بخش پنجم اصول مذهب که عبارتاند از عدل و امامت
اصول مذهب توسط بعضي از اعضاء جلسه (ميزگرد) مورد تشکيک و ترديد قرار گرفته و اشاره شده است که معلوم نيست از کجا و چگونه و توسّط چه کسي وارد و ضميمه اصول ديگر شده است و نهايتاً با انديشيدن پيرامون احتمال يکي کردن اصول سه گانهي دين نوک قلميکه مرکب نامرئي دارد بر آنها فرو کشيده شده است و بدين ترتيب قهرمان داستان مولوي و خالکوبي نقش شير بر بازوي او عينيت يافته است و با بيان ضرب المثل عربي کلّ الصيد في جوب الفرا: شکار بزرگ را بگير هر چند باقي شکارها را از دست بدهي - بر صائب بودن نظريه توحيدي مذکور مهر تأکيد زده شده است! آيا واقعاً در جهاني که همه چيز در حال انبساط است عقلاً و منطقاً اصول دين را ميتوان به انقباض کشانيد؟ و بر فرض محال که بتوان چنين کرد آيا زمينهي پذيرش و به کارگيري چنين اختراعي به وجود ميآيد؟ آيا چنين انديشهاي داستان ملاّ را تداعي نميکند که حرمت مادرخود را شکست در حالي که قيمتي گزاف براي او تعيين ميکرد که هيچ کس هم خريدار نميشد؟ درست است که فلسفه و علم راه گشا به ماوراها هستند امّا در حالي که همين زمين و فضاهاي آسماني موجود نياز به راههاي جديد دارند چرا بايد به ماوراها پرداخت؟ از زماني که يعقوب خداي تورات را در کشتي گرفتن مغلوب کرد و بر روي سينهي او نشست 23 قرن گذشته است امروز حتّي در قهرمان گري هم بايد عملي عمل کرد نه خيالي و ايده آلي! بايد بردبارانه ترمزها را باز کرد نه بيهوده گازداد که تشنج آفرين خواهد بود؟ درد آشنا بايد درمان شناس هم باشد يا دست کم دارويي بي ضرر به بيمار بخوراند. نهايتاً اميد است تذکّرات مذکور در دنبال نظرات منطقي و مستدل آقا... که در جريان بحث بيان داشتهاند در غير ضروري بودن اين قبيل انديشيدنيهايي اصلاح گرانه بي اثر نباشد!
|