SHAMAMEH.ORG

سياست‌ در اسلام‌ و مدرنيته‌
پيش‌ از آنكه‌ وارد اصل‌ موضوع‌ بشويم‌ لازم‌ است‌ مختصراً به‌ مفاهيم‌ سياست‌، اسلام‌ و مدرنيته‌ اشاره‌اي‌ بنماييم‌:
1- سياست‌
خلاصه تعاريفي‌ كه‌ واژه‌ شناسان‌ از سياست‌ بيان‌ نموده‌اند عبارت‌ است‌ از «هنر يا روش‌ نظام‌ بخشي‌ و رهبري‌ يك‌ حكومت‌ يا يك‌ سازمان‌ بر اساس‌ تمايلات‌ سود جويانه‌ و توسعه‌ طلبانه‌ »
بنا براين‌ سياست‌ با نظام‌ كشورها و سازمان‌ها و تمايل‌ اقتدار و سليقه‌ و مشرب‌ كساني‌ كه‌ در رأس‌ نظام‌ها قرار مي‌گيرند وابستگي‌ تام‌ و تمام‌ خواهد داشت‌ - و چون‌ كساني‌ كه‌ در رأس‌ امور سياسي‌ قرار مي‌گيرند داراي‌ استعدادها و توانايي‌ها و مشرب‌ها و ايده‌ ئولوژيهاي‌ گوناگون‌ و متفاوت‌ مي‌باشند، نظام‌ سياسي‌ كشورها متفاوت‌ خواهد بود.
با توجه‌ به‌ تعاريف‌ مذكور سياست‌ را نمي‌توان‌ يك‌ «علم‌» دانست‌ زيرا علم‌ آنست‌ كه‌ هر گاه‌ نسبت‌ به‌ يك‌ چيز باشيوه مشخصي‌ عمل‌ شود نتيجه‌ معّيني‌ حاصل‌ گردد. در صورتي‌ كه‌ در سياست‌ نه‌ كشورها مشابه‌ هستند نه‌ كساني‌ كه‌ در رأس‌ آن‌ها قرار مي‌گيرند.
بر فرض‌ كه‌ سياست‌ را يك‌ علم‌ هم‌ بدانيم‌، علمي‌ نيست‌ كه‌ دست‌ آوردهاي‌ آن‌ در همه‌ جا و همه‌ زمان‌ها يك‌ تعريفي‌ داشته‌ باشد كه‌ براي‌ همگان‌ قابل‌ ادراك‌ و اعمال‌ باشد.
2- اسلام‌
بهترين‌ تعاريفي‌ را كه‌ از اسلام‌ مي‌توان‌ بيان‌ داشت‌ آن‌ تعاريفي‌ است‌ كه‌ خداوند از اسلام‌ بيان‌ نموده‌ است‌: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»1: در پيشگاه‌ خداوند دين‌ عبارتست‌ از اسلام‌ و به‌ عبارت‌ ديگر اسلام‌ نزد خداوند دين‌ است‌ و در آيه‌ 85 از همين‌ سوره‌ سوّم‌ مي‌فرمايد: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ... » هر كس‌ غير از اسلام‌ ديني‌ را اختيار كند هرگز از او پذيرفته‌ نخواهد شد - و دين‌ را هم‌هدايتي‌ تعريف‌ كرده‌ است‌ كه‌ از جانب‌ خداوند بر قرار مي‌گردد و باور داشتن‌ روش‌هاي‌ ديگران‌ را «بخصوص‌ اگر به‌ اسلام‌ مؤمن‌ نباشند» ممنوع‌ فرموده‌ است‌: «وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ... »1: گرايش‌ نداشته‌ باشيد مگر به‌ كسي‌ كه‌ دين‌ شما را پذيرفته‌ باشد، بگو هدايت‌ مسلم‌ آن‌ هدايتي‌ است‌ كه‌ از جانب‌ خداوند باشد - يعني‌ شما با پذيرش‌ دين‌ اسلام‌ (كه‌ در قرآن‌ كريم‌ تفصيلات‌ آن‌ بيان‌ شده‌ است‌: «ذلِكَ الْكِتابُ... هُدىً » هدايتي‌ را براي‌ نظام‌ امور خود پذيرفته‌ايد كه‌ از سوي‌ خداوند به‌ شما رسيده‌ است‌.
بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ اين‌ نپذيرفتن‌ سياسات‌ و نظامات‌ ديگران‌ «بخصوص‌ اگر مسلمان‌ هم‌ نباشد» منحصر به‌ اسلام‌ نيست‌ بلكه‌ يك‌ شيوه‌ متداول‌ بين‌ المللي‌ است‌ چنان‌ كه‌ هر كشوري‌ «اصولاً» سياست‌ مربوط‌ به‌ خود را اعمال‌ مي‌كند هر چند هم‌ علي‌الظاهر به‌ وابستگي‌ به‌ سياست‌هاي‌ ديگر اعتراف‌ بنمايد! بنابراين‌ روشن‌ فكر مآبان‌ از اينكه‌ مطابق‌ آيه‌ مذكور دين‌ اسلام‌ نظامات‌ غير ديني‌ را مردود مي‌شمارد اسلام‌ را يك‌ ايده‌ يولوژي‌ كهنه‌ و تعصب‌آميز معّرفي‌ ننمايند.
3- مدرنيته‌
واژه مدرنيته‌ به‌ معني‌ نوگرايي‌ و توسعه‌طلبي‌ است‌. توسعه‌طلبي‌ و ترّقي‌ خواهي‌ با حفظ‌ فرهنگ‌ ملي‌ نشانه‌ انسان‌هاي‌ پر ظرفيت‌ و پشت‌ پا زدن‌ به‌ فرهنگ‌ ملّي‌ در جريان‌ تجّدد خواهي‌، شيوه‌ انسان‌هاي‌ كم‌ ظرفيت‌ است‌. امّا از ميان‌ انسان‌هاي‌ پر ظرفيت‌ «آدم‌» هايي‌ ظهور مي‌كنند كه‌ «خلاق‌» هستند و ملّت‌ خود را در تمام‌ ابعاد حتي‌ در بعد فرهنگي‌ به‌ سوي‌ نوگرايي‌ و برتري‌ جويي‌ رهنمون‌ مي‌گردند.
اكنون‌ كه‌ تعاريف‌ مختصري‌ از سياست‌، اسلام‌ و مدرنيته‌ عرضه‌ داشتيم‌ به‌ اصل‌ بحث‌ مي‌پردازيم‌. از توجه‌ به‌ عنوان‌ بحث‌ مطالب‌ زير مطرح‌ مي‌گردد:
1- سياست‌ در اسلام‌ چگونه‌ است‌؟
2- رابطه اسلام‌ و مدرنيته‌ چگونه‌ است‌ و چگونه‌ بايد باشد؟
3- سياست‌ در اسلام‌ نوگرا چگونه‌ بايد باشد؟

1- سياست‌ در اسلام‌
با كمال‌ تأسف‌ بايد اعتراف‌ كرد كه‌ در طول‌ چهارده‌ قرن‌ گذشته‌ قرآن‌ كريم‌ كه‌ اساسنامه‌ يا بعبارتي‌ قانون‌ اساسي‌ دين‌ اسلام‌ است‌ به‌ طريق‌ «علمي‌ و به‌ گونه‌اي‌ سزاوار مورد تحقيق‌ قرار نگرفته‌ است‌ و اين‌ سهل‌ انگاري‌ عظيم‌ سبب‌ شده‌ است‌ كه‌:
1- ملل‌ مسلمان‌، حتي‌ آنان‌ كه‌ داراي‌ سابقه «تمدن‌ ساز» هم‌ مي‌باشند عمدتاً عقب‌ مانده‌ و نيازمند و وابسته‌ به‌ ديگران‌ باشند. عجبا، تمدّن‌ ساز بودن‌ و داشتن‌ منابع‌ طبيعي‌ عظيم‌ و در دست‌ داشتن‌ كتاب‌ هدايتي‌ آسماني‌ و عقب‌ ماندگي‌؟؟!!
2- امروز حتي‌ كساني‌ كه‌ متدين‌ به‌ اسلام‌ و داراي‌ تحصيلات‌ عالي‌ هم‌ هستند، نمي‌توانند باور كنند كه‌ دين‌ اسلام‌ يك‌ نظام‌ كاملاً سياسي‌ است‌ آن‌ هم‌ يك‌ نظام‌ سياسي‌ بسيار بعدي‌ كه‌ بر خلاف‌ سياستهاي‌ دست‌ آورد بشر كه‌ تك‌ بعدي‌ هستند هم‌ نظامات‌ دنيوي‌/ مادي‌ پيروان‌ خود را تدبير مي‌كند و هم‌ نظامات‌ فرهنگي‌/ معنوي‌/ اخروي‌ آنان‌ را.
3- سياست‌ در اسلام‌ چون‌ از طرف‌ خداوند وضع‌ گرديده‌ و او جلّت‌ عظمته‌ُ، خود، انسانها و طبيعت‌ و سرزمينها و مقتضيات‌ فطري‌ آن‌ها را آفريده‌ است‌، با هر شرايطي‌ هماهنگي‌ و هم‌ خواني‌ دارد و لذا ناظر و حاكم‌ بر شرايط‌ و مقتضيات‌ زمان‌ و مكان‌ است‌ نه‌ تابع‌ آنها، و لذا اصولاً ثابت‌ و لايتغير است‌ و فروعاً در اختيار پيروان‌ اسلام‌ است‌ كه‌ متناسب‌ با شرايط‌ و مقتضيات‌ زمان‌ و مكان‌ توسعه‌پذير مي‌باشد.
نگارنده‌ با عنايت‌ به‌ موارد مذكور و با توّجه‌ به‌ جريانات‌ الحادي‌ اخير كه‌ ناشي‌ از قصور در رهنمودهاي‌ متعالي‌ اسلام‌ عزيز مبني‌ بر سياسي‌ بودن‌ نظام‌ كل‌ شريعت‌ مي‌باشد و كساني‌ موضوع‌ جدايي‌ دين‌ از سياست‌ را مطرح‌ نمودند - كتابي‌ با نام‌ «رابطه دين‌ و سياست‌» تأليف‌ و چاپ‌ و منتشر نموده‌ است‌ كه‌ در خاموش‌ كردن‌ مدعّاهاي‌ اخير نيز مؤثر واقع‌ گرديد و جريان‌ مذكور به‌ جريان‌ جدايي‌ فقه‌ از سياست‌ تغيير قيافه‌ داد كه‌ جواب‌ آن‌ در تخصص‌ و صلاحيت‌ نگارنده‌ نمي‌باشد.
نظر به‌ اينكه‌ بسياري‌ از محورهاي‌ مندرج‌ در فرا خوان‌ مقاله‌ در كتاب‌ مذكور مورد توّجه‌ قرار گرفته‌ است‌ يك‌ جلد از آن‌ كتاب‌ را براي‌ مراجعه احتمالي‌ محققان‌ بزرگوار آن دانشگاه‌ به‌ پيوست‌ تقديم‌ مي‌نمايد، و چون‌ در هر حال‌ تنظيم‌ مقاله‌ نيز بايد به‌ گونه‌اي‌ تكميل‌ گردد كه‌ هر گاه‌ مورد قبول‌ هيأت‌ داوران‌ قرار گرفت‌ قابل‌ انتشار و مطالعه مستقل‌ باشد مختصراً بشرح‌ زير به‌ بحث‌ پيرامون‌ موضوع‌ ادامه‌ مي‌دهد:
اگر دقيقاً توجّه‌ شود در فرهنگ‌ ديني‌ ما دو گونه‌ عقيده متضاد راه‌ يافته‌ است‌ ؛ از يك‌ طرف‌ با توجّه‌ به‌ اين‌ قول‌ خداوند متعال‌ كه‌ فرموده‌ است‌: «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ » و جملات‌ آيات‌ مشابه‌ ديگر ادعا مي‌شود (و حّق‌ هم‌ هست‌) كه‌ قرآن‌ كريم‌ جواب‌ گوي‌ تمام‌ مسائل‌ مبتلا به‌ انسان‌ها در تمام‌ طول‌ تاريخ‌ مي‌باشد و از طرف‌ ديگر بعلّت‌ اينكه‌ تحقيق‌ علمي‌ دقيق‌ و سزاوار در رهنمودهاي‌ قرآن‌ كريم‌ ننموده‌اند وقتي‌ يك‌ سؤال‌ غير عبادي‌ و غير فقهي‌ مطرح‌ مي‌شود مي‌گويند قرآن‌ كريم‌ يك‌ كتاب‌ علمي‌ نيست‌ بلكه‌ يك‌ كتاب‌ انسان‌ ساز مي‌باشد و بدين‌ گونه‌ پرسش‌ گر را سر گردان‌ مي‌گذارند.
عجبا، خداوند خود فرموده‌ است‌: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»1 ؛ (اي‌ پيغمبر عزيز) ما قرآن‌ را نازل‌ كرديم‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ «روشنگر همه‌ چيز باشد» و نيز آنچنان‌ كه‌ قبلاً نيز اشاره‌ شده‌ فرموده‌ است‌: هيچ‌ ترو خشكي‌ نيست‌ مگر اينكه‌ در كتابي‌ روشنگر (تبيين‌) شده‌ است‌ - امّا ما مي‌گوييم‌ كه‌ قرآن‌ يك‌ كتاب‌ علمي‌ نيست‌ (كه‌ دراين‌ مقال‌هم‌ به‌ مناسبت‌ بگوييم‌ يك‌ كتاب‌ سياسي‌ نيست‌) تا بر اساس‌ آن‌ به‌ پاسخگويي‌ به‌ مسائل‌ علمي‌ و يا سياسي‌ بپردازيم‌ !
به‌ نظر نگارنده‌ علّت‌ پيش‌ آمدن‌ چنين‌ وضع‌ متضّادي‌ در فرهنگ‌ دين‌ دو چيز است‌:
1- همان‌ گونه‌ كه‌ فوقاً نيز اشاره‌ شد عدم‌ تحقيق‌ علمي‌ در مفاهيم‌ قرآن‌ كريم‌ در طول‌ چهارده‌ قرن‌ گذشته‌.
2- اين‌ كه‌ مي‌بينند قرآن‌ كريم‌ شامل‌ 6336 آيه‌ است‌ كه‌ از 77400 كلمه‌ تشكيل‌ يافته‌ است‌ كه‌ به‌ لحاظ‌ حجم‌ تقريباً معادل‌ يك‌ كتاب‌ 300 صفحه‌اي‌ با قطع‌ وزيري‌ مي‌باشد - و در ذهن‌ خود مرور مي‌كنند كه‌ چگونه‌ در جايي‌ كه‌ براي‌ هر علمي‌ يا سياستي‌ هزاران‌ كتاب‌ قطور تحقيقي‌/علمي‌ نوشته‌ شده‌ است‌ مي‌توان‌ با رهنمود گرفتن‌ از يك‌ كتاب‌ كم‌ حجم‌ به‌ نام‌ قرآن‌ به‌ تمام‌ پرسشهاي‌ مربوط‌ به‌ علوم‌ پاسخ‌ گفت‌، و لذا ناگزير مي‌گويند قرآن‌ يك‌ كتاب‌ علمي‌ نيست‌ و فقط‌ به‌ مسائل‌ عبادي‌/ فقهي‌/ اخلاقي‌ پرداخته‌ است‌ تا انسان‌ها آدم‌ شوند و خود پاسخ‌ مسائل‌ علمي‌ را بدهند !
نگارنده‌ بخشي‌ از پاسخ‌ مذكور را قبول‌ دارد كه‌ قرآن‌ كريم‌ نازل‌ شده‌ است‌ تا از انسان‌ها آدم‌ بسازد تا خود پاسخ‌ گو باشند امّا به‌ هيچ‌ عنوان‌ نمي‌تواند بپذيرد كه‌ قرآن‌ كريم‌ يك‌ كتاب‌ علمي‌ نيست‌ بخصوص‌ اينكه‌ خداوند خود فرموده‌ است‌:«وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا» و اين‌ جمله‌ به‌ اين‌ معني‌اين‌ است‌ كه‌ اگر صحبت‌ از علم‌ بشود، از سياست‌ بشود، از فرهنگ‌ بشود، از هنر و ادب‌ بشود و.....در هر حال‌ و در هر تاريخي‌ و هر مقدار تمّدن‌ بشر پيشرفته‌ باشد بايد كلام‌ خدا برتر از همه‌ و در حقيقت‌ «فصل‌ الخطاب‌» باشد و منحصر به‌ امور معنوي‌، عبادي‌، اخلاقي‌ هم‌ نيست‌ بلكه‌ شامل‌ كّل‌ مشكلات‌ و مسائل‌ مبتلا به‌ بشر در تمام‌ طول‌ تاريخ‌ تا انقراض‌ آن‌ مي‌گردد، و حداقّل‌ اين‌ است‌ كه‌ رؤس‌ و اصول‌ مطالب‌ را پاسخگوست‌ و فروع‌ آن‌ را بعهده‌ خود «آدميان‌» مي‌گذارد تا آنها هم‌ بعنوان‌ خليفه‌ خدا در روي‌ زمين‌ پاسخ‌ جزئيات‌ را بدهند. بنابراين‌ هر كس‌ دعوي‌ مسلماني‌ دارد، بخصوص‌ دين‌ مداران‌، بايد در بدو امر صريحاً بيان‌ كنند كه‌:
1- آيا تمام‌ آيات‌ قرآن‌ نازل‌ شده‌ از طرف‌ خداوند هست‌ يا بعضي‌ از آيات‌ منزل‌ نيستند؟
2- آيا خداوند آنچه‌ گفته‌ است‌ حق‌ است‌ يا به‌ غلّو و بزرگ‌ نمايي‌ هم‌ پرداخته‌ است‌ مانند اينكه‌ فرموده‌ است‌ «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ » يا اينكه‌ فرموده‌ است‌ «وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا» و......؟
3- آيا علوم‌ و صنايع‌ و فنون‌ و حرف‌ و فرهنگ‌ و سياست‌ و امثال‌ اين‌ها هم‌ «شي‌ء» هستند يا از رده اشياء خارج‌ مي‌باشند؟ و آيا شي‌ء منحصر است‌ به‌ امور عبادي‌ /اخلاقي‌ و امثال‌ اينها؟
پس‌ ما بايد تكليف‌ خود را با دين‌ و قرآن‌ روشن‌ كنيم‌ كه‌ آيا همه قرآن‌ و دين‌ را قبول‌ داريم‌ و يا اينكه‌ بعضي‌ را قبول‌ نداريم‌.
