيم :
فعاليّت كه از عوامل و پديد آرنده اختيار است سبب مصرف نيرو مي شود و هرگاه از مقدار معيّني تجاوز كند خستگي به وجود مي آورد، و اگر زياد ادامه پيدا كند انسان را ممكن است از پاي درآورد، و او را «مجبور» كند دست از فعاليّت بردارد، حتّي مقدار كم آن هم تا حدودي خستگي آور است، و خستگي هم انسان را «مجبور» به استراحت مي كند. پس «اختيار» كه از خود فعّاليّت پديد آمده بود كه ناشي از «جبر» بود اكنون خود موجب اختيار شده است، كه خلاصه اين است كه از اختيار هم جبر بوجود مي آيد و خلاصه هر دو تعريف اين است كه:
«از جبر اختيار و از اختيار جبر به وجود مي آيد» ـ پس اين هر دو زوجي هستند از يك «نوع». هر مخلوق ديگري را هم كه در نظر بگيريد تابع همين قاعده است.
براي مثال ديگر : نر را خداوند نيازمند ماده آفريده است و بالعكس، ماده راهم نيازمند نر. اين نياز ماده را «مجبور» مي كند تا در جست و جوي نر برآيد و آن را «انتخاب» كند. نر هم همين راهر را طي مي كند ـ پس نياز هر دو طرف را به اجبار كشانيده است تا به انتخاب و «اختيار» زوج به پردازند. در اين مثال هم، از جبر اختيار به وجود آمد.
حال از آميزش نر و ماده نسل جديدي به وجود مي آيد كه بستگي به وجود هر دو طرف دارد. يعني براي به وجود آمدن نر وجود ماده ضروري، و براي به وجود آمدن ماده نر لازم است. پس از نر ماده به وجود مي آيد و از ماده نر ـ و اين زوج هم هر دو از يك نوع هستند، و ملاحظه مي كنيم كه در اين مثال كه يك نوع مثال مادّي است، عيناً به همان نتيجه اي مي رسيم كه از مثال معنوي مربوط به جبر و اختيار به دست آمد. پس وحدت نظام در همه چيز حاكم است، و همچنين اصل تزويج، كه از ايزوتوپها و فتونها كه (بزعم ما) از كوچكترين اجزاء عالم هستند تا بزرگترين سحابي ها و كهشكان ها همين نظام حاكم است.
و تقدير كه يكي از اجزاء وحدت نظام آفرينش است شامل تمام آفريدگان از جمله آدميان مي باشد و برخلاف تصوّر مردم، بي نهايت ضروري و مفيد است و هيچ موجودي نمي تواند از تقدير بي نياز و آزاد باشد.
علاوه بر آن چه بيان داشتيم اصل تقدير نيز تابع اصول ديگر از جملة اصل «توحيد نظام» و «اصل تزويج» مي باشد، چون وقتي في المثل خداوند افاضة اختيار كند همزمان جبر را هم در برابر آن قرار مي دهد تا اختيار نامحدود و بلامعارض نباشد و از برخورد جبر و اختيار «عدالت» برقرار گردد.
بر همين اساس است كه زندگي و مرگ را در برابر هم قرار مي دهد تا زير سلطة «اصل تبديل» نوع استمرار داشته باشد، چنان كه مي فرمايد : نحن قدّرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين ـ علي ان «نبدّل امثالكم و ننشئكم فيما لاتعلمون : ما بين شما مرگ را تقدير كرديم و ما دنباله رو كسي نيستيم ـ براي اين كه همانندان شما را جانشين شما كنيم و شما را برانگيزيم در نشئه ديگري كه از چگونگي آن آگاه نيستند (يعني در جهان ديگري كه گستردگي آن براي شما باور كردني نيست). ( )
پس يكي ديگر از نتايج «تقدير» بوجود آمدن «اصل تبديل» است كه در آن، كهنه با نو و پير با جوان جايگزين مي شود و كهنه يا پير به نشئه ديگري منتقل مي شود كه ما ازكيفيّت آن آگاه نيستيم : و ننشئكم فيما لاتعلمون.
يكي ديگر از نتايج و آثار تقدير آشكار شدن جوهرة وجود است، اما انسانها مي پندارند كه تقدير يك فشار «ستمگرانه» بر عليه آنان است چنانچه مي فرمايد : فامّا الانسان اذا مابتلاه ربّه فقدّر عليه رزقه فيقول ربّي اهانن : پس اما انسان آن گاه كه پروردگارش او را مبتلا كرد و روزي او را محدود كرد مي گويد پروردگارم مرا خوار كرد.
محدود كردن امكانات، براي صيقلي شدن وجود مؤمنان است تا با صافي شدن آنان زمينة تجلّي نور پروردگار فراهم گردد، زيرا نور در اجسام كدر و ناهموار تجلّي ندارد. براي روشن شدن بحث مثالي مي آوريم.
يك قطعه سنگ در دل معدن جلائي ندارد، آن را مي شكنند و از دل كوه يا خاك بيرون
مي كشند ـ اوّلين مرحلة تقدير.
آن را در سنگ شكن ها و آسياهاي مخصوص مي كوبند و آسيا و نرم مي كنند ـ دومين مرحله تقدير. پس از آن، آن را در كوره مي گذراند و مي گدازند و ناخالصيهاي آنرا جدا مي كنند ـ سومين مرحله تقدير. ذوب شده و خالص آن را در قالبهاي مخصوص مي ريزند تا به شكلي كه مي خواهند درآيد ـ چهارمين مرحله تقدير، جسمي را كه تشكيل داده اند به دست تراش كار و سوهان كار مي دهند تا سطوح ناهموار و كدر و زوائد آنرا به تراشد و به دور بريزد تا صيقلي و صاف و با اندازه هاي معين ( ومقدّر) گردد تا قابل و شايسته شود. در دستگاه و يا ابزاري سوار شود و همراه و همكار با محورها و چرخ دنده ها و ابزار آلات ديگر به انجام كارهايي به پردازد و بدين ترتيب جوهره وجود و قابليِت آن آشكار شود ـ پنجمين مرحلة تقدير ـ و بديهي است كه اگر در دل معدن و دست نخورده باقي به ماند نه مبتلا و آزموده مي شود و نه فشار و سوز و سازي را تحمّل مي كند، نه صيقلي مي شود و نه كارآيي و ارزش آن آشكار مي شود؟
در مثالي ديگر : دانه هاي غلات را در آسياب ها و لابلاي سنگ آسياهاي چرخان آرد مي كنند. ـ تقدير اوّل .
آرد را با آب و خمير مايه عجين و خمير مي كنند ـ تقدير دوم
خمير مخمّر شده را در تنور داغ حرارت شديد مي دهند تا به پزد و نان شود ـ تقدير سوم.
نان را قطعه قطعه مي كنند و در دهان مي جوند تا نرم شود و نرم شده را فرو مي بلعند تا وارد معده شود ـ تقدير چهارم
در معده با ترشي هاي معده (اسيدها) در هم مي آميزد و پس از طي مراحلي وارد روده ها مي شود ـ مرحلة پنجم
از اين جا به بعد است كه ارزش ناني كه همة اين مراحل سخت «تقديرات» را گذرانيده است، آشكار مي شود: رستاخيز آغاز مي گردد و قابليتهاي دانه هاي غلات كه تبديل به نان شده اند پديدار مي شود، يعني جزو بدن يك عالم عاقل عارف سر بسجده مي گذارد و مي گويد : سبحان ربّي الاعلي و بحمده و يا همراه سلّولهاي مغز يك دانشمند متفكّر متعهّد به شورا مي نشيند و يافته ها را با همكاري سر انگشتان بر صفحات كتاب ها نقش مي زند و به جهان آدميّت هديه مي نمايد : سبّح اسم ربّك الاعلي ـ الذّي خلق فسّوي ـ و الّذي «قدّر» فهدي : ستايش كن نام پروردگارت را كه برترين است آن كسي كه آفريد و متعادل گردانيد ـ و آن كسي كه اندازه بخشد (تقدير كرد) و پس از تقدير راهنمايي كرد (تا قابليتهاي مخلوق او آشكار شود) ( )
از اين آيات به خوبي روشن مي شود كه تقدير مقدّمه «اصل تكامل» است: الّذي قدّر فهدي يعني تا انسان تحت فشارهاي تقدر قرار نگيرد هدايت پذير نمي شود و قدم به راه راست نمي گذارد تا به مقام قرب يا كمال آدميّت برسد.
