روح و انواع آن از ديدگاه قرآن کريم
بعضي تصوّر ميکنند که قرآن کريم يک کتاب علمياز نوع علوم تجربي نيست زيرا قرآن با روشي که معمولاً به اثبات علوم تجربي ميانجامد شکل نگرفته است. نظر مذکور از جهاتي درست و از جهاتي نادرست ميباشد. نظريه مذکور از اين نظر درست است که قرآن بر اساس مشاهده و تجربه حاصل نشده است. چرا؟ زيرا خداوند که بي نياز مطلق است قطعاً نيازي به تجربه و مشاهده ندارد تا براي او علميحاصل شود, به خصوص که او عالم مطلق هم ميباشد و هستي تمام اجزاء و خصوصيّات آنها را با علم خود آفريده است و ضرورت نظام مشاهده و تجربه را خود براي دانش اندوزي انسانها وضع فرموده است. امّا نظر مذکور از اين لحاظ نادرست است که قرآن کريم نه فقط علم بلکه فوق علم است امّا از نوع علوم الهي ميباشد, و لذا با علوم انسانها فرق دارد زيرا به مصداق شريفه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» علم خداوند نيز که قرآن کريم جزوي از آن است مصداق «ليس کعلمه علم» ميباشد امّا... امّا بر همين اساس که قرآن کريم که بخشي از علم خداوند است و لذا مانند علوم انسانها نيست بر خلاف علم انسانها که از مشاهده و تجربه علم و يقين حاصل ميشود, بايد با يقيين و ايمان مشاهده و تجربه شود تا «عين اليقين» حاصل گردد! زيرا قرآن کريم علمياست که براي عملي شدن مفاهيم آن بر آدميان نازل شده است. و راه مشاهده عملي کردن آيات را نيز که اساس دين اسلام را روشن مينمايند خداوند خود بيان فرموده است: 1- «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ1» همّت استوار بدار براي دين راستيني که مطابق نواميس آفرينش باشد که نمونهي مشخص و هميشه در دسترس آن) خصوصيّات فطري انسانها ميباشد, تبديلي يا جايگزيني براي آفرينش خداوند نيست ( نبايد جستجو کرد) دين پايدار آنست (که منطبق با فطرت باشد) وليکن بيشترين مردم اين را نميدانند. بنابراين معيار و مقياس سنجش مفاهيم (علم و فلسفه) آيات آسماني,آيات آفاق و انفس ميباشند که علوم دست آورد انسانها نيز بخشي از ايات آفاق و انفس هستند. پس انگاه به صحت يک نظام ديني ميتوان يقين حاصل کرد که مفاهيم آيات, يعني رهنمودهاي قرآن کريم با نواميس فطرت منطبق شده باشد و بدين ترتيب از مشاهده و تجربه و عمل يقيين حاصل ميگردد. 2- «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً1» و بدين گونه ما شما را امّت ميانهاي قرار داديم تا ناظر بر امور جهانيان باشيد آنچنانکه پيامر بر شما ناظر ميباشد, يعني اگر نظام ديني شما مسلمانان به گونهاي بود که در ميان غير مسلمانان (ساير مردم جهان) در موقعيت مرکزيت و محوريت و نظارت بر امر آنان قرار گرفته باشيد بدانيد که مفاهيم آيات و رهنمودهاي ما را درست ادراک و عمل کرده ايد, و اگر از موضع مرکزيبت و محوريت و نظارت دور مانده باشيد بدانيد که به همان مقدار از علوم قرآن و عمل به آنها به دور مانده ايد, يعني قرآن را نشناخته ايد يعني علوم قرآن در مقايسه و تطبيق با وضع عمومي مسلمانان با غير مسلمانان شناخته شدني ميباشد. 3- «وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ2»و چه بسيار آياتي در آسمانها و زمين هست که از کنار آن ميگذرند در حالي که از آنها روي بر ميگردانند (به آن توّجهي نميکنند). علاوه بر آيات مذکور صدها آيه ديگر هست که راهکار فهم آيات آسماني را منوط و مربوط به آيات آفاق و انفس معرّفي ميفرمايد که متعرّض آنها نميشويم. پس علم به مفاهيم آيات آسماني به دو منشاء مطمئن مربوط ميشود: 1- تعاريفي که خود خداوند در مفاهيم آيات بيان فرموده است- چنانکه ميفرمايد «نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ1» که چون خود قرآن هم يک شي است پس بيانگر و مفسّر خود هم ميباشد و يا ميفرمايد: «أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ» که محکمات آيات را خود تفصيل ميدهد, و بسياري آيات ديگر. 2- ديگر رهنمود به آيات آفاق و انفس با وضع اصولي مشخص در قرآن کريم که بايد مبناي علم به مفاهيم آيات آسماني قرار گيرد, مانند علم به وجود جن در برابر انسان, روح در برابر جسم, معنا در برابر مادّه, رستاخيز و سراي ديگر در برابر اين جهان, و امثال اينها. چنانکه ميفرمايد... «تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ2...» زنده را از مرده بيرون ميآوري و مرده را از زنده (يعني اصل تزويج يا دوگانگي مخلوق در برابر وحدت و يگانگي خالق) و در اين خصوص نيز اصل را بر اساس تحقيق قرار داده است نه پذيرش من باب تعبّد,چنانکه ميفرمايد: «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِير3» بگو برويد در زمين و سپس «تحقيق کنيد» که چگونه آفرينش را آغاز کرد (تا يقين حاصل کنيد که پس از آن نيز) نشئه ديگري را ميآفريند زيرا خداوند بر هر چيزي توانا ميباشد.,ما در جريان زندگي ميبينيم که هرگاه دانهاي زير خاک رفت و رطوبت کافي به آن رسيد و در جريان گنديدن (سکرات موت) قرار گرفت همزمان جوانه ميزند سر از خاک بيرون ميآورد, رشد ميکند و به ثمر مينشيند و چون در نقاط و زمانها و مکانهاي مختلف تجربه و تکرار شود همين نتيجه حاصل ميشود و براي ما آنچنان علميميشود که جزو بديهات قرار ميگيرد. در علوم تجربي هم همين نتيجه حاصل ميشود: يک قطعه آهن در معرض هواي مرطوب زنگ ميزند و هر چه زمينه مساعدتر باشد شدت زنگ زدگي بيشتر ميشود. بدين ترتيب آهن ميميرد- اين حالت در آزمايشگاهها نيز به گونهاي کنترل شده و تجربي انجام ميشود که آن را اصطلاحاً سوختن آهن در اکسيژن (اکسيده شدن) مينامند, که ظاهراً مرگ آهن است, و همين گونه فلزات و شبه فلزات ديگر که با هم ترکيب ميشوند و از نوعيت و عنصريت اوّلي ميميرند. امّا اين ظاهر امر است و حقيقت اين است که از مردن دو يا چند عنصر بسيط يک ترکيب جديد به وجود ميآيد (چيزي جديد زنده ميشود) و هر چه اين مردنها و زنده شدنها تکرار شود ترکيبات جديدتر و پيچيده تري به وجود ميآيد تا سر انجام شرايط وارد شدن در زنجيره حيات را احراز نمايند و اگر توّجه شود آب وخاک که سر منشاء پديد آمدن انسانها و حيوانات و گياهان هستند يک توده از فلزات و شبه فلزات هستند که مراحل گوناگوني از مرده شدنها را پشت سر گذاشتهاند و اگر بدن يک موجود زنده را نيز تجزيه کنيم جز يک مقدار از ترکيبات فلزي و شبه فلزي چيز ديگري نميباشد... پس چه گويم کي ز مردن کم شدم...«قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ» بنابراين منظور از جمله«سِيرُوا فِي الْأَرْضِ» تنها اين نيست که ما برويم در اکناف گيتي و ببينيم که فرزنداني متّولد ميشوند و کساني ميميرند يا شهرهايي خراب شده و شهرهايي جديد به وجود آمدهاند که اين ديدن در هر محلّي قابل دست رسي است و لذا منظور از «سِيرُوا فَانْظُرُوا» دقت و تحقيق در زمين و اجزاء متشکله آن و کيفيت مردنها زنده شدنها و نتيجهي حاصل از آنها است که مرتباً به ايجاد زنده شدنها و مردنهاي متکاملتر ميانجامد و چون اين حالت يکي از نواميس آفرينش است لاينقطع استمرار دارد و بدون استثناء شامل همه اجزاء هستي اعمّ از کوچک و بزرگ هم ميشد, چنانکه ميفرمايد:«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً1» سپس به انتظام امور آسمان پرداخت در حالي که (موادي) دود گونه بود, پس به آن و زمين فرمود خواه ناخواه (به شکل آسمان و زمين فعلي) درآييد, گفتند فرمان بردارانه در ميآييم و همين آسمانها و زمين موجود نيز در نظام و ناموس کلّي آفرينش در آينده نيز تغييز کيفيت خواهند يافت:«يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار2» روزي فرا ميرسد که همين زمين به چيزي غير از زمين تبديل ميشود و آسمان نيز به شرح ايضاً (مردم و چه بسا کلّ اجزاء آسمانها و زمين) در برابر خداوند قهّار در معرض داوري قرار ميگيرند!. مطابق مفاد آيات مذکور و آيات بسيار ديگر اصل تبديل يکي از اصول آفرينش است که با 11 اصل ديگر که مجموعاً شامل دوازده اصل ميشوند (و نگارنده آنها را از مفاد آيات قرآن کريم اقتباس و در کتابي با نام «اصول آفرينش» تدين و منتشر نموده است). جريان کلّي هستي به سوي کمال را تبيين مينمايد «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ» و با توجه به اصول مذکور است که هم ميتوان از غوامض قرآن کريم بهتر آگاه شد و با اطمينان خاطر بيشتري از تطابقِ آنها بهره گيري علميکرد. اکنون پس از ذکر مقدّمه نسبتاً مفصّل مذکور که در عين حال يک نوع متن است به بيان رابطه روح با جسم و يا معنا با مادّه ميپردازيم. مطابق اصل تزويج که از آيه49 سوره ذاريات, و آيات ديگر اقتباس گرديده است:«وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» و ما هر چيزي را در عين واحد بودن از دو گونه يا زوج آفريديم (و اين راز را براي شما بيان ميکنيم) باشد که شما متذکّر (اهميّت اين راز خلقت) بشويد- هر چه مخلوق باشد در اجزاء و در نوع و حتّي در کليت (در عين فرديت) زوج ميباشد و تنها واحد مطلق است که آن را قرين و زوج و والد و ولدي و تغيير و تبديل و آغاز و پايان نيست ذات مقدّس باريتعالي است که خالق هستي ميباشد تا جايي که خود هستي نيز از دو بخش غيب و شهود و مثبت منفي تشکيل گرديده است: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» نيز مطابق اصل هماهنگي نظام آفرينش:«ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ1» در نظام آفرينش خداوند متعال تفاتي نميبيني وقتي ما در وجود خود که بهترين نمونهي خلقت و فطرت و در دسترسترين نمونه است مشاهده کرديم که تمام اجزاء وجودمان زوج است و در واحد نوع نيز زن و مرد مکمّل يکديگر هستند, و تمام جانداران ديگر اعم از حيوان و گياه نيز تابع همين نظام هستند نور و ظلمت و مرگ و زندگي و ثوابت و سيارات و الکترونها و پزيترونها و پروتونها و بهشت و دوزخ و... نيز مشمول همين قاعده ميباشند پس ناگزير قبول ميکنيم که در برابر جسم روح, در برابر مادّه معنا وجود دارد و در حقيقت جهان هستي با تمام اجزاء آن از بي نهايت ريز تا بي نهايت بزرگ, متقارن در متقارن و به عبارتي زوج در زوج ميباشند. زيرا ممکن نيست که همه چيز زوج و قرينه داشته باشد امّا جسم و ماده قرينهاي نداشته باشد. پس آن بخش از وجود که در جانداران (مصطلح) وجود دارد امّا قابل رؤيت نيست, روح ناميده ميشود که باعث ايجاد حرکتهاي اختياري (توسط جان) ميگردد و آن بخش از وجود مادّيات که نامريي ميباشد معنا ناميده ميشود, و چه بسا که بتوانيم آنرا به خوّاص فيزيکي و شيميائي مواد تعبير نماييم که غالباً مريي نيستند. امّا وجود دارند و آثار آنها تحت شرايطي و عواملي قابل ادراک ميشود, مانند خاصيت به جوش آمدن آب در شرايط صد درجه حرارت و انجماد آن در حرارت صفر درجه, يا قابليت ترکيبي آهن با اکسيژن در شرايط وجود رطوبت, يا تأثير حرارت, و يا ميل ترکبي شديد شبه فلزات با همديگر که هيچ يک قابل رويت نيستند امّا وجود دارند, و هرکسي الفبايي از علوم را خوانده باشد نميتواند منکر اين خصوصيّات باشد. بنابراين اگر روح با حواسِ ما قابل رؤيت در جسم نباشد دليل عدم وجود آن نيست, کما اينکه به شرح فوق ميل ترکيبي عناصر با يکديگر, خصوصيّات بسيار ديگري که دارند نيز قابل رؤيت نيست, امّا هيچ کس منکر وجود آن نميباشد. موضوع «مَعين فعلها» از موارد مذکور نيز بسيار ظريفتر ميباشد, به نحوي که بسياري از فعل و انفعالات فيزيکي شيميايي و حياتي فقط با حضور آنها انجام ميشود بدون اينکه خود وارد عمل شوند يا در کيفيت آنها تغييري ايجاد شود. نيز از آن جمله است, قدرت و کيفيت آهن ربايي و نيز قدرت عظيم جاذبه عموميو وجود الکترونها و پزيترونها در فلزات و غير فلزها که در اجزاء هستي وجود دارند ولي قابل روئيت نيستند و فقط آثار آنها قابل مشاهده و کاربرد ميباشد.پس وقتي بر اساس مشاهده و تجربه بر ما ثابت ميشود که کليهي موّاد داراي تواناييهايي و خصوصيّاتي نامريي هستند يقيناً اجسام نيز داراي روحي ميباشند که فعلاً و در شرايط موجود براي ما قابل رويت نيست:«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً1» و از تو در خصوص روح ميپرسند بگو روح (موجودي است) از امر پروردگارم که در مورد آن فقط دانش اندکي به شما داده شده است و از اين معني نبايد مأيوس بود و از شناسايي روح نااميد شد که اگر اندکي از علم پروردگار به انسان افاضه شود ميتواند با آن با بسياري از اسرار روح آشنا و آگاه شود- خاصّه اينکه از سياق آيات 89-85 نيز به نظر ميرسد که سؤال کنندگان از روح منظورشان روحي بوده است که آيات قرآن را بر حضرت رسول الله نازل ميکرده (روح الامين) يا روحي بوده است که فرشته وحي را همراهي ميکرده يا ملازم حضرت رسول الله بوده است و نه روحي که در قالب پيکرههاي انسانها متقارن با جسم است. به اين معني بايد توجه داشت که روح به شرح زير به موارد متعدّدي اطلاق ميشود. 1- يک نوع از روح آن است که در تشکيل تخمک مذکّر از يک سو و در تشکيل تخمک مؤنث از سوي ديگر شرکت دارد- زيرا هر دو تخم زندهاند و آنچه زندهاست يک شيء است که مطابق اصل تزويج بايد از دو بخش جسم روح تشکيل شده باشد. 2- نوع ديگر روحي است که از ترکيب تخمکهاي مذکر و مؤنث به وجود ميآيد و در تشکيل نطفه دخالت دارد, زيرا نطفه نيز به نوبت خود يک شيء و جسم است که اين هم بايد مطابق اصل تزويج مرکّب از جسم و روح باشد امّا درمرحلهاي پيچيدهتر و متکاملتر ميباشد. 3- روحي که در هنگام توّلد به شکل تنفّس (دم و بازدم) مستمراً وارد ريه ميشود و اکسيژن لازم را به بدن ميرساند و سموم را با بازدم دفع مينمايد- کار اين روح که مشتق از کلمه ريح يعني باد است در جسم قرينه و زوج عمل خوردن و آشاميدن است. و روح از اين نظر روح گفته شده که شبيه باد و مبداء حرکت و جنبش و آثار ديگر در اجسام است و وجودش ضرورت تام دارد و در عين حال مانند بادي که بي آلايش است پاک و نامريي و حيات بخش ميباشد. 5- روحي که بر آدم (ها) دميده ميشود و آنان را شايسته ميکند تا فرشتگان بر آنان سجده کنند:«فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ» 6- روحي که بر خاصاني از بندگان خاصّ خداوند القاء ميشود تا به تبشير و انذار بندگان بپردازند: «يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ» روحي از عالم امر بر بعضي از بندگان خداوند القا ميشود تا از روز ملاقات (که روز حسابرسي است) مردم را بر حذر دارد. آيه15سوره غافر نيز مفاد آيه 9سوره سجده, و آيات متعدد ديگر- اين روح بيشتر در وجود پيامبران القاء ميشود. 7- روحي که به صورت آيات بر پيامبران و به خصوص در شکل آيات قرآن کريم بر حضرت رسول ا... نازل ميشود:«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإِيمانُ1...» و بدين گونه ما روحي (آياتي) از امر خويش بر تو وحي (نازل) کرديم در حالي که تو نميدانستي کتاب چيست و ايمان چگونه است... 8- روحي که به حضرت مريم دميده شد و او را حامله کرد:«وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا2». 9- روحي که غالباً همراه پيامبران و تأييد کنندهي آنان است:«وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ3» و به عيسي فرزند مريم (آيات) روشنگر داديم و او را با روح القدس (روان پاک) تأييد نموديم. بنابر تعاريف قرآن کريم که به بعضي از آنها فوقاً اشاره کرديم, روح انواع معدّدي دارد و هر يک از آن انواع شأن و منزلتي مخصوص دارند- امّا روحها را ميتوان دو نوع شناخت. يک نوع روحهايي يا جانهايي که منشاء زميني دارند و همراه شکل گيري جسم انسانها و تغييرات جسميبه وجود ميآيند و متغير و در حال رشد هستند, مانند جان انسانها از بدو ايجاد تخمکها و نطفهها تا مراحل تولد و رشد و کمال و کهولت ميباشند – و نوع ديگر روحهايي که از آسمان يا عالم امر بر انسانهايي خاص نازل ميشوند:«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» و حق هم همين است که بر اساس اصل تزويج «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» چون خداوند روح آسماني خلق ميکند قرينه آن يعني روح يا جان زميني هم ميآفريند تا مهبط و کفوِ روح آسماني و وسيط و پيوند زننده آن با جسم آدميان باشد. به نظر ميرسد که حيات موجودات متکامل از تزويج و تقارن و تعاون دو نوع جان زميني و روح آسماني به وجود ميآيد زيرا مطابق اصل تزويج:«وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» روح نيز که يک شي است ممکن نيست که از دو بخش متشکل نشده باشد امّا پس از تشکيل از دو بخش و تلفيق با جسم در زبان قرآن حيات يا نفس نااميد ميشود: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ1» خداوند نفسها را يا روحها را به هنگام مرگ آنها ميگيرد و آنرا که نميميرد در هنگام خوابيدنش ميگيرد, پس نفسِ آنرا که مرگ بر او عارض شده است نگاه ميدارد ديگري را که زمان مرگش فرا نرسيده است به بدن او پس ميفرستد تا زمان معين (که عمرش به پايان برسد) در اين (نظام روح گرفتنها به هنگام مرگ, و پس فرستادنها در هنگام خوابيدنها) رهنمودهاي روشني است براي انديشمندان. کلمه نفس نيز مانند تمام کلمات ديگر قرآن کريم براي بيان مفاهيميبسيار به کار برده شده است امّا شک نيست که يکي از مفاهيم آن نيز روح است, و همين روح يا روان است که به هنگام خواب موقتاً و به هنگام مرگ دائماً از بدن جدا ميشود و در يد قدرت خداوند قرار ميگيرد:«اللَّهُ يَتَوَفَّى...»
منشاء آفرينش روح و زمان و چگونگي آن گفتيم که مطابق اصل تزويج هر چه شيء است و مخلوق, در عين اينکه واحد به نظر ميرسد از دو چيز تشکيل ميشود و روحي که با جسم تلفيق ميشود نيز يک «شيء» است, و لذا در سيطره نظام و نواميس آفرينش ناگزير بايد از دو بخش تشکيل شود. و بيان داشتيم که يک بخش از روح منشاء زميني طبيعي دارد که جان ميباشد و بخش ديگر منشاء آسماني و غير طبيعي دارد که روح است اينک ذيلاً به بيان دلايل بيشتر در اين خصوص ميپردازيم: 1- نطفه که يک چيز است, مطابق اصل تزويج بايد از دو بخش تشکيل شود و همين گونه هم هست زيرا تشکيل نطفه از ترکيب دو تخم مذکّر و مؤنث شکل ميگيرد- که خود اين تخمکها نيز هر يک بنوبه خود بايد از دو بخش تشکيل شده باشند هر چند بسيار کوچک ميباشند. 2- همين نطفه نيز که پس از تشکيل يک شيء به حساب ميآيد که جسمياست مريي بايد طبق اصل مذکور شامل دو بخش متضّاد باشد و لذا چون نطفه (هر چند کوچک است) يک جسم مريي است, ناگزير يک شيء نامريي در تشکيل آن حضور دارد که جان ابتدايي موجود جاندار است که همراه ترکيب تخمکهاي مذکر و مؤنث از روح آن دو تخمک به وجود ميآيد يعني همزمان با تشکيل نطفه يک نوع جان يا حيات که حد اقل دو مرحلهي ما قبل را طي کرده است نيز متناسب با جسم نطفه خلق و با آن تلفيق ميگردد و همگام با رشد و تکامل و طي مراحل نطفه جان آن نيز متکامل ميشود. 3- علاوه بر اينکه دلايل نگارنده در اين خصوص متکّي بر اصل تزويج ميباشد دليل مهم ديگر اين است که هم در تشکيل تخمکها و هم در تشکيل نطفه و تمام مراحل تکاملي آنها«آب» حضور دارد و حضور آب دليل حضور حيات است و به شرحي که قبلاً بيان داشتيم حيات اثر وجود روح و جان است. 4- اينکه ميگوئيم چون آب حضور دارد پس حيات حضور دارد, (آيه 30سوره انبياء,) «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ» و چنين مقرر فرموديم که از آب هر چيزي زنده باشد و چون تخمکها و پس از آنها نطفه از مراحل اوليه پيدايش جانداران هستند و آب که قسمت عمدهي وجود آنها را تشکيل ميدهد براي حيات بخشيدن است بنابراين حيات که همان اثر وجودي جان و روح است با تخمکها و نطفه همراه و تلفيق است و چون نطفه مراحل تکميلي و مستمري را طي ميکند تا موجود زنده کامل و متولد شود حيات او هم همراه جسم پيوسته رو به تکامل ميرود. 5- چون آب داراي جسم است پس حيات اوّليه که در جريان تکامل هم هست منشاء مادّي و طبيعي دارد و پيوسته رو به کمال ميرد تا بالغ و آماده و پذيراي روحي بشود که منشاء مادّي و طبيعي دارد و پيوسته رو به کمال ميرود تا بالغ و آماده و پذيراي روحي بشود که منشاء ماوراي طبيعي دارد و در مراحل بعدي در آن دميده ميشود. 6- نبايد از روي شگفت زدگي گفت: مگر ميشود از مادّه حيات بوجود آيد؟ در اين مورد بايد تّوجه داشت که: الف- به شرحي که فوقاً نيز بيان داشتيم جايي که خداوند ميفرمايد: جريان نظام آفرينش را چنين تنظيم نموده ايم تا حيات همه چيز از آب به وجود آيد و «حيات» يک موجود غير مادّي است که از ماده به وجود ميآيد هيچ شکي نيست که به خواست خداوند از مادّه جان به جود ميآيد. ب- نيز يکي از اصول آفرينش که آن هم از قرآن اقتباس شده است «اصل تبديل» است. مطابق اين اصل که نردبام تکامل است, اشياء و موجودات به تدريج در حال تبديل و تحول هستند چنانکه خداوند آسمانها و زمين را ابتداء از دود يا مواد گازي شکل به وجود آورده است: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ» و نهايتاً هم آنها را به چيزي ديگر جز انچه اکنون هستند تبديل ميفرمايد:«يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ» و چون زمين و آسمانها به چيزهاي ديگر تبديل شوند مسلّم است که اجزاء آنها نيز تبديل به چيزهاي ديگر ميشود- يعني قابليت تبديل و تبدّل را دارند. ج- خداوند فرموده است و ما نيز براي العين ميبينيم که عناصر تغيير ماهيت پيدا ميکنند, سنگها به خاک و خاکها در معيت آب به گياه و حيوان تبديل ميشوند و گياهان و حيوانات نيز پس از طي يک دوره زندگي به خاک تبديل ميشوند و يا جذب بدن حيوانات و انسانها ميشوند و خاکها نيز تحت فشار و شرايط ديگر به سنگ مبدّل ميشوند. د- در آزمايشگاهها نيز انسانها عناصر را مبدّل مينمايند و از خواص بي شمار آنها بهره مند ميشوند. ه- خورشيد که جسم است تحت شرايطي مشتعل است و به تدريج اجزاء آن به نور و حرارت که جسم نيستند تبديل ميشود و بخشي از همان نور و حرارت که به زمين ميرسد در شکل دادن گياهان و حيوانات شرکت ميکند, يعني دوباره نور و حرارت به جسم تبديل ميشود, و همين گونه است چوب و مواد سوختني ديگر که چون آنها را بسوزانيم بخشي از آنها به نور و حرارت تبديل ميشود. و- وقتي پيچيدهاي از سيمهاي مسي را تحت شرايطي در يک حوزه مغناطيسي (آهنربايي) بچرخانيم الکترونهاي آن در يک مداربه حرکت در ميآيند و در محل مناسبي نور و حرارت ايجاد ميکنند و اگر بر عکس اين عمل کنيم حرکت و نيرو به وجود ميآيد که هم نور و حرارت غير مادّي ميباشد و هم حرکت و نيرو غير مادّي هستند و هزاران تغيير و تبديلهاي ديگري که متعرّض آنها نميشويم. پس آن چنانکه خداوند فرموده است و ما نيز عيناً مشاهده ميکنيم از آب حيات بوجود ميآيد «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ» پس آنچنانکه خداوند فرموده است و صدق است و يقيين و هر کس خداوند و کلام او را بشناسد قبول ميکند که از آب زندگي بوجود ميآيد که ذاتاً نيازي به استدلال ندارد و ما قبول کنيم يا نکنيم نظامات و نواميس موضوعه الهي مستمراً آثار خود را ظاهراً ميسازند. امّا آنچه غرض نگارنده از بسط کلام است ايجاد يک حرکت و تمرين فکري و تدبّر و تحقيق در تذکّرات و هدايتهاي آيات کلام الله مجيد است زيرا خداوند آيات را براي هدايت (رهنمود) نازل فرموده است: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً» و بزرگراه (صراط المستقيم)را نيز در همين جهان احداث فرموده که به سراي ديگر ميپيوندد, و اگر ما هدايتهاي آيات را به گونهاي فرا خور نشناسيم به بزرگراه مورد نظر نخواهيم رسيد. يکي از خصوصيّات اين بزرگراه اين است که رهروان و مسافران آن«بايد از رهروان راههاي ديگر عزيزتر و تواناتر باشند.«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ1» «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاس2...» (ما نظام دين اسلام را به گونهاي تنظيم نموده ايم که) شما در ميان جهانيان در موضع مرکزيت محوريّت نظارت قرار گيرد... و معلوم است که اگر ما از علوم و فنون و اقتصاد و سياست و... هم از جهانيان عقب ماندهتر باشيم مفهوم اين است که در موضع مرکزيت و محوريت و نظارت بر جهانيان قرار نگرفته ايم, براي نمونه طبق اصل تزويج که ميفرمايد: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» ما بر اساس ايمان کلّي قبول ميکنيم که خداوند راست گفته است و در عين حال توجه ميکنيم که خود ما نوعاً از زوج آفريده شده ايم, تمام اعضاء وجودمان نيز زوج است و فرديت ما نيز طبق تعاريف خداوند از جسم و روح تشکيل شده است. اکنون به اشياء ديگر مثلاً به آب توجه ميکنيم که آن هم يک چيز يا شيء است و خداوند فرموده است: «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» و نيز فرموده است «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» و تذکّر و تدبّر در جنبه هدايتي آيات نيز از ضروريات دين است. حال چگونه ميتوانيم بدانيم که آب چگونه در فرديت خود از دو چيز شکل گرفته است؟بديهي است که در اين حال دو راه در پيش پاي ما قرار ميگيرد:يکي اينکه من باب تعبّد قبول کنيم و اين همان است که مسلمانان به آن بسنده کرده و لذا مرکزيت و محوريت و نظارت خود را در ميان جهانيان از دست داده و به حاشيه رانده شدهاند, و اين وضعي است که خداوند آن را براي مسلمانان نميپسندد. و راه ديگر راه تدبّر و تحقيق است که بدين طريق دروازههاي علوم بر روي مسلمانان گشوده ميشود و آنان را به عزّت و محوريت ميرساند- که فعلاً از اين توفيق محروم مانده ايم.براي مثال ما بايد شرمنده باشيم از اينکه خداوند مثلاً در چهارده قرن پيش فرموده است که آب از دو چيز تشکيل شده است ولي ما نخواسته ايم اين رهنمود را دنبال کنيم تا در اين خصوص به مقصود مورد نظر برسيم و يا طبق اصل هماهنگي نظام آفرينش «ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» بايد يقين داشته باشيم که اگر في المثل ما داراي روح هستيم جمادات و نباتات و حيوانات نيز داراي روح مخصوص به خود هستند و درصدد تحقيق در اين خصوص برآييم امّا ما در اين قبيل موارد چه تدبّر و تحقيقاتي به عمل آورده ايم؟نمونه ديگر, خداوند بنا به صراحت آيات متعدد فرموده است که همه چيز به تسبيح او جلّ جلاله مشغول است: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» و يا حتّي آسمانها و زمين هم داراي اختيار هستند آيه 11سوره فصلّت, که مختصراً به آن اشاره کرديم و اين نيز حکايت از اثبات روح و حيات براي آسمانها و زمين است. انسان گرفتار شگفتي و اندوه جانکاه ميشود از توضيحاتي که بعضيها ميدهند تا خود را از زير بار مسئوليت تدبّر و تحقيق شايسته در اين قبيل موارد برهانند و دربي را که خداوند به سوي علوم و فنون بر روي مسلمانان گشوده است مسدود نمايند! ما هدايت شده ايم ولي وامانده ايم و از گرد و غبار راه پيماياني تنفس ميکنيم که راهنمايي نشدهاند امّا ميروند! «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ1» آيا کافران نديدند (آري ميبينند) که حقيقتاً آسمانها و زمين منقبض بودهاند و ما آنها را منبسط و گسترده کرديم و نظام آفرينش را به گونهاي تنظيم نموده ايم که هر چيزي حيات خود را از آب اخذ کند, آيا ايمان نميآورند. بار خدايا آنها ايمان ندارند امّا با تحقيق و تتبّع و مشاهده و تجربه به راي العين ميبينند از نتايج آن بهره مند ميشوند امّا ما ايمان داريم ولي نه ميبينيم و نه ميخواهيم ببينيم و نه احتّياجي به بهره مندي اين قبيل رهنمودها داريم لذا چه ضرورتي دارد که در اين قبيل رهنمودها به تدبّر و تحقيق و مشاهده تجربه بپردازيم! باري به نظر نگارنده که مأخوذ از آيات بسياري از قرآن کريم است که در اين مختصر نميتوان به بيان همه آنها پرداخت, به همه چيز جاني و روحي متناسب با خلقت خود آن افاضه شده است, و روح نيز مرکّب از اجزاء متعدّد است حدّاقّل ارواحي که منشأ طبيعي دارند چنين هستند که مرکب و متنوع هستند, مانند روح جمادات, روح نباتات, روح حيوانات و نهايتاً روح انسانها, و با مرگ جاني که منشأ طبيعي دارد و واسطهي پيوند روح ماورايي با جسم است ميميرد و روح ماورايي آزاد ميشود و در يدِ قدرت خداوند قرار ميگيرد. جاني که منشأ طبيعي دارد همان است که انسان را در موقع خواب زنده نگاه ميدارد تا پس از بازگشت روحي که خداوند آن را اخذ نموده بوده است و «الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها...»و«يُرْجَعُ الْأُخْرى» پذيراي آن گردد و انسان بيدار شود. پس جان طبيعي در طول زندگي با انسان پيوسته مربوط است و آن را زنده نگاه ميدارد, ولي روح ماورايي در بيداري با انسان مربوط است و در هنگام خواب با آفريدگار مربوط ميشود. جان طبيعي در بيداري از مواهب طبيعي تغذيه ميشود و متکامل ميگردد و روح ماورايي در هنگام خواب انسان از ماوراها تغذيه ميشود و متکامل ميگردد و بنابراين در طول حيات انسان هر دو نوع در جريان تکامل قرار دارند. اين نظر متّکي است بر رهنمود آيه 23 سوره روم, که ميفرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ» و از آيات خداوند (رهنمودهاي بينش آفرين او) خوابيدن شما در شبانه روز «و برخوردار شدن شما از مواهب و بخششهاي خداوند است» و در اين (نظام خواب و بيداري) رهنمودهاي روشني است براي کساني که (رهنمودهاي خداوند را ميشنوند (و عمل ميکنند). مسلّم است که خوابيدنهاي ِ در شبانه روز و در طول عمر از يک سو براي رفع خستگي جسم و جان حيواني (طبيعي) و از سوي ديگر رفتن روح ماورايي به عالم امر و برخوردار شدن از مواهب آسماني به منظور تقويت شدن براي سير به سوي درجات و کمال بيشتري ميباشد.
خلاصه اينکه: 1- روح انسان از دو بخش: جان طبيعي و روح ماورايي تشکيل ميشود. 2- هر دو بخش روح يا حيات رو به سوي کمال هستند- جان طبيعي از عوامل طبيعي و در روزها و در بيداري و روح ماورايي از موهبتهاي آسماني در هنگام خوابيدن که از بدن جدا ميشود و به بالا عروج ميکند تغذيه ميشود. 3- جان حيواني چون از طبيعت منشاء ميگيرد تحت تأثير عوامل طبيعي است و بيماري که منشاء طبيعي دارد هم بر آن عارض ميشود ولي روح ماورايي چون تحت تأثير عوامل طبيعي نيست بيمار نميشود بنابراين دادن عنوان بيماري روحي بر انسان مطلق نيست و شامل بخش ماورائي نميشود, چيزي که هست چون جان حيواني که قرينه و پايگاه روحِ ماورايي است به علّت بيماري متزلزل ميشود, آرامش روح ماورايي نيز متزلزل ميگردد. 4- چون جان طبيعي از عوامل طبيعي تغذيه و تقويت ميشود شديداً متمايل به لذايذ مادّي (شهوي) ميباشد و اينکه خداوند از قول يوسف (و در مواردي ديگر) فرموده است: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اشاره به جان حيواني دارد نه روحي که از ماوراء و يا عالم امر به انسان دميده ميشود. 5- جان حيواني را (و حتّي جان گياهي و جمادي را چون انسان بر آنها برتري دارد) ميتوان موضوع مشاهده و تحقيق و تجربه و آزمايش و کسب دانش قرار داد امّا انسانهاي معمولي به روح ماورايي دسترسي ندارند و نميتوانند آنرا موضوع تحقيق علميقرار دهند, امّا چه بسا که ممکن باشد به وسيلهي اشخاص برجسته و مجرّب با واسطه جان حيواني با روح ماورايي نيز ارتباطهايي برقرار کرد و اطلاعات محدودي کسب کرد و اين کاري است که به طور ابتدايي توسط دانشمندان معرفت الرّوح دنبال ميشود: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً». 6- و نهايتاً چون تحقيقات مختصر مذکور عمدتاً بر اساس رهنمودهاي قرآن کريم صورت گرفته و در مواردي محدود به بعضي يافتههاي انساني که از بديهيات ميباشند اشاره شده و لذا خواننده عزيز نبايد منتظر بيان آدرس مراجع ديگر جز آيات قرآن کريم باشد که شماره و ترجمه مختصري از آنها را نيز در جاي خود بيان داشته ايم – نهايتاً به نظر ميرسد که جان را ميتوان نتيجه فعل و انفعالات فيزيکي و شيميايي جسم دانست از اين رو که در مواقع خواب و بيهوشي هم فعال است و روح را که به معني روان است يک نيروي ماورايي دانست که به موجودات جاندار يا زنده متناسب با استحقاق آنها القاء ميشود و آن هم رشد و نمو دارد و جان در حقيقت واسطه و رابطه روح با جسم است و اگر جان يا فعل و انفعالات شيميايي جسم نباشد روح يا روان وارد جسم نميشود, اين توضيح ممکن است راه رفع اختلاف بين دانشمندان علوم ديني و دانشگاهي را هموار نمايد؟
|