اگر همه‌ راقبول‌ داريم‌، آن‌ جا كه‌ خداوند فرموده‌ است‌: قرآن‌ روشن‌ گر همه‌ چيز است‌، پس‌ روشن‌گر مسائل‌ علمي‌/سياسي‌ و...هم‌ هست‌ و اگر مانتوانيم‌ پاسخ‌ لازم‌ را از رهنمودهاي‌ قرآن‌ بدست‌ بيآوريم‌ اين‌ از قصور ما مي‌باشد نه‌ از تقصير خداوند!
وقتي‌ به‌ چنين‌ مرحله‌اي‌ از بازنگري‌ معتقدات‌ خود برسيم‌، معتقد مي‌شويم‌ كه‌ بايد به‌ طريقي‌ غير آنچه‌ متعارف‌ است‌ به‌ تحقيق‌ در امر قرآن‌ كريم‌ و مسائل‌ مبتلا به‌، بشر بخصوص‌ مسلمانان‌ بپردازيم‌.
نگارنده‌ د رتحقيقات‌ خود كه‌ قسمتي‌ از نتايج‌ آنها به‌ صورت‌ مقاله‌ يا كتاب‌ منتشر گرديده‌ يا در جريان‌ انتشار قرار گرفته‌ و يا آماده‌ تكميل‌ براي‌ انتشار است‌ با ديدي‌ ديگر به‌ بعضي‌ از رهنمودهاي‌ قرآن‌ كريم‌ پرداخته‌ و تصميم‌ دارد كه‌ باقي‌ مانده‌ عمر را نيز وقف‌ همين‌ كار بنمايد و از خداوند توفيق‌ مي‌خواهد.
يكي‌ از نتايج‌ حاصله‌ كه‌ در تأييد مفاد اين‌ مقال‌ مناسبت‌ دارد اين‌ است‌ كه‌ بر خلاف‌ بعضي‌ كه‌ مدعي‌ هستند:«قرآن‌ ظاهري‌ دارد و باطني‌ و باطن‌ آن‌ بواطني‌ تا برسد به‌ هفتاد بطن‌» - امّا از ارائه‌ دليل‌ گفتار خود عاجز هستند. نگارنده‌ معتقد است‌ كه‌ ظاهر مفاهيم‌ آيات‌ قرآن‌ كه‌ براي‌ ما قابل‌ فهم‌ هستند 5990760000=77400*77400 يعني‌ قريب‌ شش‌ ميليارد كلمه‌ است‌، و گمان‌ مي‌كنم‌ با شش‌ ميليارد كلمه‌ مي‌توانيم‌ بسياري‌ از مسائل‌ و مشكلات‌ را از زبان‌ قرآن‌ كريم‌ پاسخگو باشيم‌؟ امّا مفاهيم‌ باطني‌ قرآن‌ كريم‌ كه‌ ما فعلاً به‌ آنها دسترسي‌ نداريم‌ نه‌ فقط‌ هفتاد بطن‌ است‌ بلكه‌ عددي‌ است‌ كه‌ از هفتادو هفت‌ هزار و چهارصد كلمه قرآن‌ كريم‌ به‌ توان‌ خود اين‌ عدد حاصل‌ مي‌شود ؛و فقط‌ رياضيدانان‌ مي‌توانند تصّور كنند كه‌ نتيجه‌ چه‌ خواهد بود !
براي‌ اينكه‌ دليلي‌ بر صدق‌ ادعاي‌ خود عرضه‌ نماييم‌ توجّه‌ عزيزان‌ را به‌ توضيح‌ زير جلب‌ مي‌نماييم‌:
هر مسلماني‌ مكلف‌ است‌ كه‌ روزانه‌ پنج‌ بار نماز بخواند كه‌ در ده‌ ركعت‌ آن‌ سوره‌ حمد واجب‌ است‌ و هيچ‌ سوره ديگري‌ جانشين‌ آن‌ نمي‌شود و يكي‌ از آيات‌ سوره حمد اينست‌ كه‌ در هر شبانه‌ روز حداقل‌ ده‌ بار آن‌ را مي‌خوانيم‌: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ».وچون‌ ناگزير بايد مفاهيم‌ كلماتي‌ را كه‌ در حين‌ پرستش‌ خداوند بر زبان‌ جاري‌ مي‌كنيم‌ بدانيم‌ به‌ قرآن‌ مراجعه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ در موارد متعدّد به‌ توضيح‌ مفاد كلمات‌ صراط‌ و مستقيم‌ پرداخته‌ است‌. از جمله‌ دراوّل‌ سوره‌ دوّم‌ چنين‌ مي‌فرمايد: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ «هُدىً» لِلْمُتَّقِينَ و معلوم‌ مي‌دارد كه‌ آن‌ هدايتي‌ كه‌ هر شبانه‌ روز حداقّل‌ ده‌ بار به‌ طور واجب‌ از خداوند طلب‌ مي‌كنيم‌ همين‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ كه‌ شامل‌ 77400 كلمه‌ است‌ و بدين‌ ترتيب‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ هدايت‌ از نظر دين‌ و قرآن‌ 77400 كلمه‌ معني‌ دارد.
همين‌ گونه‌ است‌ كلمه‌ صراط‌ المستقيم‌ كه‌ چون‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ حدااقّل‌ 77400 كلمه‌ معني‌ دارد و همين‌ گونه‌ است‌ كلمه متقين‌ كه‌ آن‌ گونه‌ كه‌ در چهار آيه اول‌ سوره دوم‌ و بسياري‌ آيات‌ ديگر تعريف‌ فرموده‌ است‌ داراي‌ شش‌ خصوصيت‌ مي‌باشد: 1- يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ 2- يُقِيمُونَ الصَّلاةَ 3- وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ 4- يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ 5- و (يُؤْمِنُونَ) وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ 6- وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ. يعني‌ متقّين‌ كساني‌ هستند كه‌ يكي‌ از خصوصيّات‌ شش‌ گانه آنان‌ ايمان‌ به‌ قرآن‌ كريم‌ و نيز ايمان‌ به‌ كتابهاي‌ آسماني‌ پيشين‌ باشد. و چون‌ ايمان‌ به‌ معني‌ اعتقاد قلبي‌ و التزام‌ عملي‌ است‌ معلوم‌ است‌ كه‌ اهل‌ تقوا بايد قرآن‌ و كتب‌ آسماني‌ پيشين‌ را خوب‌ بفهمند و كاملاً به‌ مفاهيم‌ آنها عمل‌ كنند تا از نظر قرآن‌ كريم‌ از اهل‌ تقوا شناخته‌ شوند و بنابراين‌ «تقوي‌ به‌ اندازه‌ تعداد كلمات‌ قرآن‌ مجيد بعلاوه‌ تعداد كلمات‌ كتب‌ آسماني‌ ديگر معني‌ دارد و لذا اينگونه‌ نيست‌ كه‌ با كلمه پرهيزکاري‌ بتوان‌ «تقوي‌ »را معني‌ كرد.
همين‌ گونه‌اند كلمات‌ ديگر قرآن‌ كريم‌ كه‌ خود قرآن‌ به‌ تفسير آن‌ها پرداخته‌ است‌ و لذا كلمات‌ قرآن‌ را با فرهنگها و واژه‌ نامه‌هاي‌ متداول‌ و تحصيل‌ زبان‌ عربي‌ نمي‌توان‌ ترجمه‌ و تفسير كرد و مفهوم‌ واقعي‌ آن‌ را دانست‌.
قرآن‌ به‌ مصداق‌ آيه «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» خود پرداز و مبيّن‌ خود هم‌ هست‌ زيرا خود قرآن‌ هم‌ «يك‌ چيز است‌» و لذا فقط‌ با كمك‌ خود قرآن‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ به‌ مفاهيم‌ آيات‌ آن‌ آگاه‌ شد نه‌ با روش‌ تعليم‌ و تعّلم‌ متعارف‌، و بي‌ توجهي‌ به‌ اين‌ قبيل‌ نكات‌ است‌ كه‌ سبب‌ گرديده‌ تا دين‌ واقعي‌ در ابهام‌ بماند !
د ربند اوّل‌ صدر مقال‌ ذيل‌ عنوان‌ «سياست‌ در اسلام‌» بيان‌ داشتيم‌ كه‌ دين‌ اسلام‌ يك‌ نظام‌ كاملاً سياسي‌ بسيار بعدي‌ مي‌باشد كه‌ هم‌ نظامات‌ دنيوي‌/مادّي‌ پيروان‌ خود را تدبير مي‌كند و هم‌ نظامات‌ فرهنگي‌/معنوي‌/عبادي‌ آنان‌ را - و اكنون‌ توضيح‌ ميدهيم‌ كه‌ در دين‌ اسلام‌ عبادت‌ عين‌ سياست‌، و سياست‌ عين‌ عبادت‌ است‌ و با در نظر گرفتن‌ دلايل‌ مذكور به‌ بيان‌ دلائل‌ بيشتر در مورد سياسي‌/عبادي‌ بودن‌ دين‌ اسلام‌ به‌ شرح‌ زير مي‌پردازيم‌:
گفتيم‌ كه‌ در اداي‌ نماز هر شبانه‌ روز حداقّل‌ ده‌ بار از خداوند طلب‌ مي‌كنيم‌ كه‌ ما را به‌ «صراط‌ المستقيم‌» هدايت‌ فرمايد و ثابت‌ كرديم‌ كه‌ بر اساس‌ تعاريف‌ قرآن‌ كريم‌ خود قرآن‌ هم‌ هدايت‌ است‌ و هم‌ صراط‌ مستقيم‌ و يكي‌ از آيات‌ قرآن‌ كريم‌ كه‌ ما ضمن‌ ستايش‌ پروردگار هدايت‌ به‌ آن‌ را هم‌ طلب‌ مي‌كنيم‌ آيه‌ 38 شوري‌ مي‌باشد كه‌ مي‌فرمايد:
«وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‌»1 و كساني‌ كه‌ (ايمان‌ آورده‌اند و به‌ پروردگار خود توّكل‌ دارند و از گناهان‌ بزرگ‌ و زشتكاري‌ اجتناب‌ مي‌كنند و بهنگام‌ خشم‌ از ديگران‌ در ميگذرند كساني‌ هستند كه‌ فرمان‌ پروردگارشان‌ را مي‌پذيرند و ستايش‌ او را (اقامه‌ نماز را) بر پاي‌ مي‌دارند و «امور في‌ مابين‌ خود را شورايي‌ مي‌كنند» و از آنچه‌ به‌ آنان‌ روزي‌ ميرسانيم‌ انفاق‌ مي‌كنند.
در اين‌ دو آيه‌ يكي‌ از شرايط‌ مهّم‌ و اساسي‌ ايمان‌ و متّكي‌ بودن‌ به‌ خداوند را شورايي‌ كردن‌ امور مسلمانان‌ بيان‌ كرده‌ و آن‌ را در رديف‌ اجراي‌ اوامر پروردگار و اقامه نماز كه‌ عبادت‌ اساسي‌ مسلمانان‌ است‌ قرار داده‌ است‌ و اگر بخواهيم‌ به‌ صراحت‌ بگوئيم‌ مفهوم‌ اين‌ است‌ كه‌ اگر مسلمانان‌ امور خود را بر اساس‌ شورايي‌ بنا نگذارند امر خداوند را اطاعت‌ ننموده‌اند و به‌ ستايش‌ خداوند و اقامه نماز نپرداخته‌اند زيرا شرط‌ ايمان‌ داشتن‌ اقامه نماز و شورايي‌ كردن‌ امور و اداي‌ زكات‌ در اجراي‌ امر پروردگار و ساير شرايط‌ همه‌ با هم‌ مي‌باشد.
بنابراين‌ چون‌ نماز به‌ گونه‌اي‌ سياست‌ گزاري‌ و تنظيم‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ شورايي‌ كردن‌ امور كه‌ مادر و اساس‌ تمام‌ سياستهاي‌ ديني‌/مدني‌ است‌ هدايت‌ مي‌كند، ستايش‌ پروردگار مي‌شود عين‌ سياست‌، و چون‌ شورايي‌ كردن‌ امور كه‌ عين‌ و اساس‌ تمام‌ سياستهاي‌ مدني‌ است‌ به‌ خواست‌ و در اجراي‌ امر پروردگار صورت‌ مي‌گيرد مي‌شود عين‌ عبادت‌ و خلاصتاً، عبادت‌ و خدا پرستي‌ مي‌شود سياست‌ و سياست‌ مي‌شود عين‌ عبادت‌.
اشكال‌ كار ما مسلمانان‌ در اين‌ است‌ كه‌ نمي‌توانيم‌ تصّور كنيم‌ كه‌ خداوند بر همه‌ چيز توانا مي‌باشد مي‌توانسته‌ است‌ در 77400 كلمه‌ براي‌ كّل‌ يك‌ نظام‌ مترقي‌ جهان شمول‌ و كارساز در تمام‌ طول‌ تاريخ‌ بشر و در ابعاد بسيار سياست‌ گزاري‌ نمايد و هر چند بر زبان‌ نمي‌آوريم‌ امّا منتظريم‌ تا براي‌ هر امري‌ از امور مسلمانان‌ كتابهاي‌ متعدّد بسيار قطور نازل‌ كند تا ما به‌ مختصري‌ از آنها ايمان‌ آوريم‌ و يا عمل‌ كنيم‌!
ما نمي‌توانيم‌ بپذيريم‌ كه‌ عظمت‌ كلمات‌ خداوند متناسب‌ است‌ با عظمت‌ خود خداوند !
همان‌گونه‌ كه‌ خداوند به‌ تنهايي‌ و بدون‌ هيچ‌ گونه‌ الگو و يار و مددگاري‌ هستي‌ را بوجود آورده‌ و در حال‌ توسعه‌ و تدبير تمام‌ امور آن‌ است‌ كلمات‌ خداوند هم‌ كلام‌ مي‌آفرينند و همان‌ گونه‌ كه‌ ما هم‌ استدلال‌ كرديم‌ 77400 كلمه آن‌ حداقّل‌ شش‌ ميليارد معني‌ ظاهري‌ دارد و حداقّل‌ 77400 به توان 77400 معني‌ باطني‌ كه‌ در اين‌ مجال‌ تنگ‌ ما نمي‌توانيم‌ به‌ بيان‌ دلايل‌ بيشتر بپردازيم‌.
اگر ما در نظر بگيريم‌ كه‌ بر فرض‌ اينكه‌ در چهارده‌ قرن‌ پيش‌ در اجراي‌ امر پروردگار امور مسلمانان‌ بر اساس‌ شورايي‌ شدن‌ تنظيم‌ مي‌گرديد اكنون‌ نظام‌ امور مسلمانان‌ در چه‌ مرحله‌اي‌ از تعالي‌ قرار داشت‌ مي‌توانستيم‌ عظمت‌ و كارايي‌ عبادي‌/سياسي‌ بودن‌ اين‌ سه‌ كلمه‌ «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ ‌» را ادراك‌ كنيم‌ و در نظر آوريم‌ كه‌ تمام‌ كلمات‌ ديگر قرآن‌ كريم‌ نيز در همين‌ مقياس‌ از عظمت‌ هستند. و اين‌ درحالي‌ است‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ نيز كه‌ در بعضي‌ از كشورهاي‌ اسلامي‌ (آن‌ هم‌ در مقياسي‌ محدود) شورايي‌ شدن‌ امور را پذيرفته‌اند آن‌ را سوقات‌ غرب‌ مي‌دانند و لذا جا دارد بگوييم‌ زهي‌ بي‌ خيري‌ و سبك‌ دانستن‌ رهنمودهاي‌ آسماني‌ !
