ما در جريان تأليف جلد اول اين كتاب، دوازده اصل، از اصول آفرينش را از آيات قرآن كريم استنتاج؛ و مورد استناد و استفاده قرار داديم. اكنون نيز كه به توفيق الهي آماده شدهايم تا مجدداً به تحقيق بيشتر پيرامون بعضي از آيات بپردازيم، آنها را به ترتيب اهميتي كه از نظر ما دارند، ذيلاً طبقه بندي نماييم؛ و معتقديم كه اين اصول را به اضافه اصول و فروع ديگري كه در قرآن فراوان وجود دارد، ميتوان مبناي وضع يك فلسفه ناشي از قرآن كريم، قرار داد؛ و بخصوص ضرورت دارد كه در امر تدبّر و تأمل روي آيات، كاملاً مورد توجه قرار گيرند. كه خود ما نيز چنين خواهيم كرد.
اصل، هر چيزي در عالم وجود، ذاتاً ثابت است. ولي مشمول امحاء و اثبات و قبول حالات مختلف است. مانند زمان، كه وجود آن ثابت ميباشد، ولي با گذشت شب و روز و فصول چهارگانه، تغيير حالت پيدا ميكند.
آفريديم.» - اين اصل و اصول ديگر بايد دقيقاً موردتوجه قرار گيرند بخصوص ، رعايت اين اصول در امر تفسير قرآن نهايت ضرورت را دارند .
خداوند هستيد؛ و غني مطلق خداوند است.» همه چيز نيازمند آفريده شده است؛ و نياز بر خلاف آنچه معروف است، بزرگترين نعمتي ميباشد كه خداوند به آفريدگان خود انعام فرموده. زيرا همين خصوصيّت است كه موجودات را در راه سير به سوي كمال قرار ميدهد و رهبري ميكند. (رهبري مطلق)
معيّني مشّخص نموديم» (قمر، 49) اين قدر و اندازه، در مثلاً بذر گياه يك اندازه مشخص دارد؛ ولي وقتي بذر در شرايط مناسب در زمين قرار گرفت، و شروع به روييدن كرد، به علت خلق جديدي كه ميشود، قدر و اندازههاي جديدي شامل آن ميگردد. همين طور است، اگر يك قطعه سنگ بشكند، و دو يا چند تكه شود. هر تكهاي به شكلي جديد، تشكل و خلقت پيدا ميكند. كه هر كدام قدر و اندازهاي مربوط به خود را احراز خواهند كرد. و... تقدير، منحصر به اندازه و حجم نيست. بلكه شامل كيفيات و خصوصيتها و استعدادهاي باطني هم هست.
«راه خداوندي كه هر چه در آسمانها و زمين است، مملوك و مال اوست؛ و آگاه باشيد كه امور به سوي خداوند جريان دارد.» (شوري، 53) ذكر جمله: و هر چه در آسمانها و زمين است خاص اوست، موضوع را از انحصار آدميان خارج و به همه موجودات تعميم ميدهد. يعني همه چيز و هر چيز، رو به تكامل دارد.
خداوند مهربان، تفاوتي نخواهي ديد...» (فرازي از آيه 3، سوره ملك) اساس آفرينش، موجودات يگانه و واحد است. ولي تظاهرات مختلف است. اين اصل بسيار مهم، راهگشاي بشريّت به سوي علوم جديد و بيسابقه است.
بايسته است توضيح دهيم كه مردن، به معني نيستي و نيست شدن نميباشد. زيرا نيستي، اصولاً قابل تصوّر نيست؛ و مرگ، به معني قبول حالات جديد، در نظام امحاء و اثبات بودن است. چنانكه شب، روز را ميكشد؛ و روز، شب را. مرگ، زندگي را از ميان برميدارد؛ و زندگي، مرگ را. بيماري، سلامت را ميكشد؛ و سلامت، بيماري را. اما هيچ يك، نابود نميشوند. بلكه در پس پردهاي ميمانند، تا فرصت تظاهر مجدّد را بيابند. چنانكه ما ميخوابيم و تظاهر زندگي ما، پشت پرده خواب، پنهان ميشود؛ و آنگاه كه بيدار ميشويم، مجدّداً به تظاهر ميپردازيم. همين طور است مردن و زنده شدن، در رستاخيز.
به مناسبتهاي بحث آتي، بعضي از آنها را مستند قرار خواهيم داد. و مانند بخواب رفتن و كهكشانهاي فعلي فرموده است.
«انسان را از گل خشك سفالگونه آفريد، و در همان حال، جن را از شعله بيدود آتش.» (الرّحمن) و بسياري آيات ديگر. كفر و دين، مثبت و منفي و... هميشه با هم در حال برخورد و تنازعاند.
براي اينكه مرا بپرستند.» (ذاريات، 56). آيه استنادي فوق، علّت العلل را بيان ميفرمايد كه به لحاظ اهميّت آن، بيان كرديم. در حالي كه بيشتر منظور ما آثاري است كه مهيّا و پيكر روان در درياست. كه اگر بخواهد جريان باد را متوقّف ميكند، تا كشتيها بر روي آب دريا بيحركت بمانند...» (شوري، 31)
در اين مثال، علّت حركت كشتيها، جريان باد معرفي شده است؛ و مثالهاي فراوان ديگر كه در قرآن بسيار آمده و بيان ميدارد كه تغيير وضعيت هر چيز، به علل و شرايط متعدّد بستگي دارد. آن علل و شرايط، بايد فراهم شوند، تا وضعيت جديد محقّق شود.
كسي است كه آب را از آسمان فرو ميبارد؛ و روييدن هر گياهي را به وسيله آن قرار ميدهيم؛ و ميرويانيم؛ و از آن (گياه) سبزينه را بوجود ميآوريم؛ و از آن (سبزينه) دانههاي تركيب يافته (از مواد گوناگون) و سوار شده بر هم (روي خوشهها و در غلافها و پيلهها) را پديد ميآوريم؛ و از شكوفه نخل، خوشههاي نزديك بههم؛ و بوستانهاي انگور و زيتون و انار، همانند و غير همانند، ميآفرينيم. ميوههاي آن را به هنگام به بار نشستن و رسيدنش مورد تحقيق قرار دهيد. (چون در هر زماني خصوصيّات و آثار تركيبي خاصّي دارند). زيرا در اين تعاريف،اشارات و هدايتهايي است براي گروهي كه ايمان ميآورند.» آيه مذكور هم اشاره به علل و اسباب دارد و هم اشاره به ميل تركيبي مواد زمين با آب، و پيدايش گياهان مختلف تركيب يافته از عناصر زمين، و ميوههاي چيز را ناطق و گويا آفريده، ناطق كرده است؛ و اين ناطق شدن، همزمان با آفرينش شما صورت گرفته، و هم اكنون هم كه شما براي حسابرسي نزد او برگشتهايد، گويامان فرموده معني حال ميباشد). (فصلت، 20).
بسيار ديگر، تأكيد بر اين داريم كه در آفرينش، همه چيز داراي عقل و درك و اختيار است. كه مشخصّه بارز آن، نطق است. لذا نبايد فقط انسان را موجودي ناطق دانست. كل موجودات، با نوع خود و با انواع ديگري كه در تماس هستند، پيوسته در ارتباط و تبادل اطلاعات و تجارب هستند؛ و به اين وسيله، نيازهاي خود را بر طرف مينمايند؛ و به سوي كمال ميروند.
از تفصيل اين دوازده اصل، كه از آيات قرآن استخراج كردهايم، و اصول ديگري كه ميتوان استخراج كرد، ممكن است بلكه لازم مينمايد كه يك فلسفه قرآني و اسلامي وضع نمود؛ و به وسيله آن، اشارات قرآن را بهتر تفسير و توصيف كرد.
هر چند ما مختصراً در جريان استنتاج اصول، و نيز در وقت رديف كردن آنها كه قريباً گذشت، بعضي از تعاريف لازم را در برابر آنها عرضه داشتهايم، ولي مثالهاي ذيل را نيز براي توجه خواننده عزيز بر آنها ميافزاييم.
