بخش سوّم- کلمه واحده
در بخش دوم ثابت کرديم که به استناد آيه(سوره روم, آيه30) که ترجمهي آن فوقاً بيان گرديد دين راستين پايدار آن ديني است که مطابق با نواميس فطرت باشد:«فطرت الله» و نمونهي فطرت را هم خصوصيّات فطري عامه مردم «ناس» معرّفي فرموده است: «فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» پس اگر ما بخواهيم بدانيم که آيا ميشود معتقدات عامّه مردم جهان را به سوي يک کلمهي واحد جهت داد, بايد توجه کنيم که 1- خداوند چه ميخواهد 2- نواميس فطرت که آن هم بر اساس خواست خداوند به وجود آمده است چه اقتضا آتي دارد چون بايد زمينهي انفعالي مساعد باشد يا مساعد شدني باشد تا عمل مؤثر و مفيد واقع شود. اول خواست خداوند: مسلم اين است که خداوند خواسته است تا دين مداران «ناس» را به سوي کلمهي واحد دعوت کنند: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ...» امّا قدر مسلم اين است که خداوند نميخواهد چنين موضوعي عملي شود چون اگر ميخواست, يا مردم را موحّد ميآفريد و يا نفوذ کلام پيامبران را به قدري قوي ميکرد که کاملاً مؤثر اقع شود: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» (99 سوره يونس) اگر پروردگارت ميخواست يقيناً تمام کساني که بر روي زمين هستند همه به طور گروهي ايمان ميآوردند- پس آيا تو مردم را مجبور ميکني که مؤمن بشوند؟ (هرگز شدني نيست!). علاوه بر اين بسيار آيات ديگر هست که وجود اختلاف عقيده را به طور اعمّ يک امر فطري ضروري تعريف فرموده است که نميتوانيم در اين مجال مختصر متعرض آنها بشويم. 2- مقتضيّات نواميس فطرت: نواميس فطرت در نظام فعلي آفرينش به گونهاي تعبيه شده است که رو به گسترش و تکثير است. اين گسترش و تکثير هم شامل کلّ هستي ميباشد و هم بر اجزاء آن حاکم است. هم آيات حکايت کامل و حقيقي بر امر گسترش هستي دارند:«أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما...» (30 انبياء)و هم دانش انسانها (با انحرافاتي) متوجه جهان در حال انبساط شده است و هم گسترش آن براي همگان قابل رؤيت ميباشد آنچنان که ما به رأي العين ميبينيم که عناصر, طبيعتاً به ترکيبات تبديل ميشوند و ترکيبات نيز پيوسته به لحاظ کيفيت پيچيدهتر و متکاملتر ميشوند. انسانها هم که از اجزاء هستي هستند هم به لحاظ کميو هم از نظر کيفي در جريان گسترش هستند. به لحاظ کميمقايسه فرماييد جمعيّت امروز جهان را با جمعيّتهاي دورانهاي پيشين و به لحاظ کيفي نيز استعدادها و توانائيها و دانش و آثار وجود انسانها را مقايسه فرمايند با گذشتههاي تاريخ تا موضوع روشن شود. دين هم علي رغم آن چه بعضيها ميپندارند يک پديده و آفريدهي خداوند است و لذا از سوئي به خواست و نظام موضوعه الهي مرتبط است و از سويي با گسترش کميو کيفي بندگان خداوند- چنانکه فرموده است: «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ» (1- هود) (اين قرآن) کتابي است که آياتش (در آغاز) محکم و فشرده بود سپس در نزد خداوند حکيم خبير مطلق, تفصيل (گسترش) داده شد (و در جريان گسترش مداوم هم است) فهم ديني مردم نيز, هم به لحاظ تعداد و ادراک عوام و هم به لحاظ تعداد و ادراک خوّاص در سطحي است که با دوران پيشين قابل مقايسه نيست, هر چند بعضيها نتوانند اين حقيقت را باور نمايند. هر چند دامنهي بحث و استدلال وسيع است امّا ما نميتوانيم به اختصار اکتفا نکنيم- خلاصه اينکه در جريان يک گسترش همه جانبه نميتوان وحدت نظر, به خصوص در امر دين به وجود آورد و اگر تلاشي هم بشود و نتيجهاي حاصل شود موضعي و محدود و موقّت خواهد بود آنچنان که در اديان آسماني به وقوع پيوست و نيز آن چنانکه مکاتب تشکلات احزاب و ساير نظامات موضوعه توسط انسانها نيز به همين سرنوشت گرفتار است پس چرا خداوند فرموده است- «قُلْ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا...»؟ چون کفر در جهان حضور دارد و آن هم يکي از اجراء هستي است پيوسته در جريان گسترش و کمال است و بر اساس اصول و نواميس آفرينش, دين هم در برابر کفر حضور دارد چنانکه در يکي از اصول 12 گانه آفرينش نگارنده توضيح نسبتاً گويا و رسايي داده است و آن را «اصل تزويج» نام نهاده است که مقتبس از آيه 49 ذاريات و آيات ديگر ميباشد: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»: براي هر چيزي که آفريديم زوج و قريني آفريديم باشد که شما متذکراين (موضوع يا اصل مهم آفرينش) بشويد- در برابر جسم روح, در برابر زندگي مرگ, در برابر مرد و زن در برابر شب و روز و... حضور دارد و بايد بين آنها هم تعادل برقرار باشد. تنها موجودي که نه فقط از سلطهي اين نظام مزدَوَج متأثر نيست بلکه بر آن سلطه و احاطه کامل دارد, ذات واجب الوجود- يعني هستي آفرين است که نه همسري دارد و نه قرين و ضدّ و شبيه و نظيري و لذا کلّ هستي مطلقاً, و اجزاء آن تا کوچکترين جزوي که حتّي به تصوّر هم نميآيد داراي زوج به صورت مثبت و منفي هستند- و دين هم يک «شيء» و آفريدهي خداوند است که مطابق اصول آفرينش, حضور کفر در برابر آن حتميو ضروري است و هرگاه بر فرض محال کفر از ميان برود دين هم نابود خواهد شد و بر عکس آن هم صادق است, آن چنانکه اگر روح از جسم گرفته شد جسم ميميرد و اگر جسم هم از روح گرفته شود روح از تجلّي و تظاهر خاموش خواهد شد و ناموس فطرت هم به گونهاي است که ناگزير بين آن تعادل برقرار است: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها- قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها - وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها... (سوره شمس)... «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ...» پس چون کفر وجود دارد و فعال و در جريان گسترش است و دين هم حضور دارد و بايد فعال و در جريان گسترش باشد تا تعادل و تساوي برقرار باشد- خداوند با ارسال رسل و انزال کتب و آيات آسماني به تقويت بنيهي معنوي و تقواي دين داران پرداخته و فرموده است بگو: بيائيد به سوي کلمه و نقطه اشتراک ديني مورد قبول تمام اديان آسماني (تا در مقابل تقويت و هجوم کفر يک صف واحد مبارز و مدافع تشکيل بدهيم) و با انجام صحيح فرامين الهي که همان ستايش او ميباشد به تقويت بنيهي ديني و معني خود همت گمارديم و نگذاريم تا کفر تعادل را بر هم بزند.
|