SHAMAMEH.ORG

نقد گونه‌اي بر «اجتهاد در مقابل نصّ»
مقاله زير در نقد مطالبي که در يک جلسه بحث علمي‌مطرح و در مجله کيان شماره 49 با عنوان «اجتهاد در مقابل نصّ» منتشر شد نوشته شد که با توجّه به اشاره به بعضي نکاتي که در محتوا دارد در اين کتاب درج مي‌گردد.

نقد گونه‌اي بر «اجتهاد در مقابل نصّ»
در شماره 29 مهرماه 78 مجله‌ي وزين کيان بخشي از اصل گونه يک مصاحبه‌ي جمعي از درد آشنايان به قلم قرآن شناس فرزانه... ذيل عنوان «اجتهاد در مقابل نصّ» منتشر گرديده و از محتواي آن معلوم است که دنباله دار خواهد بود.
حقّ اين است که نگارش نقد بر هر موضوعي آنگاه صورت پذيرد که کلّ موضوع مدّ نظر قرار گرفته باشد امّا چون هر فرازي از مقالاتي از اين دست, خود يک موضوع مستقل و ظاهراً مدلّل است که نيازي به انتظار براي تکمله‌هاي آتي ندارد, لذا مي‌توان همراه با پيشرفت مقال به نقدِ آن هم پرداخت, خاصّه اين که اين گونه مقالات چون پيرامون معارف ديني است در جوامع ديني تأثير گذار است. پس چه بهتر اين که نقد آن هم حتّي المقدور همزمان صورت پذيرد تا هم نگارنده اصلي در دنيال کار بعضي نکات را مراعات نمايد و هم در اصلاح تأثرات اجتماعي آن مؤثر واقع شود- و شايد چنن شيوه‌اي را بتوان مناظره‌ي «مکتوب» نام نهاد.
بنابراين نگارنده نظرات خود را نسبت به همين مقدار از بحث که منتشر گرديده به شرح زير عرضه مي‌دارد و اگر مورد عنايت و قبول تحريريه مجله واقع و ضمناً توفيقي هم حاصل شد, پي آمد را نيز مورد بررسي و ارايه‌ي نظرات قرار خواهد داد:

بخش نخست- عنوان يا تيتر مقال
اجتهاد در مقابل نصّ جمله‌اي است که در اشکال متفاوت امّا به همين مفهوم در بحث‌هاي ديني به کار برده مي‌شود و يکي از سنگ‌هاي بزرگي است که در مسير قرآن پژوهي و معارف اسلامي ديني افکنده مي‌شود که براي عامّه مردم سدّ و براي خواص موجب انحراف مسير يا حداقّل توقّف موقّت و تزلزل اراده است, زيرا خواص نيز علي رغم برتري انديشه و خرد از تأثيرات فرهنگي اجتماع کاملاً رها و آزاد نمي‌باشند آن چنان که تيتر کردن موضوع مسجّل مي‌دارد که نسبت به جواب قاطع به آن, بين خواص نيز تشويش انديشه وجود دارد.
وقتي سخن از نصّ به ميان مي‌آيد در مرحله‌ي اوّل آيات و به خصوص ظاهر آيات قرآن کريم و در مرحله دوّم اصول و فروع دين و احاديث متقن مورد نظر مي‌باشد. پس هرگاه اشکال اجتهاد نسبت به نصّ آيات مرتفع گردد به تبع آن اشکال مربوط به معارف ديگر نيز مرتفع خواهد شد.
چندين دليل قاطع وجود دارد که در برابر نصّ نه فقط مي‌توان اجتهاد کرد (البّته فرزانگان) بلکه واجب و ضروري هم هست که اجتهاد بشود:
1- تعاليم خود قرآن کريم
قرآن کريم يک نزول يک مرحله‌اي دارد و يک نزول بسيار مرحله اي.
نزول يک مرحله‌اي همان است که از طريق وحي بر حضرت رسول الله* انجام شده است و نزول بسيار مرحله‌اي آن, آن است که به صورت «بلاغ» از سوي حضرت‌رسول‌الله* بر بني آدم (ناس) براي تمام نسل‌ها تا زمان انقراض نوع انسان ابلاغ شده است: «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ- هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ» بنابراين وقتي به زبان وحي به حضرت‌رسول الله* خطاب مي‌شود:«وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» (اي پيغمبر ما) در قرائت آيات قرآن پيش از اين که الهام آن به تو تمام شود (عمق مطلب را فهم کني) شتاب مکن (و در چنين صورتي که کُنه قضيه را ادراک کني باز هم از پروردگارت استدعا کن) و بگو پروردگارا بر دانش (بي حدّ و حساب) من بيفزاي.
