دارم اميد كه نور بصرم باز آيد آنكه غايب شده است از نظرم باز آيد
|
|
گرميِ دل خنكاي جگرم باز آيد اگر آن طاير قدسي ز درم باز آيد
|
عمر بگذشته به پيرانه سرم باز آيد
|
چار تكبير به محراب عبادت بزنم باده با يادِ رخش از سر عادت بزنم
|
|
خيمة عشق به صحراي ارادت بزنم كوس نو دولتي از بام سعادت بزنم
|
گر به بينم كه مه نو سفرم باز آيد
|
روز شب خوردهام از غيبت او خونجگر گر نشد كارگشا نالة شب آه سحر
|
|
گوش بر پيك خبر ماندهام و چشم به در دارم اميد بر اين اشگ چو باران كه دگر
|
برق دولت كه برفت از نظرم باز آيد
|
آنكه در مشكل ما عقدهگشا رايش بود در سويداي دلِ پاكدلان جايش بود
|
|
قبلة اهل نظر روي دل آرايش بود آنكه تاج سر من خاكِ كفِ پايش بود
|
پادشاهي بكنم گر به سرم باز آيد
|
همه گويند ز هجرش نَبُوَد راه گريز چون كه او مانده پسِ پرده غيبت، من نيز
|
|
من كه قلبم شده از باده عشقش لبريز خواهم اندر طلبش رفت و به ياران عزيز
|
شخصم ار باز نيايد خبرم باز آيد
|
وصف جانانه به هر گونه كلامي نكنم هست دور از من و ترسم كه دوامي نكنم
|
|
لبم آلوده به هر باده و جامي نكنم گر نثار قدم يار گرامي نكنم
|
گوهر جان به چه كار دگرم باز آيد
|
آنكه از منظرة چشم نهان است چو روح آنكه در مملكت عشق كند فتح فتوح
|
|
آنكه سازنده كشتي نجات است چو نوح مانعش غلغل چنگ است و شكرخواب صبوح
|
ورنه گر بشنود آه سحرم باز آيد
|
به اميد قدمش چشم به راهم ـ حافظ الفتم با غزلت هست گواهم ـ حافظ
|
|
همدم سوز دل و آتش آهم ـ حافظ آرزومند رخ چون مهِ شاهم حافظ
|
همتي تا به سلامت ز درم باز آيد
|