از دو مثالي كه بيان كرديم. يكي از جمادات و ديگري از نباتات و حيوانات، و نيز ذيل فصل مربوط به اصل تثبيت در نظام محو و اثبات، ثابت كرديم كه مثلاً مواد جرم خورشيد مرتباً مي سوزند و تبديل به نور مي شوند و بخشي ازآن در گياهان تبديل به «موادّي» مانند ميوه و دانه مي شوند و وارد زنجيره حيات مي گردند و از طريق آن ها وارد وجود آدميان مي شوند و جسم و جان آنان را تقويت مي نمايند.
و از اين جريانات قابل ملاحظه و مشاهده معلوم و مسلّم مي گردد كه آن اصولي كه بر خلقت آدميان حاكم است بر كلّ اجزاء عالم خلقت حاكم است چنان كه مي فرمايد: والّشمس تجري لمستقرّ لها ذالك «تقدير» العزيز العليم و القمر «قدّرناه» منازل حتّي عاد كالعرجون القديم ـ لاالّشمس ينبغي لها ان تدرك القمر و لااللّيل سابق النهار و كلّ في فلك يسبحون : و خورشيد روان است به سوي قرارگاهي كه برايش مقدّر شده است اين است «تقدير» خداوند غالب دانا ـ و براي ماه مراحلي «تقدير» كرديم تا اين كه برگردد به شكل خوشه خشكيده نخل خرما ـ نه خورشيد را مي سزد كه ماه را به خود جذب كند و نه شب پيشيگيرنده از روز است و همة در مداري شناور (و روان اند)
و با اين بيان مسلّم مي گردد كه «اصل تقدير» بر منظومة شمسي و اجزاء آن نيز حاكم مي باشد. آياتي كه بيان گر اين است كه اصل تقدير بر همه چيز حاكم است بسيار است و متعّرض شدن به آنها موجب اطاله كلام مي شود و لذا بسنده مي كنيم به آيه 12 از سوره 65 كه مي فرمايد: الله الّذي خلق سبع سموات و من الارض مثلّهنّ يتنزّل الامر بينهن لتعلموا انّ الله علي كلّ شئ «قدير» و ان الله قد احاط بكل شيء علماً : خداوند كسي است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز مانند آنها (هفت زمين آفريد) و امر را بين آنها نازل مي فرمايد تا به دانيد كه خداوند بر هر چيزي قادر است (يا تقدير كنندة همه چيز خداوند است) و اين كه علم خداوند بر همه چيز احاطه دارد. و با اين جمله كه مي فرمايد :
والارض مثلهنّ يتزّل الامر بينهنّ مسلّم مي فرمايد كه همان خصوصياتي كه آسمان ها دارند زمين هم همان ها را دارد و همان احكامي كه بر آسمان ها حاكم است بر زمين هم حاكم است : توحيد نظام. نظام محو و اثبات در «اصل تثبيت»، اصل تقديرـ اصل تزويج و ساير اصول كه بعداً متعرّص آنها خواهيم شد.
يادآوري مي نمائيم كه نظر ما اين نيست كه آياتي كه ما در اين كتاب به آنها استناد مي كنيم و به تفسير آنها مي پردازيم فقط همين مفاهيمي را دارند كه ما بيان مي كنيم. مفاهيمي كه ما بمناسبت بحث از آيات عرضه مي داريم يك دسته از مفاهيم بسياري هستند كه هر آيه اي در ظاهر امر دارد امّا بيان كلّ مفاهيم در توان و صلاحيت راسخون في العلم است و بطن و بواطن آنها را هم خدا مي داند و اولياي خداوند.
براي روشنتر شدن موضوع از خواننده عزيز خواستاريم كه براي نمونه يك بار ديگر معاني را كه ما ذيل آيات 40ـ 38 از سوره 36 عرضه داشتيم ملاحظه فرمايند كه ما آنها را در بحث اصل تقدير به بيان يكي از جنبه هاي آيات پرداختيم و گفتيم كه همان اصولي كه بر زمين حاكم است بر اجزاء منظومه شمسي نيز حاكم است (هر چند خورشيد يك تودة عظيم آتش است و زمين يك گوي رنگارنگ سرد). امّا اجزاء خورشيد تحت سيطرة اصل توحيد نظام و ساير اصول همان راهي را مي پيمايد و مقصدي را مي جويد كه اجزاء زمين مي پيمايند و در جست و جوي آن هستند ـ بر زمين و اجزاء آن اصل تقدير حاكم است و بر خورشيد و اجزاء آن نيز همن اصول و اصول ديگر حاكم است، فرقي كه هست هر چيزي متناسب با توان و استطاعتي كه دارد مكلّف و متحمّل اوامر خداوند مي شود نه بيش از استطاعت و تواني كه دارد، و معلوم است كه خورشيد كه بزرگتر است قدرت و استطاعت بيشتري دارد و به همين مناسبت «تقدير» بيشتر بر آن فشار مي آورد به نحوي كه از شدت فشار مشتعل گرديده است و مجبور شده است تا قابليّتهاي خود را در شكل نور و حرارت ابراز نمايد.
ما مي دانيم كه مطابق اصول علمي ثابت شده است كه قدرت جاذبه اشياء متناسب است با جرم و نيروي ثقل آنها، و چون چنين است مسلّم است كه قدرت جاذبه خورشيد به مراتب بيشتر از سياراتي است كه در اين منظومه اطراف خورشيد مي چرخند. مطابق تعريف علمي مذكور بايد قدرت جاذبة خورشيد، سيارات منظومه شمسي را به راحتي به خود جذب نمايد. و در كام آتشين خود فرو ببرد و در خود ذوب نمايد، امّا مشاهده مي كنيم كه هم آنها را در حيطة جاذبة خود نگاه مي دارد و هم نيروي مرموز و شگفت انگيزي مانع مي شود كه جاذبة مذكور از حدّ مشخصّي بيشتر بر سيارات اثر نگذارد و لذا سيارات به سوي خورشيد از حدّ معيّني نزديكتر نمي شوند ـ اين نيروي مرموز كه زائيده و پديد آمده از اصل تقدير است. يك اصل ديگري از آفرينش است كه از حركت به وجود مي آيد و ما آن را «اصل تحريك» ناميده ايم كه در جاي خود به بحث پيرامون آن مي پردازيم.
باري، چنين مي نمايد كه خداوند كه آفريننده همه چيز است از اول پاسخ مسائلي را كه علوم و دانشمندان با آن مواجه خواهند شد در آيات مربوطه ( ) قبلاً بيان فرموده است. مشكل علمي اين است كه : چون نيروي جاذبه متناسب است با جرم و نيروي ثقل و مطاق اين قانون جرم و ثقل خورشيد به مراتب بيشتر از سيارات پيرامون آن مي باشد، پس چرا سيارات را خورشيد به سوي خود نمي كشاند؟ و خداوند كوچكترين سيارات معروف منظومة شمسي يعني ماه را براي نمونه مثال آورده است : لاالشّمس ينبعي لها ان تدرك القمر ... : (درست است كه خورشيد جرم و ثقل عظيمي دارد اما مطابق اصل تقدير محدوديّت هايي براي خورشيد تقدير شده است كه) نمي تواند ماه را به طرف خود جذب نمايد ـ و با بيان جملة ذيل آيه. علّت اين كه چنين حالتي به وجود آمده است را اين گونه توضيح داده است : و كلّ في فلك يسبحون ـ (اين كه ماه جذب نيروي جاذبه خورشيد نمي شود اين است كه) هر يك از اينها در حال حركت در مداري مشخّص هستند يعني براي مثال، حركت مشخّص ماه نيروي جاذبه خورشيد را خنثي مي كند (و همين گونه سيّارات ديگر منظومه شمسي) و با اين بيان ما به اصل ديگري در نظام آفرينش آگاه مي شويم كه آن را اصل تحريك ناميده ايم :
قريباً عرضه داشتيم كه آيات قرآن ظواهري دارند و بواطني ـ و در اين جا اضافه مي نمائيم كه قرآن شناسان مدّعي هستند كه بواطن به هفتاد بطن هم مي رسد اما (اگر حمل بر خودنمايي نشود) نگارنده مدّعي است و در جاي خود ثابت هم كرده است كه مفاهيم ظواهر آيات عددي است برابر با 77400 بقوه 77400 (77400 77400) تا چه رسد به بواطن آيات و در چنين مفهومي است كه قرآن كريم تبياناً لكلّ شيء مي شود و اگر اين معني را قبول نداشته باشيم، ما هم مانند ديگران ناگزير بايد قرآن را از ردة كتابهاي علمي خارج بدانيم ـ امّا ما چنين نيستيم ـ ما به «تبياناً لكلّ شي» بودن قرآن ايمان داريم و علوم را هم «شيء» مي دانيم و قرآن را «تبياناً للعلوم» هم مي دانيم و بر اساس همين ايمان است كه معتقديم «كلام خداوند برترين است» : و كلمة الله هي العلياً
و چون علوم نيز پديد آمده از يك مقدار كلمات و مفروضاتي تجربه شده و ثابت گرديده هستند. كلام خداوند برترين آنها هم مي باشد ـ چيزي كه هست كلام خداوند مطابق معمول نسبت به علوم هم به جزئيات نمي پردازد. بلكه رؤس مطالب را بيان مي كند و هدايت علوم را در دست مي گيرد، و جزئيات را به مؤمنان، به خصوص مؤمنان قرآن شناس مي سپارد!