بر خلاف نظراتي که بعضي‌ها در مورد اين آيه ابراز داشته‌اند منظور از اين آيه قرائت شفاهي صرف نيست بلکه اجتهاد کردن تا حدّ ادراک عمق مطلب است, به خصوص اين که ذيل آيه فرموده است:«وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْما»: يعني اگر حتّي مقصود ظاهري و اصلي از آيات را هم دانستي باز هم از خداوند طلب کن که بردانشت بيفزايد زيرا عمق مفاهيم آيات بي پايان است (جناب آقاي عبدالعلي بازرگان نويسنده‌ي مقاله وحي نيز به اين نکته توجه فرمايند)
بنابراين همان گونه که حضرت‌رسول الله* به تصريح «وحي» ملزم به تفکّر و تدبّر و تعقل و طلب افزايش علم مداوم از خداوند بوده‌اند «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» هر فرد و هر نسل و نژادي در هر عصر و زماني نيز بر اساس «بلاغ» مکلّف و ملزم به تفکّر و تدبر و تعقّل (اجتهاد) در نصوص آيات مي‌باشد و چون خطاب‌هاي قرآن کريم شامل ناس, بني آدم, مسلمانان, مؤمنان, عقلا, اولوالالباب... مي‌باشد بر خلاف آن چه مشهور است حصر و حدودي مشخّص نفرموده است پس همه کس حقّ اجتهاد دارد. و اين حقّ بيشتر قاطعيت پيدا مي‌کند آنگاه که توجه داشته باشيم که پروردگار, بسيار تدبّر نکردن در آيات را که همان عدم اجتهاد در ادراک و استنباط عمق مطالب و مفاهيم است را مورد نکوهش قرار داده است:«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها1»: آيا (در فهم کنه مطالب) قرآن تدبّر نمي‌کنند؟ مگر آيا بر دلهايي قفلهايي (مخصوص بستن در قلب‌ها) زده شده است و معلوم است که اگر کساني تصوّر کنند که آنچه دردل دارند کافي است و درب دلها را بر روي کسب دانش بيشتر از قرآن کريم که در نتيجه تدبّر و تعقل مستمر حاصل مي‌شود «قفل بزنند» چه خصوصيّتي پيدا مي‌کنند!
2- سيره معصومين عليهم السلام:
اگر بنابراين بود که در نصوص اجتهاد نشود, يا توسط خود حضرت‌رسول‌الله* و يا به وسيله ساير معصومين يک تفسير جامع تدوين مي‌شد و براي هميشه ملاک عمل قرار مي‌گرفت و چون چنين نشده است تحقيق در قرآن کريم به عهده‌ي خود افراد و جوامع نسل و نژادها گذاشته شده است تا فراخور دانش و بينش و مقتضيّات قرون و اعصار به اين مهم بپردازند و اين مضوع نيز مجوُر اجتهاد در نصوص براي هر فردي و نسلي مي‌باشد و به خصوص در جايي که پاي اعتقاد و شناخت در ميان باشد کسي نمي‌تواند از يافته‌هاي ديگران پيروي کند مگر اين که به صحت استنباط آنان يقين حاصل کند که خود اين حصول يقين هم يک نوع اجتهاد مي‌باشد.
3- اين که حتّي خود مفسران سنتي هم به تفسير پيشينيان بسنده نمي‌نمايند خود دليل جواز اجتهاد در نصّ است فقط بعضي‌ها اجتهاد را تخصيص مي‌زنند و در حق همگان نمي‌دانند.
4- طبق آيه 4 از سوره ممتحنه «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ» خداوند مؤکداً ابراهيم را براي ما اسوه‌ي بسيار خوب قرار داده است و در آيه 260 سوره بقره «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى...» بيان فرموده است که ابراهيم اصل معاد را مورد تشکيک قرار داده و براي حصول اطمينان قلب خواسته است تا آن را به رأي العين به بيند و خداوند خواست او را پذيرفته و راه تجربه کردن جريان معاد را به او ارايه فرموده است.
اين قبيل حقايق مسلّم مي‌دارند که هم در نصّ مي‌توان اجتهاد کرد و هم در اصول؟
5- مطابق مفاد آيه 82 سوره نحل : «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» بايد بتوانيم نسبت به تمام امور رهنمودهاي لازم را از قرآن استنباط نماييم. علوم و فنون و سياست و به طور کلّي تمام مسايل به زمان‌ها هم «شي» هستند و اگر در قرآن متناسب با مقتضيّات زمان اجتهاد نکنيم نمي‌توانيم رهنمودهاي لازم را کسب نمائيم.

بخش دوم تعريف دين
همان گونه که آقاي... به خوبي دريافته‌اند امّا بحث را افشا نکرده‌اند دين که پذيرش کامل آن ايمان است يک نظام کامل شامل بر امور کليه مردم «ناس» است و تعريف آن را خداوند دقيقاً در آيه 30 سوره روم, بيان فرموده است پس همت استوار بدار براي (اشاعه پايداري) دين راستيني که بر اساس فطرت الهي باشد که خداوند مردم را هم بر اساس همان فطرت آفريده است تغيري در آفرينش خداوند (نظام وناموس فطرت) مجاز نيست, دين پايدار چنين است(که هماهنگ با ناموس فطرت - به خصوص مطابق با مقتضيّات فطري مردم باشد) وليکن بيشترين مردم از اين (اصل مهم) آگاه نيستند.
شناخت طبعيت و فطرت و نواميس آن و به کارگيري علوم تجربي و علوم انساني در امور دين به منزله استخوان بندي دين است:« ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ » و چون «ناس» هم در تمام جهان با عقايد و آراء و استعداد و تواناييهاي متفاوت پراکنده‌اند بايد در يک نظام ديني مقتضيّات طبابع و نواميس و نيازهاي آنان متناسب با شرايط و امکانات زمان و حتّي پيش رو‌تر از زمان مراعات گردد:«لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها».
بنابراين دين اسلام نه يک دين مخصوص به عجزه است نه يک دين متناسب با اميال و ايده ئولوژي خوّاص و فرزانگان بلکه يک نظام ناظر و شاهد و شامل بر کليه طبقات: ناس مي‌باشد.
نواميس فطرت هم همين گونه است. در فطرت خلوص مساوي است با رکود- و تکامل با ترکيب و تزويج آغاز مي‌شود. (نگارنده «12 اصل از اصول آفرينش» را از آيات قرآن کريم اقتباس و در کتابي به همين نام تأليف و به حقيقت جويان تقديم کرده و معتقد است که تا کسي اين اصول را مورد توجه قرار ندهد نمي‌تواند به درستي اشارات قرآن کريم و بعضي اسرار را دريابد).
از يک خاک کاملاً پاک گياهي نمي‌رويد و ثمري به دست نمي‌آيد, بايد کود و آلاينده‌هاي ديگر با آن اضافه شود تا مفيد گردد. آب مقطّر و استرليزه شده براي آشاميدن مناسب نيست, تا فلزات و شبه فلزات و به طور خلاصه عناصر بسيط با هم ترکيب نشوند نه وارد زنجيره حيات مي‌شوند تا در مسير کمال قرار گيرند, و نه دارويي يا مواد شيميايي ديگري از آنها به دست مي‌آيد و...
دين هم همين گونه است. يعني دقيقاً مطابق فطرت تأسيس شده است. به آيه 112 از سوره انعام توّجه فرماييد: و بدين گونه ما براي يا در برابر هر پيغمبري دشمني از شياطين انسي و جنّي قرار داديم که بعضي بر بعضي ديگر سخنان به ظاهر آراسته فريب کارانه الهام مي‌کنند و اگر پروردگارت مي‌خواست چنين نمي‌کردند (يعني خواست پروردگار اين است که در برابر پيامبران شياطين حضور داشته باشند) پس آنها را با آن چه بر هم مي‌بافند به حال خود رها کن- و در آيه بعد مي‌فرمايد (اين که شياطين را در برابر پيامبران قرار داديم) براي اين است تا دلهاي کساني که ايمان به آخرت ندارند به سوي آنها متمايل شود و هر چه را مي‌پسندند از آنها کسب کنند. و در موارد ديگر خداوند در آيات بسيار به گونه‌اي زمينه را مساعد مي‌فرمايد که حضور کفر در برابر ايمان يک موضوع کاملاً عادّي و طبيعي تلقي گردد- مانند اينکه فرموده است: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً...» يعني خداوند نمي‌خواهد که دين حاکم مطلق باشد و مقتضيّات نظام آفرينش ايجاب مي‌کند که کفر و دين هم مانند ساير نواميس فطرت پيوسته با هم در برخورد و تعارض باشند تا حرکت و فعاليت به سوي کمال استمرار داشته باشد.
