پيش از آنكه وارد اصل موضوع بشويم بهتر است معلوم كنيم كه تلقّي مردم از كلمه تمدّن چگونه است و تفاهماتي كه از اين كلمه در اذهان رسوخ كرده است تناسب و هماهنگي دارند يا ندارند تا بهتر بتوانيم مبناي گفتگوها را با واقع نگري بيشتر مشخّص و اهداف مورد نظر را بر آن اساس طرّاحي و ارائه نمائيم.
كلمه تمدّن يعني وابستگي به مدينه ،و كلمه مدينه به معني يك مجتمع بزرگ مسكوني است كه داراي نظام حكومتي ديني ميباشد .
بعضي گمان ميكنند كه كلمه تمدن هم معني با كلمه سيو يلزاسيون
(CIVILISATION)مشهور در فرهنگ غربي است در حاليكه معادل كلمه سيويلزاسيون در فارسي كلمه شهر نشيني و يا شهر وندي و در عربي كلمه"حضارت" است كه در مقابل آن زندگي قبيلهاي، عشيرهاي، چادر نشيني، صحراگردي و بدوي ميباشد.
در سيويلزاسيون يا شهر نشيني قوانين و فرهنگها يي حاكم است كه هرچند ممكن است در بدو امر بعضاً يا اكثراً از دين نشأت گرفته باشند امّا بتدريج مفهوم و چاشني ديني خود را از دست داده اند و در حال حاضر براي ماديگرايان هيچگونه ارزش ديني ندارند و همانند قوانين دست پرورده و مصوّبات بشر شناخته ميشوند و لذا سياست بطور مطلق از ديانت جدا شده است .
اگر ما بخواهيم در فرهنگ غربي معادلي براي مدينه پيدا كنيم جملات CITY OF GOODياHEAVENLYCITYممكن است تا حدودي بيانگر مدينه باشند .
پس كلمه تمدن في نفسه بيانگر وجوه ديني / معنوي خود ميباشد. امّا متاسفانه در عرف محاورات و فرهنگهاي متداول زمان، و بخصوص تاءثيرات منفي فرهنگ غالب غربي، جنبه ديني كلمه تمدن از افكار و واژه نامهها، بخصوص از افكار غربيها و غربزدگان، زدوده شده و لذا در اين زمان سخن از تمدن بميان ميآ يد، همان مفهوم ناقص و نارسانكلمه سيو يليزاسيون در اذهان متبادر ميشود اگر اينكه توضيحات بيشتري از تمدن مورد نظر بيان شود .
بنابراين ما نمينوانيم كه انكار كنيم كه در عصر ما تمدن غالب در مفهوم سيو يليزاسون، و نه در معني تمّدنهاي ديني تمدنهاي شهر نشيني / علمي / صنعتي غربي و ماديگرا هستند كه هم بر تمدنهاي باستاني غربي كه اساساً از دين مايه گرفتهاند سايهاي سياه افكندهاند، و هم تمّدنهاي شرقي را اعّم از باستاني و نوين، مورد هجوم قرار داده و يك حالت انفعالي بر آنها تحميل نمودهاند آنچنانكه بجز در مورد استثنائي، طبقات حاكمه و جريانات روشن فكري (؟) در هر دو قطبهاي شرق و غرب، جداً دين ستيز و خدا گريزي و ماديگرائي را با عناوين و بهانههاي جدايي دين از سياست، در نظامهاي لا ئيست، پلو راليست دايستهاي ديگر تبليغ و تشويق و تحميل مينمايند و اين در حالي است كه در تمدّن واقعي دين و سياست از هم جدا نيستند و بهره وري از ماديّات يعني نعمات الهي كاملاً ممدوح است چون چنين تفاهمي از كلمه تمدن در اذهان رسوخ كرده است از زماني كه طرح گفتگوي تمدنها به تصويب سازمان ملل رسيد و مورد استقبال اكثريت قريب به اتفاق كشورها، مشخصه قرار گرفت غالباً در گفتگوهائي كه بميان ميآيد اين سوالها مطرح ميشود كه: چرا گفتگو كنيم؟ چه ميخواهيم بگوئيم؟ چگونه ميخواهيم گفتگو كنيم ؟
بنظر نگارنده علّت اصلي مطرح شدن اين قبيل سؤالها همان تفاوت قائل نشدن بين مفاهيم كلمات تمدّن با شهر نشيني و حضارت و سيو يلزاسيونو چون مثلاً وضع تمدن كشور ايران را در سه چهار قرن اخير با وضع تمدن كشورهاي صنعتي غرب مقايسه ميكنند ،اين قبيل سؤالها برايشان ميشود كه: در قبال نظامات مترّقي صنعتي و علوم شگفتانگيز غربي ما چه داريم كه عرضه كنيم؟ و لذا اساساً به گفتگو بنشينيم ؟و اگر به گفتگو نشستيم و مطالبي قابل ارائه هم داشتيم چگونه ميتوانيم زعماي بعضي از شركت كنندگان در گفتگوها كه از مواضع كبر و خود بزرگ بيني به ديگران مينگرند - ارائه نمائيم و انتظار مفيد و و موثر بودن هم داشته باشيم ؟
بعضي هم ميگويند :اگر فرضاً ما با اتكاء بمعنويات خود بخواهيم به گفتگو بنشينيم اولاً مطرح كردن معنويات و شروح ديني براي كسانيكه علاقهاي به اين قبيل مطالب ندارند عملي است بيهوده و ثانياً چند سال است كه گفتگوي بين اديان و حياني شروع شده و ادامه دارد و هر گونه مطالب جديد را ميشود در گفتگوهاي جاري بين اديان ارائه نمود و دنبال كرد !و لذا طرح موضوع گفتگوي تمدنها چندان ضروري نميباشد!پرسشهاي مذكور عيناً همانهايي است كه بسيار مختصر مفيد و در عنوان مقال مطرح گريده است:"اهداف گفتگوي تمدّنها"و در صدد آن هستيم كه دراين نوشتار در حّد توان با بررسي و تعريف آنها بپردازيم :
آنچنانكه هر شخص داراي يك شخصيت و منش فردي و مسئوليتهائي نسبت به حفظ سلامت و تأمين نيازمنديهاي خويش است، داراي يك شخصيت و منش بيروني و مسئوليتهاي اجتماعي نيز ميباشد - هر اجتماعي نيز در ظرف جهاني داراي شخصيت و منش و مسئوليتهاي مربوط به خود و نيز يك شخصيت و منش و مسئوليتهاي جهاني ميباشد. و آنچنانكه هر فرد بايد برنامهها و اهدافي داشتها باشد و براي تنظيم برنامهها و رسيدن به اهداف خود لازم است خويشتن خويش و استعدادها و توانائيهاي خويش رابشناسد و آنها را براي رسيدن به اهداف خود بكار بگيرد، يك اجتماع يا نظام بايد براي ارتقاء به درجات بالاتر برنامهها و اهدافي داشته باشد و امكانات و مواضع خود را در محدوده منطقه خود و گستره جهاني بشناسد و مورد بهربرداري قرار دهد. صفحه بعد>>