برخلاف آن چه ديگران ميپندارند، و از اين بابت ذهن مردم را از توجه به حقايق امور منحرف كردهاند موهبت تكامل، فقط منحصر به بشر نيست، و همه چيز در عالم هستي در مسير تكامل است:
و الي الله المصير ـ الا الي الله تصير الامور و اين اشتباه منحصر به مردم عادّي اجتماع نيست بلكه دانشمندان علوم مادّي و تجربي هم گرفتار همين اشتباه هستند.
وقتي قبول كنيم در نظام آفرينش وحدت حاكم است، ناگزير بايد قبول كنيم كه چون انسانها در مسير تكامل هستند پس ناچار تمام موجودات ديگر نيز از اين موهبت برخوردارند.
علاوه بر اين، فعّالترين عاملي كه در نظام هستي مشاهده ميشود همين اصل تكامل است. درآيات متعدّدي، با مختصر اختلاف عبارت، منجمله در آيه 5 سوره حج فرموده است : اي مردم، اگر از برانگيخته شدن (براي انتقال به عالم ديگر) شك داريد (توجّه كنيد كه) ما شما را از خاك و سپس از نطفه و پس از ان از خون بسته و در دنبال از گوشت لهيده، تمام خلقت يا ناقص آفريديم ... سپس شما را به صورت كودكي از رحم بيرون ميآوريم تا پس از آن به كمال رشد خود برسيد ...
و پس از آن اضافه فرموده است كه : ـ شما زمين را افسرده و خشك ميبينيد، پس آن گاه كه آب را بر آن فرو ريختيم تحريك پذيرد و افزوني گيرد، و از تمام گونههاي گياهي شادي آفرين بر خود بروياند، و در آيه بعد ميفرمايد (6 حج) : (نقل اين نمونهها) براي اين است كه بدانيد خداوند حقّ است و آن كه او مردگانرا زندگي ميبخشد و اين كه او بر هر چيزي توانا است.
اين كه ميفرمايد، ما شما را از خاك آفريديم: خلقناكم من تراب باين معني است كه خاك در مسير تكامل قرار گرفته و مراحلي را طي كرده تا اكنون در هيأت بنده كه اين مطالب را مينويسم و شما كه آنرا ميخوانيد تظاهر پيدا كرده است، و در نهايت هم در وجود ما وارد مرحلة بحث و حسابرسي، و پس از آن وارد جهان ديگر ميشود.
آيه 6 نيز توضيح بيشتري در همين زمينه است، و ترتيب قرارگرفتن خاك در مسير تكامل هم باين صورت است كه ابتدا بايد بر اساس نظام و اصل تزويج با آب ازدواج كند تا از ازدواج اين دو، گياه توليد گردد: فاذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت و انبتت من كلّ زوج بهيج.
پس آيا با اين همه صراحت عاقلانه است كه ما تكامل را منحصر به انسانها بدانيم؟ چون خاك هم از اتم و مولكولها و عناصر بسيط به وجود آمده است، و در حقيقت عناصر بسيط مانند فلزات و شبهه فلزات و گازها هستند كه متكامل شدهاند و امروز در وجود انسانها تظاهر دارند، و فردا نيز به ماوراء الطبيعه ارتقاء پيدا ميكنند، يعني از عالم مادّيات وارد عالم مجرّدات ميشوند؟
جريان تكامل شامل گياهها و حيوانات هم ميشوند، چون آن عناصر، ابتدا به مرحلة خاك ارتقاء مييابند، و خاك و آب وارد مرحلة گياهي ميشود، و گياه از يك مسير مستقيم وارد بدن انسانها ميشود، و از مسير غير مستقيم، حيوانات را شكل ميدهد، و سپس به صورت توليدات حيواني مانند لبنيّات و گوشت وارد عالم انسانيّت ميشود، و بدين ترتيب ملاحظه ميشود كه گياهان و حيوانات نيز با شتاب حيرت انگيزي در مسير كمال هستند.
بودن در مسير كمال منحصر به زمين و اجزاء آن نيست، بلكه شامل آسمانها و هر چه هست ميباشد. انّا عرضنا الامانه علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولا: سوگند ميخوريم كه ما امانت را به بر آسمانها و زمين و كوهستانها عرضه كرديم، پس ازاين كه آن را بپذيرند ابا كردند، در حالي كه از آن ميترسيدند ولي انسان آن را پذيرفت زيرا او ستمكاري است نادان (72 احزاب)ـ
در اين آيه:
1ـ عرضه كردن به اين معني است كه طرف مقابل حقّ قبول و رد موضوع را دارد.
2ـ عرضه كردن امانت به اين معني است كه عرضه كننده، طرف مقابل را درستكار و امانتدار ميداند.
3ـ ابا كردن از پذيرفتن امانت، تأييد ميكند كه طرف، داراي حق ردّ و قبول، يعني اختيار بوده است، و اختيار نيز بر اساس قدرت تشخيص خير و شرّ، كه آن هم ناشي از قدرت تعقّل است ميباشد.
4ـ وجود ترس در فطرت موجودي، تأييد ميكند كه آن موجود از خصوصيّت حبّ ذات و قدرت دفاعي برخوردار است.
5ـ اشاره به ستم گري و ناداني انسان، تأييد ميكند كه آسمانها و زمين ستمگر و نادان نيستند يعني عدالت پيشه و دانا هستند.
و خلاصتاً، اين همه باين معني است كه آسمانها و زمين داراي عقل و شعور و اختيار و عدالت و دانش هستند، و اين جملة حكايت از اين دارد كه چنين موجوداتي مراحلي از كمال را طي كردهاند؟
اشتباه ما در اين است كه چون روي زمين زندگي ميكنيم، و تغييراتي و آسيبهايي هم به آن وارد ميكنيم و عكسالعملي هم از آن ادارك نميكنيم، فكر ميكنيم زمين فاقد روح و درك و شعور است، همين گونه نسبت به آسمانها.
احتمالاً ميكربها، ويروسها و انگلهايي هم كه در بدن ما زندگي و تغذيه ميكنند همين احساس را نسبت به ما دارند، چون از آسيبهايي كه به جسم و روح ما وارد ميكنند عكسالعملي احساس نميكنند مگر اين كه براي دفع آنها دارويي مصرف كنيم.
امر تكامل را نبايد محدود به همين جريان حيات شناخته شده پنداشت.
اصل تكامل، تا بينهايت بر هستي و اجزاء آن حاكم و كارساز است، و نهايت آن مقام قرب است كه نميتوان براي آن درجهاي قائل شد. اين معني با جملاتي مانند : الا الي الله تصير الامور ـ و الي الله المصير ـ انّا للّه و انّا اليه راجعون در كلام خداوند تعبير و توضيح شدهاند.
ما در محدوده تفكّر و تعقّل خود، نهايت كمال را در وجود رهبران مصلح و نوابغ از انسانها تحليل و تصوير مينماييم. در حالي كه تكامل اشيائي كه منشاء مادّي دارند، بيرون كشيدن دامن از قيد و بند ماديّات و وارد شدن به ماوراء طبيعت است، و اين ارتقاء مقام، تا حدودي براي ما هم قابل ادراك ميباشد:
ملاحظه ميگردد كه بر روي زمين، «به خصوص با توجّه به دلائلي كه عرضه داشتيم» بالاترين مرحلة تكامل براي جمادات و نباتات و حيوانات ارتقاء به مقام آدميّت است، و در وجود آدمها هم بالاترين مقام با مغز و قلب و جهازات ادراك و تعقّل است كه در اعضاء مشخّصي تظاهر دارند.
امّا همين جهازات تخيّل و تعقّل آدمي، كه آگاهيها را به وسيله حاسّهها، مانند چشم و گوش و غير آنها كسب و تجزيه و تحليل و نتيجهگيري، و اعمال قدرت خلاقيّت و ابداع در آنها مينمايند، خود تبديل به يك منبع تراوشات فكري و تعقّلي ميشوند و اندوختهها و آموختهها و ساختهها و آفريدههاي خود را در همكاري مغز و روان از خود متصاعد مينمايند، كه قسمتي از آنها در شكل اختراعات و ابداعات و ابتكارات موجب ايجاد تغييرات اساسي در زندگي انسانـها ميشود، و قسمتي به صورت آموزشهاي گوناگون به ديگران منتقل ميگردد، و قسمتي كه از همه مهمّتر است، به شكل امواجي از نور در قالب كلمات و نيّات، به عوالم بالا متصاعد ميشود.
در اين خصوص خداوند ميفرمايد : ... اليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصّالح يرفعه : ... سخن پاكيزه به سوي او بالا ميرود و عمل شايسته آن را بالا ميبرد (س 35 ي 11)
بديهي است كه ما براي اين كه بتوانيم يك كار شايسته انجام دهيم، يا دانشي فراگيريم ـ يا داشني را به ديگران بياموزيم، يا دانستههايي را به صورت نوشته درآوريم، يا كلماتي را بر زبان برانيم، ناچار هستيم كه مقداري نيرو مصرف كنيم، و نيرو از فعاليّت عضلات به دست ميآيد و وجود عضلات و نيروي آنها از غذا فراهم ميشود، و غذا هم به شرحي كه بيان داشتيم از تكامل ماديّات در مسير حيات فراهم و وارد جسم ما ميشود.
پس، به طور خلاصه، «كلام» نيروي تكامل يافته است و نيرو هم مادّه تكامل يافته است، و خلاصهتر اين كه، آن كلامي كه از تعقّل تراوش ميكند همان مادّه متكاملي است كه دامن خود را از چنگال طبيعت بيرون كشيده و وارد ماوراء طبيعت شده است. اگر قبول كنيم كه مقام قرب هم درجاتي بسيار دارد، بايد قبول كنيم كه هر كلامي هم كه متصاعد ميشود به آخرين درجة قرب نميرسد، و بالا رفتن متناسب است با قدرت عمل صالحي كه آن را بالا ميبرد. قدرت عمل صالح هم متناسب است با خلوص و ارادت و نيّت عامل آن، و مقدار نيرو و عمري كه صرف آن نموده است، و اينها همه نيز از مصرف ماديّات حاصل ميشود.
پس در درجات بالاي تكامل، مادّه تبديل به معنا ميشود، و به عالم مجردات و غيب وارد ميگردد. ولي در آن مرحله، چه گونه به طيّ، مسير كمال ادامه ميدهد ـ برما معلوم نيست.
تبديل مادّه به غير مادّه، مانند تبديل تدريجي جرم خورشيد به نور و تبديل غير مادّه به مادّه، مانند تبديل نور و حرارت خورشيد به توليدات گياهي و حيواني هم، براي ما قابل رؤيت و ادراك است، و معموليترين نوع، تبديل مواد سوختي به نور و حرارت، و تبديل مواد غذايي به تراوشات عقلي و تخيّلي ميباشد.
پس آيه 11 سوره 35 اليه يصعد ... آخرين مرحلة قابل ادراك اصل تكامل را براي ما بيان ميدارد.
اين اصل نيز دلالت دارد بر اين كه يك نظام واحد بر كلية اجزاء آفرينش حاكم است: ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت : به هر طريق ما دانستيم كه يك موجودي خصوصيّتي دارد قابل تعميم است؛ ـ بنده كه اين مطالب را مينويسم و شما كه ميخوانيد از اجزاء آفرينش هستيم.
اصل تكامل با اصل تبديل (كه قريباً به بيان آن هم خواهيم پرداخت) تقريباً مشابه هستند. فرقي كه دارند اين است كه در اصل تكامل تغيير آهسته و تدريجاً انجام ميشود و لذا تغيير ماهوي موضوع محسوس نميباشد، مانند اينكه يك طفل تدريجاً به يك انسان كامل تبديل ميشود، امّا اگر في المثل سي يا چهل سال از ديد ناظر پنهان باشد و بعداً ديده شود شباهت جسمي و روحي عمدهاي بين يك مرد چهل ساله با زماني كه تازه متولد ميشود ديده نميشود و هر چه فاصلة غيبت طولانيتر باشد، تشابه كمتر و كمرنگتر ميشود آن چنان كه به بيگانگي كامل منجر ميشود. همين گونه است مقداري خاك و آب كه در يك جريان تكاملي تدريجي به يك انسان يا يك جاندار ديگر تبديل ميشود، آن چنان كه خداوند ميفرمايد : يا ايّها النّاس ان كنتم في ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثمّ من نطفه ثمّ من علقه ثمّ من مضغه مخلقه و غير مخلقه لنبين لكم و نقرّ في الارحام مانشاء الي اجلّ مسمّي ثمّ نخرجم طفلا ثمّ لتبلغوا اشدّكم و منكم من يتوفّي و منكم من يرّد الي ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئاً و تري الارض هامده فاذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت و انتبت من كل زوج بهيج : آهاي مردم، اگر از رستاخيز شك داريد پس بدانيد كه ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه و پس از آن از خون بسته يا غليظ و بعد از گوشتي لهيده، كامل خلقت يا ناقص خلقت، تا برايتان (چگونگي را) بيان كنيم، و آن چه را (مذكر يا مؤنث، فرد يا توأمان يا به هر شكل و خصوصيّتي) بخواهيم در رحمها تا مدّتي معيّن قرار ميدهيم، سپس شما را در شكل طفلي خارج ميكنيم براي اين كه بعداً به كمال برسيد، و از شما كساني در اين جريانات ميميرند و كساني كه به پائينتري حدّ سستي كهولت ميرسند چنان كه بعد از دانستن (ها) چيزي را نميفهمند و زمين را افسرده ميبيني پس آن گاه كه آبي بر آن فرو باريديم به جنبش درآيد و افزوني گيرد و از هر نوع و زوجي گياه شادي آفرين بروياند ( )
فرق ديگري كه بين اصل تكامل و اصل تبديل وجود دارد اين است كه تكامل بين افراد صورت ميگيرد امّا تبديل بين انواع است. مانند اين كه در تكامل طفل رو به كمال ميرود تا يك انسان كامل بشود امّا در تبديل خاك در جريان نظام آفرينش تبديل به انسان ميشود.
در آيه فوق خداوند در فراز آيه با ذكر انّا خلقناكم من تراب به اصل تبديل اشاره فرموده است: ما از خاك شما را بوجود آورديم ـ يعني خاك را به انسان تبديل نموديم. و در قلب آيه : ثمّ من نطفه تا جملة لكيلا يعلم من بعد علم شيئا جريان تكامل را بيان فرموده است.
در ذيل آيه نيز با جمله و تري الارض هامده .... به انواع ديگري از تبديل و تكامل اشاره شده فرمود است: زمين را خشك و افسرده ميبيني پس آن گاه كه آب بر روي آن بارانيديم به جنبش درميآيد و افزوني ميپذيرد، يعني خاك گِل ميشود و استعداد تكامل آن بروز و ظهور ميكند و آماده ميشود تا تحت تأثير نور و حرارت به انواع گياه و ميوه و دانه تبديل شود، و خاكي كه ظاهراً مرده بود جان بگيرد و وارد زنجيره حيات بشود: ذالك بانّ الله هو الحق و انّه يحيي الموتي و انّه علي كل شيء قدير : اين نمونهها ارائه ميشود تا بدايند آن چه خداوند در مورد رستاخير بيان ميكند حقيقت است و انجام ميشود و مطمئن بشويد كه او مردگان را زنده ميكند و اين كه او بر هر چيزي توانا ميباشد.
در اين آيه آب به روح تشبيه شده و خاك به جسم مرده. همان گونه كه آب بر روي خاك ريخته ميشود و با گل شدن خاك حركت و جنبش و مقدّمه نموّ و افزوني يافتن در آن بوجود ميآيد ـ در روز رستاخيز همه روحهايي كه نزد خداوند نگاهداري ميشوند روي جسمهاي مرده و پوسيده شده ريخته ميشوند و آن اجسام زنده ميشوند و مانند گياهاني كه از خاك ميرويند مردگان نيز سر از خاك به در ميآورند و به سوي عرصة حسابرسي به حركت درميآيند.
اين كه گفتيم «روحهايي كه نزد خداوند نگاهداري ميشوند» بر اساس آيه 43 از سوره سي و نهم است كه ميفرمايد : الله يتوفّي الانفس حين موتها و التّي لم تمت في منامها فيمسك التّي قضي عليها الموت و يرسل الاخري الي اجل مسمّي انّ في ذالك لآيات لقوم يتفكّرون : خداوند جانها را به هنگام مرگ آنها ميگيرد و آن جانهايي را كه نميميرند در هنگام خوابيدنشان ميگيرد ـ پس آن جانهايي را كه «مرگشان فرا رسيده است نگاه ميدارد» و باقي جانها را (كه در خواب گرفته شده و مرگشان فرا نرسيده است به جسمهايشان) برميگرداند تا زمان مرگ آنها فرا رسد ـ همانا كه در اين بيان رهنمودهايي است، براي كساني كه انديشمند هستند.
پس خداوند دو گونه جان گرفتن دارد، يكي كوتاه مدّت كه در هنگام خوابيدن انسانها انجام ميشود و به هنگام بيدار شدن به جسم اشخاص برگردانده ميشود ـ و ديگري بلند مدّت، يعني خداوند جانها را به هنگامي كه مرگ اشخاص فرا رسد، ميگيرد و نزد خود نگاه ميدارد و روز رستاخير به جسم آنها برميگرداند و مردگان زنده ميشوند.
پس مرگ هم، در اين جهان دو گونه است، يكي كوتاه مدّت كه خوابيدن ناميده شده است و ديگري مرگ دراز مدّت كه پس از پايان يافتن مدّت عمر عارض ميشود و مردن ناميده شده است.
و همين جانهايي كه هنگام مردن اشخاص گرفته شده روز رستاخيز مانند باران بر اجسام مردگان باريده ميشوند و آنها زنده ميشوند و به حركت درميآيند تا وارد عرصة ديگري بشوند.
(توضيح : در اين بيان ما جانرا به همان مفهومي كه در ذهن عموم است به جاي روان يعني روح به كار بردهايم. در حالي كه اعتقاد داريم جان با روان مانند حيات و روح دو چيز مختلف هستند. روح يا روان از عالم غيب ميباشد در حالي كه حيات يا جان در نتيجه فعل و انفعالات فيزيكي و شيميايي بدن بوجود ميآيد و منشاء مادّي دارد كه توضيحات بيشتر آن در اينجا ممكن نيست و در نوشتارهاي ديگر در حدّ بضاعت به آن پرداختهايم.
اگر توجّه كنيم كه در اين قبيل آيات تشبيهات متعدّدي به كار برده شده و آن تشبيهات نيز چون گفتار خداوند هستند حقيقت مطلق هستند، ميتوانيم اشارات و راهنمودهاي شگفتانگيزي از آنها به دست آوريم كه جاي آنها در اين بحث نيست امّا يك نكته يا يك اشاره را نميتوانيم ناديده بگيريم و آن اين است كه همان گونه كه در جريان ريختن آب بر روي خاك، خاك به جنبش درميآيد و فزوني ميپذيرد : «و ربت و انبتت» با باريدن روحها بر روي جسمها در روز رستاخيز علاوه بر اينكه جسمها زنده ميشوند يك جهش و حركت تكاملي را هم شروع مينمايند، چنان كه فرمود است : لقد كنت في غفله من هذا فكشفنا عنك غطاء ك فبصرك اليوم حديد : همانا كه تو از چگونگي اين روز در بيخبري بودي پس ما پرده را (از مشاعر تو) بر گرفتيم و لذا امروز چشمانت تيزبين شده است ( ).
چون فرموده است : فكشفنا عنك غطاء ك : ما پردهات را از تو برميگيريم، معلوم است كه انسان در زندگي اين جهاني خود در پردهاي پيچيده و محدود شده است ولي در روز رستاخير پردة او را خداوند بر ميچيند و مشاعر و ادراكات او آزاد ميشود و منجمله چشمانش چيزهايي را خواهد ديد كه برايش در اين جهان ممكن نبوده است، يعني در رستاخيز به يك مرحلة تكاملي ارتقاء پيدا ميكند.
بعضي گمان ميكنند كه پس از اين كه روز رستاخيز حسابرسي انجام شد و رستگاران به بهشت وارد شدند، در آن نشئه هميشه جاودان در ناز و نعمت بسر خواهند برد كه پايان يا تغييري نخواهد داشت در حاليكه چنين است، يعني در ناز و نعمت بسر خواهند برد. امّا آن نشئه هم تغييراتي دارد و پاياني، و رو به كمال رفتن استمرار خواهد داشت. چنان كه در تعريف زيستن در بهشت چنين ميفرمايد : لهم ما يشاؤن فيها ولدينا مزيد : براي آنان هر چه ميخواهند در بهشت فراهم است در حالي كه نزد ما چيزهاي بيشتري (از آن چه در بهشت هست) وجود دارد.
در اين آيه كلمه «فيها» ساحت بهشت را تعريف ميكند و كلمة «لدينا» پيشگاه پروردگار را، يا بگو عوالم ديگري را كه تصوّر آن براي كسي ممكن نيست و اين كه فرموده است ولدينا مزيد يعني بسيار بيشتر از آن چيزهايي كه در بهشت وجود دارد ـ علاوه بر اينها، خود جمله «مايشاؤن» نيز متضمّن اين معني است كه در آن جهان نيز خواستههاي انسانها ملاك عمل است، و به طوري كه ميدانيم، خواستههاي انسانها يك محرّك پايان ناپذير است، زيرا به هر چه كه ميخواهند و ميرسند خواستههاي بيشتر و تازهتري را جستجو ميكنند، و همين خصوصيّت است كه موجب تكامل ميشود و لذا در آن جهان نيز كه انسانها اختيار دارند هر چه را به خاطرشان خطور كند به خواهند، معلوم است كه هر زمان چيزهاي بيشتري خواهند خواست.
نبايد تصوّر كرد كه خواستهها محدود به غذاها و ميوههاي فراوان و لذّت بخش يا همسران زيباتر و بيشتر است، چون همين گونه كه در اين جهان خواستهها متنوع و نوظهور و شامل جنبههاي مادّي و معنوي است، در آن جهان نيز، به خصوص با توجّه به اين كه انسانها حقيقت بين تر ميشوند، خواستهها هم بيشتر در جهت اهداف معنوي و حقيقي استمرار و ادامه خواهد يافت.
چنانچه فوقاً نيز اشاره كرديم، جهان ديگر هم تغييراتي دارد و پاياني، در حالي كه بسياري با توجّه به كلمة خلود و مشتقات آن كه در تعريف آن جهان به كار رفته است، و به خصوص با عنايت به كلمة «ابدا» بر اين نكته تأكيد مينمايند كه بودن و زيستن در جهان ديگر پايانناپذير است، در حالي كه چنين نيست، بودن و زيستن در جهان ديگر به لحاظ طول مدّت و وسعت مكان قابل قياس با اين جهان نيست امّا در هر حال آن هم نهايتي و پاياني دارد كه ما ذيلاً بعضي از آيات قرآن كريم را كه دلالت بر پايان داشتن جهان ديگر دارند به عنوان دليل ارائه مينمائيم.
1ـ و امّا الّذين سعد و اففي الجنّه خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الاّ ما شاء ربّك عطاء غير مجذود : و امّا كساني كه نيك بخت شدند پس در بهشت ساكن هميشگي خواهند شد، مادامي كه آسمانها و زمين برقرارند، مگر اين كه پروردگارت بخششي پايان ناپذير براي آنان بخواهد.
در اين آيه اولاً خلود مقيّد شده است به مدّتي كه آسمانها و زمين برقرار و پايدار هستند، و چون مطابق جمله كل شيئ هالك، آسمانها و زمين شي و مخلوق هستند، مدّت عمر معيّني دارند و خود آنها هميشگي نميباشند. ثانياً در ذيل اين آيه كه ميفرمايد: الاّ ماشاء ربّك عطاء غير مجذود، چون كلمة مجذود به معني مقطوع و پايان پذير است معلوم است كه سكونت در بهشت و بهرهمندي از نعمات آن هميشگي و بي پايان نيست و روزي پايان ميپذيرد، و پس از پايان يافتن عمر آسمانها و زمين، ساكنان آنها نيز به نشئة ديگري منتقل ميشوند، امّا از بين رستگاران در همان مدّتي كه بهشت برقرار است كساني نيز كه در درجات بالائي از عبوديت هستند به نشئة برتري ارتقاء پيدا ميكنند.
و همين گونه است وضعيّت دوزخيان كه پس از پايان يافتن عمر آسمانها و زمين، آنها هم تغيير وضعيّت پيدا ميكنند. ضمناً بايد به اين نكته نيز توجّه داشت كه كلمه خلد يا خلود وقتي مقيّد به مكان باشد به معني سكونت و استقرار است نه اين كه پايدار و بينهايت باشد. مگر اين كه با كلمة «ابداً» مؤكدّ باشد ـ كه در اين صورت نيز سكونت ابدي با دوام و بقاي آسمانها و زمين ارتباط پيدا ميكند، و آن هم به طوريكه فوقاً بيان داشتيم پايان پذير است. آنچه را ميتوان پايان پذير و بينهايت دانست «لدي الله» است كه خداوند آن را با كلمة لدنيا در اين آيه بيان فرموده است، يعني پيشگاه يا درگاه خداوند متعال كه آن را ميتوان بالاترين درجة تقرّب دانست.
پس بهشت در جهان ديگر جاي نيك بختان است امّا مقام قرب به معني مطلق نيست، مقام قرب لدي الله يا عندالله ميباشد. چه خوب فرموده است لسان الغيب حافظ :
قصر فردوس به پاداش عمل ميبخشنــد ما كه رنديم و گدا «دير مغان» ما را بــس
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم دولت صحبت آن مونس جان ما را بـــس
از «در خويش» خدايا به بهشتم مفرســت كه «سركوي تو» از كون و مكان ما را بس
3ـ چون خداوند مدّت و خلود نيك بختان را در بهشت، مقيّد فرموده است به مدّت زماني كه آسمانها و زمين برقرار هستند علاوه بر استدلال به جمله كل شيء هالك بيان داشتيم كه آسمانها و زمين هم چون «شيء» هستند پس عمر معيّني دارند و روزي به نشئة ديگر تبديل ميشوند. آيه 104 از سوره بيست و يكم نيز تصريح دارد كه عمر آسمانها نيز محدوداست و لذا عمر بهشت و دوزخ نيز محدود است: يوم نطوي السّماء كطيّ السّجلّ للكتب كما بدانا اول خلق نعيده وعداً علينا انّا كنّا فاعلين : ـ روزي آسمان را مانند طوماري كه براي ثبت و نگارش كتابها بكار ميرود در هم ميپيچيم و همان گونه كه اول آفرينش آغاز كرديم برميگردانيمش، اين وعدهاي است بر عهدة ما و ما مسلّماً ايفاء كننده هستيم.
به طوري كه ملاحظه ميگردد و آيه صراحت دارد كه آسمان روزي مانند طومار در هم پيچيده مي¬شود، يعني دوره وضعيّت موجود آن تمام ميشود و به حالتي كه اوّل خلقت داشت برگردانده ميشود و خداوند قسم ياد كرده است كه چنين خواهد كرد، و لذا هيچ شكّي باقي نميماند كه چنين خواهد شد و بنابراين، عمر بهشت و دوزخ نيز تمام خواهد شد و موجودات، منجمله انسانها، وارد نشئه ديگري ميگردند و چون آن نشئه نشئه لدي الله و عندالله است احتمال قوي اين است كه نهايتي نخواهد داشت و حدّ نهايي تكامل است.
چون چنين است بهشتيان در بهشت هم بيكار نخواهد بود و پيوسته رو به كمال رهسپار ميباشند. چون در رستاخيز پردهها از مشاعر و ادراكات انسانها برگرفته ميشود. مسلماً حقايق امور را بهتر از دوره زندگي اداراك خواهند كرد و چون طعم نيك بختي را كه در نتيجه اعمال نيك دنيوي عايد آنان ميشود خواهند چشيد، در آن نشئه بيشتر از دوره دنيوي براي رسيدن به مقام قرب خواهند كوشيد، امّا چون كوشش با اطمينان كامل است و از عشق به لقاء الله نيرو ميگيرد. با لذّت و آرامش خاطر همراه خواهد بود و هيچ گونه خستگي و كسالتي براي بهشتيان به وجود نميآيد. پس حدّ نهايي تكامل مقام قرب است.