SHAMAMEH.ORG

بشـر ، انسـان‌ ، آدم‌

خداوند ما موجودات‌ دو پا را با سه‌ اسم‌ در كلام‌ مجيد خود نام‌ برده‌ است‌ كه‌ توجّه‌ نكردن‌ به‌ موارد كاربرد اين‌ نامها يكي‌ از علل‌ ناآشنايي‌ ما به‌ چگونگي‌ ظهور آدم‌عليه‌السلام‌ وانتخاب‌ او به‌ مقام‌ خلافت‌ و باقي‌ قضايا ميباشد .

يكي‌ از خصوصيّات‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ بخصوص‌ اگر در حدّ اعجاز هم‌ باشد اينست‌ كه‌ هر كلمه‌اي‌ بالاترين‌ تناسب‌ و حدّ ايجاز را در موضوع‌ بحث‌ داشته‌ باشد بنحوي‌ كه‌ اگر به‌ سخن‌ يك‌ حرف‌ يا يك‌ كلمه‌ بيافزائيم‌ يا كم‌ كنيم‌ ياتغيير دهيم‌ به‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ آن‌ لطمه‌ وارد ميشود. حال‌ كه‌ چنين‌ است‌ چگونه‌ است‌ كه‌ در كلام‌ خداوند كه‌ معجزه مسلّم‌ است‌ براي‌ اين‌ موجود دو پا سه‌ نام‌ برگزيده‌ شده‌ است‌ : بشر، انسان‌ ، آدم‌ ؟ مگر نميشد كه‌ اين‌ موجود را يا بشر بنامد يا انسان‌ يا آدم‌ ؟ پس‌ ناگزيز بايد پذيرفت‌ كه‌ هر يك‌ از اين‌ سه‌ نام‌ براي‌ تعريف‌ گروهي‌ خاص‌ از اين‌ نژاد و نوع‌ انتخاب‌ شده‌ است‌ كه‌ اگر مفسّران‌ تدبّر كافي‌ در آياتي‌ مينمودند كه‌ اين‌ اسامي‌ در آنها بكاررفته‌است‌ فرق‌انسان‌ ،بشروآدم‌ شناخته‌ ميشدواين‌ همه‌ بگومگوهايي‌كه‌اغلب‌ زائد وسرگردان‌كننده‌ هستندپديد نمي‌آمد، وپاره‌اي‌ شناختهاي‌ ناروادراذهان‌ وارد نمي‌شد!

در قرآن‌ مجيد آيات‌ بسياري‌ هست‌ كه‌ مورد مناسب‌ كاربرد اين‌ نامها را مشخّص‌ ميكند كه‌ براي‌ اجتناب‌ از اطائه‌ كلام‌ ، به‌ ذكر معدودي‌ از آنها مي‌پردازيم‌ و خوانندگان‌ عزيز را به‌ مراجعه‌ به‌ آياتي‌ كه‌ اين‌ اسامي‌ در آنها بكار رفته‌ است‌ سفارش‌ مينمائيم‌ : ـ

1ـ بشر : غرض‌ از بكاربردن‌ اين‌ نام‌ معرّفي‌ طبقه‌اي‌ از نوع‌ است‌ كه‌ در مراحل‌ اوّليه‌ و بَدَوي‌ هستند و هنوز به‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و انساني‌ (موآنست‌ و همزيستي‌) چنانكه‌ شايسته‌ است‌ خو نگرفته‌اند. تلقّي‌ زنان‌ مصر قبل‌ از رؤيت‌ حضرت‌ يوسف‌ از اين‌ نمونه‌ است‌ ، چون‌ شنيده‌ بوده‌اند كه‌ غلامي‌ زيبا از مردم‌ صحرا نشين‌ كنعان‌ را كه‌ براي‌ مصرياني‌ بَدوَي‌ شناخته‌ ميشده‌اند ، عزيز مصر خريداري‌ كرده‌ و زليخا فريفته او شده‌ كه‌ داستان‌ را همه‌ ميدانند. امّا وقتي‌ زنان‌ مصر يوسف‌ را با آن‌ همه‌ زيبائي‌ كه‌ بر اثر ذكاوت‌ و هوش‌ و تسلّط‌ و غزّت‌ نفس‌ صد چندان‌ تجلّي‌ ميكرده‌ است‌ وارد مجلس‌ شده‌

