روزگاري فرصتي دست داد و 100 غزل از لسان الغيب را تضمين نمودم.
ذيلاً اولين غزلي كه تضمين شده است تقديم ميگردد.
|
بنازم معبد دلرا كه هست از خون بسملها
تنم تبدار و كامم خشگ و لبها بسته تاولها
|
|
همه خاكش گِل و صد گونه گُل روييده از گلها (1)
الا يا ايّها السّاقي ادركأساً و ناولها (2)
|
كه عشق آسان نمود اوّل ولي افتاد مشكلها
|
خوش آن مرغي كه جز در ساية زلفش نياسايد
رها نتوان كنم زلفش كه دستم مشگ ميسايد
|
|
اگر از خال لبهايش بچيند دانهها، شايد
ببوي نافهاي كافِر صبا زان طرّه بگشايد (3)
|
ز تاب جعد مشگينش چه خون افتاده در دلها
|
ببه اميد وصال حضرت جانان سفر كردم
بگو با كاروان كز اين سفر من برنميگردم
|
|
مرا نقدينه جاني بود و آنرا هديه آوردم
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم
|
جرس فرياد ميدارد كه بر بنديد محملها (4) و (5)
|
ز خيل عاشقان هر كس بسويي راه ميپويد
مرا ساقي به جامي از دلم زنگار ميشويد
|
|
مسلمانانكعبهوهندوبتوبُتخانهميجويد(6)
به مي سجّاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
|
كه سالك بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها
|
به موج زلف پيچاني گرفتار است پاي دل
سفر دور است و تن رنجور و رهيابي بسي مشكل
|
|
نگرددموجآنطوفانازاينبيبالوپرزايل(7)
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل (8)
|
كجا دانند حال ما سبكساران ساحلها
|
غزال وحشيم از سبزه زار دل رميد آخر
شدم ديوانه تا شد آن پريرو ناپديد آخر
|
|
شقايقهاي چشمانم به صحراها دميد آخر
همه كارم ز خوشنامي به بدنامي كشيد آخِر
|
نهان كي مانَد آن رازي كزان سازند محفلها
|
نواي مطرب و ساقي بگوش جان شنو حافظ
هلا، آن قبلة خوبان چو باشد پيش تو حافظ
|
|
از اين بزم طَرَب اَفزا دمي بيرون مرو حافظ
حضوري گر همي خواهي از او غافل مشو حافظ
|
متي ما تلق من تهوي دع الدّنيا و اهملها (9)
|
ـ بسمل : ذبح كردن با نام خداوند
2ـ معني مصراع : اي ساقي جامي بگردش آورو آنرا بما بده
3ـ طره : سر گيسو
4ـ جرس : زنگ كاروان
5ـ محمل : كجاوه
6ـ خيل : گروهي آدم يا اسب
7ـ سالك : مسافر راه خدا
8ـ هايل : ترسناك
9ـ معني مصراع : هرگاه به ديدار آنكس كه دوستش داري رسيدي دنيا را بحال خود رها كن
تضمين عزلي ديگر از لسان الغيب
|
شب شراب كجا عرصه سراب كجا
به دل قرار كجا، زلف و پيچ و تاب كجا
|
|
خيام يار كجا، قبّه حباب كجا (1)
صلاح كار كجا و من خراب كجا
|
سماع و غط كجا نغمه رباب كجا (2)
|
بگو به گفته شيرين نگار رعنا را
كه ساخت شايعة توبه كردنِ ما را؟
|
|
به دور آورد آن تلخي گوارا را
چه نسبت است برندي صلاح و تقوي را
|
به بين تفاوت راه از كجاست تا به كجا
|
چو آتش است مقدّس به حكم دين مجوس
تفاوت است فراوان ميان شوخ و عبوس
|
|
به لابه لعل لب آتشين يار ببوس
دلم ز صومعه بگرفت وخرقة سالوس(3)
|
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا
|
كسي ز جلوه دلدارِ ما خبر يابد
ز نور هور چه شبكور در نظر يابد
|
|
كه در درون دل از آتشي اثر يابد
زروي دوست دلِ دشمنان چه دريابد (4)
|
چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا
|
كسيكه زنده بعشق است در امان شماست
از آن دو مردمك چشم ديدهبان شماست
|
|
كسيكه شهره بنام است از نشان شماست
كه كحل بينش ما خاك آستان شماست
|
كجا رويم بفرما از اين جناب كجا
|
ز راز زلف سياهت دل من آگاه است
نگر بر آن لب خندان كه لعل دلخواه است
|
|
چو يوسفي كه گرفتار ورطه چاه است(5)
مبين به سيب زنخدان كه چاه در راه است
مبين
|
كجا همي روي اي دل بدين شتاب كجا
|
مراست بر كه قلبي ز عشق مالامال
اميد همچو غريبي به شامگاه خيال
|
|
در آن چو بوتة نيلوفر آرزوي محال
بشد، كه يادِ خوشش باد روزگار وصال
|
خود آن كرشمه كجا رفت و آن عتاب كجا (6)
|
ز چشم ما كه روان گشته جويبار ايدوست
به بيقراري ناظم بده قرار اي دوست
|
|
كنار چشمه چو سروي قدمگذار اي دوست
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست
|
قرار چيست صبوري كدام خواب كجا؟
|
ـ قبّه : گنبد
2ـ سماع : گوش دادن
3ـ سالوس : چرب زماني ـ فريبكاري
4ـ هور : خورشيد
5ـ جناب : آستان، محضر
6ـ عتاب : خشم و ستيز