اين را هم بايد يادآوري كنيم كه ما در نوشتارهاي خود نه مانند بعضيها در پي آن هستيم كه بخواهيم با استناد به علوم تجربي اهميّت آيات آسماني و صدق آنها را تأييد نمائيم. كه اين به منزلة نشناختن قدر كلام خداوند است ـ و نه مانند بعضي ها به خواهيم كلمات خداوند را در يك محدوده معيّني مقيّد نمائيم كه اين هم كوچك شمردن كلام خداوند است.
در اين ميان مي كوشيم كه با استهداء از خود قرآن بعضي از هدايت هاي كمتر شناخته شده را از زير پردة سهل انگاري ها بيرون به كشيم و پاره اي از انحرافات علمي را نيز به وسيلة آن ها تبيين نمائيم شايد در مسير صحيح تر قرار گيرند.
قبلاً بيان كرديم كه در بحثي كه مطرح نموده و در كار نگارش آن هستيم. به مناسب، به تجزيه و تحليل ظواهر بعضي از آيات قرآن كريم مي پردازيم كه جنبه هاي علمي آنها «اظهر من الشّمس» است و گفتيم كه آن چه را هم كه توضيح مي دهم همة معاني ظواهر آيات نمي دانيم بلكه معتقد هستيم كه معني ظواهر آيات عدد 77400 به توان خود اين عدد است كه مقدار آن را رياضي دانان ممكن است حدس بزنند. (خوانندگان براي توضيحات بيشتر به بحث ما ذيل عنوان عظمت قرآن كريم در صفحات 3 تا 12 كتاب تعاريف به قلم همين مؤلف مراجعه فرمايند).
براي نمونه مفاهيم ديگري را از آية 40 از سوره 36 ذيلاً و مختصراً عرضه مي داريم تا معلوم شود كه علاوه بر جنبة علمي آيه، مفاهيم ديگري هم، از اين قبيل آيات استنباط مي گردد و هر چند تدبّر بيشتر شود مفاهيم بيشتري حاصل مي گردد:
والشّمس تجري لمستقرّ لها ذالك تقدير العزيز العليم : خورشيد مشغول انجام تكاليفي است كه خداي غالب دانا براي آن مقدّر فرموده است و براي ماه نيز تكاليفي تعيين نموده ايم كه تا زماني كه برگردد به همان وضعيّتي كه در بدو آفرينش داشت ناگزير به انجام آن تكايف خواهد بود. لاالشّمس ينبغي لها ان تدرك القمر : نظام آفرينش را جوري تنظيم و تقدير كرده ايم كه همان گونه كه خورشيد، با وجود عظمتي كه دارد، نمي تواند ماه را به طرف خود به كشاند، اقويا و بزرگان نيز نمي توانند بر ضعيفان و ناتوانان چيره شوند، زيرا قدرت قدرتمندان تحت سيطره تقدير محدود است و ضعف ضعيفان نيز «محدوديتّي» دارد!
ولا اللّيل سابق الّنهار : هيچ گاه ظلمت بر روشني يا ناراستي بر حقيقت و يا كفر بر دين چيزه نتواند شد. (چون هر كدام مقدّر و محدود هستند).
و كلّ في فلك يسبحون اين ها اضدادي هستند (كه تحت سيطرة اصل تزويج) متعارض يكديگر مي باشند امّا هر يك تكاليف معيّني دارند كه ناگزير به انجام آن هستند. چنان كه در آية ماقبل مي فرمايد : سبحان الّذي خلق الازواج كلّها ممّا تنبت الارض و من انفسهم و ممّا لايعلمون : منزّه است خداوندي كه تمام زوجها را آفريد (همه چيز را زوج آفريد) اعمّ از گياهان و انسانها و همه آن چيزهايي كه نمي دانند ـ همه موجودات ضدّ و نقيض و متعارض و زوج همديگر هستند.