مدل سازي ديني
در هر گونه ساز و کاري مهندس بايد نظرات کارفرما و طرح او را دقيقاً ادراک نمايد و مقصود او را از انجام آن کار دريابد تا بتواند مدل و يا ماکت لازم را بسازد و عرضه نمايد تا اگر موافق نظر کار فرما بود و اعتبار لازم را در اختيار قرار دادطرح و نقشه را پياده و اجراء نمايد. مدل سازي صحيح از يکسو با وسعت ديد کارفرما و قدرت بيان ما في الضمير و کميت و کيفيت کار مورد نظر و از سوي ديگر با قدرت درک و تجربه و مهارت مدل ساز رابطه مستقيم دارد. در مدل سازي ديني که کار فرما و طراح خداوند است يقيناً وسعت ديد و قدرت بيان بي نهايت است و ما ايمان داريم که خداوند آن بخش از خواست و نظرات خودرا که مربوط به يک نظام ديني جهانشمول براي تمام طول تاريخ انسانها ميباشد در قرآن مجيد کاملاً بيان فرموده است چنانچه ميفرمايد: «... وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ» ما اين کتاب را بر تو (آنچنان فراگير) نازل کرديم که روشنگر «همه چيز» باشد و رهنمودي عظيم و رحمتي وسيع و بشارتي براي مسلمانان باشد. (سوره نحل, آيه 89). چون فرموده است: «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ» و نظام ديني هم «شَيْءٍ» است به خصوص اينکه اصولاً قرآن کريم براي تنظيم يک نظام ديني نازل شده است, تمام تعاريف لازم را براي تنظيم يک نظام ديني مورد پسند خود تبيين فرموده است. از آيه مذکور و آيات بسيار ديگر به خوبي معلوم ميشود که دين براي مردم است نه مردم براي دين هرچند مردميکه متدّين باشند و دين را وسيله سعادت خود و رسيدن به مقام قرب ميشناسد, همه چيز خود را وقف گسترش و دوام دين خواهند کرد و بدين ترتيب دين اصالت را به مردم ميدهد و مردم اصالت را به دين. چون وضع معيشتي مردم همانند جريان کلّي نواميس فطرت پيوسته در حال گسترش و تکامل است, قرآن کريم نظام دين را در رعايت وضع معيشتي مردم متناسب با شرايط و مقتضيّات تمام ادوار تاريخ تبيين مينمايد و بنابراين نظام دين بايد در فروع پيوسته مربوط به مدنيّت در جريان تغيير و تبديل به سوي کمال باشد و دلايل و شواهد کافي مبني بر صحت اين نظر نيز در قرآن کريم فراوان است مانند, «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» هيچ چيزي نيست مگر اينکه خزائن و پشتوانههاي آن نزد ما ميباشد و ما آن را نازل نميکنيم مگر به اندازه معيين (سوره انبياء, آيه 15) نظام دين هم يک شيء است و به تدريج از سوي خداوند گسترش داده ميشود و متکامل ميگردد (پس در مدل سازي بايد گسترش و تکامل نظام مراعات گردد). اين معني که نظام دين بايد هماهنگ با نواميس فطرت باشد در آيه 30 از سوره روم مفصّلتر و صريحتر بيان گرديده است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» پس همّت استوار بدار براي برقراري يک دين راستين که با ناموس خلقت همساز باشد که انسانها هم (که نظام دين براي آنان وضع ميگردد) بر اساس همان فطرت الهي آفريده شده اند, در ناموس آفرينش هيچ گونه تبديلي جايز نيست, دين پايدار چنين است (که با نظام آفرينش همساز و هماهنگ باشد) و ليکن اکثر مردم اين را نميدانند (نميدانند که نظام دين بايد مطابق نواميس فطرت و نظام آفرينش باشد و لذا بر اساس تصوّرات خود يک نظام ديني ميسازند که با خواست خداوند و مقتضيّات فطري خودشان مغايرت دارد و لذا پايدار نميماند) – (پس با اين بيان مدل نظامي ديني بايد متناسب با مقتضيّات فطري مردم و نواميس خلقت باشد). شناخت نواميس فطرت و خصوصيّات مردم چون آن ديني پايدار است که مطابق نواميس فطرت و خصوصيّات مردم باشد, مدل سازان نظام ديني بايد نواميس فطرت و خصوصيّات مردم را بشناسند تا بتوانند مدل را متناسب با آن