اصل تعليل كه ما بحث ذيل را مختصراً و به عنوان فتح باب پيرامون آن عرضه ميداريم با آن چه فلاسفه با نام اصل يا قانون عليّت به شرح و تفصيل آن پرداختهاند يك تفاوت¬هاي اصولي دارد و اميدواريم دانشمنداني كه قلوبشان با نور قرآن روشن است و خردشان مصداق نورٌ علي نور است اين بحث را دنبال كنند و حقّ مطلب را اداء نمايند.
نگارنده نيز اگر خدا بخواهد و توفيق نصيب گردد در فرصت و مجالهاي مناسب ديگر و در حدّ بضاعت اندك خود به تحقيق بيشتري در اين قبيل جنبههاي آيات قرآن كريم خواهد پرداخت و نتيجه را به جهان اسلام تقديم خواهد كرد.
توضيح اين كه فلاسفه و حتّي فلاسفة اسلامي هم اصل عليّت را به صورت يك بعدي مورد برسي و تفصيل قرار داده و هر پديدهاي را ناشي از علّت يا علّتهايي دانستهاند و در بين آنان فلاسفه اسلامي سلسلة علل را به علّت العلل يا مبداء حركت اوليه رسانيده و به اثبات رسانيدهاند كه «همان» آفريدگار يا پديد آورنده پديدهها ميباشد.
در اين ميان آنچه از نظرها دور مانده است و همين نقيصه باعث شد است تا تحقيقات فلسفي به صورت تك بعدي و به دور از معنويّت و ناقص باقي بماند، بيتوجّهي به جنبههاي علمي / فلسفي قرآن كريم ميباشد كه حقاً براي تمام امور مربوط به بندگان خداوند، اعمّ از علمي / فلسفي / هنري / سياسي / نظامي و ... رهنمودهاي شامل و كافي را ارايه مينمايد، و همان گونه كه خداوند خود فرموده است «تبياناً لكلّ شيء» ميباشد و معلوم نيست كه چرا فلاسفه اسلامي به طور ناسزاوار اين تذكار مهمّ را ناديده انگاشته و يافتههاي فلسفي خود را با استمداد از قرآن كريم غنا نبخشيده و به كمال نرسانيدهاند؟
اين كه فلاسفه ثابت ميكنند كه هر معلولي (پديدهاي) ناشي از علل و مقتضياتي است و سلسله علل و مقتضيات را به علّت واحده منتهي ميدانند مورد تأييد قرآن كريم هم هست امّا تمام قضيّه نيست زيرا قرآن كريم هر پديدهاي را در عين حالي كه نوعاً واحد است امّا حقاً آنرا زوج ميداند (به اصل تزويج و اصول ديگري كه قبلاً عرضه داشتهايم مراجعه فرمائيد) بدين معني كه اگر هر پديدهاي را يك چيز «شيء» بدانيم، آن چيز در همان حالي كه پديد ميآيد در دو كيفيت متضّاد يا مثبت و منفي و يا مادّي و معنوي بوجود ميآيد : و من كلّ شيء خلقنا زوجين ...
اين معني با بيان ديگري هم در علم به اثبات رسيده است چنان كه مورد قبول دانشمدان است كه : هر عملي را عكسالعملي است مساوي و مختلف الجهت»، امّا معمولاً رابطه اين قبيل يافتهها، هم نه در مطالعات فلسفي و نه در تفاسير آيات دخالت داده نميشود، و لذا نه فلاسفه متوجّه ميشوند كه هر علّت يا عللي كه اتفاق ميافتد در عين حال داراي دو اثر است، يكي مثبت و ديگري منفي، و نه مفسّران ميتوانند به درستي از مفاهيم اين اشارات و ارشادات آگاه شوند و به اغناء فرهنگ دين بپردازند.
نه فلاسفه از خود ميپرسند كه چون هر پديده كه بوجود ميآيد و ناشي از علل و عواملي است در حقيقت كاري يا عملي صورت گرفته است پس عكسالعمل آن چگونه چيزي است؟ و نه مفسّران از خود ميپرسند جايي كه خداوند ميفرمايد «هر چيزي» كه خلق ميكنيم در حقيقت دو چيز است كه واحد بنظر ميرسد آن نيمة ديگر شيء كه ظاهراً ديده نميشود چگونه چيزي ميباشد؟ مثلاً زمين را كه ظاهراً يك چيز است زوج آن چگونه چيزي ميباشد؟
در چنين مواردي يا بايد عموميّت كلام خداوند را تخصيص زد و منكر عموميّت آن در كلّ آفريدگان شد و يا بايد در جست و جوي زوج انواعي كه خداوند آفريده است يا ميآفريند برآمد كه در چنين صورتي هم شيوه تفسير كلام گستردهتر ميشود و علمانيتر ميگردد و هم دايره انديشههاي فلسفي گسترش و معنويت پيدا ميكند و مقرون به حقيقت ميشود.
اصل تزويج كه در حقيقت امر، والدين و پديد آورنده اصل تعليل است (چون ازدواج براي توليد فرزند است) منحصر و حاكم بر پديدههاي مادّي نيست بلكه بر پديدههاي معنوي نيز حاكم است زيرا معنويّات هم «شيء» يا اشيائي هستند و مطابق اصل توحيد نظام، معنويات هم پديدهها و مخلوقاتي ميباشند وتحت سيطرة دو اصل تزويج و تعليل هستند و هر چند ظاهر امر اين است كه در وجود مخلوقات تظاهر پيدا ميكنند امّا حقيقت امر اين است كه در نظام آفرينش شكل ميگيرند كه خداوند آن نظام را تنظيم فرموده است و لذا اصولاً منتسب به خداوند و مخلوق او هستند.
براي مثال خداوند در آيه 153 از سوره سوّم خطاب به پيغمبر عزيز خود ميفرمايد: فبما رحمة من الله لنت لهم و ان كنت فظّاً غليظ القلب لاتفضّوا من حولك ... پس «بعلّت» رحمتي كه از خداوند بر تو افاضه شده است تو با آنها با با نرمي رفتار ميكني و اگر تندخوي و سنگ دل بودي از پيرامونت پراكنده ميشدند (و در انزوا قرار ميگرفتي)... در اين آيه «علّت» نرمخو بودن رسول الله را رحمت خداوند معرفي فرموده است، و نيز علّت گرد آمدن مسلمانان پيرامون آن وجود عزيز را نرمخو بودن آن بزرگوار بيان فرموده است كه هم بيانگر اصل عليبت است و هم بيانگر اصل تزويج يعني پديدة معنوي ديگري كه همزمان و همراه پديده اصلي بوجود ميآيد، و هم بيانگر يك اصل اساسي كه مورد قبول دانشمندان علوم تجربي ميباشد: هر عملي را عكسالعملي است مساوي و مختلف الجهت؟
در اين بيان رحمت خداوند در شكل نرمخوئي در وجود حضرت رسول الله و از آن وجود شريف بر قلب مسلمانان منعكس ميگردد و به همين جا خاتمه پيدا نميكند بلكه به صورت محبّتي بين آنان با رسول الله انعكاسي همانند پيدا ميكند و به نحوي رابطه برقرار ميشود كه ديگر نميتوانند از پيرامون آن وجود مقدّس پراكنده شوند. و در تأكيد بر همين معني است كه در دنبال بيان اين علّت و معلولات ميفرمايد : اگر تندخوي سنگدل بودي از پيرامونت پراكنده ميشدند. يعني علّت ايجاد محبت و پيوستگي، ابراز محبّت و نرمخويي است، كه در سلسلة علل در نهايت به مبداء اصلي رحمت منتهي ميشود و اين متقابل بودن عملها و عكسالعملها ميباشد كه از نظرها دور مانده است. و به همين علّت هم هست كه نگارنده اصل تعليل را در عوض اصل عليّت برگزيده است. اصل تعليل آن چنان عامّ و همه جانبه است كه از ژرفاي جانها تا عرش اعلي را نافذ ميباشد.
در مثالي بزرگتر: خداوند ميفرمايد : و ما خلقت الجّن و الانس الاّ ليعبدن : و جنّ و انس را (كه نمونة تمام مخلوقات پنهان و آشكار خداوند هستند) نيافريديم مگر براي اين كه مرا پرستش و عبادت كنند (56 ذاريات)
يعني علّت اين كه خداوند موجودات را (عموماً) آفريده است اين است كه به پرستش او بپردازند. يعني در برابر علّت آفرينش، آفريدگان متقابلاً عملي انجام دهند، و به عبارت ديگر خود نيز علّت ايجاد پديده ديگري بشوند كه نام آن پرستش است. در اين بيان با پديدة «آفرينش» «زوج» آن يعني پرستش هم بوجود ميآيد.
حال بايد بدانيم كه آيا در برابر پرستش پرستندگان خداوند را، از سوي خداوند هم عمل مساوي و متقابلي صورت ميگيرد يا نه؟
بعضي گمان ميكنند كه عمل متقابل خداوند در برابر پرستش بندگان بهشت و رستگاري آخرت است. آري، اين هست ولي تمام موضوع نيست. زيرا مطابق اصل تعلل كه يكي از معاني آن انعكاس عمل مساوي و متقابل است، بايد عين يا مشابه عمل بندگان از سوي خداوند هم به سوي بندگان منعكس گردد، و همين گونه هم هست چنان چه ميفرمايد : ليس للانسان الاّ ما سعي ـ و انّ سعيه سوف يري : چيزي عايد انسان نميشود مگر هر آن چه انجام ميدهد. و مطمئناً بزودي آن چه عمل ميكند پديدار خواهد شد. يعني اگر خدا را هم بپرستند براي خودش ميپرستند (چون خداوند بينياز مطلق است و از نماز بندگان و هر نوع ستايش و پرستش آنها بهرهمند نميشود).
واضحتر از اين بيان، بيان آيه 42 از سوره 33 ميباشد:
به طوري كه همه ميدانند حدّ اعلاي خضوع و عبوديّت بندگان خداوند در شكل نماز صورت ميگيرد. آيه مذكور صريحاً بيان ميدارد كه خداوند هم در برابر بندگان خود عمل متقابل انجام ميدهد و حتّي فرشتگان را هم به انجام اين كار وادار ميكند: هو الذّي يصلّي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظّلمات الي النّور و كان بالمؤمنين رحيما : (خداوند) آن كسي است كه به سوي شما صلوات ميفرستند به اتّفاق فرشتگانش، تا شما را به وسيلة آن از تاريكيها به سوي نور بيرون كند در حالي كه نسبت به مؤمنان بسيار مهربان است.
بعضي كه به ظواهر آيات، آن هم در محدوده همان آيه مورد مطالعه نظر دارند، باين قبيل تعاريف كه ميرسند حيران ميمانند كه چگونه ميشود كه خداوند هم بر بندگان خود نماز بگذارد؟ و لذا كلمة «يصّلي» را در معناي درود و تحيّت و ماند اينها معني ميكنند و لبّ مطلب شناخته نميشود. امّا با عنايت به آيات ديگر معلوم و مسجّل ميشود كه اين كلمه در همان معني نمازگزاردن است زيرا چنان كه قريباً اشاره كرديم هر كاري كه انسان انجام ميدهد. نهايتاً به سوي خودش باز ميگردد و منعكس ميشود، به خصوص آن كارهايي كه در برابر خداوند انجام ميدهد : ليس للانسان الاّ ما سعي كه معني آن اين است كه اگر نماز هم ميخواند براي خود ميخواند.
براي روشنتر شدن موضع مثالي بيان ميكنيم كه هر چند قابل قياس نيست امّا براي روشن شدن موضوع مؤثّر ميباشد: شخصي با آقائي بسيار بزرگوار و غنّي و بخشنده رابطة نزديك دارد و مايل است كه با تقديم هديهاي مراتب ارادت خود را به او ابراز دارد تا او را از خود خشنود كند. با خود ميانديشد كه چه هديهاي به او تقديم كند كه خود او مشابه يا بهتر و بيشتر از آن را نداشته باشد. سرانجام به اين نتيجه ميرسد كه هر چه را بشناسد خزانهاش نزد آقايش هست و حتّي هر چه هم خودش دارد از بركت وجود او دارد. نهايتاً تصميم ميگيرد يك دسته گل زيبا به همراه كلماتي در بزرگداشت و خواستههاي خود عرضه بدارد. اتفاقاً خود آن آقاي بزرگوار هم پرورش دهنده تمام گلها است و هم انشاء كننده اعلاترين كلمات و جملات است و نسبت به آن شخص نيز بحدّي مهربان است كه نميخواهد با ردّ هدية او دل او را بشكند، از اين جهت آن بزرگوار به خدمة خود امر ميفرمايد كه مقداري از زيباترين گلهاي كه در باغ او پروريده است ضميمه هديه ارسالي دوستش بنمايند و با تحيات به نزد او برگردانند و بگويند، ما هديهات را پذيرفتيم ولي چون ما خود نيازي به آن نداريم و خودت نيازمند هستي عيناً و با هدايايي بيشتر بخودت باز ميگردانيم : يصلّي عليكم و ملائكتة ...
آية مذكور عيناً همان معني نمازگزاردن را دارد كه پس از قبول (البته هر مقداري كه مورد قبول واقع شود) به خود نمازگزار برگردانده ميشود:
بنده در اداي نماز عرض ميكند: خداوندا ترا ستايش ميكنيم يعني من به همراه ديگران به ستايش تو برخاستهايم. خداوند هم متقابلاً ميفرمايد : هو الّذي بصلّي عليكم و ملائكته يعني او هم كه خداوند تست باتفاق فرشتگانش بر شما نماز ميفرستد!
بندگان استدعا ميكنند : ايّاك نستعين اهدانا الصّراط المستقيم : ما را به راه راست هدايت فرما. اين دعاها پذيرفته و برگردانده ميشود: (خواهش را پذيرفته و برميگردانيم) تا شما را از تاريكيها به سوي نور كه همان صراط مستقيم و به عبارتي ديگر قرآن كريم است هدايت نمايد؟ ليخرجكم من الظّلمات الي النّور.
بنده عرض ميكند. غير المغضوب عليهم و لاالضّالّين. خداوند هم متقابلاً پيام ميفرستد : نماز از سوي خداوند و فرشتگانش در حالي به سوي شما بندگان برگردانده ميشود كه او نسبت به مؤمنان (علاوه بر اين كه خشمگين نيست بلكه) بسيار هم مهربان است: و كان بالمؤمنين رحيما.
ما نميخواهم در اين باب نيز به ذكر تمام آيات و دلائل قرآني بپردازيم كه در بيان اصل عليّت نازل شده است، بلكه همان گونه كه در فصول و اصول پيش عرضه داشتيم هدف اين است كه سر منشاء كشف بعضي از اصول آفرينش را كه در قرآن كريم است ارائه نماييم. به اين اميد و آرزو كه متخصصّان و كارشناسان دين و دانش به تحقيق و تفصيل اين قبيل رهنمودها بپردازند كه هر يك نياز به تخصّصهاي گوناگون و همكاري فردي و گروهي و به كارگيري سرمايههاي مادّي و معنوي بسيار و مستمّر دارد و نيز مفهوم جملة و كلمة الله هي العليا آشكار گردد و به علاوه علوم و فلسفة اسلامي در مسيري درست و جهتدار و هدفمند پويا شود.
پس اصل تعليل هم شامل امور مادي ميشود و هم شامل امور معنوي و علل و معلولات بر همديگر تأثير متقابل دارند. چيزي كه هست اين تأثيرات متقابل غالباً به علت قصور فيلسوفان و سهلانگاري اشارات و هدايتهاي آنان نسبت به قرآن ناشناخته ماندهاند.
مثلاً ما ميدانيم كه علّت «نزول» باران بر زمين ابر است و متقابلاً علّت پيدايش ابر در آسمان (يعني آب) زمين است كه آبهايش تبخير ميشود و تحت شرايطي به آسمان «صعود» ميكند ـ يعني آب بر روي زمين معلول ابر است و ابر در آسمان معلول آب زمين است (علل و معلولات متقابل) و اين مقدار دانش از اين پديده به علّت اين است كه در منطقه نفوذ اداراكات و حيطة تجارب ما صورت ميگيرد و نيز ميدانيم كه تنظيم حرارت سطح زمين به علّت تابش نور و حرارت خورشيد بر زمين و نيز چرخيدن زمين پيرامون محور خود و ايجاد شبانه روز و در عين حال چرخيدن زمين اطراف خورشيد د فواصل معيّن و پديد آمدن فصول چهارگانه است (به بحث ما ذيل عنوان آفرينش و اسرار آن ـ صفحه 10 مراجعه فرماييد) امّا نميدانيم كه مثلاً تأثير متقابل زمين بر خورشيد چگونه است زيرا از حيطة اداراكات ما بيرون است و عليرغم اين كه خداوند فرموده است : يدبّر الامر من السّماء الي الارض ثمّ يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعّدون ـ آيه را يك رهنمود علمي باور نكردهايم و بدين علّت تحقيقي هم در اين خصوص انجام ندادهايم و اگر بر همين شيوة تفكّر باقي بمانيم در آينده نيز تحقيقاتي انجام نخواهيم داد!
پس ما از چگونگي تأثيرات متقابل بعضي پديدهها اطلاعاتي كسب كردهايم، از بعضي تأثيرات پديدهها بر همديگر آگاهيهاي نيمه كاره و ناقص داريم ولي از اكثريت تأثيرات پديدهها هيچ گونه آگاهي نداريم، و در فكر اين هم نيستيم كه مفهوم «تبياناً لكلّ شيء» بودن قرآن كريم را جدّي و كارساز و هدايتگر بدانيم تا به آگاهيهاي لازم برسيم! و كأيّن من آية في السّموات و الارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون : و چه بسيار آياتي (نشانهها و رهنمودهاي دانش و بينش) در آسمانها و زمين هست كه بر آنها ميگذرند در حالي كه از فهم خصوصيبات آنها روي برميگردانند! (105 ـ يوسف)
ما بايد از خود بپرسيم آن آياتي كه در آسمانها و زمين هستند چگونه آياتي هستند و اگر بخواهيم از آنها اعراض نكنيم چه عملياتي بايد انجام دهيم؟
شك نيست كه آياتي كه در آسمانها و زمين هستند و براي ما قابل رؤيت و ادراك و در دسترس ميباشند يك سلسله آيات طبيعي يا به عبارتيق آيات آفاق و انفس ميباشند كه يكي از آيات، كيفيّت پيدايش پديدهها يعني آفرينش آنها و انتقال آنها به مراحل ديگر است: قل سيروا في الارض فانظروا كيف بدأ الخلق ثمّ الله ينشيء النّشاة الاخرة انّ الله علي كلّ شيء قدير: بگو در داخل زمين بگرديد و ببينيد چگونه آفرينش را آغاز كرد و سپس خداوند پديد ميآورد پديدة بازپسين را ( ).
بديهي است كه نظر كردن به چيزي ديدن آن است و ديدن براي دانش و آگهي يافتن است و چون ميدانيم كه خداوند آفرينندة همه چيزها ميباشد وقتي چيزي را ميبينيم در دل تصديق ميكنيم كه آن را خداوند آفريده است ـ امّا اكتفا كردن به اين مقدار كار ساده انديشاني است كه در طول زندگي تغييراتي در وضع آنها پديد نميآيد زيرا نه به راهنماييهاي كتاب دقّت ميكنند و نه به حوادث و پديدههاي محيط زندگي خويش ميانديشند. امّا خداوند در سراسر قرآن كريم مكّرر در مكرّر مسلمانان را امر به تفكّر و تدبّر و تعقّل فرموده است و در آياتي مشابه آيه مذكور ( ) نيز فرموده است : فانظروا كيف بدأالخلق ... يعني در كيفيّت آغاز كردن آفرينش تحقيق كنيد و بنابراين موضوع بسيار مهمتر از يك ديدن ساده و اجمالي و زودگذر است، به خصوص اين كه در دنبال ميفرمايد .... ثمّ الله ينشيء الّنشأة الاخرة، يعني موضوع مورد مشاهده و تحقيق را از كيفيت آغاز پيدايش تا پايان عمر آن و نيز با توجّه به اين كه خداوند ميخواهد در دنبال آن نشئه ديگري به وجود آورد را مورد تحقيق قرار دهيد تا از راز پيدايش آن و چگونگي تغيير حالات آن و علل و موجبات پديد آمدن و چرايي ايجاد نشئه يا نشئههاي ديگر آگاه شوند.
براي مثال: مديري يك سازماني دارد كه متشكل شده است از تعداد زيادي كارگران و كارمندان و مهندسان و متخصّصان گوناگون. بخشنامهاي صادر ميكند و دستور ميدهد كه بروند و يك ساختمان مخصوصي را مورد تحقيق قرار دهند. چون در نظر است يك ساختمان ديگري با كيفيّت بسيار بهتر و برتر، پس از آن ساخته شود.
آيا در چنين صورتي كافي است كه بروند و ببينند و برگردند و بگويند : آفرين، ساختمان شكوهمندي است كه از هنر و مهارت معمار سازندة آن خبر ميدهد؟ و يا كساني كه چنين مأموريتّي به عهدة آنان گذاشته شده است بايد به شرح زير عمل كنند : ـ
1ـ زمين شناس به لحاظ زلزله عمق زمين و گسلها و واقع بودن يا نبودن سطح در مجاري سيلابهاي فصلي محل را مورد تحقيق قرار دهد.
2ـ خاك شناس كيفيّت خاك را به لحاظ تركيبات گچي و نمكها و مقدار رطوبت و تغييرات درجه، حرارت نوع مقاومت آن در برابر فشار ديوارها و سقفها مشخّص نمايد.
3ـ آرشيتكت و ناظر ساختمان از اسكلت و تقسيمبنديهاي داخلي متناسب با نوع كاربرد و نماكاري و تزئينات دروني و بيروني و كيفيّت مصالح مصرفي و كميّت آنها گزارشي تهيّه نمايد.
4ـ مهندس طراح، نقشهها و طرحهاي لازم را براي آن تهيّه نمايد و مقدار و انواع مصالح لازم را محاسبه كنند.
5ـ مأموران ارزياب و تداركات به اتفاق حسابداران و آگاهان ديگر از بهاي مصالح لازم و هزينههاي پرسنلي مانند معمار و عمله و بنّا و خدمات فني ديگر صورت هزينه تهيه نمايند.
6ـ آگاهان ديگر از منابع تهيّة مايحتاج مستمّر مانند آب و برق و سوخت و ... گزارش لازم و هزينههاي مربوطه را ارزيابي نمايند.
7ـ جامعه شناسان از چگونگي وضع اجتماعي و خدمات جانبي محل مانند بيمارستان، مدرسه، خدمات بهداشتي، محلاّت مسكوني، راههاي ارتباطي، آتش نشاني و ... گزارش تهيّه نمايند.
8ـ هماهنگ كننده تخصصّهاي مذكور در همكاري و مشاوره با مسئولان مربوطه يك گزارش تفصيلي از گزارشهاي متعدّد مذكور به انضمام يك خلاصه گزارش براي عرضه به مدير يا مقام تصميم گيرنده تهيّه نمايد.
تبصره : چون در نظر است «در وراي» ساختمان مذكور ساختمان ديگري احداث گردد: ثمّ الله ينشيء النّشاة الاخرة، لازم است در جريان بررسي و تحقيقات از ساختمان مذكور هر گونه نقايص و كم و كاستيهاي آن دقيقاً مشخص و به همراه پيشنهادهاي اصلاحي عرضه گردد.
شايد بعضي از خوانندگان ارائه طريق مذكور براي رعايت مفاد جملة «فانظروا كيف ... را ناشي از سختگيري نويسنده و بزرگنمائي موضوع به پندارند امّا كلام، كلام خداوند است و او فرموده است : فانظروا ... پس آيا نويسنده سختگيري ميكند يا ديگران سهلانگاري؟ ـ عظمت هر كلمهاي از كلمات خداوند متناسب است با عظمت خود خداوند و لذا با كلمات انسانها قابل مقايسه نيست. او هستي را با يك كلمه «كن» به وجود ميآورد و لذا عظمت جملة : فانظروا كيف» را با عظمت كلمة «كن» بايد سنجيد نه با كلمات ما سهلانگاران.
برخورد ما با كلمات قرآن كريم از نمونه همانگونه برخوردهايي است كه با كلمات و تشبيهات شاعرانه داريم، چنان كه شاعري خطاب به معشوق شعري خود گفته است: از تو به يك اشاره از ما به سر دويدن!
ما حتّي در برابر فرامين پروردگار يك چنين جملهاي رياكارانه را هم بر زبان نميآوريم، كه جاي خود را دارد، بلكه اگر آيهاي يا اشارهاي هم ديديم روي برميگردانيم و تغيير جهت ميدهيم، و همين سهلانگاريها در برابر كلام خداوند است كه جهان اسلام را ميدان تاخت و تاز آشوبگران كليّت خواه قرار داده است.
احتمالاً شوخي است، امّا گفتهاند : يكي از شاهان اين شعر حافظ را شنيد كه گفته است : اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را ـ به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را ـ گفت تا او را احضار كردند و از او پرسيد : آيا اين شعر را تو گفتهاي؟ پاسخ داد: آري. شاه گفت اي درويش، ما لشكركشيها كرديم و كشتهها داديم امّا نتوانستيم سمرقندو بخارا را به چنگ آوريم، تو اي رند قلندر چگونه آنها را به خال هندي ترك شيرازيت ميبخشي؟
جواب داد : همين ولخرجيها است كه ما را به اين حال و روز نشانيده است؟
نيز ممكن است بر نويسنده ايراد كند كه جملة قل سيروا في الارض فانظروا ... اشارة تنبيهي و عبرتگيري دارد نه تحقيقي و ساز و كاري؟ ميگوييم به آيه مراجعه فرمائيد: و الي ثمود اخاهم صالحاً قال ... هو انشأكم من الارض و استعمركم فيها ... خداوند حضرت صالح را بر قوم ثمود كسيل داشت ك بگويد ... او (خداوند) شما را از زمين آفريده و از شما ميخواهد كه به آباداني آن همّت گماريد ... بعضي هم كلمة استعمركم را، «عمر به شما داد» ترجمه كردهاند امّا صحيح نيست).
پس جملة فانظروا كيف بدأالخلق ... به همان معني تحقيق در چگونگي و اسرار و اصول آفرينش زمين است كه عرضه داشتيم و چون به امر تحقيق پرداخته شود به تبع اثر تنبيهي و عبرتگيري را هم در برخواهد داشت، زيرا كسي كه عظمت كلام خداوند را بشناسد به مدلول آن عمل كند تنبّه و عبرتگيري جزو ملكات و فطرت او درآمده است.
علاوه بر موارد مذكور خداوند در آيه فرموده است: واورثنا القوم الّذين يستضعفون مشارق الارض و مغاربها الّتي باركنا فيها و تمّت كلمة ربّك الحسني ... : و به ميراث داديم به مردمي كه در استضعاف نگاه داشته ميشدند خاوران و باختران زميني را كه در آن بركت قرار دادهايم و كلام زيباي پروردگارت تمام شد ... (چون و چرا و بگو و مگو ندارد) و مفهوم اين است كه بركتهاي خداوند در دل زمين نهفته است. بايد جست و جو كرد و تحقيق نمود و آنها را به چنگ آورد و در جهت رفع استضعاف و دفع ستمگران و استعمار پيشگان به كار گرفت.
اگر كساني با هر نيرويي ما را تهديد كنند ما هم بايد همانگونه نيروها را از دل زمين بيرون بكشيم و آنها را به سوراخهاي خود واپس برانيم : واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخيل ترهبون به عدوّالله و عدوّكم و آخرين من دونهم ... و براي آنان (مدافعان نظام اسلام) نيرويي عظيم و لشكري متحرك به گونهاي بسيج كنيد كه به وسيلة آن دشمنان خداوند و دشمنان خودتان را و پشتيبانان و متحدان آنها را (و آخرين من دونهم) به هراس افكنيد .... به طوري كه همه ميدانند همة نيروها از زمين فراهم ميشود و فراهم و كارآكردن آنها نياز به تحقيق و علم و صنعت دارد.
و در آيه ميفرمايد: و نجيناه و لوطاً الي الارض الّتي باركنا فيها للعالمين : و او را (ابراهيم) و لوط را نجات داديم و آنان را به سوي سرزميني كه در آن براي جهانيان بركت آفريديم گسيل داشتيم ـ و براي اين كه كساني تصور نكنند كه غرض از اين كه فرموده است باركنا فيها فقط سرزمين فلسطين و شهر بيت المقدّس است، در آيه 81 همين سوره 21 (انبياء) فرموده است : و لسليمان الّريح عاصفة تجري بامره الي الارض الّتي باركنا فيها و كنّا بكل شيء عالمين : و براي سليمان تند باد را مسخّر كرديم تا به خواست او به سوي سرزميني كه در آن خير و بركت قرار داديم روان شود و ما به همه چيز دانا هستيم ـ و معلوم است كه باد از عوامل طبيعي است كه سليمان آن را براي استفاده در وزانيدن به كورههاي ذوب فلزات كه موادّ اوليّه آنها را هم از زمين استخراج ميكرده است مورد استفاده قرار ميداده است (به بحث نويسنده ذيل عنوان جنّيان، در خدمت حضرت سليمان صفحه 251 جلد اوّل كتاب زبانه ترازو مراجعه فرماييد).
و در آيه فرموده است : وجعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدّر فيها اقواتها في اربعة ايّام سواء للّسائلين : و در آن (زمين) بر فراز فلاتش كوههاي استوار قرارداد واقوات يا خوردنيهاي آن را بر اثر فصول جداگانه براي نيازمندان تقدير فرمود (براي تفصيل موضوع بحث ما را ذيل عنوان «آفرينش و اسرار آن» از صفحه 20 تا 36 همين كتاب مجدداً مرور فرماييد).
آياتي كه آدميان را به بهرهبرداري كامل از بركات زمين امر و راهنمايي ميفرمايد بسيار است ولي ما به همين مقدار بسنده ميكنيم و خوانندگان دانش پژوه را به تحقيق شخصي در اين قبيل آيات توصيه مينمائيم.
پس اگر مسلمانان، آن چنان كه خداوند خواسته است، خواستار يك عزّت متناسب با نظام آسماني / مدني خود هستند (و لله العّزة و لرسوله و للمؤمنين ... بايد، نه فقط متناسب با شرايط و مقتضيّات زمان، بلكه كوشاتر و نستوهتر از ديگران، به تحقيق در علوم طبيعي و تجربي به منظور بهرهگيري هر چه بيشتر از امكانات و بركاتي كه خداوند در دل زمين مخزون فرموده است بپردازند و علوم و فنون و تواناييهاي خود را افزايش دهند تا نهايتاً به كشف اسرار طبيعت نايل آيند، چون خداوند چنين فرمود است: فانظروا كيف بدأ الخلق ... اين را هم بايد دانست كه علم به اصول و كشف اسرار آفرينش پايان كار نيست بلكه مقدّمهاي است سر منشاء نتايجي شگرفت براي حصول هدفي عاليتر كه آن هم با جملة ثم الله ينشيء الّنشأة الآخرة مورد اشاره قرار گرفته است. و اين نيز مسلّم است كه اگر اصول بدايت خلقت زمين شناخته شود اصول انتقال به نشئة ديگر هم شناخته ميشود، چنان كه فرموده است، يا ايّها النّاس ان كنتم في ريب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ... آهاي مردم اگر در رستاخيز ترديدي داريد پس بدانيد كه ما شما را از خاك آفريديم و ... يعني اگر در كيفيّت پيدايش خودتان از خاك تحقيق كنيد و مراحل گوناگوني را كه گذرانيدهايد تا به يك انسان بالغ تبديل شدهايد مورد تدبير قرار دهيد ترديد شما در تحقّق رستاخيز به يقين مبدّل ميشود.
علاوه بر رهنمودهاي مذكور و رهنمودهاي ديگري كه مكرراً در قرآن مجيد بيان شده است آية ( ) چگونگي خلقت بعدي آسمانها وزمين را به طور حيرتآوري بيان ميفرمايد: يوم نطوي الّسماء كطّي الّسجلّ للكتب كما بدأنا اوّل خلق نعيده وعداً عليان انّا كنّا فاعلين : روزي فرا ميرسد كه آسمان را مانند طوماري كه براي نوشتار است در هم ميپيچيم، همان گونه كه آفرينيشي را آغاز ميكنيم (به همان كيفيت) آن را برميگردانيم (بحالت اوّل) اين پيماني است كه بر عهده گرفتهايم (نظام آفرينش را چنين تنظيم فرمودهايم) و مسلّماً وفا كننده به اين پيمان هستيم.
اين آيه به صراحت بيان ميكند كه آسمان موجود قبلاً مانند طومار در هم پيچيده بوده است كه خداوند آن را از هم باز كرده است و در پايان دوره فعلي نيز به همان صورت اوّليه در هم پيچيده ميشود: كما بدأنا اوّل خلق نعيده. و لذا به دو دور از خلقت اشاره ميفرمايد: يكي به راز آغاز آن و ديگري به راز پايان آن؟
ما ذيل صفحه 57 از همين كتاب به مناسبت بحث عكسي از كهشكان مارپيچيام 74 را كليشه كردهايم كه نمونهاي از كليّه كهكشانها و سحابيها ميباشد و به خصوص مشابه كوچكي است از آسمان دنياي ما كه جزو آن هستيم و به كهكشان راه شيري معروف است كه ملاحظة مجدّد آن براي اين بحث مفيد ميباشد. و نيز در كتاب تعاريف ذيل عنوان «رابطة آيات منزل با آيات آفاق و انفس» بحثي گذرانيدهايم كه براي روشنتر شدن مفاهيم اين بحث خاصّه آيه بسيار مفيد است و لذا متن صفحات 278 و 284 كتاب مذكور را براي سهولت امر عيناً در دنبال تكرار مينمائيم : ـ
1ـ يوم يعني يك برهه از زمان است و لذا معني آن منحصر به روز كه خورشيد طلوع و غروب ميكند نيست. يوم ممكن است شامل چندين ساعت يا چندين قرن باشد و در هر حال يك برهه از زمان است كه يك واقعهاي در آن اتفاق ميافتد.
2ـ يوم نطوي السّماء، هر چند به صورت مفرد بيان شده است (السّماء) و نظر به آسمان دنياي ما دارد از دقّت به كلمة «خلق» كه به معني مطلق است معلوم ميشود كه به طور عام است و شامل تمام آسمانها ميشود يعني اين خصوصيّت و سنّت در هم پيچيده شدن شامل آسمانهاي ديگر هم ميشود هر چند ممكن است زمانها متفاوت باشد.
3ـ سجّل كه جمع آن سجلاّت است از نظر لغوي به معني كتابي است كه قراردادهاي رسمي يا احكام حكومتي، يا مسائل قضائي مانند صورت دعاوي و احكام صادره از طرف قضّات، يا صورت حسابهاي مالي و يا شرح معاملات و هر گونه موضوعات مهّم و رسمي ديگري براي ثبت و دور ماندن از نابودي و فراموشي در آن نوشته ميشود تا عنداللزوم به آن مراجعه شود و مورد استفاده قرار گيرد.
4ـ كتابت مسائل مهمّ مانند فرمانها و احكام رسمي سابقاً بيشتر روي اوراقي نوشته ميشد كه در ازاي آنها بيشتر از پهناي آنها بود و سر و ته آنها را معمولاً به دو قطعه چوب باريك متصّل ميكردهاند تا به سهولت دور يكي پيچيده شود و با گرفتن چوب لبه بيروني به راحتي باز شود و از چين و چروك خوردن ورقه جلوگيري شودـ اين گونه مكتوبات را طومار مينامند.
5ـ در جملة يوم نطوي السّماء كطّي السّجّل للكتب، خداوند كهكشان يا آسمان دنياي ما را (و نيز كهكشانهاي ديگر را) به طومار تشبيه كرده است و ستارگان را به كلماتي و خطوطي كه بر طومار نوشته و ثبت ميشود.
6ـ با به كار بردن كلمة «سجّل» مجموعة ستارگان را به احكام و فراميني تشبيه فرموده است كه به خواست مقامي فرمانروا براي اجراء و نيز بايگاني شدن در طول زمان بر طومار ثبت ميشود.
7ـ با ذكر جملة نطوي السّماء كطيّ السّجلّ للكتب، كتاب آسمان را به طومار تشبيه فرموده تا درك معني كتابهاي معمولي را از اذهان دور كند و طرف خطاب بداند كه آسمان مانند طومار است نه مانند كتابهاي مجلّد معمولي.
8ـ اين تشبيه كردن آسمان به طومار معلوم ميدارد كه طول آسمان دنياي ما (همين گونه آسمانهاي ديگر) از عرض آن بيشتر است و از نظر كردن با چشم غير مسلّح به وضع كهكشان راه شيري هم همين معني ملاحظه ميشود و عكسبرداري ها هم ثابت كرده است سحابيها و كهكشانها اغلب عدسي شكل و مارپيچي هستند.
9ـ از اين كه فرموده است : نطوي ... «كطيّ السّجلّ للكتب» : آنرا در هم ميپيچيم مانند در هم پيچيدن طومار براي كتابها معلوم ميشود كه همان گونه كه طومار پس از نوشتن در هم پيچيده ميشود تا تحويل گيرندة فرمان را بگشايد و بخواند و مفاد آن را اجراء و رعايت كند و باز هم آن را در هم پيچيده و نگاهداري كند ( و نگاهداري پس از پيچيدن از كلمة «سجّل» دانسته ميشود) آسمان جهان ما (و نيز آسمانهاي ديگر) دورهاي يا دوراني پيش از دوره فعلي داشتهاند كه آفريدگار پهنة آن را گشوده و فرمان خود را در هيأت ستارگان و آنچه بين ستارگان است (و مابينهما) بر آن ثبت فرموده است و آن را در هم پيچيده و حداقل يك بار ديگر براي ما گشوده كه اكنون در برابر ديدگان و ادراك ما قرار دارد ـ آيه 31 همين سورة انبياء كه در آن نيز فرموده است : اولم يرالذّين كفروا انّ السّموات و الارض كانتا رتقاً ففتقناهما .. ـ مگر انكار كنندهها نميبينند كه آسمانها بانضمام زمين بسته و فشرده بودند، پس از آن، آنها را گشوده و باز كرديم ـ نيز دليل به همين معاني ميباشد.
(مفسّران از اين قبيل آيات سادهترين معني را بيان كرده و تعمّق كافي ننمودهاند)
10ـ از تشبيه آسمانها به طومار معلوم ميشود كه همان گونه كه در طومارها پس از درهم پيچيده شدن ـ خطوط و محتواي آنها ثابت است، و فقط از انظار پنهان ميشود، پس از پايان دورة ظهور فعلي آسمانها و زمين پيچيده شدن آنها به منزلة فناي محتواي آنها نيست، بلكه تمام اجزاء آنها ثابت است ولي اجزاء نامريي ميشود تا در مواقع و زمان ديگر باز هم گشوده شود و تظاهر و جريان پيدا كند ـ كما اين كه خطوط و كلمات طومار پس از بازگشايي مجدداً تظاهر پيدا ميكنند.
11ـ اين تعاريف بقاء و دوام اجزاء مادّي و معنوي كيهاني را كه ما هم ضميمة آن هستيم ثابت مينمايد، آن چنان كه در آيات ديگر نيز كراراً به جهاني بعد از جهان فعلي تصريح شده است كه در همين مجموعة موجود واقع ميباشد: و سبقت بگيريد از يكديگر بطرف آمرزش پروردگارتان و بهشتي يا پوششي كه «گسترة آن آسمانها به انضمان زمين است» و براي اهل تقوي فراهم شده است. (آيه 127 آل عمران و آيات مشابه ديگر) ـ اضافه و يادآوري ميكنيم كه علوم زمان قانوني را بنام قانون بقاي ماده به اثبات رسانيده است، ولي به بقاء روح بيتوجه است. در حالي كه قرآن تصريح ميفرمايد كه مردم برانگيخته ميشوند يعني روان به كالبد خاكي آنها دميده ميشود و زنده ميشوند و وارد جهان ديگر ميشوند ـ پس اين يكي از مواردي است كه مفهوم آية با يكي از يافتههاي علمي از جهت ثبوت و بقاي مادّه قابل تطبيق است و از جهت اين كه دانشمندان معنا را يا بگو روح را نشناختهاند در صدد اصلاح عقيده و علم و هدايت آنها است.
12ـ جملة بدأنا اوّل خلق نعيده، همانگونه كه آفرينش جهان را آغاز كرديم آسمانها را به همان صورت برميگردانيم، يعني از حالت فتق و گشودگي فعلي به حالت رتق و بستگي قبل از وضع موجود برميگردانيم، چنان كه فرموده است : كارنتارتقاً ففتقناهما ...
13ـ از جملة وعداً علينا انّا كنّا فاعلين : انجام اين امور به عهده ما ميباشد و ما انجام دهنده هستيم ـ معلوم ميشود كه اين عمل پيچيدن و گشودن طومار يافتق و رتق و رتق و فتق تكرار شدني است به خصوص كه فرموده است ما فاعل هستيم و معلوم است كه هيچ گاه نيست كه خداوند «فاعل» نباشد.
14ـ چنان كه طومار بر روي يك لبة ابتدايي خود پيچيده ميشود و از لبة ديگر باز ميشود معلوم است كه كيهان ما نيز بر روي لبة ابتدايي خود كه از دور آن باز شده است پيچيده ميشود و همين گونه در ادوار بعدي از لبة انتهايي خود باز خواه دشد.
بنابراين برخلاف نظر كيهانشناسان كه ميگويند كيهان بر اثر يك يك انفجار عظيم بيگ بانگ (BIG BANG) به وجود آمده است، نظر قرآن اين است كه آسمان به تدريج از حول يك مركز يا محوري كه به هم پيچيده و فشرده بوده است باز شده است. به تعريفي كه از طومار بيان كرديم و به جملة كاننا رتقاً ففتقناهما توجّه فرماييد ـ و اين نيز يكي از مواردي است كه نظر كيهانشناسان را اصلاح و هدايت به جهت صحيح مينمايد.
15ـ كيهانشناسان فرضيّه جهان در حال انبساط را مطرح نمودهاند كه مطابق است با آيه 47 ذاريات كه ميفرمايد : والسّماء بنيناها بايد و انّا لموسعون و از جملة: كانتا رتقاً ففتقناهما و نيز از آيه مورد بحث هم اين معنا حاصل ميشود. امّا اين گسترش و توسعه از مركز به سمت بيرون در يك فضاي كروي نيست بلكه به شكل باز شدن طومار گونه از اطراف يك ميله يا يك مركز عدسي شكل است و باز پيچيده شدن نيز كه در پايان دوره فعلي است به شكل طومار گونه است «كطّي السّجلّ» و بنابراين آن طور كه كيهانشناسان تصوّر ميكنند به صورت فرو ريختن در سياهچاله يا پرتگاه عدم نيست ـ اين مورد نيز يكي از مواردي است كه از كلام الله ميتوان جهت علم را اصلاح نمود و هدايت كرد.
16ـ از توجّه به مجموع اشارت آية مورد بحث (104 انبياء) و با عنايت به آيات ديگر معلوم ميشود كه ما و جهان ما در هر وضعي كه هستيم نهايتاً نابود نخواهيم شد بلكه در ميان همين طوماري كه هستيم و تابع تقديرات الهي است با اشكال متفاوت، باقي و ثابت ميمانيم امّا متناوباً در ادوار مختلف و برهه زمانهايي كه خداوند مقدار آنها را ميداند آشكار و نهان شدنهايي داريم، زيرا ثبت بر طومار براي بقا و دوام است نه براي زوال و فنا!
با عنايت به آيات علمي بسيار ديگري كه مربوط به خلقت آسمانها و زمين و بهشت و دوزخ و خلود و سكون است و ارتباطهايي كه معمولاً آيات با يكديگر و همديگر دارند مفاهيم بسيار ديگري در اين بحث قابل ادامه است امّا موضوع نياز به تأليف يك كتاب حجيم جداگانه دارد و لذا گنجانيدن مطالب در يك مقالة محدود ميسّر نيست.
كيهانشناسان از تحقيقاتي كه به عمل آوردهاند و عكسهايي كه گرفتهاند متّوجه شدهاند كه كهكشانها و سحابيها اغلب به شكل مارپيچي هستند و تصوّر ميكنند كه اين وضع هميشگي آنها است، در حالي كه اين حالت، حالت ثابت آنها نيست زيرا اينها طبق اشارات آيات مذكور يك طومار گونههايي در حال باز شدن هستند يا در حال بسته شدن. باز ميشوند تا اجزاء آنها قابل رؤيت و آشكار شوند و پيچيده ميشوند تا اجزاء آنها وارد عالم غيب شوند ـ ميتوان گفت كه تقريباًَ حالتي در مقياس وسيع مانند شب و روز دارند كه در شبها موجودات جاندار زمين در تاريكي به سر ميبرند و اكثراً به خواب ميروند و از ديد ناظران فرضي پوشيده ميمانند امّا با گذشتن شب، مجدداً تظاهر و تحرّك پيدا ميكنند. و لذا جملة يوم نطوي السّماء كطّي السّجلّ ... از جهتي مشابه است با جملة تولج اللّيل في النّهار و تولج النّهار في الليل و تخرج الحّي من المّيت و تخرج الميّت من الحّي ... و اين نظام محو و اثبات و تظاهر و كمون بر كلّ عالم هستي حاكم است چنان كه فرموده است : ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت ... در نظام آفرينش خداوند مهربان تفاوتي نخواهي يافت (قانون هماهنگي نظام آفرينش).
17ـ با توجّه به تعريفي كه خداوند از وضع طومار آسمان(ها) داده است ميتوان گفت كه اگر براي مثال در تحيقات معلوم شود كه كهكشان مارپيچي 74M فعلاً در حال چرخيدن مشابه گردش عقربههاي ساعت است، در حال رو به رتق و خاموش شدن است و اگر گردش آن برعكس عقربههاي ساعت باشد در حالتي رو به فتق و گسترش و آشكار شدن اجزاء آن است و اين اشارات هدايتهايي است، براي علوم كيهاني و دانشمندان آن.
پس، از تطبيق آيات بر علوم زمان در صورتي كه بر اساس تدبّر و در جهت صحيح باشد ميتوان نتايج مهم و خارقالعاده بدست آورد.
قرآن ميزان است و ميزان براي توزين اشياء است، و لذا از مقايسة اشياء (كه علوم هم از جملة اشياء هستند) با قرآن نبايد اجتناب كنيم يا ديگران را منع نماييم كه در اين صورت شعاع نور قرآن را محدود كردهايم. نيز قرآن تبياناً لكل شيء است و ميتوانيم و مجاز هستيم كه با استفاده از تعاريف بليغ قرآن به تبيين هر چيزي منجمله علوم متداول زمان به پردازيم كه موضوع به استعدادهاي خلاق و انديشههاي وقّاد و دانشمندان متعهّد و همّتهاي والا نياز دارد.
براي مثال اگر يك دانشمند كيهانشناس كه يا مسلمان است يا از قرآن اطلاع يافته است كه «تبياناً لكلّ شيء» ميباشد در اهداف علمي خود به مشكلي برخورد و يا فيالمثل ايرادي وارد كرد و به قرآن شناسي گفت «شما مدّعي هستيد كه قرآن تبياناً لكلّ شيء است بايد تبيين كننده و هدايتگر دانش كيهاني هم باشد، پس نظر هدايتي و تبيين كنندگي قرآن را براي كيهانشناسي بيان كنيد». آيا بايد جواب دهيم كه قرآن يك كتاب علمي نيست؟ در اين صورت خواهد گفت پس چگونه ادعا شده است كه «تبياناً لكلّ شيء» ميباشد؟
و يا كسي گفت فلان موضوع را با قرآن بسنجيد و نتيجه را بيان كنيد اگر به گوييم ممكن نيست چه بسا ايراد كند كه : در اين صورت نميتوان به طور مطلق گفت كه قرآن ميزان است، و اگر ميزان هم باشد همه چيز را نميتوان با آن سنجيد و كارايي آن به موارد خاص شرايع و احكام عبادي در معناي مصطلح آنها محدود است! و مسلّم است كه اگر ما اين گونه پاسخهايي بدهيم از شأن و منزل قرآن كاستهايم.
در قرآن همه چيز هست امّا ما بيخبر ماندهايم : و لارطب و لايابس الاّ في كتاب مبين بايد مسلمانان را از تفسير جاهلانه آيات بر حذر داشت و با ذكر جملاتي مانند تفسير به رأي نبايد مسلمانان دانش پژوه را از تدبّر و تحقيق به هراس افكند ـ اصولاً تدبّر و تعقّل كه خود قرآن اين همه بر آن تأكيد فرموده است براي كشف دقايق و ظرايف و اسراري است كه معمولاً از ديد پيشينيان مخفي مانده است ـ چون اگر همه چيز را كشف و بيان كرده باشند كه ديگر ضرورتي بر تدبّر و تعقل باقي نميماند ـ براي نمونه همين آيه 104 سوره انبياء را كه بنده با بضاعت ناچيز خود تجزيه و تحليل و تفصيل نمودهام ناشي از تدبّر است و مطمئن هستيم كه كسي تاكنون چنين تفصيلي از آيه بيان نكرده است و با توجّه به آيات بسيار ديگر كه ذكر آنها به طول ميانجامد و چند نمونه را ذكر كرديم، مطمئن هستيم به راهي ناصواب هم نرفتهايم. از تفسير آيه با آيات و كوشش و كشف روابط آنها نتايج شگفت انگيزي حاصل ميشود. بايد اين شيوه را اشاعه داد و به دانش پژوهان در هر طبقه فرصت داد، و حتّي به آنها جسارت بخشيد و آنان را ترغيب و تشويق كرد كه به تدبّر علمي و تحقيقي پيرامون آيات و موضوعات قرآني بپردازند، و مطمئن بود كه از اين بابت به شأن و منزلت قرآن آسيبي نميرسد. نتايج صحيح تحقيقات ثابت و مورد استفاده باقي ميماند: و امّا ماينفع النّاس فيمكث في الارض، و برداشتهاي اشتباه و نادرست از ميان ميرود : و امّا الزّبد فيذهب جفاء تنها موضوع مهمي كه بايد پيوسته دنبال شود تشويق و ترغيب به كشف روابط آيات و تحقيق و تدبّر در آيات با كمك وهدايت خود آيات است و بدين طريق ممكن است جنبههاي علمي آيات نيز مانند جنبههاي عبادي كه با همّت علماي دين تبيين شده است به تدريج روشن شود و بر فرهنگ و دانش دين افزوده گردد. انشاء ا...
چون درتبصرة ذيل مثالي كه قبلاً از تحقيق در مورد يك ساختمان بيان كرديم گفتيم كه : «لازم است در جريان بررسي و تحقيقات از ساختمان مذكور هر گونه نقايص و كم و كاستيهاي آن دقيقاً مشخص و به همراه پيشنهادهاي اصلاحي عرضه گردد» چه بسا ايراد كنند كه چون از تمثيل، تحقيق در امر زمين مورد نظر است كه خدا آن را آفريده است، مگر براي چيزي كه خداوند ميآفريند ميتوان قائل به نقص و كم و كاستيهايي شد كه به همراه پيشنهادي به او عرضه گردد تا براي آينده مورد ملاحظه قرار گيرد؟
در اين خصوص بايد گفت : ـ
1ـ خداوند خود فرموده است : و ان من شء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم: هيچ چيزي نيست مگر اين كه خزانهها و پشتوانههاي آن نزد ما ميباشد وآنها را خلق يا نازل نميكنيم مگر به اندازه معلوم. چون زمين هم يك چيز است تا وجودش استمرار دارد پيوسته چيزهايي بر آن اضافه ميشود و لذا زميني كه امروز مسكن ما است. با گذشته تفاوت پيدا كرده و در آينده نيز تغييراتي در آن صورت خواهد گرفت (به اصل تنزيل مراجعه نمائيد).
2ـ ما هم اكنون به علت افزايش مستمّر جمعيّت نيازمنديم روي مسيلها و رودخانهها سدهايي براي ذخيره كردن آبهاي فصلي ايجاد كنيم تا به موقع براي گسترش كشتزارها آبهاي ذخيره شده را به مصرف برسانيم يا قنوات و نهرهاي جديد احداث كنيم و علوم و فنون را به كار گيريم تا كميّت و كيفيت محصولات زراعي و دامي را افزايش دهيم و اينكارها را خداوند خود انجام نداده امّا استعداد و توان آنها را به ما ارزاني داشته است تا در مقام خلافت به جاي او خود اقدام نماييم.
3ـ او خود فرموده است ادعوني استجب لكم : از من بخواهيد تا شما را اجابت كنم پس معلوم است بعضي امور را خداوند بر اساس خواست ما انجام ميدهد كه قبلاً انجام نداده بوده است.
4ـ خداوند خود فرموده است : اني جاعل في الارض خليفة : (اي فرشتگان) من قرار دهنده يا آفريننده خليفه در زمين هستم ـ و نيز فرموده است : و هوالذّي جعلكم خلائف في الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم في ما آتيكم ... و او (خداوند) كسي است كه شما را خليفههايي درزمين قرار داد و بعضي از شما را بالاي سر بعضي ديگر برتري درجات داد تا شما را بيازمايد (يا تواناييهاي شما را آشكار كند تا معلوم شود) در آن چه خداوند به شما داده است (چه تغييرات و اصلاحات و بهرهبرداريهايي بهينه از منابع و امكاناتي كه خداوند ايجاد فرموده است به وجود ميآوريد؟) آيه و و آيات مشابه ديگر.
پس معلوم ميشود كه خداوند ميدان را براي آدميان باز گذاشته و به آنان اجازه و فرصت داده است كه به جانشيني او در امور زمين و آسمانها و كشف اسرار آفرينش دخالت نمايند.
5ـ او خود فرموده است : هو الذّي خلق لكم ما في الارض جميعاً ثمّ استواي الي السّماء فسويّهنّ سبع سموات و هو بكلّ شيء عليم : او (خداوند) كسي است كه هر چه در زمين است را براي شما آفريد سپس استيلاي بر آسمانها را و آنها را هفت آسمان قرار داد و او به تمام چيزها آگاه است. اين كه فرموده آن چه را در زمين است براي شما آفريد شامل تمام اشياء از اعماق زمين تا فراز جوّ زمين ميشود و چون آنها را «براي آدميان آفريده است» مسلّم ميدارد كه اجازه و اختيار مطلق به آنان تفويض فرموده است تا از آنها به طرق گوناگون بهرهبرداري كنند و بهرهبرداري كنند و بهرهبرداري از آنها به تحقيقات مداوم و علوم و فنون و صنايع گوناگون نيازمند است.
شگفت انگيزتر اين كه جملة بعد را كه ميفرمايد: ثمّ استوي الي السّماء ... آن چنان معناً با جملة قبل از آن مربوط فرموده است كه ما برخلاف ديگران كه آن را مستولي شدن خود خداوند بر آسمان تعبير كردهاند ـ استيلاي آدميان بر آسمان ميدانيم كه علاوه بر سياق كلام كه مؤيّد نظر ما ميباشد، آية بعد كه حكايت از برقرار فرمودن نظام خلافت در زمين است و نيز آية كه ميفرمايد : و في السّماء رزقكم و ما توعدن : و روزي شما و آنچه به آن وعده داده شدهايد در آسمان است ـ همين نظر را تأييد مينمايند، يعني آن كسي كه در دنبال بهرهبرداري شايسته از زمين است بر آسمان نيز استيلا پيدا ميكند انسان است. زيرا خداوند هميشه بر تمام اجزاء آفرينش استيلا و سلطنت مطلق داشته و دارد و لذا قبل و بعد و زمان و مكان نسبت به خداوند معني و مفهوم ندارد بلكه قبل و بعد در حق مخلوقات ثابت ميباشد.
از آيات عنوان بحث، و نيز آيات بسياري كه در كلام الله مجيد به همين معني دلالت دارند، و نيز از آياتي كه ما اصول دوازده گانه مذكور را از آنها اقتباس و عرضه نموديم كاملاً مسلّم ميگردد كه تمام اجزاء عالم هستي، در تمام حالات امحاء و اثباتي كه تحت نظام اصل وحدت نظام آفرينش دارند، بدون استثناء در مسير كمال كه با هدف تقرّب به خداوند است قرار دارند، و نظر نهايي اداي ذكر مقدّس سبحان الله و الحمدلله و لااله الاّ الله و اللّه اكبر ميباشد.
و ان من شيء الاّ يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم انّه كان حليماً غفوراً : هيچ آفريدهاي نيست مگر اين كه تسبيح و پرستش خداوند را انجام ميدهد ولي شما تسبيح و ستايش كردن آنها را نميفهميد، بدرستي كه خداوند بردبار و بخشنده است.
بگو اگر براي (نگارش) كلمات پروردگارم دريا مداد شود، مسلّماً، بيش از پايان يافتن كلمات پروردگارم دريا تهي ميشد، هر چند باز هم همانند دريا را براي ادامه كار به كمك بياوريم. (110 كهف)
اصل تعليل علّت اصلي آفرينش است، چنان كه فرموده است: و ما خلقت الجّن و الانس الاّ ليعبدون : من جنّ و انس را (يعني هيچ موجود پنهان و آشكاري را ) نيافريدم مگر براي اين منظور كه مرا ستايش كنند. ( ) .
پس اگر ما در اين كتاب اصول را به ترتيب الا همّ فالاهمّ تنظيم مينموديم حقّ اين بود كه اصل تعليل را مقدّم و به عنوان مطلع اصول ديگر مورد بحث قرار ميداديم امّا چون اين اصل علّت العلل و در عين حال پالوده و نخبة اصول ديگر است آن را غايت و فصل الخطاب كتاب قرار داديم.
پس اصول ديگر وضع شدهاند براي پيدايش و تظاهر اين اصل غائي و نهايي كه پرستش و ستايش خداوند به وسيلة مخلوقات ميباشد.
بنابراين ميتوان گفت كه اصول ديگر، تجلّي اراده و خواست پروردگار بر آفريدگان است، و اصل تعليل بازتاب آن تجلّي از آينة وجود آفريدگان به سوي آفريدگار ميباشد، در اين صورت خلق آئينهدار جمال خالق است و هستي را آفريدگار پديد آورده است تا جمال بيمثال خود را در آن تماشا كند : انّ الله بكلّ شيء بصير، عليم، شهيد، رقيب ... در همين معني است آية نور كه ميفرمايد : الله نورالسّموات و الارض، مثل نوره كمشكواة فيها مصباح ... : خداوند نور آسمانها و زمين است (كه آسمانها و زمين بخشي از هستي ميباشند كه براي ما قابل ديدن هستند) مثل نور او مانند چراغداني است كه در آن چراغي (روشن) باشد. (براي آگاهي بيشتر از ترجمة آيه نور به بحث ما ذيل عنوان «يكي از مفاهيم آية نور» در صفحات 296 تا 315 كتاب تعاريف مراجعه فرماييد) انّ الله بكلّ شيء محيط ...
در اين مثال خداوند آسمانها و زمين را به فانوسي تشبيه فرموده است كه با نور خداوند روشن شده است و اجزاء آسمانها و زمين را به تراشهها و آويزها و اشياء بلوريني كه در عين اين كه از نور خداوند روشن شدهاند آن نور را بر همديگر منعكس و بازتاب ميدهند آن چنان كه گويي نور بر نور افزوده ميشود (نورٌ علي نور) و منظرههاي شگرف و شگفت انگيز به وجود ميآيد.
از نمونههاي تابش نور خداوند بر اجزاء هستي دميدن روح در وجود بشر است كه آن چنان عظمتي به او ميبخشد كه او را آدم و شايسته پرستش فرشتگان و احراز مقام خليفةالهي در زمين ميكند: و اذا قال ربّك للملائكة انّي خالق بشراً من صلصال من حماء مسنوون ـ فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعواله ساجدين ـ فسجد الملائكة ... ( ). و از نمونههاي ديگر تابش نور خداوند القاء رحمت در قلب حضرت رسول الله (ص) است كه از قلب با صفاي آن وجود پاك بر وجود مؤمنان بازتاب ميشود و آنانرا مجذوب آن وجود مبارك مينمايد: فبما رحمة من الله لنت لهم ... كه قبلاً در اين خصوص تعاريفي عرضه داشتيم. و نيز الهام آيات قرآن مجيد كه نور با هر پروردگار است كه بر قلب رسول الله (ص) تابيده و از آيينه وجود آن حضرت بر آيينه موجود مسلمانان و جهان اسلام بازتاب شده و الي الابد بر جهان تابش و بازتاب و درخشش و روشنگري خواهد داشت و مسلمانان با تعليم و تعلّم آيات بر همديگر، اين نور الهي را پيوسته تابش و بازتاب ميدهند و آيينههاي دلها را روشن و روشنتر مينمايند و فرهنگ قرآن و دين را گسترانيدهتر و درخشانتر ميكنند. نورٌ علي نور.
خداوند كه در ازل گنج پنهاني بود اراده ميفرمايد تا آشكار شود: كنت كنزاً مخفيّاً فاردت ان اعرف ... و لذا هستي را ايجاد ميكند: فخلقت الخلق. چون خداوند آفرينندهاي است كه آفرينش را براي اين كه او را بپرستد ميآفريند پس لازم ميآيد كه ميان خالق و مخلوق و عابد و معبود تشابهي وجود نداشته باشد چنان كه بين آيينه ساز با آيينه تشابهي نيست جز اين كه عكس آيينه ساز و آيينه دار در آيينه منعكس ميشود، يعني او خود را در اين كه ساخته است ميبيند ـ پس اساس آفرينش را بر طرح اصلي ناهمانندي با آفريدگار بنا نهاده و استوار ميفرمايد : ليس كمثله شيء .
پس خداوند كه وجود بيمانند خويش را الگويي يا نمونهاي قرار ميدهد و لذا هستي را عكس و منفي آن ميآفريند ضرورتاً اصول زير را در آن تعبيه ميفرمايد به گونهاي كه چيزي همانند او نباشد :
1ـ خداوند تابع كسي يا چيزي يا نظامي يا سلطهاي نيست ـ پس ايجاد ميكند كه هستي و اجزاء آن بدون استثناء تابع نظامي باشد كه آفريننده بر آن مسلّط فرموده است :
و ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت ـ اصل توحيد نظام.
2ـ وجود خداوند تابع نوع و جزو و اثباتي ندارد ـ پس هستي بايد از انواع و اجزاء و خرد و بزرگ و ثبات و نگاهدارنده برخوردار باشد : و كلّ صغير و كبير مستطر ـ اصل تثبيت اجزاء در نظام محو و اثبات و مرگ و زندگي.
3ـ خداوند قدر و اندازه ندارد ـ پس هستي و اجزاء آن كلاً بايد در هر حالي و زماني قدر و اندازههاي معيّني داشته باشند: انّا كلّ شيء خلقناه بقدر ـ اصل تقدير
4ـ خداوند آفريده و زاده نشده و فرزند نميآورد و همسر و همانندي ندارد ـ پس هستي و اجزاء آن بايد آفريده شوند و توليد مثل نمايند و توليد مثل آنها بر اساس داشتن همسر و زوج باشد ـ و من كلّ شيء خلقنا زوجين لعلكّم تذكّرون ـ اصل تزويج
5ـ خداوند نيازي به مشاور و هم سخن و همكار ندارد ـ پس آفريدگان بايد براي گفتگو و همكاري و تبادل نظر و آراء گويا و شنوا باشند و لذا خداوند آنها را كلاً به جهازات نطق و بيان مجهزّ آفريده است، انطق كلّ شيء ـ اصل تناطق.
6ـ خداوند هميشه بوده و خواهد بود ـ پس آفريدگان بايد فرداً فرد تحت استيلاي زندگي و مرگ باشند : كلّ شيء هالك الاّ وجهه له الحكم و اليه ترجعون ـ اصل تهالك.
7ـ خداوند كامل مطلق است و وجودش ثابت است و لذا به سوي مقصد و هدفي رهسپار نيست ـ پس آفريدگان بايد از ضعف پديد آيند و راه كمال را به سوي آفرينندة خود به پيمايند: و الي الله المصير ـ اصل تكامل.
8ـ خداوند در زمان و مكان محدود نيست تا نياز به حركت براي رفتن گاه و بي گاه به سمت و سويي داشته باشد ـ پس مخلوقات بايد تحت سلطه و فشار زمان و مكان و نيازمند گاه و بي گاه به رفتن به سويي باشند ـ و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمرّ مرّ السّحاب صنع الله الذّي اتفن كلّ شيء ... اصل تحريك.
9ـ وجود آفريدگار ثابت است و هر چه هست در احاطة خداوند و متعلق و ملك اوست بنابراين چيزي به خداوند اضافه نميشود : پس وجود آفريدگان بايد متغيّر و در جريان افزايش و تكميل شدن باشد : و ما من شيء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزله الاّ بقدر معلوم ـ اصل تنزيل.
10ـ خداوند بينياز مطلق است ـ پس مخلوقات بايد كلاً در هر شرايطي نيازمند مطلق باشند ك انتم الفقراء الي الله و الله هو الغنّي ـ اصل تفقير.
11ـ وجود آفريدگار قائم به ذات است و تغيير و تبديل نميپذيرد ـ پس وجود آفريدگان بايد پيوسته از حالي به حالتي ديگر تبديل گردد و تغيير پذيرد : يوم تبدل الارض غيرالارض و السّموات ـ اصل تبديل
12ـ علّت و وسيلهاي موجب وجود پروردگار و صفات او نبوده است، بنابراين وجود آفريدگان و خصوصيّات آنها بايد ناشي از علل و عوامل و براي مقاصد و اهدافي باشد كه خداوند نظام آنرا بر قرار فرموده است : و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون ـ اصل تعليل.
اصول دوازده گانة مذكور، همان گونه كه درجريان بحثها بيان كردهايم، بر كليّه عالم وجود از ريزترين اجزاء گرفته تا بزرگترين آنها حاكم و ساري ميباشد. مانند اين كه كلّ هستي از اجزايي تشكيل شده و هر دو جزوي از اجزاء آن نيز ـ حتّي ريزترين اجزاء آن از اجزاء فرعي ديگر تشكيل شدهاند. يعني چون ريزترين اجزاء آن يك شيء است، نميتواند در عين يكي بودن، واحد مطلق باشد، چون واحد مطلق بودن مختصّ به خداوند است، زيرا فرموده است : ليس كمثله شيء. پس در وحدت و جزو نداشتن هم چيزي مشابه او (حتّي در تصوّر هم) وجود ندارد. در كلّ هم، همين گونه است، يعني كلّ عالم هستي نيز «يكي و يگانه» نيست. حدّاقل اين است كه هستي از عالم غيب و عالم شهود تشكيل شده است. يعني زوج و همانند دارد، يعني هستي زوج است، همان گونه كه نوع انسان عبارت است از يك زن و يك مرد و هر يك از اين دو مركّب از روح و جسم است. در مقدار و اندازه هم همين گونه است ـ هر چيزي قدر و اندازهاي دارد. چيزي كه هست، تعيين قدر و اندازة بسياري از چيزها به علت بسيار كوچك بودن يا بسيار عظيم بودن آن ها از حيطة دانش و مقياسهاي ما بيرون است و چيزي بي اندازه وجود ندارد، چون بي اندازه بودن خاصّ خداوند است.
در گسترة هستي هر چيزي كه هست از چيزي ديگر آفريده شده است يعني انواع را از اشياء و موادّ ديگري آفريده است. چنان كه ميفرمايد : ما شما را از خاك آفريديم، و نيز فرموده است آسمانها را از دود مخصوصي آفريديم : ثمّ استوي الي السّماء و هي دخان. و فقط مادة المواد هستي را از چيزي نيافريده يا از «كن» آفريده است، يعني نه الگو و نمونهاي لازم داشته است و نه مواد و مصالحي، بلكه امر فرموده و پديد آمده است: انّما قولنا لشيء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون : آن گاه كه ارادة چيزي كنيم (كه بشود) گفتار ما جز اين نيست كه به آن بگوييم «بشو» پس ميشود»
همان گونه كه تمام اجزاء آفرينش خلقتاً داراي اندازه و مقدار هستند امّا ما از اندازه و مقدار آنها آگاهي نداريم تمام اجزاء و نيز كلّ هستي فطرتاً داراي نطق و بيان هستند: (انطق كلّ شيء) امّا ما زبان آنها را نميشناسيم : (ولكن لاتفقهون) و زبان براي بيان ما في الضمير و تبادل نظر به منظور جلب همكاري و رفع نيازها و مشاوره ضرورت حياتي دارد : و امرهم شوري بينهم.
خداوند در ايجاد و نگاهداري خسته نميشود: و لم يعي بخلقهّن و نيرو صرف نميكند: ولا يؤده حفظمهما ولي چون مخلوق مشابه خالق نيستند لاجرم در كار و تلاش خسته و فرسوده ميشوند و اجزاء آنها مستهلك ميگردند و لذا اجزاء آنها پيوسته در حال هلاكت و جايگزين شدن هستند و انواع در كليّت مخصوص به خود مقهور اصل تهالك هستند : كلّ شيء هالك الاّ وجهه، و لذا زندگي و مرگ مانند روز و شب پيوسته در حال جا به جا شدن است.
موجودات اصولاً نيازمند هميشگي آفريدگار هستند و چون خداوند نياز به كسي ندارد فروعاً، موجودات را وسيله و ابزار رفع نياز همديگر قرار داده است و چون موجودات را كلاً تابع و مقهور زمان و مكان قرار داده است، تمام آفريدگان بايد پيوسته در حركت باشند تا به همديگر دسترسي پيدا كنند و رفع نياز نمايند : و هي تمّر ...... اتقن كل شيء: و لذا اجزاء هستي فرداً فرد و كل هستي في المجموع، هميشه در حال حركت است : اتقن كل شيء : اجزاء در عين نيازمند بودن از هر جهت به همديگر. مجموعاً به كليّت خود نيازمندند يعني به كلّ هستي و كلّ هستي هم به اجزاء و اعضاء خود نيازمند است چنان كه اجزاء و اعضاء بدن ما از يكسو به همديگر نيازمندند و از يكسو به كل وجود ما و كل وجود ما هم به اعضاء خود نيازمند ميباشد. مثلاً نه ما بدون وجود اجزاء و اعضاء خود ميتوانيم حركت كنيم و نه اجزاء و اعضاء ما بدون وجود كلّي ما ميتوانند حركتي كنند يا كاري انجام دهند. همين گونه است كلّ هستي و اجزاء آن.
چون آفريدگاري از صفات هميشگي خداوند است. اين صفت هميشه تظاهر و تجلّي دارد و لذا آفرينش پيوسته در جريان افزايش است: كل يوم هو في شأن : هميشه او جلّ جلاله در انجام كاري است (كه خلقت و هدايت و روزي رساني است) ـ سوره رحمن : والسّماء بنيناها بايد و انّا لموسعون : ما آسمان را با نيروي عظيمي بنا نهاديم و مسلّماً در حال گسترش (هستي) هستيم.
پس علاوه بر اجزاء هستي موجود، كه بر اساس نظام توحيدي آن، مشمول اصل تنزيل هستند، كلّ هستي في المجموع نيز تابع اصل تنزيل است يعني پيوسته از خزائن غيب خداوند بركاتي بر آن نازل ميشود و رو به رشد و كمال ميرود. چون هستي هم در حدّ خود يك شيء است : و ان من شيء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم.
با توجّه به آن چه بيان داشتيم مسلّم ميگردد كه : ـ
1ـ وجود نظام بين موجودات يك نياز ضروري است.
2ـ وجود اجزاء و اعضاء و ثبات آنها براي اشياء يك نياز است.
3ـ قدر و اندزه و حد و حدود براي هر چيزي يك نياز است.
4ـ داشتن زوج و همسر و همانند براي بقاي نوع يك نياز است.
5ـ نطق و بيان براي تبادل ما في الضمير يك نياز است.
6ـ محو و اثبات و زندگي و مرگ يك نياز است.
7ـ سير به سوي كمال كه دريافت بركات است يك نياز است.
8ـ حركت در زمان و مكان براي ارتباط با ساير موجودات يك نياز است.
9ـ قرار گرفتن در ذيل نزولات و بركات خداوند يك نياز است.
10ـ نيازمند مطلق بودن در برابر بينياز مطلق يك نياز است.
11ـ پذيرش تغيير و تبديل براي پيمودن راه كمال يك نياز است.
12ـ و اين همه بر اساس علل و موجبات و هدف و مقصودي است : و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون : تا آفريدگار تجلي كند، و آفريدگان به آينه داري و پرستش بپردازند!
اصل تعليل، اصلي است كه تمام اصول ديگر براي محقّق شدن اين اصل وضع شدهاند.
در تمام تظاهرات و پديدههاي اجزاء عالم هستي، هدف، درخشان است.
خورشيد بيفروزينهاي پيوسته ميسوزد تا نور و حرارت توليد شود ـ هدف
نور خورشد و حرارت بر زمين ميتابد تا آن را روشن كند ـ هدف
همين نور و حرارت بر درياها ميتابد تا آب آن را تبخير كند و بصورت ابر و باران درآوردـ هدف. آن باران بر زمين ميبارد تا خاك سرد و بيحركت را زنده و فعّال كند : و اذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت ـ هدف.
خاك زمين با كمك آب باران فعّال ميشود و گياه ميروياند ـ هدف
گياه ميرويد تا علوفه و ميوه و دانه به بار آورد ـ هدف
انسان و حيوان از گياه تغديه ميكنند ـ تا به سوي كمال حركت كنند ـ هدف
انساني كه در راه تكامل است به اداراك و مشاهده پديدههاي پيرامون خود ميپردازد و آنها را تجزيه و تحليل و تركيب ميكند، و بر دانشش افزوده ميشود، و مغزش رشد و نمو ميكند، بحدّي كه از عالم محسوسات به عالم معقولات ميپردازد، به زمين اكتفا نميكند و راهي آسمانها ميشود ـ به طبيعت بسنده نميكند و به جست و جوي راهي براي ورود به ماوراء الطبيعه ميپردازند ـ اهداف. گاهي به تواضع و فروتني پيشاني بر خاك بندگي ميگذارد: ـ سبحان ربّي الاعلي.
گاهي در تحقّق رؤيايي به فرزند ميگويد در پيشگاه معبود قربانيت ميكنم. فانظر ماذا تري؟
گاهي به زبان اسماعيل ميگويد : پدرم انجام ده آنچه را مأمور شدهاي : يا ابت افعل ما تؤمر.
گاهي در هيأت موسي ميگويد: آتشي را احساس ميكنم كه آرزو دارم به سوي آن راه يابم و از آن برايتان خبري يا از شعلة آن قبسي و اخگري آرم. انّي انست ناراً ... و گاهي از ربّ رحيم خلعت، و انّك لعلي خلق عظيم را دريافت ميدارد.
گاهي در محراب عبادت با فرقي شكافته، به جاي ناله و استمداد، مژده رستگاري خويش را به جهانيان اعلام ميدارد ـ فزت و ربّ الكعبه.
اهداف را حدّ و مرزي و اندازه و شماري نيست.
كلّ اجزاء عالم هستي هم در هيأت يك موجود براي غايتي و هدف آفريده شده است: كلّ له فانتون.
همه چيز در راه رسيدن به هدف است، و بعد از هر هدفي هدفي ديگر، و هدفهايي متكامل و متعاليتر، تا به رسد به مقام قرب، و ما حيرانيم و نميدانيم كه مقام قرب چگونه مقامي است!
ما تمام اجزاء جهان را در راه كمال ميبينم : و الي الله المصير.
همه چيز را با هم هماهنگ و متحدّالهدف مييابيم كل له فانتون
بانگ دلپذير توحيد را از ناي هستي كه از نفس جانان مترنّم است با گوش جان ميشنويم.
ترانة عشق ابدي را كه بر اوراق دفتر وجود ثبت است مشتاقانه ميخوانيم.
آن چه را جانان بخواهد بر جان روا ميدانيم و فرمان پذيريم.
با همراهان در جست و جوي آبي زلاليم تا چهرة جانرا از غبار جسم بشوييم و بر هستي چهار تكبير بگوييم و راه كوي جانان را سبكبال بپوييم.
رمز شب را به همسفران ميگوييم و راز كاميابي را از راه يافتگان ميپرسيم، نميخوابيم تا وامانيم، ميرويم تا برسيم.
در رودي كه از ازليّت سرچشمه گرفته است شادمانانه فرو ميرويم تا از دريايي كه كرانههايش تا ژرفاي ابديّت است سربرآوريم.
با كاستيها رهسپار راه كماليم و با شكشته دليها آينهدار جمال يار.
ميرويم چون فرموده است ممائيد، ميشتابيم چون گفته است بياييد.
نيازمندانيم كه با بينياز پيوندها داريم و دلهايي اميدوار و خرسند.
نسيم خيال را بر غنچههاي آرزو ميوزانيم تا گلبرگهاي اميد به شكفند و اندوه فراق را به عطر وصال بدل كنند.
سر بر خط، گوش بر فرمان، نياز به نيايش، زبان به ستايش، دست بر خواهش و اميد به پذيرش داريم!