روح و انواع آن از ديدگاه قرآن کريم
بعضي تصوّر ميکنند که قرآن کريم يک کتاب علمياز نوع علوم تجربي نيست زيرا قرآن با روشي که معمولاً به اثبات علوم تجربي ميانجامد شکل نگرفته است. نظر مذکور از جهاتي درست و از جهاتي نادرست ميباشد. نظريه مذکور از اين نظر درست است که قرآن بر اساس مشاهده و تجربه حاصل نشده است. چرا؟ زيرا خداوند که بي نياز مطلق است قطعاً نيازي به تجربه و مشاهده ندارد تا براي او علميحاصل شود, به خصوص که او عالم مطلق هم ميباشد و هستي تمام اجزاء و خصوصيّات آنها را با علم خود آفريده است و ضرورت نظام مشاهده و تجربه را خود براي دانش اندوزي انسانها وضع فرموده است. امّا نظر مذکور از اين لحاظ نادرست است که قرآن کريم نه فقط علم بلکه فوق علم است امّا از نوع علوم الهي ميباشد, و لذا با علوم انسانها فرق دارد زيرا به مصداق شريفه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» علم خداوند نيز که قرآن کريم جزوي از آن است مصداق «ليس کعلمه» علم ميباشد امّا... امّا بر همين اساس که قرآن کريم که بخشي از علم خداوند است و لذا مانند علوم انسانها نيست بر خلاف علم انسانها که از مشاهده و تجربه علم و يقين حاصل ميشود, بايد با يقيين و ايمان مشاهده و تجربه شود تا «عين اليقين» حاصل گردد! زيرا قرآن کريم علمياست که براي عملي شدن مفاهيم آن بر آدميان نازل شده است. و راه مشاهده عملي کردن آيات را نيز که اساس دين اسلام را روشن مينمايند خداوند خود بيان فرموده است: 1- «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» همّت استوار بدار براي دين راستيني که مطابق نواميس آفرينش باشد که نمونهي مشخص و هميشه در دسترس آن) خصوصيّات فطري انسانها ميباشد, تبديلي يا جايگزيني براي آفرينش خداوند نيست ( نبايد جستجو کرد) دين پايدار آنست (که منطبق با فطرت باشد) وليکن بيشترين مردم اين را نميدانند (سوره روم , آيه30) بنابراين معيار و مقياس سنجش مفاهيم (علم و فلسفه) آيات آسماني,آيات آفاق و انفس ميباشند که علوم دست آورد انسانها نيز بخشي از ايات آفاق و انفس هستند. پس انگاه به صحت يک نظام ديني ميتوان يقين حاصل کرد که مفاهيم آيات, يعني رهنمودهاي قرآن کريم با نواميس فطرت منطبق شده باشد و بدين ترتيب از مشاهده و تجربه و عمل يقيين حاصل ميگردد. 2- «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً» و بدين گونه ما شما را امّت ميانهاي قرار داديم تا ناظر بر امور جهانيان باشيد آنچنانکه پيامر بر شما ناظر ميباشد (سوره بقره, آيه143), يعني اگر نظام ديني شما مسلمانان به گونهاي بود که در ميان غير مسلمانان (ساير مردم جهان) در موقعيت مرکزيت و محوريت و نظارت بر امر آنان قرار گرفته باشيد بدانيد که مفاهيم آيات و رهنمودهاي ما را درست ادراک و عمل کرده ايد, و اگر از موضع مرکزيبت و محوريت و نظارت دور مانده باشيد بدانيد که به همان مقدار از علوم قرآن و عمل به آنها به دور مانده ايد, يعني قرآن را نشناخته ايد يعني علوم قرآن در مقايسه و تطبيق با وضع عمومي مسلمانان با غير مسلمانان شناخته شدني ميباشد. 3- «وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ»و چه بسيار آياتي در آسمانها و زمين هست که از کنار آن ميگذرند در حالي که از آنها روي بر ميگردانند (به آن توّجهي نميکنند) (سوره يوسف, آيه105). علاوه بر آيات مذکور صدها آيه ديگر هست که راهکار فهم آيات آسماني را منوط و مربوط به آيات آفاق و انفس معرّفي ميفرمايد که متعرّض آنها نميشويم. پس علم به مفاهيم آيات آسماني به دو منشاء مطمئن مربوط ميشود: 1- تعاريفي که خود خداوند در مفاهيم آيات بيان فرموده است- چنانکه ميفرمايد «نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ»(سوره نحل, آيه89) که چون خود قرآن هم يک شي است پس بيانگر و مفسّر خود هم ميباشد و يا ميفرمايد: «أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ» که محکمات آيات را خود تفصيل ميدهد, و بسياري آيات ديگر. 2- ديگر رهنمود به آيات آفاق و انفس با وضع اصولي مشخص در قرآن کريم که بايد مبناي علم به مفاهيم آيات آسماني قرار گيرد, مانند علم به وجود جن در برابر انسان, روح در برابر جسم, معنا در برابر مادّه, رستاخيز و سراي ديگر در برابر اين جهان, و امثال اينها. چنانکه ميفرمايد... «تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ...» زنده را از مرده بيرون ميآوري و مرده را از زنده (سوره آل عمران , آيه27) (يعني اصل تزويج يا دوگانگي مخلوق در برابر وحدت و يگانگي خالق) و در اين خصوص نيز اصل را بر اساس تحقيق قرار داده است نه پذيرش من باب تعبّد,چنانکه ميفرمايد: «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِير» بگو برويد در زمين و سپس «تحقيق کنيد» که چگونه آفرينش را آغاز کرد (تا يقين حاصل کنيد که پس از آن نيز) نشئه ديگري را ميآفريند زيرا خداوند بر هر چيزي توانا ميباشد. (سوره عنکبوت, آيه 20),ما در جريان زندگي ميبينيم که هرگاه دانهاي زير خاک رفت و رطوبت کافي به آن رسيد و در جريان گنديدن (سکرات موت) قرار گرفت همزمان جوانه ميزند سر از خاک بيرون ميآورد, رشد ميکند و به ثمر مينشيند و چون در نقاط و زمانها و مکانهاي مختلف تجربه و تکرار شود همين نتيجه حاصل ميشود و براي ما آنچنان علميميشود که جزو بديهات قرار ميگيرد. در علوم تجربي هم همين نتيجه حاصل ميشود: يک قطعه آهن در معرض هواي مرطوب زنگ ميزند و هر چه زمينه مساعدتر باشد شدت زنگ زدگي بيشتر ميشود. بدين ترتيب آهن ميميرد- اين حالت در آزمايشگاهها نيز به گونهاي کنترل شده و تجربي انجام ميشود که آن را اصطلاحاً سوختن آهن در اکسيژن (اکسيده شدن) مينامند, که ظاهراً مرگ آهن است, و همين گونه فلزات و شبه فلزات ديگر که با هم ترکيب ميشوند و از نوعيت و عنصريت اوّلي ميميرند. امّا اين ظاهر امر است و حقيقت اين است که از مردن دو يا چند عنصر بسيط يک ترکيب جديد به وجود ميآيد (چيزي جديد زنده ميشود) و هر چه اين مردنها و زنده شدنها تکرار شود ترکيبات جديدتر و پيچيده تري به وجود ميآيد تا سر انجام شرايط وارد شدن در زنجيره حيات را احراز نمايند و اگر توّجه شود آب وخاک که سر منشاء پديد آمدن انسانها و حيوانات و گياهان هستند يک توده از فلزات و شبه فلزات هستند که مراحل گوناگوني از مرده شدنها را پشت سر گذاشتهاند و اگر بدن يک موجود زنده را نيز تجزيه کنيم جز يک مقدار از ترکيبات فلزي و شبه فلزي چيز ديگري نميباشد... پس چه گويم کي ز مردن کم شدم...«قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ» بنابراين منظور از جمله«سِيرُوا فِي الْأَرْضِ» تنها اين نيست که ما برويم در اکناف گيتي و ببينيم که فرزنداني متّولد ميشوند و کساني ميميرند يا شهرهايي خراب شده و شهرهايي جديد به وجود آمدهاند که اين ديدن در هر محلّي قابل دست رسي است و لذا منظور از «سِيرُوا فَانْظُرُوا» دقت و تحقيق در زمين و اجزاء متشکله آن و کيفيت مردنها زنده شدنها و نتيجهي حاصل از آنها است که مرتباً به ايجاد زنده شدنها و مردنهاي متکاملتر ميانجامد و چون اين حالت يکي از نواميس آفرينش است لاينقطع استمرار دارد و بدون استثناء شامل همه اجزاء هستي اعمّ از کوچک و بزرگ هم ميشد, چنانکه ميفرمايد:«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» سپس به انتظام امور آسمان پرداخت در حالي که (موادي) دود گونه بود, پس به آن و زمين فرمود خواه ناخواه (به شکل آسمان و زمين فعلي) درآييد, گفتند فرمان بردارانه در ميآييم (سوره فصلت , آيه11) و همين آسمانها و زمين موجود نيز در نظام و ناموس کلّي آفرينش در آينده نيز تغييز کيفيت خواهند يافت:«يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار» روزي فرا ميرسد که همين زمين به چيزي غير از زمين تبديل ميشود و آسمان نيز به شرح ايضاً ( مردم و چه بسا کلّ اجزاء آسمانها و زمين) در برابر خداوند قهّار در معرض داوري قرار ميگيرند! (سوره ابراهيم, آيه48). مطابق مفاد آيات مذکور و آيات بسيار ديگر اصل تبديل يکي از اصول آفرينش است که با 11 اصل ديگر که مجموعاً شامل دوازده اصل ميشوند (و نگارنده آنها را از مفاد آيات قرآن کريم اقتباس و در کتابي با نام «اصول آفرينش» تدين و منتشر نموده است). جريان کلّي هستي به سوي کمال را تبيين مينمايد «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ» و با توجه به اصول مذکور است که هم ميتوان از غوامض قرآن کريم بهتر آگاه شد و با اطمينان خاطر بيشتري از تطابقِ آنها بهره گيري علميکرد. اکنون پس از ذکر مقدّمه نسبتاً مفصّل مذکور که در عين حال يک نوع متن است به بيان رابطه روح با جسم و يا معنا با مادّه ميپردازيم. مطابق اصل تزويج که از آيه(سوره ذاريات, آيه49) و آيات ديگر اقتباس گرديده است :«وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» و ما هر چيزي را در عين واحد بودن از دو گونه يا زوج آفريديم (و اين راز را براي شما بيان ميکنيم) باشد که شما متذکّر (اهميّت اين راز خلقت) بشويد- هر چه مخلوق باشد در اجزاء و در نوع و حتّي در کليت (در عين فرديت) زوج ميباشد و تنها واحد مطلق است که آن را قرين و زوج و والد و ولدي و تغيير و تبديل و آغاز و پايان نيست ذات مقدّس باريتعالي است که خالق هستي ميباشد تا جايي که خود هستي نيز از دو بخش غيب و شهود و مثبت منفي تشکيل گرديده است: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» نيز مطابق اصل هماهنگي نظام آفرينش:«ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» در نظام آفرينش خداوند متعال تفاتي نميبيني(سوره ملک, آيه3)وقتي ما در وجود خود که بهترين نمونهي خلقت و فطرت و در دسترسترين نمونه است مشاهده کرديم که تمام اجزاء وجودمان زوج است و در واحد نوع نيز زن و مرد مکمّل يکديگر هستند, و تمام جانداران ديگر اعم از حيوان و گياه نيز تابع همين نظام هستند نور و ظلمت و مرگ و زندگي و ثوابت و سيارات و الکترئنها و پزيترونها و پروتونها و بهشت و دوزخ و... نيز مشمول همين قاعده ميباشند پس ناگزير قبول ميکنيم که در برابر جسم روح, در برابر مادّه معنا وجود دارد و در حقيقت جهان هستي با تمام اجزاء آن از بي نهايت ريز تا بي نهايت بزرگ, متقارن در متقارن و به عبارتي زوج در زوج ميباشند. زيرا ممکن نيست که همه چيز زوج و قرينه داشته باشد امّا جسم و ماده قرينهاي نداشته باشد. پس آن بخش از وجود که در جانداران (مصطلح) وجود دارد امّا قابل رؤيت نيست, روح ناميده ميشود که باعث ايجاد حرکتهاي اختياري (توسط جان) ميگردد و آن بخش از وجود مادّيات که نامريي ميباشد معنا ناميده ميشود, و چه بسا که بتوانيم آنرا به خوّاص فيزيکي و شيميائي مواد تعبير نماييم که غالباً مريي نيستند. امّا وجود دارند و آثار آنها تحت شرايطي و عواملي قابل ادراک ميشود, مانند خاصيت به جوش آمدن آب در شرايط صد درجه حرارت و انجماد آن در حرارت صفر درجه, يا قابليت ترکيبي آهن با اکسيژن در شرايط وجود رطوبت, يا تأثير حرارت, و يا ميل ترکبي شديد شبه فلزات با همديگر که هيچ يک قابل رويت نيستند امّا وجود دارند, و هرکسي الفبايي از علوم را خوانده باشد نميتواند منکر اين خصوصيّات باشد. بنابراين اگر روح با حواسِ ما قابل رؤيت در جسم نباشد دليل عدم وجود آن نيست, کما اينکه به شرح فوق ميل ترکيبي عناصر با يکديگر, خصوصيّات بسيار ديگري که دارند نيز قابل رؤيت نيست, امّا هيچ کس منکر وجود آن نميباشد. موضوع «مَعين فعلها» از موارد مذکور نيز بسيار ظريفتر ميباشد, به نحوي که بسياري از فعل و انفعالات فيزيکي شيميايي و حياتي فقط با حضور آنها انجام ميشود بدون اينکه خود وارد عمل شوند يا در کيفيت آنها تغييري ايجاد شود. نيز از آن جمله است, قدرت و کيفيت آهن ربايي و نيز قدرت عظيم جاذبه عموميو وجود الکترونها و پزيترونها در فلزات و غير فلزها که در اجزاء هستي وجود دارند ولي قابل روئيت نيستند و فقط آثار آنها قابل مشاهده و کاربرد ميباشد.پس وقتي بر اساس مشاهده و تجربه بر ما ثابت ميشود که کليهي موّاد داراي تواناييهايي و خصوصيّاتي نامريي هستند يقيناً اجسام نيز داراي روحي ميباشند که فعلاً و در شرايط موجود براي ما قابل رويت نيست:«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً» و از تو در خصوص روح ميپرسند بگو روح (موجودي است) از امر پروردگارم که در مورد آن فقط دانش اندکي به شما داده شده است (سوره اسرا, آيه85) و از اين معني نبايد مأيوس بود و از شناسايي روح نااميد شد که اگر اندکي از علم پروردگار به انسان افاضه شود ميتواند با آن با بسياري از اسرار روح آشنا و آگاه شود- خاصّه اينکه از سياق آيات 89-85 نيز به نظر ميرسد که سؤال کنندگان از روح منظورشان روحي بوده است که آيات قرآن را بر حضرت رسول الله نازل ميکرده (روح الامين) يا روحي بوده است که فرشته وحي را همراهي ميکرده يا ملازم حضرت رسول الله بوده است و نه روحي که در قالب پيکرههاي انسانها متقارن با جسم است. به اين معني بايد توجه داشت که روح به شرح زير به موارد متعدّدي اطلاق ميشود. 1- يک نوع از روح آن است که در تشکيل تخمک مذکّر از يک سو و در تشکيل تخمک مؤنث از سوي ديگر شرکت دارد- زيرا هر دو تخم زندهاند و آنچه زندهاست يک شيء است که مطابق اصل تزويج بايد از دو بخش جسم روح تشکيل شده باشد. 2- نوع ديگر روحي است که از ترکيب تخمکهاي مذکر و مؤنث به وجود ميآيد و در تشکيل نطفه دخالت دارد, زيرا نطفه نيز به نوبت خود يک شيء و جسم است که اين هم بايد مطابق اصل تزويج مرکّب از جسم و روح باشد امّا درمرحلهاي پيچيدهتر و متکاملتر ميباشد. 3- روحي که در هنگام توّلد به شکل تنفّس (دم و بازدم) مستمراً وارد ريه ميشود و اکسيژن لازم را به بدن ميرساند و سموم را با بازدم دفع مينمايد- کار اين روح که مشتق از کلمه ريح يعني باد است در جسم قرينه و زوج عمل خوردن و آشاميدن است. و روح از اين نظر روح گفته شده که شبيه باد و مبداء حرکت و جنبش و آثار ديگر در اجسام است و وجودش ضرورت تام دارد و در عين حال مانند بادي که بي آلايش است پاک و نامريي و حيات بخش ميباشد. 5- روحي که بر آدم (ها) دميده ميشود و آنان را شايسته ميکند تا فرشتگان بر آنان سجده کنند:«فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ» 6- روحي که بر خاصاني از بندگان خاصّ خداوند القاء ميشود تا به تبشير و انذار بندگان بپردازند: «يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ» روحي از عالم امر بر بعضي از بندگان خداوند القا ميشود تا از روز ملاقات (که روز حسابرسي است) مردم را بر حذر دارد. (سوره غافر , آيه15) نيز مفاد آيه (سوره سجده, آيه9) آيات متعدد ديگر- اين روح بيشتر در وجود پيامبران القاء ميشود. 7- روحي که به صورت آيات بر پيامبران و به خصوص در شکل آيات قرآن کريم بر حضرت رسول ا... نازل ميشود:«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإِيمانُ...» و بدين گونه ما روحي (آياتي) از امر خويش بر تو وحي (نازل) کرديم در حالي که تو نميدانستي کتاب چيست و ايمان چگونه است...(سوره شوري , آيه52) 8- روحي که به حضرت مريم دميده شد و او را حامله کرد:«وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا»(سوره انبياء, آيه91). 9- روحي که غالباً همراه پيامبران و تأکيد کنندهي آنان است:«وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» و به عيسي فرزند مريم (آيات) روشنگر داديم و او را با روح القدس (روان پاک) تأييد نموديم(سوره بقره, آيه87). بنابر تعاريف قرآن کريم که به بعضي از آنها فوقاً اشاره کرديم, روح انواع معدّدي دارد و هر يک از آن انواع شأن و منزلتي مخصوص دارند- امّا روحها را ميتوان دو نوع شناخت. يک نوع روحهايي يا جانهايي که منشاء زميني دارند و همراه شکل گيري جسم انسانها و تغييرات جسميبه وجود ميآيند و متغير و در حال رشد هستند, مانند جان انسانها از بدو ايجاد تخمکها و نطفهها تا مراحل تولد و رشد و کمال و کهولت ميباشند – و نوع ديگر روحهايي که از آسمان يا عالم امر بر انسانهايي خاص نازل ميشوند:«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» و حق هم همين است که بر اساس اصل تزويج «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» چون خداوند روح آسماني خلق ميکند قرينه آن يعني روح يا جان زميني هم ميآفريند تا مهبط و کفوِ روح آسماني و وسيط و پيوند زننده آن با جسم آدميان باشد. به نظر ميرسد که حيات موجودات متکامل از تزويج و تقارن و تعارون دو نوع جان زميني و روح آسماني به وجود ميآيد زيرا مطابق اصل تزويج:«وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» روح نيز که يک شي است ممکن نيست که از دو بخش متشکل نشده باشد امّا پس از تشکيل از دو بخش و تلفيق با جسم در زبان قرآن حيات يا نفس نااميد ميشود: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» خداوند نفسها را يا روحها را به هنگام مرگ آنها ميگيرد و آنرا که نميميرد در هنگام خوابيدنش ميگيرد, پس نفسِ آنرا که مرگ بر او عارض شده است نگاه ميدارد ديگري را که زمان مرگش فرا نرسيده است به بدن او پس ميفرستد تا زمان معين (که عمرش به پايان برسد) در اين (نظام روح گرفتنها به هنگام مرگ, و پس فرستادنها در هنگام خوابيدنها) رهنمودهاي روشني است براي انديشمندان(سوره زمر , آيه42). کلمه نفس نيز مانند تمام کلمات ديگر قرآن کريم براي بيان مفاهيميبسيار به کار برده شده است امّا شک نيست که يکي از مفاهيم آن نيز روح است, و همين روح يا روان است که به هنگام خواب موقتاً و به هنگام مرگ دائماً از بدن جدا ميشود و در يد قدرت خداوند قرار ميگيرد:«اللَّهُ يَتَوَفَّى ...»
|