نقش دين در همبستگي اجتماعي افراد هر يک از دو نسل
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا در دين اسلام بين دو نسل تفاوتي نيست, به خصوص اگر به بلوغ رسيده باشند. در دين اسلام فقط اطفال از تکاليف شرعي/ مدني آن هم در واجبات, غير مکلف لحاظ شدهاند اين هم در حالي است که روابط و علايق و عواطف خانوادگي بايد در نهايت استحکام باقي بماند. از نظر اسلام وقتي انسان به بلوغ برسد مکلف به انجام تکاليف عبادي, مدني مي¬شود و مي¬تواند در ظرف اجتماع بالاستقلال عمل کند ولي اين به معني آن نيست که روابط خانوادگي تضعيف گردد و در ذهن جوانان القاء شود که يک قشر منحصر به فرد هستند که مسايل و مشکلات آنان بايد به شيوه¬اي خاصّ و در خارج از ظرفيّت کلّي اجتماع حل و فصل شود. بديهي است که اگر چنين کاري انجام شود, ناگزير ميانسالان و سالمندان و زنان مطرح خواهند شد و در دنبال جدا کردن مسائل دختران جوان از پسران جوان و زنان ميانسال از مردان ميانسال و مردان کهنسال از زنان کهنسال پيش ميآيد و... آسانترين راه بررسي اين قبيل مسائل اين است که مطابق رويه متداول آن را ميراث استعمار دانست و نهايتاً هم مقداري نظريات وارداتي براي حلّ آن ارايه نمود, امّا به نظر اينجانب چون تعليمات سنتي ما سابقاً مترّقي و پويا نبود و متناسب با مدنيّت جهاني پيش نميآمد اثراتي به شرح زير باقي گذاشت: 1- با آغاز دوره پهلوي مدارس با نظام جديد وارد و پايي گونه بنياد نهاده شد و توسعه و تعميم يافت. به موازات آن تبليغات عليه شيوه تعليماتي سنتي آغاز و مرتباً تشديد شد و متقابلاً به وسيله دست اندرکاران تعليمات سنتي مقاومت و مبارزه در برابر نظام جديد تعليمات آغاز گرديد. در اين برخورد ميان نظام جديد و قديم, نظام جديد که از پشتوانه کامل مالي, سياسي, سلطنتي برخوردار بود طبيعتاً پيروز شد و شيوه کهن را از ميان برداشت و خود گسترش يافت و اين در حالي بود که نسل قديم شيوه جديد تعليماتي را قلباً نپذيرفت امّا ناگزير فرزندان خود را تسليم آن کردند و خود در حاشيه غير فعّال امّا بد بين و بدگو باقي ماندند. تحت تعليمات نو نسل جديد وارد مقدمات علوم تجربي و خالي از جنبههاي معنوي گرديد و نسل قديم عملاً از تحصيل سواد محروم گرديد و زمينهاي فراهم شد که در برابر نسل جديد که سريعاً بر تعداد با سواد شدگان آنها افزوده ميشد بي سواد باقي بماند و حرمت خود را در برابر نسل جديد به علّت بي سواد بودن از دست بدهد و شکاف باز شود. 2- علّت اين که به سهولت نظام تعليماتي جديد بر نظام سنّتي فايق شد و شيوه سنتي را از صحنه بيرون راند اين بود که: الف: شيوه تعليماتي سنّتي تقريباً بر اساس همان اصلي که در بدو امر تأسيس شده بود در طول ساليان بسيار باقي مانده بود و هيچگونه تحرّک و نوجويي و تکاملي که متناسب با مقتضيّات جهاني باشد نداشت. ب: تعليمات سنتي بر اساس آموزش اخلاقيات و معنويّات در چهارچوبي محدود استوار بود و به مقتضيّات مدنيّت که ابزارهاي آن علوم تجربي, صنعتي ميباشد کاري نداشت, در حالي که بخش عمدهاي از جهان تمام اهتمام خود را مصروف علوم تجربي و کاربردي آن مينمود و شتابان امور مدنيّت را متکامل مينمود و مردم ساير جهان به تدريج از اين جريان آگاه ميشدند و با رغبت به نظام تعليماتي جديد ميگرائيدند و به طرفداران شيوه کهن که معمولاً نسل قديم بود بد بين ميشدند و نظرات و عقايد آنان را که مبتني بر نظام تعليماتي کهن بود مردود ميشمردند هر چند والدين خود آنان بوده باشند. 3- همزمان با برقراري نظام تعليماتي جديد امر نگارش و تأليف و تنظيم کتب و نشريات عمدتاً در اختيار تحصيل کردگان در نظام جديد که به روشنفکر معروف شده بودند قرار گرفت و اين طبقه به خصوص آنانکه با نظام کهن مخالف بودند مورد حمايت نظام حکومتي کشور و بعضاً تحت تأثير احزاب و سياستهاي وارداتي, همنوا با تبليغات و هم جهت با عمليات حکومت و مجريان آن به سنت شکني روي آوردند و به تقبيح شيوه تربيت سنتي و تحسين نظام خانوادگي غربي اهتمام نمودند که بعضاً عبارتند از:- الف: تشديد احساس بدبيني و بي حرمتي بين نسل جديد و نسل کهن را بين خانوادهها و انتشار نامهها و شکايات نسل جديد از نسل قديم که غالباً هم ساختگي بودند, مانند اينکه فرزندان شکايت ناياب از اين داشتند که خانواده آنان متحجر و فياتيک است و ما را درک نميکنند و احساسات ما را نميفهمند و... حال بگوييد چه کنيم- دامن زدند. ب: حذف شيوهي ادبيات سنّتي که مبتني بر امثال و حکم و پند و اندرز و شريعت و مليّت بود, از کتب و نشريات به گونهاي که اگر احياناً شاعري شعري ميسرود که در آن پندي و نصيحتّي وجود داشت از چاپ و انتشار آن خودداري ميشد که تأثير آن هنوز هم کم و بيش در ادبيات باقي مانده است. پ- شيوع ترجمه و تأليف نولها و داستانها و حوادث غربي و شبه غربي, جنايي, ضد اخلاقي, و ضد خانواده و... ت- بزرگ سازي مسايل جوانان و لازم شمردن رسيدگي به مشکلات اين قشر از اجتماع برون از دايرهي همگاني. با اين بيان ميتوان گفت که ايجاد شکاف بين نسل جديد و نسل قديم ريشه در نظام تعليماتي جديد و تعارض آن با نظام تعليماتي سنتي قديم دارد و به خصوص نامترّقي و نا متکامل بودن روش تعليماتي سنتي بود که ميدان را به راحتّي خالي کرد. روش و تلقي ما و امثالِ ما ملّت, در وضع موجود چنين است که اگر مختصر توفيقي يافتيم آن را حاصل درايت خود ميدانيم و متقابلاً هر گونه مشکلات و شکستهاي فردي و اجتماعي را به ديگران مربوط ميشماريم – مانند اينکه حذف شيوه تعليمات سنّتي قديم را نتيجه تحميل نظام جديد تعليماتي, و اين را از اقدامات رضا شاه ميدانيم و رضا شاه را هم دست نشاندهي استعمار و بنابر اين ايجاد و شکاف بين نسلهاي قديم و جديد نيز از آثار استعمار ميشماريم! امّا ... يک محقّق بايد توجه توّجه داشته باشد که چه ميشود که يک نظامي و يا يک اجتماعي بر يک نظام و يا نظامها و يا بر يک اجتماع و يا اجتماعات مسلّط ميشود. به نظر نگارنده تا يک جرياني از هر نوع که باشد, ضعيف نباشد جرياني ديگر بر آن چيره نخواهد شد, مانند اينکه اگر نظام سلطنتي قاجار ضعيف نبود رضاخان, حتّي با حمايت استعمار هم نميتوانست آن را از ميان بردارد و جانشين آن بشود. همين گونه است نظام تعليماتي سنتي قديم- اگر نظام سنتي ضعيف نبود نظام تعليماتي جديد زمينهاي پيدا نميکرد تا گسترش يابد و آن را از ميدان بدر کند و باعث ايجاد شکاف بين نسل قديم و جديد بشود. اين يک حقيقت مسلم و از نواميس فطرت است و لذا اجتناب ناپذير است که هر ظرفي به هر مقدار که خالي باشد از هوا پر ميشود و اين حقيقت در قانون ظروف مرتبطه هم تعريف شد است که ما متعرض آن نميشويم – حاصل کلام اين است که اگر ظرفيتي خالي نباشد درب آن هم باز باشد چيزي وارد آن نميشود. اگر دست بالا را بگيريم و بگوئيم: آتشي آمد محتويّات ظرف را سوزاند و يا سيلي آمد و ظرف را با مظروف برد. در اين حالت هم شکي نيست که محتويّات ظرف قابليت احتراق داشته و سوختن را پذيرفته است و در برابر سيل مقاومت کافي نداشته و خود را تسليم جريان آن نموده است. به نظر نگارنده شکاف بين نسل قديم و جديد معلول نظام فرهنگي است, و نظام فرهنگي معلول خصايص اجتماعي ما ميباشد و اگر ما درصدد اصلاح خصايص اجتماعي بر نياييم بر مشکلات فايق نميشويم. از جمله مهمترين خصايص اجتماعي ما پايبندي به سنتها ميباشد که پايهي آنها را هم خود بر بنيادي غلط يا ناقص و متزلزل نهاده ايم و هيچ گونه توّجهي به نظام و نواميس خلقت و قواعد و معارف دين هم نداريم و اين در حالي است که خود را وابسته به نظام آسماني اسلام هم ميشماريم (نگارنده نظر به اکثريت دارد نا به استثناها).
|