SHAMAMEH.ORG

شیطان را بشناسیم

شيطان‌ بزرگ‌ترين‌ و خطرناك‌ترين‌ دشمن‌ آدم‌ است‌، كه‌ هم‌ زندگي‌ اين‌ جهان‌ و هم‌ آينده‌ او را در جهان‌ ديگر، تباه‌ مي‌كند؛ و لذا ضرورت‌ دارد كه‌ او را بخوبي‌ بشناسيم‌؛ و راههاي‌ دفع‌ شر او را بدانيم‌. تا بتوانيم‌ خود را از آسيبهاي‌ او در امان‌ نگاه‌ داريم‌.

بر اساس‌ تعاريف‌ قرآن‌، شياطين‌ دو دسته‌اند. چنانچه‌ در آيه 112، از سوره انعام‌، «و بدين‌ گونه‌، ما براي‌ هر پيغمبري‌ شياطيني‌ از انس‌ و جن‌ قرار داديم‌. كه‌ بعضي‌ از آنها در گوش‌ بعضي‌ ديگر سخنان‌ فريبنده‌ و به‌ ظاهر آراسته‌، القاء و نجوا مي‌كنند؛ و اگر پروردگارت‌ مي‌خواست‌ چنين‌ نمي‌كردند. (يعني‌ لازم‌ است‌ كه‌ چنين‌ باشد.) پس‌ آنها را با آنچه‌ به‌ دروغ‌ مي‌بافند به‌ حال‌ خود را رها كن‌.»

مطابق‌ اين‌ آيه‌، و نيز آيات‌ ديگر، شياطين‌ دو دسته‌اند: يك‌ دسته‌، شياطين‌ انسي‌ (پيدا). يعني‌ از نژاد و نوع‌ انسانها. و دسته‌ ديگر، شياطيني‌ كه‌ از نوع‌ جن‌ّ يعني‌ (پنهان‌) مي‌باشند.

شياطيني‌ كه‌ از نوع‌ و نژاد انسان‌ هستند، طبق‌ آيات‌ 7 تا 19، از سوره بقره‌، گروه‌ منافقان‌ هستند. كه‌ در حقيقت‌، كافراني‌ مي‌باشند كه‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ اهداف‌ شيطاني‌، خود را در صف‌ مسلمانان‌، جا مي‌زنند؛ و به‌ مثابه‌ مارهايي‌ در آستين‌ مي‌روند. تا در فرصتهاي‌ مناسب‌، نيش‌ خود را در رگ‌ مسلمانان‌ فرو كنند. آيه 15، از سوره بقره‌، وضع‌ آنان‌ را بطور خلاصه‌ امّا بخوبي‌ تعريف‌ مي‌نمايد.

نزد هم‌مسلكان‌ خود بروند، مي‌گويند: ما مسلماً با شما هستيم‌؛ و مسلمانان‌ مؤمن‌ را به‌ مسخره‌ گرفته‌ايم‌. دسته ديگر، شياطين‌ جنّي‌ هستند. يعني‌ شياطين‌ ناپيدا.

از ايه 48 سوره كهف‌، و آيات‌ ديگر، معلوم‌ مي‌شود كه‌ ابليس‌ از نوع‌ شياطين‌ جنّي‌ داشته‌ باشيد كه‌ ما به‌ فرشتگان‌ فرموديم‌ به‌ آدم‌ سجده‌ كنند؛ و سجده‌ كردند. غير از ابليس‌ كه‌ از جن‌ بود؛ و از فرمان‌ پروردگارش‌ سر پيچيد. آيا با اين‌ حال‌، (اي‌ بني‌ آدم‌) شيطان‌ را با فرزندانش‌، بر خلاف‌ هشداري‌ كه‌ به‌ شما داديم‌، به‌ دوستي‌ و سرپرستي‌ خود به‌ جاي‌ من‌ برمي‌گزينيد، در حالي‌ كه‌ با شما دشمن‌ هستند؟ چه‌ بد بدلي‌ است‌ براي‌ ستمكاران‌.»

جون‌ بر طبق‌ آيه 48 سوره كهف‌، و آيات‌ ديگر، ابليس‌ از نوع‌ جن‌ است‌، ما براي‌ شناختن‌ ابليس‌، يا شيطان‌، بايد جن‌ را بشناسيم‌؛ و براي‌ اين‌ مقصود، بايد آيات‌ قرآن‌ را كه‌ در معرفي‌ جن‌ نازل‌ شده‌ است‌، مورد بررسي‌ قرار دهيم‌.

آفريد - و جن‌ را از شعله‌اي‌ از آتش‌ آفريد.» معلوم‌ مي‌شود كه‌ مادّه اوليه‌اي‌ كه‌ جن‌ از آن‌ آفريده‌ مي‌شود، آتش‌ است‌. كما اينكه‌ مادّه اوليه‌اي‌ كه‌ انسان‌ از آن‌ آفريده‌ مي‌شود، معلوم‌ مي‌شود كه‌ جن‌ همزمان‌ با آفرينش‌ بشر آفريده‌ شده‌؛ و جريان‌ زندگي‌ اين‌ دو نوع‌ مخلوق‌، مقارن‌ و همزمان‌ ادامه‌ پيدا مي‌كند.

مجوّز ما براي‌ اينكه‌ انس‌ و جن‌ را همزمان‌ بدانيم‌، علاوه‌ بر حرف‌ «و» در آيه استنادي‌، كه‌ به‌ معني‌ حال‌ و حين‌ مي‌باشد، كل‌ّ آيات‌ سوره الرحمن‌ است‌. كه‌ اين‌ دو نوع‌ هم‌زيست‌ و هم‌رويّه‌ و هم‌اخلاق‌ و هم‌حساب‌ و هم‌عقاب‌ و جزا و هم‌دنيا و هم‌آخرت‌ معرّفي‌ فرموده‌ است‌، مي‌باشد. در اين‌ خصوص‌، براي‌ آگهي‌ بيشتر به‌ بررسي‌ و توضيحات‌ ما در ذيل‌ آيات‌ سوره الرحمّن‌، مراجعه‌ فرماييد.

هر چيز و براي‌ هر چيز، زوج‌ و قرينه‌ آفريديم‌» باشد. كه‌ شما متذكر (مفهوم‌ مطلب‌) بشويد. و ما اگر نوع‌ بشر را يك‌ «چيز» بدانيم‌ (چنانچه‌ قبلاً در اين‌ باره‌ سخن‌ گفتيم‌) بايد قبول‌ كنيم‌ كه‌ قرينه‌ و زوجي‌ دارد، كه‌ جن‌ باشد.

اينكه‌ اغلب‌ مفسّران‌، با عنايت‌ به‌ آيات‌ 26 و 27 سوره الحجر، پنداشته‌اند كه‌ جن‌ قبل‌ از انس‌ آفريده‌ شده‌ است‌، تفسيري‌ سهل‌ انگارانه‌ از آيات‌ است‌. زيرا اولاً، در مفاهيم‌ آيات‌ سوره الرحمن‌ دقت‌ كافي‌ نكرده‌اند؛ و ثانياً، توجّه‌ ننموده‌اند كه‌ منظور از شعله آتش‌ آفريديم‌.» (حجر، 27) اين‌ نيست‌ كه‌ او را پيش‌ از انسان‌ آفريده‌ است‌. بلكه‌ با نزول‌ آيه‌، براي‌ پيامبر خود، توضيح‌ مي‌دهد كه‌: بدان‌ كه‌ ما قبلاً نوعي‌ به‌ نام‌ جن‌ آفريده‌ايم‌، كه‌ در ميان‌ آنان‌ شياطيني‌ هست‌؛ و از آن‌ شياطين‌، به‌ يكي‌ به‌ نام‌ ابليس‌، كه‌ بزرگتر از ديگران‌ است‌ فرموديم‌ به‌ آدم‌ سجده‌ كند، ولي‌ امتناع‌ كرد و گفت‌: فطرت‌ من‌ چنين‌ نيست‌ كه‌ بر بشري‌ سجده‌ كنم‌ كه‌ او را از گل‌ و لاي‌ آفريده‌اي‌. (حجر، 33). بنابراين‌، جن‌ّ بطور مسلّم‌، همزمان‌ با انس‌ آفريده‌ شده‌؛ و با او زيست‌ مي‌كند؛ و با او منقرض‌ مي‌شود؛ و با او برانگيخته‌ و حسابرسي‌ مي‌شود؛ و با او عذاب‌ و جزا مي‌بيند. (آيات‌ سوره الرحمن‌). جن‌ هم‌ مانند انس‌، زن‌ و مرد و توالّد و تكثير دارد؛ و چنانكه‌ در پناه‌ بردن‌ به‌ مردان‌ جنّي‌) موجب‌ افزايش‌ گرفتاري‌ و بيچارگي‌ مردم‌ مي‌شود.» تصريح‌ به‌ وجود مردان‌ جني‌ دارد، و مسلّم‌ مي‌دارد كه‌ در برابر مرد، زن‌ حضور دارد؛ و وجود مرد و زن‌، موجب‌ توالد و تناسل‌ است‌. بخصوص‌ اينكه‌ آيه 18 سوره كهف‌ مي‌فرمايد: جن‌ هم‌ مانند انسان‌ مسلمان‌ و كافر و درستكار و ستمگر دارد. (آيات‌ متعدد سوره جن‌) از ميان‌ جنيان‌ نيز مانند انسانها، پيامبراني‌ برانگيخته‌ مي‌شوند. تا آنان‌ را به‌ راه‌ راست‌ خودتان‌، پيامبري‌ فرستاده‌ نشد، تا آيات‌ مرا برايتان‌ نقل‌ و دنبال‌ كنند...؟»

از جنيان‌، بعضي‌ (و نه‌ همه آنها) با آدميان‌ تماسهايي‌ مي‌گيرند. مأموريت‌ پيدا مي‌كنند است‌؛ كه‌ گروهي‌ از جنيان‌ به‌ تلاوت‌ قرآن‌ گوش‌ داده‌ و (به‌ همنوعان‌ خود) گفتند: ما قرآني‌ شگفت‌ انگيز شنيده‌ايم‌.» (جن‌، 1).

خداوند رحمن‌ غافل‌ شود، يا سر بپيچد، شيطاني‌ بر او مي‌گماريم‌. تا همنشين‌ او باشد.» (زخرف‌، 35) كه‌ آيه سوره جن‌ صراحت‌ دارد كه‌ از جنيان‌ گروهي‌ با آدميان‌ تماس‌ داشته‌، و از نزول‌ قرآن‌ آگاه‌ شده‌اند، و براي‌ ديگران‌ كه‌ تماس‌ نداشته‌اند، واقعه‌ را خبر داده‌اند؛ و به‌ همين‌ گونه‌، آيات‌ ديگر سوره جن‌ حكايت‌ دارد كه‌ همه جنيان‌، با آدميان‌ تماس‌ ندارند. (به‌ توضيحات‌ ما ذيل‌ آيات‌ سوره جن‌ مراجعه‌ فرماييد.)

و نيز آيه سوره‌ زخرف‌ مذكور، اشاره‌ دارد كه‌ از شياطين‌ كه‌ از نوع‌ جن‌ّ هستند، كساني‌ مأمور مي‌شوند تا نسبت‌ به‌ انسانهايي‌ كه‌ از ياد خداوند غافل‌ مي‌شوند، وظايفي‌ را انجام‌ دهند. اشاره‌ به‌ اين‌ قبيل‌ تبعيضها، نشان‌ مي‌دهد كه‌ تمام‌ جنيّان‌، با آدميان‌ در تماس‌ نيستند؛ و باقي‌ آنهايي‌ كه‌ در تماس‌ نيستند، مسلماً وظايف‌ ديگري‌ عهده‌دار هستند. كه‌ ما از كيفيّت‌ آن‌ وظايف‌ خبر نداريم‌.

در هيچ‌ يك‌ از آيات‌ قرآن‌، نمي‌يابيم‌ كه‌ رابطه جن‌ با انس‌، يك‌ رابطه مثبت‌ و به‌ نفع‌ انسان‌ باشد. بلكه‌ همه‌، اشاره‌ مي‌نمايند كه‌ جن‌ّ پيوسته‌ بر خلاف‌ مصلحت‌ انسانها عمل‌ مي‌كند. بر عكس‌ فرشتگان‌، كه‌ در جهت‌ خير و صلاح‌ انسانها اقدام‌ مي‌نمايند.

فقط‌ در سوره جن‌ آمده‌ كه‌ بعضي‌ از جنيان‌، قرائت‌ قرآن‌ را شنيده‌ و شگفت‌ زده‌ شده‌ و به‌ آن‌ ايمان‌ آورده‌، و به‌ ميان‌ جنيان‌ رفته‌، و به‌ دعوت‌ آنها به‌ سوي‌ حقيقت‌ پرداخته‌اند. ولي‌ از اينكه‌ به‌ نفع‌ آدميان‌ هم‌ كاري‌ انجام‌ داده‌ باشند، يا نه‌، ساكت‌ است‌.

سوره ناس‌ هم‌ علاوه‌ بر اشارات‌ آيات‌ ديگر قرآن‌، صراحت‌ دارد كه‌ جنيان‌ اعمالشان‌ به‌ ضرر انسانها مي‌باشد.

كه‌ در سينه‌هاي‌ مردم‌ وسوسه‌ مي‌كند - (خواه‌ آن‌ وسوسه‌گر از نوع‌) جن‌ باشد و يا انسان‌.» (ناس‌، 4 و 5 و 6).

اين‌ آيات‌ اشاره‌ دارند، كه‌ رابطه جنيان‌ با آدميان‌، مشابه‌ رابطه انسانهاي‌ شرور با بقيّه مردم‌ است‌.

بنا به‌ مراتب‌ مذكور، جن‌ آفريده‌اي‌ است‌ ناپيدا، كه‌ از آتش‌ آفريده‌ شده‌ است‌. خلقت‌ او همزمان‌ با بشر است‌؛ و نسل‌ او هم‌ با نسل‌ بشر منقرض‌ مي‌شود. آنها هم‌ زن‌ و مرد و توالد و تناسل‌ و نتيجتاً عمري‌ معيّن‌ دارند و مرتكب‌ گناه‌ و صواب‌ مي‌شوند. كافر و همچنين‌ خدا شناس‌ دارند؛ و در دنبال‌ آن‌، جزا و عقاب‌ و بهشت‌ و دوزخ‌ خواهند داشت‌؛ و تماس‌ و رابطه آنها با بشر تماس‌ و رابطه منفي‌ و خلاف‌ مصالح‌ انسانها است‌؛ و مي‌كنند. (انعام‌، 112).

اين‌ كه‌ جنياني‌ كه‌ در شرايط‌ متعادل‌ زندگي‌ خود، رابطه منفي‌ و ظاهراً خلاف‌ مصالح‌ انسانها دارند، معلوم‌ مي‌دارد كه‌ شياطين‌ آنها براي‌ انسانها بسيار گمراه‌ كننده‌ و خطرناك‌ مي‌باشند. كه‌ فقط‌ در پناه‌ خداوند مي‌توان‌ از آسيب‌ آنها در امان‌ ماند، نه‌ به‌ طريق‌ ديگر.

نسبت‌ به‌ آدميان‌، هر چند ظاهراً خلاف‌ مصالح‌ انسان‌ است‌ ولي‌ در نهايت‌، به‌ علّت‌ اينكه‌ خواست‌ خداوند است‌، به‌ مصلحت‌ است‌. زيرا اگر چنين‌ نبود، خداوند چنين‌ نظامي‌ را برقرار نمي‌فرمود. چون‌ تمام‌ كارهاي‌ خداوند بر اساس‌ حمكت‌ و افاضه رحمت‌ و نعمت‌ بر آفريدگان‌ است‌ و لا غير.

«و نفس‌ را مورد دقّت‌ قرار دهيد، و آنچه‌ را كه‌ نفس‌ را به‌ تعادل‌ رسانيد. پس‌ استعداد فجور و تقوي‌ را در نفس‌ تعبيه‌ و الهام‌ كرد. رستگار واقعي‌ كسي‌ است‌ كه‌ نفس‌ را (علي‌ رغم‌ حضور استعداد فجور و تقوي‌ در آن‌) تزكيه‌ نمايد. و زيانكار واقعي‌ كسي‌ است‌ كه‌ (آن‌ را تزكيه‌ نكند و استعداد تقواي‌ آن‌ را) بمي‌راند و دفن‌ كند.» (شمس‌، 7 - 10).

چون‌ در وجود هر انساني‌ استعداد فجور و تقوي‌ تؤاماً حضور دارد، و هر قوت‌ و نيرو و استعدادي‌ براي‌ بقاي‌ نياز به‌ محرك‌ و تغذيه‌ دارد. فرشتگان‌ و پيامبران‌ و اولياي‌ دين‌، مأمور تقويت‌ استعداد تقواي‌ انسانها؛ و جنيان‌، مأمور تقويت‌ استعداد فجور آنها هستند. (آيه 35 زخرف‌). گروه‌ اول‌ انسانها را به‌ نيكو كاري‌ براي‌ تقرّب‌ به‌ خداوند دعوت‌ مي‌كنند؛ و گروه‌ دوم‌ به‌ پيروي‌ از هواهاي‌ نفساني‌ و نادرستي‌ و سقوط‌؛ و در اين‌ ميان‌، اين‌ انسان‌ است‌ كه‌ بايد بداند كدام‌ را انتخاب‌ مي‌كند.

بنا بر اين‌، جنيّان‌ يكي‌ از عوامل‌ مهم‌ اختيار هستند. زيرا اگر آنها نباشند، استعدا فجور به‌ علّت‌ عدم‌ دريافت‌ نيروي‌ محرك‌، خود بخود، تضعيف‌ و نابود مي‌شود؛ و در اين‌ صورت‌، استعداد تقوي‌ بر اثر هدايتهاي‌ پيامبران‌ و اولياي‌ دين‌، بدون‌ هيچ‌ گونه‌ مانعي‌ تقويت‌ و فعّال‌ مي‌شود؛ و بدين‌ ترتيب‌، هر گونه‌ نياز و حق‌ انتخاب‌ از انسان‌، خود بخود، سلب‌ مي‌شود؛ و انسان‌ به‌ موجودي‌ غير از آنچه‌ هست‌، تبديل‌ خواهد شد. كه‌ اين‌، آن‌ چيزي‌ است‌ غير از آنچه‌ كه‌ بايد باشد.

با توجّه‌ به‌ اينكه‌ به‌ تصريح‌ آيات‌ 7 تا 10 سوره شمس‌، استعداد فجور و تقوي‌، يك‌ اصل‌ است‌، كه‌ طبق‌ نظام‌ آفرينش‌، در فطرت‌ انسان‌ تعبيه‌ شده‌ است‌؛ و به‌ صراحت‌ آيه 35 زخرف‌، و آيات‌ سوره‌ ناس‌ وآيات‌ ديگر، جن‌ مأمور تقويت‌ فجور در فطرت‌ انسان‌ مي‌باشد. معلوم‌ است‌ كه‌ افراد موذي‌ جن‌ّ، از حدّ تعادل‌ تجاوز مي‌كنند و بيشتر از وظايف‌ طبيعي‌ خود، به‌ فريبكاري‌ و گمراه‌ كردن‌ آدميان‌ مي‌پردازند.

مَثَل‌ شياطين‌ جن‌ (افراد موذي‌ و شرور) مَثَل‌ مأموريني‌ است‌ كه‌ فرمانده‌ آنها را براي‌ آوردن‌ كلاه‌ مي‌فرستد، كه‌ به‌ عنوان‌ ماليات‌ ببرند، آن‌ مأمورين‌ سر را هم‌ از بيخ‌ بريده‌ همراه‌ كلاه‌ ببرند! چون‌ شيطان‌ به‌ معني‌ موذي‌ و شرور است‌، افراد موذي‌ و شرور، از نوع‌ جن‌ شيطان‌ ناميده‌ شده‌اند. و اين‌ شيطانها، اعقاب‌ و اخلاف‌ و پيروان‌ ابليس‌ هستند، كه‌ مأمور شده‌ بود همراه‌ فرشتگان‌ به‌ آدم‌ سجده‌ كند، ولي‌ امتناع‌ كرد؛ و ملعون‌ و رجيم‌ شد.

ابليس‌ كه‌ «ابوالجن‌» است‌، مأمور بود كه‌ براي‌ آدم‌ «ابوالبشر» خدماتي‌ انجام‌ دهد، كه‌ سر پيچي‌ كرد. شيطانهاي‌ بعدي‌ هم‌ مي‌بايد به‌ اعقاب‌ و اخلاف‌ آدم‌ ابوالبشر خدمت‌ كنند، ولي‌ در عوض‌ خدمت‌، به‌ شرارت‌ و موذي‌گري‌ مي‌پردازند.

مي‌فرستيم‌، تا زير آنها آتش‌ بيفروزند؛ و آنها را به‌ جوش‌ و خروشي‌ سخت‌ وادارند؟» مسلّم‌ مي‌نمايد كه‌ عمليّات‌ شياطين‌، خودكامگي‌ و خودسري‌ محض‌ نيست‌. بلكه‌ يك‌ نوع‌ مأموريت‌ و انجام‌ وظيفه‌ است‌. ولي‌ همانگونه‌ كه‌ وظيفه‌، نسبت‌ به‌ انسانها ثابت‌ و مشخص‌ است‌، تجاوز از حدّ وظيفه‌ و مأموريت‌، براي‌ آنها هم‌ طغيان‌ و سركشي‌ محسوب‌ مي‌شود؛ و متجاوزان‌ آنها، ملعون‌ و رجيم‌ مي‌باشند.

بطوري‌ كه‌ قبلاً ذيل‌ آيات‌ 14 و 15 سوره الرّحمن‌ توضيح‌ داده‌ايم‌، خلقت‌ جن‌ّ همزمان‌ با خلقت‌ انس‌ بوده‌؛ و اين‌ دو نوع‌ مخلوق‌، قرينه‌ و زوج‌ يكديگراند؛ و لذا ابليس‌ هم‌ «ابوالجن‌ّ» در برابر آدم‌ «ابوالبشر» است‌؛ و آنچنان‌ كه‌ آدم‌ ابوالبشر را عمري‌ معين‌ و در آخر آن‌ مردن‌ بود، بي‌شك‌ ابليس‌ هم‌ بايد همان‌ گونه‌ باشد. نه‌ اينكه‌ شخصاً تا روز بعث‌، براي‌ اغواي‌ بشر زنده‌ بماند. بلكه‌ دزيّه‌ و اعقاب‌ او هستند كه‌ راه‌ پدر را دنبال‌ مي‌كنند.

اينكه‌ مسلمانان‌ معتقد شده‌اند كه‌ ابليس‌ تا انقراض‌ نسل‌ بشر زنده‌ و مشغول‌ اغواگري‌ است‌، بر اساس‌ نتيجه‌ گيري‌ اشتباه‌ از آيات‌ آخر سوره «ص‌» و آيات‌ مشابه‌ ديگر است‌. كه‌ پس‌ از بيان‌ اينكه‌ به‌ ابليس‌ فرمان‌ داده‌ شد كه‌ به‌ آدم‌ سجده‌ كند، و آن‌ ملعون‌ به‌ علّت‌ گرفته‌ و گفته‌اند كه‌ دعاي‌ ابليس‌ پذيرفته‌ و تا روز قيامت‌ مهلت‌ داده‌ شده‌ است‌. در حالي‌ مقيد به‌ زمان‌ معيني‌ شده‌ است‌؛ و قبول‌ مطلق‌ دعا نيست‌. ثانياً، كدام‌ شخص‌ يا موجود ذي‌ حياتي‌ را بر روي‌ زمين‌، خداوند تا روز قيامت‌ مهلت‌ و عمر داده‌ است‌، كه‌ ابليس‌ ملعون‌ هم‌ از جمله آنان‌ باشد؟

آنها مدّت‌ عمر معيني‌ دارند، تو هم‌ همان‌ گونه‌اي‌. آنها مدّت‌ معلومي‌ عمر دارند. تو هم‌ مدّت‌ معيني‌ عمر داري‌؛ و اگر دعاي‌ او به‌ طور مطلق‌، قبول‌ مي‌شد، بايد مثلاً با جمله‌اي‌ ابراهيم‌ موفّق‌ شد. ندا رسيد كه‌ من‌ ترا پيشواي‌ مردم‌ قرار مي‌دهم‌. عرض‌ كرد از فرزندان‌ و اعقابم‌ چطور؟ گفت‌ : ستمگران‌ را بر اين‌ پيمان‌ من‌ دسترسي‌ نيست‌.» (بقره‌، 124) كه‌ اين‌ عدم‌ دسترسي‌ ستمگران‌ به‌ پيمان‌ بين‌ خداوند و ابراهيم‌، به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ دادگران‌ از ذريّه ابراهيم‌ از آن‌ پيمان‌ بهره‌مند مي‌شوند.

عزت‌ و بزرگي‌ خودت‌ كه‌ همه آنها را اغوا خواهم‌ كرد.» (83، ص‌). به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ او خود به‌ اغواي‌ آدميان‌ مي‌پردازد؛ و پس‌ از او هم‌ ذريّه او؛ كه‌ داراي‌ همان‌ خصوصيت‌ و فطرت‌ پدري‌ هستند. راه‌ او را دنبال‌ خواهند كرد.

نكته ديگري‌ كه‌ بايد در اين‌ خصوص‌ مورد توجّه‌ قرار گيرد، آيه 85 همين‌ سوره‌ كساني‌ از آنها كه‌ پيروي‌ تو كنند، انباشته‌ خواهم‌ كرد.» كه‌ ضمير «مهنم‌» در اين‌ آيه‌، به‌ آدميان‌ پيرو ابليس‌ برمي‌گردد؛ و لذا مفهوم‌ آيه‌ ظاهراً چنين‌ است‌، كه‌ جهنم‌ را از تو كه‌ تنها هستي‌ با توجه‌ به‌ (منك‌) و آدميان‌ پيرو تو پر خواهم‌ كرد. حال‌ اگر به‌ ظاهر آيه‌ توجّه‌ كنيم‌، بقيّه شياطين‌ كه‌ در اغواي‌ آدميان‌ عمر مي‌گذرانند، وارد جهنم‌ نخواهند شد. چون‌ در آيه‌، فقط‌ به‌ ابليس‌ خطاب‌ و اشاره‌ شده‌ است‌؟!

امّا اين‌ طور نيست‌. ابليس‌ الگو و نمونه‌ و پدر شياطين‌ است‌. كما اينكه‌ آدم‌، الگو و نمونه‌ و پدر بشر است‌. فطرت‌ آدم‌، به‌ ذريّه او منتقل‌ مي‌شود؛ و لذا كم‌ و بيش‌ راه‌ او را دنبال‌ مي‌كنند؛ و فطرت‌ ابليس‌ هم‌ به‌ شيطانهاي‌ ديگر كه‌ دنباله‌ روي‌ او هستند، منتقل‌ مي‌شود. تا راه‌ او را دنبال‌ كنند.

آيات‌ بسياري‌ در قرآن‌ كريم‌، حكايت‌ از داشتن‌ عمر و اجل‌ معيّن‌ هر موجودي‌ دارد. بخصوص‌ آنهايي‌ كه‌ بر روي‌ زمين‌ زندگي‌ مي‌كنند؛ و شيطانها و از آن‌ جمله‌ ابليس‌ هم‌ بر ديد. (ملك‌، 3). كه‌ هر موجود زنده‌اي‌، روزي‌ بايد بميرد. ابليس‌ هم‌ پس‌ از عمر طبيعي‌ خود مرده‌ است‌؛ و اكنون‌ ذريّه او هستند كه‌ راه‌ او را ادامه‌ مي‌دهند.

رواياتي‌ هم‌ كه‌ در خصوص‌ بقاي‌ ابليس‌ تا روز قيامت‌ نقل‌ كرده‌اند، به‌ علّت‌ مغايرت‌ با مفاد آيات‌، قابل‌ اعتنا نمي‌باشند.

چون‌ انسان‌، بخصوص‌ آدم‌ ابوالبشر، با مشاعر و احساسات‌ مختلف‌ و داراي‌ حق‌ّ انتخاب‌ و اختيار آفريده‌ شده‌، لازم‌ است‌ كه‌ قرينه نامريي‌ او، يعني‌ ابليس‌ و ذريّه او هم‌ به‌ همين‌ گونه‌ خصوصيّات‌، ولي‌ به‌ مقتضاي‌ فطرت‌ خود، آفريده‌ شده‌ باشند. و تمام‌ آياتي‌ هم‌ كه‌ در معرّفي‌ جن‌ و شياطين‌ و ابليس‌ نازل‌ شده‌ است‌، همين‌ معني‌ را مي‌رسانند.

ابليس‌ و شياطين‌ و جن‌ّ، از نظر هر گروهي‌ از انسانها، مفاهيم‌ خاصّي‌ دارند. بعضي‌ اصولاً منكر وجود چنين‌ موجوداتي‌ هستند؛ و آنها را زاييده اوهام‌ و خرافات‌ مي‌دانند؛ و مي‌گويند اگر چنين‌ موجودي‌ وجود داشت‌، بايد براي‌ حدّ اقل‌ بعضي‌ از مردم‌، قابل‌ رؤيت‌ بود.

گروهي‌ ديگر وجود آنها را قبول‌ دارند، و آنها را فعّال‌ مايشاء مي‌دانند؛ و يك‌ نوع‌ بيچارگي‌ در برابر آنها احساس‌ مي‌كنند؛ و براي‌ دفع‌ شرّ آنها به‌ رمّال‌ و جن‌گير و امثال‌ اينها مراجعه‌ مي‌كنند؛ و در اعماق‌ ضمير خود، خود را مظلوم‌ مي‌شمارند. چون‌ مقهور موجودي‌ هستند كه‌ نمي‌توانند او را ببينند؛ و به‌ آن‌ دسترسي‌ داشته‌ باشند. يا به‌ مقابله‌ به‌ مثل‌ و دفاع‌ از خود، بپردازند!

يك‌ دسته‌ ديگر، كه‌ اكثراً از پيروان‌ اديان‌ هستند، جن‌ و بخصوص‌ شياطين‌ و ابليس‌ را موجوداتي‌ خودكامه‌ و داراي‌ عمري‌ بسيار طولاني‌ «در حدّ بدون‌ مرگ‌» مي‌پندارند. و تمام‌ اعمال‌ ناشايسته‌اي‌ را كه‌ مرتكب‌ مي‌شوند، ناشي‌ از اغواگري‌ آنها مي‌دانند. و تصوّر گروه‌ اول‌، اكثراً ماديّون‌ هستند. كه‌ جز آنچه‌ را مي‌بينند، يا با حاسّه‌ هاي‌ خود احساس‌ مي‌كنند، باور ندارند. گروه‌ دوم‌، بيشتر اشخاصي‌ هستند كه‌ در مراحل‌ اوليّه تمدن‌ هستند. هر چند بين‌ متمدّنان‌ نيز هم‌ عقيده‌ با آنان‌ كم‌ نيستند.

اما گروه‌ سوم‌، كه‌ طرز تفكرشان‌ شگفت‌ انگيز است‌. كساني‌ هستند كه‌ خود را پيرو اديان‌ الهي‌ مي‌دانند. در حالي‌ كه‌ براي‌ آگاهي‌ از مفاهيم‌ و فرهنگ‌ اصيل‌ دين‌، زحمتي‌ بر خود هموار نمي‌كنند.

اين‌ گروه‌، كساني‌ هستند كه‌ به‌ يك‌ فرهنگ‌ ديني‌ قطعه‌ قطعه‌ شده‌، معتقد هستند. و حاضر نيستند اين‌ قطعات‌ را به‌ هم‌ بپيوندند. تا فايده مورد نظر را از آن‌ حاصل‌ نمايند. درست‌ مانند كساني‌ كه‌ يك‌ مقدار قطعات‌ پارچه‌اي‌ كه‌ متناسب‌ با اندامهاي‌ مختلف‌ بدن‌ بريده‌ و قطعه‌ قطعه‌ شده‌، در اختيار دارند، ولي‌ نه‌ مي‌توانند و نه‌ مي‌خواهند كه‌ آن‌ قطعات‌ را به‌ هم‌ بدوزند؛ و لباس‌ مورد نياز و مورد استفاده‌ را از آن‌ فراهم‌ آورند و بپوشند.

(دين‌ و فرهنگ‌ شما) بايد به‌ هم‌ پيوسته‌ و واحده‌ باشد؛ و من‌ پروردگار شما هستم‌. پس‌ خدا شناس‌ باشيد.» (مؤمنون‌، 54 و 55). (امّا علي‌ رغم‌ اين‌ تذكّر) فرهنگ‌ ديني‌ و قرآن‌ را بين‌ خود پاره‌ پاره‌ كردند؛ و هر دسته‌اي‌ به‌ همان‌ مقدار كه‌ در دسترس‌ آنان‌ قرار گرفت‌، خوشدل‌ و شاد شدند. كه‌ معني‌ آيه‌ اين‌ است‌ كه‌ بايد به‌ تمام‌ اجزاي‌ دين‌ و قرآن‌ آگاه‌ بود؛ و به‌ روابط‌ فيما بين‌ آيات‌، اعتنا كرد. تا حقيقت‌ امر آشكار شود؛ و دين‌ مفيد گردد.

او را تا روز قيامت‌ مهلت‌ داد. و چنين‌ عقيده‌اي‌ را بين‌ مسلمانان‌ رواج‌ بدهيم‌. و تثبيت‌ كنيم‌. بلكه‌ بايد تحقيق‌ كنيم‌ كه‌ آن‌ «منظريني‌» كه‌ ابليس‌ هم‌ جزو آنان‌ واقع‌ مي‌شود، چه‌ كساني‌ هستند؟ و اصل‌ موضوع‌ با سنت‌ و نظام‌ الهي‌ حاكم‌ بر آفرينش‌، چگونه‌ هماهنگ‌ تنهايي‌ آگاه‌ شده‌ايم‌، دل‌ خوش‌ مي‌داريم‌ و تصوّر مي‌كنيم‌ به‌ حقيقت‌ رسيده‌ايم‌.

چون‌ مسئله جن‌ّ و شيطان‌ و ابليس‌، در كل‌ّ جامعه بشر، به‌ انحاي‌ گوناگون‌ مطرح‌ است‌، قرآن‌ به‌ موضوع‌ بسيار اهميت‌ داده‌؛ و آيات‌ متعدّدي‌ براي‌ روشن‌ كردن‌ كيفيت‌ امر، نازل‌ گرديده‌؛ و چون‌ نزول‌ قرآن‌، براي‌ عامه مردم‌ است‌؛ و از همين‌ مردم‌، گروهي‌ اصلاً منكر وجود موجودات‌ نامريي‌ من‌ جمله‌ نوع‌ جن‌ هستند، گروهي‌ هم‌ موضوع‌ را بد فهميده‌اند؛ و گروهي‌ هم‌ ناقص‌ فهميده‌اند. ما بر خلاف‌ درك‌ متعارف‌، (هر سه‌ گروه‌ و فرهنگ‌ متداول‌) بايد حتي‌ المقدور تلاش‌ كنيم‌، حقيقت‌ امر را از مقايسه آيات‌ پيدا و اعلام‌ نماييم‌. هر چند به‌ مذاق‌ كساني‌ كه‌ طرفدار حفظ‌ وضع‌ موجود هستند، خوشايند نباشد.

از توضيحات‌ صفحات‌ قبل‌، خلاصه‌ گيري‌ مي‌كنيم‌ كه‌ ابليس‌ كه‌ از نوع‌ جن‌ است‌ «ابوالجن‌» در برابر «ابوالبشر» است‌. او از آتش‌ آفريده‌ شده‌ و داراي‌ عمر معيني‌ بوده‌ و مانند آدم‌ كه‌ فوت‌ كرده‌ است‌، احتمالاً او هم‌ كم‌ و بيش‌ و همزمان‌ او درگذشته‌ است‌. و اكنون‌ اعقاب‌ و ذريّه او، كار شيطنت‌ را در برابر آدميان‌ دنبال‌ مي‌كنند. او هم‌ مانند انسانها و شياطين‌ و جنيان‌ ديگر داراي‌ حق‌ اختيار و انتخاب‌ بوده‌ است‌؛ و به‌ همين‌ علت‌، وقتي‌ كه‌ به‌ فرشتگان‌ ندا رسيد كه‌ به‌ آدم‌ سجده‌ كنند، فرمان‌، براي‌ ابليس‌، جنبه‌ تشريعي‌ داشت‌، نه‌ تكويني‌. و او عدم‌ اطاعت‌ را انتخاب‌ كرد. و لذا فاسق‌ شناخته‌ و ملعون‌ گرديد.

نام‌ شيطان‌، عام‌ّ است‌. كه‌ هم‌ به‌ انسانهاي‌ شرور و هم‌ به‌ جنيان‌ شرور و هم‌ به‌ ابليس‌ اطلاق‌ مي‌شود. امّا نام‌ ابليس‌، خاص‌ّ است‌. و فقط‌ به‌ «ابوالجن‌» يعني‌ شيطان‌ اوّل‌، اختصاص‌ دارد. چنانچه‌ در قرآن‌ هر جا بني‌آدم‌ منظور و مورد خطاب‌ بوده‌اند، فقط‌ نام‌ شيطان‌ و شياطين‌ برده‌ شده‌ است‌. ولي‌ ابليس‌ فقط‌ در مواردي‌ ذكر شده‌ است‌ كه‌ نظر (همه‌) سجده‌ كردند. غير از ابليس‌.» (بقره‌، 32).

لباسشان‌ از تن‌، آنان‌ را از جنّت‌ بيرون‌ آورد...» (اعراف‌، 26).

آيه اول‌، نام‌ «ابليس‌» را در برابر نام‌ «آدم‌» آورده‌ است‌؛ و در آيه‌ دوم‌، نام‌ «شيطان‌» را در برابر نام‌ «بني‌ آدم‌» نهاده‌. ابليس‌ و شيطان‌ و جن‌ از نظر قرآن‌، يك‌ حقيقت‌ مسلّم‌ هستند. و يك‌ آفريده‌اي‌ كه‌ وجود خارجي‌ دارد.

ما بايد اين‌ موجود را درست‌ بشناسيم‌؛ و جايگاه‌ واقعي‌ او را در دين‌ بدانيم‌. تا قلوب‌ ما نسبت‌ به‌ دين‌، مطمئن‌ گردد.

شناخت‌ نادرست‌، براي‌ كساني‌ كه‌ اين‌ موجود را باور دارند، اگر با ترديد همراه‌ نباشد، با احساس‌ مظلوميت‌ همراه‌ است‌؛ و هر چند بعضيها، بر زبان‌ نمي‌آورند، امّا در ضمير خود تصوّر مي‌كنند كه‌ اگر خداوند اين‌ موجود را نمي‌آفريد، اغوا و وسوسه‌ نمي‌شدند. و در نتيجه‌ آرام‌ و بي‌ دغدقه خاطر، و بدون‌ دشمن‌ و جنگ‌ و خون‌ ريزي‌ و تباهي‌ مي‌زيستند. و در دنياي‌ ديگر، نيز رستگار بودند. زيرا مرتكب‌ خلافي‌ نشده‌اند، تا مكافات‌ شوند!

اين‌ گونه‌ تصوّرات‌ و انديشه‌هاي‌ پنهان‌، سبب‌ مي‌شود كه‌ ما دزدكي‌ و در باطن‌ خود، حكيمانه‌ بودن‌ كارهاي‌ خداوند را مورد ترديد قرار دهيم‌.

كساني‌ كه‌ به‌ درجاتي‌ از دانش‌ رسيده‌اند كه‌ مي‌توانند در آيات‌ قرآن‌ تدبّر كنند، اما از اصرار روي‌ اين‌ قبيل‌ رويه‌ ها و توصيه‌ ها، موجب‌ عدم‌ رشد قدرت‌ تعقّل‌ و تفكّر و نتيجتاً عقب‌ ماندگي‌ مي‌گردد.

اين‌ حق‌ هر كسي‌ است‌ كه‌ بايد بداند چرا بايد فلان‌ كار را بكند، يا فلان‌ كار را نكند. و فلان‌ عقيده‌ را در قلب‌ خود جا بدهد و بپروارند، و از فلان‌ عقيده‌ بپرهيزد.

ما قبلاً اشاره‌ كرديم‌ كه‌ شيطان‌، يكي‌ از عوامل‌ مهم‌ اختيار است‌. حال‌، با عنايت‌ به‌ اين‌ «من‌ جن‌ و انس‌ را نيافريديم‌، مگر براي‌ اينكه‌ بپرستشم‌ بپردازند.» (ذاريات‌، 56). اگر توجّه‌ نماي‌يم‌ كه‌ خداوند آفريننده عليم‌ است‌ و حكيم‌ است‌ و توانا، قبول‌ مي‌كنيم‌ كه‌ خداوند مي‌داند چه‌ و چگونه‌ مي‌آفريند، كارهايش‌ محكم‌ اساس‌ و بي‌عيب‌ است‌. بر تعبيه‌ كردن‌ خواسته‌ هاي‌ خود در فطرت‌ مخلوق‌ و هدايت‌ آنها به‌ سوي‌ اهداف‌ و براي‌ انجام‌ خواسته‌ ها و خاصيّت‌ وجودي‌ آنها، تواناست‌.

جن‌ّ هم‌ آفريده‌ خداوند است‌. شياطين‌ هم‌ از همين‌ انسانها و جنيان‌ هستند. ابليس‌ هم‌ از جن‌ بوده‌ است‌. و اينها را هم‌ خداوند به‌ تصريح‌ آيه مذكور، و آيات‌ متعدّد ديگر، براي‌ اطاعت‌ امر آفريده‌ است‌. و چون‌ خداوند براي‌ به‌ اجرا در آوردن‌ اوامر خود، سلطه‌ نمي‌تواند يك‌ لحظه‌ خود را از زير نفوذ قدرت‌ و خواست‌ خداوند بيرون‌ بكشد. شياطين‌ هم‌ نمي‌توانند ذرّه‌اي‌ از برنامه‌اي‌ كه‌ خداوند در فطرت‌ آنها ثبت‌ كرده‌ است‌، تخطّي‌ كنند. هر مخلوقي‌ دقيقاً همان‌ تعداد دم‌ و باز دم‌ را انجام‌ مي‌دهد كه‌ ريه‌اش‌ توانايي‌ تپش‌ دارد. مطابق‌ مقدار تواني‌ كه‌ ژبرنامه‌ ريزي‌ شده‌ است‌. و قلبش‌ همان‌ مقدار ضربان‌ را انجام‌ مي‌دهد، كه‌ خدا خواسته‌ است‌. و مغزش‌ همان‌ انديشه‌ هايي‌ را تجزيه‌ و تحليل‌ مي‌كند كه‌ فطرتش‌ زير ديد و ذرّه‌بين‌ آن‌، در مواقع‌ لازم‌، قرار مي‌دهد.

خواهيد گفت‌: پس‌ تكليف‌ اختيار و حق‌ انتخاب‌ چه‌ مي‌شود؟

مهماني‌ را در نظر بگيريد كه‌ ولي‌ نعمتي‌ عظيم‌ مهربان‌ و بخشنده‌اي‌ بزرگوار، دارد. خانه‌اش‌ آنچنان‌ وسيع‌ و ديوارهايش‌ آنچنان‌ رفيع‌ و صحنش‌ آنچنان‌ فرحبخش‌ و خدمتگذارانش‌ آنقدر مطيع‌ و آماده‌ به‌ خدمت‌، و سفره‌اش‌ آنقدر گسترده‌ و طعامش‌ آنچنان‌ متنوع‌ و لذيذ، و پيوند محبّتش‌ آنقدر ظريف‌ و محكم‌ است‌، كه‌ مهمان‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ نمي‌تواند از آنجا دل‌ بكند. و جاي‌ ديگري‌ را هم‌ سراغ‌ ندارد، كه‌ به‌ آنجا برود. در اين‌ مهمانسراي‌ وسيع‌، به‌ هر جا مي‌تواند برود؛ و از آن‌ خوان‌ گسترده‌ و بيمانند، هر نوعي‌ را مي‌تواند انتخاب‌ كند و بخورد. امّا بايد بداند كه‌ راه‌ به‌ جاي‌ ديگري‌ ندارد. و لذا فقط‌ در همان‌ محدوده‌ (هر چند بي‌انتها) آزاد و از همان‌ طعامي‌ حق‌ انتخاب‌ دارد، كه‌ بر خوان‌ فراهم‌ شده‌ است‌. و اين‌ است‌ حق‌ انتخاب‌ و اختيار. يعني‌ انتخاب‌ و اختيار يك‌ يا چند چيز، از ميان‌ اشيايي‌ كه‌ بدون‌ خواست‌ و دخالت‌ او فراهم‌ شده‌ است‌.

آنچنان‌ كه‌ سابق‌ اشاره‌ كرديم‌، مطابق‌ آيه 56 سوره‌ الذاريات‌، جن‌ و انس‌، فقط‌ براي‌ پرستش‌ خداوند آفريده‌ شده‌اند. و در جريان‌ اين‌ پرستش‌ هم‌ موجودات‌ حق‌ انتخاب‌ دارند. و مي‌توانند بعضي‌ از انواع‌ آن‌ را انتخاب‌ كنند. منتهي‌ از بين‌ اين‌ پرستيدنيها كه‌ به‌ انواع‌ گوناگون‌ طرح‌ ريزي‌ شده‌اند، بعضي‌ از افراد انواع‌ موجودات‌ نوعي‌ از فرمانبري‌ و اطاعت‌ امر پروردگار خود را انتخاب‌ مي‌كنند، كه‌ از نظر هم‌ نوعان‌ خود آنها، ناپسند است‌. يا ظاهراً به‌ ضرر و بر خلاف‌ ميل‌ آنها مي‌باشد.

در نظر بگيريد حكومتي‌ را كه‌ براي‌ نظم‌ و نسق‌ امور مملكت‌ خود، تعداد زيادي‌ مأمور لازم‌ دارد. كه‌ به‌ استخدام‌ در مي‌آورد. از بين‌ اين‌ استخدام‌ شدگان‌، يا بر حسب‌ استعداد و انتخاب‌ خودشان‌، يا طبق‌ دستور حكومت‌، بعضي‌ مأمور توزيع‌ ارزاق‌ و حقوق‌ كارگزاران‌ مي‌شوند. بعضي‌ مأمور تأمين‌ سلامتي‌. بعضي‌ مأمور حفظ‌ انتظامات‌. بعضي‌ مأمور قضاوت‌. بعضي‌ مأمور سياست‌ و زندانباني‌ منحرفان‌. و بعضي‌ هم‌ مأمور شلاق‌ زدن‌، يا احياناً اعدام‌ تبهكاران‌. و...

مسلّم‌ است‌ كه‌ هم‌ از نظر حاكم‌ و هم‌ از نظر ملّت‌، شغل‌ زندانبان‌ يا شغل‌ قاضي‌ يا پزشك‌ معالج‌ يا توزيع‌ كننده ارزاق‌ و تأمين‌ كننده‌ آسايش‌ ديگران‌، همطراز نيست‌. نه‌ حكومت‌ راضي‌ است‌ كه‌ زندان‌ و زندانبان‌ و اعدام‌ كننده‌ داشته‌ باشد، و نه‌ ملّت‌، و نه‌ خود آن‌ مأموراني‌ كه‌ چنين‌ شغلهايي‌ را انتخاب‌ مي‌كنند و يا ناخواسته‌ مأمور انجام‌ آنها مي‌شونـد. امّا نظام‌، چنين‌ مشاغلي‌ را براي‌ تنظيم‌ و تنسيق‌ امور لازم‌ دارد.

اين‌ قبيل‌ كارها هم‌ بايد كارگزاراني‌ داشته‌ باشد. تفاوت‌ در اين‌ است‌ كه‌ بعضي‌ بر حسب‌ فطرت‌ و استعداد خود، شخصاً داوطلب‌ انجام‌ كارهاي‌ مكروه‌ مي‌شوند، ولي‌ بعضي‌ به‌ علّت‌ اينكه‌ داوطلب‌ پيدا نمي‌شود، بر حسب‌ دستور، مأمور و مجبور مي‌شوند.

نكته‌ در همين‌ جاست‌. كه‌ ابليس‌ و شياطين‌ كه‌ ذريه او هستند، بر حسب‌ فطرت‌ داوطلب‌ شده‌اند. و ناپسند بودن‌ خلق‌ و خوي‌ شيطاني‌، از نظر خداوند و بندگان‌ او، به‌ اين‌ علّت‌ است‌ كه‌ آنها شغل‌ پستي‌ را در نظام‌ خلقت‌ انتخاب‌ كرده‌اند.

هنگامي‌ كه‌ ما به‌ فرشتگان‌ فرموديم‌ به‌ آدم‌ سجده‌ كنند، (براي‌ تنظيم‌ امور مربوطه‌ به‌ آدم‌، خدمات‌ شايسته‌اي‌ بر عهده‌ بگيرند،) همه‌ به‌ اطاعت‌ درآمدند، بجز ابليس‌. كه‌ است‌، كه‌ نكند).

اين‌ امر مسلّم‌ است‌ كه‌ وقتي‌ يك‌ مأمور، در نظام‌ حكومتي‌، از انجام‌ اعمال‌ و كارهاي‌ افتخار آميز به‌ ميل‌ يا بر حسب‌ فطرت‌ پليد، امتناع‌ كند، به‌ كارهاي‌ پست‌ گمارده‌ مي‌شود. و هميشه‌ هم‌ از هر لحاظ‌ مورد نفرت‌ طرفين‌ قرار خواهد داشت‌.

آتش‌ بيفروزند. و آنها را به‌ جوش‌ و خروش‌ سخت‌ وادارند؟» (تحريكشان‌ كنند) و نيز همنشين‌ او باشد.» به‌ خوبي‌ و روشني‌ بيان‌ مي‌دارد كه‌ كار شيطانها چندان‌ هم‌ خودسرانه‌ و به‌ ميل‌ خودشان‌ نيست‌. بلكه‌ در نظام‌ آفرينش‌، مربوط‌ به‌ انسانها، هر كدام‌ به‌ يك‌ نوع‌ مأموريت‌ گمارده‌ مي‌شوند. ولي‌ مأموريتي‌ كه‌ نه‌ خداوند راضي‌ است‌، و نه‌ مفيد به‌ حال‌ بندگان‌ او مي‌باشد.

شيطانها قبلاً نشان‌ داده‌اند كه‌ استعداد انجام‌ كارهاي‌ پست‌ را دارند؛ و انسانها هم‌ ثابت‌ كرده‌اند كه‌ لياقت‌ زنداني‌ شدن‌ در حصار كفر و هم‌نشيني‌ و اطاعت‌ از شياطين‌ را كه‌ زندانبان‌ آنها هستند و نمي‌گذارند از زندان‌ خارج‌ شوند، دارند.

اكنون‌ در نظر بگيريد كه‌ اگر در بين‌ ملتي‌، و در نظام‌ حكومتي‌، عدّه‌اي‌ تباهكار و محكوم‌ به‌ زندان‌ و جنايتكاراني‌ محكوم‌ به‌ مرگ‌ وجود داشته‌ باشند، كه‌ كساني‌ داوطلبانه‌ حاضر به‌ زندانباني‌ يا انداختن‌ طناب‌ دار بر گردن‌ اين‌ محكومان‌ نباشند، تكليف‌ چيست‌ و زندانيان‌ و محكومان‌ را چه‌ بايد كرد؟

بديهي‌ است‌ كه‌ يا حكومت‌ بايد آنها را رها كند، كه‌ در اين‌ صورت‌ اجتماع‌ به‌ اغتشاش‌ و ناامني‌ گرفتار مي‌شود؛ و يا بايد كساني‌ را مأمور و مجبور به‌ اجراي‌ احكام‌ بنمايد.

همين‌ گونه‌ است‌ نظام‌ الهي‌ حاكم‌ بر بشريت‌. اگر ابليس‌ خود داوطلبانه‌ آماده قبول‌ اين‌ شغل‌ ناپسند نمي‌شد، خداوند كساني‌ را مأمور و مجبور به‌ عهده‌ دار شدن‌ اين‌ مشاغل‌ مي‌نمود! غرض‌ ما از اين‌ استدلالها ريختن‌ آب‌ تطهير بر سر شياطين‌ نيست‌. بلكه‌ روشن‌ كردن‌ حقيقت‌ امر است‌. تا ماهيّت‌ شياطين‌ آن‌ طور كه‌ در قرآن‌ تعريف‌ شده‌ است‌، روشن‌ گردد. و مردم‌ بر خلاف‌ واقع‌ امر، گناه‌ را به‌ گردن‌ ديگران‌ نيندازند.

انسان‌ نبايد كاري‌ كند كه‌ مستوجب‌ زندان‌ يا چوبه دار بشود. و بايد بداند كه‌ در هر صورت‌، داوطلبانه‌ يا بالاجبار، كساني‌ زندانبان‌ خواهند شد. و كساني‌ تبهكاران‌ را بر چوبه دار مي‌آويزند.

نفرت‌ از زندانبان‌ و نفرين‌ بر اعدام‌ كننده‌، باعث‌ رهايي‌ و نجات‌ نيست‌.

شيطان‌ واقعي‌، نفس‌ خود انسان‌ است‌. كه‌ او را، به‌ ميل‌ خود، يا به‌ زندان‌ مي‌فرستد، يا بر چوبه دار.

ارتكاب‌ گناه‌ و لعن‌ بر شيطان‌، پريدن‌ در آتش‌ و نفرين‌ بر آتش‌ افروز است‌.

ما اگر با دست‌ خود، و كشتن‌ ديگران‌، مرگ‌ غير طبيعي‌ را رواج‌ دهيم‌، حلقه طناب‌ دار، چون‌ مار، بر گردن‌ ما خواهد پيچيد. ون‌ يش‌ قتّال‌ خود را، بخواهيم‌ و يا نخواهيم‌، در سياه‌ رگ‌ ما فرو خواهد كرد.

اگر از شياطين‌ انس‌ شويم‌، به‌ هم‌نشيني‌ شياطين‌ جن‌ رغبت‌ كرده‌ايم‌. در اين‌ صورت‌ خداوند را به‌ دوستي‌ بگيرد، شيطان‌ را برگزيند، واقعاً زيانكار آشكاري‌ است‌.» (نسا، 118). بدبختي‌ از اين‌ بيشتر نمي‌شود كه‌ انسان‌ آن‌ قدر احمق‌ باشد، كه‌ به‌ خداوند پشت‌ كند و به‌ شيطان‌ روي‌ آورد!

پس‌، اگر ما بخواهيم‌ شيطان‌ را بدرستي‌ بشناسيم‌، بايد خود را بشناسيم‌. اگر به‌ كارهاي‌ شيطاني‌ علاقه‌ داريم‌، شيطان‌ نزديك‌ترين‌ دوست‌ ما مي‌باشد. ولي‌ اگر داراي‌ خلق‌ و خوي‌ آدمي‌ هستيم‌، شيطان‌ بزرگ‌ترين‌ دشمن‌ ماست‌. امّا نه‌ دشمني‌ كه‌ بتواند به‌ ما آسيب‌ «بطور قطع‌ و يقين‌، بدانيد كه‌ او را تسلّطي‌ بر كساني‌ كه‌ ايمان‌ دارند، و بر پروردگار خود توكّل‌ مي‌كنند نخواهد بود.» (نحل‌، 101).

كساني‌ است‌، كه‌ او را به‌ سرپرستي‌ خويش‌ مي‌پذيرند. در حالي‌ كه‌ به‌ وسيله اغواگري‌ او، مشرك‌ مي‌شوند.» (نحل‌، 102).

دقّت‌ در هر يك‌ از آياتي‌ كه‌ در تعريف‌ شيطان‌ و كارهايش‌ نازل‌ گرديده‌، ما را بيشتر متوجّه‌ اين‌ حقيقت‌ مسلّم‌ مي‌نمايد كه‌ بيش‌ و پيش‌ از دخالت‌ شيطان‌ در امور، دست‌ خود ما در كار است‌ ؟!

بعضي‌ آن‌ قدر خودپسند مي‌شوند و خود را به‌ خداوند نزديك‌ مي‌شمارند كه‌ در اوهام‌ خود، به‌ وحدت‌ وجود قايل‌ مي‌شوند. ما هم‌ اين‌ قدر خود را و اعمال‌ خود را به‌ شيطان‌ نزديك‌ مي‌بينيم‌، كه‌ گاهي‌ از اين‌ مي‌ترسيم‌ كه‌ نكند خود ما شيطان‌ مجسّم‌ هستيم‌ و خبر نداريم‌.

شياطيني‌ از انس‌ و جن‌ قرار داديم‌. كه‌ بعضي‌ بر بعضي‌ ديگر سخنان‌ به‌ ظاهر آراسته‌ و فريبنده‌ القاء و نجوا مي‌كنند...» (انعام‌، 112). معلوم‌ مي‌شود كه‌ بي‌شك‌ آنگاه‌ كه‌ ما بكارهاي‌ شيطاني‌ و بر خلاف‌ رسالت‌ فرستادگان‌ خداوند عمل‌ مي‌كنيم‌، خود شيطان‌ مسلّم‌ هستيم‌. ولي‌ شيطان‌ انسي‌؛ و در عين‌ حال‌، در همكاري‌ با شياطين‌ جن‌ هستيم‌. به‌ او راه‌ دغلكاري‌ مي‌آموزيم‌؛ و در عين‌ حال‌، از او خط‌ شيطنت‌ مي‌گيريم‌.

چون‌ به‌ شيطان‌ جنّي‌ فريبكاري‌ الهام‌ مي‌كنيم‌، و از او اغواگري‌ مي‌آموزيم‌، نيروي‌ فريبكاري‌ و استعداد اغوا پذيري‌ ما مضاعف‌ مي‌شود. زيرا مطابق‌ اصول‌ رياضي‌، منفي‌ در منفي‌، مثبت‌ است‌. (+ = - * -) كه‌ در اين‌ صورت‌، نتيجه اعمال‌ منفي‌، مسلّم‌ و قطعي‌ و نيروي‌ تخريبي‌ آنها وحشتناك‌ خواهد بود. امّا اگر در برابر منفي‌ بافي‌ و اغواگري‌ شيطان‌ ما بر فطرت‌ آدم‌ بودن‌ ثابت‌ بمانيم‌، نتيجه عمليات‌ و اغواگري‌ او منفي‌ خواهد بود. كه‌ به‌ تسلطي‌ بر مؤمنان‌ نخواهد بود...» - مي‌باشد.

گويند پادشاهي‌ پسرش‌ را به‌ مدرسه‌ فرستاد. هميشه‌ خدمتكاري‌ هم‌ همراه‌ او مي‌رفت‌ تا اگر فرزند شاه‌، مرتكب‌ خطا و قصوري‌ شود، كه‌ مي‌بايد تنبيه‌ بدني‌ گردد، معلم‌ مدرسه‌، آن‌ خدمتكار را كتك‌ بزند. و چون‌ پسرك‌، بسيار خطا مي‌كرد، اغلب‌ خدمتكاران‌ تحمل‌ خود را از دست‌ مي‌دادند؛ و از خدمت‌ آن‌ پسر مي‌گريختند. به‌ هين‌ علّت‌، شاه‌ دستور فرمود تا بگردند و تحقيق‌ كنند، تا يك‌ نفر را به‌ خدمتكاري‌ آن‌ پسر انتخاب‌ كنند، كه‌ كتك‌ خوريش‌ خوب‌ باشد.

حال‌ و روز شيطان‌ هم‌ در برابر ما، همين‌ گونه‌ است‌. ماييم‌ كه‌ مرتكب‌ معصيت‌ مي‌شويم‌، ولي‌ گناه‌ را به‌ گردن‌ آن‌ بد بخت‌ مي‌اندازيم‌.

حساب‌ رسي‌ (روز قيامت‌) انجام‌ مي‌شود، شيطان‌ (به‌ انسانهايي‌ كه‌ محكوم‌ به‌ عذاب‌ شده‌ و از اين‌ بابت‌ از شيطان‌ گله‌ مي‌كنند كه‌ تو باعث‌ لغزش‌ ما در دنيا شدي‌، و در نتيجه‌ امروز جهنمي‌ شده‌ايم‌) مي‌گويد: خداوند به‌ شما وعده حق‌ داد. (ولي‌ شما قبول‌ نكرديد) در حالي‌ كه‌ من‌، به‌ شما وعده‌ دادم‌ و خلاف‌ كردم‌. مرا در دنيا بر شما هيچ‌ گونه‌ تسلطي‌ نبود. (نمي‌توانستم‌ شما را به‌ عملي‌ مجبور كنم‌) مگر اينكه‌ من‌ شما را به‌ اعمال‌ شيطاني‌ فرامي‌خواندم‌ و شما هم‌ مي‌پذيرفتيد. پس‌ مرا ملامت‌ و سرزنش‌ مكنيد. بلكه‌ خود را ملامت‌ كنيد. نه‌ من‌ فريادرس‌ شما هستم‌ و نه‌ شما فريادرس‌ من‌. من‌ از پيش‌ اين‌ را كه‌ شما مرا باعث‌ و شريك‌ اعمال‌ خود قرار داده‌ايد مردود اعلام‌ كرده‌ام‌. اين‌ مسلّم‌ است‌ كه‌ براي‌ ستمگران‌ عذابي‌ دردناك‌ فراهم‌ است‌.» (ابراهيم‌، 22 و 23).

پس‌ مطابق‌ آيات‌ مذكور، و آيات‌ متعدّد ديگر، كار شيطان‌، فقط‌ وسوسه‌ است‌؛ و هيچ‌ گونه‌ تسلّطي‌ بر انسانها ندارد. اين‌ خود انسانها هستند كه‌ بي‌اراده‌ و وسوسه‌ پذيرند. قول‌ خداوند را نشنيده‌ مي‌گيرند، و به‌ وسوسه‌ هاي‌ شيطان‌ عمل‌ مي‌كنند!

بر سر سفره‌اي‌ هستند كه‌ انواع‌ غذاهاي‌ لذّت‌ بخش‌ و مقوّي‌ و مفيد، براي‌ ادامه حيات‌ هست‌. به‌ آنها دست‌ نمي‌زنند. ولي‌ مي‌گردند تا سم‌ّ مهلكي‌ پيدا كنند، و با ميل‌ ببلعند!

ما متوجّه‌ اين‌ نكته‌ هستيم‌ كه‌ بحث‌ ما در باره شيطان‌ دارد به‌ درازا مي‌كشد. به‌ نحوي‌ كه‌ امكان‌ دارد براي‌ بعضي‌ كسالت‌ آور باشد. امّا بطوري‌ كه‌ خواننده عزيز مي‌داند، مسئله شيطان‌، در اديان‌ و مذاهب‌، يك‌ مسئله مهّم‌ است‌؛ و در قرآن‌ نيز، مستقيم‌ و غير مستقيم‌، آيات‌ بسياري‌ در معرفي‌ شيطان‌ وجود دارد؛ و لذا ما بايد حتي‌المقدور تلاش‌ كنيم‌ كه‌ او را هر چه‌ ممكن‌ است‌ بيشتر و بهتر بشناسيم‌. زيرا آرامش‌ و درستكاري‌ ما در دنيا و رستگاريمان‌ در آخرت‌، مربوط‌ به‌ شناخت‌ و علّت‌ وجودي‌ اين‌ موجود، براي‌ پرهيز از گرفتار شدن‌ در دامهاي‌ گوناگون‌ او مي‌باشد.

اما آنچه‌ تا كنون‌ بيان‌ داشته‌ايم‌، بيشتر در مورد چگونگي‌ وجود شيطان‌ است‌. ولي‌ ضرورت‌ دارد كه‌ چرايي‌ وجود آن‌ را هم‌ بدانيم‌.

تلاش‌ كنيم‌ تا برسيم‌ به‌ پاسخ‌ اين‌ سؤال‌، كه‌ ما خود، في‌ نفسه‌، شيطاني‌ در خود داريم‌؟ توجّه‌ و مطالعه‌ قرار دهيد و آنچه‌ نفس‌ را به‌ تعادل‌ رسانيد. پس‌ فجور و تقوي‌ را در نفس‌ الهام‌ و تعبيه‌ كرد.» (شمس‌). و نيز شياطين‌ انسي‌ هم‌ در محيط‌ زندگي‌ ما فراوان‌ است‌. بدين‌ گونه‌، ما در برابر هر پيغمبري‌ شياطيني‌ از انسانها و جنيان‌ (براي‌ كار شكني‌) قرار داديم‌... پس‌، ديگر چه‌ ضرورتي‌ داشت‌ تا خداوند ما را گرفتار شياطين‌ جن‌ هم‌ بنمايد؟

بعضي‌ را عقيده‌ بر اين‌ است‌ كه‌ ما بايد آنچه‌ را در قرآن‌ و شريعت‌ وارد شده‌، و اين‌ موضوعي‌ است‌ قابل‌ قبول‌. امّا نبايد به‌ هيچ‌ وجه‌ مانع‌ و موجب‌ توقف‌ ما در كسب‌ آفريدگان‌ محيط‌ زيست‌ ما و در تعارض‌ دايمي‌ با ما مي‌باشد. بلي‌. انسان‌ هر چه‌ را خوب‌ نشناسد، يا آن‌ را بسيار كوچك‌ مي‌شمارد، يا بسيار بزرگ‌، يا نسبت‌ به‌ آن‌ بي‌تفاوت‌ مي‌ماند.

اگر آن‌ را كوچك‌ بشمارد، آماده برخورد به‌ هنگام‌ تعارض‌ و رويا رويي‌ احتمالي‌ با آن‌، يا بهره‌ گيري‌ از آن‌ نمي‌شود؛ و اگر بزرگ‌ بشمارد، چه‌ بسا اينكه‌ بيش‌ از حدّ لازم‌ از آن‌ بهراسد؛ و يا نيروهايي‌ را كه‌ بايد براي‌ امور مهمتر مصرف‌ كند، براي‌ آن‌ شيي‌ء كوچك‌ و به‌ ظاهر بزرگ‌، به‌ هدر دهد. و اگر هم‌ نسبت‌ به‌ آن‌ بي‌تفاوت‌ بماند چه‌ بسا اينكه‌ آن‌ چيز منافع‌ يا مفاسدي‌ داشته‌ باشد كه‌ غفلت‌ از آن‌، موجب‌ پشيماني‌ بشود.

ما در جريان‌ تأليف‌ جلد اوّل‌ كتاب‌، 12 اصل‌ از اصول‌ خلقت‌ را از آيات‌ كلام‌ اللّه‌ استخراج‌ و مورد استفاده‌ و استناد قرار داديم‌. اين‌ 12 اصل‌ را در اول‌ اين‌ مجلد هم‌ نقل‌ كرده‌ايم‌؛ و مورد استناد قرار خواهيم‌ داد.

يكي‌ از اصول‌ دوازده‌گانه مذكور، اصل‌ تزويج‌ است‌. كه‌ از آيه 49 والذاريات‌ چيزي‌ را و براي‌ هر چيزي‌ كه‌ آفريديم‌، دو گروه‌ قرار داديم‌. باشد كه‌ شما به‌ اين‌ مهّم‌ توجّه‌ نماييد.

توجّه‌ فرماييد كه‌ مرد، يك‌ شي‌ء يا مخلوق‌ است‌ كه‌ زوج‌ آن‌ زن‌ است‌. جسم‌، يك‌ آفريده‌ است‌ كه‌ زوج‌ آن‌ روح‌ است‌. انسان‌ و انسانيت‌ هم‌ يك‌ شي‌ء و مخلوق‌ است‌ كه‌ زوج‌ و قرينه آن‌ جن‌ّ است‌.

خداوند آنگاه‌ كه‌ آدم‌ ابوالبشر را آفريد، زوج‌ او را كه‌ حوّا بود خلق‌ فرمود. در همان‌ حال‌، در برابر آدم‌ و حوا، ابليس‌ را كه‌ از جن‌ يا ابوالجّن‌ است‌ قرار داد. از آدم‌ و حوا خالق‌ نيستند) كه‌ شما را از نفس‌ واحده‌ (آدم‌) آفريد؛ و از نوع‌ آن‌، همسرش‌ را خلق‌ كرد؛ و از آن‌ زوج‌، مردان‌ بسيار و زناني‌ خلق‌؛ و در جهان‌ پراكنده‌ ساخت‌...» (نساء، 1)

مسلّم‌ بدان‌ كه‌ اين‌ موجود، دشمني‌ است‌ بزرگ‌ براي‌ تو و براي‌ همسرت‌. پس‌ مراقب‌ باشيد شما را از جنت‌ بيرون‌ نكند. كه‌ بدبخت‌ خواهيد شد.» (طه‌، 115).

و همين‌ اخطار را طي‌ آيه 48 سوره‌ كهف‌، براي‌ ما كه‌ ذريّه آدم‌ هستيم‌، با اشاره‌ به‌ او را و ذريّه‌اش‌ را در عوض‌ من‌، به‌ سرپرستي‌ خود برمي‌گزينيد؟ در حالي‌ كه‌ آنها دشمنان‌ بزرگ‌ شما هستند؟ چه‌ بد انتخابي‌ است‌ براي‌ ستمگران‌ در عوض‌ (خداوند).»

در آيات‌ مذكور، و آيات‌ متعدّد ديگر، كه‌ ابليس‌ را مخالف‌ آدم‌ و ذريه او را مخالف‌ فرزندان‌ آدم‌، معرفّي‌ مي‌نمايد، به‌ آن‌ معني‌ نيست‌ كه‌ شياطين‌ دشمن‌ جاني‌ انسانها هستند؛ تا به‌ آنان‌ آسيب‌ برسانند. آنها مخالف‌ ايماني‌ هستند؛ و آنچنان‌ كه‌ خداوند اشياء و عواملي‌ آفريده‌ است‌ تا بر ضدّ سلامتي‌ انسان‌ عمل‌ كنند، نيز عواملي‌ خلق‌ كرده‌، تا بر ضدّ بيماريها و به‌ تقويت‌ انسان‌ بپردازند. شيطان‌ را هم‌ آفريده‌ است‌ تا به‌ بيماري‌ سختي‌ است‌؛ و خداوند هم‌ بيماريهاي‌ سخت‌ آنها را (به‌ وسيله شياطين‌) افزايش‌ مي‌دهد. و براي‌ آنها به‌ علّت‌ درغگويي‌شان‌ (نسبت‌ به‌ دين‌) عذابي‌ دردناك‌ است‌.» (بقره‌، 9).

به‌ شرحي‌ كه‌ ما در خصوص‌ 12 اصل‌ از اصول‌ خلقت‌ بيان‌ داشته‌ايم‌، و يكي‌ از آن‌ اصول‌، اصل‌ تكامل‌ است‌، و تكامل‌ هم‌ شامل‌ جنبه‌ هاي‌ مثبت‌ و منفي‌ نظام‌ آفرينش‌ مي‌شود، كه‌ حاكم‌ بر مخلوقات‌ است‌؛ و بايد هر اصلي‌ براي‌ نفاذ و آثار عملي‌ خود، عواملي‌ داشته‌ باشد. اصل‌ تكامل‌ هم‌ عواملي‌ دارد. كه‌ براي‌ نفوذ آن‌، در جنبه‌ هاي‌ منفي‌ ديني‌ انسانها، شياطين‌ عهده‌ دار عامليت‌ هستند.

آنچنان‌ كه‌ با استناد به‌ آيه 9 سوره‌ بقره‌، فوقاً اشاره‌ كرديم‌، خداوند خود و با دست‌ خود، بيماري‌ قلب‌ منافقين‌ را افزايش‌ نمي‌دهد. بلكه‌ شياطين‌ را مأمور اين‌ كار مي‌فرمايد. تا بيماري‌ ايماني‌ آنها را در مسير تكامل‌، سوق‌ دهند. كما اينكه‌ پيامبران‌ و فرشتگان‌ را مأمور فرموده‌، تا ايمان‌ مؤمنان‌ را به‌ سوي‌ كمال‌ هدايت‌ نمايند.

دارند و آيات‌ بسيار ديگري‌ كه‌ همگان‌ اطلاع‌ دارند حكايت‌ از هدايتگري‌ پيامبران‌ و فرشتگان‌ براي‌ هدايت‌ ايمان‌ به‌ سوي‌ كمال‌ است‌.

بدين‌ ترتيب‌، شياطين‌ جن‌ و انس‌، در برابر فرشتگان‌ و پيامبران‌، از عوامل‌ تكامل‌ هستند. امّا گروه‌ اول‌، در جهت‌ منفي‌؛ و گروه‌ دوم‌، در جهت‌ مثبت‌ ايمان‌ انسانها فعاليّت‌ مي‌نمايند. و چون‌ بر اساس‌ نظام‌ آفرينش‌، تمام‌ اجزاي‌ عالم‌ هستي‌، داراي‌ جنبه‌هاي‌ مثبت‌ و منفي‌ و ضد و نقيض‌ است‌، در نهايت‌ مسلّم‌ است‌ كه‌ وجود شياطين‌ هم‌ در اين‌ نظام‌، يك‌ ضرورت‌ است‌.

پس‌ پاسخ‌ اين‌ سؤال‌ كه‌ چرا خداوند شياطين‌ را آفريد؟ مانند پاسخ‌ به‌ سؤالهايي‌ است‌ از قبيل‌ اينكه‌: چرا خداوند شب‌ را آفريد؟ چرا مرگ‌ را آفريد؟ چرا بيماريها را آفريد؟ چرا در برابر مرد، زن‌ را و در برابر زن‌، مرد را آفريد؟ چرا بعضي‌ را دوست‌ داشته‌ و بعضي‌ را دشمن‌ مي‌داريم‌؟

اگر به‌ اين‌ توضيحات‌ قانع‌ نشويد كه‌ وجود شياطين‌ ضرورت‌ دارد، و نابودي‌ آنها را طالب‌ باشيد؛ بايد در نظر داشته‌ باشيد كه‌ موضوع‌ توقعّات‌ به‌ همين‌ جا ختم‌ نمي‌شود.

فرض‌ كنيد شيطانها كه‌ بر ضد مؤمنان‌ فعاليّت‌ دارند نابود شوند، در اين‌ صورت‌ با دشمنان‌ و شياطين‌ انسي‌ چه‌ مي‌توان‌ كرد؟

ممكن‌ است‌ وجود آنها را هم‌ مزاحم‌ بدانيم‌ و در اين‌ صورت‌ طالب‌ نابودي‌ آنها هم‌ بشويم‌، آنچه‌ مسلّم‌ است‌ از نظر دشمنان‌، وجود ما هم‌ مزاحم‌ است‌؛ و لذا آنها هم‌ طالب‌ نابودي‌ ما خواهند بود. با اين‌ حال‌، ديگر چه‌ كسي‌ بر روي‌ زمين‌ باقي‌ خواهد ماند؟

اگر مخالف‌ ما وجود نداشته‌ باشد، وجود ما هم‌ منهدم‌ مي‌شود. چون‌ ما هم‌ مخالف‌ آنها هستيم‌! يكي‌ از شرايط‌ مهم‌ دين‌، ايمان‌ به‌ غيب‌ است‌. كه‌ شياطين‌ و جن‌ و فرشتگان‌ و بسياري‌ ديگر از مخلوقاتي‌ كه‌ ما از آنها اشاره‌اي‌ هم‌ نشنيده‌ايم‌، از آن‌ جمله‌ هستند.

ما به‌ دلايلي‌ كه‌ فوقاً بيان‌ كرديم‌، كه‌ از صريح‌ آيات‌ استنتاج‌ كرده‌ايم‌، به‌ آنها ايمان‌ داريم‌. و وجود آنها را حتي‌ آنهايي‌ را كه‌ ظاهراً بر ضرر ما هستند، ضروري‌ و لازم‌ مي‌دانيم‌. مانند شياطين‌. و معتقديم‌ كه‌ احمقانه‌ترين‌ عقيده‌، عقيده تحصيل‌ كرده‌ها و دانشمنداني‌ است‌ كه‌ وجود جن‌ و شيطان‌ و موجودات‌ غيبي‌ ديگر را از اوهام‌ و خرافات‌ مي‌پندارند. اين‌ قبيل‌ اشخاص‌، اگر حتي‌ به‌ مقدّمه دانسته‌هاي‌ بديهي‌ و دانش‌ خود، اندك‌ تأملي‌ مي‌نمودند، به‌ راحتي‌ اين‌ موجودات‌ غيبي‌ را باور مي‌كردند. و دست‌ از عناد و لجاج‌ با عقايد ديني‌، بر مي‌داشتند. كه‌ در اين‌ صورت‌، موجب‌ جهت‌ يافتن‌ دانش‌ آنها به‌ سوي‌ حقيقت‌ و كمال‌ هم‌ مي‌شد.

اينها بايد توجّه‌ كنند كه‌ ما به‌ مقتضاي‌ فطرت‌ وجود خود، اشيايي‌ را مي‌بينيم‌ كه‌ در حدّ معيني‌ از تكاثف‌ هستند. كما اينكه‌ گوش‌ ما فقط‌ قادر به‌ شنيدن‌ اصواتي‌ است‌ كه‌ در حدّ مشخصي‌ از ارتعاش‌ باشد. و از شنيدن‌ اصوات‌ بسيار شديد، و يا بسيار ضعيف‌، ناتوان‌ است‌. حال‌ كدام‌ دانشمند عاقلي‌ مي‌تواند بگويد: غير از اصواتي‌ كه‌ ما مي‌شنويم‌، صداي‌ ديگري‌ وجود ندارد؟

گفتيم‌ ما چيزهايي‌ را مي‌توانيم‌ ببينيم‌، كه‌ در حدّ معيني‌ از تكاثف‌ هستند. مانند اجسامي‌ كه‌ حجم‌ ظاهري‌ زمين‌ را تشكيل‌ مي‌دهند. امّا همين‌ مواد متشكله زمين‌ هم‌ هر چه‌ رقيق‌تر و بسيط‌تر باشند، در ديد ما اشكال‌ ايجاد مي‌كنند. مانند اجسام‌ شيشه‌اي‌. و آب‌. كه‌ شعاع‌ نور در آنها مي‌شكند. و ديد ما را گرفتار اشكال‌ مي‌كند. مانند اينكه‌ اشيايي‌ كه‌ در آب‌ قرار بگيرند، چشم‌ ما آنها را در محل‌ واقعي‌ خود نمي‌بيند. يا اشيائي‌ كه‌ در پشت‌ عدسيهاي‌ محدّب‌ قرار گيرند، در فاصله نزديك‌ و بزرگتر از اندازه واقعي‌ به‌ نظر مي‌رسند. و هر چه‌ فاصله آنها بيشتر شود، شكل‌ آنها مبهم‌تر مي‌شود. و در فاصله‌اي‌ متناسب‌ با عدسي‌، ديگر اصولاً قابل‌ رؤيت‌ نخواهند بود. و عدسيهاي‌ مقّعر اشياء را كوچكتر مي‌نمايانند. هوا كه‌ از گازها و عناصر رقيق‌ تشكيل‌ شده‌ است‌، اگر آلوده‌ با اشياي‌ كثيف‌ نباشد، بطور كلّي‌ براي‌ ما قابل‌ رؤيت‌ نيست‌. در حالي‌ كه‌ همه‌ مي‌دانيم‌ وجود دارد.

درك‌ و تشخيص‌ هوا براي‌ ما، از طريق‌ دم‌ و باز دم‌، يعني‌ توسط‌ ريه‌ها و نيز از طريق‌ احساسات‌ عصبي‌ پوست‌، يا بگو لمس‌، ميسّر است‌. و علي‌ رغم‌ اينكه‌ از ديد ما غايب‌ است‌، وجود دارد. و كسي‌ منكر آن‌ نيست‌. هر چند با چشم‌ ديده‌ نمي‌شود.

همين‌ گونه‌ اگر از جو زمين‌ خارج‌ شويم‌، به‌ قول‌ تحصيل‌ كرده‌ها، به‌ خلأ مي‌رسيم‌. كه‌ معني‌ خلأ، يعني‌ اينكه‌ در آنجا چيزي‌ وجود ندارد. و خالي‌ از عناصر است‌. امّا آيا اين‌ يك‌ حرف‌ عقلاني‌ است‌، كه‌ اگر چيزي‌ را نمي‌بينيم‌، بگوييم‌ وجود ندارد؟ حدّ اقل‌ اين‌ است‌، كه‌ خود خلأ، كه‌ براي‌ خود چيزي‌ است‌، وجود دارد.

ما براي‌ اينكه‌ خلأ را بشناسيم‌ يك‌ مثال‌ مي‌آوريم‌:

يك‌ قطعه‌ اسفنج‌ را در دست‌ بگيريد و آن‌ را جمع‌ و جور كنيد؛ و در عين‌ حال‌، محكم‌ بفشاريد. بدون‌ اينكه‌ ظاهراً هوايي‌ از آن‌ خارج‌ شود. حجم‌ آن‌ بسيار كمتر از آنچه‌ بود مي‌شود. اگر فرضاً آن‌ قطعه‌ اسفنج‌ فشرده‌ شده‌، خاصيت‌ ارتجاعي‌ خود را به‌ علّتي‌ از دست‌ بدهد، ديگر آن‌ اسفنج‌ نخواهد بود. زيرا خلأي‌ كه‌ آن‌ را به‌ حالت‌ اسفنج‌ بودن‌ در آورده‌ بود، از ميان‌ مي‌رود. و در حالي‌ كه‌ حجم‌ آن‌ بسيار كمتر شده‌، وزن‌ آن‌ تقريباً ثابت‌ مي‌ماند.

مطابق‌ محاسباتي‌ كه‌ به‌ عمل‌ آمده‌، اگر بر فرض‌ محال‌، وسيله‌اي‌ باشد كه‌ بتوان‌ با آن‌ كره زمين‌ را مانند اسفنجي‌ كه‌ مثال‌ زديم‌، به‌ هم‌ فشار دهد كه‌ فواصل‌ اتمهايي‌ كه‌ ذرات‌ آن‌ را تشكيل‌ مي‌دهند، از بين‌ برود. و اتمها و اجزاي‌ اتمها، كاملاً به‌ هم‌ بچسبند. حجم‌ موجود زمين‌ تقريباً به‌ اندازه يك‌ توپ‌ فوتبال‌ خواهد شد. و اين‌ به‌ علّت‌ آن‌ است‌ كه‌ خلأ فيمابين‌ اجزاي‌ آن‌ بيرون‌ رانده‌ شده‌ است‌. همين‌ گونه‌ در نظر بگيريم‌ كه‌ اگر مثلاً بنده‌ را زير منگنه‌اي‌ بگذارند، و آنقدر بفشارند تا اجزاي‌ وجودم‌ به‌ هم‌ كاملاً بچسبند، قدر مسلّم‌ اين‌ است‌ كه‌ ديگر اين‌ آدم‌ فعلي‌ نخواهم‌ بود.

پس‌، وجود من‌، وجود زمين‌، وجود عالم‌ هستي‌، و هر چيزي‌ كه‌ به‌ تصور درآيد، بستگي‌ تام‌ و تمام‌ به‌ خلأ خود دارد. حال‌، آيا چنين‌ چيزي‌ را كه‌ ما آن‌ را مطلقاً نمي‌بينيم‌، امّا وجود آن‌ اساسي‌ترين‌ مادّه‌ و وسيله بروز و ظهور اشياء است‌، مي‌توان‌ گفت‌ و يا تصور كرد كه‌ وجود ندارد؟

عاقل‌ آن‌ است‌ كه‌ بگويد: من‌ تا كنون‌ خلأ را نشناخته‌ام‌. نه‌ اينكه‌ بگويد چون‌ قابل‌ رؤيت‌ نيست‌، از اوهام‌ و خيالات‌ است‌.

و نيز اگر از اثر وجود خلأ آگاه‌ نبود، نگويد اثر آن‌ در وجود آدميان‌ و موجودات‌ ديگراز خرافات‌ است‌. بلكه‌ بگويد من‌ از كيفيت‌ اثر آن‌ در موجودات‌ ديگر، آگاه‌ نيستم‌. زيرا اگر خلأ نبود، بنده نويسنده‌ و شماي‌ خواننده عزيز، مطلقاً و بدون‌ شك‌، در هيأت‌ فعلي‌ وجود نداشتيم‌.

پس‌ چيزهاي‌ بسياري‌ هست‌ كه‌ از نظر ما غايب‌ هستند. و ضمن‌ غيبت‌، در وجود ما هم‌ بسيار موثر هستند. كه‌ جّن‌ و فرشتگان‌ هم‌ نمونه‌ هايي‌ از آنها مي‌ باشند. و همين‌ گونه‌ مطالب‌ است‌ كه‌ خداوند آنها را از ضروريات‌ ايمان‌ تعريف‌ فرموده‌. و بدين‌ وسيله‌، خواسته‌ است‌ انسانها را از پوسته‌ و تارهايي‌ كه‌ به‌ دور خود تنيده‌ است‌ بيرون‌ بياورد. و خلق‌ و خوي‌ و عقايد و افكار آنها را آدمي‌ و خليفةالهي‌ كند.

مهم‌ترين‌ وسيله احراز درجه تقوي‌، براي‌ فردي‌ كه‌ لياقت‌ نام‌ آدميّت‌ را پيدا مي‌كند، ايمان‌ به‌ غيب‌ است‌.

ايمان‌ به‌ غيب‌، آدمي‌ را از قيد و بند تحجّر و توقّف‌ و بسنده‌ كردن‌ به‌ ظاهر امور آزاد كرده‌، به‌ قلب‌ امور و كشف‌ اسرار و هدايت‌ به‌ معنويات‌ واقعي‌ جهت‌ داده‌، همراهي‌ مي‌كند. شناخت‌ جن‌ و شيطان‌ و فرشته‌، مقّدمه امر هستند، نه‌ اصل‌ و نتيجه‌. و سخيف‌ترين‌ و منحط‌ترين‌ افكار را كساني‌ دارند، كه‌ اين‌ مقدمّات‌ را هم‌ خرافات‌ مي‌پندارند!؟

اكنون‌ كه‌ ما به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيديم‌ كه‌ وجود شيطان‌ يكي‌ از لوازم‌ نظام‌ جهان‌ ما مي‌باشد و اعمال‌ شياطين‌ مطابق‌ صراحت‌ آيات‌، به‌ صورت‌ مأموريت‌ انجام‌ مي‌شود، اين‌ سؤال‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ پس‌ چرا بايد او را لعن‌ كنيم‌؟ و از وسوسه‌هاي‌ او به‌ خداوند پناه‌ ببريم‌؟

ساده‌ترين‌ جواب‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند، هر مخلوقي‌ را براي‌ اجراي‌ مقتضيات‌ فطري‌ خود آن‌ مخلوق‌، آفريده‌ است‌. مثلاً مرد، براي‌ اين‌ آفريده‌ شده‌ است‌ كه‌ مطابق‌ مقتضيات‌ فطري‌ خود عمل‌ كند. نه‌ مطابق‌ فطرت‌ زنان‌. و همين‌ گونه‌ زن‌، بايد زن‌ باشد. نه‌ اينكه‌ رفتار مردان‌ را پيشه‌ كند. خلاف‌ فطرت‌ عمل‌ كردن‌ انحراف‌ است‌. زن‌ نبايد مثلاً تمرين‌ كند تا صدايش‌ كلفت‌ و رفتارش‌ زمخت‌ باشد. و چون‌ ريش‌ و سبيل‌ ندارد با چسباندن‌ ريش‌ و سبيل‌ مصنوعي‌، خود را به‌ شكل‌ مردان‌ در آورد. و مرد هم‌ نبايد صداي‌ خود را نازك‌ كند. و عشوه‌ و ناز پيشه‌ كند. و مانند زنان‌، به‌ آرايش‌ و زينت‌ آلات‌ روي‌ آورد. و هر چند كساني‌ باشند كه‌ اين‌ دو گروه‌ مخالف‌ را به‌ تقليد و پيروي‌ از خصوصيات‌ همديگر تشويق‌ نمايند. و عاقل‌ آن‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ ترغيبهاي‌ منحرف‌ كننده‌، وقعي‌ ننهد و اعتنايي‌ نكنند.

نكته ديگر اينكه‌، بايد از شياطين‌ و شرارت‌ آنها بر حذر باشيم‌؛ و به‌ خداوند پناه‌ ببريم‌. نه‌ به‌ علت‌ اينكه‌ از نوع‌ مخالف‌ ما، يعني‌ از نوع‌ جن‌ مي‌باشند. تعريف‌ و تبيين‌ قرآن‌ از جن‌، كه‌ نوع‌ منفي‌ و مقابل‌ آدم‌ است‌، همانگونه‌ است‌ كه‌ از انسانها تعريف‌ فرموده‌. كما اينكه‌ در سوره الرّحمن‌، آنها را عيناً مشابه‌ انسانها شناسانده‌ است‌. و در سوره جن‌، از مؤمنان‌ آنان‌ به‌ نيكي‌ ياد شده‌ است‌.

اين‌ بر حذر داشتن‌ از اعمال‌ شيطاني‌، و پيروي‌ از شياطين‌ را هم‌ منحصر به‌ شياطين‌ جني‌ نفرموده‌ است‌. بلكه‌ شياطين‌ انسي‌ را هم‌ با همين‌ چوب‌ رانده‌. و اين‌ به‌ مفهوم‌ آن‌ است‌ كه‌ از شرارت‌ كاران‌، بايد پرهيز كرد. و مرتكب‌ شرارت‌ كاري‌ نشد. و فرق‌ نمي‌كند اينكه‌ شياطين‌ انسي‌ باشند، يا شياطين‌ جنّي‌. ديگر اينكه‌ شياطين‌، اعّم‌ از انسي‌ و يا جنّي‌، خود گمراه‌ هستند. و كسي‌ كه‌ مي‌خواهد راهي‌ را طي‌ كند، عاقلانه‌ است‌ كه‌ به‌ راهنمايي‌ راه‌ شناسان‌ و رهروان‌ گوش‌ كند. نه‌ به‌ گفتار گمراهان‌. و ابليس‌ و پيروان‌ او، با بي‌اعتنايي‌ به‌ دستور و فرمان‌ خداوند، و شرارت‌كاري‌، ثابت‌ كرده‌اند كه‌ براي‌ اينكه‌ به‌ دوستي‌ و سرپرستي‌ و نمونه‌ و رهبري‌ انتخاب‌ شوند، شايستگي‌ ندارند. همين‌ طوراند ديگر منحرفان‌ و شرارت‌ كاران‌ انساني‌.

اكنون‌ بايد بدانيم‌، غرض‌ از پناه‌ بردن‌ به‌ خداوند، از شيطان‌، هنگام‌ خواندن‌ قرآن‌ چيست‌؟ منظور از استعاده‌ به‌ خداوند، به‌ هنگام‌ قرائت‌ قرآن‌، كه‌ در سوره نمل‌، آيه 100، به‌ آن‌ دستور داده‌ شده‌، در آيه بعد، يعني‌ 101 همان‌ سوره‌، بلافاصله‌ توضيح‌ كساني‌ كه‌ به‌ پروردگارشان‌ ايمان‌ و توكل‌ دارند، تسلّطي‌ نيست‌.» يعني‌ بدانيد پناه‌ بردن‌ به‌ خداوند، موجب‌ قطع‌ اميد اوست‌ بر تسلط‌ بر شما. يعني‌ هنگام‌ خواندن‌ قرآن‌ به‌ خدا و پيغمبراو و كلام‌ او ايمان‌ داشته‌ باشيد و خداوند را كارگزار واقعي‌ خود بدانيد.

چنين‌ كسي‌، قرآن‌ را براي‌ افزايش‌ دين‌ و دانش‌ خود مي‌خواند. نه‌ مانند افراد مغرض‌ و بي‌ايمان‌، براي‌ انگشت‌ گذاشتن‌ روي‌ متشابهات‌ از آيات‌. و ايراد گرفتن‌ و آنها را در جهت‌ مقاصد شيطاني‌ خود مورد سوء استفاده‌ قرار دادن‌. چنانكه‌ خود صريح‌ فرموده‌: محكمات‌ هستند و آياتي‌ از آن‌ متشابهات‌ هستند. پس‌ كساني‌ كه‌ قلباً ميل‌ به‌ باطل‌ دارند، آيات‌ متشابه‌ آن‌ را به‌ منظور فتنه‌انگيزي‌، پيروي‌ و تأويل‌ مي‌كنند. در حالي‌ كه‌ تأويل‌ آن‌ را جز خداوند كسي‌ نمي‌داند. و كساني‌ كه‌ در علم‌ رسوخ‌ دارند، مي‌گويند به‌ قرآن‌ ايمان‌ آورده‌ايم‌. تماماً از نزد پروردگار ما نازل‌ شده‌ است‌. و (به‌ اين‌ معني‌) جز خردمندان‌ كسي‌ ديگر توجّه‌ ندارد.» (آل‌ عمران‌، 5).

بدين‌ ترتيب‌، ايمان‌ داشتن‌ به‌ صدق‌ كّل‌ آيات‌، اعّم‌ از محكمات‌ و متشابهات‌، در معني‌ پناه‌ بردن‌ به‌ خداوند، هنگام‌ قرائت‌ قرآن‌ است‌. و تزلزل‌ داشتن‌، هنگام‌ قرائت‌ متشابهات‌، از وسوسه‌ هاي‌ شيطان‌ است‌. كه‌ بايد از گرفتار شدن‌ قلب‌ به‌ چنين‌ وسوسه‌هايي‌ به‌ خداوند پناه‌ ببريم‌.

جام‌ مي‌ وخون‌ دل‌ هريك‌ به‌ كسي‌ دادند در دايره‌ قسمت‌ اوضاع‌ چنين‌ باشد

در كار گلاب‌ وگل‌ حكم‌ ازلي‌ اين‌ بود كاين‌ شاهد بازاري‌ وآن‌ پرده‌ نشين‌ باشد



(حافظ‌)



تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه