انّا اَنزَلنا الَيكَ الكتابَ بالحقّ لتَحكُمَ بينَ النّاسَ بما اَريكَ اللّهُ وَ لا تَكُن للخائنينَ خَصيماً - وَ اَستَغفراللّهَ انِّ اللّهَ كانَ غَفوراً رَحيماً - وَ لا تُجادلَ عَن الِّذينَ يَختانونَ اَنفُسَهُم انِّ اللّهَ لا يُحبُّ مَن كانَ خَوّاناً اَثيماً : ما قرآن را بر تو نازل كرديم به حقّ (همراه ضروري و واجب كردن اعمال مفاهيم آن) تا بين مردم مطابق آنچه خداوند به تو ارائه كرده است حكومت كني و به دشمني به نفع خيانتكنندگان برنخيزي - از خداوند آمرزش بخواه ، زيرا خداوند بخشنده و مهربان است - و به طرفداري با كساني كه به خويشتن خيانت ميكنند مجادله و كشمكش مكن ، مطمئن باش كه خداوند كسي را كه خيانتكننده و گناهگار است دوست نميدارد . (106 - 108 نساء)
خداوند با بندگانش براي هدايت آنان بسوي كمال روابط بسيار و مستحكمي برقرار فرموده است كه مهمترين آنها به قرار زير است :
1 - هدايت از طريق ارائه مرگ و زندگي كه پيوسته مانند يك نوار عظيم و بيانتهاي سينمايي در برابر ديد همگان جريان دارد .
براي خداوند بسيار آسان بود كه هر تعداد انسان كه ميخواست روي زمين به يكباره بوجود آورد تا زندگي كنند و در نهايت امر آنها را يكباره بميراند .
در چنين وضعي كسي متوجه مرگ و زندگي و دنيا و آخرت و آفريننده و آفريدگان نميشد ، و يك حالت بيتفاوتي و لايشعر حاكم بود ، و سير تكاملي جريان پيدا نميكرد .
پس همين كه ما ميبينيم پيوسته كساني يا اشيائي پديد ميايند و رشد و نمو ميكنند و ميميرند و جا را براي آيندگان خالي ميكنند ، توجّه ما را جلب ميكند و از خود و ديگران ميپرسيم چرا ؟ و تكاپو و جستجو براي دريافت پاسخ چراها مشاعر ما را فعال و عقل و روان ما را تقويت ميكند ، و ما را در مسير كمال قرار ميدهد - اين حالت با درجات مختلف در نهاد تمام افراد بشر وجود دارد .
2 - هدايت با تعبيه نيازمنديها در فطرت بشر ، نيازمنديها نيروها و فشارهاي فطري هستند كه بشر را مجبور به تكاپو براي اقناع يا رفع نياز ميكنند ، و اين اقناع شدنها و رفع نيازمنديها لذّتبخش ميباشد ، و چشيدن طعم رفع نياز ، محرّك بشر بسوي تهيّه و تدارك مايحتاج و پيدا كردن راههاي بهتر و آسانتر براي خواستههاي خود ميشود و اين جستجوي راهها موجب كسب تجارب و علوم و استخدام عوامل و ابزار و جلب همكاري ديگران و ايجاد مؤانست بين افراد بشر براي انسان شدن و حفظ روابط انساني است ، و اين حفظ روابط انساني و كوششس در تظريف و تلطيف آن است كه انسانها را به مقام آدميّت ميرساند و در صراط مستقيم و سير الي اللّه قرار ميدهد ، و نياز انسانها را براي انتخاب اسوه و هادي و امام و فرمانروا شكوفا ميكند - چون عمل ضرورت اسوه را ، و راه را ، ضرورت رهبر را و برخوردها و اختلافات در اعمال و كردار ، ضرورت حاكم را ثابت مينمايند .
3 - تظاهر و تجلّي طبيعي اشياء ديگر .
چشمه از زير زمين سر بيرون ميكند يعني اظهار ميدارد كه در زير زمين هم آب هست ، تا انسانها به فكر حفر چاه نيفتند . نفت در شكل چشمه سر بيرون ميكند و گاز از منافذ زمين فوران ميكند و در شرايطي آتش ميگيرد تا به انسانها بگويد در اعماق زمين مواد انرژيزا هست تا او را تحريك كند به آنچه بايد بكند . آهن با سنگ برخورد ميكند و جرقه ايجاد ميكند تا انسانها را به بطون اشياء متوجّه نمايد . پسته پوست ميافكند و لب ميگشايد تا به انسان بگويد آمادهام تا از من تعذيه كني ، انار پوست خود را ميشكافد و گوهرهاي آبدار درون خود را به انسان عرضه ميدارد . ميوهها ميرسند و از شاخهها جدا ميشوند و خود را در پيش پاي انسان بر زمين ميافكنند يعني ما را هم نوش جان و توش توان كن .
غنچه ميشكفد و طراوت خود را بر امواج نور و عطر و شميم خود را بر دوش نسيم در بينائي و بويائي انسان مينشاند و او را به طرف خود ميكشاند .
مور دانههاي گياه را به لانه خود ميبرد تا آنها را انبار و به مقدار نياز از آنها تغذيه كند يعني اي انسان در مكتب من درس بخوان و ...
پس هر چه در طبيعت هست با تظاهر و تجلي خود انسانها را هدايت ميكنند تا راه كمال را بپيمايند .
4 - هدايت از طريق ايجاد بينظمي در نظام طبيعت .
گاهي توفاني بر ميخيزد و آرامش طبيعت را بر هم ميزند ، كشتيهاي كوهپيكر را در هم ميشكند - امواج دريا را بر خشكيها ميراند و شهرها را خراب ميكند و خانمانها را بر باد ميدهد .
زلزلهاي حادث ميشود و قشر سطح زمين را آش و لاش ميكند - صخرههاي خارا را ريز ريز و شهرها و دهات را زير و زبر ميكند .
كوهي دهان ميگشايد و گدازههاي آتشين خود را به چهره آسمان پف ميكند و نهرهايي از آتش به سوي زمين و دل درياها سرازير ميكند ، و آنها را به جوش و خروش ميآورد .
كوهي به حركت در ميآيد - قشري عظيم از قارهاي جدا ميشود و حركت ميكند ، در جائي ديگر جزيرهاي نو يا قارهاي جديد بوجود ميآورد .
هر از چند سالي در بخشي از زمين آنچنان خشكسالي ميشود كه دما را از روزگار اهالي در ميآورد و در جائي يا سالي ديگر آنقدر باران فرو ميبارد كه سيلابهاي بنياد برانداز جاري ميشود و موجودات را در كام مهيب خود فرو ميبرد و بسياري حوادث ديگر ...
5 - هدايت به طريق تحريكات و تظاهرات معنوي و جهشهاي موروثي .
تحريكات و تظاهرات معنوي گاهي در شكل رؤياهايي كه تعابير حقيقي و واقعي دارند ، و گاهي بصورت پيشبينيها و روشنبينيهايي كه براي بعضي ايجاد ميشود حادث ميگردند ، و از نمونههاي آنها هم در تواريخ ثبت گرديده و هم گاهگاهي در بين افراد اجتماعات قابل رؤيت ميشوند .
هر چند بين دانشمندان معروف اين است كه اينگونه حرفها جزء خرافات و توهّمات بياساس هستند ، امّا كثرت اين قبيل تعاريف بر استدلال و دعاوي دانشمندان ميچربد تا حدّي كه آنها را بياعتبار ميسازد . امّا جهشهاي موروثي كه اغلب باعث بوجود آمدن نوابغ در بين افراد عادّي و يا افرادي رشيد از افراد ضعيف و يا نسلي سفيد از افرادي تيرهرنگ ميشود ، قابل انكار نميباشد .
6 - هدايت به وسيله القاء در دلها و يا وحي و سروش در گوشها .
القاء در دلها پديدهاي است كه اكثراً براي جويندگان و كاوشگران و بطور كلي براي خواهندگان بوجود ميآيد ، بدين ترتيب كه شخصي موضوعي را يا حل مشكلي را با استفاده از تمام توانهاي مادّي و معنوي دنبال ميكند ، امّا چه بسا كه در حال عادّي به نتيجهاي نرسد ، امّا اتفاق ميافتد كه در يك حالت غيرعادّي مانند بيخبري ، رخوت و يا خواب ، حل مشكل يا نتيجه منظور برايش حاصل و در ضميرش خطور ميكند ، و اين ادعا علاوه بر بروز و ظهور غيرقابل آن متكي است بر آيه 30 از سوره دهر كه ميفرمايد : وَ ما تشاؤن الّا اَن يَشاء اللّه اناللّه كانَ عَليماً حَكيما : نميخواهند مگر اينكه خدا بخواهد زيرا خداوند داناي درستكردار است .
اين آيه و آيات ديگري كه در همين معنا هستند ، خواست بندگان و خواست خداوند را در امتداد هم قرار داده است . يعني بندگان چيزي را ميخواهند كه خدا بخواهد يا به عبارت ديگر ، تا خدا نخواهد بنده نخواهد خواست و لذا خواست بنده همان خواست خداوند است ، و چون خواست خداوند بطور قطع عملي ميشود ، خواست بنده هم وقتي واقعاً خواست قطعي او باشد در نهايت عملي ميشود . از اين جهت است كه وقتي شخصي خواست خود را جداً دنبال كند خداوند راه عملي شدن آن را به او القاء مينمايد . چنانچه وقتي آدم قلباً از كاري پشيمان شود خداوند هم دستور يا بگو فرمول توبه را به او القاء ميكند : فَتَلّقي آدَمُ من رَبه كَلَماتٍ فَتابَ عَلَيهَ انِّهُ هُوَالتِّوابُ الرِّحيم : - آدم از پروردگارش كلماتي را دريافت كرد پس توبه را بر او افكند زيرا او از سر مهرباني پذيرنده پشيماني و توبه است . (35 بقره)
بطوريكه ملاحظه ميشود ، در اين قبيل موارد ، پروردگار هم القاءكننده كلمات ، هم افكنده توبه بر آدم و هم در نهايت امر پذيرنده توبه و به معناي كلي همهكاره خداوند است .