بسازند. از دقت در آيه مذکور به خوبي روشن ميشود که منظور از دين حنيف يک نظام ديني راستين و مطابق نظام خلقت است و منظور از نظام خلقت هم آن بخش از نظام است که مشابه فطرت مردم باشد: «فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» و بنابراين مدل سازان بايد خصوصيّات فطري مردم را به خوبي بشناسند تا مدل نظام ديني را مطابق با مقتضيّات فطري مردم بسازند. به نظر نگارنده در آنچه تاکنون مدل سازان ديني انجام دادهاند اشتباهي صورت گرفته و آن اين است که تمام اهتمام خود را بر اين مصروف داشتهاند که مردم را بر اساس دين مورد نظر خود بسازند در حالي که بايد دين را مطابق فطرت مردم تنظيم ميکردند و اين آن چيزي نيست که خداوند خواسته است زيرا خداوند براي دين پايدار علاوه بر اينکه فرموده است: بايد مطابق نواميس آفرينش و فطرت مردم باشد مقياسها و معيارهايي نيز تعيين کرده است که ما در دنبال اين توضيحات حتی المقدور متعرّض آنها خواهيم شد. پس در تنظيم يک نظام ديني پايدار از خصوصيّات فطري مردم اساس کار قرار ميگيرد و اگر چنين نشود نظام دين ناپايدار خواهد بود.فطرت انسانها را هم خود خداوند در قرآن کريم به خوبي تعريف کرده است. همه ميدانند که خداوند کراراً بيان داشته است که انسان را از نطفه, از خاک, از گل, از حَمَإٍ مَسْنُونٍ , از طِينٍ لازِبٍ, از صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ و... آفريده است و پس از اينکه بخش مادّي وجود انسان را متعادل کرده است روح در آن دميده است و اين به معني آن است که با وجودي که انسان از دو بخش جسم و روح به وجود آمده است (مادّه و معنا) ولي در حقيقت اش اساس وجود انسان مادّه است و با وجوديکه هر یک از این دو بخش جسم و جان مقتضیات و نیازمندیهای مربوط به خود را دارند ولی نیازمندیهای بخش مادّی وجود انسان در درجه اوّل ضرورت ميباشند و اين نيز به معني آن است که در يک نظام ديني فطري بايد نيازمنديهاي مادّي انسانها در مرحله اوّل مورد توجه قرار گيرند, و مخصوصاً توجه به اينکه فرموده است وقتي جسم ا را به تعادل رسانيديم روح در آن دميدم اين نکته را در بردارد که اگر بخش مادّي انسان نامتعادل باشد جايگاه روح نيست يعني اگر نيازمنديهاي مادّي مرتفع نگردد القاء تعاليم معنوي بي نتيجه خواهد بود و اين در حالي است که سرپرستان نظام ديني تصوّر ميکنند که هر قدر مادّيات تضعيف و معنويّات تقويت شود اجتماع متدينتر و نظام دين صحيحتر و پايدارتر است: خداوند در قرآن کريم يک سلسله اصولي را راي نظام دين صحيحتر و پايدارتر است: خداوند در قرآن کريم يک سلسله اصولي را براي نظام آفرينش که انسان هم جزوي از آن است تعريف فرموده است که تا اين اصول شناخته و رعايت نگردد نه مفاهيم قرآن کريم به درستي دانسته ميشود نه نواميس آفرينش و نه وجود انسان و نگارنده 12 اصل از اين اصول را استخراج و در کتابي با نام اصول آفرينش تأليف و منتشر نموده است. يکي از اصول مذکور اصل تزويج است و به معني آن است که هر چه را خداوند آفريده است در عين اينکه نوعاً يگانه است ولي چه در اجزاء و چه در کليت از دو بخش تشکيل شده است مانند نوع انسان که نوعاً از زن و مرد تشکيل شده است و هر يک از اين زوج نيز از جسم و روح تشکيل شدهاند و جسم هر يک از آنها هم در کليه اجزاء از اعضاء زوج و متقارن تشکيل شده است مانند دستها, پاها, انگشتان, مفاصل, دندانها, دندهها, چشمها, سوراخها, کليهها, بيضهها حتّي جريان خون, قلب که از دو بطن است مغز که از دو بخش نيمکرهاي است, گلبولهاي خون و تمام ذرّات وجود انسان و حتّي اجزاء عالم هستي و حتّي کل عالم هستي که از عالم غيب و شهود تشکيل شده است و فقط و تنها خداوند