بنابراين هم اختلاف درون ديني و هم اختلاف برون ديني, يعني تعارض افکار و سليقه‌ها و استعدادها و توانائيها در درون دين که موجب پديد آمدن مکاتب و مذاهب است يک امر طبيعي فطري است و هم برخورد دين با کفر که باعث حرکت و تلاش براي طي مدارج کمال است يک نظام موضوعه‌ي الهي مي‌باشد.
درست است که کساني که مي‌دانند با کساني که نمي‌دانند برابر نيستند امّا بايد توجه داشت که چه کساني دانش دانشمندان را از قوّه به فعل در مي‌آورند و هنر و فن و صنعت را و به طور خلاصه مدنيّت مترقي را به منصّه ظهور مي‌رسانند؟: «ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ1» هر کس توانائييهاي مخصوص به خودرا دارد و ضرورت وجودش در نظام آفرينش به همان مقداري است که مثلاً نخبگان ضرورت دارند. و با توجه به همين گونه دقايق است که در نکوهش کساني که خود را نخبه مي‌پنداشته و مايل بوده‌اند يک دين «استرليزه» و مطابق با طرح و تمايل آنها تأسيس شود فرموده است: «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ...»

بخش سوّم- کلمه واحده
در بخش دوم ثابت کرديم که به استناد آيه30 سوره روم, که ترجمه‌ي آن فوقاً بيان گرديد دين راستين پايدار آن ديني است که مطابق با نواميس فطرت باشد:«فطرت الله» و نمونه‌ي فطرت را هم خصوصيّات فطري عامه مردم «ناس» معرّفي فرموده است: «فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» پس اگر ما بخواهيم بدانيم که آيا مي‌شود معتقدات عامّه مردم جهان را به سوي يک کلمه‌ي واحد جهت داد, بايد توجه کنيم که 1- خداوند چه مي‌خواهد 2- نواميس فطرت که آن هم بر اساس خواست خداوند به وجود آمده است چه اقتضا آتي دارد چون بايد زمينه‌ي انفعالي مساعد باشد يا مساعد شدني باشد تا عمل مؤثر و مفيد واقع شود.
1- خواست خداوند:
مسلم اين است که خداوند خواسته است تا دين مداران «ناس» را به سوي کلمه‌ي واحد دعوت کنند: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ...» امّا قدر مسلم اين است که خداوند نمي‌خواهد چنين موضوعي عملي شود چون اگر مي‌خواست, يا مردم را موحّد مي‌آفريد و يا نفوذ کلام پيامبران را به قدري قوي مي‌کرد که کاملاً مؤثر اقع شود: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ1» اگر پروردگارت مي‌خواست يقيناً تمام کساني که بر روي زمين هستند همه به طور گروهي ايمان مي‌آوردند- پس آيا تو مردم را مجبور مي‌کني که مؤمن بشوند؟ (هرگز شدني نيست!).
علاوه بر اين بسيار آيات ديگر هست که وجود اختلاف عقيده را به طور اعمّ يک امر فطري ضروري تعريف فرموده است که نمي‌توانيم در اين مجال مختصر متعرض آنها بشويم.
2- مقتضيّات نواميس فطرت:
نواميس فطرت در نظام فعلي آفرينش به گونه‌اي تعبيه شده است که رو به گسترش و تکثير است.
اين گسترش و تکثير هم شامل کلّ هستي مي‌باشد و هم بر اجزاء آن حاکم است.
هم آيات حکايت کامل و حقيقي بر امر گسترش هستي دارند:«أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما2...» و هم دانش انسان‌ها (با انحرافاتي) متوجه جهان در حال انبساط شده است و هم گسترش آن براي همگان قابل رؤيت مي‌باشد آنچنان که ما به رأي العين مي‌بينيم که عناصر, طبيعتاً به ترکيبات تبديل مي‌شوند و ترکيبات نيز پيوسته به لحاظ کيفيت پيچيده‌تر و متکامل‌تر مي‌شوند.
انسان‌ها هم که از اجزاء هستي هستند هم به لحاظ کمي‌و هم از نظر کيفي در جريان گسترش هستند.
به لحاظ کمي‌مقايسه فرماييد جمعيّت امروز جهان را با جمعيّتهاي دوران‌هاي پيشين و به لحاظ کيفي نيز استعدادها و توانائيها و دانش و آثار وجود انسان‌ها را مقايسه فرمايند با گذشته‌هاي تاريخ تا موضوع روشن شود.
دين هم علي رغم آن چه بعضي‌ها مي‌پندارند يک پديده و آفريده‌ي خداوند است و لذا از سوئي به خواست و نظام موضوعه الهي مرتبط است و از سويي با گسترش کمي‌و کيفي بندگان خداوند- چنانکه فرموده است: «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ1» (اين قرآن) کتابي است که آياتش (در آغاز) محکم و فشرده بود سپس در نزد خداوند حکيم خبير مطلق, تفصيل (گسترش) داده شد (و در جريان گسترش مداوم هم است)
فهم ديني مردم نيز, هم به لحاظ تعداد و ادراک عوام و هم به لحاظ تعداد و ادراک خوّاص در سطحي است که با دوران پيشين قابل مقايسه نيست, هر چند بعضي‌ها نتوانند اين حقيقت را باور نمايند.
هر چند دامنه‌ي بحث و استدلال وسيع است امّا ما نمي‌توانيم به اختصار اکتفا نکنيم- خلاصه اينکه در جريان يک گسترش همه جانبه نمي‌توان وحدت نظر, به خصوص در امر دين به وجود آورد و اگر تلاشي هم بشود و نتيجه‌اي حاصل شود موضعي و محدود و موقّت خواهد بود آنچنان که در اديان آسماني به وقوع پيوست و نيز آن چنانکه مکاتب تشکلات احزاب و ساير نظامات موضوعه توسط انسان‌ها نيز به همين سرنوشت گرفتار است پس چرا خداوند فرموده است- «قُلْ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا...»؟
چون کفر در جهان حضور دارد و آن هم يکي از اجراء هستي است پيوسته در جريان گسترش و کمال است و بر اساس اصول و نواميس آفرينش, دين هم در برابر کفر حضور دارد چنانکه در يکي از اصول 12 گانه آفرينش نگارنده توضيح نسبتاً گويا و رسايي داده است و آن را «اصل تزويج» نام نهاده است که مقتبس از آيه 49 ذاريات و آيات ديگر مي‌باشد: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»: براي هر چيزي که آفريديم زوج و قريني آفريديم باشد که شما متذکراين (موضوع يا اصل مهم آفرينش) بشويد- در برابر جسم روح, در برابر زندگي مرگ, در برابر مرد و زن در برابر شب و روز و... حضور دارد و بايد بين آنها هم تعادل برقرار باشد. تنها موجودي که نه فقط از سلطه‌ي اين نظام مزدَوَج متأثر نيست بلکه بر آن سلطه و احاطه کامل دارد, ذات واجب الوجود- يعني هستي آفرين است که نه همسري دارد و نه قرين و ضدّ و شبيه و نظيري و لذا کلّ هستي مطلقاً, و اجزاء آن تا کوچکترين جزوي که حتّي به تصوّر هم نمي‌آيد داراي زوج به صورت مثبت و منفي هستند- و دين هم يک «شيء» و آفريده‌ي خداوند است که مطابق اصول آفرينش, حضور کفر در برابر آن حتمي‌و ضروري است و هرگاه بر فرض محال کفر از ميان برود دين هم نابود خواهد شد و بر عکس آن هم صادق است, آن چنانکه اگر روح از جسم گرفته شد جسم مي‌ميرد و اگر جسم هم از روح گرفته شود روح از تجلّي و تظاهر خاموش خواهد شد و ناموس فطرت هم به گونه‌اي است که ناگزير بين آن تعادل برقرار است: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها - فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها- قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها - وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها1...... «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ...» پس چون کفر وجود دارد و فعال و در جريان گسترش است و دين هم حضور دارد و بايد فعال و در جريان گسترش باشد تا تعادل و تساوي برقرار باشد- خداوند با ارسال رسل و انزال کتب و آيات آسماني به تقويت بنيه‌ي معنوي و تقواي دين داران پرداخته و فرموده است بگو: بيائيد به سوي کلمه و نقطه اشتراک ديني مورد قبول تمام اديان آسماني (تا در مقابل تقويت و هجوم کفر يک صف واحد مبارز و مدافع تشکيل بدهيم) و با انجام صحيح فرامين الهي که همان ستايش او مي‌باشد به تقويت بنيه‌ي ديني و معنوي خود همت گمارديم و نگذاريم تا کفر تعادل را بر هم بزند.

بخش چهارم تشکيک در نبوّت
اين که ابراز داشته‌اند که در آيات 62 از سوره بقره و 69 از سوره مائده ذکري از نبوّت عامه يا حاضه به ميان نيامده است و تصوّر شده است که به صرف ايمان به توحيد و انجام عمل صالح چه بسا مردم به رستگاري برسند و لذا ممکن است اصول دين را براي جهاني کردن آن درهم ادغام کرد تا ايجاد وحدت نظر آسان‌تر شود بايد اندکي بيشتر توجه کرد که اين قبيل آيات ناظر بر ادياني است که داراي پيامبر مرسل و کتاب آسماني مي‌باشد نه عامه مردم جهان و لذا ضرورتي نداشته است که به موضوع نبوّت تصريح گردد چون ذکر اديان مذکور متضمن اصل نبوت هم هست.
علاوه بر اين در جهاني که به شرح مذکور در بخش‌هاي پيشين همه چيز آن در جريان گسترش است و به خصوص علوم آن به حدّي در جريان گسترش است که هر عملي به اجزاء بسيار تفکيک و تخصصّي شده است چگونه مي‌توان مفاهيم معارف ديني را بر خلاف نواميس فطرت فشرده و درهم ادغام نمود و در همين حال براي جهانيان تجربه گرا و آکادميزم قابل توجيه و استقبال نمود. بديهي است که اگر چنين زحمتي هم کشيده شود با توجه به جريان طبيعي علوم که پيوسته و برق آسا در حال گسترش و ناگزير تفضيل و تخصصّي شدن هستند ضرورت پيش مي‌آيد تا آن اصل فشرده توحيدي و ابداعي حتّي بيشتر از مقدار موجود تجزيه و تحليل و تفسير گردد تا مگر بخشي از آنها مورد توجه قرار گيرد.

بخش پنجم اصول مذهب که عبارت‌اند از عدل و امامت
اصول مذهب توسط بعضي از اعضاء جلسه (ميزگرد) مورد تشکيک و ترديد قرار گرفته و اشاره شده است که معلوم نيست از کجا و چگونه و توسّط چه کسي وارد و ضميمه اصول ديگر شده است و نهايتاً با انديشيدن پيرامون احتمال يکي کردن اصول سه‌گانه‌ي دين نوک قلمي‌که مرکب نامرئي دارد بر آنها فرو کشيده شده است و بدين ترتيب قهرمان داستان مولوي و خالکوبي نقش شير بر بازوي او عينيت يافته است و با بيان ضرب المثل عربي کلّ الصيد في جوب الفرا: شکار بزرگ را بگير هر چند باقي شکارها را از دست بدهي - بر صائب بودن نظريه توحيدي مذکور مهر تأکيد زده شده است!
آيا واقعاً در جهاني که همه چيز در حال انبساط است عقلاً و منطقاً اصول دين را مي‌توان به انقباض کشانيد؟ و بر فرض محال که بتوان چنين کرد آيا زمينه‌ي پذيرش و به کارگيري چنين اختراعي به وجود مي‌آيد؟
آيا چنين انديشه‌اي داستان ملاّ را تداعي نمي‌کند که حرمت مادرخود را شکست در حالي که قيمتي گزاف براي او تعيين مي‌کرد که هيچ کس هم خريدار نمي‌شد؟
درست است که فلسفه و علم راه گشا به ماوراها هستند امّا در حالي که همين زمين و فضاهاي آسماني موجود نياز به راه‌هاي جديد دارند چرا بايد به ماوراها پرداخت؟
از زماني که يعقوب خداي تورات را در کشتي گرفتن مغلوب کرد و بر روي سينه‌ي او نشست 23 قرن گذشته است امروز حتّي در قهرمان گري هم بايد علمي عمل کرد نه خيالي و ايده آلي!
بايد بردبارانه ترمزها را باز کرد نه بيهوده گازداد که تشنج آفرين خواهد بود؟
درد آشنا بايد درمان شناس هم باشد يا دست کم دارويي بي ضرر به بيمار بخوراند.
نهايتاً اميد است تذکّرات مذکور در دنبال نظرات منطقي و مستدل آقا... که در جريان بحث بيان داشته‌اند در غير ضروري بودن اين قبيل انديشيدني‌هايي اصلاح گرانه بي اثر نباشد!

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه