فطري بودن اختلاف عقايد و آراء
«وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ -إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ1....» : ـ اگر پروردگارت ميخواست مسلّماً مردم را يك گروه يگانه (واحده) قرار ميداد (ولي چنين خواسته است) كه هميشه با هم اختلاف داشته باشند ـ مگر كساني كه پروردگارت بر آنان رحم كند و به همين منظور همآنان را آفريده است ـ سخن پروردگارت تمام شد (و نيازي به بگومگوي بيشتر نيست).... بسياري را گمان اينست كه قرآن نازل شده و حضرت رسولاللّه (*) مبعوث گرديده و دين اسلام را تشريع فرموده است تا اختلاف بين مردم بوجود نيايد و اگر هم بوجود آمد بر طرف شود. (در صورتيكه قران كريم باينمنظور نازل شده است تا اختلافات بر آن ارجاع داده شود و تكليف روشن شود). اين قبيل اشخاص هم چون بر حسب قدرت استعداد و تعقّل و دانش خود يك استنباطها و برداشتهاي مخصوص بخود از قرآن و دين دارند، همان مقدار را مقياس و معيار قرارداده و عقايد و آراء ديگران را با آن محك ميزنند، و هر چه را مختلف يافتند،آن را اختلاف با دين و قرآن ميپندارند، و چون براي خود رسالتي قائل هستند و تكاليفي مانند امربمعروف و نهي از منكر بر عهده خود ميدانند دست به اقدام ميزنند و با عقائد و آرائي كه با ادراكات و دانستههاي خودشان مشاهده ميكند به مخالفت و مبارزه برميخيزند، و هرگاه اتفاقاً طرف يا طرفهاي مقابل هم اشخاصي با همين طرز تفكّر ديني باشند آنان هم متقابلاً به دفاع ميپردازند و تسليم نميشوند و اختلاف و مشاجره و نزاع بالا ميگيرد و شديد و شديدتر ميشود بحدّيكه روزگار را بر همديگر تيره و تاريك ميكنند، و اين پيش آمد ناهنجار هم در حاليست كه هر دو طرف متخاصم از نيّت خير سرشار هستند و قربةالي اللّه با هم مستيزند ! اين كه مردم به خصوص دينداران، پيوسته بر سر اختلاف عقايد و نظر و آراء با هم ميستيزند، و غالباً ستيزها به جنگها و مراحل زيانبار و مهلك كشيده ميشود، به اين علّت است كه خود «اختلاف» ماهيّتاً شناخته نشده است. اين كه خود «اختلاف» شناخته نشده است بعلّت اينست كه در تفسيرآيات آن چنان كه شايد و بايد به تعاريفي كه خداوند در كلام خود از اين موضوع بيان فرموده است توجه و تدبّر ننمودهاند، و چون تفاسير معمولاً تغذيه و تقويتكننده فرهنگ ديني جوامع اسلامي است خواست جوامع اسلامي هم بر اين اساس شكل گرفته است كه پيوسته بايد براي رفع اختلاف تلاش كنند هرچند هيچگاه در طول تاريخ اين خواست عملي نشده و در آينده تاريخ نيز عملي نخواهد شد. وجود اختلاف خواست خداوند است و نيمي از نظام فطرت و ناموس خلقت است. و كسي كه متوقّع باشد كه اختلاف نباشد مانند اينست كه متوقع باشد كه شب نباشد، مرگ نباشد، آدم فقط صورت و سمت جلو داشته باشد و پشت سر نداشته باشد، عقايد و آراء و ادراكات و خواستهاي او در تمام طول عمر يكسان و لايتغيّر باشد و..... و اين در حاليست كه ما ميبينيم پيوسته عقايد و آراء خود شخص هم تغيير ميكند. عمري تلاش ميكند تا به هدفي برسد امّا پس از رسيدن، عقيده و رأيش تغيير ميكند و به اين نتيجه ميرسد كه اين آنچيزي نبوده است كه در صدد يافتن آن بوده است، و اگر هم همان بوده است از اول اشتباه كرده است و ناگزير بايد درصدد اصلاح و رفع اشتباه خود برآيد ـ و اين خصوصيتّي است كه عموميّت دارد، چون خداوند چنين خواسته است، يك فرد بنا به تصريح قرآن كريم از نفسي متأثر و متحرك و زنده و فعال و پوياست كه از سركشي و خويشتن داري (فجور و تقوا) مركب است و بين اين دو خصوصيّت هم بايد تعادل برقرار باشد (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها) و اگر يكي از اين دو خصوصيّت در مقابل ديگري تقويت يا تعضيف شود تعادل نفس بهم ميخورد و اختلال در زندگي فرد بوجود ميآيد. وقتي يك فرد چنين است چگونه ميتوان انتظار داشت كه بين افراد اختلاف نباشد و تمام مردم اهل تقوي (در معناي اصطلاحيآن) باشند و اگر خصوصيتّي از آنان مشاهده شده كه ماآن را فجور و سركشي پنداشتيم خشمگينانه به آنان هجوم بريم و از آنان بخواهيم تا خصوصيتّها و افعال و اقوال خود را براساس خواست و درك و استنباط ما اصلاح نمايند؟ مادرتعاريفيكهبااستهداء واستدلالازكلامخداوند درموضوعياموضوعهائي عرضه ميداريم و احياناً به پيشينيان اشارهاي ميكنيم، نظر به شخص به خصوصي نداريم بلكه موضوعي را مطرح مينمائيم كه تقريباً اكثريت، نظر نارسا و يا نامناسبي را ابراز داشتهاند به نحوي كه درفرهنگ ديني جوامعاثري قابل توجّه وتأملّ برجاي گذاشته است. به هيچكس هم نسبت قصور و تقصير نميدهيم بلكه اتفاقات را ناشي از عشق و اخلاصي ميدانيم كه نسبت به كلام خداوند و دين اسلام داشتهاند ـ امّا بايد بگوئيم اين عشق و اخلاص به كسي ميماند كه براساس ذوق و سليقه خود زيبائي را در خصوصيّاتي ميداند كه چه بسا از نظر ديگران آن خصوصيّتها نمونه زيبائي نباشد تا چه رسدبه خداوندكريمكهادراك ما با علم او تناسب چنداني ندارد (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ). بنابراين هركسي بايد آنگاه كه به تفسير كلام ميپردازد عشق يا اخلاص خود را به انضمام ذوق و سليقه و آنچه را حق ميپندارد فراموش كند، و تمام وجود خود را متمركز كند روي تعاريفي كه خداوند از موضوعها بيان فرموده است، و ضمناً از او طلب كند تا هدايت و ياريش كند كه گرفتار خطانشودوفهم موضوع برايش آسان گردد. قرآن بنابر استدلال¬هائيكه قريباً عرضه خواهيم كرد از مؤمنان نخواسته است كه بين خود وحدت مطلق بوجود آورند وباتمام قدرتبه رفعاختلاف¬ها بپردازند.قرآناز پيروان خودميخواهدكه درحدّ توانائيهاي خودبهاداي تكليف بپردازند.وقتي چنين است چگونه ازپيروان خودميخواهدآنچه راخداوند خلق نكردهاست اينان رعايت كنند؟ وحدت مخصوص ذات آفريدگار است، و آنچه آفريده است مختلف است، و امكان ندارد كه كسي بتواند بين مخلوق وحدت بوجود آورد. چه در كلام، چه در كردار و چه در پندار و به طور خلاصه آراء و عقايد، چنانكه ميبينيم كساني كه به ديني مؤمن ميشوند به مذاهب گوناگوني تقسيم ميشوند. آنچه قرآن كه كلام خداست از بندگان خدا ميخواهد ايجاد تعادل در امور به طور كلّي ميباشد. وقتي خداوند نفس را باتعبيه سركشي و خويشتن داري (فجور و تقوي) متعادل ميكند يعني او را با تركيب اضداد بوجود ميآورد، چگونه ميتوان به كسي توصيه كرد كه نفس را سركوب كند يا سركشي را از وجود خود پاك كند؟ سركشي همان اندازه ضروري است كه خويشتنداري ضرورت دارد، و اين در حالي است ك مطابق تعاليم دين بايد اين دو خصوصيّت فطري خدادادي را زير تسلّط يا كنترل گرفت و در موارد لازم مورد استفاده وكابربرد قرار داد. حتّي اگر بخواهد در مسير تكامل به تقويت خويشتن بپردازد بايد به همان مقدار كه خويشتن داري يا تقواي خود را تقويت ميكند بهمان مقدار بايد سركشي يا فجور خود را هم تقويت نمايد تا تعادل نفس بهم نخورد و عملي برخلاف اصول فطرت انجام نداده باشد. بدين ترتيب ايجاد تعادل روي سركشي وخويشتنداري به ايجاد تعادل و تسلط بر نفس ميانجامد كه تبعيت از اصول فطرت و نظام خلقت و نهايتاً خواست آفريدگار است. بنابراين آنچه ميگويند نفس را بايد سركوب كرد كاملاً بيمورد است بلكه نفس را بايد متعادل نگاه داشت، و نفس متعادل نفسي است كه تحت تسلّط و كنترل شخص باشد و جنين نفسي ديگر امّارةٌ بالسوء نخواهد بود تا بگوئيم چون نفس به بدي امر ميكند بايد سركوب شود. پس وجود افراد از جمع اضداد شكل ميگيرد. و لذا با اضداد و اختلافات نبايد به معارضه و مبارزه برخاست بلكه بايد آنها را شناخت و بين آنها تعادل و همزيستي ايجاد كرد. اجتماعات انساني هم كه از افراد تشكيل ميشود چون افراد تشكيل دهنده آن از خصوصيّتهاي گوناگون و استعدادها و توانائيها و ذوق و سليقههاي متفاوت برخوردار هستند ناگزير در آن اجتماعات متناسب با تعداد افراد آن اختلافات آراء و عقايد وجود دارد و لذا از زُعَماي قوم و افراد اجتماع نبايد نيروي خود را صرف سركوب آراء و عقايد اختلافات بنمايند، بلكه بايد واقعنگر و حقيقت شناس بود و خصوصيتّهاي فطري اجتماع را شناخت و بين آنها تعادل برقرار كرد و بدين ترتيب «امت وسط» راتشكيل داد. با اين تعاريف در يك «امت وسط» نه هرزه درآيي و گستاخي و يلهگي و بيبند و باري حاكم است و نه خفقان و قيد و بند و ممانعت از بيان آراء عقايد تحميل ميشود. امّا عليرغم آنچه بايد براساس مفاهيم آيات بسيار قرآن كريم كه قانون اساسي دين حنيف (فطري) اسلام است، وجود اختلافات يك حقيقت مسلّم شناخته شود، و اشخاص و افراد بدور از هرزه درآيي و بيبند و باري بتوانند آزادانه به بيان آراء و عقايد خود بپردازند و در تعديل اجتماع خود شركت كنند، يكنوع بيگانگي با اصول موضوعه الهي حاكم است و پايههاي اجتماع براساس افراط و تفريطها استوار گرديده است و اين وضع ريشه در تاريخي دارد كه با پارهاي برداشتهاي نامناسب از مفاهيم آيات قرآن كريم نگاشته شده است. براي اثبات اين مدّعا ميپردازيم به تجزيه و تحليل آيه مطلع بحث و آيات ديگري كه در تأييد موضوع و فراوان در قرآن كريم قابل استشهاد ميباشد : ميفرمايد : اگرپروردگارت ميخواست مسلّماً مردم را يك گروه يگانه (واحده) قرار ميداد (ولي چنين خواسته است) كه هميشه با هم اختلاف داشته باشند ـ و در دنبال فرموده است : مگر آن كسي را كه پروردگارت رحم كند ـ و پس از اين جمله فرموده است كه : و براي همين هم (خداوند مردم را) آفريده است و سخن پروردگارت تمام شد...... و با اين جمله اخير كه فرموده است : «و سخن پروردگارت تمام شد»..... خواسته است بفرمايد كه اين يك قول قطعي عملي (تكويني) است كه تغيير داده نمي¬شود و هر چند ممكن است باعث حيرت يا كج فهمي واقع شود، جزو نظام آفرينش و به خصوص نظام زندگي فردي و اجتماعي عموم مردم (ناس) ميباشد، و پروردگار مهربان مصلحت نظام مردم را در اين ميدانند نه در چيز ديگر. از دقّت در اين آيه و آيات ديگر به خوبي معلوم ميشود كه فطرت بشر مانند تمام موجودات ديگر بر اصل اختلاف و تعارض استوار است، و در همين صورت از رحمت خداوند برخوردار ميشوند، امّا خداوند در بين آدميان نيز مانند تمام موجودات ديگر استثناهائي هم قايل شده تا اوّلاً دست خود را براي دخالت در نظامي كه خود ايجاد كرده است نبسته باشد تا نگويند : «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» دست خداوند بسته شده است و ثانياً بعضي تصورّ نكنند كه نظام يك نظام خودكار و بي مُبدا و مُعيد است. در چنين نظامي عامّه مردم (ناس) كه مختلف آفريده شدهاند از رحمت عامّ آفريننده برخوردار ميشوند و استثناها از رحمت خاصّ پروردگار خويش. از جمله استثناها، معصومان عليهمالسّلام هستند كه با همديگر در عصمت فطري خود اختلافي نداشتند، مانند اين كه حضرت علي با حضرت رسولاللّه* و حضرت زهرا(س) با حضرت علي و حضرات حسنين با يكديگر هيچگونه اختلافي نداشتهاند، امّا خارج از حفاظ عصمت، حتّي ساير مسلمانان صدر اسلام، در هر درجه و مقامي هم كه بودهاند، اولاً بين خود اختلافاتي داشتهاند و ثانياً در پارهاي موارد با خود حضرت رسولاللّه* كه به او ايمان هم داشتهاند، كم و بيش اختلاف نظر پيدا ميكردهاند و اختلاف نظرها را در قول و فعل خود هم ابراز ميكردهاند به طوريكه هم در قرآن به وجود اختلاف نظرها اشارات صريح شده است و هم تاريخ بر وجود اختلاف نظر در مسلمانان صدراسلام گواهي ميدهند ـ امّا خود اسلام را آنهم با اختلاف در ميزان درك و استنباط همه قبول داشتهاند. براي نمونه در امر وصايت و خلافت، در موقعي كه خود حضرت رسولاللّه* زنده بود اختلاف نظر بين مسلمانان درجه اوّل بوجود آمد. و در جريان احتضار مظلومانه آن حضرت به اوج خود رسيده و منجّر به گردهمائي خاصّي در سقيفه بنيساعده شد و به انتخاب خليفه اوّل انجاميد و اين در حالي بود كه حضرت عليابنابيطالب و چند نفر انگشت شمار ديگر به دور از جريانات مذكور مشغول تجهيز پيكر پاك رسولاللّه* براي به خاك سپاري بودند! از پيش آمدن چنين واقعهاي كه در تاريخ اسلام اثري عظيم بجاي گذاشت هم پيغمبر عظيمالشأن اطلاع داشت و هم به وصّي خود اطلاعات لازم را داد، امّا سفارش فرمود كه در قبال پيشآمد اين قبيل اختلافات عليرغم عظمت و اثرات طويلالّمدت آنها، بردباري پيشه كند و شمشير از غلاف بيرون نكشد؟ پس از فراغت حضرت وصيّ پيغمبر از بخاك سپاري جسم مطهّر رسولاللّه* و قرار گرفتن در برابر عمل انجام شده انتخاب جانشين پيغمبر، تكليف حضرت علي عليهالسلام چه ميتوانست باشد جز بيان لفظي حق خود، و تحمّل صبر و بردباري به منظور جلوگيري از تشديد اختلافات و برادركشي و جنگهاي داخلي كه نتيجهاي جز انهدام اساس اسلام نوپا بوجود نميآورد؟ قرآن كريم كتاب قانون نظام ديني ما ـ پيغمبر عزيز اسوه حسنه ما و علي امام و پيشواي ما هستند. پيغمبر خدا ميدانست وجود اختلافات يك امر فطري است و لذا اجتنابناپذير است، امّا وصي و جانشينان خود را معرفي كرد، يعني عقيده خود را بيان داشت ـ حضرت علي يقين داشت كه خلافت حق او ميباشد، امّا واقعيت امر را تحمّل كرد، در حاليكه احقّ و اصلح بودن خود را هم در هر فرصتي بيان ميكرد، و همين گونه ساير فرزندان پاك او عمل ميكردند. قرآن كريم هم كه ثقل اكبر است، اسرار نظام آفرينش را كه يكي از آنها فطري بودن اختلافات و تعارض اضداد است به خوبي تعريف فرموده است : «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ1» : اگر پروردگارت ميخواست مسلّماً عموم مردم است رايك گروه يگانه قرار ميداد (امّا خداوند نميخواهد كه داراي وحدت نظر باشند، بلكه خواسته است كه) هميشه با هم اختلاف داشته باشند. و نيز فرموده است : اگر پروردگارت ميخواست قطعاً تمام مردم گروهي ايمان ميآوردند پس آيا تو ميخواهي آنها را مجبور كني. ملاحظه ميگردد كه عيلرغم اين حقايق، در بين مسلمانان، از ابتداي تاريخ اسلام تاكنون و از صدرتا ذيل،كمتركسانييافت ميشوندكه درمواجه شدنبااختلافات تحمّل و بردباري خود را حفظ نمايند و دست به اقداماتي تند و خشونتآميز نزنند! چرا؟ زيرا مفاهيم اين قبيل آيات كه بيانگر كُنه مقتضيّات فطري بنيآدم است به خوبي تفسير و تبليغ نشده است و جوامع اسلامي با اين حقايق بيگانه ماندهاند. عّلت اين پيش آمد هم به نظر نگارنده اينست كه كساني كه استعداد و شور و شوق تحصيل دانش تفسير قرآن كريم را داشتهاند و به تدريج كه مدارجي از اين علم را طي كرده و موفقيّتهائي كسب كردهاند شور و شوق آنان تقويت شده و بمرحله عشق رسيده است، همه چيز را از جنبه مثبتي كه خود فرض مينمودهاند مورد توجّه و تدبّر قرار دادهاند و لذا از پارهاي حقايق به دور افتادهاند. مَثَل اين قبيل اشخاص به كسي ميماند كه يگانه فرزندي زيبا دارد كه محبّت پدرانهاش به تدريج به عشقي هيجانانگيز مبّدل ميشود و كنترل احساسات خود را از دست ميدهند و كار او بجائي ميرسد كه تمام اعمال و گفتار فرزند را (از نقطه نظرخود) «بهترين» ارزيابي ميكنند و ديگر جنبه خاصّي نميبيند كه به تربيت و اصلاح آن بپردازد و لذا فرزند را عاشقانه رشد ميدهند و وارد اجتماع ميكند و باور ميكند كه به نيكوترين وجه تكليف خود را انجام داده است. اين در حالي است كه قرآني كه به تفسير آن ميپردازند كتابي است كه براي تشريع يك «دين فطري» يا برقراري يك نظام اجتماعي براي ايجاد يك مدينه فاضله، متشكل از افرادي رشيد و عزيز و برخوردار از نعمات الهي در دنيا، و مجهز براي طّي صراط مستقيم، به منظور رسيدن به سعادت اخروي و رضوانالهي نازل شده است. و اين كتاب به يكسان و در بالاترين حدّ تعادل به هر دو جنبه وجودي آدميان كه متشكل از جسم و روح است نظر دارد و هيچ جنبهاي را بر جنبه ديگر رجحان و برتري نميدهند : «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها-فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها...» اين آقايان تحت تأثير يافتههاي ناقص فلسفي، امور را به دو بخش خير و شرّ يا خوب و بد تقسيم كردهاند، و آنچه را خوب پنداشتهاند ناشي از صفات ايجابي پروردگار دانستهاند و آنچه را بد شمردهاند بزعم خود تلاش كردهاند تا دامن كبريائي آفريدگار را از آلوده شدن به گرد و غبار بدي مبّرا و منزّه بدارند و هيچگاه به اين فکر نيفتادهاند كه ممكن است آنچه را شرّ ميپندارند از نظر خودشان شرّ محسوب ميشود و چه بسا نظر خداوند چنين نباشد. مانند تفاسيري كه پيرامون همين آيه مورد بحث و امثال آن عرضه داشتهاند. آنان به وجود آمدن اختلافات را تحت تأثير احساسات عاشقانه خود نسبت به كلاماللّه از امور عدمي و شرور پنداشتهاند و از بيان اين كه وجود اختلافات يك ضرورت لاينفك حاكم بر كلّ اجزاء عالم آفرينش و مخصوصاً بنيآدم است ـ سرباز زده و آنها را به بندگان حق ناشناس و عاصي نسبت ميدهند و لذا تحت تأثير اين احساس چشمهايشان بر بسياري از حقايق مفاهيم آيات بسته ميشود، و آن حقايق به صورت نامناسب واردفرهنگ ديني مسلمانان ميشود و زيانهاي جبران ناپذير راسبب ميگردد، و نتيجه اين ميشود كه آزادي عقيده وبيان در اجتماعات مسلمانان همرديف كفر و نفاق شناخته ميشود و مردم تحمّل شنيدن نظرات مخالف عقايد خود را از دست ميدهند. و هر كس تلاش ميكند تا انديشه و بيان طرف مقابل را سركوب كند و حرف و رأي خود را به كرسي بنشاند و بقيّه ماجرا......... با وجودي كه آيه صراحت دارد كه وجود اختلاف بين مردم فطري و تكويني و لذا خواست خداوند است و پس از ذكر جمله : «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي» يعني عدم اختلاف بين عدّهاي معدود از افراد استثنائي، فرموده است : «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» يعني اصولاً خداوند مردم را براي همين خلق كرد تا باهم اختلاف داشته باشند و در نتيجه وجود اختلافات از رحمت خداوند برخوردار شوند برخوردار شدن از رحمت خداوندي را منحصر به افراد استثنائي توجيه نمودهاند، و برخلاف صراحت آيه، اكثريت مردم را محكوم اختلافات شمرده و مستحقّ محروم ماندن از رحمتهاي واسعه الهي معرفي كردهاند، كه اين برداشت و استنباط مغايرت كامل با مفهوم آيه دارد و نتيجهاش چنين شده است كه آزادي عقيده و بيان بين مسلمانان نكوهش و تقبيح شود و آزادي انديشه به محافظهكاري و خود سانسوري و عزلت گزيني وباقي پيامدها مبدّل گردد. البته بايد قبول كرد كه قرار گرفتن جمله «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي» بين ماقبل و مابعد خود فهم مقصود اصلي را اندكي مشكل كرده است، امّا اين اشكال هم بيشتر بعلّت اينست كه تفاسير سنتّي براساس تقويت جنبههاي معنوي و تضعيف جنبههاي فطري و طبيعي آيات استوار گرديده است و استنباطها نامتعادل شده است، بگونهاي كه اگر امروز كسي نظر دهد كه آزادي عقيده و بيان از نظر قرآن كريم يك امر واجب است باعث حيرت و اعتراض ديگران خواهد شد. يكي ديگر از عللّ بسيار مهّم پيش آمد چنين وضعيتي اينست كه مفسّران بيشتر از اين كه تدبّر كنند كه خود قرآن چه كليدهائي را براي گشودن رموز و غوامض خود بدست ميدهند، زحمت ميكشند تا بدانند مفسّران پيشين چه تعاريفي را براي فهم معاني عرضه داشتهاند ـ و با اين شيوهاي كه متداول شده است دانش تفسير بجاي برخورداري از اجتهاد و تدبير، به اقتفا و تقليد تغيير مسير داده شده است. بايد قبول كرد كه وجود اختلاف و عدم وحدت، يكي از اصول خلقت براي تعادل فطرتها و تحريك و پويا كردن موجودات به خصوص آدميان براي سير در مسير كمال است، و هرگاه اختلاف و برخورد اضداد نباشد يك ركود و سكوت مرگبار بين موجودات حكمفرما خواهد شد و اين چيزي است كه خداوندآن را نخواسته است و خلافآن را حاكم فرموده است. اوّلين دليل اين مدّعا خود آيه طليعه بحث است : خداوند ميفرمايد : اگر پروردگارت ميخواست حتماً و مسلّماً مردم را يك امّت واحده قرار ميداد (ولي چنين نخواست و نظام فطرت مردم را چنين قرار داد كه) هميشه با هم اختلاف داشته باشند ـ پس بيهيچ اشكالي بايد پذيرفت و ايمان داشت كه وجود اختلاف خواست خداوند و مستحسن و دوست داشتني است و خلاف آن غير طبيعي و غير اصولي مي¬باشد و فقط استثناها از شمول اين قاعده مجزّا هستند. اين كه فرموده است :«وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» بي هيچ اشكالي معطوف است به جمله اوّل آيه، و لذا معني آن اينست كه اصولاً خداوندتان آدميان را در فطرتي آفريد كه با هم اختلاف داشته باشند ـ و اين اختلاف هم شامل نوع و نژاد و لهجه و زبان است و هم شامل جنس ذكور و اُناث و هم شامل خصوصيّتهاي ظاهري و جسمي و هم خصوصيّتهاي باطني و معنوي. اين كه تأكيد داريم براين كه جمله وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ معطوف است بر جمله اوّل آيه باين دليل است كه رحمت خاصّه خداوند در جمله إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي، به خوبي و آشكار شمول خود را بر استثناها بيان داشته است و لذا ديگر به لحاظ فصاحت و بلاغت ضرورتي نداشته كه خداوند بفرمايد : ما آنها را براي همين منظور آفريديم ـ بلكه منظور اينست كه بفرمايد ما عامّه مردم را بدينگونه آفريديم كه اختلاف بر آنها حاكم باشد و در نتيجه اختلاف از رحمت برخوردار شوند. دليل ديگري كه وجود اختلاف بين آدميان خواست خداونداست نه تقصير و گناه آدميان، آيه 112 از سوره انعام است كه ميفرمايد :«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ» : و بدينگونه ما براي هر پيغمبري دشمني از شيطانهاي انسي و جنّي قرارداديم كه بعضي بر بعضي ديگر (بهمديگر) از روي فريبكاري سخنان بظاهر آراسته (مزخرف) القاء ميكنند و «اگر پروردگارت ميخواست چنين نميكردند» پس آنها را با آنچه بر هم ميبافند بحال خود رها كن. فرازهاي اين آيه به شرح زير است : 1ـ خداوند خود چنين قرار داده است كه شياطين آدمي و جنّي در برابر تمام پيغمبران حضور داشته باشند : جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ...... تا اگر پيامبران به ايجاد وحدت كوشيدند شياطين برخلاف آنان عمل كنند. 2ـ تكليف آنها را هم مشخّص فرموده است تا در برابر هدايتگريهاي پيامبران شياطين هم به فريبكاري بپردازند : يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. 3ـ تاكيد فرموده است كه اين حضور شياطين در برابر پيامبران براي فريبكاري، خواست خداوند است: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ. اگر خداوند نيمخواست چنين نميكردند. 4ـ به پيغمبران فرموده است شما آنچه را به آن مأمور هستيد ابلاغ كنيد و آنها را هم (شياطين را) رها كنيد تابه اغواگري و فريبكاري خود ادامه دهند : فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ. چرا خداوند چنين نظامي برقرار فرموده است؟ آيه بعد 113 انعام علّت را بيان كرده است : (شياطين را براي اين در برابر پيامبران قرار داديم تا همان گونه كه امكانات فراهم كردهايم كه مؤمنان هدايتهاي لازم را از پيامبران فراميگيرند) دلهاي كساني كه به پايان كار اين جهان كه به جهاني ديگر ميانجامد ايمان ندارند هم، لوازم فريب خوردن خود را از شياطين كسب نمايند. يعني، تا در اين جهان امكانات لازم فراهم باشد تا هركسي هر چه را در جستجوي آن است بتواند بچنگ آورد. و در آيه 115 همين سوره ميفرمايد : و سخن پروردگارت كه صدق مطلق و عدل مطلق است تمام شد و تغيير و تبديلپذير نيست...... يعني شمابيهوده يقه دراني نكنيد ! از اين قبيل آيات فراوان است كه به پيغمبر خود تأكيد ميفرمايد كه نگران گمراهان مباش چون قرار نيست كه همه سخنان تو را (كه از قول خود ماهم نقل ميكني) بپذيرند. فقط تكليف تو ابلاغ آيات است و مسئول اعمال و كردار مردم نيستي. از دقّت به مجموعه آيات قرآن كريم به خوبي معلوم ميشود كه خداوند برحمت واسعه خود هر چه را كه آفريدگان خود، به خصوص آدميان نياز دارند فراهم فرموده وآنان را آزاد و مختار قرار داده است تا هر چه را ميخواهند بچنگ آورند، و رحمت عامّه خود را از هيچكس دريغ نفرموده است. آزادي عقيده و بيان هم يكي از نعمات الهي است كه آن را در حق تمام بندگان خود «روا» داشته است. پبامبران را گسيل داشته است تا خواستاران رستگاري در روز واپسين، رهنمودهاي خود را از آنان اخذ نمايند. و متقابلاً شياطين انسي و جنّي را هم قرار داده است تا فريفتهگان مزخرفات بيرهبر و هدايتگر نباشند ـ و چون نظام موضوعه پروردگار چنين است به نظر ميرسد كسي حقّ ممانعت و سلب آزادي افراد را نداشته باشد ـ چيزيكه هست پيروان اسلام ناب در اجراي تكليف امر بمعروف و نهي از منكر حق دارند با رعايت شرايط لازم به نصيحت و خيرخواهي خواستاران هدايت بپردازند. امّا از اعمال فشار و نيروي قهرآميز اجتناب كنند «... فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ1» :...... تكليف تو فقط ابلاغ پيام است و حسابرسي اين كه ميپذيرند و عمل ميكنند يا نميكنند بر عهده خود ما ميباشد.
|