در اينجا بايد توضيح بدهيم كه اگر ما نسبت به موارد پنجگانه مذكور به ايات قرآن استناد نكرديم به اين دليل است كه اولاً ، بحث طولاني ميشد ، ثانياً چون موارد بحث به اشياء و حوادث طبيعي و قابل لمس و درك مربوط نميشد كه براي همگان قابل درك و فهم است ، از استناد به آيات قرآن خودداري شد بخصوص اينكه اشياء و حوادث طبيعي هم آيات خداوند هستند ، و لذا همانند آيات قرآن قابل استناد ميباشند چنانچه فرموده است : وَ كَاَيِّنَ من آيَةٍ فيالسموات وَالاَرض يَمُرّوُنَ عَلَيها وَ هُم عَنها مُعرضوُن : اي بسا آياتي در آسمانها و زمين هست كه بر آنها ميگذرند در حاليكه به آنها بياعتنا هستند (105 يوسف) يعني آيات طبيعي هم قابل استناد هستند . امّا اكنون كه با بحث در بند ششم وارد امور معنوي شديم ، ضرورتاً به استدلال و استناد به آيات قرآن پرداختيم زيرا استناد به حوادث طبيعي كه آيات مجسم هستند براي بحثهاي قابل ادراك ، كفايت ميكند ، در حاليكه براي استدلال در بحثهاي معنوي بايد بيشتر به ايات منزل كه مكتوب و تثبيت شدهاند استناد نمائيم .
ضمناً برخلاف ديگران ، به نظر ما خداوند آيات طبيعي و آيات آسماني را در عرض و موازي همديگر قرار داده است و لذا قابل انطباق بر يكديگر هستند ، آنچنانكه جسم و روح بر هم منطبق ميباشند ، و آنچنانكه اعمال ، كه ناشي از امور طبيعي هستند قابل انطباق با آيات آسماني هستند و اصولاً خداوند آيات را براي اعمال آنها بر امور طبيعي نازل فرموده است .
پس ما با رعايت آيات آسماني كه اوامر پروردگار هستند - در اعمال و كردار خود - به اعمال خود جان ميدهيم ، و به عبارت ديگر ، با اعمال خود براي آيات آسماني كالبد و يا قالب ميسازيم و آنها را قابل لمس و رؤيت مينمائيم ، و آنها را متجلّي ميكنيم .
هر آيهاي در بدو امر در علم پروردگار حضور داشته و آيندگان از آن بيخبر بودهاند يعني آيه براي كسي متجلّي نبوده است .
خداوند اراده ميفرمايد كه پيامبري مبعوث كند و آيه و آياتي را به وسيله فرشته وحي يا بيواسطه براي پيامبر نازل كند . با اين عمل تجلّي آيه آغاز ميشود .
با دريافت وحي توسط پيامبر ، و بيان او براي ديگران ، تجلّي آيه بيشتر ميشود و با تثبيت آيه در قلوب بندگان خداوند ، نيمي از تجلّي آيه آشكار ميشود ، امّا تجلّي كامل آن بستگي كامل دارد به اينكه بنده آن را اعمال كند يا با ايمان كامل بيان نمايد .
مانند آيه قُل الّهُمَ مالكَ المُلكَ ، تُؤتيالمُلكُ مَن تَشاءُ وَ تُنزعُالمُلكَ ممِّن تَشاءُ وَ تُعَّزَ مَن تَشاءُ وَ تُذَّلُ مَن تَشاءَ بيَدَكَالخَيرَ انِّكَ عَلي كُلَّ شَيءٌ قَدير . اين قبيل آيات وقتي از سوي خداوند نازل ميشوند شروع به تجلّي ميكنند امّا آنگاه كه در قلب مؤمن بنشينند و او با ايمان و خلوص كامل دست به سوي آسمان بلند كند و بگويد الّهُمَ مالكَ المُلكَ ، تُؤتيالمُلكُ مَن تَشاءُ ... يعني از طرف بنده كه يك موجود مادّي است آيه بسوي اسمان صعود كند ، در آنصورت تجلّي تقريباً كامل ميشود همين گونه است جمله لَئن شَكَرتُم لَاَزيدَنِّكُم ، از آيه 7 سوره ابراهيم : - اگر حقّ نعمت را اداء كرديد مطمئناً آن را براي شما افزايش ميدهيم - كه آنگاه مطلب تجلّي ميكند كه بنده حقّ نعمت را بطور سزاوار اداء كند و خداوند هم شروع به افزايش آن نعمت كند . و قصّ عليهذا .
پس آيه دو جنبه دارد ، يكي آسماني و نزولي و ديگري زميني و صعودي ، و در اينصورت است كه تجلّي آن تكميل ميشود - عيناً مانند هستي كه در زندگي و مرگ يا محو و اثبات تجلّي دارد .
امّا وحي يا سروش در صورتي لازم ميشود كه انسانها از آيات آفاق و انفس غفلت ورزند و به مبدأ و معاد بيتوجّه شوند و با خداوند رابطهاي نداشته باشند و يا اگر داشتهاند بر اثر غفلت آن رابطه قطع شده باشد .
در چنين شرايطي كه انسانها رابطه خود را با خداوند گسيخته باشند ، خداوند به رحمت خود پيشقدم در برقرار كردن رابطه با بندگان خود ميشود و باب وحي را به روي شايستگاني از بندگان خود باز ميكند . با برقراري رابطه با بندگان از طريق وحي ، آنچه را براي هدايت بندگان لازم باشد نازل ميفرمايد ، و به مهبط وحي كه پيامآور اوست امر ميفرمايد تا آن آيات را ضبط و ثبت و در عين حال به بندگان او ابلاغ نمايد و حقّ و ضرورت امر را به آنان تفهيم و نيز اعمال كند .
به همين منظور است كه فرموده است : انّا اَنزَلنا اليكَالكتابَ بالحقّ لتَحكُمَ بَين الناس ... اشارات و فرازهاي آيات سهگانه عنوان بحث به شرح زير است : -
1 - اي رسول ما آنچه را ما از طريق وحي به تو نازل كرديم بايد بصورت كتاب تدوين و تثبيت نمائي .
2 - كتاب به معني مطالب مكتوب و تثبيتشدهاي است كه بقاي آن براي مراجعه ديگران به آن ، ضرورت دارد و لذا به معني كُتبَ : وُجبَ ميباشد - و در اين مورد معني آن نيست كه خداوند يك مقدار آيات مكتوب و مجلّد را بصورت يكجا براي پيغمبر نازل نموده است ، بلكه به اين معني است كه قبول و عمل و التزام به مفاد اين آيات را براي عصر پيغمبر واجب و براي آيندگان قرون آتي تدوين و تثبيت و لازمالاجراء فرموده است .
3 - اين واجب و لازم بودن مفاد آيات مُنزل علاوه بر آنچه از كلمه كتاب فهميده ميشود با كلمه «بالحقّ» تأييد ميگردد ، زيرا كلمه حقّ يعني مؤيد و ضروري و واجب. پس : اَنزَلنا اليكَالكتابَ بالحقّ ، يعني آنچه را از طريق وحي به تو نازل ميكنيم تثبيت شده و ضروري و لازمالاجرا ميباشد .
4 - لتَحكُمَ بَين الناس بما اريكَ اللّه : حرف ل امر است يعني تو بايد بين مردم به آنچه از طريق وحي به تو ارائه ميشود حكومت كني - به عبارت ديگر اين قرآن كه به تو نازل ميكنيم و مفاد آن لازمالاجرا است ، بايد اساسنامه حكومت تو و آئيننامه زندگي مردم قرار گيرد ، يعني يك قوانيني است كه از طرف ما كه آفريننده هستيم براي اداره امور بندگان وضع و نازل گرديده و هر بندهاي محكوم است كه اين قوانين را محترم بدارد و اجراي مفاد آن را گردن نهد .
پس ، چون مجموعه آيات را خداوند خود در بسياري از موارد بنام كتاب و هدايت نامبرده است و كتاب نير تنها براي نويسنده نيست بلكه براي ديگران است و وجوب اجراي مطالب آن بخصوص با ذكر كلمه «بالحقّ» در آن صراحت دارد ، مسلّم است كه هر كه خود را بنده خداوند ميداند بايد فرمان خداوند را اطاعت كند ، و قوانين موضوعه آسماني را محترم بداند . به اين نكته مهم بايد توجّه داشت كه اگر اجراي مفاد قرآن ضرورت و وجوب نداشت به همان نام قرآن و نامهاي ديگري كه به اين مفهوم باشند اكتفا ميشد و نامهايي مانند كتاب و هدايت را براي آن وضع نميفرمود .
جمله : لتَحكُمَ بَين الناس بما اريكَ اللّه، صراحت دارد كه اساس حكومت بايد بر مفاهيم قرآن استوار باشد زيرا آنچه خداوند بر پيغمبر خود ارائه فرموده است آيات قرآن است و سنّت آن بزرگوار هم بر اساس قرآن ميباشد چنانكه فرموده است : وَ ما يَنطقُ عنالهوي - ان هُوَ الّا وَحيٌ يُوحي : و به ميل و هواي خويش سخن نميگويد - سخنان او غير از وحي كه به او الهام شده است نميباشد . (3 و 4 نجم)
6 - جمله وَ لا تَكُن للخائنينَ خَصيماً و آيات قبل و بعد از آن ، و نيز رواياتي كه در شأن نزول اين آيات وارد شده است ، حكايت از اين دارند كه شخصي يا اشخاصي از كساني كه به ظاهر مسلمان بودهاند مرتكب خيانتي شده و چون رسوا شده است عمل زشت خود را به ديگران نسبت داده و در عين حال از نزديكان خود كساني را كه نزد رسول خدا آبروئي داشته واسطه نموده و ذهن آن حضرت را با زبانبازي به گونهاي مشوّش نمودهاند كه آن حضرت متهم بيگناه را شديداً توبيخ و سرزنش كردهاند و نتيجتاً آيات 106 تا 113 سوره نساء براي افشاي حقيقت امر و رفع اتهام از بيگناه و هدايت مسلمانان جهت اقدام در اين موارد نازل شده است .
كساني كه علاقه دارند از رواياتي كه نسبت به اين قبيل موارد نقل شده است آگاه شوند به كتب تفاسير مراجعه نمايند و نبايد منتظر باشند كه ما هم به نقل آن روايات بپردازيم ، زيرا روش ما پرداختن به لبّ مطالب است نه افزودن به حجم كتاب .
لبّ مطلب به نظر ما اين است كه خداوند خواسته است يك نظام جامعالجهات آسماني براي سعادت دو جهاني بندگان خود وضع فرمايد ، ولي چون مردم زمان ظرفيت پذيرش چنين امر مهمي را در يك زمان نداشتهاند با آنان عيناً مانند تعليم و تربيت اطفال عمل فرموده است .
بطوريكه ميدانيم تربيت اطفال چنين است كه ابتدا والدين كلمه كلمه سخن گفتن و قدم قدم راه رفتن و با صبر و حوصله رفت و آمد و غذا خوردن و ساير مقدمات زندگي را به آنان ميآموزند ، و با رسيدن به سن شش هفت سالگي آنان را به آموزگاران مدارس ميسپارند و در آنجا از الفبا شروع به تعليم مينمايد و سال به سال و كلاس به كلاس آنها را تعليم ميدهند و بالا ميبرند تا بر حسب استعداد و قدرت به مدارجي از دانش و فن و حرفهاي برسند .
امروزه با وجودي كه سطح دانش عمومي بسيار بالاتر از قديم شده و اين تغيير وضع در فهم و درك اطفال نيز تأثير كرده است - علاوه بر دوره شش هفت ساله طفوليت - حدوداً 23 سال طول ميكشد تا يك انساني كه در شرايط نسبتاً خوب جسمي و روحي و امكانات مالي است بتواند تا حد يكي از رشتههاي مقدماتي دانشگاهي را طي كند و اين مدت تقريباً معادل مدت زماني است كه حضرت رسولالله آيات آسماني را اخذ و ابلاغ نمودهاند .
يعني با مردم زمان همانگونه رفتار شده است كه امروز با ابناء زمان عمل ميشود. دين كلمه به كلمه از منبع وحي اخذ و به مردم ابلاغ و اعلام شده است .
كلمه اول اقرار به وحدانيت خداوند بوده است : لا الهَ الّا اللّه و كلمه بعد شهادت به رسالت حضرت رسولاللّه : مُحَمَدً رَسولُاللّه .
و معرفت بعد ، اقرار به روز رستاخيز . و كم كم تعليم تدريجي اصول عقيده ديني ، و در دنبال آن معارف اخلاقي ، و پس از آنها تكاليف عبادي و اجتماعي و همزمان با اينها تفهيم اصول رهبري و فراهم كردن مقدّمات برقراري يك نظام ديني .
هر شخص عاقلي با اندك تأملي تصديق خواهد كرد كه روش اعلام شده براي برقرار كردن يك نظام مترقي ديني ، بهترين شيوهاي است كه در صدر اسلام اعمال شده است .
بديهي است كه فطرتاً هر تغيير جديدي كه در وضع متداول زندگي مردم اعم از كوچك يا بزرگ پديد آيد ، مواجه با اعتراضها و مخالفتها و كارشكنيهاي متناسب با آن خواهد شد ، و در مورد اسلام هم همينگونه بوده و تا ابد هم چنين خواهد بود .
و لذا طبيعي بوده است كه اشخاصي ، حتي از بستگان درجه اول حضرت رسول ، وقتي ميديدهاند كه آن حضرت شروع به اظهار مطالبي مغاير با فرهنگ و آداب و رسوم آنها كرده است به مخالفت برخيزند - بخصوص اينكه ميديدهاند كه ظاهراً نه او به اسمان صعود ميكند و نه فرشتهاي بر او نازل ميشود .
سخنان و تبليغات او تدريجاً افزايش و توسعه پيدا ميكند بخصوص در حاليكه كتابي مدوّن هم در دست ندارد ، سخن از كتاب آسماني ميگويد .
پس طبيعي بوده است كه نتوانند دعوتش را قبول كنند و لذا دنباله شرايط سخت دگيري كه براي قبول دعوت مطرح نموده اظهار ميكردهاند كه : اَو يَكونَ لَكَ بَيتٌ من زُخُرف اَو تَرقي فيالسِّماء وَ لَن نُؤمنَ لُوقيِّكَ حَتّي تُنزلَ عَلَينا كتاباً نَقرَؤهُ ... (يا بايد شرايط قبلي را براي صحت دعوت خود فراهم كني) يا خانهاي از طلا (يا قصري زرنگار) داشته باشي ، يا (در برابر چشم ما) به آسمان بالا روي (يعني داشتن رابطه آسماني را عملاً به ما نشان دهي ، و در صورتي هم كه به آسمان بالا روي) ما هرگز براي بالا رفتنت به آسمان به تو ايمان نميآوريم تا اينكه كتابي از آسمان فرود آوري كه ما آن را بخوانيم ... (95 اسراء)
آنها ميانديشيدهاند كه عجباً كسي كه او را به خوبي ميشناختهاند ، و هرگز نديدهاند فرشتهاي هم بر او نازل شود ، و كتابي هم در دست ندارد ، سخن از نزول وحي و كتاب ميگويد . گاهگاهي جمله و جملاتي (هر چند بديع و بليغ و حيرتانگيز) هم بيان ميكند ، و هيچگاه هم آن مطالب را تمام شده حساب نميكند ، و هر دم مطالب بيشتري به آنها اضافه ميكند :
بايد انصاف داد كه اكنون هم كه علم و دانش و درك و فهم عمومي اين همه بالا رفته است ، بعضي مسلمانان دانشمند (؟) هم نميتوانند عليرغم اينكه داراي صفات موروثي ديني هستند ، و در يك محيط اسلامي پرورش يافته و دانش اندوختهاند ، و قرآن هم تدوين و تثبيت شده در دسترس آنان هست ، و دعوي تخصّص و تحقيق ديني هم دارند - نميتوانند يك حكومت ديني را قبول كنند و به آن شديداً معترضند - آن معترضان زمان حضرت رسول در مقايسه با اين حضرات گناه بزرگي مرتكب نشدهاند ، و ما نبايد به ناروا آنها را لعن و نفرين كنيم !
نويسنده ، گاهي ميانديشد كه اگر خودش در شرايط مخالفان آن روزگار بود آيا به آساني دعوت را ميپذيرفت يا نه ؟
و از اين بابت كه در اين عصر و در شرايط موجود ، به عرصه وجود آمده است خداوند را سپاسگزار است . پاك بيرون آمدن از بوته امتحان و ثابت كردن نداشتن ناخالصي بسيار دشوار است - خداوند رحم كند . تقصيري كه مخالفان حضرت رسول داشتهاند اين است كه تعقّل نميكردهاند ، و مخالفتشان به لجاج و عناد منجر ميشده است ، امّا مخالفان امروز وضع بدتري دارند زيرا خود را مسلمان و قرآنشناس هم ميدانند معالوصف در محتواي كلي قرآن تعقّل نميكنند .
اينها در خواسته خود كه جدائي دين از سياست است متأثر از حوادث و وقايع زير ميباشند : -
1 - سابقه حكومتهاي كشورهاي اسلامي كه مسلمانان را به ترقّي و تعالي نرسانيده است .
2 - سابقه حكومتهاي مسيحيت بخصوص در قرون وسطي كه موجب تسلط آباء كليسا بر جان و ناموس مردم شد و آن اوراق سياه را بر تاريخ افزود .
3 - شيوع و نفوذ زاهدمآبي و درويش مسلكي و جوكيمنشي در اديان و مذاهب كه باعث عقبماندگي و فقر عمومي اجتماعات به ظاهر ديني شده است .
4 - پديدار شدن كشورهاي صنعتي و سرمايهداري و بياعتنا شدن آنها به دين كه موجب پيدايش اين توهّم در ميان سادهدلان شده است كه چون دين را در امور خود دخالت نميدهند مترّقي شدهاند !
5 - و از همه مهمتر اختصاص دادن تمام نيروي تفكّر و تأمّل و تحقيق خود به موارد مذكور و غافل ماندن از حقايق قرآن به خيال اينكه محتواي قرآن كلاً همينهايي است كه در شكل فرهنگهاي ديني مسلمانان ظاهر شده است - نه بيش از آن .
6 - مخالفت با اجتهاد و نوانديشي و تدبّرات خارج از چهارچوب موضوعه در امر بهرهوري از قرآن توسط محافظهكاران .
توجّه فرمائيد كه چقدر شبيه و نزديك است عقيده طرفداران امروزي جدائي دين از سياست با عقيده همفكران آنها در صدر اسلام : -
اينها خيره شدهاند به نظام كشورهاي صنعتي و سرمايهداري ، و يك نظام سياسي مشابه آنها را خواستارند .
همفكران آنها هم در عصر حضرت رسولاللّه ميگفتهاند : لَولا نُزَّلَ هذاالقُرآنُ عَلي رَجُل منَالقَريَتَين عَظيم : چرا اين كتاب (اگر براي وضع يك نظام ديني جديد است) بر يكي از مردان دو شهر بزرگ نازل نشده است .
آنها با بيان چنين جملاتي به بيلياقتي خود و قبيله خود صحّه ميگذاشتهاند ، همينگونه كه بعضي از مسلمانان به ظاهر تحصيلكرده زمان ما هم ، با مطرح كردن جدائي دين از سياست به ناآگاهي خود از عمق دين ، و سستي عقيده خويش و نيز به بيلياقتي و سستعنصري خود اعتراف ميكنند .
عقيده اين طبقه كه در طول تاريخ حضورش امتداد داشته است ، فقط دليل خودباختگي و غاز دانستن مرغ همسايه است ، و اگر چنين نبود به شخصيت خويش و ابناء زمان خويش و آداب و سنن و دين و آئين خويش افتخار ميكردند ، و عملاً به تقويت انديشههاي نوين و اصلاحگر مصلحان برخاسته از بين اقران خويش ميپرداختند ، و يا خود به رفع كمبودها و نواقص فرهنگ و آئين و اصلاح نظام منطقه خويش قيام ميكردند ، و خود را الگو و اسوه ديگران قرار ميدادند نه مقلّد و پيرو بيچون و چراي ديگران .
