تأكيدي كه ما بر اين معني داريم نه بر اساس ضعف عرق ملي است نه تأييد فرار يا مهاجرت مغزها و اقشار ديگر است، بلكه توّجه دادن به معني حقايق دين است كه از نظرها دور مانده است. حوادث تاريخ و جريانات و مقتضيات زمان هم اين حقيقت را به طور كاملاً عريان نشان ميدهد كه مردم اعم از مغزها و غير آنها آنگاه كه نتوانند در موطن و ميهن و در ميان نزديكان خويش توانائيها و استعدادهاي خود را بكار گيرند و از آن بهره بردارند و بهره برسانند، به هر طريق ممكن، حتي با پوشيدن پوست گوسفند و داخل گله گوسفندان مرز نشينان هم كه شده باشد از مرزها ميگذرند و به جاي ديگري كه اميد بيشتري هست پناه ميبرند. اين جريان تابع قانون ظروف مرتبطه است كه از نواميس فطرت و خلقت ميباشد و انسانها نيز ناگزير از تبعيت اين جريان هستند و خداوند هم تأكيد فرموده است كه آن نظام ديني كه بر اساس ناموس فطرت و مقتضيات فطري مردم استوار نباشد پايدار نخواهد بود:
فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التّي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذالك الدّين القيم و لكّن اكثر الناس لا يعلمون: پس همت استوار بدار براي (برقراري يك نظام) ديني راستين كه مطابق ناموس خلقت باشد كه خداوند عامّه مردم را هم بر اساس همين ناموس يا نظام عمومي آفرينش آفريده است. هيچگونه تبديلي در برابر آفرينش خداوند يا مقتضيات فطري مردم وجود ندارد (يا نبايد و نميتوان بوجود آورد) دين پايدار چنين است (كه هماهنگ و موافق با نظام و ناموس آفرينش و متناسب با فطرت و مقتضيات وجود مردم باشد و اگر چنين نباشد آن دين پايدار نخواهد بود) و ليكن اكثريت مردم اين را نميدانند (30/29).
بنابراين در شرايطي كه در مبداء ظرفيت كافي نباشد و در جاهاي ديگر باشد فرار مغزها و استعدادها و توانائيهاي ديگر خواهي نخواهي انجام ميشود و هيچ سّد و مانعي جلوگير آن نتواند بود. اين نظام فطرت است كه خداوند وضع فرموده است.
2- ديدگاهاي آموزشي
نگارنده افراد با استعداد را به ميلههاي فولادي تشبيه مينمايد و دانش را به جريان الكتريكي در سيمهاي هادي و متصّل به يك مولّد كه در اين مثال نظام آموزشي ما اعّم از مراحل و سطوح مختلف آن ميباشد.
در اين مثال هر چه حلقههاي سيمهاي هادي كه اطراف ميلههاي فولادي پيچيده ميشود بيشتر و جريان برق قويتر و زمان جريان طولانيتر باشد استعدادهاي مثبت و منفي ميلههاي فولادي كه اصطلاحاً مغناطيسي شدن است بيشتر ظاهر ميشود.
يك ميله فولادي از هر سمت در يك حوزه مغناطيسي قرار گيرد به طرف آن جذب ميشود امّا اگر ما يك ميله فولادي را به آهن تبديل كرديم چون استعدادهاي جاذبه و دافعه (مثبت و منفي) آن تقويت ميشود رابطه آن با آهن رباهاي ديگر مربوط ميشود به اينكه كدام قطب آن را در برابر كدام قطب آهن رباهاي ديگر قرار ميدهيم و مسلم است كه اگر قطبهاي همنام را در برابر هم قرار دهيم از هم دور شوند ولي اگر قطبهاي غير همنام را در برابر هم قرار دهيم همديگر را شديداً جذب ميكنند و در اين جذب و انذجابها آهن رباي ضعيفتر به سوي قويتر كشيده ميشود و جذب و انجذاب با شدت بيشتري انجام ميشود.
از مثال مذكور نتيجه گرفته ميشود كه:
1- بروز و ظهور استعدادهاي ميله فولادي ما رابطه مستقيم دارد با كميّت و كيفيت پرورش آن .
2- جذب و انجذاب آن بستگي دارد به اين كه كدام قطب آن را در برابر كدام قطب آهن رباي ديگر قرار داده باشيم .
3- قدرت جذب كنندگي و يا ضعف و خصوصيت جذب شوندگي در حوزههاي مغناطيسي، رابطه مستقيم دارد با القاآت خود ما در جريان پرورش آهن ربا.
امر تعليم و تربيت اعّم از سطوح مختلف آن يك نوع كار است، و بدترين نوع كار آنست كه بدون هدف و پيامد باشد. مانند كشاورزي كه فقط زمين را شخم ميزند براي نفس شخم زدن. فرق است بين چنين كسي با آن كه زمين را شخم ميزند تا در آن دانه بيافشاند و آبياري كند و آبياري ميكند تا گياه برويد و ثمر دهد و آن ثمر را براي تقويت بنيه خويش در پيمودن راه كمال به مصرف برساند.
اگر زمين فقط شخم زده و رها شود خصوصيت آيش آن و رويش گياه در آن تقويت ميشود و چون رها شود و شخم زننده بذري در آن نيافشاند و.... دير يا زود ديگري در آن اقدام به كاشت و داشت و برداشت خواهد كرد، عيناً همانند مثالي كه براي آهن ربا بيان كرديم. پس :
1- آموزش بايد هدفمند باشد .
2- تك بعدي نباشد بلكه در ابعاد متعّدد كمي و كيفي گسترده شود .
3- كارا و جذاب باشد نه بيكاره و مجذوب .
پس در نظام آموزشي ما كه استعدادها كشف و پرورده ميشود عقلاني اينست كه اين كار براي رسيدن به هدف مشخص و مفيدي انجام شود وگرنه پروردهها يا دست آوردهاي آن بوسيله قطبهاي مخالف ربوده يا جذب ميشوند و آثار وجودي آنها در جاذبههاي قويتر قطبهاي مخالف به تحليل ميرود، و يا بصورت راكد و فراموش در گوشهاي بتدريج خصوصيت پرورشي/آموزشي خود را از دست ميدهند و عنصر فولادي آنها هم زنگ زده و فرسوده و منهدم ميشود.
چون ما در نظام آموزشي خود اهداف و جاذبههايي براي دست پروردههاي خود پيش بيني و سياستگزاري نمينمائيم در حقيقت مقدمات فرار يا ربوده شدن آنها را بوسيله قطبهاي مخالف جذاب فراهم و تشديد ميكنيم، بنابراين نه مغزهايي كه آنها را فرار ميناميم قابل سرزنش هستند و نه جاذبه هايي كه آنها را ميربايند، زيرا اگر جاذبهها هم آنها را نربايند به شرحي كه فوقاً اشاره كرديم بتدريج و به صورت طبيعي در ركود و بيكارگي و بيهودگي ويژگيهاي القايي و ماهيّتي خود را از دست ميدهند و منهدم ميشوند ! صفحه بعد>>