نكته مهم ديگري كه بايد در بدو امر در اولويت قرار بگيرد فرار مغزهاي نخبه و استثنايي است كه غالباً در سطوح ابتدايي، متوسطه و عالي شناخته ميشود.
نمونه مشخص نخبگان مغزها و استعدادها كساني هستند كه در آموزش متوسطه شناخته ميشوند و به شهرتي و امتيازي و مدالهايي هم ميرسند و نتيجه نهايي خلاصه ميشود در :
1- جهانيان بدانند كه ما هم مغزهايي داريم و به امر آموزش و پرورش اهتمام ميورزيم .
2- با استعدادها به مدالهايي دست مييابند و به تقويت استعدادهاي خود ميپردازند .
3- ديگران تشويق ميشوند تا به ابراز استعدادها و توانائيهاي خود بپردازند .
4- به امتياز آورندگان فرصت داده شود تا بدون شركت در آزمونها به دانشگاهها وارد شوند و رشته مورد علاقه خود را تكميل كنند.
5- و تأسف آور اينكه اين قبيل استعدادهاي درخشان در حداقل زمان به فراموشي سپرده ميشوند -تو گويي كه سهراب هرگز نبود .
6- ودر نهايتاستعدادهاي درخشان بوسيله جاذبههاي قوي كه مترصّد چنين فرصتهايي هستند شناخته و زير نظر گرفته ميشوند. و به هر نحو ممكن آن را جذب ميكنند (ميربايند). و به نحو شايسته در امور متناسب با استعداد آنها به كار ميگيرند .
در چنين مواردي سؤالهاي زير قابل طرح است :
1- براي آينده استعدادهاي درخشان در متن جامعه چه برنامهها و اهدافي طراحي شده است ؟
2- مسئولان آينده نگر استعدادهاي درخشان چه اشخاصي و سازمانهايي هستند ؟
3- آن استعدادها و مغزهاي پرورش داده شده نسبي، هم اكنون كدام يك در كجا هستند و كدام سازمان و مركزي از آنها بهره برداري ميكند و استعدادهاي درخشان درجه دوّم و سوّم كه به المپيادها راه نيافتهاند در كجا هستند و چه ميكنند ؟
4- غرض نهايي از شناسايي و پرورش پر هزينه استعدادهاي درخشان همين مدالها و امتيازها و شهرت هاي موقت و فراموش شدني بود يا شناساندن آنها به جاذبه هاي بيگانه يا بهرهگيري از استعدادهاي استثنايي در امور ملّي/توسيعي ؟
جواب اين سؤالات پاسخ به پرسش مربوط به چوني و چرائي فرار مغزها هم ميباشد :
1- چه اهداف و سياست گزاريهاي كاربردي براي بهره برداري از مغزها طراحي ميشود ؟
2- اگر اهداف سياست گزاري لازم ،مشخص ميگردد چرا مغزها فرار ميكنند ؟
3- مسئولان طراحي هدف و سياست براي بهره برداري از توانائيهاي استثنايي و جلوگيري از فرار آنها چه كساني و چه سازماني ميباشد و....؟
بنظر نگارنده ما بايد خط مشي خود را مشخص نماييم و تعيين خط مشي با رسيدن به پاسخ صحيح پرسشهاي زير ميسر ميباشد :
1- آيا ملتي هستيم توسعه طلب و ترقيخواه يا مرتاض منش و انزواگرا ؟
2- اگر توسعه طلب و ترقيخواه هستيم دسترسي به آن در مادي گرايي ممكن و منحصر است يا در يك نظام اسلامي هم ميسر ميباشد ؟
3- آيا نظام اسلامي و ماديگرائي دو خط مترادفند يا موازي ودر يك خط امتداد ؟
4- آيا تلّقي ما از ماديگرايي در مفهوم حقيقي آن درست است يا غلط و آيا اسلام ما يك اسلام راستين است يا يك اسلام فرهنگي ؟
5- اگر اسلام ما يك اسلام راستين است چرا ما درميان جهانيان آنگونه كه خداوند خواسته است مركز و وسط و محور و نمونه و الگو نيستيم:
و كذالك جعلناكم امة و سطاً لتكونوا شُهداء علي النّاس و يكون الرّسول عليكم شهيداً: بدين گونه ما شما را يك امّت وسطي قرار داديم تا براي مردم (ساير مردم - جهانيان) مركز و محور (وسطاً) و نمونه و الگو (شهداء) باشيد آنچنان كه پيامبر براي شما اسوه و الگو ميباشد (2/12) (ما براي احتراز از تفصيل كلام از بيان معاني بسيار «وسط» خودداري كرديم).
6- اگر اسلام ما يك اسلام فرهنگي است آيا اسلام را به درستي شناختهايم و به گونهاي صحيح با فرهنگ خود در آميختهايم يا نواقص و نارسائيهاي فرهنگي خود را با آن در آميختهايم و اگر چنين است چگونه ميتوان نا خالصيها و نواقص آن را برطرف كرد ؟
7- آيا علل و عوامل فرار مغزها در دوران نظام جمهوري اسلامي مشابه علل و عوامل فرار مغزها در رژيم سابق است و آيا اين قبيل فرارها با ضعف و قوّت تمايلات ملي/مذهبي مناسبتي دارد يا ندارد ؟
8- آيا استعدادها و مغزها جزو سرمايههاي ملّي و نعمات الهي بر بندگان خداوند هستند يا اختصاص به كّل جهان و جهانيان دارد؟
9- اگر استعدادها و مغزها از جمله سرمايههاي ملي و نعمات الهي هستند چگونه ميتوان آنها را حفظ و پاس و سپاس داشت و اگر اختصاص به كل جهانيان دارند چرا بايد مهاجرت آنها را فرار دانست و بر آن تأسف خورد؟
بديهي است كه در اين زمينه ميتوان پرسشهاي بسيار ديگري مطرح نمود ولي از ظرفيت اين مقاله سرريز خواهد شد بخصوص اينكه اگر ما بتوانيم به پاسخ درست پرسشهاي نه گانه مذكور برسيم احتمالاً براي اين مقال كافي خواهد بود هر چند حّق اين است كه كه پيرامون موضوع، تحقيقات آكادميك يا علماني بيشتري بايد صورت پذيرد .
به نظر نگارنده چون در كشور ما در نتيجه انقلاب عظيم و بي همانندي كه صورت گرفت يك نظام جمهوري اسلامي تأسيس گرديد مسايل و مشكلات مبتلا به آن منحصر به فرد است و لذا قضايا و راه حلهاو احكام و قوانين و دست آوردهاي نظامهاي ديگر نميتواند در حل مسايل و مشكلات ما كاربرد و كارايي داشته باشد مگر اينكه از جنبههاي منفي ماديگرايي صرف پيراسته و با حقايق راستين دين اسلام آراسته گردند و انجام چنين مهّمي به يك پژوهش ژرف و سزاوار در رهنمودهاي مدني/سياسي /اقتصادي/فرهنگي/علمي اساسنامه دست نخورده دين مبين اسلام عزيز يعني قرآن كريم نياز دارد كه متأسفانه به عللي كه ذكر آنها موجب اطاله كلام است، تا كنون آن گونه كه شايد و بايد انجام نشده است.
توضيح مطلب اينست كه چون قرآن كريم شامل فقط 77400 كلمه در 6336 آيه و يا جمله است حتّي براي قرآن شناسان و دين پژوهان هم به سهولت قابل قبول نيست كه كتابي با اين حجم كم بتواند راهنما و روشنگر تمام مسايل و مشكلات مبتلا به انسانيت در تمام قرون و اعصار باشد كه بي شمارند و پيرامون هر يك از آنها تا اكنون كتابهاي حجيم بسيار بوسيله محققان و دانشمندان مربوط تدوين و تعليم گرديده است مع الوصف پيوسته بر مشكلات و مسايل افزوده ميشود - هر چند خداوند فرموده باشد:... و نزلّنا عليك الكتاب تبيناً لكُل شيء....: و بدينگونه ما اين كتاب را بر تو فرو فرستاديم تا روشنگر و گوياي همه چيز باشد....16/21.
امّا اگر ما قبول كنيم كه قرآن كلام مسلّم خداوند است يقين خواهيم داشت كه كلام خداوند، خداوند كلمات است و از هر كلمه آن معاني و مفاهيم بي شمار خلق ميشود آنچنان كه هستي را با فقط يك كلمه «كن» آفريده است: انّما قولناشئي اذااردناهُ انَ نَقول له كن فَيكوُن : گفتار ما براي چيزي كه اراده آن ميكنيم جز اين نيست كه به آن بگوييم «باش» (يابشو) پس آنگاه بلافاصله خواهد شد 16/42. و چون چنين است دليلي نيست كه گفتار ديگر خداوند كه در قرآن كريم مضبوط است مفاهيم نظام ما يك نظام اسلامي است و اهتمام بر اينست كه فرهنگ ما يك فرهنگ اسلامي بشود.
خداوند نيز خود تأكيد فرموده است كه يك نظام ديني در صورتي پايدار است كه بر اساس فطرت طبيعت و مقتضيات وجودي انسانها استوار باشد. پس سياستگزاريهاي جمهوري اسلامي منجمله در بخش آموزشي آن بايد متناسب با ناموس خلقت باشد وگرنه...؟
پس در بخش آموزشي اعّم از ابتدايي، متوسطه، دانشگاه و حوزه بايد در برنامه ريزيها و سياستگزاريها، نواميس فطرت و مقتضيات افراد و مجتمعات انساني دقيقاً مورد عنايت قرار گيرد.
آنچه از رهنمودهاي قرآن كريم دانسته ميشود به طور خلاصه اين است كه اوّلين سنگ بناي وجود انسان مادّه است: انّا خَلقناكُم من تُراب و آن چه به مادّه وجود انسان زندگي و حيات ميبخشد روح است و بنابراين انسان از دوعنصر يا از دو قسمت مادّه و روان يا بگو ماديّات و معنويات به وجود ميآيد و هر يك از اين دو بخش خصوصيات وشرايط و مقتضيات و نيازمنديهاي مربوط به خود را دارند - بنابراين در هر گونه سياستگزاري منجمله سياستگزاري آموزشي براي چنين موجودي بايد به اين امر مهّم توجه داشت و اين هر دو را بايد به يك سان تحت تعليم و تربيت قرار داد و اهتمام به تقويت هر يك از اين دو بخش موجب عدم تعادل فطرت انسانها ميشود و نظام فطري اجتماع را كه همان نظام دين است نا متعادل ميكند. پس هم آناني كه تلاش ميكنند در انسانها خوي فرشته گونه تقويت شود و هم آناني كه تمايلات ماديگرايانه را در تعارض با معنويات تقويت مينمايند بر خلاف فطرت كه همان خواست و آفريده خداوند است عمل ميكنند. صفحه بعد>>