عجبا كه يك نفر خود را مسلمان دانشمند بداند ولي نفهمد كه وقتي خداوند ميفرمايد : وَ نُريدُ اَن نَمُّنَ عَليَ الِّذينَ استُضعفوُا في الاَرض وَ نَجعَلُهُم اَئمَةً وَ نَجعَلُهُم الوارثين : - (ما با بعثت پيغمبر و نزول قرآن و تشريع دين اسلام)اراده كردهايم كه عقب نگاه داشته شدگان زمين را پيشوايان قرار دهيم و آنها را وارثان (حكومت) زمين بنمائيم . (4 قصص) - منظور سلطنت و حكومت است . شايد امامت از نظر اين قبيل اشخاص يعني پيشنماز بودن در يك مسجد يا حداكثر مرجع مسائل عبادي بودن است .
اينها توجه نمينمايند كه امامت در اين مورد قرينه ضد استضعاف يعني اقتدار و تسلّط و تفوّق است و چون در برابر جمله استُضعفوُا في الاَرض قرار دارد به معني : وَ نَجعَلُهُم اَئمَةً في الاَرض يعني اراده فرمودهايم كه با نزول اين كتاب و تشريع دين كساني را كه عقبمانده و خوار شدهاند به پيشوائي و اقتدار و سلطنت و حكومت زمين برسانيم .
اگر اين اشخاص بدرستي معاني اين قبيل آيات را ميفهميدند ميدانستند كه دين كلاً سياست است .
چون كلاً سياست است و سياست هم چيزي نيست جز تدبير امور ، در جهت اصلاتح و بهبود امور : تنها فرقي كه دين با سياست به معناي متداول آن دارد اين است كه سياست متداول ، تدبير امور دنيوي است و لذا يك بُعدي و ناقص است ، در صورتي كه دين تدبير امور دنيا و آخرت است و لذا چند بُعدي و كامل ميباشد .
اگر فرض كنيم در قرآن هيچ اشارهاي به سلطنت و حكومت و سياست هم نشده بود ، و صرفاً قرآن به تشريح و تبيين امور عبادي - به معناي مصطلح آن - پرداخته بود باز هم مطرح كردن جدائي دين از سياست دليل ناآگاهي از حقايق و وقايع ميبود - زيرا - بطوريكه ملاحظه ميگردد در دنياي امروز هر جمعيت و گروه و يا حزبي و عقيده و مرامي ، اكثريت پيدا كرد ، حكومت را حقّ مسلّم خود ميداند و آن را به چنگ ميآورد .
عجبا ! دين در حد يك حزب و يا يك مرام صنفي هم نبايد به بازي (؟) گرفته شود ؟ در همين بيست سي سال پيش بود كه در يكي از كشورها در دوره انتخابات ، گروهي از زنان بدنام به يك زن از صنف خود ، در حاليكه شكمش از طفلي حرام هم بالا آمده بود ، رأي دادند . و او را به مجلس فرستاند تا به نفع آنان در قانونگذاري و سياستگذاري نظارت كند ، و مدافع حقوقشان باشد ! و هكذا اصناف ديگر !
چنان وضعي پسنديده و چنان رويهاي يك سياست خوب است (!) امّا اگر در كشورهايي كه تمام مردم آن مسلمان هستند بخواهند نمايندگاني همعقيده خود انتخاب و به مجلس قانونگذاري اعزام دارند ، تا سياست و قوانيني را به تصويب برسانند كه مخالف حقّ و عقيده مردم نباشد ، گروهي فرياد بر ميآورند كه دين از سياست جدا است ، بايد جلوي اين كار را گرفت !
زهي ناجوانمردي !
نظر ما در تأليف اين كتاب و تفصيل اين مطالب متوجّه شخص ، زمان و كشور مشخّصي نيست ، هر چند اينها بعضاً در تحريك انديشه و اراده ، مؤثر بودهاند امّا مخاطب ما تمام مسلمانان در زمان حاضر و آينده در تمام جهان است به اميد اينكه بيشتر و بهتر خويشتن خويش و مفاهيم كلام خداي خويش را بازشناسند و تحت تأثير القائات فريبنده قرار نگيريد و مقام سزاوار خود را در عرصه گيتي احراز نمايند.
اگر ما نظامات شناخته شده كشورهاي جهان را در نظر بگيريم ملاحظه مينمائيم كه بر اصول زير متكي ميباشند :
1 - رهبري - مرئي و نامرئي .
2 - اجرائي : شاه يا رياست جمهوري و هيئت دولت .
3 - قانونگذاري يا به عبارت ديگر سياستگذاري كه يا به وسيله نمايندگام منتخب مردم است يا مشاوران انتصابي حكومتهاي خودكامه .
4 - قضائي .
رهبري مرئي دو گونه است :
1 - رهبري فائق بر حكومت ، مانند نظام جمهوري اسلامي ايران - در اين نظام رهبري در اصول ، هدايت و ارشاد ميكند ، ولي در جزئيات معمولاً دخالت نميكند . در چنين نظامي رهبر بايد متكي بر تأييدات الهي باشد .
2 - رهبري توأم با حكومت - در اين قبيل نظامات حكام يا در نتيجه كودتاهاي نظامي بر امور مسلّط ميشوند و رهبري و امور اجرائي را بدست ميگيرند يا به عللي اشخاصي (هر چند بعضي به ناحقّ) وجهه ملي كسب ميكنند و رهبري و امور اجرائي را توأماً عهدهدار ميشوند .
رهبري نامرئي نيز دو گونه است :
1 - رهبري در كشورهاي سرمايهداري و صنعتي .
در اين قبيل كشورها ، سرمايهداران و كارخانهداران بزرگ در پس پرده رهبري را در دست دارند و به وسيله سازمانهاي زيرزميني مخوف ، و يا احزاب سرّي ، حكومتها را بر ميگزينند و به آنها خط ميدهند و تا زماني كه منافع آنها را حفظ كنند از آنها پشتيباني ميكنند ، و هرگاه بر خلاف منافع آنان قدم بردارند ، يا به وسيله عوامل خود آنها را ترور ميكنند و يا به نحوي ديگر وسيله سقوط آنها را فراهم مينمايند .
2 - رهبري نامرئي ، در كشورهاي عقبمانده به وسيله كشورهاي پيشرفته ، با نفوذ در هيئت حاكمه آنها اعمال ميشود ، و نمونههاي آنها براي همگان قابل لمس ميباشد .
نيروي اجرائي معمولاً رابطهاي است بين رهبري و مردم كه از يك طرف خواستهاي مردم و مقتضيات كشور را به رهبري ميرساند ، و از طرف ديگر نظرات رهبري را اخذ و بر مبناي آنها لوايح و آئيننامههايي تهيه و تنظيم و به تصويب نمايندگان منتخب مردم ميرساند و از طريق عوامل استخدامي خود آنها را پس از تصويب و قانوني شدن اجرا ميكند .
در نيروي اجرائي ، چون كميّت و كيفيّت كار بسيار سنگين است ، سازمانهاي وسيع و گسترده با عوامل بسيار در شكل و نام وزارتخانهها تشكيل ميگردد . مانند وزارتخانههاي : امور خارجه - داخله ، دفاع ، كشور بازرگاني ، بهداشت ، علوم ، آموزش ، دارائي ، صنايع و معادن ، انرژي و نفت ، كشاوزي ، مسكن و شهرسازي ، راه و ترابري ، دادگستري ، پست و تلگراف و تلفن ، فرهنگ و ارشاد و ...
قانونگذاري در اكثر كشورها معمولاً دو مرحلهاي است :
1 - در مرحله اول از طريق تنظيم لوايح توسط دولت يا تهيه طرح توسط نمايندگان مجلس قانوني به تصويب نمايندگان مردم ميرسد . 2 - در مرحله دوم همان قانون در مجلس سنا كه مركب از عدهاي از اشرافي است كه بعضاً انتصابي حكومتها و بعضاً (ظاهراً) انتخابي مردم هستند مجدداً بررسي و اظهار نظر ميشود تا به تصويب نهائي برسد و نافذ و قابل اجراء گردد .
در مجالس اوّل ، بيشتر نظرات و نيازمنديهاي مردم و مقتضيات داخلي و خارجي مورد توجّه است ، و در مجالس دوم (سنا و غير آن) بيشتر نظرات رهبري نامرئي كارساز است :
امّا در نظامي مانند نظام كشور ايران كه در برابر مجالس سناي كشورها مجلس شوراي نگهبان تأسيس شده است ، اصل بر اين است كه قانون بايد هماهنگ با قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران كه متكي به انقلاب اسلامي و بطور كلي منطبق با مفاهيم قرآن و سنّت است - باشد .
پس در كشورهاي سرمايهداري و اقمار آنها ، وقتي قانون نافذ ميشود كه با خواست سرمايهداران كه رهبران نامرئي هستند اصطكاك پيدا نكند ، ولي در كشوري مانند ايران آنگاه قوانين مصوّبه نافذ ميشوند كه مغايرت نداشتن آنها با حدود الهي كه از طريق وحي به پيغمبر اسلام اعلام شده به تأييد كارشناسان رسيده باشد ، پس در كشورهايي كه اكثريت با مسلمانان است هرگاه نظام خود را بر اساس دين منطبق نمايند ، در نهايت رهبري آنها به خداوند منتهي ميشود . كه عليالظاهر نامرئي است ، و در كشورهاي سرمايهداري ، رهبري بطور كلي از سرمايهداران نشأت ميگيرد ، و لذا تفاوتي كه دارند اين است كه در يك نظام ديني نظرات رهبري مشخص و در كتابهاي آسماني مكتوب و روشن و مستدام و در برابر ديد و افكار عموم است ولي در نظامهاي سرمايهداري نظرات رهبري براي هدايت سياست كلي مكتوم و مرموز و خلقالساعه ميباشند .
اين نكته مهم را نبايد از نظر دور داشت كه در تمام طول تاريخ تمدّن بشر ، هميشه حكومت كه اساس سياست است در نزد تمام اقوام و ملل توأم با ديانت بوده است و هيچگاه بشر در هر شزايطي كه بوده است خود را بينياز نميدانسته و نميداند ، چيزي كه هست ، نكته ، صحيح و غلط بودن سياستي است كه پيروي ميكردهاند و اين موضوع اختصاص به شرق ندارد بلكه جهاني ميباشد .
بنا به دلائل زير در تمام قرون و اعصار پيشين هميشه سياست با ديانت رابطه تنگاتنگ و محكم داشته و هرگاه رابطه سست ميشده هميشه حكومت بوده است كه زيان ميديده و منقرض ميشده است : -
اكتشافات باستانشناسي همه حكايت از اين دارند كه حكومتهاي قديم آنگاه مشروعيت پيدا ميكردهاند كه مورد تأييد دين و دينداران قرار ميگرفتهاند و اين موضوع از كتيبههايي كه هنوز در دسترس ميباشند به خوبي قابل رؤيت است مانند كتيبه بيستون - كتيبه مجموعه قوانين حمورابي و بسياري كتيبهها و آثار باستاني ديگر كه اكثراً به موزههاي اروپا و آمريكا انتقال داده شدهاند .
بطوريكه در عكسهاي صفحات مقابل مشاهده ميگردد در كتيبه بيستون كه در دوره هخامنشيان نقر گرديده در حاليكه گروهي از سران كشورهاي ديگر براي اظهار تواضع و فرمانبرداري در برابر كورش صف كشيدهاند و بعضي زير پاي كورش به خاك افتادهاند مجسمه مظهر اهورا مزدا در بالاي سر و تقريباً روبروي كورش بر تخت جلوس كرده است ، و اين سنگ نوشته كه در عصر خود هخامنشيان نقر گرديده اعتراف صريح خود آن پادشاهان مقتدر است كه قدرت هخامنشيان نشأت گرفته از دين بوده است يا به عبارت ديگر ، سياست آنان بر اساس ديانت بوده است.
همين هم معني در مجموعه قوانين حمورابي كاملاً آشكار است كه بر بالاي استوانه كتيبه ، حمورابي متواضعانه در برابر شماش كه مظهر نور خورشيد است و خداوند است و بر تخت سلطنت جلوس دارد - بر پا ايستاده و عصا و فرمان سلطنت و جواز قانونگذاري را از دست شماش دريافت ميكند كه اين نيز حكايت از نفوذ و قدرت دين در حكومت و سياست دارد .
بطوريكه در عكسهاي صفحات بعد ملاحظه ميشود پشت سكّههاي كشف شده مربوط به دوران باستان با نشانه و علامات ديني مزيّن است و اين نكته صراحت دارد كه حكومت در دوران باستان هم متكّي بر دين بوده است (مأخذ نقوش سبكشناسي تأليف ملكالشعراء بهار) .
2 - آيه 68 انبياء كه ميفرمايد : از قول مردم بابل يا حكمرانان سومر قالوُا حَرِّقؤُهُ وَانصُروُا آلهَتكُم ان كُنتُم فاعلين : گفتند او را (ابراهيم خليل را كه بتهاي شما را شكسته است) بسوزانيد و خدايان خود را ياري كنيد اگر مرد عمل هستيد (و حميّت و غيرت ديني داريد)
درست است كه آنها بتپرست بودهاند امّا تمام مشركان به تصريح قرآن خدايان خود را به نحوي مظهر يا واسطه بين خود و خداوند متعال ميدانسته و آنها را ميپرستيدهاند تا به خداوند نزديك شوند : وَالِّذينَ اتخذوُا من دوُنه اَولياءُ (يقوُلوُنَ) ما نَعبُدُهُم الّا ليُقرَّبونا اليَاللّه زُلفي انِّ اللّهَ يَحكُمُ بَينَهُم في ماهُم فيه يَختَلفوُن : و كساني كه غير از خداوند متعال كساني را به ولايت خود برگزينند (ميگويند) ما اينها را پرستش نميكنيم مگر به اين منظور كه ما را مرحله به مرحله به خداوند نزديك گردانند . (4 زمر)ملاحظه مي گردد كه تعيين سلطان كه رئيس امور سياسي نظامي كشور است بعهده پيغمبر واگذار شده و نيز جهاد در راه خداوند كه از امور سياسي عبادي است بايد زير نظر رئيس ملت انجام شود و اين بمعني آنست كه سياست و ديانت كاملاً بايد درهم آميخته باشند نه مجزا از يكديگر .
4 - به توضيح زير كه از صفحات 179-180 كتاب باستانشناسي كتاب مقدس تأليف دكتر جان الدر به ترجمه سهيل آذري از انتشارات نور جهان ( 1335 )اخذ گرديده و مقايسه اي است جالب از نيروي ايمان با نظامي توجه فرمائيد:
«پولس * و سيلاس در دومين سفر بشارتي خود پس ازعبور از شهرهائي كه در سفر پولس و لوقا دو نفر از مبشران دين حضرت مسيح عليه السلام بوده اند كه براي اشاعه تعاليم مسيح به دمشق ، شبه جزيره عربستان ، اسياي صغير ، غلاطيه ، يونان و اطراف مسافرت نموده و توفيقات مهمي كسب كرده اند . از پولس 24 رساله و از موقا يك انجيل باقيمانده است كه جزو كتب عهد جزيره مي باشد.
قبلي ديده بودند به تر واس در آسياس صغير رسيدند . در اينجا پولس رؤياي مرد مقدوني را كه استعانت مي كرد ، علامتي از ميل و اراده خدا براي عزيمت خود به قاره اروپا تلقي مي كند . در اين سفر تيموتائوس در ليستره ، و نوقادرترواس به مبشران مي پيوندند ، و بدينسان تعداد آنه ظاهراً به چهارنفر مي رد . تفاوت شيوه اين مبشران براي تسخير اروپا باراهي كه خشايارشا شاه ايران به سال 480 قبل از ميلاد يا قريب پانصد سال قبل از آنان ، تقريباً از همان نقطه به اين منظور برگزيده بود ، نكته شايان توجه و آموزنده است .
خشايارشا ، به گواهي استاد تاريخي ، با اتكاء به بزرگترين نيروي نظامي آن عصر تعرض خود را آغاز كرد .
هرودوت توصيفي روشن و مستند از كثرت سربازان خشايارشا و تركيب نيروهاي رو باقي گذارده است . سربازان او از سراسر امپراتوري پهناور ايران ، كه از هند تا جلسه واز افغانستان تا شبه جزيره عربستان گسترش داشت ، گردآوري شده بودند . نيروهاي او از پياده نظام ، كه به شمشير و نيزه مجهز بودند تشكيل مي شد و در ميان سربازان او جمعي با كلاه خود بر نجين ، گروهي با كلاه خود ساخته شده از جمجمه اسب و عده اي با كله نمدي بودند و جامه هاي رنگارنگ گوناگون بر تن داشتند . كثرت سربازان او بحدّي بود كه براي شمارش آنان ده هزار تن را جدا ساخته ، حصاري بر گرد آنان كشيدند ، و چون گنجايش محوطّه داخل حصار معلوم شد از آن براي شمارش سربازان استفاده كردند . و در نتيجه اين احصاء معلوم شدكه تعداد سربازان خشايارشا بر يك ميليون و هفتصد هزارتن بالغ است .
هزار دويست و هفت كشتي نيز كه در تنهك دارد داخل گردآمده بودند از سرازان او در خشكي حمايت ميكردند .
شاه ايران كه بر تخت مرمر نشسته بود ازآنجا براين سفاين نظر افكند و ز عظمت نيروي خويش خشنود گشت . فرمان حمله صادر شد و سربازان شروع كردند از روي پلي كه از اجتماعي قايق ها تشكيل شده بود خود را به كرانه اروپا برسانند .
تاريخ ،نتيجه اين تعرض نيو مند را ثبت كرده است . ميدانيم كه هجوم خشايارشا باايستادگي سخت يونانيان روبروشد . نيروي دريائي از نهدم گشت و تنها گروه معدودي از سربازان او كه ظاهراً شكست ناپذير بودند بوطن خويش بازگشتند .
هجوم خشايراشا را براي تسخير اروپا با شيوه اي كه پولس بهمين منظور برگزيد مقايسه كند . چهار مرد برآن شدند كه قاره اروپا را براي مسيحي تسخير كنند . چهار مبشّر تهيدست گمنام و بي سلاح كاري كرند كه شاه تواناي ايران با انجام آن وفيق نيافت . اينان دل و دين و شيوه زندگي مردم يونان و بالمال سراسر اروپا را ديگر گون ساختند . خشايار شا بفرمانبرداري ظاهري مردم و به وصول از آنان دل خوش داشته بود . ولي نيّت و هدف پولس عاليتر از آن بود . هيچ تحي جزا ينكه مردم اروپا تن و روان و فكر خود را تسليم هيچ سازند اين متشّر بزرگ را نميتوانست از تلاش باز دارد با اينحال مي بينيم در همانجائي كه خشايار شا با شكست مواجه شد ، پولس پيروزي و موفقيت را باآعوش ميكشد . جنبشي كه بدست اوآغاز گشت ،نه تنها به يونان بلكه سراسر اروپا گسترش يافت . ( مقدر مورد نياز ، از نقل كتاب مذكور خاتمه يافت ) از آن تاريخ تا عصر ما وخدا ميداند تاكي ، تعليمات مسيح ،هر چند تعضاً تغيير ماهيت داده شده ، با فرهنگ و آداب و رسوم و بالمآل با سياست مردم اروپا و تاحدودي با مردم قاره هاي ديگر جهان عجين شده است . و اين نيست مگر در نتيجه طبيعت و نياز مردم به دن و ممكن نيست قومي يا ملتي در گوشه اي از جهان يافت شودكه بنحوي ،هرچند در شكل خرافي يا تبعيت از جادوگران و شارلاتانها ،خود را به دين و ماواء الطبيعه پيوند نزند .
4 - چنانكه مي داينم حضرت رسول اللّه ( ص ) يكنفر بود . اوتوانست با تأييدات الهي در مدت بيست وسه سال نداي وحدت را در گوش جان مردم شبه جزيره عربستان بنشاند و چشم آنانرا به عرصههاي سعاد بگشاي وعلاوه بر آن مقدمات تسخير قلوب مردم قاره هاي ديگر را فرهم نمايد و در عين حال حكومت دين را براساس نظام همايون دنيوي و ضامن رستگاري جهان ديگر استوار و نافد نمايد و نظام دين اسلام را حاكم نمايد .
اين درست است كه تأييدات الهي طلايه وار و درعين حال پشتونه اين جريان آسماني مي باشد اما نكتهاي را كه نبايد از نطر دور داشت استعداد و نياز فطري بشر براي پذيرائي دين است كه آنهام با مشيت الهي در نهاد انسانها تعبيه شده است . بدينمعني كه همان مقدار كه تمايل به مادّيات محرك انسانها براي ادامه حيات مادي است ،تمايل به معنويات هم محرك او براي تقويت حيات روحي و اخلاقي و معنوي و خلاصه دين است . و هيچن نيروئي نميتواند اين خصيصه را از نهاد انسانها و اجتماعات انسانها زايل نمايد : وَ نَفسٍ وَ مَاسَوّايها ـ فَاَلهَمَها فُجُورها وَ تَقويها : به نفس (انسان ) توجه و تعمق نمائيد وآنچه آنرا متعادل ميكند . پس (براي حفظ تعادل ) فجور و تقوي يا سركشي و خويشتن و خود داري را در نفس تعبيه نمود ( سوره شمس )
وچون اين سنّت الهي و ناموس فطرب است هيچكس در هيچ شرايطي نمي تواند اين خصوصيات را از فطرت انسانها حذف نمايد و بنابراين جدائي افكندن بين دين و سياست بهيچوجه ممكن نيست مگر اينكه كسي پيدا شود كه بتواند تمام انسانها را فرداً فرد دو شقّه كند !
5 - اعصار بعد از صدور اسلام را در نظر بگيريم : هر چند خلفاي بعد از حضرت رسول مطابق موازين دين چندان هم محقّ نبوده اند اما بنام دين توانستند در مدت كوتاهي دين را در سراسر دنياي متمدن آنروز توسعه دهند و تبليغ نمايند .
بعضي مدعّي هستند كه دين اسلام با نيروي شمشير ترويج گردييد و جهاني شد و لذا يكنوع جهانگشائي بود ه است اما اين مدعّيان مقايسه نمايند لشكر كشيهاي اسلام را براي تبليغ دين با لشكر كشيهاي ديگران براي كشور گشائي و استعمار ، مانند لشكركشيهاي همخامنشيان ، لشكركشيهاي روميان ، لشكركشيهاي مغولها و تاتارها ، لشكركشيهاي ناپلئون و لشكركشيهائي كه در همين قرون اخير بقصد استعمار توسط سلطه جويان انجام گرديد .
كداميك توانستند سلطه خود را براي قرون و اعصار بر كشورهاي شكست خورده تحميل نمايند .
آنچه ما مي دانيم اينست كه اگر فاتحان در كشورهاي متديّن استقرار پيدا كردند بعلّت اين بوده است كه دين و مذهب كشور فتح شده را پذيرفته اند يعني سياست و قدرت آنها تسليم دين شده است و هيچگاه دين تسليم سياست و قدرت نشده است ؟
6 - جنگهاي صليبي را در نظر بگيريم .
اولاً هر دو طرف ، سلطنت را كه رأس سياست است بادين (هرچند بعضاً ناقص ) توأم داشتند و بهمين علت با وجوديكه دوطرف صميمانه مي جنگيدند و گاهي اين طرف و گاهي آن طرف توفيقاتي بدست مي آوردند فتح واقعي و قطعي نصيب كسي نشد تا اينكه پس از قريب دويست سال (475 تا 670 هجري) مسلمانان تواستند بعلت ايمان مستحكم تري كه داشتند صليبيون را وادار به عقب نشيني كنند تسلط خود را بر اراضي مقدسه تثبيت نمايند .
و نيز در عصر ، كه جنبه ديني مسلمانان منبطقه بعلت تبعيت از فريبكاران سلطه جو تضعيف شده است و صهيونيزم بين الملل با حمايت كشورهاي غربي و هدايت آنان ديانت را چاشني سياست خود كرده توانسته است تسلط خود را بر اراضي فلسطين و بخشهائي از اراضي سوريه و لبنان برقرار نمايد و خسارات فراواني بر كشورهايي عرب منطقه وارد كند و فلسطينيان را از خانه و كاشانه و سرزمين خود براند و آواره كشورهاي همجوار نمايد .
7 - آنچه موجب اشتباه ساده انديشاني كه شده است كه خواهان جدائي دين از سياست مي باشند موفقيتهاي علمي و صنعتي و احراز نظام سرمايه داري است كه در يكي دو قرن اخير نصيب بعضي از كشورها شده است .
اين قبيل را هم نمي توان بي دين شمرد كه ديندار هستند . چيزيكه هست دين آنها عيناً مانند بت پرستان از مسير صحيح منحرف و تجزيه گرديده است .
يك بخش از باقيمانده مسيحيت (كه در بين بعضي افراد) بصورت مسخ شده درآمده است در نهادها باقي است . جزء ديگر از دين آنها كه از اجزاء ديگر بسيار قويتر است اعتقاد شديد به اصالت ماده است كه خود جاي خالي ايمان واقعي را كه بايد به خدا و مبداء و ميعاد باشد پر مي كند .
و جزو سوم بصورت عقيده به خرافات حتي بين زعماي قوم درآمده است و اغلب افشاء مي شود كه فلان سياستمدار يا مقام برجسته علاوه بر مشاوران متخصص ، از مشاوران پيشگو ، كف بين ، شبيه جادوگر و فال بين هم بطور سري استفاده كرده است .
با توجه به توضيحات مذكور تكراراً خلاصه مي كنيم كه درتمام طول تاريخ بشريت دين جزء لايجزري زندگي افراد و نظام اجتماعات بشر كههمان سياست است بوده است و چون بر اساس نظام خلقت لازمه فطرت انسانيت است الي الا بدهم بر قرار و پا برجا و توأمان با سياست خواهد بود و لذا هر كس خواهان جدائي دين از سياست باشد نه نبظام خلقت را مي شناسد نه مقتضيات فطرت را و نه نتيجتاً مصلحت اجتماعات را .
پس آنچه بايد يك مصلح واقعي توصيه نمايد يك دين ناب الهي است كه شامل امور ستايشگري همراه با برادري و برابري و تعاون انسانهاست كه باعث برخورداري كامل از نعمات دنيوي و سير تكاملي انسانها بمقام آدميت و كسب رضايت خداوند در دنيا و آخرت مي باشد .
پس ما به خواستاران جدائي دين از سياست كه احتمالاً نظر اصلاح امور اجتماعرا دارند مي گوئيم كه عقيده و خواست شما كاملاً مقاير جريان طبيعي تاريخ بشر و مخالف فطرت و ناموس خلقت و مقادير مفاد كتب آسماني و بخصوص قرآن مجيد است و لذا عقيده اي است سخيف و نتيجتاً بي تأثير . و بنا براين اگر شما واقعاً و قلباً نظر اصلاحي داريد بهتر است خواستار جدائي ناروائيها از دين و اشاعه و امال مفاهيم حقيقي آن بشويد .
در عين حال علاقمندان به دين اسلام را كه در سراسر جهان پراكنده اند و ممكن است در نتيجه القاآت خواستاران جدائي دين از سياست (بخصوص آنهائي كه تا حدّي هم به دين وابستگي دارند ) گرفتار تزلزل عقيده از اين بابت هستند به دقت در ادامه بحث دعوت مي كنيم و اميدواريم در حدّ بضاعت اندك خود بتوانيم با ارائه آيات قرآن موجبات آرامش قلب آنانرا فراهم نمائيم كه : اَلا بذكر اللّه تَطمَئنَ القلوُب : آگاه باشيد كه باياد خدا دلها آرام مي گيرند (28 رعد).
در سابق بيان داشتيم كه نظامات شناخته شده كشورهاي جهان بر چهاراصل : رهبري ، اجرائي ، قانونگذاري و قضائي استوار مي باشد .
و چون در اين چهارچوب ، امور هر كشوري تدبير و سياست گزاري و اجراء و نظارت ميشود ميتوان گفت « سياست يعني حمكران » و لذا حكومت در هر شكلي كه باشد اعم از سلطنتي جمهوري يا نظامي مي شود مركز سياست پسا از اين بيان سياست هميشه در طول تاريخ بشري تدر دست حكام بوده است والي نيز بهيم نوضع باقي خواهد ماند ـ هرچند از گذشته تاكنون بتدريج بطرف مدرمي ترشدن پيش آمده است و در آينده هم مدرمي ترخواهد شد .
حال بايد به بينيم حكومت با مردم وامور آنان چه رابطه اي دارد تا بتوانيم قضاوت كنيم كه سياست با ديانت مردم چه رابطه اي بايد داشته باشد .
بطوريه در سابق بيان داشتيم در طول تاريخ هميشه حكومتها وابسته به ديانت ها بوده اند و هرگاه رابطه آنها با ديانت سست ميشده موجبات انقراض آن حكومت فراهم شده است .
ممكن است مدعيان بگويند چون سير تمدن بشريت تكاملي است بايد فرهنگ واخلاقيات و امور و معيشتي آنها هم بتدريج اصلاح و تكامل شود ولذا شيوه حكومتهاي پيشين نميتواند جوابگوي نيازهاي آلي انسانيت شود .
ماهم با اين عقيده موافقيم كه بايد شيوه حكومت پيوسته اصلاح شود اما خود حكومت ضروري و لا يتغير است زيرا بهيچوجه نميتوان تصوّر كرد كه محتمعات انساني باشند اما حكومت نداشته باشند زيرا بمحض حذف حكومت هرج و مرج ايجاد و اجتماعات متلاشي و مدنيّت متهدم ميگردد.
حتي اگر روزي برسد كه فقط دو نفر در روي زمين باقي بماند تا گريز و فطرتاً يكي حاكم و فرمانده و ديگري محكوم و فرمانبردار خواهد شد . زيرا استعداد ها متفاوت است و لذا طبيعي است كه آنكه استعداد بيشتري دارد او را كه استعداد كمتري دارد زير نفوذ وسلطه خود قرار خواهد داد .
حكومت دو نفره :
حال از كسانيه خود را مسلمان ميدانند مي پرسيم و قتي بعضي از افراد بشر ميتوانند و ظاهراً هم حق دارند حكومت تشكيل دهند بر ديگران حكومت كنند خداوند ميتواند وحق دارد يانميتواند و حق ندارد ؟
اگر خداوند ميتواند وحق دارد آيا ميتواند براي خود جانشين و تعيين كند يانه .
قُل الهُّم مالك المُلك توتُي المُلكَ مَن تَشاءُ وَتَنزعُ المُلكَ ممِّن تشاءُ وَ تُعَّز مَن تَشاءُ وتّذل مَن تَشاءُ بيَدَكَ الخَيرُ اَنكِّ عَلي كُل شَيَء قدير : بگو با خدايا فرمانرواي ملكوت تواي سلطنت و فرمانروائي بهر كه بخواهي ميدهي و از هر كه بخواهي سلطنت را ميگيري ، هركه را بخواهي عزير ميكني و هركه را بخواهي خوار ميكني ،اختيار بدست تست وتو مسلّماً بهركاري و هرچيز توانائي ( 25 آل عمران )
جمله قلُ اليُّهمَ مالك الملك با اين معني است كه : ( اي مسلمانان مؤمن هميشه متعرف باش و ) بگوي بار خدايا سلطنت ملكوت آن تست .
بهر كه بخواهي بود بسياري ـ
جمله : وَ تنزعُ المك ممَن تشاء ـ ( حكومت و سلطنت را نزد مردم و ديعه الهي بدان و بگو بارخدايا ) از هركه بخواهي سلطنت را پس ميگيري .
كلمه الخير هر چند بيشتر بمعني نيكي و نيكوكاري است و بمعني اختيار هم آمده است ، با توجه به ساق كلام در اين آيه بيشتر منظور اختيار است ولذا جمله بيدَكَ الخير يعني ، در هر صورت اختيار بدست تواست كه سلطنت و حكومت را به كسي بدهي يا از كسي بگيري يا كسي را عزير كني ياخوار گرداني زيرا تنها تواي كه بهر چيزي توانائي .
چون سلطنت وحكومت در هرشكلي كه باشد مظهر سياست و تدبير امور ملل واقوام است از اينجهت كه اصولاً ملك خداوند است و بهر كس بخواهد ميدند و احكام نحوه سلطنت و تدبير امور مردم در قرآن تبين گرديده وعمل مفاد آن صواب و بي اعتنائي به آنچه از طرف خداوند تشريع شده است خطا و گناه است پس سياست جزو لا ينفك دين است . ( اي مسلمانان تكنوكرات و مصلحت انديش توجّه فرمائيد ) .
بعضي از اشخاص هم دانسته يا ندانسته به مقامات وامكانات ديگران حسادت ميروزند چون ارده آنان تحت تأثير حسادت قرار ميگيرد ناچار به انگشت نهادن روي نقاط ضعف محو و ايراد گرفتن بآنها ميپردازند .
بديهي است كه چون خود حائز آن مقام و واجد آن امكانات نيستند دو چار چنين حالتي ميگردند و اگر حائز واجد آن شوند وضع فرق ميكند و ديگر مقام و امكاناتي كه براي ديگران با شروع بوده است نامشروع بودن خود را از دست ميدهند و پاك و شروع و هويت الهي شناخته بشوند !
اَمَ لَهُم نَصيبٌ منَ الملكُ فَاذا لايُؤتونَ الناسَ نَقيراً .
براي معرفي اين قبيل اشخاص خداوند فرموده است لنرامَ يَحسَدوُنَ النّاسَ عَلي ما آتيهُمُ اللّه من فَضله فَقَد آتينا آل ابراهيمَ الكتابَ و الحكمَةُ وَ آتيناهُم مُلكاً عظيماً:آيا خودشان سهمي از حكومت دارند (واقعاً مي دانند حكومت چيست و چگونه بدست مي آيد ؟) اگر چنين بود كه سهمي داشتند («و به مشروطه خود رسيده بودند» در اينصورت هيچگونه براي به آن مقام نداشتند كه حال خود را دارد ) به هيچيك از مردم هم به اندازه يك نقطه اي كه در پشت يك دانه گياه شده است سهمي نمي دادند :
يعني براي هيچكس كمترين حقيّ قائل نمي شدند واجازه كوچكترين انتقادي نميدادند !
يا آيا به مردم حسادت مي ورزند روي آنچه خداوند از فضل خود به آنان بخشيده است ! در حقيقت (مائيم كه ) به آن ابراهيم (يعني اعقاب و نوادگان او) كتاب و حكمت و نيز سلطنت و حكومتي بزرگ بخشيديم . (56 و 57 نساء) و در ذيل اين آيات مي فرمايد : فَمنهُم من آمَن به و منهُم مَن صَدّ عَنه وَ كَفي بجَهنّمَ سَعيراً : و از مردم كساني به (اينكه تعويض ميك و سلطنت و كتاب و حكمت از طرف و بخواست خداوند است ) ايمان دارند و كساني نيز (مي كوشند تا سنت الهي را) مانع شوند و (براي چنين كساني كه مي خواهند در برابر خواست خداوند مانع بتراشند شعله برافروخته آتش جهنم كفايت مي كند (58 نساء). اين آيات با جمله فَقَد آتَينا آلَ ابراهيمَ الكتابَ وَ الحكمَهُ وَ آتَينا هُم مُلكاً عَظيماً پيامبري (الكتاب) و امامت (الحكمة) و سلطنت (الملك ) را در اعقاب ابراهيم كه (از اسماعيل) پيغمبر اسلام و اجداد و فرزندان اوست تثبيت مي كند و بشارت مي دهد و بمعني اينست كه پيغمبري و امامت با حكومت توأم است كه بمعناي يگانگي دين و سياست است .
در آيات زير نيز خداوند نبوت و سلطنت را كه بازهم بمعني يگانگي دين و سياست است در فرزندان يعقوب كه از نسل اسحيق فرزند ديگر حضرت ابراهيم است تعريف مي نمايد كه متضمن اشارات ديگري هم هستند كه بعداً بيان خواهم كرد :
اَلَم تَرَ الي الملاء ...تا آخر آيه كه قريباً گذشت .
وَ قالَ لَهُم نَبيُهُّم ان اللّه قد بَعَثَ لَكُم طالوُتَ مَلكاً ، قالوا: اَنّي يَكوُن لَهُ المُلكُ عَلَينا وَ نَحنُ اَحَقُّ بالمُلك منه وَ لَم يُؤت سعَةً منَ المال ؟ قال : انِّ اللّه اَصطفيهُ عَلَيكُم و زاده بَسطَةً في العلم و الجسم . وَ اللّه يُؤتي مُلكَهُ مَن يشاء وَ اللّه واسعٌ عَليم وَ قالَ لَهُم نَبيهُّم انِّ آيَة مُلكه انِّ يَاتيكُم التابوُتُ فيه سكينَهٌ من رَبّكُم وَ بَقيَّه ممّا تَرَكَ آلُ موسي وَ آل هرون تَحملُهُ المَلائكَةُ انِّ في ذلكَ لَآيَةَ لَكُم انّ كنتم مُؤمنينَ :- مگر ننگريستي بر اشراف ... تا آخر آيه 247 كه به ترجمه اش قريباً گذشت .
پيغمبر بني اسرائيل كه به اشرافي كه از او تقاضاي برگزيدن پادشاه كرده بودند گفت : بدرستيكه خداوند براي شما طالوت را بعنوان پادشاه برگزيد . گفتند : چگونه پادشاهي او بر ما سزاوار است در حاليكه ما براي حكومت شايسته تريم زيرا باو به لحاظ مالي گشايشي داده نشده است ؟ (پيغمبرشان) گفت : خداوند او را (براي سلطنت ) بر شما اختيار كرده و در علم و دانش و نيروي جسمي او را نيرومند ساخته است ، چون خداوند سلطنتش را بهر كه بخواهد مي بخشد و خداوند گسترش دهنده و داناست .
و پيغمبرشان به آنها گفت : بدانيد كه نشانه حكومتش (و اينكه خداوند اورا برگزيده ) اينست كه تابوت كه آرامش خاطر شما در آنست از طرف پروردگارتان براي شما مي آيد كه ما ترك خاندان موسي و خاندان هارون نيز در آنست و فرشتگان آنرا حمل مي كنند ، قسم مي خورم كه در اين (ارسال تابوت) دليل قاطع براي شماست (كه انتخاب شاه از طرف خداوند صورت گرفته است ) ، اگر ايمان داشته باشيد ، (248 و249 بقره) . و اما اشارات اين آيات :
1 - اين آيات صراحت دارند كه انتخاب حكومت يا سلطنت كه مظهر و مجري سنت الهي و سياست ملت است بايد به اداره خداوند و از طريق رئيس دين صورت بگيرد كه حكايت از يگانگي دين و سياست دارد .
2 - چون اشراف بني اسرائيل از اين سنت آگاه بوده اند نزد پيغمبرشان رفته و تقاضاي برگزيدن پادشاه را نموده اند ، باين اميد كه يك نفر از بين خود متقاضيان برگزيند.
3 - آنها با اينكه انتخاب شاه حق پيغمبر است ظاهراً موافق بوده اند اما آنگاه كه پيغمبرشان در اجراي امر پروردگارشان كس ديگري را انتخاب كرده است حسادت نموده و اعتراض كرده اند و ثروت نداشتن طالوت را بهانه اعتراض خود قرار دادهاند.
4 - از نظر دين داشتن مال شرط لياقت نيست بلكه علم و نيروي جسمي يعني سلامت روح و جسم كه لازمه قدرت دماغي براي تفكر و تدّبر و توان تصميم گيري و بكار گير تصميمات هستند شروط لازم حكومت ميباشند.
5 - ازجمله انِّ ايةَ ملكه اَن ياتيكم التابوت ... معلوم ميشود كه اعتراض اشراف بني اسرائيل آنقدر شديد بوده كه حتّي صلاحيّت و صداقت پيغمبر شان را هم مود ترديد قرار داده و درخواست معجزه كرده اند ، زيرا آمدن تابوت به آن صورت معجزه آسا كه فرشتگان آنرا حمل كنند همين معني را ميرساند .
واين درست مشابه وضع عصر ، ميباشد كه خود خواهي سيب مي شود چشمانشان بروي حقايق و تصريحات قرآن بسته شود و دلائل يگانگي دين و سياست را عليرغم دانشمندي خود نه بينند !
6 - نجواي كلّي آيات اينست كه اعتراضات معمولاً از سوي اشراف قوم و نزديكان مقامات بالا كه به مقام چشمه است دارند نشأت ميگيرد وا شاعه پيدا ميكند !
7 - اشراف بني اسرائيل داشتن ثروت راشرط صلاحيت براي حكومت دانسته اند كما اينكه ابناء زمان ماهم سياست كشورهاي سرمايه داري را برتر از سياست دين ميدانند!
محرك ما در تأليف اين كتاب اين بوده است كه درجريان مطالعات ترجمه ها تفسيرهاي قرآن و تحقيق و تفكّر در فرهنگ و ديني متداول در ميان كشورهاي اسلامي متوّجه شده ايم كه افكار و انديشه هاي مسلمانان به يك سلسله قيد و بند هاي ناروا مقيد گرديده و مانع غوطه ور شدن خرد و عقول آنان در درياي بيكران كتاب آسماني اسلام يعني قرآن و برآوردن گونه هاي شبچراغ شده است واين مشكل كه مانند يك شجره ختيبه كه ريشه در افكار وآثار معاويه هاي تاريخ دارد موجب عقب ماندگي و سرخوردگي مسلمانان از يكسو و تيز شدن زبان بدانديشان از سوي ديگر شده است .
بدين علّت و عليرغم اينكه احتمال ميدهيم پاره اي از انديشه آوردهاي ما مورد مخالفت بعضيها قرار گيرد تصميم به تعمق و تحقيق در پاره از آيات گرفتيم كه بنظر ، برداشتهاي پيشينيان از آنها يا ناصواب بوده است يا نارساو ما حصل اين تحقيق اين كتاب است كه دو جلد آن تاكنون فراهم آمده و اميد است با ياري خداوند و مسلمانان دانش و دين دوست بتوانيم آنها را به دنياي اسلام تقديم كنيم و نيز با توفيقات الهي به تكميل و عرضه اين جلد سوم كه در دست است موفق شويم .
در جريان تأليف جلد دوم بحثس مختصر پيرامون رابطه دين و سياست عرضه داشتيم و در ابتدا نظر اين بود كه بهمان مختصر نمائيم چون احتمال ميداريم كه ممكن است بعضي گمان كنند كه ما به سفارش مقامي يا وابستگي بجائي موضوع را بسط وتفضيل ميدهيم .
اما بعداً به دليل آيه 39 از سوره بقره كه ميفرمايد : وَ لا تَلعبوُ الحّق بالباطل وَ تَكتُموُ الحِّق وَ اَنتُم تَعلَموُن :حق را با باطل مپوشانيد و حق را آنگاه كه مي شناسيد كتمان كنيد . باين نتيجه رسيديم كه همانگونه كه راضي نيستيم ديگران را با باطل بپوشانند خود ما هم نبايد وقتي به حقيقتي آگاه شديم آنرا كتمان كنيم : وَ (لا) تَكتُّموُالحِّق وَ انتم تَعلَموُن .
هر چند در جلد دوم اين كتاب مقداري درباره آن حقيقت بحث كرده ايم امّا آن مقداري نيست كه آن حقيقت طلب مي كند و سزاوار آن است و نيز آن مقداري نيست كه در توان تفكر و تدّبر ما مي باشد هر چند توان ما در برابر گستردگي آن حقيقت قطره شبنمي است در برابر دريائي از نور !
و نيز چون تا آنجائيكه ما مي دانيم ديگران نيز در اين خصوص بطور شايسته تدّبر و تحقيق نكرده اند و آنچه كرده اند كلّي گوئي است و نه تحقيقي و آن كلّي گوئي ه ملالائي انبوهي از مطالب نه چندان سودمند مستتر است ، بر اين شديم تا حدّاقل اين جلد از كتاب را كلّاً به بررسي رابطه دين و سياست اختصاص دهيم به اميد اينكه ديني را كه در اين خصوص به گردن داريم اداء كنيم .
در اداء اين دين نظر ما متوجّه دنياي اسلام است نه فقط كشوري خاص و نيز آگاه كردن مسلمانان است براي بيدار كردن آنان نه جواب گفتني به ايرادات افرادي خودباخته و دين نشناخته كه دل ما در انديشه آنان هم مي تپد!
چون همگان مي دانند كه هم اكنون در دنياي اسلام بسياري از برادران ساده دل ما متصوّر مي كنند كه ولّي امر هر كسي است كه بحق يا باطل زمام امور مسلمانان را بدست گيرد كه اينهم باور غلطي است كه متأسفانه ريشه در تاريخ اسلام دارد زيرا هم اكنون هم كساني بنام محقق يا تاريخ نويس معاويه و يزيد و معاويه صفتان را امير المؤمنين مي دانند و استدلال مي كنند كه او شمشير حكومت را بدست گرفت و اسلام را در اكناف جهان اشاعه داد و ديگر توجّه ندارند كه چه حقوقي را پايمال كرد و نيز شمشير زبان مخالفان را براي طول تاريخ از نيام بيرون آورد تا پيشرفت اسلام را مديون شمشير معاويه كه بدانند نه متكي به آيات اسلامي وانفاس محمدي و آل او عليهم صلوات اللّه ؟
نظر ما به اين قبيل افراد هم هست ، به اميد اينكه متوجّه شوند كه اسلام آن ديني نيست كه از سياست جدا باشد و معتقدانش تنها صدم و صلواة و ذكر و او را در را كافي بدانند و سياست و رياست هر بي ديني را بنام ولي امر گردن نهند و خود را ذلّت و خفّت روزگار بگردانند !
پس ما در عين حال كه (هرچند بزعم خود) يا استناد به آيات منزل و به تعريف و اثبات يگانگي دين و سياست قلم مي فرمائيم به تعريف شرايط زعمامي بر حق و بنا حقّ كشورهاي اسلامي هم پرداختهايم . چون اثبات اينكه دين با سياست همبستگي تام و تمام دارد به معني اينست كه سياستمدار و حاكم كشورهاي اسلامي هم بايد كاملاً به دين و متديّن و وابسته باشد و هر مسلماني بايد بداند كه ديندار كسي است ( مخصوصاً آنگاه كه در مقام حكومت و قضاوت و سياست است ) كه به تمام مفاد آيات قرآن مؤمن و قائم و مجري باشد.
وقتي چنين شد هم حاكم مي داند چه وظائفي را برعهده دارد و هم محكوم مي داند حكم چگونه كسي را بايد گردن نهد و اورا ولي امر خويش بشناسد .
به اين آيه توجّه فرمائيد : وَ اذا ابتَلي ابراهيمَ ربِّه بكلماتٍ فَاَتَمِّهُنِّ قالَ انّي جاعُلكَ للناس اماماً ، قالَ وَ من ذُريتي ؟ قالَ : لاينالُ عَهدي الظّالمين .
و آنگاه را در نظر بگير(توجه كن و مفاد را درياب و آنرا رعايت و عمل كن ) كه ابراهيم را پروردگارش با طرح مسائلي مورد آزمايش قرار داد و ابراهيم از عهده آزمايش برآمد . ( پروردگارش ) گفت : ( چون از امتحان موفق بيرون آمدي ) ترا بر مردم پيشوا قرارميدهيم (ابراهيم) گفت : از فرزندان هم (پيشواقرار ميدهي) ؟گفت : ستمگران از اين پيمان بهره مند نخواهد شد ( 118 بقره )
بعضي اشارات و اشارات اين آيه عبارتند از :
1 - تاكسي از امتحاناتي كه براساس مسائل مورد نظر خداوند مطرح ميشود موفّق بيرون نيايد نميتواند پيشوا و يازمامدار امور بندگان خداوند بشود .
2 - اميتازي كه پس ازامتحان موفّق به شخصي داده مي شود نبايد موروثي گردد و مگر اينكه فرزندان او هم مانند پدر خود مستقلاً امتحان و آزموده شوند ولياقت آنان اثبات گردد .
3 - از شروط مهّم امامت و پيشوائي ستمگر نبودن يا بگو عدالت و دادگستري است .
4 - آنچنانكه خداوند ابراهيم را آزموده تا اورا امام قرار داد ، بندگان صالح خداوند هم بايد كساني را كه براي مقام پيشوائي خود در نظر ميگيرند مطابق معيارهائي كه خداوند از طريق وحي تعين كرده است بيازمايند !
در چنين صورتي ميتوان قضاوت كرد كه معاويه و يزيد يا معاويه صفتان و يزيد صفتان صلاحيت اميرالمؤمنين را دارند يا نه؟
پس نه تنها خواستاران جدائي دين از سياست بايد عقيده خود را مطابق مفاد كتاب خداوند اصلاح كنند ، بلكه آنهائي هم كه خود را مسلمان ميدانند و اسلام را تنها در امور باصطلاح عبادي خلاصه مي كنند (آنهم اسلامي خاص ؟) و كاري به سياست ندارند بايد درعقيده خود تجديد نظر كنند زيرا چنين عقيده اي برخلاف معيارهاي الهي ميباشد .