معلوم‌ نيست‌ كه‌ چه‌ مانعي‌ سبب‌ شده‌ است‌ تا مفسران‌ قرآن‌ كريم‌ دور هم‌ جمع‌ نشوند تا به‌ نظري‌ واحد در تفسير اين‌ سه‌ كلمه‌ برسند و آنرا بتدريج‌ در فرهنگ‌ مجتمعات‌ اسلامي‌ جا بياندازند! و همين‌ گونه‌ رهنمودهاي‌ ديگر را؟
اي‌ كاش‌ اين‌ مقال‌ را مجال‌ و نگارنده‌ را فرصت‌ و توانايي‌ بود تا به‌ بيان‌ ساير جنبه‌هاي‌ سياسي‌ قرآن‌ كريم‌ نسبت‌ به‌ كليه‌ امور مانند كشاورزي‌، بازرگاني‌، اقتصادي‌، صنعتي‌، هنري‌، علمي‌، تحقيقاتي‌ و...... مي‌پرداخت‌ تا اكنون‌ كه‌ تا حدودي‌ رابطه‌ اسلام‌ با سياست‌ مشخّص‌ شده‌ است‌ رابطه‌ اسلام‌ سياسي‌ با مدرنيته‌ يا نوگرايي‌ و تعالي‌طلبي‌ هم‌ روشن‌ مي‌شد، امّا براي‌ اينكه‌ موضوع‌ را كاملاً هم‌ مسكوت‌ نگذاشته‌ باشيم‌ مختصر توضيحي‌ هم‌ ارائه‌ مي‌نماييم‌:
2- اسلام‌ و مدرنيته‌
به‌ طوري‌ كه‌ فوقاً نيز بيان‌ كرديم‌، نبايد انتظار داشته‌ باشيم‌ كه‌ خداوند كتابهاي‌ حجيم‌ درباره هر موضوع‌ نازل‌ كرده‌ باشد و فرشتگان‌ غلاظ‌ و شداد هم‌ به‌ همراه‌ آنها بفرستد تا ما گوشه چشمي‌ به‌ آن‌ بنمائيم‌ ؛بلكه‌ اگر ما مؤمن‌ به‌ آسماني‌ بودن‌ قرآن‌ باشيم‌ كافي‌ است‌ تا مختصر اشاره‌اي‌ فرموده‌ باشد تا ما با جان‌ و دل‌ آن‌ را دنبال‌ كنيم‌: از تو به‌ يك‌ اشاره‌ از ما به‌ سر دويدن‌. بنابراين‌ اگر در تمام‌ قرآن‌ در خصوص‌ نوگرايي‌، تعالي‌طلبي‌ و خلاقيت‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ چيزي‌ نفرموده‌ باشد جز اينكه‌ فرموده‌ است‌: ما «آدم‌» را خليفه‌ خود در زمين‌ قرار داديم‌:«إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً...» (اي‌ فرشتگان‌) مسّلم‌ بدانيد كه‌ من‌ (با آفرينش‌ آدم‌) بر روي‌ زمين‌ نظرم‌ خليفه‌ قرار دادن‌ است‌.... «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»1 خداوند وعده‌ داده‌ است‌ تا كساني‌ از شما را كه‌ به‌ دين‌ اسلام‌ بگروند و نيكو كاري‌ را پيشه‌ كنند مسلماً و قطعاً آن‌ها را در زمين‌ به‌ خلافت‌ بر مي‌گزيند آن‌ چنان‌ كه‌ پيشينيان‌ را به‌ خلافت‌ برگزيد و قطعاً و مسلماً «ديني‌» كه‌ براي‌ آنان‌ پسنديده‌ است‌ «تمكن‌ و اقتدار» خواهد بخشيد و قطعاً و مسلماً احوال‌ آنان‌ را از ترس‌ و ناامني‌ به‌ امن‌ و امان‌ تبديل‌ خواهد كرد....
عمل‌ صالح‌ از نظر قرآن‌ كريم‌ دامنه بسيار گسترده‌ دارد و بر تمام‌ شئون‌ اجتماع‌ اعم‌ از عبادت‌، سياست‌، فرهنگ‌، هنر، علم‌، صنعت‌، تجارت‌ و.... نظارت‌ و اشتمال‌ دارد - و بنابراين‌ منحصر به‌ آن‌ چيزهايي‌ نيست‌ كه‌ در اصطلاحات‌ ديني‌، معروف‌ گرديده‌ است‌ چنان‌ كه‌ خطاب‌ به‌ نوح‌ فرموده‌ است‌: «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا»1كشتي‌ را مطابق‌ نظر و صلاحديد ما بساز و نيز خطاب‌ به‌ داود فرموده‌ است‌: زره‌ (پوشش‌ دفاعي‌) بساز و در بافتن‌ اندازه‌ نگاه‌ دار (استاندارد ايمني‌/دفاعي‌ را رعايت‌ كن‌)كارها را با نيكوترين‌ صورت‌ انجام‌ دهيد زيرا من‌ به‌ آنچه‌ مي‌كنيد بينا هستم‌..
در آيه‌ ماقبل‌ (سوره نور , آيه55) نكات‌ هدايتي‌ بسيار مهمّي‌ لحاظ‌ شده‌ است‌.
1- خداوند به‌ كساني‌ كه‌ به‌ نظام‌ اسلام‌ كه‌ خداوند تشريح‌ فرموده‌ است‌ وعده‌ داده‌ است‌ كه‌ هر گاه‌ كارهاي‌ صحيح‌ و نيك‌ انجام‌ دهد آنها را به‌ خلافت‌ خود بر روي‌ زمين‌ بر مي‌گزيند و اين‌ وعده‌ را با دو قسم‌ تأكيد فرموده‌ است‌: ليستخلفنهم‌ (ل‌ و تشديد) و قول‌ خداوند خلاف‌ نمي‌شود.
2- نمونه‌ ارائه‌ فرموده‌ است‌ كه‌ مثلاً تاريخ‌ گذشتگان‌ را مرور كنيد تا برايتان‌ قطع‌ و مسلم‌ شود كه‌ آناني‌ كه‌ در گذشته تاريخ‌ مصلحت‌ خويش‌ را شناخته‌اند و امكانات‌ خدادادي‌ را در جهت‌ صحيح‌ به‌ كار گرفته‌ به‌ خلافت‌ خدا نائل‌ گشتند - به‌ خلاقيت‌ و توسعه‌ و تعالي‌ توانا شدند: كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.
3- تاكيد مكرر فرموده‌ است‌ كه‌ نظام‌ ديني‌ مردم‌ درستكار و فعّال‌ در زمين‌، متمّكن‌ و مقتدر خواهد شد: و ليمكنّن‌ لهم‌ دينهم‌...و اقتدار نظام‌ ديني‌ در زمين‌ به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ به‌ گونه‌اي‌ نوگرا و متّرقي‌ و عملي‌ خواهد شد كه‌ نظامهاي‌ ديگر هر مقدار پيش‌ بروند نظام‌ ديني‌ پيش‌تر خواهد بود.
4- وقتي‌ امور بر اساس‌ صحيح‌ برنامه‌ ريزي‌ و عملي‌ شود: و عملوا الصّالحات‌، نظام‌ به‌ گونه‌اي‌ پايدار و متمكن‌ و مقتدر خواهد شد كه‌ ديگر از هيچ‌ قدرتي‌ نه‌ از هجوم‌ نظامي‌، نه‌ از هجوم‌ فرهنگي‌، نه‌ از پيشرفتهاي‌ علمي‌/صنعتي‌/مدني‌/سياسي‌ دشمن‌ هراسي‌ نخواهد داشت‌ و ترس‌ آن‌ مبدل‌ به‌ امن‌ و امان‌ خواهد شد - وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً -.
چون‌ نظام‌ اسلامي‌ فقط‌ در ظرف‌ جهاني‌ قابل‌ قياس‌ است‌ وقتي‌ خداوند آن‌ را متمّكن‌ و مقتدر مي‌خواهد معلوم‌ است‌ كه‌ بايد در سطح‌ جهان‌ متمّكن‌ و مقتدر باشد آن‌ هم‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ هر قدر جهانيان‌ مقتدر باشند نظام‌ اسلام‌ مقتدرتر باشد تا حّدي‌ كه‌ افراد و مجتمعات‌ آن‌ از هيچ‌ قدرتي‌ هراسي‌ نداشته‌ باشند و لازمه دست‌ يابي‌ به‌ چنين‌ درجه‌اي‌ به‌ كارگيري‌ حداكثر استعدادها و تواناييها و لوازم‌ نوگرايي‌ و تعالي‌طلبي‌ را در تمام‌ ابعاد مادّي‌ معنوي‌ مي‌طلبد
دين‌ اسلام‌ كه‌ اساسنامه آن‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ هدف‌هاي‌ اين‌ جهاني‌ مسلمانان‌ را عزّت‌ و مركزيت‌ و اسوه‌ و الگو بودن‌ براي‌ جهانيان‌ تعيين‌ كرده‌ است‌.
1- وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ...و عزت‌ مخصوص‌ خداوند و پيامبر او و مؤمنان‌ است‌ - از اين‌ آيه‌ بخوبي‌ معلوم‌ است‌ كه‌ عزّت‌ در مقياس‌ جهاني‌ مورد نظر است‌ و نيز چون‌ مقياس‌ است‌ معلوم‌ ميدارد كه‌ هر قدر از اين‌ لحاظ‌ در موضع‌ ضعف‌ باشيم‌ به‌ همان‌ مقدار ايمان‌ ما عيب‌ و اشكال‌ دارد!
2- «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»1: و بدين‌ گونه‌ ما شما را يك‌ امّت‌ وسط‌ قرار داديم‌ تا ناظر و نمونه‌ براي‌ عامّه‌ مردم‌ (ناس‌) باشيد، آن‌ چنان‌ كه‌ پيامبر براي‌ شما اسوه‌ و نمونه‌ و شاهد مي‌باشد..
بنابراين‌ وسط‌ و مركز و نمونه‌ و اسوه‌ بودن‌، اصول‌ و معيارهايي‌ هستند كه‌ اسلام‌ و مسلماني‌ حقّاً مي‌بايد با آن‌ها سنجيده‌ شود - و لذا هر چه‌ مااز وسط‌ و مركز و نمونه‌ بودن‌ دورباشيم‌ به‌ همان‌ مقدار از دين‌ اسلام‌ به‌ دور افتاده‌ايم‌. در تعاريف‌ فرهنگي‌/اسلامي‌ متداول‌ كلمه وسط‌ را كه‌ در آيه‌ مذكور و نيز آيات‌ ديگر آمده‌ است‌ «درون‌ ديني‌» و به‌ معني‌ ميانه‌ روي‌ و رعايت‌ حدّ اعتدال‌ ترجمه‌ و تفسير كرده‌اند، در حالي‌ كه‌ خطاب‌ به‌ كليه مسلمانان‌ در برابر «ناس‌» لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ - و بخصوص‌ با توجّه‌ به‌ جمله جعلناكم‌ امة هيچ‌ شكّي‌ باقي‌ نمي‌گذارد كه‌ خداوند ملّت‌ اسلام‌ را در برابر جهانيان‌ «وسط‌» خواسته‌ است‌.
شايد ورود در اين‌ قبيل‌ جزئيات‌ كه‌ بيشتر شايسته‌ بحث‌ در دروس‌ تفسير است‌ دور از شيوه‌ مقاله‌ نويسي‌ تحقيقي‌ بنظر آيد آمّا چون‌ اصول‌ سياسي‌ دين‌ اسلام‌ تا كنون‌ به‌ درستي‌ مورد تحقيق‌ قرار نگرفته‌ است‌ اگر ما هم‌ در اين‌ فراخوان‌ به‌ تجزيه‌ و تحليل‌ اين‌ مستندات‌ نپردازيم‌ ناگزير بايد به‌ يك‌ مقدار كلّي‌ گويي‌ بي‌ دليل‌ در تنظيم‌ مقاله‌ مربوط‌ به‌ سياست‌ در اسلام‌ و جامعه مدرنيته‌ بسنده‌ كنيم‌ كه‌ در چنين‌ صورتي‌ چيزي‌ را ثابت‌ نخواهد كرد.
راز اين‌ دعوي‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌ عليرغم‌ محدود بودن‌ آن‌ در 77400 كلمه‌ «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ » روشن‌ گر همه‌ چيز است‌، مي‌باشد. - در همين‌ قبيل‌ كلمات‌ است‌ كه‌ به‌ گونه‌اي‌ براي‌ جملات‌ و سياق‌ آيات‌ و موضوعات‌ انتخاب‌ و به‌ كار برده‌ شده‌اند كه‌ معاني‌ بسياري‌ از آن‌ها (به‌ شرط‌ تدّبر كافي‌) دانسته‌ مي‌شود. مانند اينكه‌ «وسط‌» به‌ معني‌ حد ميانه‌، نقطه‌ اعتدال‌، معدّل‌، مركز و محور، نخبه‌ و برگزيده‌، نقطه ثقل‌ و امثال‌ اينها مي‌باشد.
پس‌ اگر جوامع‌ بشري‌ را در دو گروه‌ فرضاً چپ‌ و راست‌ يا كمونيست‌ و كاپيتاليست‌ و.... تقسيم‌ كنيم‌ امتّي‌ مانند اسلام‌ بايد سياست‌ خود را به‌ گونه‌اي‌ تنظيم‌ كند كه‌ نه‌ چپ‌ باشد نه‌ راست‌، نه‌ طرفدار كمونيسم‌ باشد نه‌ كاپيتاليسم‌، بلكه‌ همانند نقطه منصّف‌ يك‌ خط‌ بايد جزو هيچ‌ طرف‌ نباشد و در عين‌ حال‌ با هر دو طرف‌ هم‌ ارتباط‌ داشته‌ باشد و اگر موضوعي‌ ايجاب‌ كرد كه‌ مثلاً يك‌ قدم‌ به‌ سوي‌ يك‌ طرف‌ بردارد بايد دقيقاً به‌ همان‌ اندازه‌ به‌ سمت‌ ديگري‌ هم‌ قدم‌ بردارد وگرنه‌ موقعيت‌ وسط‌ بودن‌ را كه‌ خداوند خواسته‌ است‌ از دست‌ مي‌دهد!
«وسط‌» در يك‌ دايره‌ به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ با تمام‌ نقاط‌ پيرامون‌ دايره‌ به‌ يك‌ اندازه‌ فاصله‌ داشته‌ باشد و در دايره‌ هم‌ اگر ضرورت‌ ايجاب‌ كرد كه‌ پيشرفت‌ داشته‌ باشد بايد دايره‌ وار در تمام‌ جوانب‌ پيش‌ برود نه‌ بسوي‌ يك‌ سمت‌ بخصوص‌ و در دايره‌ هم‌ نقطه مركزي‌ بايد با تمام‌ اطراف‌ خود رابطه‌ داشته‌ باشد وگرنه‌ وسط‌ نخواهد بود !و طبيعي‌ است‌ كه‌ در يك‌ دايره‌ تمام‌ نقاطي‌ كه‌ پيرامون‌ «وسط‌» هستند به‌ نسبت‌ فاصله‌ خود از مزاياي‌ ارتباط‌ با وسط‌ برخوردار خواهد شد !
«وسط‌» در يك‌ منشور يا هرم‌ از رأس‌ به‌ قاعده‌ امتداد دارد و بايد به‌ گونه‌اي‌ باشد كه‌ در عين‌ ارتباط‌ داشتن‌ با «قاعده‌» موقعيّت‌ در «رأس‌ بودن‌» را هم‌ حفظ‌ نمايد !
«وسط‌» در يك‌ محور بايد آنگونه‌ دقيق‌ و محكم‌ و پابرجا باشد كه‌ چرخ‌ به‌ آرامي‌ اطراف‌ آن‌ بچرخد و سرنشينان‌ را با كمترين‌ صدا و لرزش‌ و با احساس‌ امنيّت‌ و آرامش‌ كامل‌ به‌ مقصد برساند !
«وسط‌» در يك‌ ترازو شاهين‌ آن‌ است‌ كه‌ توزين‌ را عادلانه‌ مي‌نماياند تا اگر جنسي‌ كه‌ مي‌سنجد كمبودي‌ داشت‌ به‌ آن‌ بيافزايد و اگر از وزنه‌ها بيشتر بود به‌ كفه‌ وزنه‌ها وزنه‌اي‌ اضافه‌ كنند تا حّق‌ كسي‌ ضايع‌ نشود.
«وسط‌» دقيق‌ترين‌ و عملي‌ترين‌ و مطمئن‌ترين‌ راه‌ سياست‌ و كشورداري‌ را در ارتباط‌ با جهانيان‌ وارتباط‌ في‌ مابين‌ درون‌ نظامي‌ پيش‌ روي‌ ما روشن‌ مي‌نمايد - خواننده‌ عزيز خود بيشتر توجّه‌ فرمايد تا يقين‌ حاصل‌ كند كه‌ كلمات‌ خداوند ،خداوند كلمات‌ هستند - آفريننده‌ هستند و نگاه‌ دارنده و توسعه‌ دهنده.
پس‌ آنگونه‌ نيست‌ كه‌ بگوئيم‌ وسط‌ يعني‌ ميانه‌ روي‌ در مثلاً غذا و لباس‌ وخوردن‌ و آشاميدن‌ و قضيه‌ را خاتمه‌ يافته‌ تلقي‌ كنيم‌. «وسطي‌» كه‌ خداوند خواسته‌ است‌ از رابطه‌ شخص‌ با خودش‌ شروع‌ مي‌شود و از خانواده‌ تا تمام‌ سطح‌ و عمق‌ و ارتفاع‌ جهان‌ در تمام‌ ابعاد مادي‌/معنوي‌ و..... را شامل‌ مي‌شود - و تمام‌ كلمات‌ قرآن‌ كريم‌ هم‌ همين‌ گونه‌ هستند.
وسط‌ همانند تمام‌ آيات‌ ديگر به‌ ما ميفهماند كه‌ انسان‌ از مادّه‌ و معني‌ يا بعبارت‌ معروفتر از جسم‌ و روان‌ تشكيل‌ شده‌ است‌ و هر دو بعد آن‌ بايد به‌ يك‌ اندازه‌ مراعات‌ گردند. نه‌ كسي‌ حق‌ دارد كسي‌ را تحت‌ فشار معنويات‌ قرار دهد و تلاش‌ كند تا از انسان‌ فرشته‌ بسازد و نه‌ كسي‌ حق‌ دارد او را به‌ ضرر معنويات‌ و به‌ سمت‌ ماديگري‌ تشويق‌ نمايد و نه‌ خود شخص‌ حق‌ دارد بيشتر از حد اعتدال‌ يك‌ جنبه‌ وجودي‌ خود را تقويت‌ كند. بلكه‌ يك‌ مسلمان‌ مؤمن‌ كه‌ هميشه‌ بايد در جريان‌ تعالي‌طلبي‌ باشد هر دو جنبه وجودي‌ خود را به‌ يك‌ سان‌ تقويت‌ نمايد - همين‌ است‌ تكليف‌ اجتماع‌ و همين‌ است‌ وظيفه مبلغّان‌ و رهبران‌ ديني‌ حتي‌ تا سطح‌ بالاي‌ حكومتي‌ ! (بحث‌ بيشتر نياز به‌ كتابي‌ مستقل‌ دارد).
براي‌ اينكه‌ تصّور نشود كه‌ نگارنده‌ مبالغه‌ مي‌كند يك‌ آيه‌ ديگر از آيات‌ بسيار را مستنداً مورد بحث‌ مختصر قرار مي‌دهيم‌: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ »1: پس‌ همّت‌ استوار بدار براي‌ (اشاعه‌ و پايداري‌) دين‌ حقيقت‌ گرايي‌ كه‌ بر اساس‌ فطرت‌ الهي‌ باشد كه‌ خداوند مردم‌ را هم‌ بر اساس‌ همان‌ فطرت‌ آفريده‌ است‌، تغييري‌ در آفرينش‌ خداوند (نظام‌ و ناموس‌ فطرت‌) مجاز نيست‌، دين‌ پايدار چنين‌ است‌ (كه‌ هماهنگ‌ با ناموس‌ فطرت‌، بخصوص‌ مطابق‌ با مقتضيات‌ فطري‌ مردم‌ باشد) و ليكن‌ بيشتر مردم‌ از اين‌ (اصل‌ مهّم‌) آگاه‌ نيستند.
شناخت‌ طبيعت‌ و فطرت‌ و نواميس‌ آن‌ وبه‌ كارگيري‌ علوم‌ تجربي‌ و علوم‌ انساني‌ در امور دين‌ اسلام‌ به‌ منزله‌ استخوان‌ بندي‌ آن‌ است‌: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» ‌و چون‌ «ناس‌» هم‌ در تمام‌ جهان‌ با عقايد و آراء گوناگون‌ پراكنده‌اند تمام‌ آنان‌ بايد در فطرت‌شناسي‌ لحاظ‌ شوند و مقتضيات‌ طبايع‌ و نواميس‌ مراعات‌ گردد. لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها...!
ما دين‌ اسلام‌ را دست‌ كم‌ گرفته‌ايم‌. كلام‌ خدا را كه‌ بر اساس‌ جمله عظيم‌ «وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا » بايد در جهان‌ برترين‌ باشد، و نيز خود را كه‌ بايد در جهان‌ عزيزترين‌ باشيم‌ خوار كرده‌ايم‌!
به‌ لحاظ‌ مركزيت‌ و وسط‌ بودن‌ دين‌ اسلام‌، بايد با تمام‌ جهانيان‌ از موضوع‌ قدرت‌ رابطه‌ داشت‌ چون‌ مركز نمي‌تواند از تمام‌ يا بخشي‌ از پيرامون‌ خود قطع‌ رابطه‌ كند و مركز باقي‌ بماند و نيز نمي‌تواند از شناخت‌ يك‌ نژاد يا يك‌ مكتب‌ يا يك‌ نظام‌ و سياست‌ غافل‌ بماند و در عين‌ حال‌ در تنظيم‌ نظام‌ ديني‌ خود موفّق‌ باشد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً.... و شناخت‌ فطرت‌ جهانيان‌ هم‌ در نتيجه قرار گرفتن‌ در وسط‌ و حفظ‌ رابطه‌ ميسر است‌.
دين‌ اسلام‌ وضع‌ نشده‌ است‌ تا از بشر و انسان‌ فرشته‌ بسازد، كه‌ خداوند فرشته‌ بسيار دارد و اگر بيشتر لازم‌ بود مي‌تواند بيافريند. لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ...
دين‌ اسلام‌ را خداوند به‌ گونه‌اي‌ سياستگزاري‌ فرموده‌ است‌ تا بشر انسان‌ و انسان‌ «آدم‌» شود و به‌ خلافت‌ او در زمين‌ همّت‌ بگمارد: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ».
دين‌ اسلام‌ عبادتش‌ تنظيم‌ امور مردم‌ و تدبير نظام‌ سياسي‌ امت‌ است‌ و سياستش‌ تربيت‌ آدميان‌ و شايسته‌ خلافت‌ پروردگار و مسجود فرشتگان‌ شدن‌: اسجدوا لآدَم‌.....
ما طبيعت‌ را و علم‌ و فّن‌ و هنر راهمانند سياست‌ از دين‌ جدا كرده‌ايم‌ و به‌ زعم‌ خود به‌ معنويات‌ و عبادات‌ روي‌ آورده‌ايم‌ و اين‌ درست‌ به‌ كار كسي‌ مي‌ماند كه‌ جسم‌ كسي‌ را از روانش‌ جدا كند و به‌ تقويت‌ يکي از آن دو تا بپردازد.!
او نمي‌داند كه‌ جسم‌ با روان‌ زنده‌ است‌ و روح‌ فقط‌ در جسم‌ تجّلي‌ مي‌يابد و هر كدام‌ از اين‌ دو مقتضيات‌ و نيازمنديهاي‌ مربوط‌ به‌ خود را دارند: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»1: پس‌ آنگاه‌ كه‌ جسم‌ او را به‌ تعادل‌ رسانيدم‌ واز روح خود در او دميدم‌ سجده‌ كنان‌ او بشويد. و اين‌ به‌ آن‌ معني‌ است‌ كه‌ نه‌ جسم‌ بدون‌ روان‌ ارزش‌ و حرمت‌ دارد و نه‌ روان‌ بدون‌ جسم‌. اين‌ دو در ادغام‌ با يكديگر ارزشمند مي‌شوند. همين‌ گونه‌اند آيات‌ آسماني‌ در برابر آيات‌ طبيعي‌ و فطري‌ و نواميس‌ آفرينش‌، از نظر قرآن‌ انسان‌ها آيات‌ خداوند هستند: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً...» آسمانها و زمين‌ و تمام‌ اجزاء آن‌ هم‌ آيات‌ خداوند هستند:«وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ»2 ‌، چه‌ بسيار آياتي‌ در آسمانها و زمين‌ هست‌ كه‌ برآنها مي‌گذرند د رحالي‌ كه‌ از آن‌ها روي‌ خود بر ميگردانند (چون‌ گمان‌ مي‌كنند كه‌ آيه‌ همان‌ است‌ كه‌ از آسمان‌ نازل‌مي‌شود).
نمي‌توانند تصور كنند كه‌ آيات‌ آسماني‌ بايد با آيات‌ زميني‌ كه‌ انسان‌ها و نواميس‌ فطري‌ هستند تطبيق‌ و تلفيق‌ شوند تا عينيّت‌ پيدا كنند - آن‌ چنانكه‌ خداوند روان‌ را در جسم‌ دميده‌ است‌ تا انسان‌ عينيّت‌ پيدا كرده‌ است‌.
بي‌ اغراق‌ هر يك‌ از موضوعهايي‌ كه‌ در فقط‌ يك‌ آيه‌ تعبير شده‌اند و بصورت‌ يك‌ راز سر به‌ مهر باقي‌ مانده‌ است‌ نيازمند تدبّرات‌ بسيار و نگارش‌ كتابهايي‌ علمي‌ است‌ كه‌ در طول‌ جريان‌ تاريخ‌ علوم‌ بايد استمرار يابد مگر اينكه‌ حق‌ مطلب‌ اداء شود! و علت‌ اينكه‌ امّت‌ اسلام‌ در ميان‌ جهانيان‌ اين‌ چنين‌ عقب‌ مانده‌اند و نيازمند هستند همين‌ بي‌ توجهي‌ به‌ مفاهيم‌ حقيقي‌ ايات‌ در طول‌ چهارده‌ قرن‌ گذشته‌ است‌ و بدبختانه‌ هم‌ اكنون‌ نيز كه‌ عصر شكوفايي‌ و گسترش‌ حيرت‌ آور علوم‌ و فنون‌ و صنعت‌ است‌ نيز يك‌ سازمان‌ صلاحيت‌ دار براي‌ تحقيق‌ علمي‌ پيرامون‌ آيات‌ وجود ندارد و وضع‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ حتي‌ بسياري‌ از مدعيّان‌ اسلام‌ و قرآن‌شناسي‌ هم‌ نمي‌توانند بپذيرند كه‌ دين‌ و سياست‌ يكي‌ است‌ و قرآن‌ يك‌ كتاب‌ فوق‌ علمي‌ مي‌باشد: «وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا ».
3- سياست‌ در اسلام‌ و جامعه مدرنيته‌
ما در توضيحات‌ پيش‌ در حّد گنجايش‌ مقال‌ توضيح‌ داديم‌ كه‌ دين‌ اسلام‌ يك‌ نظام‌ كلاً سياسي‌ است‌ و فرقي‌ که با نظامهاي‌ جوامع‌ ديگر دارد اين‌ است‌ كه‌ نظامهاي‌ ديگر سياست‌ «تك‌ بعدي‌» دارند كه‌ فقط‌ امور مادّي‌/قانوني‌ آنان‌ را تدبير مي‌كند ماترياليسم‌/لائيسم‌ امّا نظام‌ اسلام‌ يك‌ نظام‌ بسيار بعدي‌ است‌ كه‌ آن‌ را در دو بعد عبادي‌/مدني‌ خلاصه‌ مي‌نمائيم‌. بنابراين‌ اسلام‌ واقعي‌ سياست‌ مربوط‌ به‌ خود را دارد كه‌ نمي‌تواند به‌ هيچ‌ نحو با سياست‌هاي‌ متداول‌ در جوامع‌ ديگر تنزل‌ مرتبه‌ پيدا كند، هر چند آن‌ جوامع‌ درامور دنيوي‌/مادّي‌ خود توفيقاتي‌ هم‌ كسب‌ كرده‌ باشند.
امّا اگر «دين‌ فرهنگي‌» جوامع‌ اسلامي‌ را در نظر بگيريم‌ مي‌گوئيم‌ كه‌ به‌ هيچ‌ گونه‌ با مقياسهايي‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌ تعريف‌ فرموده‌ است‌ قابل‌ انطباق‌ نيست‌ و لذا نه‌ با سياستهاي‌ جامعه مدرنيته‌ قابل‌ مقايسه‌ است‌ و نه‌ با سياستهايي‌ كه‌ كه‌ خداوند اصول‌ آنها را تشريح‌ نموده‌ است‌ بخصوص‌ اينكه‌ عدم‌ كارائي‌ اينگونه‌ «اسلامهاي‌ فرهنگي‌» در تنظيم‌ امور جوامع‌ اسلامي‌ به‌ اثبات‌ هم‌ رسيده‌ است‌. امّا اگر «فرهنگ‌ جوامع‌» اسلامي شود وضع‌ متفاوت‌ مي‌شود زيرا فرهنگ‌ اسلامي‌ موجب‌ مي‌شود تا مسلمانان‌ آن‌ گونه‌ كه‌ خداوند خواسته‌ است‌ به‌ صورت‌ علمي‌ تحقيق‌ كنند و مفاهيم‌ آيات‌ را تدريج‌ استخراج‌ و بطريق‌ علماني‌ طبقه‌ بندي‌ و تعريف‌ و تعليم‌ و قابل‌ مراعات‌ و اجراء نمايند.
در چنين‌ صورتي‌ مسلّم‌ خواهد شد كه‌ دين‌ اسلام‌ روشن‌ترين‌، كوتاهترين‌، مطمئن‌ترين‌ راه‌ را كه‌ صراط‌ المستقيم‌ و يا «راه‌ خدا» است‌ كه‌ ما آنرا در موارد ديگر «بزرگراه‌» معني‌ كرده‌ايم‌ پيش‌ پاي‌ افراد و جوامع‌ اسلامي‌ قرار خواهد داد.
در چنين‌ راهي‌ عبور يا طّي‌ صراط‌ المستقيم‌ در يك‌ مدينه‌ فاضله‌ يا بهشت‌ اين‌ جهاني‌ براي‌ ورود به‌ يك‌ جهان‌ برتر و نهايتاً وصول‌ به‌ مقام‌ قرب‌ است‌ كه‌، علاوه‌ بر اين‌ كه‌ از جوامع‌ مدرن‌ شناخته‌ شده‌ بسيار نوگراتر و مترقّي‌تر است‌ بلكه‌ اهداف‌ و درجات‌ آن‌ براي‌ جوامع‌ مدرن‌ قابل‌ تصّور و ادراك‌ هم‌ نمي‌باشد.
امّا اگر سياست‌ در اسلام‌ فرهنگي‌ فعلي‌ جوامع‌ به‌ ظاهر اسلامي‌ را بخواهم‌ با جامعه‌ مدرنيته‌ مقايسه‌ كنيم‌ صرفنظر از مواردي‌ بسيار محدود عمدتاً به‌ هيچ‌ وجه‌ قابل‌ قياس‌ نيستند و اگر نخواهند و يا نتوانند دين‌ فرهنگي‌ خود را اصلاح‌ كنند و به‌ يك‌ فرهنگ‌ ديني‌ تبديل‌ كنند بهتر اينست‌ كه‌ لااقل‌ براي‌ اصلاح‌ امور دنيايي‌ خود به‌ سياست‌ جوامع‌ مدرنيته‌ بپيوندند! چون‌ نه‌ خود اسلامي‌ واقعي‌ را دوست‌ مي‌دارند و نه‌ اسلام‌ آنها را!
مواردي‌ كه‌ فوقاً بيان‌ داشتيم‌ بر اثر احساسات‌ از قلم‌ نتراويده‌ است‌ بلكه‌ يك‌ مقدار حقايق‌ ملموس‌ هستند كه‌ هيچ‌ كس‌ نمي‌تواند و يا بگو حق‌ ندارد كه‌ بر اساس‌ تعصبات‌ ظاهراً ديني‌ آنها را نديده‌ بگيرد و از آن‌ دفاع‌ كند:
1- خداوند مسلمانان‌ را اهل‌ عقل‌ و انديشه‌ و تدبير و تحقيق‌ خواسته‌ است‌ - آيا چنين‌ هستند؟
2- خداوند مسلمانان‌ را خلاق‌ و مبتكر و اهل‌ عمل‌ خواسته‌ است‌ - آيا چنين‌ است‌؟
3- خداوند مسلمانان‌ را در ميان‌ جهانيان‌ با عزت‌ خواسته‌ است‌ - آيا چنين‌ است‌؟
4- خداوند مسلمانان‌ را مركز و محور و نمونه‌ و اسوه‌ براي‌ جهانيان‌ خواسته‌ است‌؟
5- خداوند مسلمانان‌ را برادر همديگر خواسته‌ است‌ آيا " "؟
6- خداوند مسلمانان‌ را اهل‌ توحيد و هم‌ بستگي‌ خواسته‌ است‌ آيا " "؟
7-8-9 و و و........
امّا به‌ شرحي‌ كه‌ قبلاً بيان‌ داشتيم‌ وضع‌ اسلام‌ با مسلمانان‌ متفاوت‌ است‌.اسلام‌ و سياست‌ آن‌ در حّد اعلاي‌ نوگرايي‌ و تعالي‌طلبي‌ است‌. كمترين‌ درجه اهداف‌ دين‌ اسلام‌ سعادت‌ دو جهاني‌ است‌ و برترين‌ درجه‌ آن‌ مقام‌ قرب‌ و يا بگو خداي‌ گونه‌ شدن‌ است‌.
اسلام‌ كه‌ اساس‌ آن‌ قرآن‌ است‌ نمي‌گويدكه‌ مثلاً سياّس‌ باشيد و يا سياست‌ را با عرف‌ زمان‌ تعريف‌ كنيد و نمي‌گويد مدرن‌ باشيد و به‌ تعاريف‌ مدرنيته‌ بپردازيد. اسلام‌ با زبان‌ خدا سخن‌ مي‌گويد و هر چند ظاهراً قرآن‌ به‌ زبان‌ بشر نازل‌ شده‌ است‌ امّا عمدتاً با شيوه‌ خود هدايت‌ مي‌كند. خداوند الگو و نمونه‌ معرفي‌ مي‌كند. و در جاي‌ جاي‌ قرآن‌ فرموده‌ است‌ كّل‌ قرآن‌ هدايت‌ و لازم‌ الاجراء مي‌باشد. و در همين‌ قرآن‌ به‌ نقل‌ داستان‌ گونه‌ هايي‌ پرداخته‌ است‌: داستان‌ يوسف‌ را نقل‌ مي‌كند كه‌ اسوه‌ عفاف‌ بود و در عين‌ حال‌ پييغمبري‌ بود كه‌ مأمور بود تا نظام‌ كشاورزي‌ و اقتصادي‌ مصر قحطي‌ زده‌ را سياست‌ گذاري‌ كند.
داستان‌ ذي‌ القرنين‌ را بيان‌ مي‌كند كه‌ امكانات‌ زمين‌ را به‌ كار گرفت‌ و ابزارها فراهم‌ كرد «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً» و مشرق‌ و مغرب‌ عالم‌ را زير پاي‌ ستور در هم‌ نورديد و دانش‌ ذوب‌ و بكارگيري‌ فلزات‌ را، سد سازي‌ را و ايجاد موانع‌ دفاعي‌ را و عدالت‌ را در شرق‌ و غرب‌ عالم‌ گسترش‌ و تعليم‌ داد!
داستان‌ مردم‌ عرم‌ را بيان‌ مي‌كند كه‌ از آب‌ و امكانات‌ و سدهاي‌ خودمراقبت‌ نكردند تا بر اثر سيلابي‌ منهدم‌ شدند و زير دستان‌ امكانات‌ و منابع‌ آنها را به‌ كار گرفتند و مقتدر و مسلّط‌ شدند. عرمي‌ها دست‌ از خمودگي‌ و بي‌ لياقتي‌ بر ندانستند و همه‌ چيز را از دست‌ دادند، بخشي‌ به‌ دريوزگي‌ زير دستان‌ رفتند و نهايتاً جمعاً و كلّاً منقرض‌ شدند:
فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ.
داستان‌ داود و سليمان‌ را بيان‌ مي‌كند كه‌ سلطنت‌ همراه‌ با نبوّت‌ آنان‌ در جهان‌ شاخص‌ بود و از كوره‌هاي‌ ذوب‌ فلزات‌ و ديگهاي‌ عظيم‌: قدور راسيات‌ و قصرهاي‌ با شكوه‌ بلورين‌ ضرح‌َ مُمّرد من‌ قَوارير و بكار گرفتن‌ جّن‌ انس‌ در خدمت‌ شهر سازي‌ و صنعتگري‌ و بهره‌وري‌ از درياها و تدارك‌ لشكريان‌ عظيم‌ و ساخت‌ وسائل‌ دفاعي‌ /رزمي‌ «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ»‌. و بر قرار كردن‌ رابطه گفتاري‌ با پرندگان‌ و وحوش‌ و بهره‌ گيري‌ از آنها در علوم‌ و فنون‌ شگفت‌انگيز و.....
و داستان‌ اعزام‌ موسي‌ به‌ مصر براي‌ نجات‌ بردگان‌ با به‌ كارگيري‌ از چوب‌ چوپاني‌ گرفته‌ تا وزغ‌ و قورباغه‌ و كنه‌ و شپش‌ تا يد بيضاء و ابطال‌ سحر ساحران‌ و آب‌ دريا د رجنگ‌ با فرعون‌ - ووو....
با در نظر گرفتن‌ اين‌ كه‌ قرآن‌ كلاً هدايت‌ است‌ اگر اينها كه‌ خداوند از آنها به‌ عظمت‌ ياد كرده‌ است‌ الگو و نمونه‌ براي‌ پيش‌ برد امور اين‌ جهاني‌ نيستند پس‌ چيستند؟ تازه‌، اين‌ها نمونه‌هاي‌ ارائه‌ شده‌ غير مستقيم‌ هستند. رهنمودها و اموري‌ كه‌ بصورت‌ قطعي‌ و صريح‌ و واجب‌ بيان‌ فرموده‌ و به‌ چند نمونه‌ فوقاً اشاره‌اي‌ مختصر كرديم‌ بي‌ حّد و شما راست‌. ما در ختم‌ مقال‌ كه‌ عليرغم‌ اهتمامي‌ كه‌ در اختصار داشتيم‌ به‌ طول‌ هم‌ انجاميد به‌ ارائه‌ يك‌ نمونه‌ واجب‌ و تكليف‌ براي‌ نوگرايي‌ و توسعه‌طلبي‌ در اسلام‌ و سياست‌ گزاري‌ نظامي‌ كه‌ نمونه‌ محكمي‌ است‌ براي‌ سياست‌ گزاري‌ در شؤن‌ ديگر كشور داري‌ در مقياس‌ جهاني‌ مي‌پردازيم‌.
«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ»1: و براي‌ آنان‌ (سپاهيان‌ مدافع‌ اسلام‌) سلاح‌ و تجهيزات‌ نظامي‌ و مركوب‌ (نيروي‌ محّرك‌)، در حدّاكثر ممكن‌، تدارك‌ و فراهم‌ نمائيد به‌ حدي‌ كه‌ دشمنان‌ شناخته‌ شده‌ خداوند و دشمنان‌ خودتان‌ را و نيز متحّدان‌ و هم‌ پيماناني‌ را كه‌ پشت‌ سر آنان‌ قرار دارند، و شما آن‌ها را نمي‌شناسيد امّا خداوند آن‌ها را مي‌شناسد - به‌ هراس‌ افكنيد، و هرچه‌ در اين‌ مورد (دفاعي‌) كه‌ راه‌ خداوند است‌ (و عبادت‌ محسوب‌ مي‌شود) هزينه‌ كنيد (كه‌ نفقه‌ واجب‌ است‌) به‌ شما باز پرداخت‌ مي‌شود و لذا از اين‌ بابت‌ مورد ستم‌ قرار نمي‌گيرند.
با اندكي‌ دقّت‌ توّجه‌ خواهيد فرمود كه‌ اين‌ آيه‌ يك‌ سياستگزاري‌ دفاعي‌ براي‌ تمام‌ مجتمعات‌ ديني‌ و متناسب‌ با تمام‌ شرايط‌ ومقتضيات‌ زماني‌ و مكاني‌ و حّد اعلاي‌ هماهنگي‌ و كاربردي‌ نوين‌ و در جريان‌ تجديد نظر و توسعه‌ ابزاري‌ /تكنولوژي‌/تاكتيكي‌ و....مي‌باشد زيرا....
1- حدّاكثر امكانات‌ بايد براي‌ تجهيز نيروي‌ دفاعي‌ مورد استفاده‌ قرار گيرد - در اين‌ خصوص‌ بايد كّل‌ امكانات‌ بالفعل‌ و بالقّوه‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ كار گرفته‌ شود: مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...
2- هم‌ دشمنان‌ دين‌ خدا بايد در نظر گرفته‌ شوند و هم‌ دشمنان‌ ملّي‌/سرزميني‌ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ.
3- علاوه‌ بر خود دشمنان‌ ديني‌/ملي‌ بايد در تجهيز قواي‌ دفاعي‌ هم‌ پيماناني‌ كه‌ در مواقع‌ حمله‌ پشت‌ سر دشمنان‌ بعنوان‌ نيروي‌ پشتيبان‌ يا در كنار آنان‌ بعنوان‌ متجاوز قرار مي‌گيرند كه‌ ظاهراً در شرايط‌ عادي‌ براي‌ ما خطري‌ ندارند و خيال‌ ما از بابت‌ آنها راحت‌ است‌ و لذا آنها را دشمن‌ نمي‌دانيم‌: وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ - بايد در تجهيز قواي‌ دفاعي‌ در برابر آنها محاسبه‌ شوند و آمادگي‌ داشته‌ باشيم‌. فرض‌ كنيم‌ يك‌ كشور غربي‌ با يك‌ مقدار نيروي‌ مشخص‌ با ما دشمن‌ است‌ امّا كشورهاي‌ ديگر غرب‌ هم‌ با او پيمان‌ دفاعي‌/نظامي‌ دارند در چنين‌ صورتي‌ قدرت‌ دفاعي‌ ما بايد به‌ حدّي‌ قوي‌ باشد كه‌ بتواند تجاوز احتمالي‌ مجموعه‌ آن‌ها را دفع‌ نمايد: تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ.
4- يكي‌ ديگر از مفاهيم‌ جمله ترهبون‌ به‌...اين‌ است‌ كه‌ شما نبايد در غفلت‌ باشيد تا دشمن‌ بر شما حمله‌ كند و آن‌ وقت‌ به‌ فكر تدارك‌ و تجهيز سپاه‌ بيفتيد، بلكه‌ بايد پيوسته‌ به‌ گونه‌اي‌ آمادگي‌ دفاعي‌ داشته‌ باشيد كه‌ دشمن‌ از ترس‌ قدرت‌ دفاعي‌ شما، حتي‌ انديشه‌ تجاوز به‌ منافع‌ شما را در دماغ‌ خود نپروراند.
5- تأمين‌ هزينه‌هاي‌ دفاعي‌ را بخصوص‌ اگر خزانه دولت‌ كفايت‌ نكند، بصورت‌ نفقه‌ واجب‌ بر همگان‌ مقرر فرموده‌ است‌: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ، ولي‌ ضمناً تضمين‌ فرموده‌ است‌ كه‌ اين‌ قبيل‌ هزينه‌ها پس‌ از رفع‌ خطر و باز شدن‌ دست‌ دولت‌ اسلامي‌ به‌ شما بازپرداخت‌ مي‌شود و شما از بابت‌ هزينه‌هاي‌ دفاعي‌ مورد ستم‌ قرار نمي‌گيريد: يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ.
6- هم‌ چنين‌ از جمله‌ ترهبون‌ به‌.... دانسته‌ مي‌شود كه‌ نيروي‌ اسلام‌ نبايد يك‌ قدرت‌ تهاجمي‌ باشد بلكه‌ بايد يك‌ قدرت‌ ترساننده‌ باشد تا اصولاً تجاوزي‌ از طرف‌ دشمن‌ صورت‌ نگيرد.
7- چون‌ خطاب‌ عام‌ است‌ هميشه‌ و در هر زماني‌ مصداق‌ دارد و لازم‌ الرّعايه‌ است‌ و بنابراين‌ در هر شرايط‌ و امكاني‌ كه‌ دشمن‌ باشد بايد قدرت‌ دفاعي‌ اسلام‌ نسبت‌ به‌ آن‌ برتري‌ داشته‌ باشد - في‌ المثل‌ اگر دشمن‌ از بالاترين‌ امكانات‌ علمي‌/ صنعتي‌/ سياسي‌/تاكتيكي‌..... برخوردار است‌ نيروي‌ اسلام‌ بايد از آن‌ مجهزتر و مدرن‌تر باشد - و تمام‌ شؤن‌ ديگر مسلمانان‌ بر همين‌ مقياس‌ در درجه برترين‌ باشد.
پس‌ اگر امروز براي‌ مثال‌، كشورهايي‌ مانند آمريكا، ژاپن‌، و يا كشورهاي‌ غربي‌ ديگر به‌ لحاظ‌ علمي‌/سياسي‌/صنعتي‌/مدني‌ و ساير شؤن‌ پيشرفته‌ و مدرن‌ شناخته‌ مي‌شوند بايد حقاً وضع‌ به‌ گونه‌اي‌ بود كه‌ قدرت‌ اسلام‌ بر مجموعه آنها از هر لحاظ‌ برتري‌ داشته‌ باشد: و انتم‌ الاعلون‌ كنتم‌ مؤمنين‌.
از اين‌ قبيل‌ مقياسها و اهدافي‌ كه‌ خداوند براي‌ يك‌ نظام‌ اسلامي‌ مشخّص‌ فرموده‌ است‌ مسلم‌ مي‌گردد كه‌ اگر هر مقدار نظام‌هاي‌ ديگر توسعه‌ يافته‌ و نوگرا بشوند نظام‌ اسلامي‌ بايد نوگراتر و توسعه‌ يافته‌تر بشود و اگر چنين‌ نباشد به‌ همان‌ نسبتي‌ كه‌ ضعيف‌تر است‌ قصور متوجه‌ افراد ملّت‌ مسلمان‌ و متوليان‌ آن‌ است‌ نه‌ خود نظام‌ موضوعه‌ آسماني‌ آن‌. پس‌ اسلام‌ وسياست‌ و نيز اسلام‌ و مدرنيته‌ حرفي‌ است‌ و مسلمانان‌ و سياست‌ و مسلمانان‌ و مدرنيته‌ حرفي‌ ديگر است‌.
اگر ما در نظر بگيريم‌ كه‌ خداوند در چهارده‌ قرن‌ پيش‌ مسلمانان‌ را مكلّف‌ فرموده‌ است‌ كه‌ امور خود را بر اساس‌ نظام‌ شورايي‌ قرار دهند ولي‌ چنين‌ نكرده‌اند، امروز هم‌ كه‌ بعضي‌ از مجتمعات‌ اسلامي‌ تا حدودي‌ نظام‌ شورايي‌ را پذيرفته‌اند آن‌ را يك‌ سوغات‌ غرب‌ مي‌دانند و حتي‌ نمي‌توانند بپذيرند كه‌ دين‌ اسلام‌ يك‌ نظام‌ كاملاً سياسي‌ دو بعدي‌ است‌، اين‌ وضع‌ به‌ اسلام‌ مربوط‌ مي‌شود يا به‌ مسلمانان‌؟
حال‌ اگر تصور كنيم‌ كه‌ اگر در چهارده‌ قرن‌ پيش‌ در اجراي‌ امر پروردگار امور مسلمانان‌ بر اساس‌ نظام‌ شورايي‌ قرار مي‌گرفت‌ امروز ما در چه‌ درجه‌اي‌ از مدرنيته‌ و توسعه‌ قرار داشتيم‌، مي‌توانستيم‌ قضاوت‌ ديگري‌ از دين‌ اسلام‌ داشته‌ باشيم‌! مخصوصاً اگر در نظر بگيريم‌ كه‌ اسلام‌، شورايي‌ شدن‌ را براي‌ تمام‌ امور سياست‌ گزاري‌ كرده‌ است‌ نه‌ فقط‌ براي‌ شوراي‌ قانون‌ گزاري‌!: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ.
براي‌ مثال‌ مطابق‌ اين‌ فرمان‌ خداوند، علاوه‌ بر امور بالا سري‌ نظام‌ اسلامي‌، هرچه‌ را بشود نام‌ «امر» بر آن‌ نهاد مانند امر يا امور دانشگاهها، امور كارخانه‌ها، امور پژوهشگاه‌ها، امور پادگان‌ها، امور خانواده‌ها و.... حتي امر تفسير خود قرآن‌ كريم‌ نيز كه‌ اساس‌ دين‌ اسلام‌ است‌ بايد بر اساس‌ نظام‌ شورايي‌ قرار مي‌گرفت‌ - كه‌ خوشبختانه‌ در ايران‌ اساس‌ كار بنا نهاده‌ شده‌ است‌ و در جريان‌ توسعه‌ مي‌باشد و در انتظار روزي‌ هستيم‌ كه‌ شورا در تمام‌ امور ما حاكم‌ باشد.
هر چند در نظام‌ سياسي‌، قانون‌ اساسي‌ وضع‌ و تصويب‌ و لازم‌ الرّعايه‌ گرديده‌ و مجلس‌ شوراي‌ اسلامي‌ نيز تأسيس‌ گرديده‌ كه‌ به‌ تصويب‌ قانون‌ و نظارت‌ بر امر اجراي‌ آن‌ مي‌پردازند امّا ما بايد كاري‌ را كه‌ پيشينيان‌ مي‌كردند ولي‌ نكرده‌اند انجام‌ دهيم‌، و همان‌ گونه‌ كه‌ اصول‌ و فروع‌ عقايد و اعمال‌ عبادي‌ دين‌ اسلام‌ را استخراج‌ و طبقه‌ بندي‌ و به‌ لحاظ‌ فقاهتي‌ تجزيه‌ و تحليل‌ نموده‌ و به‌ آگاهي‌ مسلمانان‌ رسانيده‌ايم‌ - اصول‌ و فروع‌ عقايد و اعمال‌ مدني‌/سياسي‌ اسلام‌ را به‌ طريق‌ علمي‌ از آيات‌ قرآن‌ كريم‌ و احاديث‌ كاملاً معتبر بوسيله شورايي‌ از دانشمندان‌ صلاحيت‌ دار استخراج‌ و طبقه‌ بندي‌ و اسكولاريزه‌ كنيم‌ و ملاك‌ عمل‌ و عقيده‌ مدني‌/ سياسي‌ نظام‌ اسلامي‌ خود قرار دهيم‌ تا عقيده مسلمانان‌ نسبت‌ به‌ دين‌ اسلام‌ محكم‌تر شود و پيوسته‌ اسلام‌ زير سؤال‌ نا آگاهان‌ از حقايق‌ دين‌ قرار نگيرد.
ما در مقاله‌اي‌ كه‌ قبلا ذيل‌ عنوان‌ مذكور تنظيم‌ نموديم‌ مدرنيته‌ را در مفهوم‌ واژگاني‌ آن‌ يعني‌ آن‌ گونه‌ كه‌ بايد باشد نه‌ اين‌ گونه‌ كه‌ فعلا منظور نظر فلاسفه‌ و روشنفكران‌ است‌ مورد بررسي‌ قرار داديم‌ و با توجه‌ به‌ رهنمودهاي‌ قرآن‌ كريم‌ كه‌ اساسنامه دين‌ اسلام‌ است‌ و هدف‌ سياستگزاري‌ نظام‌ آن‌ هدايت‌ انسان‌ به‌ اوج‌ ترقي‌ كه‌ نهايتاً مقام‌ قرب‌ است‌ ثابت‌ كرديم‌ كه‌ اسلام‌ حداكثر نوگرايي‌ و ترقي‌ خواهي‌ را در شريعت‌ و نظام‌ دين‌ لحاظ‌ نموده‌ و لذا با مفهوم‌ حقيقي‌ مدرنيته‌ هماهنگي‌ و وفاق‌ كامل‌ دارد ( توجه‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ اسلام‌ حقيقي‌ با آنچه‌ مرسوم‌ است‌ تفاوت‌ دارد) امّا چون‌ نظر پژوهشگران‌ از مطرح‌ كردن‌ موضوع‌ سياست‌ در اسلام‌ و مدرنيته‌ بيشتر معطوف‌ به‌ مفهوم‌ فلسفي‌ / سياسي‌ مدرنيته‌اي‌ مي‌باشد كه‌ تابع‌ جريانات‌ سياسي‌ روز است‌ پيرو مقاله پيشين‌ توضيحات‌ زير را كه‌ متضّمن‌ ريشه‌ يابي‌ اين‌ جريان‌هاي‌ سياسي‌ / فلسفي‌ است‌ عرضه‌ مي‌داريم‌:
نطفه مدرنيته‌ همزمان‌ با آغاز انقلاب‌ صنعتي‌ در غرب‌ در ذهن‌ نويسندگان‌ و فلاسفه‌ منعقد گرديد زيرا طبيعي‌ است‌ كه‌ هرگاه‌ يك‌ جنبش‌ يا انقلاب‌ در يكي‌ از شئون‌ مردم‌ ايجاد شد شؤن‌ اجتماعي‌ / فرهنگي‌ ديگر در آن‌ اجتماع‌ نيز از لرزه‌ وپس‌ لرزه‌هاي‌ آن‌ متأثّر مي‌گردد و به‌ حركت‌ در مي‌آيد، چون‌ ممكن‌ نيست‌ كه‌ مثلاً صنعتگران‌ به‌ حركت‌ و تلاش‌ و نوآوري‌. اختراع‌ و ابتكار بپردازند امّاعلما و دانشمندان‌ به‌ تنظيم‌ و تدوين‌ و آكادميزه‌ كردن‌ تجارب‌ آنان‌ و حّل‌ مشكلات‌ فني‌ و رفع‌ عيوب‌ و ارائه‌ طرحهاي‌ كاراتر و اقتصادي‌تر نپردازند و يا نويسندگان‌ و فيلسوفان‌ و اصلاح‌ طلبان‌ ساكت‌ و خاموش‌ بنشينند و به‌ نو آوري‌ روي‌ نياورند - و اين‌ به‌ اثبات‌ رسيده‌ است‌ كه‌ انقلاب‌ صنعتي‌ مقّدم‌ بر انقلاب‌ علمي‌ / فلسفي‌ / هنري‌ / سياسي‌ مي‌باشد امّا مجموعه اينها پايه‌ گذار تمّدن‌ غرب‌ گرديده‌ است‌.
با شروع‌ به‌ ساخت‌ ابزارها و ماشين‌ آلات‌ جديد و اثبات‌ كارايي‌ اقتصادي‌ و غير قابل‌ قياس‌ آنها با نيرروي‌ انساني‌ كه‌ در آغاز مورد استقبال‌ شديد مزرعه‌ داران‌ بخصوص‌ پنبه‌ كاراني‌ كه‌ عمده‌ نيروي‌ كاري‌ آنها را بردگان‌ انجام‌ ميدادند دو حادثه‌ پيش‌ آمد: يكي‌ كمتر شدن‌ سريع‌ نياز مزرعه‌ داران‌ به‌ نيروي‌ انساني‌ كه‌ به‌ « ركود بازار برده‌ فروشي‌» انجاميد و ديگري‌ ضرورت‌ توسعه‌ كارگاههاي‌ ماشين‌ سازي‌ كه‌ نياز به‌ نيروي‌ روز افزون‌ انساني‌ پيدا مي‌كردند.
نظر به‌ اينكه‌ زعماي‌ بعضي‌ كشورها اهميت‌ صنعتي‌ شدن‌ امور را بخوبي‌ دريافته‌ بودند و متقابلاً امر كشاورزي‌ براي‌ آنها بصورت‌ عادي‌ در آمده‌ بود به‌ اين‌ فكر افتادند تا به‌ نفع‌ صنايع‌ در حال‌ توسعه‌ خود قدم‌ مؤثري‌ بردارند كه‌ ابتداءاً به‌ دو صورت‌ عملي‌ بود: 1- تهيه‌ زمينه‌ مصرف‌ وسيع‌ و بكارگيري‌ ماشين‌ آلات‌ در تاسيسات‌ داخلي‌ و بخصوص‌ كشاورزي‌ كه‌ قابليت‌ كافي‌ داشت‌ و ديگري‌ كمك‌ به‌ نيروي‌ انساني‌ ارزان‌ براي‌ كارخانه‌هاي‌ صنعتي‌ و سرانجام‌ به‌ اين‌ فكر افتادند «تاآزادي‌ بردگان‌» را تصويب‌ و هرگونه‌ خريد و فروش‌ برده‌ را ممنوع‌ اعلام‌ نمايند.
با اعمال‌ اين‌ سياست‌ دو منظور حاصل‌ ميشد: 1- بردگاني‌ كه‌ آزاد مي‌شدند به‌ علت‌ رنجهاي‌ زايدالوصفي‌ كه‌ در مزارع‌ متحمل‌ شده‌ بودند و موجب‌ نفرت‌ شديد آنها از محيط‌ كاري‌ شده‌ بود پس‌ از كسب‌ آزادي‌ كارهاي‌ كشاورزي‌ را ترك‌ مي‌كردند و چون‌ راهاي‌ ديگري‌ براي‌ امرار معاش‌ نداشتند ناگزير «بسوي‌ كارخانه‌ هايي‌ كه‌ طالب‌ نيروي‌ انساني‌ ارزان‌ بودند جلب‌ مي‌شدند 2- مزارع‌ و تأسيسات‌ ديگري‌ كه‌ بردگان‌ خود را از دست‌ مي‌دادند ناگزير مي‌شدند جاي‌ خالي‌ آنها را با ماشين‌ آلات‌ صنعتي‌ پركنند و لذا بازار مصرف‌ توليدات‌ كارخانه‌هاي‌ صنعتي‌ به‌ سرعت‌ گسترش‌ مي‌يافت‌!
بنابراين‌ آزادي‌ بردگان‌ و غير قانوني‌ كردن‌ برده‌ داري‌ بيشتر از اين‌ كه‌ ناشي‌ از احساسات‌ بشر دوستانه‌ و انساني‌ باشد ناشي‌ از توسعه‌ صنعتي‌ و سياست‌ منفعت‌ طلبي‌ و ركود طبيعي‌ / جبري‌ بازار و تجارت‌ بردگان‌ مي‌باشد كه‌ ناگزير به‌ آن‌ مشروعيت‌ قانوني‌ بين‌ المللي‌ هم‌ داده‌ شد: همين‌ گونه‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ نيز حقوق‌ بشر دست‌ آويز سياست‌ بازان‌ شده‌ است‌ !
آثار انقلاب‌ صنعتي‌ به‌ همان‌ غرب‌ محدود نگرديد زيرا هم‌ اخبار و هم‌ آثار آن‌ به‌ ساير قاره‌ها مي‌رسيد و هم‌ بعّلت‌ توسعه‌ مداوم‌ آن‌ پيوسته‌ كارخانه‌ها و دستگاهها مدرن‌تر و خودكارتر و با كيفيت‌ بيشتر توليدات‌ انبوه‌ (Mass production) نياز به‌ بازارهاي‌ تهيه‌ مواد خام‌ مورد نياز و هم‌ فروش‌ توليدات‌ مازاد بر مصرف‌ داخلي‌ ضروري‌ مي‌نمود تا كشورهاي‌ صنعتي‌ به‌ گسترش‌ نفوذ خود در قاره‌هاي‌ ديگر بخصوص‌ قاره آسيا بپردازند و اين‌ ضرورت‌ بعلل‌ زير نياز به‌ يك‌ سلسله‌ سياست‌ گذاريهاي‌ همه‌ جانبه‌ داشت‌:
1- كشورهاي‌ قاره‌ آسيا عمدتاً پيرو آيين‌ اسلام‌ بودند كه‌ اولاً دين‌ خود را متّرقي‌تر از دين‌ مسيح‌ كه‌ در غرب‌ رواج‌ بيشتري‌ داشت‌ مي‌دانستند و ثانياً جنگهاي‌ صليبي‌ خاطرات‌ خوشي‌ از غربيها در ذهن‌ آنان‌ بجا ننهاده‌ بود.
2- مردم‌ آسيا تا قبل‌ از انقلاب‌ صنعتي‌ و دسترسي‌ غرب‌ به‌ يك‌ تمدن‌ شرقي‌ و پويا خود را متمدن‌تر از غربيها مي‌دانستند.
3- در آسيا هنوز آثار امپراطوري‌ اسلامي‌ در شكل‌ خلفاي‌ عثماني‌ حضور داشت‌ كه‌ خاطرات‌ پيش‌ روي‌ توسعه‌ طلبانه‌ خلفاي‌ عثماني‌ در اروپا و شكست‌ناپذير شناخته‌ شدن‌ ارتش‌ آن‌ موي‌ بر اندام‌ غربي‌ها راست‌ مي‌كرد.
4- هم‌ در كشورهاي‌ اسلامي‌ بر اثر تعاليم‌ ديني‌ اسلام‌ مبني‌ بر اجتناب‌ از اسراف‌ و خو كردن‌ به‌ قناعت‌ و هم‌ در شبه‌ قاره هند و كشور پهناور چين‌ بر اثر تعاليم‌ بودا و كنفوسيون‌ و ديوجانس‌ و ساير رهبران‌ مذهبي‌ يك‌ شيوه‌ و خوي‌ قناعت مرتاض‌ منشانه‌ و گريز از ماديّات‌ حكم‌ فرما بود.
5- در كشور ايران‌ مذهب‌ شيعه‌ كه‌ يك‌ مذهب‌ مجاهد و متّرقي‌ است‌ و در جنگهايي‌ مانند تنگه چالدران‌ با عثمانيها شجاعت‌ و شهامت‌ خود را به‌ اثبات‌ رسانيده‌ و عمده‌ سرزمين‌ كهن‌ را از زير نفوذ خلفاي‌ مذكور آزاد كرده‌ و به‌ استقلال‌ واقعي‌ رسانيده‌ بود رسميت‌ يافته‌ و به‌ ثبات‌ كامل‌ رسيده‌ بود و بيرون‌ راندن‌ اروپاييان‌ متجاوز از بندر گامرون‌ (بندر عباس‌) و قطع‌ دست‌ آنان‌ از تنگه هرمز و ساير بنادر ايران‌ را هم‌ از ياد نبرده‌ بودند بخصوص‌ كه‌ خود نيز در جريان‌ آن‌ دخالت‌ داشتند. اين‌ قبيل‌ ملاحظات‌ سبب‌ مي‌شد تا به‌ طراحي‌ سياسي‌ براي‌ رفع‌ مواضع‌ مذكور و پيدا كردن‌ جاي‌ پاي‌ مناسب‌ در اين‌ قاره‌ وسيع‌ و داراي‌ بازار و منابع‌ طبيعي‌ گسترده‌ و جذاب‌ بپردازند، و بنابراين‌ به‌ شرح‌ زير دست‌ به‌ اقدامات‌ سياسي‌ زدند:
1- چون‌ بزرگترين‌ خطر و مانع‌ درجه اول‌ براي‌ نفوذ غرب‌ ، امپراطوري‌ عثماني‌ بود و تنها كشوري‌ كه‌ مي‌توانست‌ با آن‌ مقابله‌ كند ايران‌ بود. با اعزام‌ سفيران‌ سياست‌ مدار و كارشناس‌ فني‌ / نظامي‌ به‌ تقويت‌ و تعليم‌ نيروي‌ نظامي‌ ايران‌ باساختن‌ توپ‌ و تدارك‌ سلاحهاي‌ گرم‌ و آموزش‌ نظام‌ تاكتيكي‌ و تكنيكي‌ غربي‌ و تجهيز آنان‌ عليه‌ عثمانيان‌ از يك‌ سو و نفوذ در دربار از سوي‌ ديگر و كمك‌ به‌ بيرون‌ راندن‌ متجاوزين‌ از بنادر جنوب‌ از ديگر سو به‌ ايران‌ در باغ‌ سبز نشان‌ دادند و جاي‌ پاي‌ خود را در اين‌ سرزمين‌ مستحكم‌ نمودند ودر دنبال‌ آن‌ به‌ تدريج‌ به‌ تحريك‌ احساسات‌ ملي‌ و ايجاد هسته‌هايي‌ پان‌ ايرانيسم‌ در ايران‌ و پان‌ عربيسم‌ در شبه‌ جزيره عربستان‌ و پان‌ تركيسم‌ در تركيه‌ پرداختند كه‌ از يك‌ سو باعث‌ تضعيف‌ امپراطوري‌ عثماني‌ مي‌شد و از سوي‌ ديگر باعث‌ تقويت‌ احساسات‌ ملّي‌ در برابر معتقدات‌ ديني‌/مذهبي‌ گرديد.
2- در شبه‌ جزيره هند با ايجاد شركت‌ هند شرقي‌ به‌ بهانه خريد ادويه‌هاي‌ معطر و چاي‌ ممتاز آن‌ و در چين‌ با اعزام‌ ميسيونها مذهبي‌ /سياسي‌ و توسعه كشت‌ و مصرف‌ ترياك‌ و همچنين‌ در ايران‌ با ترويج‌ كشت‌ خشخاش‌ و مصرف‌ ترياك‌ و ايجاد مكاتيب‌ و فرقه‌هاي‌ الحادي‌ و عقد قراردادهاي‌ انحصار تنباكو و اكتشاف‌ و بهره‌برداري‌ از نفت‌ و منابع‌ ديگر به‌ برقراري‌ پايگاههاي‌ استعماري‌ و ايجاد اختلافات‌ ملي‌/مذهبي‌ و تخدير نيروهاي‌ انساني‌/دفاعي‌/توليدي‌ پرداختند.
3- در شبه‌ جزيره عربستان‌ «لورنس‌» پادشاه‌ بي‌ تاج‌ شد و در هند حكمرانان‌ رسماً از طرف‌ ملكه انگليس‌ احكام‌ خود را دريافت‌ مي‌داشتند و در ايران‌ امور حكومتي‌ را سفراي خارجي تدبير (!) و تنظيم‌ مي‌نمودند و قس‌ عليهذا در ساير كشورها كه‌ از ذكر نام‌ و چگونگي‌ احوال‌ معذوريم‌.
از مطالعه‌ دقيق‌ تاريخ‌ تمدن‌ بشر به‌ خوبي‌ اين‌ حقيقت‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ دو چيز موجب‌ تقويت‌ بنيه دفاعي‌ اقوام‌ و ملل‌ در برابر نفوذ و تجاوز بيگانگان‌ مي‌شود: 1- عقايد ديني‌/مذهبي‌ 2- غيرت‌ ملي‌/قومي‌ و همين‌ دو خصوصيت‌ است‌ كه‌ در طول‌ تاريخ‌، و در زمان‌ ما بيشتر از پيش‌ مورد هجوم‌ قدرتمندان‌ توسعه‌ طلب‌ چه‌ بصورت‌ تجاوزات‌ ظاهري‌ در شكل‌ لشكر كشي‌ها و چه‌ در شكل‌ نامريي‌ آن‌ در سياست‌ بازيها و مهاجمات‌ فرهنگي‌ هدف‌ حملات‌ قرار مي‌گيرد.
چنانكه‌ در پيش‌ اشاره‌ كرديم‌ ارتباط‌ داشتن‌ شئون‌ اجتماعي‌ با يكديگر اقتضا مي‌كرد تا همزمان‌ با انقلاب‌ صنعتي‌ در شئون‌ ديگر نيز انقلاب‌ تأثير بگذارد و همين‌ گونه‌ هم‌ شد چنانكه‌ يك‌ انقلاب‌ فكري‌ در ذهن‌ سياستمداران‌ يعني‌ تمايل‌ استعمارگري‌ و در ذهن‌ نويسندگان‌ و فلاسفه‌ «نوگرايي‌ (مدرنيته‌)» پديد آمد چون‌ اين‌ قبيل‌ اقشار نمي‌توانستند شاهد توسعه صنعتي‌ باشند و خود آرام‌ و بي‌ تفاوت‌ بمانند، و چون‌ فرهنگ‌ فكري‌/عقيدتي‌ شناخته‌ شده‌ بر مبناي‌ دين‌ استوار بود ناگزير انقلاب‌ فكري‌ فرهنگ‌ ديني‌ را هدف‌ حملات‌ خود قرار مي‌داد بخصوص‌ اين‌ كه‌ نويسندگان‌ و فلاسفه‌ يعني‌ روشنفكران‌ كه‌ از سياهكاريهاي‌ آباء كليساها آسيب‌ها ديده‌ بودند بر عليه‌ افكار و انديشه‌هاي‌ ديني‌ قيام‌ كردند و در حواشي‌ با هنر و ادبيات‌ نيز به‌ مبارزه‌ پرداختند!
بر اثر سرمست‌ شدن‌ از هيجانات‌ انقلاب‌ صنعتي‌ ولتر نويسنده معروف‌ اعلام‌ كرد كه‌ تا صد سال‌ ديگر اثري‌ از دين‌ روي‌ زمين‌ باقي‌ نخواهد ماند و الكساندر دوما نويسنده معروف‌ ديگر، كتابهاي‌ حجيم‌ ژوزف‌ بالسامو و غرش‌ طوفان‌ را با هدف‌ اشاعه سازمان‌ فلسفي‌ /سياسي‌ فراماسونري‌ به‌ رشته تحرير در آورد و فلاسفه ديگر نيز به‌ ابداع‌ نظرهاي‌ گوناگون‌ پرداختند و چون‌ غالباً با مراجع‌ حكومتي‌ و سياست‌ مداران‌ رابطه‌ داشتند و يا سياست‌ مداران‌ خود در جستجوي‌ نظرات‌ جديد براي‌ طرح‌ و تنظيم‌ برنامه‌هاي‌ سياسي‌ درون‌/برون‌ مرزي‌ بودند دقيقاً اين‌ قبيل‌ نظرات‌ نوگرايانه‌ و عمدتاً ضد «ديني‌ /ملي‌» را مورد موشكافي‌ قرار دادند و براي‌ پيشبرد مقاصد استعمارگرانه‌ «فرّق‌ تَسُد» تفرقه‌ بيانداز و حكومت‌ كن‌، از آن‌ نظرات‌ حداكثر بهره‌ را برداشته‌ و بر مي‌دارند.
به‌ شرحي‌ كه‌ فوقاً اشاره‌ شد در آغاز كاركه‌ مشكل‌ امپراطوري‌ عثماني‌ وجود داشت‌ و تمايلات‌ ديني‌/مذهبي‌ در كشورها اساس‌ فرهنگها بود تبليغات‌ ملي‌ گرائي‌ با عنوان‌ «پان‌» مانند پان‌ ايرانيسم‌، پان‌ تركيسم‌، پان‌ عربيسم‌ اوج‌ گرفت‌ و پس‌ از انقراض‌ امپراطوري‌ مذكور و روي‌ كار آوردن‌ حكومتهاي‌ متمايل‌ به‌ غرب‌ براي‌ اينكه‌ تمايلات‌ ملي‌/مذهبي‌ را تضعيف‌ كنند و انديشه خود باوري‌ در ذهن‌ دست‌ نشاندگان‌ پديد نيايد فلسفه ( انتر ناسيوناليسم‌ را Inter nationalisme) جهان‌ وطني‌ را اشاعه‌ دادند و هم‌ اكنون‌ نيز همان‌ فلسفه استعماري‌ در شكل‌ «نو استعماري‌» زير پوشش‌ مدرنيته‌ و پلوراليسم‌ فلسفي‌ و عناوين‌ سياسي‌ دهكده جهاني‌، جهان‌ تك‌ قطبي‌، نطم‌ نوين‌ جهاني‌ و از جهت‌ تجارتي‌ در تشكّل‌ «گات‌»: سازمان‌ تجارت‌ جهاني‌ دنبال‌ مي‌شود، و فلاسفه‌ و روشنفكران‌ و هنرمندان‌ و مصادر فرهنگي‌/سياسي‌ ما هم‌ بجاي‌ خودشناسي‌ و خود باوري‌ و نظريّه‌پردازي‌ دنباله‌ رو و اشاعه‌ دهنده‌ و مصرف‌ كننده دست‌ آوردهاي‌ آنها شده‌اند!
ما اين‌ مقدمّه‌ نسبتاً طولاني‌ را از اين‌ نظر مطرح‌ كرديم‌ تا حتي‌ المقدور مسئله‌ مدرنيته‌ را ريشه‌ يابي‌ كنيم‌ زيرا تا ريشه‌ موضوعي‌ شناخته‌ نشود فروع‌ و ثمرات‌ را نمي‌توان‌ تعريف‌ كرد. همان‌ گونه‌ كه‌ نگارنده‌ در مقاله‌ پيشين‌ توضيح‌ داده‌ است‌ جنبه مثبت‌ اين‌ فلسفه‌ نوگرايي‌ و تجّدد طلبي‌ است‌ - همان‌ گونه‌ كه‌ پلوراليسم‌ هم‌ ظهور در همين‌ معني‌ دارد و همان‌ گونه‌ كه‌ مثلاً نظم‌ نوين‌ جهاني‌ يا«گات‌» همين‌ ظاهر را ارائه‌ مي‌كند.
امّا ظاهر قضايا تمام‌ موضوع‌ نيست‌. بايد ديد در چه‌ شرايطي‌ اين‌ قبيل‌ مكاتيب‌ به‌ وجود مي‌آيند، بر چه‌ اساسي‌ پايه‌ گذاري‌ مي‌شوند - مورد توجّه‌ خاص‌ چه‌ كساني‌ قرار مي‌گيرند و چگونه‌ تحليل‌ و تفسير و آرايش‌ و پيرايش‌ مي‌شوند. در چه‌ اهدافي‌ به‌ كار گرفته‌ مي‌شوند و منادي‌ و مبلّغ‌ فعلي‌ آنها چه‌ كساني‌ با چه‌ مسلك‌ و مشربي‌ هستند.
براي‌ نمونه‌ تعدادي‌ از بناهايي‌ كه‌ تحت‌ فشار استعماري‌ قرار گرفته‌ بوده‌اند گرد آمدند تا احقاق‌ حق‌ كنند. نويسنده‌اي‌ به‌ تجمع‌ آنها نام‌:بنّاهاي‌ آزاد(Free Masons) مي‌دهد و مطالبي‌ در حمايت‌ از آنها مي‌نويسد و بعضي‌ هم‌ عليه‌ آنها چيزي‌ مي‌نويسند. چه‌ كساني‌ اين‌ مقدمه‌ را و با چه‌ اهدافي‌، آنچنان‌ پرو بال‌ مي‌دهند كه‌ تبديل‌ به‌ يك‌ سازمان‌ پيچيده‌اي‌ مي‌شود كه‌ سران‌ و حكمرانان‌ و مصادر امور كشورها ناگزير عضويت‌ آن‌ را بپذيرند و عليرغم‌ اقتداري‌ كه‌ دارند خود را تحت‌ قيموميت‌ و زعامت‌ روساي‌ منطقه‌ها قرار دهند در حالي‌ كه‌ نمي‌دانند رييس‌ و رهبر اصلي‌ و مركزي‌ آن‌ كيست‌!. همين‌ گونه‌ است‌ پلوراليسم‌ و مدرنسيم‌. ظاهراً عناوين‌ زيبايي‌ هستند. نگارنده‌ هم‌ جنبه زيباي‌ مدرنيسم‌ را با اسلام‌ مقايسه‌ كرد و از ورود در جنبه سياسي‌ آن‌ خودداري‌ كرد و نخواست‌ در شرايط‌ موجود روي‌ بطن‌ سياسي‌ آن‌ انگشت‌ بگذارد و به‌ افشاي‌ برخورد سهل‌ انگارانه‌ روشن‌ فكراني‌ چند به‌ اين‌ قبيل‌ مكاتيب‌ بپردازد امّا چون‌ ممكن‌ است‌ اين‌ قبيل‌ سهل‌ انگاريها آثاري‌ زيان‌ بار بر جاي‌ گذارد پيرو مقاله‌ پيشين‌ به‌ ارائه‌ اين‌ مقاله‌ پرداخت‌. فلسفه مدرنيته‌ بر دو اصل‌ استوار است‌ 1- ستايش‌ فرديت‌ وآزادي‌ فردي‌ 2- عقلانيت‌ ابزاري‌ و پوزيتيويتسي‌ علم‌.
در بطن‌ ستايش‌ فرديت‌ و آزادي‌ فردي‌ خود محوري‌ و خود آييني‌ مطرح‌ است‌ يعني‌ قوانين‌ اخلاقي‌ و سياسي‌ را خود خلق‌ مي‌كند، و انتقال‌ به‌ مدرنيته‌ با افزايش‌ عقلاني‌ سازي‌ امور رخ‌ مي‌دهد و عقلاني‌ سازي‌ امور در صورتي‌ محقق‌ مي‌شود كه‌ از هرگونه‌ قوانين‌ متعالي‌ كه‌ مخلوق‌ خود افراد نباشد رها و آزاد باشد. در يك‌ جامعه‌ مدرن‌ (در مفهوم‌ فلسفي‌ آن‌) قوانين‌ را خود خلق‌ مي‌كند. هستي‌شناسي‌ را خود عقلاني‌ مي‌كند و پيوند خود را از حقايق‌ بديهي‌ /تاريخي‌/ مذهبي‌ قطع‌ مي‌كند و بر اساس‌ خود آييني‌ جوامع‌ مسلمان‌ را جوامع‌ «دگر سالار» مي‌داند و خدا را آفريده‌ بشر مي‌شمارد و لذا دين‌ داران‌ را اسير آفريده‌ خود مي‌داند!
در عقلانيت‌ ابزاري‌ در پوزيتويستي‌ علم‌، مدرنيته‌، هدف‌ اصلي‌ زندگي‌ را سلطه عقلاني‌ بر جهان‌ از طريق‌ كنترل‌ طبيعت‌ و انسانها مي‌داند و همه‌ چيز را به‌ كالا و طبيعت‌ را به‌ ابزار توجيه‌ و تبديل‌ مي‌كند.1
با اندكي‌ توّجه‌ معلوم‌ مي‌گردد كه‌ مدرنيته‌ مطابق‌ اصل‌ اوّل‌ اساس‌ را بر آزادي‌ فردي‌ و ستايش‌ فرديت‌ قرار مي‌دهد و در اصل‌ دوم‌ همان‌ انسان‌ را كه‌ آزادي‌ فرد را قابل‌ ستايش‌ مي‌داند بر اساس‌ عقلانيت‌ ابزاري‌ به‌ كالا مبدل‌ مي‌كند و اين‌ به‌ آن‌ معني‌ است‌ كه‌ عقل‌ مدرن‌ همه‌ چيز را كالا و ابزار مي‌داند و نهايتاً در مدرنيته‌،كالا و ابزار شايسته‌ ستايش‌ هستند يعني‌ مادّه‌ پرستي‌ مطلق‌. نيز د راصل‌ اوّل‌ خود محوري‌ و خود آييني‌ محترم‌ شمرده‌ شده‌ و نهايتاً خدا را مخلوق‌ بشر دانسته‌اند و جوامع‌ ديني‌ را ««دگر سالار» واسيرمخلوق‌ خود معرفي‌ كرده‌ است‌ يعني‌ يك‌ گروه‌ مردم‌ مخبّطي‌ كه‌ خود را گرفتار توهمات‌ خود نموده‌اند ؛ طبق‌ اين‌ تعاريف‌ چون‌ خود فلاسفه‌ و روشنفكران‌ شيفته‌ منطق‌ آنان‌ كه‌ بنيانگزار و مبّلغ‌ مثلاً فلسفه مدرنيسم‌ هستند خود نيز يك‌ نوع‌ كالا هستند اگر اين‌ مكتب‌ را عقلاني‌ و شايسته‌ پيروي‌ بدانند به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ ابزارهايي‌ پيرو ابزارهايي‌ ديگر يا وهم‌ انديشاني‌ و اسيراني‌ تابع‌ وهم‌ انديشان‌ و اسيراني‌ ديگر شده‌اند!
با پوزش‌ از خوانندگان‌، عصاره اين‌ فلسفه‌ در يك‌ رباعي‌ منتسب‌ به‌ خيام‌ بيان‌ گرديده‌ است‌
گاوي‌ است‌ در آسمان‌ به‌ نام‌ پروين-‌ گاو دگري‌ نهفته‌ در زير زمين-‌ چشم‌ خردت‌ گشاي‌ چون‌ اهل‌ يقين-‌ زير و زبر دو گاو مشتي‌ خر بين‌! و معلوم‌ نيست‌ خود شاعر كه‌ در كنار مشتي‌ خر در زير و زبر دو گاو قرار داشته‌ چگونه‌ مانند اهل‌ يقين‌ تعّقل‌ مي‌كرده‌ و از چه‌ كساني‌ مي‌خواسته‌ است‌ كه‌ چشم‌ خرد خود را بگشايند، چون‌ مخاطبان‌ هم‌ زير و زبر دو گاه‌ مي‌زيسته‌اند!
در پلوراليسم‌ هم‌ با اندكي‌ اختلاف‌ گفتاري‌ هم‌, اين‌ مفهوم‌ خداستيزي‌ و ملّيت‌ زدايي‌ مطرح‌ است‌ امّا با وضوحي‌ كمتر.
در پلوراليسم‌ تا آنجا كه‌ ما دانسته‌ايم‌ خدا را ظاهراً انكار نكرده‌اند ولي‌ يك‌ حقيقتي‌ را (كه‌ آن‌ هم‌ نهايتاً به‌ بي‌ خدايي‌ منجر مي‌شود) مطرح‌ نموده‌اند و مي‌گويند كه‌ حقيقتي‌ وجود دارد امّا بين‌ مذاهب‌ و اديان‌ و قوميتّهاي‌ مختلف‌ تقسيم‌ گرديده‌ است‌ و مصلحت‌ مردم‌ جهان‌ در اين‌ است‌ كه‌ فرزانگان‌ فراهم‌ آيند و آن‌ مقدار از حقيقت‌ كه‌ نزد هر اجتماعي‌ است‌ مشخص‌ كنند و آن‌ را در يك‌ اصل‌ قابل‌ قبول‌ براي‌ كليه‌ مردم‌ جهان‌ عرضه‌ بدارند! به‌ سلسله‌ نوشتارهاي‌ آقاي‌ سروش‌ در مجله كيان‌ و نيز به‌ نقدي‌ كه‌ از قلم‌ بنده‌ در بخش‌ معارف‌ روزنامه سلام‌ شماره 1968 ذيل‌ عنوان‌ پلوراليزم‌ ديني‌ يا مونتاژ فلسفي‌ منتشر گرديده‌ است‌ مراجعه‌ نماييد.
در تشكل‌ سياسي‌ شيربچگان‌ شير زنان‌، شير مردان‌ كه‌ با نام‌ مختصر لائيزم بين‌‌الملل‌(Lions INterNational) به‌ وجود آورده‌اند نيز همين‌ مفهوم‌ دين‌ ستيزي‌ و مليت‌ زدايي‌ و جهان‌ وطني‌ شدن‌ دقيقاً تعبيه‌ شده‌ است‌ زيرا در اين‌ تشكل‌ فقط‌ كساني‌ به‌ عضويت‌ برگزيده‌ مي‌شوند كه‌ احتمال‌ استفاده‌ از وجود آنان‌ در روزي‌ و در جايي‌ قوي‌ باشد و نيز در بدو ورود به‌ اين‌ تشكّل‌ يا باشگاه‌ سوگند داده‌ مي‌شوند تا در خدمات‌ جهاني‌ خود بدور از هر گونه‌ احساسات‌ ملي‌/ديني‌/مذهبي‌ عمل‌ نمايند.
تشكّل‌ ماسونري‌ كه‌ اعضاء آن‌ با مطالعه بسيار و از مصادر امور و بطور سّري‌ برگزيده‌ مي‌شوند از همه‌ جريانات‌ سياسي‌/فلسفي‌ مذكور پوياتر و باسابقه‌تر است‌ نيز با توجه‌ به‌ اينكه‌ غالباً سران‌ و مصادر كشورها عضويت‌ آن‌ را مي‌پذيرند و با توجه‌ به‌ نوشته‌هاي‌ الكساندر دوما بخوبي‌ معلوم‌ است‌ كه‌ آن‌ هم‌ چندان‌ اعتنايي‌ به‌ اديان‌ توحيدي‌ و تمايلات‌ ناسيوناليستي‌ ندارد و فلسفه جهان‌ وطني‌ را تجويز مي‌نمايد و توفيقاتي‌ هم‌ به‌ دست‌ آورده‌ است‌ ولي‌ چون‌ خود اين‌ تشكل‌ تعريفي‌ از مرام‌ و اهداف‌ خود افشاء نكرده‌ است‌ و آنچه‌ هم‌ بعضي‌ها در اين‌ خصوص‌ نوشته‌اند بيشتر فاقد سند و بر اساس‌ حدث‌ و گمان‌ و اظهارات‌ غير مسئولانه‌ بعضي‌ افراد نگاشته‌ شده‌ است‌ كه‌ خود را وارد به‌ امور تشّكل‌ مذكور وانمود كرده‌اند، قابل‌ استناد نمي‌باشد.
خدا ستيزي‌ و مليت‌ گريزي‌ در سوسياليزم‌ و شاخه‌هاي‌ ديگر آن‌ كه‌ معروفترين‌ آنها بيش‌ از يك‌ قرن‌ به‌ نام‌ كمونيسم‌ بر بخش‌ عمده جهان‌ ريشه‌ دوانيد، نيازي‌ به‌ توضيح‌ ندارد و بر همه‌ كس‌ روشن‌ است‌ كه‌ هدف‌ اصلي‌ آن‌ بين‌ المللي‌ و جهان‌ شمول‌ شدن‌ بود و بر همين‌ اساس‌ است‌، ساير مكاتيب‌ فلسفي‌ غربي‌ ديگر كه‌ ضرورتي‌ به‌ ذكر نام‌ آنها نمي‌بينيم‌.
پس‌ تمام‌ مكاتيب‌ فلسفي‌ معروف‌، هر چند در تعاريف‌ گوناگون‌، امّا بدون‌ هيچگونه‌ اختلافي‌ داراي‌ وجوه‌ مشترك‌ زير مي‌باشند:
1- خداستيزي‌
2- مليّت‌ زدايي‌
3- جهانشمولي‌
4- مادّه‌ گرايي‌
5- تلّقي‌ ابزاري‌ از همه‌ چيز حتي‌ انسانهايي‌ كه‌ ظاهراً بعضي‌ها سنگ‌ حقوق‌ او را به‌ سينه‌ مي‌زنند!
با توّجه‌ به‌ مابه‌ الاشتراكات‌ مذكور سؤالات‌ زير به‌ ذهن‌ مي‌رسد:
1- چرا تمام‌ يا حدّاقل‌ فلسفه‌هاي‌ غربي‌ و فلاسفه‌ در موارد مذكور وحدت‌ نظر دارند؟
2- آيا به‌ دلايل‌ علمي‌ بر فلاسفه‌ ثابت‌ شده‌ است‌ كه‌ خدا وجود ندارد و خدا باوري‌ از اوهام‌ انسانها مي‌باشد و دين‌ يك‌ ره‌ آورد تاريخي‌ و دگر سالارانه‌ است‌؟
3- آيا يقين‌ دارند كه‌ اگر در جوامع‌ انساني‌ فرهنگ‌ خود آييني‌ بر قرار شود در يك‌ فرهنگ‌ دگر سالارانه‌ واقعي‌ تحليل‌ نخواهد يافت‌؟
4- آيا واقعاً سعادت‌ بشر در مليّت‌ زدايي‌ و تسليم‌ شدن‌ به‌ يك‌ نظام‌ جهاني‌ قابل‌ حصول‌ است‌ و بر فرض‌ كه‌ يك‌ چنين‌ نظامي‌ بر قرار گرديد قوام‌ و دوام‌ آن‌ قابل‌ تضمين‌ است‌؟
5- آيا فلاسفه‌، بخصوص‌ فلاسفه يكي‌ دو قرن‌ اخير، در طرح‌ و تصّور و فرموله‌ و عرضه‌ كردن‌ اين‌ قبيل‌ نظرات‌ استقلال‌ نظر داشته‌اند يا دانسته‌ و ندانسته‌ تحت‌ تأثير القاآت‌ تشكّلي‌، سياسي‌ و افرادي‌ خاّص‌، به‌ چنين‌ سمت‌ و سوهايي‌ جهت‌ دار شده‌اند؟
6- آيا ستايشگران‌ اصالت‌ مادّه‌ و كساني‌ كه‌ همه‌ چيز را حتي‌ انسانها را ابزار مي‌شناسند ممكن‌ نيست‌ خود در برابر «مادّيات‌» پيشاني‌ برخاك‌ بگذارند و به‌ ابزاري‌ خاّص‌ تبديل‌ بشوند؟
7- آيا يقين‌ حاصل‌ است‌ كه‌ در كنار خدا باوري‌ براي‌ نوگرايي‌ (مدرنيته‌ واقعي‌) جايي‌ وجود ندارد؟
بديهي‌ است‌ كه‌ تا به‌ اين‌ شيوه‌اي‌ كه‌ ما مختصراً عمل‌ كرديم‌ عمل‌ نشود چگونگي‌ سياست‌ در فلسفه‌ها بخصوص‌ در مدرنيته‌ كه‌ موضوع‌ بحث‌ است‌ شناخته‌ نمي‌شود و اگر شناخته‌ نشود نمي‌توان‌ وجوه‌ توافق‌ و تضّاد آن‌ را با سياست‌ در اسلام‌ مشخّص‌ نمود.
چون‌ در مقاله‌ پيشين‌ در حدّ گنجايش‌ مقال‌ و توان‌ ناچيز خود «سياست‌ در اسلام‌» را مورد بحث‌ قرار داديم‌ به‌ تكرار آن‌ نمي‌پردازيم‌ بخصوص‌ كه‌ در آن‌ بحث‌ جنبه سياسي‌ فلسفه مدرنيته‌ را ناديده‌ گرفتيم‌ و بيان‌ داشتيم‌ كه‌ سياست‌ در اسلام‌ با مفهوم‌ واژگاني‌ و بخش‌ مثبت‌ مدرنيته‌ هماهنگ‌ و موافق‌ است‌ امّا اكنون‌ كه‌ به‌ بخش‌ سياسي‌ اين‌ مكتب‌ پرداختيم‌ و عصاره آن‌ را كه‌ همان‌ عصاره‌ عمومي‌ فلسفه‌هاي‌ مادي‌ گرايانه‌ غربي‌ است‌، در پنج‌ مورد قبل‌ خلاصه‌ كرديم‌ ذيلاً به‌ مقايسه‌ سياست‌ در اسلام‌ و سياست‌ در مدرنيته‌ مي‌پردازيم‌:
1- سياست‌ كلي‌ در نظام‌ دين‌ اسلام‌ بر اساس‌ تحمّل‌ مخالف‌ حتّي‌ كفر و كافر مطلق‌ است‌، البتّه‌ تا مادامي‌ كه‌ دست‌ به‌ حمله‌ نزده‌ و به‌ فتنه‌ گرايي‌ نپرداخته‌ باشد امّا اگر به‌ حمله‌ دست‌ زد و به‌ فتنه‌ گري‌ برخاست‌ اسلام‌ نيز قتال‌ و قصاص‌ را تا حد آرام‌ و تسليم‌ شدن‌ لازم‌ شمرده‌ است‌ امّا به‌ هيچوجه‌ در صدد نابود كردن‌ خصم‌ نبوده‌ است‌.
حال‌ كه‌ به‌ شرح‌ مذكور يكي‌ از اصول‌ مدرنيته سياسي‌، دين‌ ستيزي‌ و خدا گريزي‌ است‌، دين‌ اسلام‌ كه‌ اصولاً بر مبناي‌ تعليم‌ و اشاعه خداشناسي‌ و برقراري‌ يك‌ نظام‌ ديني‌/ توحيدي‌ استوار است‌ قاطعاً با مدرنيته‌ و هرگونه‌ مكتب‌ مشابه‌ ديگري‌ مخالف‌ مي‌باشد.
2- سياست‌ برخورد با مليتها از نظر اسلام‌ و مكاتيب‌ فلسفي‌/سياسي‌ از جهتي‌ مشابه‌ است‌ و از جهتي‌ مخالف‌.
از آن‌ جهت‌ كه‌ احساسات‌ و افتخارات‌ قومي‌ و يا نژاد پرستي‌ را مردود مي‌شمارند توافق‌ سياسي‌ وجود دارد، امّا ازاين‌ جهت‌ كه‌ مكاتيب‌ فلسفي‌/سياسي‌ عمدتاً مادي‌ گرايي‌ و تسليم‌ در برابر يك‌ سياست‌ جهاني‌ توسعه‌ طلبانه‌ را مّد نظر دارند و انسانها را به‌ مسيري‌ هدايت‌ مي‌نمايند كه‌ نهايتاً به‌ اسارت‌ و ابزار کار قدرت¬هاي‌ بزرگ‌ در مي‌آيند د رحاليكه‌ دين‌ اسلام‌ طوق‌ بردگي‌ انسانها را از گردن‌ آنها بر مي‌دارد و بسوي‌ مقام‌ قرب‌ خداوند هدايت‌ مي‌كند و با معنويات‌ آشنا مي‌سازد، بين‌ اين‌ دو سياست‌ اختلاف‌ اساسي‌ وجود دارد 3- سياست‌ جهانشمولي‌ - در سياست‌ جهانشمولي‌ و برچيده‌ شدن‌ مرزهاي‌ جغرافيايي‌ /مدني‌ سياستهاي‌ اسلام‌ و مدرنيته‌ در ظاهر امر موافق‌ هستند امّا چون‌ در نظام‌ سياسي‌ جهانشمولي‌ اسلام‌، خود آييني‌ بر اساس‌ خدا آييني‌ تأسيس‌ مي‌گردد. با اصول‌ مدرنيته‌ كه‌ خود آييني‌ آن‌ بر اساس‌ دين‌ ستيزي‌ و خداگريزي‌ استوار مي‌شود - اختلاف‌ كلي‌ وجود دارد.
4- ماده‌ گرايي‌ - دين‌ اسلام‌ از مادّه‌ تلقي‌ ابزاري‌ دارد و آنرا نردبام‌ ترقي‌ براي‌ دست‌ يابي‌ به‌ مدارج‌ عالي‌ معنوي‌ مي‌داند در حاليكه‌ در مدرنيته‌ همه‌ چيز از مادّه‌ به‌ وجود مي‌آيد و به‌ ماده‌ ختم‌ مي‌شود و در عين‌ اينكه‌ مادّه‌ را به‌ استخدام‌ مي‌گيرند خود اسير آن‌ مي‌شوند. از ماده‌ زنده‌ مي‌شوند و براي‌ آن‌ مي‌ميرند! امّا در اسلام‌ از ماده‌ كالبد ساخته‌ مي‌شود و از وراي‌ مادّيات‌ روح‌ در آن‌ دميده‌ مي‌شود، زندگي‌ در بهره‌گيري‌ از مادّيات‌ و معنويات‌ رشد و استمرار دارد و سر انجام‌ كالبد به‌ مبدأ خود و روح‌ به‌ مبدأ خود بر مي‌گردد و در عالمي‌ ديگر به‌ تجديد حيات‌ مي‌پردازند.
در نظام‌ دين‌ اسلام‌ انسان‌ از سوي‌ خدا مي‌آيد (بوسيله او آفريده‌ مي‌شود) براي‌ خدا زندگي‌ مي‌كند و بسوي‌ او برمي‌ گردد،
«... إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» -- پس‌ علي‌ رغم‌ طول‌ و تفصيل‌ فلسفه‌هاي‌ سياسي‌، انسان‌ تك‌ بعدي‌ است‌ امّا در اسلام‌ انسان‌ بسيار بعدي‌ است‌ و تا حّد رسيدن‌ به‌ مقام‌ خليفه‌ اللهي‌ كه‌ حقيقت‌ آن‌ تسلط‌ كامل‌ بر طبيعت‌ و كسب‌ رموز خلاقيت‌ است‌ استعداد دارد.
5- اسلام‌ از همه‌ چيز تلّقي‌ ابزاري‌ دارد جز از انسان‌ها كه‌ در اين‌ خصوص‌ تلّقي‌ اخّوت‌ و حرمت‌ و تعاون‌ و همكاري‌ و نهايتاً خليفه‌ الهي‌ است‌ اسلام‌ فرد را براي‌ جمع‌ مي‌خواهد و جمع‌ را براي‌ فرد و ارزش‌ يك‌ نفر را برابر ارزش‌ تمام‌ افراد مي‌شمارد: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»1: هر كس‌ يك‌ نفر را بكشد......قطع‌ و مسّلم‌ بدانيد كه‌ مانند آن‌ است‌ كه‌ تمام‌ مردم‌ را كشته‌ است‌ و هر كس‌ يك‌ نفر را احيا كند درست‌ مانند اينست‌ كه‌ به‌ تمام‌ مردم‌ زندگي‌ بخشيده‌ است‌.
پس‌ فرق‌ سياست‌ اجتماعي‌ در اسلام‌ با فلسفه‌هاي‌ سياسي‌ اين‌ است‌ كه‌ در اسلام‌ فرد گرايش‌ جمعي‌ دارد و جمع‌ گرايش‌ فردي‌ و مجموعاً گرايش‌ معنوي‌/الهي‌ در صورتيكه‌ در فلسفه‌ها فرد گرايش‌ جمعي‌ و جمع‌ گرايش‌ مادّي‌ دارد.
با اين‌ بيان‌ نه‌ اسلام‌ را مي‌توان‌ آنقدر كوچك‌ كرد كه‌ در مدرنيته‌ (درمفهوم‌ فلسفي‌ آن‌) جاي‌ بگيرد و نه‌ مدرنيته‌ را مي‌توان‌ آنقدر بزرگ‌ كرد كه‌ ظرفيت‌ پذيرش‌ اسلام‌ را پيدا كند.
بعضي‌ از دانش‌ آموختگان‌ كه‌ هم‌ با فلسفه‌ آشنا هستند و هم‌ با اسلام‌ امّا در عين‌ حال‌ نه‌ بدرستي‌ در عمق‌ آن‌ دقّت‌ مي‌كنند و نه‌ در اعماق‌ اين‌، و به‌ هر دو نيز تعلّق‌ خاطري‌ دارند كه‌ نمي‌توانند از يكي‌ يا از هر دوي‌ آنها پيوند بگسلند. گاهي‌ با انديشه‌ اصلاح‌طلبي‌ به‌ تكاپو مي‌افتند تا بين‌ اين‌ دو كه‌ هر يك‌ از نژاد و تباري‌ ديگرند تجانسي‌ ايجاد كنند و معلوم‌ است‌ كه‌ هرگز ممكن‌ نيست‌. چنين‌ خيالي‌ را بعضي‌ها در همان‌ صدر اسلام‌ هم‌ در سر مي‌پرورانيدند:
«وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ -وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ»1: گروهي‌ از اهل‌ كتاب‌ گفتند (به‌ هم‌ ديگر) به‌ آنچه‌ صبح‌ براي‌ مسلمانان‌ نازل‌ شده‌ است‌ ايمان‌ بياوريد و آن‌ چه‌ را پسين‌ نازل‌ شده‌ است‌ قبول‌ نكنيد شايد (بسوي‌ شما) بازگردند - و جز به‌ كسي‌ كه‌ پيرو دين‌ خود شما باشد گرايش‌ نداشته‌ باشيد، اي‌ پيغمبر بگو هدايت‌ حقيقي‌ (يا نظامي‌ كه‌ ارزش‌ دارد به‌ آن‌ بگرويم‌ آن‌ نظامي‌ است‌ كه‌ خداوند وضع‌ و تشريح‌ فرموده‌) و دين‌ هدايت‌ الهي‌ مي‌باشد.....
ظاهر امر چنين‌ بوده‌ كه‌ بامداد روزي‌ آيه‌اي‌ بر پيغمبر نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ موافق‌ سليقه اهل‌ كتاب‌ بوده‌ و پسين‌ همانروز آيه ديگري‌ نازل‌ شده‌ بودكه‌ بر مذاق‌ اهل‌ كتاب‌ ناخوش‌ بوده‌ است‌. از اين‌ رو به‌ هم‌ ديگر گفته‌اند: آنچه‌ را صبح‌ بر مسلمانان‌ نازل‌ شده‌ است‌ بپذيريد و آنچه‌ را عصر نازل‌ شده‌ است‌ نپذيريد به‌ اين‌ اميد كه‌ چون‌ بخشي‌ از امور ديني‌ مسلمانان‌ را مي‌پذيريد بسوي‌ شما متمايل‌ شوند و تدريجاً با اين‌ قبيل‌ حيله‌ها از دين‌ خود برگردند و به‌ شما متمايل‌ شوند..... و خداوند با نزول‌ آيات‌ مذكور حيله‌ اهل‌ كتاب‌ را فاش‌ ساخته‌ است‌ و رهنمود لازم‌ را به‌ مسلمانان‌ داده‌ است‌. (اي‌ پيغمبر ما) بگو هدايت‌ و رهنمود حقيقي‌ همان‌ است‌ كه‌ از سوي‌ خداوند نازل‌ مي‌شود، نه‌ آنچه‌ شما پيشنهاد مي‌كنيد.
در پلوراليسم‌ ديني‌ نيز عيناً همين‌ موضوع‌ را مطرح‌ نموده‌اند كه‌ از اسلام‌ آنچه‌ را با مشرب‌ و مسلك‌ آنان‌ همخواني‌ دارد ظاهراً بپذيرند و با آنچه‌ خود حقيقت‌ مي‌پندارند يا در مذاهب‌ و مكاتيب‌ ديگر قابليت‌ انطباق‌ دارد با هم‌ تركيب‌ كنند و با عنوان‌ مدرنيته ديني‌ به‌ جهانيان‌ پيشنهاد و ابلاغ‌ نمايند و معلوم‌ است‌ كه‌ اگر دين‌ اسلام‌ را ذبح‌ كنند و بخش‌ كوچكي‌ از اعضاء آن‌ را برگزينند چه‌ خواهد شد! و بدين‌ ترتيب‌ يك‌ مذهب‌ جديد و مدرن‌ جهاني به‌ وجود آورند - كه‌ لابد با نظم‌ نوين‌ جهاني‌ همخواني‌ داشته‌ باشد! - به‌ همين‌ گونه‌ چندين‌ بار مشركان‌ پيشنهاد كرده‌ بوده‌اند كه‌ اگر مسلمانان‌ بت‌هاي‌ آنان‌ را بپرستند آنها هم‌ خدا را پرستش‌ خواهند كرد!
حقيقت‌ شناسان‌ بخوبي‌ مي‌دانند كه‌ نه‌ مي‌توان‌ يك‌ مذهب‌ قابل‌ پذيرش‌ جهاني‌ بوجود آورند و نه‌ اگر در حّد تشكيلاتي‌ هم‌ بوجود آورند قابل‌ بقاء و دوام‌ است‌. آن‌ چنان‌ كه‌ كمونيسم‌ بين‌ الملل‌ ديري‌ نپاييد، و آن‌ چنان‌ كه‌ مسالك‌ و مكاتيب‌ ديگر نمي‌پايند، و آن‌ چنان‌ كه‌ نظامها و امپراطوريها و سلطنت‌ها نپاييدند - و آن‌ چه‌ پايدار مانده‌ و مي‌ماند نظامهاي‌ ديني‌/ وحياني‌ است‌ كه‌ در تمام‌ طول‌ تاريخ‌ مدنيّت‌ چنين‌ بوده‌ و در آينده‌ هم‌ چنين‌ خواهد بود.«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (به‌ كتاب‌ رابطه دين‌ و سياست‌ به‌ قلم‌ بنده‌ مراجعه‌ فرماييد) آن‌ چه‌ لازم‌ است‌ اين است که ما اين‌ نكته‌ را روشن‌ كنيم‌ كه‌ آيا خدا هست‌ يا نيست‌ و پيغمبري‌ فرستاده‌ است‌ يا نه‌ و دين‌ اسلام‌ يك‌ نظام‌ موضوعه‌ و حياتي‌ هست‌ يا نيست‌ و اگر خدايي‌ هست‌ و پيغمبري‌ فرستاده‌ و ديني‌ تشريع‌ كرده‌ است‌ آيا خداوند آن‌ قدر علم‌ و مآل‌ انديشي‌ دارد كه‌ نظامي‌ را بنياد نهد كه‌ بندگان‌ را رستگار نمايد و هرگاه‌ چنين‌ نيست‌ چرا ما بايد تلاش‌ كنيم‌ تا بين‌ اسلام‌ و مكاتيب‌ فلسفي‌ تجانسي‌ ايجاد كنيم‌. راستا حسيني‌ راهي‌ را كه‌ ديگران‌ برگزيده‌اند دنبال‌ كنيم‌ تا برسيم‌ به‌ جايي‌ كه‌ آنها مي‌رسند!
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه