مشكل پيروان اديان آسماني و نواقصي كه در وضع عمومي آنان مشاهده ميشود مشكل نقص در حقيقت دين آنان نيست تا بگوئيم با پيوستن آن بخش از حقايق كه در اديان متفرقه است. به همديگر نقايص و كمبودهاي موجود مرتفع ميشود وانسانها به سعادت ميرسند ـ مشكل، فهم حقيقت و استنباطهاي مختلف از تعاليم آسماني است كه آنهم ضرورتاً بايد چنين باشد تا در بطن اديان، همانند پيروان اديان هم اختلاف وجود داشته باشد تا برخورد آراء عقايد بوجود آيد و استمرار داشته باشد «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ» ـ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ؟
براي مثال اكثريت مسيحيان بنوعي معتقد به تثليث هستند، چون از تعاليم حضرت مسيح كه بدون پدر متولّد شد و بقول آنان گاهگاهي خداوند متعال را «پدر» ميناميده است تثليث را استنباط كردهاند، و يا بعضي از يهوديان كه از تعاريف تورات خداوند را متجسّم وقدرتاو رامحدود دانستهاند، و همين گونهاست استنباط از فروع و تكاليف و اخلاقيات ديني كه باعث بوجود آمدن مذاهب با فرهنگهاي گوناگون ميشود.
در نظامهاي غير ديني هم جريان امور طبيعتاً بر همين مدار است. هر كس از قوانين اساسي و دستورالعملهاي رهبريها و امكانات و مقتضيّات محيط بر داشتي مخصوص مينمايد و راه انجام اصلاحات را مطابق استعداد و سليقه و ميزان و نحوه دانش و عقيده خودتوصيه وتأكيد مينمايد، وشيوه خود راحقّ وروّيه ديگرانرا بر باطل ميداند، و همين تنوع عقايد و آراء و سلايق و معلومات موجب پديد آمدن مكاتب و مرامهاي گوناگون ميشود كه به هيچ وجه نميتوان آنها را در هم ادغام كرد و مردم را كثرتگرانمود.
در دين اسلام دو گونه گرايش تشريع شده است. يكي وحدتگرائي در برابر آفريننده و قوانين اساسي موضوعه از طرف خداوند است كه در قرآن كريم مدوّن ميباشد، و ديگري كثرتگرائي در ابداع و طرح و تصويب قوانين لازم براي حل و فصل امور مستحدثه / مدني است كه آنهم اساساً از سوي پروردگار در اصل نظام شورايي و با سه كلمه «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ» سياستگزاري شده است كه اگر دقّت شود تصديق ميگردد كه اساس نظام جمهوري يا حكومت مردم بر مردم است، امّا چه ميتوان كرد كه مسلمانان به عمقّ و اهميت اين سه كلمه توجّه ننمودهاند و چنين مينمايد كه گويا منظتر بودهاند تاخداوند كتابهاي متعدّد و قطور در امور سياسي / مدني نازل نمايد تا اگر دلشان راضي شد مختصري از آنها را عمل نمايند! و اين از جمله مصيبتهاي بزرگ است كه بعلّت استنباطهاي غلط يا عدم استنباط مفهوم آن، دامنگير مسلمانان شده است.به همين گونه است برداشتهاي نارسا يا اشتباهي كه از بسياري تعاريف ديني بعمل آمده كه نياز به تحقيقات مستمر و نگارش كتابهاي متعدّد و قطور دارد.
پس حقيقت دين، ناقص نيست، تا در صدد تكميل و رفع نقص آن از منابع و مراجع ديگر برآئيم، بلكه نقص در فهم و اعمال مفاهيم اديان آسماني به خصوص دين اسلام ميباشد و لاغير.
مسلمانان متدّين خداوند را واحد ميدانند، آنهم نه وحدت عددي، و مسيحيان سهگانه ميدانند آنهم نه با تعاريف عقلاني ـ حال حقيقت كدام است؟ آيا بخشي از حقيقت به لحاظ عقيدتي نزد مسلمانان است و بخشي آن نزد مسيحيان؟ و اگر پيروان اديان ديگر را مانند بودائيان در نظر بگيريم حقيقت چه شكلي پيدا ميكند؟ آيا ميشود بتهاي بودائيان و تثليت مسيحيان و توحيد مسلمانان را روي هم ريخت و يك حقيقت كامل از آن مجموعه تشكيل داد؟ و يا ميتوان عقايد آنها را مورد تحقيق قرارداد و آنچه را از اين ميان استنباط ميشود به عنوان يك عقيده واحد و لازمالاجراء به همگان القاء و تكليف نمود؟ واگر پاي شمارش پيروان اديان و تعيين سهم هر يك از حقيقت، براساس پلوراليسم يا كثرتگرائي به ميان آيد كار به كجا انجاميده ميشود؟ و واي اگر مذاهب و مكاتب هم در اين كثرتگرائي دخالت داده شوند!
علاوه بر مشكل عظيم و غيرقابل تصوّر مذكور، اگر بر فرض محال، در خصوص اديان و مذاهب بتوان وحدت عقيده و كثرتگرائي بوجودآورد، بين اديان ونظامهاي غير ديني چگونه ميتوان كثرت گرائي را دخالت داد؟
يكطرف بيش از نيمي از جمعيت جهان به نحوي خداوند و دين را مؤثر در اعمال و سرنوشت خود ميدانند و از طرف ديگر نيمي از جمعيت نيازهاي بشر و طبيعت را، و به لحاظ شمارش هيچكدام از طرفين را هم طبق رهنمودهاي كثرت گرايانه نميتوان ناديده انگاشت، چون حرف پلوراليسم حرف عدد و رقم است نه حرف حقيقت و معنويت، و دراينخصوص آيا ميتوان به مردم جهان قبولانيد كه هم به لحاظ وجود پيروان كثيراديان خداوند را در شكلهاي گوناگون قبول داشته باشند و هم به لحاظ حضور كثير پيروان مكاتب و نظامهاي بيدين منكر مطلق خداوند و دين بشوند؟
عنوان كردن اين قبيل عقايد نازگي ندارد و از همان صدر اسلام هم كساني بودهاند كه موضوع تكثّرگرائي را با عناوين مخصوص بخود و به نحوي موذيانه مطرح مينمودهاند و به پيغمبر اسلام پيشنهاد ميكردهاند كه چون ماهم هستيم و براي خود ديني و عقيدهاي داريم كه نميشود ناديده گرفت. پس تو بيا به بتهاي ما كرنش كن تا ما هم متقابلاً خداي ترا بپرستيم، و آياتي از قبيل (قل).... لكم دينكم ولي دين در افشاي همين گونه حيلهگريها نازل شده است. دين، به خصوص دين اسلام، با زبان قرآن كريم در قبال مطرح كردن تكثرگرائي به افشاگري ميپردازد : «وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ1»: اگرفرمانپذير ياپيرو اكثرمردم جهان بشوي تو را از راه حق به گمراهي ميكشانند چون آنها (اكثريتها) پيرو ظنّ و گمان هستند و براساس احتمالات نادرست عمل ميكنند.
با عنايت به اين قبيل رهنمودهاي آسماني كه حتّي خردمندان بيدين هم نميتوانند منكر حكيمانه بودن آنها بشوند چگونه ميشود آنانكه به توحيد ديني ايمان دارند دست از عقيده خود بردارند و همگراي اكثّريتي بشوند كه يا مشرك هستند يا بيدين؟ حرف حرف عقيده و ايمان است و ايمان آن چيزي است كه به آدمي معرفت و اطمينان ميدهند كه راه درستي را انتخاب كرده است كه به رستگاري ميانجامد.
مدنيّت و علوم و فنون را هم اقليّتها ترقي ميدهند، و اكثريت وسيله و ابزار ارتقاء هستند نه مبتكر و محركّ، و لذا چگونه ميشود از فرهيختگان و مخترعان و مكتشفان و پژوهندگاني كه در برابر جمعيّت جهان در اقليّت هستند خواست تا شيوه كاري و تخصصّي و استعداد و لياقت خود را رهاكند و به اكثريت بپيوندند و كثرتگرا شوند يعني محركهاي پيش برنده به كند روان عقب مانده مبدّل شوند.
مگراين كه بگوئيم پلوراليستها با نظامهاي مدني / غير ديني كاري ندارند و آنها را در راه صلاح ميدانند و كثرتگرائي رافقط براي پيرواناديان مطرح و مانيفست مينمايند ـ كه در چنين صورتي نفاق خود را به اثبات ميرسانند زيرا در چنين پوششي ميخواهند در اذهان پيروان اديان شبهه ايجاد كنند و عقايدآنان را متزلزل نمايند. و اگر چنين قصدي نداشه باشند به صراحت ميگوئيم كه مسئلهاي كه زير عنوان كثرتگرائي / ديني مطرح نمودهاند بسيار نسنجيده و نابخردانه است و هيچگونه ارزش و كارايي انديشهاي و كرداري ندارد.
چنانكه فوقاً نيز اشاره كرديم، هم از لحاظ دين اسلام، و هم از نظر فرهيختگان نظامهاي غير ديني، يك نوع كثرتگرائي به امضاء رسيده است و آن به اموري منحصر ميشود كه جنبه غير اصولي دارند و به امور و حقوق اجتماعات وابسته است و در اين خصوص كثرت آراء و عقايد ملاك عمل قرار ميگيرد كه منجر به تصويب قوانين و كاربرد آنها در امور مدني ميشود ـ امّا آنچه با ارتقاي شخصيتهاي معنوي و عرفان ديني و شكوفائي استعدادهاي علمي و هنري و بكارگيري بهينه نيروها و منابع طبيعي بنفع انسانيت ارتباط دارد، ايجاب ميكند كه نظامها براي واجدين اين خصوصيّتها همه گونه امكانات را فراهم آورند وآنان را آزاد و مختار گذارند تا با بروز حداكثرتوانائيهاي خويش جهانيان را به سوي ترقّي و تعالي همه جانبه هدايت نمايند.
عجيبتر اينست كه ناقد محترم از يكطرف تمامي اشياء را حقايق واحد ميداند و از طرفي با استشهاد به بيت معروفي از لسانالغيب هفتاد و دو ملت را درگير با جنگهائي ميداند كه ناشي از نديدن حقيقت است (حقايقي كه خود حقيقت را نشناختهاند؟!!) :
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
|
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
|
براي جلب توجّه ناقد عزيز يادآوري مينمائيم كه غزل مورد نظر كه بيت حسنختام مقاله ناقد از آن برگزيده شده است در ردّ كثرتگرائي و اثبات و ضرورت وحدت و حقيقتگرائي است چنانكه ميگويد : شكر آن را كه ميان من و او صلح افتاد. يعني بين حافظ و وحدانيّت تجديد رابطه صورت گرفته است و به شكرانه آن صوفيان رقصكنان ساغرشكرانه زدهاند و نيز ميفرمايد:
قرعه فال بنام من ديوانه زدند
|
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
|
كه در اين بيت اقلّيت راكه خود حافظ نماينده آنست حقيقت شناس واكثريت راكه هفتاد و دو ملّت است بدور از حقيقت و در جنگ و ستيز بر سر اوهام و افسانه معرّفي نموده است.