پيش از اين كه وارد اصل بحث شويم معاني واژة خلق و چند گونه از مشتقات آن را خلاصتاً مورد توجه قرار ميدهم :
1ـ خلق : آفريدن ـ پديد آوردن ـ ابداع
2ـ خلقت : آفرينش ـ فطرت ـ طبيعت ـ كيفيّت ـ آفريدگان
3ـ خليقه : آفريده شده، موجود
4ـ خلايق : آنچه خداوند آفريده است ـ موجودات ـ هستي
5ـ خالق : آفريننده ـ خداوند
در اين فصل كه راجع به خلقت و چگونگي آن بحث ميكنيم بيشتر نظر به خود خلقت داريم، هر چند پارهاي از خصوصيّات آفريدگان را هم كه ضمن فصول پيشين در 11 اصل بيان كرديم، گاهي در اين بخش هم مورد توجّه قرار خواهيم داد، و اگر بخواهيم همة آن يازده اصل را در اينجا و در يك اصل يا يك كلمه بيان كنيم ميگوئيم همة آن اصول در يك كلمة نيازمندي يا فقر خلاصه ميشوند : انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني. يعي نياز مطلق در برابر بينياز مطلق.
بحث در بارة خلقت هم يك بحث «من درآوردي» يا تازه نيست، بلكه ميخواهيم نظر قرآن را در خصوص آفرينش اززير پردة بيتوجهّي مسلمانان به اين قبيل مسائل مهمّ، بيان داريم شايد مقدّمه يا فتح بابي بشود براي وضع يك فلسفه حقيقي متكّي بر كلام خداوند كه چون خود آفريننده است بيشتر و بهتر ازهر فيلسوف و دانشمندي فلسفة هستي را تعريف ميفرمايد.
ذيل بحث مربوط به اصل تنزيل بيان داشتيم كه كيهانشناسان معتقد به حادثة انفجار عظيم (بيگ بانگ BIG BANG) در آغاز آفرينش هستند، و ما آن را با دلائلي كه در همان بحث مذكور است مردود دانستيم و در اين بحث دلايل بيشتري در اين خصوص عرضه ميداريم.
مسلماناني كه به امر تفسير و تحقيق در آيات قرآن ميپردازند دو گروه ميباشند. يك گروه كه اكثريّت هم دارند مفسّران و محقّقان سنّتي هستند كه در كار خود از حدود احاديث و روايات و تفاسير مرجع: قدمي بيرون نميگذارند: و هر گونه تجاوز از اين محدوده را بدعت و تفسير به رأي و مردود ميشمارند، و معتقدند كه كلام الله مجيد يك كتاب علمي نيست بلكه يك مجموعة اصول و قواعد تشريعي و انسان سازي است.
گروه ديگر، محقّقان تجدّد طلب هستند كه از علوم تجربي و مادّي هم آگاهيهايي دارند، و گاهي پارهاي از يافتهها و اكتشافات علمي را هم بر آيات قرآن منطبق مييابند، و به شرح و بيان آنها ميپردازند كه اغلب مورد اعتراض گروه اوّل هم قرار ميگيرند.
در اين ميان كساني هم مانند علامّه طباطبائي كه تفسير آيات با آيات پرداختهاند كه بهترين شيوه تفسير است، امّا تعداد آنان اندك و چون آغاز كار است نه به صورت يك گروه مطرح شدهاند و نه كار آنان كه تازه جوانه زده است به ثمر نشسته است، ولي در هر حال دريچهاي است به جهان نور و اميد.
كار گروه اول از اين نظر مهّم است كه اساس تفسير را بنيان نهاده است و كار گروه دوّم را هم به اين لحاظ قبول داريم كه علوم طبيعي و تجربي هم براي تفسير و تبيين گروه دوم از آيات خداوند هستند كه در فطرت طبيعت تعبيه شده است، و لذا هم آنها ميتوانند در تبيين آيات آسماني كاربرد داشته باشند، و هم آيات آسماني محقّقاً ميتوانند علوم طبيعي و تجربي را جهت دهند و هدفدار كنند، و لذا گروه اوّل نبايد مخالفتي با كار گروه دوم ابراز كند.
امّا فتح باب مرحوم علامّه طباطبائي چيزي است كه اميد ما به آن است، مشروط بر اين كه كار ايشان مبدأ شناخته شود نه مرجع، چون اگر اين كار هم مانند تفاسير پيشينيان مرجع شناخته شود كار تحقيق و پويائي در اين زمينه هم كند خواهد شد.
نويسنده نه خود را محقّق ميداند و نه مفسّر، امّا خود را (اگر خداوند بپذيرد) مسلماني ميداند كه مكلّف است كتاب آسماني خود را مورد توجّه قرار دهد بلكه مفاهيم بعضي آيات را بفهمد و عرضه بدارد تا فردا سرافكنده نباشد.
بر اساس همين طرز تفكّر متوجّه شده است : اولاً : مفاهيم بعضي آيات بسيار بلند مرتبهتر از آن است كه در بعضي كتابها نگاشتهاند. ثانياً : بسياري از آيات هستند كه بما جرأت ميدهند در برابر نظرات متداول علمي اظهارنظر كنيم تا حدّي كه پارهاي از آنها را هم مردود بدانيم.
ثالثاً : در برابر شيوه تفاسير اظهارنظر كنيم، و شيوه كار علاّمة طباطبائي را اميدوار كننده بدانيم.
آنچه به ما اجازه ميدهد تا نسبت به شيوه تفسير اظهارنظر كنيم، آياتي مانند آيه پنجم از سوره سوم (آل عمران) است كه ميفرمايد : هوالذّي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات ... او كسي است كه بر تو قرآن را نازل كرد كه (قسمتي) از آن آياتي محكم اساس هستند و (قسمت) ديگر متشابهات ...
در اين آيه، محكمات آياتي هستند كه مفاهيم (ظاهري) آنها از نظر روشن و حكيمانه و عقلائياند، آنچنان كه حتّي خردمندان غير مسلمان هم نميتواند مستدّل و منطقي و عقلائي بودن مفاهيم آنها را منكر شوند.
اين آيات را خداوند، مادر، يا اصل و اساس و زمينهساز آيات ديگر معرّفي فرموده است: هنّ امّ الكتاب.
دستة ديگر از آيات، متشابهات هستند كه مسلّماً آنها هم حكيمانه و عقلائي هستند امّا چون مفاهيم گوناگون و پيچيدهاي دارند معاني مسلّم و ظاهري آنها براي همگان روشن نيست. اين گروه از آيات را خداوند «همانندان» يا فرزندان آيات دستة اوّل معرّفي فرموده است : «و اخر متشابهات»
دليل اينكه ما متشابهات را «همانندان» ترجمه كرديم جملة «هنّ امّ الكتاب» است زيرا، مادرِ هر موجودي، فرزنداني از نوع خود ميزايد. بنابراين كلمه متشابهات نبايد هراسانگيز شناخته شود.
چون محكمات امّ الكتاب معرّفي شدهاند، اشاره به اين نكته مهمّ دارد كه در برابر متشابهات سمت مادري يا اصل و اساس دارند، يعني هم متشابهات را تغذيه ميكنند، و هم از آنها مراقبت ميكنند، و هم عنداللّزوم متشابهات را كه به منزله فرزندان زبان نگشودة آنها هستند، معرفي مينمايند؟ پس همان گونه كه مادر، از هر كس ديگر بهتر ميتواند فرزند جگرگوشة خود را معرّفي كند، آيات محكمات هم بهتر از هر چيز ديگر ميتوانند متشابهات را معرفي كنند. و بنابراين، شيوة تفسير آيه با آيات بهترين شيوه تفسير ميباشد، و لذا نويسنده، شيوه علاّمه طباطبائي را ترجيح ميدهد و به آن اميدوار است، و به طوري كه ملاحظه ميفرمائيد خود حقير نيز هر آيه را كه توضيح ميدهد فقط به آيات قرآن استناد ميكند، هر چند ندرتاً به آيات آفاق و انفس هم اشاراتي مينمايد.
چون اشاره كرديم كه : بسياري از آيات هستند كه به ما جرأت ميدهند تا در برابر نظرات علمي اظهار نظر كنيم، تا حدّي كه پارهاي از آنها را مردود هم بدانيم، اكنون ميپردازيم به ادامة بحث كه با اشاره مذكور هم در ارتباط ميباشد:
كيهان شناسان نظر دارند كه جهان در نتيجة يك انفجار عظيم به وجود امده است و آنرا «بيگ بانگ (BIG BANG) ناميدهاند.
ما ميگوئيم : هستي با خواست خداوند و به امر او پديد آمده است، چنان كه ميفرمايد : انّما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له «كن» فيكون : فرمان آفريدگار چنين است كه هرگاه اراده آفرينش چيزي كرد ميفرمايد : «بشو» پس ميشود (س 36 ي 82 و آيات ديگر).
مطابق اين تعريف كه به آن معتقد هستيم، هستي از كلمة «كن» «بشو» يا باش بوجود آمده است. ما همان گونه كه خداوند را بزرگ به معني مطلق ميدانيم، و همانند چيزي و كسي نيست ممكن است بتوانيم بگوئيم كه كلام او هم كلام بزرگ مطلق است، و مانند كلام كسي نيست و از اين بابت شايد بتوانيم آن را به زبان انگليسي (BIG BANG) ترجمه كنيم، امّا ميدانيم كه نظر كيهانشناسان متوجّه خدا نيست، بلكه متوجّه يك حادثهاي ميباشد كه نميخواهند يا نميتوانند علّتي براي آن بيان كنند.
امّا ما ميگوئيم كه اگر بخواهيم با كيهانشناسان «همفكري مسالمت آميز» داشته باشيم، ميتوانيم فرضيه آنها را به زبان انگليسي (BANG – of – God) تعريف كنيم، امّا اين هم عقيدة نهايي ديني ما نخواهد بود، زيرا، عقيده ما در ظرف محو و اثبات قابل تبيين است: يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب : خداوند هر چه را بخواهد محو و ثابت (پنهان و آشكار) ميكند، و اين در حالي است كه مادّه يا عنصر يا جوهره يا اصل «امّ الكتاب» نزد او پايدار ميباشد.
مطابق مفاد اين آيه و آيه 104 از سوره 21 (كه قريباً به بيان آن ميپردازيم) جهاني كه ما هم اكنون در آن هستيم، طبق تعريف قرآن يك جهان اوّليه نيست، كه مثلاً با يك انفجار عظيم به وجود آمده باشد و به همين ملاحظه ما فرضيّه بيگ بنگ را مردود ميشماريم.
جهان يا كيهان موجود، كيهاني است كه قبلاً در حالت پوشيده و كمون وجود داشته و باز و آشكار شده است و لزوماً با انفجار همراه نبوده است.
دليل اين هم (كه يك قانون خداوندي است و قابل انكار نيست) آيه 104 از سوره 21 است كه ميفرميايد : يوم نطوي السّماء كطيّ السّجلّ للكتب كما بدانا اوّل خلق نعيده وعداً علّينا انّا كنّا فاعلين : به آنگاه بينديشيد كه ما آسمانرا مانند طوماري كه براي نوشتهها به كار ميبرند، بهم ميپيچيم و به همان شكل اوّل آفرينش كه آغاز كرديم برميگردانيمش وعدهاي است بر عهده ما و، مسلّم بدانيد كه ما چنين ميكنيم.
برخلاف نظر دانشمندان كيهان شناس كه ميگويند، جهان در حال انبساط است و اجزاء آن بسرعت به پرتگاه نيستي نزديك ميشود، و سرانجام در آن لبريز و نابود خواهد شد ـ خداوند در اين آيه و آيات ديگر هستي را «نيست شونده» نميداند، بلكه ميفرمايد به هم ميپيچيمش : ـ يوم تطوي السّماء» و توضيح داده است كه اين در هم پيچيدن نيز: مانند بهم پيچانيدن طوماري است كه براي نوشتهها به كار ميرود : كطيّ السّجّلّ للكتب و توضيح بيشتر داده است تا هيچ گونه ابهامي باقي نماند كه جهان نابود شدني نيست، چون فرموده است به همان صورتي كه اوّل آفريديمش برش ميگردانيم : كما بدأنا اوّل خلق نعيده ـ اين كلمه نعيده در آيه همان تعاريفي را كه براي آدميان بيان فرمود است، در بياني ديگر براي آسمان هم تكرار فرموده است، مانند: رجعت بسوي خداوند ـ برانگيختن براي حسابرسي و ورود به عالم ديگر ـ صائر بودن به سوي خداوند ـ و الي الله المصير و غير اينها.
پس معلوم ميشود كه اين جهان فعلي، پيش از اينكه بشكل كنوني درآيد مانند طومار بر هم پيچيده بوده است امّا تمام اجزايش در آن وجود داشته سپس خداوند آنها را از هم باز كرده و اجزايش را عيناً مانند طوماري كه چون باز شود كلمات و خطوطش قابل خواندن ميشود آشكار و در معرض ديد و استفاده قرار داده است.
از كلمة «نعيده» نيز معلوم ميشود كه در پايان اين مرحلة فعلي نيز، چون مانند طومار بهم پيچيده ميشود، اجزايش نابود نميشود، بلكه ثابت و محفوظ ميمانند تا هرگاه لازم شود و گشوده گردد، خطوط، قابل رؤيت و قرائت باشند؟
چون ضمير «ه» در كلمة «نعيده» به خلق برميگردد جمله : كما بدانا اوّل خلق نعيده يك جمله معترضه و جديد است، و لذا علاوه بر اين كه مفهوم كلّي آيه را توضيح و تأكيد مينمايد، اين معني اضافي را نيز افاده مينمايد كه هر آفرينشي همين گونه است كه مانند طومار، گشودنها و پيچيدنهاي مكرّر را دارد. پس وجود فعلي آسمانها و آنچه در آنها است تكراري ميباشد، مانند شب و روز كه در دنبال هم ميآيند و ميروند.
جمله وعداً علينا انّا كنّا فاعلين : (در هم پيچيدن آسمان مانند طوماري كه براي نوشتهها به كار ميرود و برگرداندن آن به صورت اول آفرينش) وعدهيي است كه اجراي آن بر عهده ما است، و قسم ميخوريم كه همين گونه انجام ميدهيم ـ تأكيد به اين نكته دارد كه جهان فعلي از نيست هست نشده است، بلكه قبل از اين مرحله به صورت طومار به هم پيچيده بوده و خداوند آن را از هم باز كرده است، و نيز اشاره به اين نكته دارد كه اين باز و بسته كردن طومار گونه، باز هم تكرار خواهد شد: وعداً علينا انّا كنّا فاعلين.
پس اصل هستي ثابت و محفوظ است، امّا انقباض و انبساط يا در هم پيچيدنها و باز شدنهاي پياپي و مكرّر دارد، و لذا مفهوم كلام عيناً مانند يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ميباشد، هر چه را خداوند به خواهد پنهان و آشكار ميكند و اين در حالي است كه كتاب اصلي نزد اوست. يعني اصل و مقدار هستي محفوظ است و نه تنها چيزي از آن معدوم نميشود بلكه پيوسته بر آن هم افزوده ميشود.
به عبارت ديگر هستي مانند زماني است كه بر زمين حاكم است ـ اصل زمان ثابت است امّا در شكل شب و روزهاي مكرّر محو و اثبات دارد. اصل هماهنگي نظام آفرينش نيز مؤيّد اين استباط است. نيز مانند عمر ما كه در خواب و بيداري ميگذرد.
بنابراين، به طوري كه قبلاً هم بيان داشتيم، قرآن نه فقط يك كتاب علمي و فوق علمي است بلكه ميتواند علوم متداول هر زماني را غنا بخشد و مسير آنها را اصلاح كند و جهت و هدفدار نمايد.
ضمناً به طوري كه ذيل آيه : يوم تبدّل الارض غير الارض و السّموات ... در اصل تبديل در فصل دوازدهم اظهار كرديم كه احتمالاً ما هم در جهان ديگر به صورت نامرئي در ميآئيم. احتمال مذكور را آيه 104 از سوره 21 كه مورد بحث است نيز تأييد مينمايد، زيرا اين آيه ميفرمايد كه هستي مانند طومار به هم پيچيده ميشود. چون پس از پيچيده شدن طومار خطوط و كلماتش محفوظ ميماند. امّا از چشمها پنهان ميشود. در طومار هستي فعلي، ما هم مانند نقطههاي بسيار كوچكي هستيم «امّا هستيم» و لذا ما هم همراه ساير اجزاء كلمات و خطوط آن، نامرئي خواهيم شد. و در مرحلة بعد از آن مرحله، كه خداوند ميداند كي خواهد بود، مجدداً طومار گشوده و كيهان آشكار ميشود، كه ما هم جزو آن خواهيم بود، امّا در چه شكل و هيأتي؟ فقط خداوند ميداند.
خوب است در اين جا يك نكتة مهمّ را توضيح دهيم :
فلاسفه روي موضوع حادث و قديم بودن جهان بحثها و جدلها كردهاند و هر گروه براي اثبات دعوي خود و ردّ حريف، صغري و كبريها چيده و حكمها را ندادهاند.
بعضي مادّيگراها در ماية ديني، و بعضي دينگراها در ماية مادّيگري استدلالها كردهاند، و بعضي هم در مايههاي تخصّصي خود حدوث و قدم جهان را مور تفتيش قرار دادهاند كه بنظر ميرسد هر سه گروه زحمت بيهوده كشيدهاند (هر چند در نتيجة اين قبيل بحثها نكات علمي جديدي هم روشن شده است).
بنظر ميرسد كه چون كار مادّيگراها بر اساس تجربه و رؤيت است، آنها فقط ميتوانند نسبت به اموري كه در حيطة مشاهده و تجربه و به طور كلي تحقيقات علمي است اظهارنظر كنند، و صلاحيّت اظهارنظر نسبت به ماوراء طبيعت را ندارند. و نيز فلاسفه دينگرا هم چون ظاهراًَ در دفاع از دين استدلال ميكنند، به علّت اينكه اساس فلسفه خود را بر پايههاي غير ديني استوار كردهاند تلاش بيهود ميكنند.
اين آقايان طرفدار دين، اگر ميخواهند كاري مفيد و مثبت انجام دهند بايد تحقيق كنند كه خود آفريننده در مورد آفرينش چه تعاريفي بيان داشته است، و همانها را اساس تحقيق و تتبّعات فلسفي خود قرار دهند، و با امانتداري و جديّت موضوع را دنبال كنند تا به نتيجه برسند.
اينكه بر اساس ذهنيّات خود به نشينند و راجع به حادث و قديم بودن قرآن يا هستي مجادله كنند و آنقدر هم دنبال كنند تا مكاتبي و مذاهبي را بنياد نهند، چيزي را ثابت نخواهند كرد، جز اين كه مثلاً حريفي را در جدل به كوبند و لذّت ببرند، يا از رقيبي شكست بخورند و سركوب شوند.
تعريف آفرينش حقّ آفريننده است، و تحقيق در تعاريف آفريننده از اين لحاظ كه در شكل آيات بر ما نازل شده است، به دانشمندان و محقّقان دين واگذار است: هوالّذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ ام الكتاب و اخر متشابهات فامّا الّذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله الاّ الله و الرّاسخون في العلم يقولون آمنّا به كلّ من عند ربنّا و ما يذكّر الاّ اولو الالباب : خداوند كسي است كه قرآن را بر تو نازل كرد، از اين قرآن آياتي محكم اساس هستند كه اصل كتاب مي¬باشند، و گروه ديگر از آيات متشابهات (همانندان) هستند، پس كساني كه در دلهاشان ميل به باطلي هست، از قرآن آياتي را پيروي ميكنند كه وجه تشابهي با فتنهانگيزي و فتنهگري آنها دارد تا به تأويلي دلخواه از آن برسند، و (اين در حالي است كه) تأويل آن را غير از خداوند كسي نميداند، و كساني كه در دانش دستي دارند ميگويند به قرآن ايمان داريم تمام آن از نزد پروردگار ما (نازل شده) است و غير از خردمندان كسي اين معني را درك نميكند (س3 ي 5).
از جمله مفاهيمي كه اين آيه دارد اين است كه، كساني كه ميل به موضوعي (انحرافي) دارند تفحّص ميكنند تا در قرآن آيهاي را از متشابهات پيدا كنند كه به نحوي با فتنهگري آنها جنبهاي قابل انطباق دارد، و همان جنبه را مستمك و دستآويز قرار ميدهند، و براي مستند بودن عقيدة باطل خود مورد استناد قرار ميدهند، و حتّي كار را به تأويل كردن آيه هم ميكشانند، و مسلّم اين است كه نظر عتابآميز خداوند متوجّه كساني است كه عقيده و تمايلات خود را اساس كار ميدانند يعني كساني كه خود را دينگرا ميدانند بايد مطالب قرآن را اساس كار قرار بدهند و براي روشن شدن آن به تحقيق بپردازند.
از جمله فلاسفه، مشمول اين عتاب هستند. آنها به علّتي علاقمند به فلسفه متعارف ميشوند، و بر حسب استعداد به يكي از مكاتب آن بيشتر علاقمند ميشوند، و چون ممكن است زمينه مذهبي و ديني هم در ذهن آنان باشد خواه ناخواه به قرآن هم استدلال ميكنند، و كار را به جائي ميرسانند كه علاوه بر تعريف هستي، ميخواهند به تبيين ذات آفريدگار هم بپردازند!
ما كاري با ماديگراها نداريم، زيرا آنها خود تكليف خود را معيّن كردهاند. امّا به دينگراها به علّت اين كه در هر حال به مبدأ و معادي وابستگي دارند، نصيحت ميكنيم كه اگر مايلند كاري صورت دهند كه دنيا و آخرت آنان معمور باشد كلام خداوند را سرمايه علمي قرار دهند، و پيرامون آن به كار بپردازند و از فوايد بيحساب آن بهرهمند شوند.
براي نمونه توجّه نمايند كه در همين مورد حدوث و قدم هستي، خود خداوند كه آن را آفريده است تعاريفي بيان فرموده است كه در جاي جاي كلام الله قابل رؤيت و مطالعه است.
از جمله همين آية مورد بحث ما ميباشد (آيه 104 از سوره 21)
در آيه به نكاتي بسيار مهّم اشاره فرموده است كه ميتواند اساس يك فلسفه قرآني براي دينگرايان واقع شود.
1ـ اين جهان فعلي قديم است امّا نه به معناي ازليّت ـ و دائم است امّا نه به معناي ابديّت. اوّلي دارد نه با خود و آخري دارد نه از خود.
آغازش با خود شروع نشده و آخرش به خودش منتهي نميشود: جملات زير اين معاني را در بردارند:
يوم نطوي السّماء كطيّ السّجلّ للكتب : آسمان را در هم ميپيچيم مانند به هم پيچيدن طومار.
يعني جهان در هيأت فعلي پايان مييابد، عيناً مانند طوماري كه قرائت ميشود و در هم پيچيده ميشود بدون اينكه نابود شود.
كما بدانا اوّل خلق نعيده : به حالت سابق برش ميگردانيم بدون اينكه آن سابقيّت متعلق بخودش باشد. (چون مرحلة ماقبلي داشته است)
اما نپنداريد كه آن سابقه به معناي قديم و ازليّت بوده است كه : كما بدأنا اول خلق : هر خلقتي را اوليّتي و بدأي هست. امّا جهان فعلي در اشكال و هيأتهايي ديگر بوده است.
و در هيأتها و اشكال ديگر تظاهر پيدا خواهد كرد : وعداًَ علينا انّا كنّا فاعلين : اجراي اين نظام بر عهده ماست و استمرار خواهد داشت : انّا كنّا فاعلين در همين معني است آيه 10 از سوره 41: ثم استواي الي السّماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعاً اوكرهاً ... سپس به امر (آفرينش) آسمان پرداخت در حالي كه (مادّه اوليّه) آن دودي مخصوص و عظيم بود. و يا مادّه اوليه آن چيزي سياه رنگ يا دودي رنگ بود.
اين آيه نيز حكايت دارد كه جهان فعلي بدون سابقه به وجود نيامده است. يا ميتوان گفت كه آغازش مسبوق به سابقهاي بوده است، از مادّهاي عظيم و سياه رنگ : (دخان) و يا كه يك جهان قبلي بوده است كه طومار مانند در هم پيچيده شده و به يك جرم و توده عظيم سياه رنگ مبدل شده است. و در مرحلة بعدي خداوند اراده فرموده است تا آن را در شكل جهان فعلي از هم بگشايد.
و باز در همين معني است آيه يوم تبدّل الارض غير الارض و السّموات و بزروا لله الواحد القّهار : روزيكه زمين به چيزي غير از زمين مبدّل شود و آسمانها نيز به همچنين، و همه در برابر خداوند بيهمتاي غالب و مقتدر آماده شوند.
پس در پايان هم جهان نابود نميشود، بلكه تغيير شكل داده ميشود. و ما قبلاً نيز توضيحي دادهايم كه : نيستي مطلقاً بيمعني است، و خداوند كه هميشه هست، لاجرم هستي كه تجلّي وجود آفريننده است يك لحظه هم خاموش شدني نيست، ولي خود هستي محو و اثباتها و نهان و آشكار شدنهايي دارد كه آن محو و اثباتها تجلّي خود هستي ميباشد نه تجلّي آفريننده! و اي بسا كه اين محو و اثباتها هم نوبت به نوبت در بعضي از اجزاء هستي صورت بگيرد نه اينكه كلّ هستي يكباره محو شود و زماني ديگر ايجاد و پديدار شود ـ مانند انسانها بتدريج افرادي ميميرند و افراد ديگري متولّد ميشوند؟
علاوه بر آياتي كه بيان شد و توضيحاتي كه عرضه گرديد آيات بسيار ديگري در قرآن هست كه در مورد جهان و كميّت و كيفيّت آن اطلاعاتي به دست ميدهند، كه به خوبي ممكن است آنها را مبناي يك فلسفه قرار داد، و لذا يك فيلسوف دينگرا كسي است كه سرمايه علمي و فلسفي خود را از ماوراء الطبيعه يعني كلام خدا اخذ كند و به تبيين و تعريف طبيعت بپردازد، نه اين كه سرماية فلسفي خود را از طبيعت بگيرد و به ماوراء طبيعت يعني آفرينش و آفريننده امتداد و تعميم دهد : الله الذّي خلق سبع سموات و من الارض مثلهنّ يننزّل الأمر بينهنّ لتعلموا انّ الله علي كل شيء قدير و انّ الله قد احاط بكلّ شيء علماً : خداوند كسي است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز مانند آنها، امر را تدريجاً بين آنها نازل ميكند تا بدانيد كه مسلّماً خداوند بر هر چيزي توانا است، و آن كه خداوند با دانش خود مسلّماً بر هر چيزي احاطه دارد. (س 65 ي 12)
آن خداوند است كه همه چيز را آفريده است و بر هر چيزي احاطه دارد، و لذا هيچ كس و هيچ چيز كه زير حيطه و تسلّط قاهره خداوند است نميتواند خداوند را توضيح دهد و تعريف نمايد، نه با فلسفه و نه با هيچ دانش ديگري؟
2ـ نبايد پنداشت كه جهان يا هستي، همين آسمانها و اجرامي است كه ما با چشم مسلّح و غير مسلح ميتوانيم آنها را رؤيت نمائيم.
اين مقدار آن چيزي است كه ما جزو آن قرار گرفتهايم كه به عالم شهود يا طبيعت معروف است، و در برابر آن عالم غيب قرار گرفته است،كه به ماوراء طبيعت معروف شده است، كه بعضي تصوّر ميكنند كه خداوند هم از عالم غيب و ماوراء طبيعت است.
تا آن جا كه بر نويسنده معلوم شده است، علاوه بر عالم غيب كه زوج و قرينة عالم شهود است، حداقّل يك عالم ديگر وجود دارد كه ما آن را عالم «عند» ناميدهايم. بنابراين اگر منظور گويندگان از جملة ماوراء الطبيعه يك جهان غير از اين عالم مشهود باشد اشتباه است امّا اگر عددي منظور نباشد: يعني «هر چه» غير از اين جهان است»، منظور درست است، زيرا براي هستي نميتوان عدد و كميّتي تصوّر كرد، و عظمت آفرينش متناسب است با عظمت آفريننده. دليل ما كه اشاره كرديم كه علاوه بر عالم شهود و عالم غيب حداقّل يك عالم ديگر وجود دارد كه ما آن را عالم «عند» ناميدهايم آيات زير ميباشد:
انّ الذّين «عند ربّك» لايستكبرون عن عبادته و يسبّحونه و له يسجدون : محقّقاً، كساني كه نزد پروردگار تو هستند در نيايش و پرستش او تكبّر نميكنند و تسبيح او ميگويند، و در پيشگاهش سجده كناناند (205 اعراف).
آيه فوق درست مطابق است با آيه 19 از سوره انبياء كه ميفرمايد : و له من في السّموات و الارض «و من عنده» لايستكبرون عن عبادته و لايستحسرون : و براي او است (خداوند) هر كس در آسمانها و زمين است، و كساني كه نزد او هستند از پرستش و بندگي او تكبّر نميكنند و خسته و وامانده نميشوند.
ظاهر آيه انّ الّذين عند ربّك لايستكبرون ... ميتواند سه معني ظاهري داشته باشد.
1ـ فرشتگاني كه در عالم غيب هستند و از مخلوقات غير مادّي ميباشند، و در پيشگاه خداوند قرب و منزل دارند، متواضع و بيتكبّر و پيوسته در تسبيح و سر به سجده نهادن در برابر عظمت و كبريائي خداوند ميباشند.
2ـ كساني كه قلباً، و از روي صدق و صفا، و با نيّت پاك و با تواضع، در برابر عظمت خداوند، به تسبيح و سجده كردن ميپردازند. خود را در پيشگاه خداوند احساس ميكنند و مقرّب هستند. ممكن است ابرار از آدميان هم جزو آنها باشند.
3ـ كساني هم هستند كه نزد پروردگار تواند ـ از پرستش او تكبّر نميكنند، و براي او تسبيح ميگويند، و در برابر او سجده ميكنند.
امّا با توجّه به آيه 19 سوره انبياء كه ميفرمايد : «و له من في السّموات و الارض و من عنده» از كلمة عنده موضوع جديدي به نظر ميرسد، و آن اشاره به يك عالم ديگري است كه ميتوانيم آن را «عالم عند» به ناميم، چون آن را از زمين و آسمانها مستثني و مستقل ذكر كرده است، حال اگر آسمانها را هر چند تا به حال دسترسي به آنها پيدا نكردهايم، و نميدانيم موجودات ظاهراً زندة آنها چگونهاند، بتوانيم جزو عالم شهود به حساب آوريم، چون ظاهر اين است كه از مادّه تشكيل شدهاند، و موجودات آنها هم بايد مادّي باشند ـ عالم عند همان عالم غيب خواهد بود كه فرشتگان از آن عالم هستند، امّا اگر فرشتگان را جزو مخلوقات آسمانها بدانيم، بايد قبول كنيم كه عالم عند غير از عالم غيب است، و كساني كه در آن هستند مقرّبترين مخلوقات در برابر عظمت خداوند هستند.
در قرآن كراراً از نزول ملائكه و وجود آنها به طور سربسته ذكر شده است، امّا در دو مورد به وابستگي فرشتگان به آسمان اشاره شده است : يكي در آيه 26 سوره نجم كه ميفرمايد: و كم من ملك في السّموات لاتغني شفاعتهم شيئاً : چه بسيار فرشتگان در آسمانها است كه شفاعتشان چيزي را كفايت نميكند. ديگري در آيه 97 الاسراء ميباشد كه فرموده است : قل لو كان في الارض ملائكة يمشون مطمئنّين لانزلنا عليهم من السّماء ملكاً رسولاً : (اي رسول ما) بگو اگر در زمين فرشتگاني آرام قدم ميزدند (زندگي ميكردند) مسلّماً براي آنان از آسمان فرشتهاي به رسالت نازل ميكرديم، (ولي چون كساني كه روي زمين زندگي ميكنند انسانند، پيغمبر برگزيده براي آنان هم، بايد از نوع خود آنان باشد).
اين دو آيه، وابستگي فرشتگان را به آسمان محرز مينمايد، بنابراين چون فرشتگان جزو مجرّدات و عالم غيب هستند، ميتوانيم بگوئيم آسمان و زمين دو جنبه دارد، يكي مادّي كه جزو عالم شهود است و ديگري معنوي كه جزو عالم غيب است، و بايد هم همينطور باشد، زيرا هر چيزي بايد زوجي يا قريني داشته باشد كه ضدّ يا منفي آن باشد.
از آيات شگفتانگيز ديگري كه اشاره بر عوالمي غير از عالم غيب و شهود دارد، آيه ميباشد.
خداوند در سه آية قبل از آيه مورد نظر كه در تعريف بهشت و بهشتيان است ميفرمايد: براي پرهيزگاران (خداترسان خويشتندار) بهشت نزديك آورده ميشود (تا حدّي كه ديگر) فاصلهاي باقي نماند ـ (و به آنان گفته ميشود) اين است آنچه به شما وعده داده شده بود كه براي هر بازگشت كننده خويشتن داري (فراهم شده است) ـ براي آن كسي كه قبلاً خداترس بوده و اكنون با قلبي سليم باز آمده است ـ پس با سلام و در امنيّت وارد بهشت شويد كه روز سكونت دايم است. ـ و در دنبال روي سختن را متوجّه همگان نموده و چنين ميفرمايد : لهم ما يشاؤن فيها ولدينا مزيد : در آن بهشت هر چه بخواهند برايشان فراهم است در حالي كه «نزد ما چيزهاي بيشتري هست».
جمله اوّل آيه به اين معني است كه در بهشت هر چه بخواهند يا فراهم است يا فراهم ميشود، و جملة آخر آيه كه ميفرمايد : و لدينا مزيد به اين معني است كه علاوه بر آنچه در بهشت تدارك ديده شده و يا بر حسب درخواست بهشتيان فراهم خواهد شد بسياري چيزها نزد خداوند هست كه براي كسي قابل تصوّر و ادراك نيست و از محدوده بهشت و خواست بهشتيان بيرون ميباشد.
چيزهايي كه از محدوده بهشت و تصوّر و ادارك بهشتيان خارج باشند از دو حال بيرون نيستند: 1ـ مطابق مفاد آيه كه ميفرمايد : و ان من شيء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزلّه الاّ بقدر معلوم : هيچ چيزي نيست (آن را نميآفرينيم) مگر اين كه گنجينههاي (پشتوانه) آن نزد ما ميباشد و آن را خلق و نازل نميكنيم مگر به اندازة معيّن. يعني خداوند هيچ چيزي را يك باره در شكل نهايي و كامل آن خلق يا نازل نميفرمايد، بلكه ابتدا خلق ميكند به گونهاي كه همان خلق اوّليّه آن هم كامل است، امّا همان را نيز به تدريج «مطابق اصول تنزيل و تكامل» رشد و نمو ميدهد تا به كمال نهايي برسد و آماده شود براي انتقال به مرحله يا نشئة ديگر. براي اينكه موضوع روشنتر شود به آيه توجّه فرماييد :
يا ايّها النّاس ان كنتم في ريب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضعمة مخلقّة و غير مخلقّة لنبيّن لكم و نقّرّ في الارحام ما نشاء الي اجل مسّمي ثم نخرجكم طفلاً ثم لتبلغوا اشدّكم و منكم من يتوفّي و منكم من يردّ الي ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شياً ... : آهاي مردم، اگر در مورد رستاخيز شك داريد (توجّه داشته باشيد كه) ما شما را از خاك به خصوصي آفريديم، سپس از نطفهاي، بعد از خون بستهاي، سپس از گوشتي لهيده تمام خلقت يا ناقص خلقت تا شما را نمايان كنيم، و در رحمها قرار دهيم آن چيزي را كه ميخواهيم (جنسيّت و رنگ و شكل و هر گونه خصوصيّت شما را تعيين كنيم) تا مدّتي معين، سپس شما را به صورت طفلي بيرون ميآوريم، پس براي اين كه به كمال خود برسد (هم مطابق مراحلي كه گذرانيدهايد مراحل ديگري را طي خواهيد كرد)، و از شما كساني (در جريان طّي اين مراحل) ميميرند و كساني مسير زندگي را ميپيمايند تا به سستترين مرحله زندگي برسند تا اين كه پس از آن همه چيزهايي كه دانستهاند ديگر چيزي را نفهمند ....
ملاحظه ميگردد كه هدف از خلقت انسان اين است كه آدمهايي بوجود آيند تا بعضاً پيشاني بر خاك نهند و بگويند سبحان ربي الاعلي و بحمده و ... امّا چنين موجودي را خداوند يك باره و در صورت كاملي، مثلاً با مشخصات يك آدم پنجاه ساله نميآفريند. بلكه مطابق اصول توحيد نظام و تكامل و تنزيل و تقدير كه بر همه چيز حاكم است ميآفريند : اوّل از خاك به خصوصي ميآفريند، هر چند خاك در حالتي كه دارد يك موجود كامل است. دوّم از نطفه ميآفريند، با وجودي كه نطفه هم در خلقتي كه يافته است يك موجود كامل است. سوّم از خوني بسته ميآفريند و خون هم در وضعيتي كه دارد يك خلقت تمام عيار دارد ... در نهايت به صورت يك كودك از رحم خارج ميشود كه آن هم يك موجود كامل است، امّا هنوز در عين كامل بودن يك انسان كامل با قدرت تعقّل و تعلّم و تديّن و ... نيست بلكه بايد مراحل ديگري را طي كند تا به رشد كامل برسد : ثم لتبلغوا اشدّكم و در دنبال آن هم بايد مراحلي نزولي را طّي كند و در نهايت از «رحم» اين جهان هم خارج شود و در دامان مادر جديدش قرار گيرد.
پس هر چيزي در آن مرحلهاي كه هست براي همان مرحله كامل است، امّا براي مراحل بعدي ناقص است و براي اين كه بتواند مراحلي را كه در پيش دارد طي كند.
امكانات لازم يعني توشههاي سفرهاي او بتدريج از طرف خداوند خلق و نازل ميشوند و در اختيار او قرار ميگيرند : و ان من شيء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم، مگر قادر نيست كه مثلاً يك انسان را يك باره با خصوصيتهاي يك آدم پنجاه ساله بيافريند؟ اگر ميتواند (كه مسلّماً چنين است) چرا نميآفريند و اين همه مراحل را پيش پاي او ميگذارد؟ جواب اين است كه انسان هم جزوي از اجزاء آفرينش است، هر چند خود را اشرف و گل و سرسبد آفرينش ميداند.
او هم يك شيء است و مشمول اصل تقدير است انا كلّ شي ء خلقناه بقدر.
او هم مشمول اصل تنزيل است و لذا آنچه را بايد دريافت كند بتدريج به او بخشيده ميشود.
او هم تابع اصل تبديل است و بتدريج بايد از حالي به حال ديگر مبدّل شود.
او هم مشمول اصل تكامل است و بايد بتدريج به كمال برسد. و ...
وقتي، در اين قبيل رهنمودها تدبّر كنيم بسياري اسرار بر ما مشكوف ميشود : ـ
بهشت هم يك شي ء است و جهنم هم يك چيز است ـ بنابراين بهشت و جهنّم هم از چيزهاي ديگري بوجود ميآيند و بتدريج و مطابق اصل تنزيل و ساير اصول رشد و نمو پيدا ميكنند.
همانگونه كه انسان از خاك بوجود ميآيد ـ بهشت و جهنّم هم از انسان بوجود ميآيند! بهشت از روح تقواي آدميان و جهنّم از روح شرارت و سركشي بشر بوجود ميآيد و رشد و نمو ميكنند. چنان كه ميفرمايد : و ان ليس الانسان الاّ ما سعي ـ و انّ سعيه سوف يري ـ ثمّ يحزيه الجزاء الاوفي : و بدانيد كه نتيجة كوشش او به زودي ارائه خواهد شد ـ سپس پاداش داده ميشود پاداشي كاملتر
پس اگر براي ما بهشتي است از نتيجه عمل ما بوجود آمده و گسترده و نعمات آن متناسب است با مقدار اعمال خداپسندانه ما، و اگر جهنّمي هستيم، شرارههاي آتش آن متناسب است با شرارتكاريهاي ما، چنان كه ميفرمايد : يا ايّها الذّين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً و قودها النّاس و الحجارة ... : آهاي مردم، خويشتن را و كسانتان را از آتشي نگاه داريد كه آتش زنه يا هيزم آن مردم (خودتان) هستند و سنگها ..... و نيز ميفرمايد : فانذرتكم ناراً تلظّي ـ لايصليها الاّ الاشقي : ـ پس من شما را هشدار ميدهم از آتشي كه زبانه ميكشد ـ كه در آن آتش نميروند مگر شرارتكاران يا بدبختان ـ
ملاحظه ميگردد كه اگر جهنمي هست براي شرارتكاران است يعني اگر شرارت كار نباشد جهنّم هم نخواهد بود و به عبارت ديگر جهنم را شرارتكاران بنا ميگذارند و توسعه ميدهند، و بهشت را نيز نيكوكاران خداپرست بنياد مينهند و گسترش ميدهند به عبارت ديگر بهشت و دوزح روح اعمال انسانها هستند كه در سراي ديگر تظاهر پيدا ميكنند: ـ و ازلفت الجنّة للمتّقين ـ و برزت الحجيم للغاوين : و بهشت نزديك آورده ميشود براي اهل تقوي ـ و دوزخ آشكار ميشود براي گمراهان
بنابراين نطفههاي بهشت و دوزخ با پيدايش انسانها منعقد ميشود و هم زمان با افزايش انسانها و اعمالي كه انجام ميدهند بهشت و دوزخ نيز رشد و نمو و گسترش پيدا ميكنند و با انقراض نسل بشر رشد و نموّ و گسترش آنها كه به بلوغ لازم رسيدهاند متوقف ميشود و پذيراي انسانها ميگردند!
به نظر ميرسد كه يكي از معاني «جنّت» روح نامرئي و پوشيده اعمال نيكوكاران است ـ و معني «حجيم» نيز هيزمها يا مواد سريع الاشتعالي است كه از اعمال شروران فراهم ميشود و آتشزنة آنها وجود خود انسانهاست : و قودها النّاس !
در اين زمينهها دلايل بسياري در قرآن مجيد وجود دارد كه بهتر است خوانندگان عزيز خود به دقّت و مطالعه و تدبّر در آنها بپردازند.
همة اجزاء ديگر آفرينش هم تابع همين نظامات هستند : والسّماء بنيناها بايد و انّا «لموسعون» ـ و الارض فرشناها فنعم «الماهدون» و من كلّ شيء خلقنا «زوجين» لعلّكم تذكّرون : و آسمان را با نيرويي عظيم بنا نهاديم و يقين بدانيد كه «در حال گسترش آن هستيم» و زمين را گسترانيديم پس چه خوب گسترانندگاني هستيم و از هر چيزي دو «زوج» آفريديم (و اين قبيل اسرار را به شما گوشزد ميكنيم) شايد (ذهن و انديشة شما به كار افتد) و متذّكر اشارات بشويد.
2ـ حالت دوّم اين است كه، همان گونه كه قبلاً نيز اشاره كرديم، خداوند عالمي ديگر در ماوراي بهشت آفريده است كه آن را عالم عند ناميده است : (عندنا، لدينا) كه زمان و نعمات آن لايناهي و «غير مجذوذ) ميباشد، چنان كه در مورد بهشت و بهشتيان فرموده است: الاّ ما شاء ربّك عطاء غير مجذوذ : بهشتيان مادامي كه آسمانها و زمين برقرار است در بهشت با نيكبختي ـ به سر خواهند برد مگر اين كه پروردگارت بخششي پايان¬ناپذير (برايشان) بخواهد ـ و اين جمله صراحت دارد كه بهشت هم مدّت معيّني دارد متناسب با دوره عمر آسمانها و زمين كه نهايتاً روزي به پايان خواهد رسيد و ساكنان آن وارد مرحلة ديگري خواهند شد، كه آن مرحلهاي غير مجذوذ است: بخشش پايانناپذير پروردگار كه چه بسا مقام قرب و يا عالم عند و يا لدي الله چنان جايي باشد.
با عنايت به صراحت آيات به نظر ميرسد كه هر دو احتمال مطابق با واقع و حقيقت باشند، بدين معني كه هم در بهشت پيوسته عطاياي پروردگار بر بهشتيان افزونتر ميشود و هم در ماوراي بهشت، عالم عند يا مقام قرب قرار دارد كه در ابتداي امر بندگان خاصّ خداوند به آن مقام وارد ميشوند و پس از پايان يافتن دورة بهشت، بهشتيان نيز وارد آن مرحله خواهند شد.
ما در اين قبيل نوشتارها نكاتي را مطرح ميكنيم كه چه بسا از نظر بعضي خوانندگان، نامأنوس و باور نكردني هستند، و بعضي به علّت بيسابقه بودن آنها در فرهنگ دين، با ترديد و احتياط به آنها مينگرند، ولي در اين ميان كساني هم هستند كه اين قبيل مطالب را با اشتياق بسيار مورد توجّه و مطالعه قرار ميدهند و باعث دلگرمي ما ميشوند.
چون آيات قرآن كريم بر مطالبي كه عرضه ميگردد صراحت دارد، خود نويسنده بر حقيقت آنها يقين دارد و اميدوار است كه اگر بنا به عللي امروز مورد توجّه كافي قرار نگيرند اهميّت آنها در آينده شناخته شود و زحمات نويسنده مهدور نگردد.
مسلّماً اگر كساني حتّي با نظر مخالف هم اين مطالب را مورد نقد قرار دهند ناگزير به آيات استنادي مراجعه مينمايند و آيات را مورد تدبّر قرار ميدهند. در چنين صورتي دو نتيجه حاصل ميشود: يكي اينكه به صحّت استنباط نويسنده آگاه ميشوند و ديگر اينكه حدّاقل بيش از مقدار متعارف به تفكّر و تدبّر در اشارات آيات ميپردازند كه در هر دو صورت نويسنده معناً پاداش كاري را كه عرضه مينمايد دريافت ميكند.
چه بسا بعضي هم اگر اصولاً با اصل موضوعات موافق باشند به دليل اينكه در فرهنگ اسلامي متعارف نمونة چندان ندارد. طرح و عنوان كردن آنها را ضروري ندانند و مدّعي باشند كه مطالب روزمرّه و مبتلا به بسياري هم اكنون در پيشرو داريم كه مجالي براي پرداختن به مسائلي كه دور از دسترس است باقي نميگذارد.
در اين خصوص ميگوييم كه هدف مسلمانان بايد احراز مقام خليفةالهي و نهايتاً مقام قرب باشد و در چنين صورتي احراز اهداف ديگر هر چند هم صعب الحصول باشد، از جولانگاه همّت مؤمنان با اراده دور نخواهد بود، خاصّه اين كه هر چه مسلمان مؤمن از اسرار و عظمت آفرينش آگاهتر بشود، عظمت آفريننده را بيشتر ادراك خواهد كرد.
براي نمونه، يك مؤمني را در نظر ميگيريم كه به عبادت و نيكوكاري ميپردازد تا رستگار شود و در سراي ديگر به بهشت وارد شود و الي الابد در آنجا، در ناز و نعمت و با حور و غلمان و همگناني هميشه جوان و شاداب و بدور از هر گونه غم و اندوهي روزگاري و زندگاني جاويدان داشته باشد ـ و مقايسه ميكنيم با عاشقي شيدا كه آن چنان از ترنم نغمههاي آسماني شوريده حال شده است كه حور و قصور را سدّ راه وصال ميداند و كوتاهترين پايگاه بلند پروازيهاي او كنگره عرش است و جز پروانهوار مجذوب شدن در نور جمال يار به چيزي نميانديشد! كدام يك بلند همّت ترند؟ ـ
گداي كوي تو از هشت خلد مستغني است
اسير عشق تو از هر دو عالم ازاد است. «ح»
حال ميتوانيم با اطمينان بيشتري بگوئيم كه علاوه بر عالم شهود و عالم غيب، كه فرشتگان جزو آن هستند، يك عالم ديگر هم به استناد اشارات صريح آيه 205 سوره اعراف و آيه 19 سوره انبياء وجود دارد كه عالم عند است، و موجودات آن مقرّبترين موجودات در پيشگاه خداوند ميباشند؟ كه شايد روح از آنجا نازل ميشود؟ از دقّت در اين قبيل آيات نكات ديگري هم استنباط ميگردد، مانند اين كه آسمانها هم عالم شهود هستند و هم عالم غيب، كه هم موجودات آسماني مادّي در آنها سكونت دارند و هم موجودات مجرّدي غيبي، كما اينكه زمين هم كه از نظر آفرينش عيناً مانند آسمانها است (به توضيحات قبلي ما ذيل آيات آفرينش مراجعه فرماييد) هم مسكن انسان است كه مادّي است، و هم مسكن جنّ است كه غير مادّي است، كما اينكه وجود ما هم از جسم و روح تشكيل شده است. بدين ترتيب ميتوانيم بگوئيم كه عوالم تو در تو و متداخل هستند. امّا عالم عند از اين عوالم كه ما تقريباً شناختهايم جداست.
با توجّه به توضيحات مذكور ملاحظه ميگردد كه آفرينش عظيمتر از اين است كه بتوان با صغري و كبري چيدن منطقي و استدلالات فلسفي به تبيين آن پرداخت، خاصّه اين كه از نظر خود فلاسفه نيز نظرات غير استقرائي قابل اعتنا و اعتبار نميباشد، و دانشمندان ديگر نيز براي نظراتي كه بر اساس تجربه و تحقيق نباشد ارزش قائل نيستند! پس چگونه ميتوان آفرينش را در حيطة تحقيقات علمي درآورد و تجزيه و تحليل و تجربه و تحقيق كرد و نتيجه گرفت؟
پس هر فيلسوف و دانشمند و محقّق متعهّد به دين را مصلحت اين است كه تعاريف خداوند را از قرآن كريم استخراج كند و مورد مطالعه «به صورت علمي» قرار دهد، و مطمئن باشد كه بدين طريق ممكن خواهد شد تا بهترين و مستدلترين و والاترين نظريههاي فلسفي و علمي را به جهانيان اعلام و عرضه نمايد.
بزرگترين دليل جهالت اين است كه كسي مدّعي شود كه همه چيز را ميداند.
اگر فلاسفه به اين نكته توجّه نمايند ديگر به خود اجازه نخواهند داد كه به تعريف همه چيز و بالاترين از همه به تعريف و توصيف ذات آفريدگار بپردازند.
مدّتي است كه علوم تخصصّي شده است. مانند اين كه براي شناخت بيماريها و درمان يك انساني كه حداكثر در حدود 8 كيلوگرم وزن و 008/0 مترمكعب حجم دارد، و به علاوه داراي مشاعر و احساس خويشتنشناسي است كه خود بزرگترين معرّف خويش است، صدها رشته تخصّصي پزشكي و روانشناسي به وجود آمده و به تدريج هم رشتهها گستردهتر و تخصّصيتر ميشود. ولي هنوز به درستي نميتوان عوارض و خصوصيّات و اعمال اجزاء بدن و روابط فيمابين آنها را شناخت و دردها را به طور قاطع تشخيص داد و درمان نمود.
پس چگونه ميتوان هستي را با آن همه عظمت ـ آن هم در يك رشته علمي ذهني ـ شناخت و تعريف كرد؟
به نظر ميرسد كه فلسفه، در شرايط موجود، به عنوان يك ورزش انديشه و تعقّل در كنار مطالعات علمي ديگر، قابل استفاده است، امّا خود به آن به عنوان يك علم مفيد و مستقلّ مورد ترديد ميباشد. مگر اين كه خط مشي خود را تغيير دهد، بدين ترتيب كه اكنون بر اساس ذهنيّات و مشاهدات خود از طبيعت محدودي كه در حيطه مشاهده دارد، به تعريف كلّ آفرينش و آفريننده ميپردازد ـ تغيير مبدأ و جهت دهد و تعاريف را از خداوند اخذ كند و به طبيعت بپردازد.
نويسنده تعاريفي را از اصول آفرينش از كلام خداوند اخذ نموده و ذيل دوازده اصل در اين كتاب مرتب نموده و به جهان اسلام، به خصوص به طرفداران فلسفه، عرضه مينمايد.
اصول منحصر به همين دوازده فقره نيست، و توضيحات ما نيز بعنوان مقدّمه و فتح باب است. بايد كلام الله مجيد را از هر لحاظ، به خصوص به لحاظ جنبه فلسفي آن كه مورد بحث ما ميباشد. دقيقاً و مستمراً مورد مطالع و تحقيق گروهي و كارشناسانه و تخصّصي قرارداد، و طراحي نو در انداخت.
اين كه ميگوييم: گروهي و كارشناسانه و تخصّصي، نظر اين است كه وقتي يكنفر فيلسوف اسلامي ميخواهد مثلاً در مورد آيه : ثمّ استوي الي السّماء و هي دخان فقال لها و للارض أتيا طوعاً اوكرها ... به تحقيق و تدبّر بپردازد، لازم است از كيهانشناسان متعهّد نيز كمك بگيرد، يا مثلاً وقتي خداوند در تعريف چگونگي آغاز به خلقت اشياء ميفرمايد : انّما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون : فرمان خداوند چنين است كه هرگاه اراده به آفريدن چيزي كرد به او ميفرمايد : «بشو» پس ميشود (س 13 ي 17). بايد توجّه داشته باشد كه قول خداوند مانند قول ما نيست، چنان كه خود خداوند مانند كسي يا چيزي نيست «ليس كمثله شيء» .
ما وقتي ميخواهيم بگوئيم «باش» يا «بشو» هوايي از ريه خود به طرف ناي ميرانيم، و آن را با تارهاي صوتي برخورد ميدهيم، و سپس در كام خود موج ميدهيم، و با زبان و لبها نواي مورد نظر را آهنگدار ميكنيم و در فضا رها ميكنيم، تا توسّط امواج هوا به گوش طرف برسد، و اين كار ممكن است دو يا سه ثانيه طول بكشد، و پس از اثر گذاشتن در گوش شنونده نابود يا در فضا گم شود و بتدريج از ذهن و حافظة شنونده هم فراموش گردد. امّا گفتار خداوند با بيان كلمه «كن» چنين نيست.
چه بسا بتوانيم بگوئيم كه كلمه «كن» را كه خداوند مثلاً براي آفريدن اين نويسنده حقير در گوش جهان اداء فرموده است، در همان آغاز بناي هستي شروع شده و در طي تمام دوران وجود هستي، در گوش آن طنين فعل و انفعالي داشته، و همراه با پيدايش زمين، عناصري را كه بعداً بايد وجود حقير از آنها تشكيل شود فراهم نموده، و از صافيها و مراحلي گوناگون گذر كرده و بخشي وارد صلب پدر و ترائب مادر شده و در شرايطي در رحم گرد آمده و تركيب شده و تغذيه و رشد يافته و سرانجام در شكل كودكي پا به عرصة وجود نهاده ، و به تدريج مايحتاج خود را از عالم وجود اخذ كرده، تا اكنون به نوشتن اين كلمات مشغول است و سرانجام پس از طي مراحلي خواهد مرد، و زماني كه نامشخّص است اجزاء جسمش جزو زمين و روحش در جايي كه خداوند ميداند بسر خواهند برد و روزي پا به عرصه قيامت و حسابرسي خواهد نهاد و در دنبال آن به عالم ديگر وارد خواهد شد، و پس از آن چگونه خواهد شد خداوند ميداند و بس
پس آهنگ كلمة «كن» در مورد آفرينش يك نفر از كمترين بندگان خداوند، ممكن است در آغاز هستي به طرز كه خداوند ميداند طنينانداز شده باشد، و تا زماني كه خداوند ميداند كي خواهد بود، اين آهنگ كه شامل تمام تقديرات خداوند نسبت به بنده است، در گوش هستي موّاج و كارساز باشد، و هيچ گاه نه خاموش شود و نه فراموش؟ ـ
پس شايد بتوانيم بگوئيم كلمة «كن» در ازل به گوش هستي نجوايش آغاز شده و تا ابديّت امتداد خواهد داشت، و در هر دورهاي و لحظهاي از عمر هستي آهنگي و نوايي دگر دارد!
كلمة «كن» براي كلّ هستي يكي است، و براي اجزايش به تعداد بينهايت است.
اين كه ميگوئيم «كن» يكي است، به اين دليل است كه هستي يكي است، و لذا خداوند به هستي فرموده است«باش» و شده است.
و اين كه ميگوييم همين كلمه «كن» كه مفرد است بينهايت تعدّد پيدا ميكند به دليل اين است كه اجزاء هستي بينهايت متعدّد است، و هر جزو آن در عين وابستگي به هستي استقلال دارد. پس كلمة كن نيز نسبت به كلّ هستي واحد است، و نسبت به اجزاء مستقل هستي، متعدّد بالاستقلال.
كلمة كن آغاز دارد ولي پاياني ندارد، زيرا هستي آغاز دارد كه به فرمان خداوند و با كلمة كن شروع شده است، ولي احتمالاً پاياني ندارد چون تجلّي آفريننده است.
و نيز اين كه ميگوييم كلمة «كن» آغاز دارد، براي اين است كه خداوند خود فرموده است : يقول له «كن» و اين جمله به معني اين است كه زماني بوده است (اگر بتوانيم نامش را زمان بگذاريم) كه خداوند كلمة «كن» را براي هستي اداء نفرموده بوده است.
و اين كه ميگوئيم كلمة «كن» و بالتّبع هستي را پاياني نيست، به اين دليل است كه در كلام خداوند در آيه¬اي تاكنون كلمهاي را نيافتهايم كه نسبت به هستي به معني «لاتكن» باشد؟ يا خداوند بفرمايد روزي چنين كلمهاي اداء خواهد شد.
بلي، خداوند براي هر چيزي اجلي و زماني مقرر فرموده است، ولي اين اجل به معني نابود شدن آن چيز نيست، چنانچه براي خود ما هم اجلي و اجلهايي تعيين فرموده است، امّا به معني نيست ما نيست، بلكه اجل براي امحاء و اثبات و خواب و بيداري و مرگ و زندگي است. و آن هم براي اجزاء هستي وضع شده است، نه براي كلّ عالم هستي.
تعاريفي كه از كلمة «كن» عرضه داشتيم به اين معني نيست كه گفته باشيم خداوند با بيان اين كلمه هستي را بنا نهاد و به طوري برنامهريزي و طرّاحي كرد كه تا ابد نيازي به چيزي نداشته باشد.
خداوند هستي را بنا نهاد و طراحي كرد، امّا نيازمندش آفريد ـ انتم الفقراء الي الله و الله هوالغنّي (به اصل تفقير مراجعه فرماييد). به اصل تنزيل نيز مراجعه فرماييد.
نبايد پنداشت كه هستي با تمام عظمتي كه دارد همين است، و ديگر خداوند هستي جديدي نميآفريند. كلّ يوم هو في شان : او (جلّت عظمته) هر زماني در كاري ديگر است.
ـ يهوديان معاند بودهاند كه ميگفتهاند خداوند پس از ايجاد هستي دستهايش بسته شده است: و قالت اليهود يدالله مغلولة، دستهاي خداوند هميشه باز و در كار آفرينش ديگري است.
غلّت ايديهم بل يداه مبسوطتان : دستهاي خودشان بسته باد. دستهاي خداوند هميشه باز و در كار روزي رساني و افاضة فيض است.
و يا در تورات نقل كردهاند كه خداوند جهان را در شش روز آفريد و روز هفتم به استراحت پرداخت.
بر خداوند نه چرتي و نه خوابي و نه خستگي عارض ميشود: لاتأخذه سنة و لانوم ـ و لايؤده حفظهما (آية الكرسي).
خداوند را مطلقاً نميتوان مشاهده و تجربه و تعريف كرد: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هواللطيف الخبير : ديدگان او را ادارك نتواند كرد، در حالي كه او بر ديدگان احاطه و اشراف دارد و او باريك بين و آگاه است.
ـ سبحانه و تعالي عمّا يصفون : منزه و بلند مرتبه است از آنچه به او نسبت ميدهند. (توصيفش ميكنند) (103 و 100 انعام)
صنع خداوند مانند صنعت بشر نيست كه فقط يك خصوصيّت داشته باشد، كار خداوند هر جزوش از اجزاء بيشمار تشكيل ميشود كه هر جزو آن مستقل و داراي خواصّ و كيفيّات بيشمار است. مانند زمين كه خودش يك موجود و آفريده است. امّا بينهايت موجودات بالاستقلال در فضاي آن و روي سطح آن و در اعماق آن وجود دارد كه هر كدام نيز به نوبه خود داراي اجزاء بيشمار و خصوصيّات بيحدّ و حساب است ـ مانند انسان كه پيكرش يك موجود است ـ روانش يك موجود ديگر ـ قلبش يك موجود است كه مستقلاً در وجود فعّال است ـ ريهاش ـ كبدش ـ كليههايش ـ هاضمههايش ـ مغز و اعصابش ـ چشمها و گوشهايش، حتّي گويچههاي خونش، هر يك جدا جدا، و با كمك و با هماهنگي با هم به فعاليّت مشغولاند.
ما تسلّطي نداريم امّا گويچههاي خون كار خود را ميكنند.
ما نميفرماييم امّا قلب ما ميطپد و خون را به گردش درميآورد.
ما به كار خود مشغوليم امّا ريهها هواي لازم را براي بدن تأمين ميكنند و هواي سوخته شده را دفع مينمايند.
ما به زندگي خود ادامه مي¬دهيم ولي كليهها پيوسته به دفع سموم بدن مشغولاند.
ما نظارتي نداريم امّا كبد به كار غذاسازي و غذارساني به جسم در همكاري با هاضمه و گويچههاي خون مشغول است.
ما ميخوابيم ولي تمام اجزاء بدن ما بيدار و فعّال است.
زمين يك حركتهايي براي توليد گياه و پيدايش حيوان و تأمين روزيهاي آنها دارد.
زمين يك حركتهايي براي ايجاد كوهها و قارهها و درياها دارد (اصل تحريك)
زمين يك حركتهايي براي جريانهاي آب شيرين در درون خود و يك حركتهايي براي تبديل آب شور به شيرين و ايجاد ابر و باران دارد.
زمين حركتهايي براي جا به جايي هوا و فراهم كردن هواي مناسب براي تنفس موجودات دارد.
زمين حركتي براي ايجاد شبانهروز دارد.
زمين حركتهايي براي ايجاد فصول چهارگانه و برخوردار شدن مناسب از نور و حرارت خورشيد دارد.
زمين حركتي همراه خورشيد به سوي مستقّري معلوم دارد: و الشّمس تجري لمستقرّ لها
زمين زندگيها در زندگيها ـ حركتها در حركتها ـ پيداييها در پيداييها و پنهانيها در پنهانيها دارد.
تمام هستي و اجزاء آن همين گونه است : «سارعوا الي مغفرة من ربّكم و جنة عرضها السّموات و الارض اعدّت للمتّقين» بشتابيد به سوي آمرزشي از پروردگارتان و بهشتي كه گستره آن همان گسترده آسمانها و زمين ست كه براي اهل تقوي تدارك شده است. از اين آيه استفاده ميشود كه بهشت روح همين آسمانها و زمين است : جنّة عرضها السّموات و الارض ـ (س 3 ي 127)
پس زمين و آسمان هم عيناً مانند ما داراي روح هستند، كه خداوند آن را بهشت ناميده است: و سارعوا الي … جنّة عرضها السّموات و الارض … و شايد منظور از كلمة جنّت هم اين باشد كه اكنون وجود دارد ولي از نظرها پوشيده و پنهان است، چنان كه روح در بدنها وجود دارد امّا از چشم ما پنهان است!
آفريدگان خداوند كاملاً در هم آميختهاند بدون اين كه جا را براي همديگر تنگ كنند، مانند روح كه در جسم ما حلول دارد و بهشت كه در آسمانها و زمين حلول دارد، نه جا براي او تنگ است و نه جا را براي آنها تنگ ميكند، و اين در حالي است كه اندازه هر دو يكي است: از اين تعاريف معلوم ميشود كه :
وقتي خداوند آسمانها را مانند طومار در هم پيچيد بهشت را باقي ميگذارد.
آن چنان كه وقتي شب را در هم پيچيد روز را باقي ميگذارد.
آن چنان كه وقتي جسم ما مرد جان ما باقي ميماند.
يمحو الله ما يشائ و يثبت و عنده امّ الكتاب : خداوند هر چه را بخواهد از ميان برميدارد يا ثابت ميكند (پنهان و آشكار ميكند) و اين در حالي است كه امّ الكتاب (يا ماية تمام اجزاء هستي) نزد او ميباشد (فصول تثبيت و تنزيل را مرور فرماييد).
خواننده عزيز توجّه فرمايد كه نظر ما از بيان اين مطالب اين نيست كه آيات همين مفاهيمي را دارند كه ما عرضه داشتهايم، بلكه آنچه ما عرضه مينماييم يك دسته از جمله معاني و مفاهيم بيشماري هستند كه آيات افاده مينمايند، ولي ما آن مفاهيمي را اقتباس مينمائيم كه با مقصود ما كه عرضة اصول آفرينش است مناسبت دارند و مورد حاجت ميباشند.
نيز توجّه فرماييد كه ما، دوازده اصل از اصول آفرينش را از قول خداوند كريم در اين كتاب نقل نمودهايم، و اصرار داريم كه مورد توجّه و بهرهگيري در فهم مطالب و مفاهيم آيات آسماني و نيز آيات آفاق و انفس قرار گيرند، كه هرگاه چنين شود، ما وارد دنيايي جديد از دانش و فرهنگ خواهيم شد. مانند اصل توحيد نظام.
ما بايد اين قبيل اصول را يا قبول كنيم كه در اين صورت تدبّر و تحقيق و عمل را ميطلبند، و يا بايد آنها را كه كلام خداوند هستند (زبانم لال) مورد ترديد قرار دهيم و تكليف خود را با ادّعاي مسلماني روشن كنيم!
اگر قبول كنيم كه كلام خداوند هستند، و كلام خداوند حقّ است، پس، از اين بيان خداوند كه ميفرمايد : ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت (اصل توحيد نظام) قبول ميكنيم كه همان گونه كه ما جان داريم زمين هم جان دارد و آسمان هم جان دارد، و در اين صورت معني آيه 127 از سورة 3 را كه ميفرمايد : و سارعوا الي مغفرة من ربّكم و جنّة عرضها السّموات و الارض … بهتر ميفهميم.
همين گونه، وقتي توجّه داشته باشيم كه در آيه 49 از سوره 51 ميفرمايد : و من كلّ شيء خلقنا زوجين لعلّكم تذكّرون (اصل تزويج) بيشتر مطمئن ميشويم كه آسمانها و زمين هم زوجي دارند و لذا قبول ميكنيم كه : بنا به تعريف آيه 127 از سوره 3 بهشت همان روح آسمانها و زمين است ولي تاكنون از ما پنهان است، و آن گاه بر ما آشكار خواهد شد كه ما از عالم شهود به عالم غيب وارد ميشويم ـ يعني بميريم و روح ما از قيد جسم آزاد شود.
در همين معني است آيه 21 از سوره 50 كه ميفرمايد : لقد كنت في غفلة من هذا فكشفنا عنك عطاء ك فبصرك اليوم حديد : تو كاملاً از اين (جهان) ناآگاه بودي، ما پردهات را از تو برداشتيم پس امروز ديدهات تيزبين شده است.
جملة اول : لقد كنت في غفلة من هذا : به اين معني است كه عالم ديگر هم اكنون حضور دارد ولي ما از آن ناآگاه هستيم، چون در داخل پوششي قرار گرفتهايم كه مانع ديدن عالم غيب است.
جملة دوم كه ميفرمايد : فكشفنا عنك غطاء ك : به اين معني است كه جسم ترا كه مانند پردهاي ستبر جانت را پوشانيده بود از تو برگرفتيم و اكنون ميتواني آنچه را از تو پوشيده بود به خوبي ببيني.
همين گونهاند اصول ديگر كه با رعايت مفاد آنها در جريان مطالعات ما معاني آيات كلام الله مجيد و يا آيات آفاق و انفس را بيشتر از آنچه به طرز سنّتي ميفهميم، ادارك خواهيم كرد.
مانند اصل تبديل : يوم تبدّل الارض غير الاراض و السّموات و برزو لله الواحد القّهار (ترجمه ذيل فصل مربوط به اصل تبديل بيان شد) كه از مفهوم آن و نيز آيات ديگر معلوم ميشودكه زمين و آسمانها در نهايت به چيزي غير از آنچه اكنون هستند تبديل خواهند شد، و ما جريان تبديل را هم اكنون نيز در حالات تمام موجودات ميبينيم، و لذا وقتي زمين و آسمانها به چيزي جز آنچه اكنون هستند تبديل شوند. بالطّبع اجزاء آنها هم به چيزي غير از آنچه اكنون هستند مبدّل ميشوند، منجمله خود ما هم چنين خواهيم شد.
و لذا نتيجه ميگيريم كه اگر در قيامت با همين هيأت موجود برانگيخته شويم، ولي با هيأت ديگري در عالم ديگر اسكان داده خواهيم شد، و چنين وضعيتي با تنعّمات آن جهان نيز مغايرتي ندارد زيرا تنعّمات متناسب با مقتضيّات و نيازهاي موجودات ميباشند.
با توجّه به اصل تكامل، و اصل توحيد نظام، و اصل تبديل، و هم چنين اصول ديگر، ميتوانيم احتمال بدهيم كه دنياي بعدي عليرغم آنچه در اذهان است، يك جهان ساكت و راكد و پايان¬ناپذير نيست، بلكه در آن جا هم سير به سوي كمال استمرار دارد، و آن جهان را نيز اجلي و پاياني است، امّا در مقايسه با اين جهان از نظر كميّت و كيفيّت مانند نسبت اين دنيا به رحم است.
بنابراين معني خلود، به معني استمرار تا ابديّت نيست، بلكه به معني سكونت است و تا زماني استمرار دارد كه آسمانها و زمين استمرار دارند: و امّا الذين سعدوا ففي الجنّة خالدين فيها ما دامت السّموات و الارض الاّ ما شاء ربّك عطاء غير مجذوذ : و امّا كساني كه رستگار شوند در جنّت ساكن خواهند شد تا زماني كه آسمانها و زمين ادامه دارند، مگر اين كه پروردگارت بخشي پايان ناپذير براي كساني بخواهد. (و قبل از پايان عمر بهشت آنان را به جهاني ديگر انتقال دهد).
به طوريكه ملاحظه ميگردد، خداوند خلود در بهشت را (كه ما آن را به همان معني لغوي «سكونت» ترجمه ميكنيم نه آنچناني كه در اذهان است، به معني و مفهوم ابديّت) مقيّد فرموده است به يك زمان معيّن و آن طول عمر آسمانها و زمين است، و معلوم است كه آنها هم طبق اصل كلّي، يك عمر معيّني دارند، و نيز مقيّد فرموده است به يك استثناء: الاّ ما شاء ربّك عطاء غير مجذوذ : مگر اين كه پروردگارت بخشش پايانناپذير بخواهد ـ و همين جملة «عطاء غير مجذوذ» به معني اين است كه نعمات بهشتي پايانپذيرند ـ و پس از آن مرحلة ديگري در پيش خواهد بود؟
پس آخرت نيز جهان فعاليّت و بندگي كردن و رو به كمال رفتن است، نه خوردن و خوابيدن و تلذّذ و تعيّش صرف و بيهوده!
كلمة فارسي جاودان نيز از دو كلمة جا ـ و، دان، كه به معني سكونت است تركيب شده است و برخلاف مشهور به معني «تا ابديّت» نميباشد، بلكه به معني اقامت كردن در محلي است كه در اين مورد به معني سكونت در بهشت است.
پس هستي برخوردار از نظام توحيد آفرينش است.
هستي را مرگي نيست، يعني نيستي مطلقاً حرفي است بيمعني.
هستي را پيوسته غيب و ظهور يا نهان و آشكار شدنهايي است، عيناً مانند شب و روز و خواب و بيداري و مرگ و زندگي، كه مرگ هر موجودي به معني نيست شدن آن نيست، بلكه به معني تغيير حالت يافتن است.
تمام اجزاء هستي هم تابع همين اصل نهان و آشكار شدنها هستند: يمحو الله ما يشاء و يثبت و ... همه چيز در هستي داراي زوج است، كه در شكل مخالف هم تظاهر دارند.
چنان كه اگر عالم شهود بميرد جهان غيب آشكار ميشود. مانند اين كه اگر روز بميرد شب آشكار ميشود و بالعكس.
همه چيز در هستي نيازمند است : و ان من شيء الاّ عندنا خزائنه ... هر چه را به تصوّر آوريد خزانه و انبار آن نزد خداوند است.
همه چيز درهستي رو به كمال است : الي الله المصير ...
همه چيز در هستي در جريان تبديل و تبدّل است : يوم تبدّل الارض غيرالارض و السّموات ...
همه چيز در هستي داراي اداراك و عقل است : انطق كل شي ء ....
همه چيز در هستي داراي حركت است : و هي تمر مرّ السّحاب ....
همه چيز در هستي مردني و ميراننده است : كلّ شيء هالك
هر چه در هستي هست داراي هدف و غايتي است كه آن هم پرستش و ستايش آفريننده ذوالجلال و الاكرام است : و ان من شيء الاّ يسبّح بحمده ...
پروردگارا آن انقلاب فكري و معنوي را در وجود ما پايدار فرما كه بيش از پيش به تدبّر و تحقيق در مفاهيم كلمات علياي تو بپردازيم و نتايج را به كار بگيريم.