است که فرد مطلق است: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء» و هرگاه در هر يک از اين دو بخش متقارن وجود که گفتيم انسان هم جزوي از آن است نقص و کمبودي به وجود آمد تعادل بر هم ميخورد و ناهنجاري ايجاد ميشود. بنابراين خداوند نخواسته است که جسم در برابر روح و يا روح در برابر جسم تقويت شود. خداوند تقويت هر دو را با هم و متعادل خواسته است: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». اينکه دينمداران بيشتر بر تقويت روح و تضعيف مادّيات تأکيد ميکنند به علّت اين است که نواميس فطرت و انسان و نيز تعاليم قرآن کريم را به درستي نشناختهاند و گمان ميکنند که کار درستي انجام ميدهند. و اگر بنا را بر اين بگذاريم که چون روابط آيات منزل را نشناختهاند معذور هستند روابط آيات فطرت و طبيعت چه ميشود: «وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» و بسا آياتي در آسمانها و زمين هست که بر آنها ميگذرند در حالي که از آنها روي بر ميگردانند سوره یوسف, آيه 105 به آيات آفاق و انفس هم توجه نميشود. با يک نظر اجمالي هم ميتوان حقيقت احوال را دريافت: چرا جوامع ديني عقب مانده هستند. نتايج تجارب نماينده درستي و نادرستي عمل است. ما وارد تحقيق در امور گذشتگان نميشويم زيرا به بررسي وضع حاضر که کاملاً مشهود است براي نتيجه گيري از بحث کافي است. کافي است که ما وضع عمومي کشورهاي به ظاهر اسلامي را مورد مطالعه قرار دهيم تا معلوم شود وضع نظام اسلامي چگونه است! عربستان سعودي منشاء اسلام ؟يمن و عمان و امارات؟ عراق و مصر و سوريه و لبنان و فلسطين؟ ترکيه و افغانستان و پاکستان؟ الجزاير و موريتاني و سودان و اتيوپي؟ و... در ميان اين کشورهاي اسلامي کدام يک از يک نظام سياسي, اقتصادي, علمي, صنعتي, نظامي و... که در مقياس جهاني قابل توجّه باشد برخوردار هستند؟ چرا چنين هستند؟ نيروي انساني کم دارند؟ مواد اوليه معدني و غير معدني کم دارند؟ زمين کم دارند؟ انرژي کم دارند؟ چرا عقب مانده و مستعمره يا مستعمره گونه هستند؟ چرا نبايد علّت عقب افتادگي يا مستعمره گونه بودن را مورد بررسي قرار دهند؟ لابد همان گونه که متداول است خواهند گفت که علّت اصلي استعمار است! چرا علّت استعمار را بررسي نميکنند؟ چه بسا گفته شود استعمار قدرت مادّي و صنعتي را به خدمت گرفت و بر ما تاخت و ما را به اين روز نشاند و هنوز هم ادامه ميدهد! مسلّم است که با تأييد قدرت استعمار انگشت روي نقاط ضعف خود ميگذاريم. اگر ما مسلمان ضعيف نبوديم و نباشيم استعمار نه در شکل کهنه و نه در شکل نو نميتوانست در امور ما دخالت کند و اگر هم ميخواست بکند بي نتيجه بود. چون آهن در فولاد فرو نميرود امّا فولاد در آهن يا سنگ فرو ميرود. واي بسا گفته شود که وارث رژيمهاي منحط و دست نشانده پيش هستيم! در اين صورت چه کسي و کساني در چه مدّت زماني و با چه شرايطي بايد خرابيهاي گذشتگان را اصلاح کنند؟ مسلماً رژيمهاي فعلي هم از ميان ميروند و آيندگان گناه را به گردن اينها خواهند انداخت! پس چه؟ امّا هر چند به نظر بعضيها غير قابل قبول باشد امّا نظر نگارنده اين است که ما اسلام را درست نشناخته ايم و چون شناخت غلط است عمل هم نتيجه خوبي نخواهد داشت. علّت اصلي هم اين است که ما اسلام را تک بعدي کرده ايم و بعدي را هم که پذيرفته ايم, هم اصولاً ناقص و نيمه کاره است و هم ناقص عمل ميکنيم. خداوند در خلقت تجلّي دارد. روح در بدن و معنويّات در مادّيات بدون مادّيات معنويّات بروز و ظهور ندارند. آيات منزل برآيات مخلوق و موجود در طبيعت بايد بر هم منطبق و يا در هم ترکيب شوند, بارور شوند و کارا گردند. آيه 30 از سوره روم «فَأَقِمْ وَجْهَكَ...» هم بر همين معني صراحت دارد که دين در فطرت و خلقت متجلي ميشود و پايدار ميماند – نظام فطرت و به طور کلّي نظام آفرينش را نيز همان گونه که قبلاً نيز اشاره کرديم خداوند بر اساس تزويج و تقارن قرار داده است. دين هم يک مخلوق خداوند است که نظام آن شامل مادّيات و معنويّات هر دو با هم ميباشد و لذا هم ناظر بر امور دنيوي, مادي مردم و هم ناظر بر امور معنوي, اخروي آنان ميباشد – معنويت دين در مادّيات متجلي ميشود و مادّيات آن از معنويات زنده و متحرک و پويا ميگردد. با اين بيان علّت عقب ماندگيهاي کشورهاي اسلامي زاهد مآبيهاي بي مورد و تظاهر به معنويات بي مورد است, و چون چنين هستند عمدتاً (نه استثناها) نه دنيا را دارند و نه آخرت را زيرا کسي که بي مورد خودرا به معنوياتي که اصالت آن را هم به درستي نشناخته است مقيد کند, دنياي خود را هم از دست ميدهد و کسي که دنياي خود را از دست بدهد خود رادر ميان جهانيان خوار ميکند, و کسي که در ميان جهانيان خوار باشد عزّت اسلام و مسلمانان را خدشه دار ميکند, و چنين کسي بر خلاف خواست خداوند که عزّت و اقتدار مسلمانان در برابر کفر است عمل کرده است و چنين کسي مفهوم معنويت را که اصولاً رعايت خواست خداوند است نشناخته است! «و خسر الدنيا و الآخره ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ» ميشود! «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى...» هر کس از ذکر من (که به صورت آيات نازل گرديده است) سرپيچيد مسلماً زندگي دنيا بر او تنگ ميشود – و روز قيامت هم او را کور بر ميانگيزيم. (سوره طه, آيه 124) - حال که شاهديم که زندگي بر مسلمانان جهان سخت ميگذرد يقيناً با جرأت ميتوانيم بگوئيم که بدين علّت است که از رعايت مفاد قرآن کريم سرپيچي کردهاند – و اين که به تنگي معيشت در اين جهان تصريح فرموده است هيچ شکّي باقي نميماند که فراخي و گستردگي معيشت مسلمانان خواست خداوند و دليل شناخت و عمل صحيح به آيات است. بنابراين, و آنچه قريباً توضيح خواهيم داد, دين اسلام بر دو اصل مادّيات و معنويّات استوار است و لذا در يک مدل سازي ديني بايد, برخلاف عرف و عادات متداول, به مادّيات و معنويّات هر د و به يکسان اصالت داده شود. وگرنه عقب ماندگي استمرار خواهد داشت. معيارها و مقياسهاي يک نظام ديني. نظر نگارنده مبني بر اين است که در يک نظامي اسلامي بايد به مادّيات و معنويّات ارزش و اصالت يکسان داده شود, چيزي نيست که به آساني مورد قبول دست اندر کاران نظام قرار گيرد, امّا چون پاي احساس تکليف در ميان است اين حقيقت بايد گفته شود و اگر امروز گفته نشود ناگزير در آينده گفته خواهد شد پس چه بهتر که هر چه زودتر بيان شود. به اين اميد که در مدل سازي ديني زودتر تأثير نمايد. خداوند براي يک نظام ديني معيارها و مقياسهايي مشخص نموده است تا نظام با آنها سنجيده و به محک برده شود تا نقص و ضعف آن مشخص و برطرف گردد. اين معيارها و مقياسها را نيز نظام فطرت که بر اساس اصل تکامل عام استوار است آيه 30 از سوره روم مجدداً مرور شود براي ما مشخص مينمايد يعني به هر مقداري که جنبههاي مثبت مدنيّت جهاني متکامل شود معيارها و مقياسهاي يک نظام ديني هم فرق ميکند, به گونهاي که نه فقط از مدنيّت کلّي جهاني عقبتر نباشد بلکه بايد در تمام شئون مثبت مدنيّت اعم از علمي, فلسفي, صنعتي, اقتصادي, مالي, فرهنگي پيشرفتهتر و با ثباتتر و ايمنتر هم باشد. اين معيارها و مقياسها در سراسر قرآن کريم اعم از آيات تشريعي, اخلاقي, تاريخي, داستاني,و... وجود دارد که پرداختن به همه آنها از عهده نگارنده و اين مقال خارج است و نياز به يک سلسله تحقيقات و کارشناسي مفصّل و مستمر دارد و فعلاً ارايه موارد صريح زير کافي به نظر ميرسد: 1- مدل سياستگزاري نظام کلّي اجتماع يا امت اسلامي :«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدا ً» و بدين گونه ما شما را امتي وسط قرار داديم تا براي مردم الگو و نمونه و شاهد باشيد آنچنانکه پيامبر براي شما اسوه و نمونه و شاهد است. (سوره بقره, آيه 143). توّجه فرمائيد که چون خطاب متوّجه قاطبه مسلمانان است بي شک منظور از «ناس» تمام مردم جهان ميباشد و نيز چون وضع مسلمانان را نسبت به جهانيان مانند وضع حضرت رسول الله نسبت به مسلمانان خواسته است و آن حضرت نسبت به مسلمانان پيغمبر و اسوه و رهبر مي باشند منظور از جمله «لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ »یقیناً این است که مسلمانان باید برای سایر جهانیان اسوه و رهبر و حتّي پيغامبر باشند با اين تفاوت که حضرت رسول الله پيغمبر خداوند ميباشند و مسلمانان بايد پيغمبر حضرت رسول الله به ساير مردم جهان باشند و مفاد قرآن کريم را که از حضرت رسول الله اخذ کردهاند به جهانيان ابلاغ نمايند و هدايت آنها را بر عهده بگيرند: علاوه بر اين بايد در نظر داشت که تمام معاني و مفاهيم کلمهي «وسط» در اين آيه مورد نظر ميباشد و لذا آنچنان نيست که غالب مفسران و مترجمان آن را به ميانه روي و امثال آن محدود کردهاند بلکه وسط در برابر کلّ جهانيان و در مقياس مدنيّتهاي متحوّل جهاني ميباشد, مانند اينکه: «وسط» روي يک خط آن را به دو قسمت مساوي تقسيم ميکند و خود آن نه جزو چپ آن است و نه جزو راست آن در حالي که هم با راست مربوط است و هم با چپ آن خط! «وسط» در ميان نظامهايي گوناگون مثلاً مادي گرا يا متزاهدان معنوي گرا, نه جزوِ اين گروه است و نه جزوِ آن گروه بلکه معدل و اسوهاي است براي هر دو گروه افراطي و تفريطي! «وسط» در مرکز دايره قرار دارد و رابطهي آن با تمام نقاط مدارهاي آن به يک اندازه است و اگر موجباتي فراهم شد که به يک سمت متمايل شود بايد به همان مقدار به سمتهاي ديگر نيز روي آورد تا خصوصيّت «وسط» بودن را از دست ندهد! «وسط» در چرخ اجتماع محور آن است که بايد آن را به نرميو آراميبه سوي هدف پيش ببرد! «وسط» نقطه ثقل احجام است که آنها را ثابت و پابرجا نگاه ميدارد! «وسط» در ترازوي جمعيّت جهاني شاهين يا زبانه شاهين است که عدالت و يا نامتعادل بودن آن را آشکار مينمايد! «وسط» معاني و مفاهيم بسيار ديگري دارد که با در نظر گرفتن تمام شئون جامعهي انسانيّت معين ميشود مانند اينکه وسط مرکز علوم, صنعت, سياست, تجارت, اقتصاد و... و به طور کلّي نقطه اتکاء پايه ثابت پديد آرنده مدارات مدنيّت روبه گسترش و تکامل جهاني ميباشد:«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطا...» 1 حال ميتوان تصوّر کرد که ملّت يا امّت اسلامي بايد چه خصوصيّاتي را احراز کند تا بتواند در «وسط» جامعه جهاني خواستهي خداوند را عملي کند! يقيناً با استمرار نظامات شناخته شدهي موجود نخواهد توانست. 2- مدل سياستگزاري نظامي, دفاعي: در اين سياستگزاري يا مدل سازي نيز شرايط ومقتضيّات جهاني زمان معيار و مقياس است: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ»: براي آنان (سازمان دفاعي) آنچه در توان دارند نيرو و سواره نظام فراهم نماييد به گونهاي که دشمنان خدا و دشمنان خودتان را و ديگراني را که پشتيبان آنان هستند که شما نميشناسيد ولي خداوند آنها را ميشناسد به هراس افکند و هر چه در اين راه دفاعي هزينه کنيد که راه خدا ميباشد به شما باز پرداخت خواهد شد و از اين بابت مورد ستم واقع نخواهید شد. (سوره انفال, آيه 60). از اين دستور و فرمان واجب نکات زير دانسته ميشود. الف- خطاب هميشه طنين انداز است يعني براي تمام مسلمانان در تمام طول تاريخ است و مقتضيّات آن با مقتضيّات زمانها متناسب است. ب- مقياس آن قدرت نظامي و هجوم دشمنان اسلام است, و دشمنان «ملي» نيز مورد نظر ميباشد : «وَ عَدُوَّكُمْ» ج- در محاسبه ميزان قدرت پشتيبانان احتمالي و متحدّان دشمن هم در نظر گرفته شود مانند اين که اگر فرضاً يک کشور غربي به نظام اسلام حمله کند احتمالاً چند کشور ديگر به پشتيباني آن بر ميخيزد و چه مقدار و چگونه نيروهاي در اختيار دارند؟ د- در مقياس و سنجش, فقط دفاع مورد نظر نيست بلکه پيش گيري و باز دارندگي از هجوم و تجاوز مورد نظر است, زيرا فرموده است: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ...» يعني قدرت باز دارندگي نيروي نظام اسلامي بايد به اندازهاي باشد که از مجموع نيروهاي دشمن و متحدان آن بيشتر باشد تا هرگز جرأت تجاوز به نظام اسلامي را نداشته باشند: «تُرْهِبُونَ بِهِ». ه- استطاعت, مجموعهي امکانات و توانهاي بالفعل و بالقوه جهان اسلام است: «مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ». و- خطاب «امر» است و واجب «وَ أَعِدُّو» و هزينههاي آن هم انفاق و لذا واجب است: «وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ» و نهايتاً راه خدا شمرده شده است.«فِي سَبِيلِ اللَّهِ» يعني اگر اين راه پيموده نشود به مقام قرب که سعادت دو جهان است نخواهيد رسيد. ز- رعايت مفاد اين امر را ان چنان مهمّ و مفيد و ثمرات آن را چنان قابل حصول دانسته که قول قاطع داده است که خسارات و هزينهها کلاً به گونهاي جبران خواهد شد که کسي مورد ستم واقع نخواهد شد: «يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ». حال اگر ما حساب کنيم که دشمنان شناخته شده و احتمالي اسلام در چه مرحلهاي از قدرت نظامي و مالي و عملي و صنعتي و سياسي و امثال اينها هستند ميتوانيم حساب کنيم که يک نظام اسلامي بايد در چه سطحي از قدرت در ابعاد مختلف باشد تا دشمن و دشمنان جرأت تعرض به جهان اسلام را نداشته باشند. و بايد اين را هم در نظر داشت که دشمن هيچگاه از معنويت (؟) ملّتهاي اسلامي نهراسيده است کما اينکه پيوسته به ملّتهاي اسلامي حمله کرده و آنها را زير سلطه گرفته است. دشمن از انچه ميهراسد نيروهاي باز دارنده از نوع وکاراتر از انهايي است که خود در اختيار دارد. يعني آنچه از توانهاي مالي, اقتصادي, علمي, صنعتي, سياسي, نظامي و امثال اينها فراهم ميشود. همين گونه است ساير شئون اسلام که در مقياس بين المللي مطرح است و در هر مورد برتر بودن آن خواست خداوند است که آن را خلاصتاً در کلمه «عزّت» تعريف فرموده است. 3- عزّت اسلامي ... «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ» عزّت خاص خداوند و پيامبر او و مؤمنان است ولي منافقان اين را نميدانند. (سوره منافقون, آيه 8). عزّت در مقياس جهاني يکي ديگر از معيارهايي است يا بگو دقيقترين معياري است که افراد مسلمان يا ملّت و نظام اسلامي را مي توان با آن سنجيد و ميزان ايمان و وابستگي نظام اسلامي را به دين معين کرد. عزّت به معني عظمت, شرافت, تسلّط و برتري و صلابت و استحکام است. يک مسلمان مؤمن به دين در اجتماعات, و يک نظام اسلامي وابسته به ايمان در ميان جهانيان بايد عزيز به معناي واقعي باشد زيرا خداوند عزّت مؤمن را هم رديف عزّت رسول الله و هم رديف عزّت خود خداوند معرّفي کرده است. عزّت خداوند قهاريت توأم با رحمت و سلطهي مطلق بر هستي ميباشد و عزّت حضرت رسول الله نيز تأييدات الهي و تسلط توأم با رأفت و رحمت و هدايت بر مردم بوده است و لذا عزّت مؤمنان اسلام نيز با دو معيار مذکور در مقياس جهاني سنجيده مي شود و بنابراین ضعف عزت دلیل قاطعتر ضعف ایمان است. شک نیست که جهان اسلام امروز در ميان جامعهي انسانيّت در يک موضع و مقام شايسته و مورد رضايت خداوند قرار ندارد و علّت آن هم سستي ايمان است و سستی ایمان هم ادراک نکردن مفاهيم واقعي رهنمودهاي قرآن کريم و روح نواميس فطرت است و روح نواميس فطرت به گونه اي نيست که مطلوب طبع انسان نباشد و از پذيرش آن سرباز بزند! «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». از بيانات مذکور خلاصه گيري مينماييم: 1- دين اسلام يک نظام آسماني متناسب با اصول و نواميس فطرت است و اگر با نظام فطرت همساز نباشد پايدار نخواهد بود: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ». 2- در يک نظام ديني اصالت در حقّ مردم ثابت است. 3- فطرت مردم ترکيبي است از جسم و روان و يا معنويّات و مادّيات و بر اساس تعاريف قرآن کريم مادّيات مقدّم بر معنويّات هستند و يک نظام ديني بايد به گونهاي مدل سازي شود که با مقتضيّات وجودي انسانها سازگار باشد. 4- بايد در يک نظام ديني همان مقدار که به معنويّات اصالت و ارزش داده ميشود به مادّيات هم اصالت داده شود و اين دو خصوصيّت وجودي انسان به يکسان تقويت و جهت دار و هدايت شوند. 5- در يک نظام ديني شناخت نواميس فطرت و خصوصيّات و مقتضيّات فطري مردم براي مدل سازي ديني ضرورت درجه اوّل دارد. 6- در جهاني که مدنيّت پيوسته در جريان تکامل است يک نظام ديني نبايد ثابت بماند بلکه بايد پيوسته فعال و پويا و متکامل باشد. 7- يک نظام ديني بايد در دايرهي جهاني مرکزيت و محوريت داشته باشد و الگو و نمونه شناخته شود. 8- معيار و مقياس يک نظام ديني مورد قبول خداوند عزّت و اقتدار در مقياس جهاني آن است. 9- در يک نظام اسلامي مسلمانان درتمام شئون خود بايد نسبت به غير مسلمانان برتري داشته باشند. در يک مدل سازي ديني آيهي نور الگو و نمونه قرار ميگيرد. 1- زمين محل چراغدان است که بايد با نور دين روشن شود:«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» 2- دين همانند فانوسي است که در آن چراغي باشد. «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ». 3- آن چراغ بايد در پوششي بلورين باشد: «الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ» (نور در جسم برافروخته شود يا معنويّات با مادّيات ترکيب شوند) ترکيب؛ ترکيب ماهيتي و استحالهاي نيست, بلکه ترکيب راکب و مرکوب است. 4- چون چنين شود که نور در جسم شفاف بلورين بر افروخته شود آن جسم که با نور روشن شده است نه فقط اجزاء خودِ آن روشن ميشود بلکه مانند ستاره درخشاني فضاي پيرامون را نيز روشن خواهد کرد: «الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ». 5 – 6- 7-... ملاحظه ميگردد که وقتي معنويت در مادّه رسوخ کند جهان پيرامون را روشن خواهد کرد و همين گونه اگر معنويت اسلام بر مادّيات طبيعي سوار و استوار گردد جهان انسانيّت را روشن خواهد نمود. حقيقت امر هم جز اين نيست که معنويّات و مادّيات دو نيمه از وجود يک نظام ديني هستند که اگر از هم جدا شوند آن نظام ميميرد و اگر هر يک از اين دو نيمه تضعيف شوند به همان مقدار بخش يا نيمهي ديگر نيز ضعيف خواهد شد و عکس آن هم مصداق دارد. در يک چراغ, اگر شعله بيشتر از توان پوشش باشد پوشش خودرا ميشکند و خود هم با کمترين ورزش بادي خاموش ميشود و اگر پوشش کلفت و زمخت باشد نور را مکدّر و بي اثر مينمايد. بنابراين در يک مدل سازي ديني بايد مدلي ساخت که تمام اجزاء آن از مادّه و معنا و به اندازه مساوي و متناسب ساخته شود و قابليت تقويت و توسعه و تکامل داشته باشد زيرا محيط پيرامون در حال گسترش است و يک مدلي که قابليت توسعه و تکامل نداشته باشد فردا و فرداها کارايي خود را از دست ميدهد. بديهي است که اگر قدرت مادّي نظام ديني ما به اندازه قدرت معنوي آن بود اکنون جريان تاريخ تغيير يافته بود. در بدو انقلاب مدل مورد نظر خوب شناخته شده بود و در قانون اساسي نيز خوب تعريف شده است زيرا به مادّيات و معنويّات يکسان اصالت داده شده است امّا اشکال در اين است که يک مدل و يا ماکت قابل ارائه ساخته نشده است و لذا غالب مردم, در طبقات متوسط و پايين به درستي از يک نظام ديني حاکم بر سرنوشت خود آگاهي نيافتند به خصوص اينکه جنگ تحميلي وعواقب خسارتبار آن همه چيز را در هم ريخت تشتّت آراء و افکار به وجودآمد امّا اگر يک مدل ديني ساخته و ارائه گرديده بود اين همه اختلافات و مشکلات به جود نميآمد. هنوز هم هر چند فرصتهايي از دست رفته و خساراتي به بار آمده است, امّا خداوند هست و دين است و مردم هستند و سرزمينهاي اسلامي وجود دارند. بنابراين بايد مدل را هر چه زودتر ساخت و به مردم عرضه نمود. مدل پيشنهادي هم به گونهاي که بر اساس استدلال به آيات قرآن کريم فوقاً بيان گرديد بايد نمودار يک نظام اسلامي شکل گرفته از معنويّات و مادّيات توأماً و متقارناً باشد تا مردم بدانند که در اين نظام دنيا و آخرت آنان معمور خواهد شد. نه در دنيا در برابر مدنيّت رو به تکامل جهاني عقب مانده و محروم و خوار خواهند بود و نه در آخرت از لقاء الله و مقام قرب دور خواهد ماند. براي شکل دادن به يک چنين مدل ديني توصيههاي کاربردي زير را ارائه مينمايد: 1- دينمداران و دولتمردان اصالت و ارزش مادّيات را به عنوان زوج و قرينهي غير قابل انفصال از معنويّات به رسميت بشناسند و به مردم اعلام نمايند. 2- مبلغّان و وعاظ ديني از ذمّ و تصبيح مادّيات و اغراق و مبالغه در معنويّات زاهد مآبانه بکاهند و به همان مقدار که به هدايت امر معنوي حقيقي ميپردازند به هدايت امور مادّي جامعه نيز اهتمام نمايند. 3- علوم تجربي و صنايع همانند علوم حوزوي از ضروريات دين و جزو امور عبادي, شرعي شناخته شوند زيرا در جهاني که قدرتهاي استکباري مادي گرا و ملحد با استفاده از تمام علوم و فنون و نيروهاي مخرّب و جهنّميبر عليه دين و معنويت تجهيز شدهاند دنياي اسلام نبايد از مجهز شدن به نيروهاي مشابه بر کنار بماند بلکه بايد به نيروهاي کاراتر از جهان استکبار مسلّط گردد و مجهز شدن به چنين تجهيزاتي کسب علوم و فنون تجربي را ضروري و واجب مينمايد –براي روشنتر شدن موضوع به توضيحات ذيل بند 2 صفحات 5 و 6 همين مقاله مربوط به آيه 62 انفال مراجعه گردد. 4- اين نکته مهم روشن شود که معنويت و عبادت حقيقي, عمل به کلّ مفاهيم قران به يکسان است نه گزينشي عمل کردن. 5- تفسير و تحقيق در قرآن کريم که در حقيقت اساسنامه نظام ديني اسلام است در يک سازمان مجهّز متمرکز شود و به صورت گروهي و تخصصي بنيانگزاری و دنبال شود. 6- امور بر اساس احراز مرکزيت و محورّت نظام ديني اسلامي طراحي و برنامه ريزي و دنبال شود. 7- تمام نيروها صرف تقويت خويشتن بشود و از انجام تبليغات و صرف نيرو در جهت تضعيف دشمن که در شرايط موجود جز تشنّج آفريني و تحريک دشمن نتيجهاي ندارد خود داري شود. 8- خطوط ارائه شده توسّط اينجانب دقيقتر و علمانيتر مورد تحقيق قرار گيرد و به تدريج وارد فرهنگ نظام ديني بشود تا حقايق دين فطري اسلام در فرهنگ تثبيت گردد و به تدريج عقب ماندگياي مسلمانان جبران شود. به نظر نگارنده اگر يک چنين تحوّل فرهنگي در مجتمعات اسلامي صورت نگيرد جهان به ظاهر اسلامي به دنبال قافله مدنيّت لنگ لنگان و در راهي که از اثر قدمهاي آنان پديدار ميشود پيشرفتهايي خواهند داشت امّا هرگز پيشاهنگ و قافله سالار نخواهند شد.
|