1 ـ در اصل تثبيت، مثلاً مواد اوليه وجود ما، در همان ابتداي آفرينش آسمانها و زمين، آفريده شده؛ و در جريان امحاء و اثبات قرار گرفتهاند. تا امروز، در شكل فعلي تظاهر پيدا كرده؛ و با پايان يافتن اين دوره عمر، از پيدايي به پنهاني ميگرايند؛ و پس از طي دوره برزخ، و رسيدن زمان رستاخيز، مجدداً آشكار خواهند شد؛ و اين مقدار، هميشه ثابت است. ولي اَشكال آن تغيير پيدا ميكند؛ و در تمام مراحلي كه مواد متشكله وجود ما طي ميكند، و از صافيهاي مختلف ميگذرد، تحت سيطره همين دوازده اصل كوچك و بزرگ، در همه حال، برنامه ريزي شده است.» ما يك «چيز» هستيم، كوچكترين ذرّهاي هم كه در تشكيل يك سلول از بدن ما بكار رفته، يك چيز است. اجتماع بشريت هم يك چيز است. دريا هم يك چيز است. يك اتم عنصر اكسيژن يا ئيدروژن كه در تشكيل يك قطره از آب بكار رفته، يك چيز است. كره زمين هم با تمام اجزايش يك چيز است. مجموعه منظومه شمسي جدا جدا چيزها، و در كل نيز يك چيز است. و همينطور الي غير النهايه - همه براي خود برنامه و نظامي را پيروي ميكنند، و در اساس داشتن زوج، آفريديم.»، تا با هم در حال برخورد و تعارض باشند. محو و اثبات، خواب و بيداري، مرگ و زندگي، هدايت و ضلالت، بهشت و دوزخ،انسان و جن، فقر و غنا، و بطور كلي تمام اضداد، نمونههاي قابل تعريفي هستند. چون بدون حضور يكي از آنها، ديگري مفهوم پيدا نميكند. چنانكه اگر مثلاً شب نبود، زميني كه ميشناسيم، بايد همه جاي آن هميشه روشن باشد؛ و اين در صورتي عملي بود، كه هميشه نور و حرارت از درون زمين بر اثر گداختگي همه جانبه، بر اطراف پراكنده، و از بيرون نيز خورشيد يا خورشيدها بر آن بتابد، و در چنين صورتي نه كوه و دريا و آبي در آن ايجاد ميشد و نه گياه و حيواني روي آن پديد ميآمد؛ و همين طور اگر فقط شب بود، همه چيز بر عكس مورد مذكور قرار داشت. در آن صورت هم حياتي روي زمين شكل نميگرفت!
در مقياس كوچكتر، اگر مثلاً انسان هميشه بيدار بود و خواب نداشت، يا خواب بود و بيداري نداشت، چه اتفاقي ميافتاد؟ در بيداري هميشگي، رگ و پيها و اعصاب و استخوانها و ... اولاً تشكيل نميشدند، و اگر هم بر فرض محال تشكيل ميشدند، سريعاً معدوم ميگرديدند؛ و مرگ فرا ميرسيد؛ و در خواب هميشگي هم كه اصولاً زندگي محقق نميشد، تا به نابودي كشد!
نهايت زيبايي و حكمت و ظرافت و بداعت خلقت، در اين است كه زمين، حول يك محور بچرخد؛ و به تدريج، نيمي از وجود خود را هوشيارانه، در برابر نور و حرارت خورشيد قرار دهد، تا نه از تاريكي به سردي گرايد، و يخ بزند، و نه از حرارت و نور، داغ و سوزان شود، و حد وسط را نگاهدارد، تا حيات پديد آيد؛ و ادامه يابد!
ميراني و در همان حال (از سوي ديگر) روز را در شب، زنده را از مرده بيرون ميآوري و در همان حال، مرده را از زنده؛ و هر كه را به هر مقدار كه بخواهي روزي برساني.»
براي شما تا روز قيامت، هميشه شب بود، كدام خداي ديگري غير «الله» براي شما روشني ميآورد؟ آيا گوش شنوا نداريد؟ به من خبر دهيد كه اگر خداوند روز را تا رستاخيز، هميشگي قرار ميداد، كدام خدايي غير «الله» براي شما شبي تدارك ميديد، تا در آن بياراميد؟ آيا نميبينيد؟ و از رحمت خداوند است كه براي شما شب و روز را با هم قرار داده، تا در شب بياراميد، و در روز از فضل خداوند برخوردار شويد، شايد شكر گزار باشيد.» (قصص، 71 تا 73).
در آيه 71، شب را بدون روز، بيفايده معرفي فرموده؛ و در آيه 72، روز بدون شب را. و در آيه 73، روز و شب را تؤاماً مفيد فايده و وسيله برخورداري آفريدگان از رحمت آفريدگار تعريف فرموده. وقتي اين هر دو كه ضد يكديگرند، متفقاً وسيله برخورداري از رحمت بشوند، معلوم است كه هر يك به تنهايي، وسيله رحمت نيستند. لذا نميتوانند مفيد واقع شوند؛ و چون خداوند عملي كه از روي رحمت نباشد انجام نميدهد، معلوم ميشود كه اصولاً سنت الهي بر اساس تعبيه اضداد، در فطرت آفرينش است؛ و مفهوم اين تعريف، در تمام آيات قرآن، به صورت پيدا و پنهان، رعايت گرديده است.
داراي قرينه ضد است، آيات همانند آيات استنادي فوق، كه وجود شب را بيفايده معرفي ميفرمايد، بر اساس اصل توحيد نظام آفرينش، تأييد و تأكيد مينمايد كه تمام اجزاي خلقت، داراي قرينه ضدّ و منفي هستند.
3 ـ بر اساس اصل تفقير، همه چيز نيازمند آفريده شده است؛ و بينياز مطلق، خداوند هستيد، و نفرموده است «عند الله (در برابر خدا)» از اين جهت است كه ما را به تعمق وادارد؛ و به علل و اسباب آشنا كند. ما به غذا نيازمنديم، كه از گياه تأمين ميشود. (اعم از اينكه مستقيماً از دانه و ميوه و ساق و برگ و ريشه گياه استفاده كنيم، يا اينكه از توليدات حيواني باشد، كه آنها از گياه تغذيه كرده باشند.) گياه هم به خاك و آب و نور و هوا احتياج دارد. كه خاك و آب و هوا، از اجزاي زمين است؛ و نور از خورشيد. زمين وابستگي و نياز به جاذبه خورشيد دارد؛ و خورشيد نيز با سيارات خود، نيازمند كهكشان راه شيري است، و همين طور ادامه ميدهد كه همه به نظام عمومي آفرينش نيازمندند. و «الي» علاوه بر اينكه معني «عند» را هم در بر دارد، به معني نهايت غايت زمان و مكان هم هست. پس، از يك سو، ما در مفهوم «عند» نيازمند مستقيم به خداوند هستيم، همين گونه كل اجزاء عالم هستي، كه به همديگر نيازمندند؛ و در نهايت (مستقيم و غير مستقيم) نيازمند آفريدگار ميباشيم.
اما اينكه آيا اجزاي عالم خلقت، به ضد خود هم نيازمند هستند، يا نه. مسئلهاي است كه روشن و قابل قبول شدن آن نياز به تعمّق زياد دارد. مثلاً آيا جسم، به روح نياز دارد؟ يا همان فعل و انفعالات شيميايي، باعث زنده بودن ما ميشود؟ و بر فرض كه نيازمند روح باشيم، آيا به وجود قرينه ضدّي به نام جن هم نياز داريم؟ يا بدون او ميتوانيم زندگي كنيم؟ آيا عالم شهود يا عالم مادّه، به عالم غيب هم نياز دارد، يا نه؛ و بالاستقلال ميتواند وجود داشته باشد؟
بي هيچ چون و چرايي، از نظر قرآن، قرينه ضد، ضروري و لازم است. تا حدّي كه بايد جزو معتقدات ديني ما شناخته شود. اما ما با دلايل حسي قابل قبول عامّه هم قانع شديم كه براي هر چيزي قرينه ضد لازم است؛ تا ما واقعاً آن را باور نماييم. (و بر همين اساس است كه ما معتقديم كه بايد علوم تجربي هم در تفهيم و تفسير قرآن كريم، مورد استفاده قرار گيرند. تا احتياج به استفاده از جملاتي، از قبيل «من باب تعبّد» نداشته باشيم. كه از نظر بعضيها يك نوع زورگويي محسوب ميشود.)
آنچه مسلّم است، ما براي ادامه زندگي، احتياج به خواب داريم. كه يك امر قابل مشاهده و درك است. زيرا هم خود ميخوابيم، و هم ميبينيم كه ديگران بخواب ميروند؛ و بدون خوابيدن نميتوانيم زندگي را تحمل كنيم و ادامه بدهيم.
از نظر بعضيها، زندگي عبارت است از فعل و انفعالات فيزيكي و شيميايي بدن. كه وابستگي تام و تمام با گردش خون ناشي از تپش قلب و تنفس ناشي از انقباض و انبساط ريهها دارد. در حالي كه هنگام خوابيدن، اعضاي مذكور، فعاليت خود را تقريباً ادامه ميدهند، و دستگاه هضم غذا و تغذيه سلولها هم كار خود را دنبال ميكنند. ولي آدم از حركت و فعاليّت و درك و تشخيص احساسات، و تجزيه و تحليل و نتيجهگيري از محفوظات، كه مشخّصه هاي زندگي هستند، باز ميماند.
معتقدان به اديان الهي، اين عارضه را ناشي از اين ميدانند كه روح، موقتاً جسم را ترك ميكند. تا به نحوي كه خداوند مقرر فرموده است، تغذيه و تقويت شود؛ و براي امر خلقت، زيرا اين آيه استنادي، در وسط آيات مربوط به آفرينش قرار گرفته.) خوابيدن شما در شب هنگام، و روز است. كه موجب برخورداري شما از فضل خداوند ميشود. (يعني روح شما را تقويت ميفرمايد و برميگرداند.) و در اين تعريف (از آثار آفرينش) نشانهها و هدايتهاي مهمّي است، براي كساني كه گوش شنوا دارند.» (روم، 22).
قرآن كه اساس دين ماست، بطور قاطع، موجودات را بخصوص موجودات ذيحيات را، متشكل از جسم و روح ميداند؛ و بدن را كه علي رغم داشتن فعاليتهاي فيزيكي و شيميايي، كه گردش خون و فعاليتهاي ريه ها و ساير اجزاء، در حالت خواب آرام و بيحركت ميمانند، دليل عدم حضور روح معرفي ميفرمايد. (آيات 43 از سوره زمر و 22 سوره روم) و ما از اين بابت كه هر چيزي به قرينه ضد خود نياز دارد، هيچ شكي نداريم. كساني را كه چندان اعتنايي به دين ندارند، به اين نكته توجه ميدهيم، اگر بر فرض محال، معتقد به حضور روح در تشكيل بدن هم نباشيم، ولي وجود و ضرورت قرينه ضدّ را براي اشيا نميتوانيم نفي كنيم. زيرا، اگر فرضاً اعمال بدن نتيجه فعل و انفعالات فيزيكي و شيميايي اين مجموعه خودكار هم باشند، به تناوب احتياج پيدا ميشود كه اين فعاليتها متوقف شوند؛ و بدن به استراحت بپردازد؛ و در اين صورت، دو وضع جديد پديدار ميشود. يكي خواب، در برابر بيداري؛ و ديگري استراحت: در برابر فعاليت. كه اين هر دو، ضرورت اضداد را نمايانگر ميكند؛ و مرگ و زندگي و مثبت و منفي را هم كه همگان قبول دارند. بعلاوه چون آنگاه بدن بخواب ميرود كه به آن نياز داشته باشد، و اين نياز به خوابيدن و نياز به غذا و لباس و همسر و مسكن، هم چيزي نيست كه قابل انكار باشد. پس از لحاظ مادّي هم اولاً اصل تزويج و ثانياً اصل تفقير و نيازمندي، قابل قبول ميگردد.
در غير جاندارها هم اثر نيازمندي و بخصوص نياز به قرينه ضدّ داشتن، قابل رويت ميباشد. بطوري كه ميدانيم، يك قطعه آهن ربا، شامل دو قسمت مثبت و منفي است. اگر قسمت مثبت آهن ربا را از قسمت منفي آن جدا كنيم، هر قسمت جدا شده چه مثبت باشد و چه منفي، هر كدام داراي دو قطب جديد مثبت و منفي ميشوند؛ و اين حالت، براي وجود آهن ربا، يعني داشتن قطبهاي مثبت و منفي، اجتناب ناپذير و ضروري است. حال اگر دو سر مثبت و يا دو سر منفي دو قطعه آهن ربا را به هم نزديك كنيم، همديگر را ميرانند؛ و بدين وسيله، صريحاً اظهار ميدارند كه ما، به همجنس خود نيازي نداريم. اما اگر قطب منفي يك آهن ربا را، با قطب مثبت آهن رباي ديگر، نزديك كنيم، همديگر را جذب ميكنند؛ و اين بدان معني است كه به ضد خود نياز دارند.
موجودات ذي حيات هم به ضدّ خود كه مردگاناند نياز دارند. تغذيه موجودات جاندار، اعم از گياه و حيوان و انسان، از مردگان، همين انواع صورت ميگيرد. كما اينكه انسان، حيوانات را ميكشد. گوشت آنها را ميپزد، تا حتي سلولهاي آنها را هم بميراند. غلات را آرد ميكند و با طبخ آرد و دانهها، غلات و حبوب را ميپزد تا كاملاً بميرند. ميوهها را كه سادهترينها براي تغذيه هستند، پوست ميكند و خوب ميجود و ميخورد و با اسيد معده هم كاملاً سوزانيده ميشوند. تا قابل جذب سلولهاي زنده بدن بشوند. و اگر احياناً موجودات زنده، به هر نحوي، وارد بدن انسان بشوند، چون زنده هستند، نميتوانند با سلولهاي زنده سازگاري داشته باشند. لذا آفت سلامت شناخته ميشوند. اختلال هم ايجاد ميكنند؛ و انسان ناچار با آنها كه نام ويروس و ميكرب و انگل و غير اينها داده است، به مبارزه برميخيزد. تا يا آنها را دفع كند، يا آنها انسان را از پا در آورند. تنها شيء زندهاي كه در شرايط عادي، وارد سيستم حياتي تمام جانداران، اعم از گياه و حيوان و انسان ميشود، و با هم سازگاري دارند، آب است. آب عجيبترين مخلوق خداوند است، كه زندگي همه چيز، به آن وابسته است؛ و با حفظ كيفيّت خود، در تمام اجزاي گوناگون حيات وارد ميشود؛ و ايجاد تغيير در ماهيت آن هم توسط سيستم حياتي، ميسر نيست؛ و حقاً سزاوار همين تعاريف است، كه خداوند در باره آن خداوند، بر آب استقرار دارد.» (هود، 29) و اين عظيمترين تعريفي است كه خداوند از يكي از مخلوقات خود نموده است. در هر حال، همه چيز به ضدّ خود (به استثناي آب) نياز دارد. يك ساختمان را با بهترين مصالح و در آخرين حدّ استحكام بنا كنيم. دير يا زود، آثار تخريب و فساد، درآن پديدار ميشود. ديوارها ترك برميدارد. گچ و آجرها نم ميكشند، و مقدمات پوسيدن آنها فراهم ميگردد. آهن ها زنگ ميزنند. رنگها خود را ميبازند. و... چرا؟ چون شكست و فساد را نميپذيرند؟ چرا ميپذيرند؟ زيرا نياز دارند. و گرنه، ضد خود را كه خرابي است نميپذيرفتند. ميپذيرند چون دو اصل تزويج و تفقير بر آنها حاكم و مسلّط است. ميپذيرند، از آن جهت كه وحدت نظام بر آنها حاكم است. براي همه چيز ضدي وضع كرده است؛ و نيازي و مرگي و امحايي و اثباتي و تعارض و برخوردهايي.
همين گونهاند باقي اصول، كه ذيل دوازده شماره، آنها را ذكر كردهايم. همه مانند حلقههاي زنجير، به هم وابستهاند؛ و انتهاي آخرين حلقه، به ابتداي اولين آنها پيوسته است؛ و هر حلقه، در گير يكي از دندانههاي چرخ عظيم آفرينش است؛ و يك نيروي نامريي آنها را ميچرخاند؛ و بر اثر اين چرخيدن و جا بجا شدن، دانههاي زنجير و دندانههاي چرخ، ابتدا و انتها و اول و آخر آنها به صورت مجهول درآمده است. به تدريج كه اين چرخ «ناپيدا مدار» ميچرخد... دندانههاي اول چرخ، همراه با حلقههاي خود، ميگوييم كه مثلاً، اصل تثبيت، در درجه اول اهميت است؛ و اصل توحيد نظام، در درجه ششم. اما اگر واقع امر را بخواهيم، اين است كه همه با هم وضع گرديده؛ و در يك رديف اهميّت هستند؛ و به معناي دقيقتر، همه در عين كثرت، وحدت اثر دارند. چون از طرف «اللّه» وضع گرديدهاند. براي ادامه حضور آفرينش، كه آن هم در عين ما ميتوانيم با استدلال و استمداد از آيات قرآن، تعاريف بيشتري به سه اصل مذكور «تثبيت» ، «تزويج» ، «تفقير» بيافزاييم؛ و نيز اصول ديگر را هم مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم. اما براي اجتناب از اطناب كلام، فعلاً از اين امر خودداري ميكنيم؛ و آرزومنديم توفيق آن را پيدا كنيم تا در جريان تأليف كتاب، در آتي، دلايل و توضيحات بيشتري را عرضه بداريم. يا احياناً به اصول ديگري نيز آگاه شويم.
هر شبنمي در اين ره، صد بحر آتشين استدردا كه اين معمّا شرح و بيان ندارد
سر منزل فراغت، نتوان ز دست دادناي ساروان فروكش كاين ره كران ندارد
(حافظ)