و مي‌بينند ، بي‌اختيار جمله‌اي‌ بر زبان‌ ميرانند كه‌ پرده‌ از ما في‌ الّضمير آنها برمي‌دارد و هم‌ بي‌اختيار به‌ اصلاح‌ نظر خود مي‌پردازند : ـ قُلن‌َ حاش‌َ للّه‌ «ما هذا بشرٌ» ان‌ هذالاّ مَلك‌ٌ كريم‌ : گفتند پناه‌ بر خدا : (از نظريّه‌ سخيفي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ يوسف‌ داشتيم‌) اين‌ يك‌ بشر معمولي‌ نيست‌ ، اين‌ يك‌ فرشته‌ بزرگوار است‌ (31 يوسف‌) ـ جمله مَلَك‌ٌ كريم‌ كه‌ در برابر جمله «ماهذا بشرٌ» قرار داده‌اند معلوم‌ ميدارد كه‌ بشر را فاقد رشد معنوي‌ ميدانسته‌اند و خداوند هم‌ با بيان‌ عين‌ موضوع‌ ، تعريف‌ لازم‌ را از بشر بيان‌ فرموده‌ است‌ ، يعني‌ بشر آن‌ گروه‌ از مردم‌ هستند كه‌ به‌ رشد معنوي‌ و اجتماعي‌ نرسيده‌ است‌ .

2ـ انسان‌ : غرض‌ از انسان‌ گروههائي‌ از اين‌ نوع‌ هستند كه‌ مرحله‌ «بشريّت‌» يعني‌ بَدويَت‌ را پشت‌ سرگذاشته‌ و بمرحله مؤانست‌ و همزيستي‌ اجتماعي‌ وارد شده‌اند. اينقبيل‌ انسانها عليرغم‌ اينكه‌ يكمرحله‌ ترقي‌ را طي‌ كرده‌اند ولي‌ هنوز شرافت‌ لازم‌ و خداپسند را احراز نكرده‌اند ، زيرا شرافت‌ واقعي‌ بستگي‌ به‌ رسيدن‌ به‌ كمال‌ معنوي‌ و رواني‌ دارد چنانكه‌ فرموده‌ است‌ : هَل‌ اَتي‌ عَلَي‌الانسان‌ حين‌ٌ من‌َ الدّهر لَم‌ يَكُن‌ شَياً مذكوراً : مگر برانسان‌ روزگاري‌ نگذشت‌ كه‌ چيز قابل‌ ذكري‌ نبود ؟ (1 ـ دهر) يعني‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و همزيستي‌ داشتن‌ به‌ تنهائي‌ مورد پسند خداوند نيست‌ چون‌ فاقد معنويت‌ و خداشناسي‌ است‌ .

3ـ آدم‌ : در آيات‌ 28 تا 33 سوره‌ حجر چنين‌ بيان‌ شده‌ است‌ : و آنگاه‌ را در نظر داشته‌ باشيد كه‌ پروردگارت‌ به‌ فرشتگان‌ فرمود : من‌ در كار آفريدن‌ بشري‌ از رسوبات‌ خشك‌ گل‌ و لاي‌ هستم‌ (مرحله‌ اوّل‌ بشريت‌) ـ پس‌ آنگاه‌ كه‌ او رابه‌ تعادل‌ رسانيدم‌ (مرحله‌ انسانيت‌) و از روح‌ خود در او دميدم‌ (مرحله آدميت‌) سجده‌كنان‌ او شويد ـ پس‌ از آن‌ تمام‌ فرشتگان‌ گروهي‌ سجده‌ كردند مگر ابليس‌ كه‌ از بودن‌ با سجده‌كنان‌ امتناع‌ كرد ـ فرمود : اي‌ ابليس‌ ترا چه‌ شده‌ است‌ كه‌ با سجده‌كنان‌ نيستي‌ ؟ گفت‌ : من‌ براي‌ سجده‌ كردن‌ بر «بشري‌» آفريده‌ نشده‌ام‌ كه‌ او را از گل‌ و لاي‌ خشك‌ آفريدي‌!

از اين‌ آيات‌ معلوم‌ ميشود كه‌ ابليس‌ نميدانسته‌ است‌ كه‌ آدمي‌ كه‌ ميبايد به‌ او سجده‌ كرد يك‌ بشر معمولي‌ نيست‌ و كسي‌ است‌ كه‌ برگزيده‌ خداوند از بين‌ بشر و انسانها ميباشد ، از اين‌ جهت‌ گفته‌ است‌ : لَم‌ اَكُن‌ لاَسجدَ لبَشرٍ ... من‌ بر اين‌ فطرت‌ خلق‌ نشده‌ام‌ تا به‌ بشري‌ سجده‌ كنم‌ كه‌ ....

سه‌ مرحله مذكوربطور خلاصه‌ ودرطنزي‌ بسيار زيبا در آيه‌ 10 اعراف‌ بيان‌ شده‌ است‌ : وَلَقَد خَلقَناكُم‌ (مرحله‌ اوّل‌) ثم‌ صَوِّرناكُم‌ (مرحله دوّم‌) ثُم‌ِّ قلنا للمَلائكة اسجُدُوا لآدَم‌ (مرحله‌ سوّم‌) : ـ هماناكه‌ شما را آفريديم‌ ، سپس‌ شما صورت‌ بخشيديم‌ ، سپس‌ به‌ فرشتگان‌ فرموديم‌ به‌ «آدم‌» سجده‌ كنند ، كه‌ بخوبي‌ معلوم‌ ميدارد كه‌ در مراحل‌ اوّل‌ و دوّم‌ يعني‌ در مرحله‌هاي‌ بشريت‌ و انسانيت‌ لياقت‌ نداشته‌اند و ندارند كه‌ مسجود فرشتگان‌ واقع‌ شوند و در مرحله سوّم‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ كسي‌ يا كساني‌ آن‌ لياقت‌ را احراز كنند.

طنزكلام‌ در اينجا اوج‌ ميگيرد كه‌ فرموده‌ است‌ : ما شما را آفريديم‌ و سپس‌ شكل‌ به‌ شما داديم‌ و سپس‌ به‌ فرشتگان‌ فرموديم‌ به‌ «آدم‌» سجده‌ كنند ! يعني‌ از بين‌ شما بني‌ نوع‌ هركسي‌ لياقت‌ ندارد كه‌ مسجود فرشتگان‌ واقع‌ بشود ، يعني‌ فقط‌ آدمها اين‌ لياقت‌ را پيدا ميكنند. اگر غير از اين‌ بود سياق‌ كلام‌ ايجاب‌ ميكرد كه‌ بگويد : ثُم‌ِّ قُلنا للملائكة اسجدُوا «لكم‌» ؟ در هرحال‌ تصريح‌ فرموده‌ است‌ كه‌ دو گروه‌ اوّل‌ و دوم‌ يعني‌ بشر و انسان‌ مورد توجّه‌ و لايق‌ نيستند بلكه‌ «آدم‌» لياقت‌ پيدا ميكند.

از ترتيب‌ آيات‌ فوق‌ بخوبي‌ معلوم‌ ميشود كه‌ قبل‌ از «آدم‌» مورد نظر ، موجودات‌ بسياري‌ از اين‌ نوع‌ امّا در مراحل‌ مقدّماتي‌ ديگر روي‌ زمين‌ زندگي‌ ميكرده‌اند : وَ لَقَد خَلقَناكُم‌ ثُم‌ِّ صَوِّرناكم‌ ...........

وقتي‌ به‌ اين‌ نكات‌ توجه‌ كنيم‌ كه‌ قبل‌ از برگزيده‌ شدن‌ آدم‌ به‌ مقام‌ خليفه‌الّهي‌ يا صفي‌الّهي‌ ، اين‌ نوع‌ ، دو مرحله‌ را پشت‌ سرگذاشته‌ است‌ ، نكاتي‌ براي‌ ما روشن‌ ميگردد و به‌ لحاظ‌ عقل‌ و منطق‌ قبول‌ شدني‌ است‌ كه‌ : ـ

1ـ در آن‌ مراحل‌ بشريّت‌ و انسانيت‌ ، افراد نوع‌ به‌ كّرات‌ مبادرت‌ به‌ فساد و جنگ‌ و جدال‌ و خونريزي‌ كرده‌ بوده‌اند و فرشتگان‌ شاهد احوال‌ آنها بوده‌اند و بهمين‌ علّت‌ گفته‌اند : اَتَجعَل‌ُ فيها من‌َ يُفسدُ فيها و يسفك‌ الدّماء ؟

2ـ آدم‌ كسي‌ بوده‌ است‌ كه‌ از ميان‌ مردم‌ عصر خود برگزيده‌ و نفخه روح‌ در او دميده‌ شده‌ است‌. چون‌ اصطفاء بمعني‌ برگزيدن‌ فرد از بين‌ افراد است‌ بخصوص‌ ، توجّه‌ باينكه‌ فرموده‌است‌ ان‌ِّ اللّه‌ اصطفي‌ آدم‌ و نوحاً و آل‌ ابراهيم‌ و آل‌ عمران‌ علي‌العالمين‌ ـ ذرّيةً بَعضُها من‌ بَعض‌ٍ ... : ـ بدرستيكه‌ خداوند آدم‌ ونوح‌ و آل‌ ابراهيم‌ و آل‌ عمران‌ را از بين‌ جهانيان‌ (و براي‌ هدايت‌ جهانيان‌) برگزيد ـ آنها فرزنداني‌ بودند كه‌ بعضي‌ از بعض‌ ديگر (بوجود آمدند) ... (30آل‌ عمران‌) ـ كه‌ صراحت‌ دارد كه‌ به‌ لحاظ‌ برگزيدگي‌ و تولّد ، آدم‌ و پيامبران‌ ديگر مشابه‌ يكديگر بوده‌اند.

3ـ نفخه روح‌ در خصوص‌ آدم‌ به‌ آن‌ معني‌ نيست‌ كه‌ در مجسّمه گلي‌ او دميده‌ شده‌ است‌ زيرا از دقّت‌ در آيات‌ قرآن‌ مجيد بخوبي‌ روشن‌ ميشود كه‌ چهار نوع‌ روح‌ وجود دارد :

1ـ روحي‌ كه‌ پس‌ از تشكيل‌ جنين‌ در رحم‌ به‌ طفل‌ دميده‌ ميشود.(به‌ همگان‌ دميده‌ ميشود).

2ـ روحي‌ كه‌ به‌ بعضي‌ انسانهاي‌ متكامل‌ و شايسته‌ دميده‌ ميشود تا بمرحله پيغمبري‌ يا امامت‌ ارتقاء يابند ، مانند روحي‌ كه‌ به‌ آدم‌ و پيغمبران‌ ديگر دميده‌ شده‌ است‌.

3ـ روحي‌ كه‌ پس‌ از برگزيده‌ شدن‌ پيغمبران‌ نازل‌ ميشده‌ و براي‌ تأييد ، اغلب‌ با آنان‌ همراه‌ يا همنشين‌ بوده‌ است‌ ، مانند روح‌ القدس‌ كه‌ مؤيّد حضرت‌ عيسي‌ بوده‌ يا روح‌الامين‌ كه‌ مؤيّد حضرت‌ ختمي‌ مرتبت‌ بوده‌ است‌ .

4ـ خود آيات‌ منُزَل‌ هم‌ نوعي‌ روح‌ بوده‌اند : وَ كَذالك‌َ اَوحيَنا اليَك‌َ روُحاً من‌ اَمرنا : و بدينگونه‌ ما از امر خود روحي‌ بر تو نازل‌ كرديم‌ ...... (52 شوري‌) يعني‌ قرآنرا .

پس‌ اگر براي‌ بررسي‌ و تدبّر در امر گزينش‌ آدم‌ مقدمّه‌ مذكور را كه‌ بطور خلاصه‌ از خود كلام‌ اللّه‌ اقتباس‌ و عرضه‌ داشتيم‌ در نظر بگيريم‌ بسياري‌ از نكات‌ مبهم‌ موضوع‌ كه‌ اولاً باعث‌ سردرگمي‌ مسلمانان‌ شده‌ است‌ و ثانياً موجب‌ ايراد روشنفكر نمايان‌ به‌ دين‌ شده‌ است‌ كاملاً روشن‌ ميگردد : ـ

1ـ فرشتگان‌ گفته‌اند: آيا ميخواهي‌ در روي‌ زمين‌ كسي‌ را به‌ جانشيني‌ خود انتخاب‌ كني‌ كه‌ (او هم‌ مانند افراد نوع‌ خود) به‌ فساد و خونريزي‌ بپردازد ؟ : ـ اَتَجعَل‌ فيها مَن‌ يُفسدُ فيها ويَسفك‌ُ الّدماء ؟

2ـ چون‌ قبل‌ از برگزيده‌ شدن‌ آدم‌ به‌ خلافت‌ ونبوّت‌ ، بشر و انسان‌ بر فطرت‌ ميزيسته‌اند ، كسي‌ بمعناي‌ درست‌ به‌ تسبيح‌ خداوند نمي‌پرداخته‌ است‌ و اغلب‌ عوامل‌ طبيعي‌ را مي‌پرستيده‌اند و چون‌ فرشتگان‌ شاهد بوده‌اند گفته‌اند : وَ نَحن‌ُ نَسبَّح‌ بحَمدك‌َ وَ نُقّدس‌ُ لَك‌ : خداوندا اين‌ مردمي‌ كه‌ ما ديده‌ايم‌ به‌ عبادت‌ نمي‌پردازند شايستگي‌ خلافت‌ تو راندارند درحاليكه‌ ماستايشگران‌ و پرستندگان‌ واقعي‌ توايم‌ ... (از ميان‌ ماخليفه‌ برگزين‌).

3ـ چون‌ به‌ آياتي‌ كه‌ فوقاً به‌ آنها اشاره‌ كرديم‌ بخصوص‌ 10 اعراف‌ و آيات‌ بسيار ديگر كه‌ صراحت‌ دارند كه‌ قبل‌ از برگزيدن‌ آدم‌ به‌ مقام‌ خلافت‌ و نبوّت‌ ، بشرها و انسانهائي‌ روي‌ زمين‌ زندگي‌ ميكرده‌اند ـ توجّه‌ كافي‌ نشده‌ است‌. حقيقت‌ امر مكتوم‌ مانده‌ است‌.

اكنون‌ كه‌ براثركاوشهاي‌ زيست‌شناسي‌ و باستانشناسي‌ فسيلها يا سنگواره‌هائي‌ از بشرها و انسانهاي‌ اوّليّه‌ از دل‌ خاك‌ بيرون‌ كشيده‌ ميشود كه‌ حتّي‌ مربوط‌ به‌ چند صدهزار سال‌ پيش‌ هستند ـ اولاً شك‌ وترديدهائي‌ ايمان‌ سوز در دل‌ بعضي‌ مسلمانان‌ پديد مي‌آيد كه‌ براساس‌ تعاليم‌ غلط‌ ، پيدايش‌ آدم‌ را حدّاكثر شش‌ ياهفت‌ هزار سال‌ پيش‌ ميدانند و او را «ابوالبشر» پنداشته‌اند نه‌ آدم‌ صفي‌ و نبي‌ از بين‌ انسانها ـ ثانياً بهانه‌ به‌ دست‌ بعضي‌ از افراد تحصيل‌ كرده‌ و سست‌ ايمان‌ ميدهد و نيز كساني‌ كه‌ در جستجوي‌ نقاط‌ ضعف‌ از دين‌ هستند تا كل‌ّ مفاهيم‌ و عقايد ديني‌ را زير سؤال‌ ببرند.

اكنون‌ پس‌ از ذكر مقدمه نسبتاً طولاني‌ (كه‌ از ذكر بسياري‌ دلائل‌ ديگر هم‌ خودداري‌ كرده‌ايم‌) به‌ پاره‌اي‌ ديگر از مسايل‌ مقاله‌ مورد بحث‌ پاسخ‌ ميدهيم‌ : ـ

1ـ با توجه‌ به‌ دلايل‌ فوق‌ ، فرشتگان‌ سابقه ذهني‌ از فساد و خونريزي‌ انسانهائي‌ كه‌ قبل‌ازگزينش‌ آدم‌به‌ خلافت‌ روي‌ زمين‌ همزيسته‌اند ، داشته‌اند و بهمين‌ جهت‌ گفته‌اند : اَتَجَعل‌ُ فيها من‌ يُفسدُ فيها و يَسفك‌ُ الدّماء ........

2ـ وَ عَلّم‌ آدم‌ الاسماء كلها باين‌ معني‌ نيست‌ كه‌ خداوند نامهائي‌ را مستقيماً به‌ آدم‌ تعليم‌ فرموده‌ است‌ ، بلكه‌ استعداد نامگزاري‌ را در وجود آدم‌ صفوةاللّه‌ تعبيه‌ فرموده‌ است‌ و او توانسته‌ است‌ بتدريج‌ بر بشر و انسانها نامگزاري‌ را بياموزد و براي‌ اشياء و موجودات‌ پيرامون‌ خود نامگزاري‌ كنند و با اين‌ امر مقدمه رواج‌ و تقويت‌ دانش‌ و فن‌ّ را براي‌ انسانها فراهم‌ نمايند چون‌ اساس‌ تمام‌ علوم‌ و فنون‌ و ترقّي‌ و تعالي‌ انسانها بر نامگزاري‌ استوار است‌ .

3ـ بشرحي‌ كه‌ فوقاً بيان‌ شد انسان‌ قبلاً بر روي‌ زمين‌ بوده‌ است‌ امّا خليفه خداوند يا آدم‌ نبوده‌ است‌ ، بلكه‌ همانگونه‌ كه‌ حضرت‌ ختمي‌ مرتبت‌ از ميان‌ اعراب‌ جاهليت‌ و بت‌ پرست‌ و تقريباً بدوي‌ برگزيده‌ شده‌ است‌ حضرت‌ آدم‌ صفي‌اللّه‌ نيز از ميان‌ بشر و انسانهاي‌ عصر خود برگزيده‌ شده‌ است‌، و هيچ‌ دليلي‌ وجود ندارد كه‌ آنحضرت‌ بشر اوّليّه‌ بوده‌ است‌، و اينكه‌ او را آدم‌ «ابوالبشر» گفته‌اند صحيح‌ نيست‌. بلكه‌ آنحضرت‌ بايد ابوالآدم‌ يا انواللانبياء ناميده‌ ميشد ؟ چون‌ آنحضرت‌ سر سلسله انبياء بوده‌ است‌.

4ـ امتياز آدم‌ بر بشر يا انسانها ، عيناً مشابه‌ است‌ با امتياز پيغمبران‌ ديگر بر اقوام‌ خود ، امّا امتياز انسان‌ نوعي‌ برموجوات‌ ديگر قياس‌ مع‌الفارق‌ است‌ و خردمند نبايد به‌ اينقبيل‌ امور بپردازد زيرا خداوند براي‌ هر چيزي‌ براساس‌ خواست‌ و اراده‌ خود تقديراتي‌ مشخّص‌ فرموده‌ است‌ ، مثلاً يك‌ مورچه‌ چندين‌ برابر وزن‌ خود قدرت‌ حمل‌ بار دارد يا در شب‌ بخوبي‌ مي‌بيند يا به‌ نسبت‌ جثه كوچك‌ خود چندين‌ برابر انسان‌ سرعت‌ دارد، و لذا نميتوان‌ گفت‌ انسان‌ بر مورچه‌ يا مورچه‌ برانسان‌ امتياز دارد ـ انسان‌ بايد با انسان‌ سنجيده‌ شود و جانور با جانوري‌ از نوع‌ خود.

5ـ بعضي‌ باتوجّه‌ به‌ اينكه‌ خداوند پس‌ از ذكر خلقت‌ انسان‌ خود را ستايش‌ فرموده‌ و گفته‌ است‌ : فَتَبارك‌َاللّه‌ احسن‌الخالقين‌، و نيز فرموده‌ است‌ : وَ لَقَد كَرّمنا بني‌ آدم‌ و حَمَلناه‌ُ فَوق‌َالارض‌ ، پنداشته‌اند كه‌ بشر يا انسان‌ اشرف‌ مخلوقات‌ است‌. بايد از اينقبيل‌ گمان‌كنندگان‌ پرسيد كه‌ از كجا ميدانند كه‌ خداوند وقتي‌ مثلاً مورچه‌ را آفريده‌ است‌ بهمينگونه‌ خود را مورد ستايش‌ قرار نداده‌ است‌، و يا همراه‌ آفرينش‌ موجودات‌ ديگر آنها را هم‌ مشمول‌ كرامت‌ خود قرار نداده‌ است‌ ؟ مگر صفت‌ كرامت‌ بخشي‌ خداوند مانند صفت‌ آفرينندگي‌ او عام‌ نيست‌ ؟

بايد دانست‌ كه‌ دركلام‌اللّه‌ مجيدروي‌ سخن‌باآدميان‌است‌نه‌با موجودات‌ ديگر ـ شرف‌ آدمي‌ متناسب‌است‌باكمال‌معنوي‌او ـ پس‌ هرفرد دوپائي‌ را نميتوان‌ گفت‌ بر موجودات‌ ديگر شرافت‌ و كرامت‌ دارد ، بخصوص‌ اينكه‌ در مواردي‌ خداوند ، خود ، بعضي‌ افراد اين‌ نوع‌ را از موجودات‌ ديگر صريحاً فرومايه‌تر نام‌ برده‌ است‌ : «بَل‌ هُم‌ اضّل‌......»

6ـ هر انساني‌ خليفه انسانهاي‌ پيش‌ از خود است‌ امّا در آيات‌ مورد بحث‌ نظر به‌ مقام‌ خليفةالّهي‌ است‌ كه‌ خاص‌ّ آدم‌ صفي‌ بوده‌ است‌ و اينموضوع‌ از بيان‌ فرشتگان‌ معلوم‌ ميشود كه‌ گفته‌اند : نَحن‌ُ نُسَبّح‌ُ بحَمدك‌َ... كه‌ معلوم‌ ميدارد منظور از خلافت‌ ، خلافت‌ معنوي‌ و الهي‌ است‌ نه‌ خلافت‌ نوعي‌ و نژادي‌ .

7ـ نميتوان‌ آنچنانكه‌ بعضي‌ پنداشته‌اند گفت‌ كه‌ فرشتگان‌ داراي‌ اراده‌ نيستند ، چون‌ اگر اراده‌ نداشه‌ باشند چگونه‌ با اتكّاء به‌ اطلاعاتي‌ كه‌ از زندگي‌ سابق‌ بشر داشته‌اند در برابر خواست‌ خداوند مبني‌ برانتخاب‌ خليفه‌ از بين‌ انسانها اعتراض‌ كرده‌ و گفته‌اند اَتَجعَل‌ُ فيها........ وَ نَحن‌ُ نُسبّح‌ بحَمدك‌ ... : چرا ميخواهي‌ كسي‌ را بخلافت‌ برگزيني‌ كه‌ به‌ تباهكاري‌ و خونريزي‌ در روي‌ زمين‌ بپردازد ، در حاليكه‌ ما ستايشگر و پرستنده تو هستيم‌ (، چرا از بين‌ ما جانشين‌ برنميگزيني‌؟) در اين‌ اظهارات‌ يك‌ درياي‌ عظيم‌ اراده‌ و اختيار و حق‌ چون‌ و چرا موج‌ ميزند؟

8ـ فرشتگان‌ هم‌ علم‌ دارند امّا علم‌ آنها لدّني‌ است‌ چنانكه‌ گفته‌اند لاعلَم‌ لَنا الاّ ما عَلِّمتنا ، امّا مانند آدميان‌ علم‌ اكتسابي‌ ندارند چون‌ خداوند به‌ آنها استعداد نامگزاري‌ نبخشيده‌ است‌ تابتوانند علم‌ خود را با آن‌ گسترش‌ دهند : اَنبئوئي‌ باسماء هؤُ... قالوا سبحانك‌ : مرا از نام‌ آنان‌ آگاه‌ كنيد اگر راست‌ ميگوئيد گفتند : خداوندا تو منزهي‌ ! ما نميتوانيم‌ ....

9ـ فرشتگان‌ هم‌ برخلاف‌ تصوّر ، اهل‌ عمل‌ هستند ، كما اينكه‌ وقتي‌ نزد حضرت‌ ابراهيم‌ نازل‌ ميشوند تا به‌ او بشارت‌ فرزند دار شدن‌ بدهند و با اطلاع‌ او بروند و شهر لوط‌ را زير و زَبَركنند ميگويند: ميرويم‌ تابرقوم‌ لوط‌ سنگهائي‌ از گل‌ فرو ريزيم‌ (33 ذاريات‌) و موارد ديگر مانند فراهم‌ كردن‌ مقدمات‌ حامله‌ شدن‌ حضرت‌ مريم‌ به‌ حضرت‌ عيسي‌ ، يا نازل‌ كردن‌ و تعليم‌ آيات‌ برحضرت‌ رسول‌اللّه‌ و... كه‌ حكايت‌ از انجام‌ اعمالي‌ دارد چيزي‌ كه‌ هست‌ نوع‌ اعمال‌ و تكاليف‌ فرشتگان‌ بانوع‌ اعمال‌ و تكاليف‌ آدميان‌ متفاوت‌ است‌ .

10ـ فرشتگان‌ بر علم‌ خود علم‌ دارند ، چون‌ اگر نداشته‌ باشند علم‌ خود را فراموش‌ ميكنند و نميتوانند تكاليف‌ و فرامين‌ محوله‌ را به‌ درستي‌ اجرا نمايند. امّا ممكن‌ است‌ بتوانيم‌ بگوئيم‌ ك‌ مانند آدميان‌ قدرت‌ افزايش‌ علم‌ خود را ندارند چون‌ اگر ميداشتند مانند آدميان‌ به‌ اعمال‌ سليقه‌ و نظر مي‌پرداختند و در امور دخالت‌ ناروا ميكردند.

11ـ موضوع‌ اعتقاد داشتن‌ بعضي‌ از قرآن‌ شناسان‌ به‌ اينكه‌ موضوع‌ تكامل‌ منحصر به‌ انسان‌ است‌ و ساير موجودات‌ غريزي‌ زندگي‌ ميكنند يكي‌ از مسائل‌ شگفت‌انگيز است‌ كه‌ موانع‌ بسياري‌ هم‌ بر سر راه‌ گسترش‌ علوم‌ مسلمانان‌ بوجود آورده‌ است‌ ، معلوم‌ نيست‌ چرا اينقبيل‌ اشخاص‌ قرآن‌ و تعقّل‌ را ناديده‌ ميگيرند و به‌ ذهنيّات‌ و مفاهيم‌ غلط‌ و رايج‌ علوم‌ تجربي‌ بسنده‌ مينمايند. معلوم‌ نيست‌ وقتي‌ كه‌ خداوند در بسياري‌ از آيات‌ تمام‌ موجودات‌ را ، حتي‌ زمين‌ و آسمانها و اجزاء آنها را داراي‌ ادراك‌ و عقل‌ و اختيار و خصيصه خداپرستي‌ و انجام‌ تكليف‌ معرّفي‌ ميفرمايد و نيز تمام‌ جنبدگان‌ زمين‌ وآسمان‌ را «امتّهائي‌» عيناًمانندآدميان‌ ميشاساندچگونه‌كسي‌كه‌ به‌ قرآن‌ آشنائي‌ داردادراك‌ وعقل‌ وكمال‌ رامنحصربه‌انسان‌ مينماياند؟ وتوجّه‌ نداردكه‌ اگر خداوند فردا از او بپرسد جائي‌ كه‌ من‌ گفته‌ام‌ : وَمامن‌دابّةٍ في‌الارَض‌ وَ لا طائرٍ يَطيُر بجَناحَيه‌ الاّ«اُمَم‌ٌ» امثالكم‌ .... تو چه‌ اصراري‌ داشتي‌ كه‌ براي‌ موجودات‌ ديگر به‌ اثبات‌ غريزه‌بپردازي‌ وكلام‌ خداي‌ خود راناديده‌وناشنيده‌بينگاري‌ چه‌ جوابي‌دارد بدهد ؟

چرا ما توجّه‌ نميكنيم‌ كه‌ خداوند كراراً فرموده‌ است‌ انّا خلقناكم‌ من‌ تراب‌ ... بمعني‌ اينست‌ كه‌ بنده‌ كه‌ اين‌ كلمات‌ را مينويسم‌ و ديگران‌ كه‌ ممكن‌ است‌ بخوانند، و همگان‌ از مقداري‌ خاك‌ و آب‌ و گياه‌ و گوشت‌ حيوانات‌ ديگر تركيب‌ يافته‌ايم‌. و اين‌ بمعني‌ آنست‌ كه‌ آنها در حقيقت‌ «تكامل‌» يافته‌ و در هيأت‌ ما متشكّل‌ و متكامل‌ شده‌اند و اكنون‌ آنها هستند كه‌ ميخوانند و مينويسند و تعقّل‌ و تدبّر ميكنند ـ مگر فقط‌ تكامل‌ در همان‌ شكلي‌ كه‌ در ذهن‌ ما ميباشد تحقّق‌ پيدا ميكند ؟

درست‌ است‌ كه‌ براي‌ نمونه‌ ، ظاهراً زندگي‌ زنبور عسل‌ در نظر ما تغيير چشمگيري‌ ندارد ، امّا از كجا بدانيم‌ كه‌ از نظر زنبور عسل‌ و منطق‌ خود او اين‌ نوع‌ زندگي‌ بهترين‌ نوع‌ نباشد، و از كجا بدانيم‌ كه‌ زنبور عسل‌ در عالم‌ خود اينهمه‌ جوش‌ و خروش‌ و تكاپو و تغييرات‌ زندگي‌ ما انسانها را «نابخردانه‌» نميشمارد ؟ بايد زنبور بود تا بتوان‌ گفت‌ زنبور چگونه‌ مي‌انديشد و تعقّل‌ ميكند ـ مگر همه‌ موجودات‌ بايد از زندگي‌ ما الگو بگيرند تا عاقل‌ و متكامل‌ شناخته‌ شوند ؟!

اگر ما اندكي‌ دقّت‌ كنيم‌ همه‌ چيز را در مسير كمال‌ و شتابنده‌ و بي‌ آرام‌ خواهيم‌ ديد. بايد چشم‌ گشود و رهنمودهاي‌ قرآن‌ را نيز از نظر دور نداشت‌ ـ بايد دست‌ از خودپسندي‌ برداشت‌ و در جستجوي‌ حقايق‌ امور رفت‌ .

12ـ اينكه‌ صدرالمتألهين‌ قايل‌ بوده‌اند كه‌ موضوع‌ خليفةالهي‌ در حضرت‌ رسول‌اللّه‌ و حضرت‌ آدم‌ صدق‌ مينمايد كاملاً درست‌ است‌ امّا نميتوان‌ گفت‌ كه‌ مثلاً در وجود حضرات‌ نوح‌ ، ابراهيم‌ ، موسي‌ ، عيسي‌ و پيامبران‌ و امامان‌ و پيشوايان‌ ديگر مصداق‌ ندارد. موضوع‌ خليفةالهي‌ در وجود تمام‌ هاديان‌ و برگزيدگان‌ خداوند ثابت‌ است‌ و اينموضوع‌ از جمله : انّي‌ جاعل‌ٌ في‌الاَرض‌ خَليفةً ، دانسته‌ ميشود كه‌ «جاعل‌» حكايت‌ براستمرار دارد ، مگر هم‌اكنون‌ حضرت‌ صاحب‌الامرنمونه كامل‌ خليفةالهي‌نميباشند؟

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه