وَ اتلُ عَلَيهم نَبَأ الذّي آتيناهُ آياتنا فانَسلَخَ منها فَاَتَبَعَه الشّيطان فَكان منَ الغاوين ـ وَ لَو شئنا لرفعناهُ بها وَلكنَهُ اَخلَدَ الَي الاَرض وَ اتّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَل الكَلب ان تَحمل عَلَيه يَلهَث ، اَو تَتَرُكُهُ يلهث ، ذالكَ مَثَل الذّين كَذِّبوُا بآتنا فَاقصُص القَصَصَ لَعلَهُّم يَتَفَكَروُن ـ ساءَ مَثلاً الذّين كَذّبوُا بآياتنا وَ اَنفُسَهُم كانوُا يَظلموُن - مَن يَهد اللّهُ فَهُوَ المُهتَدي وَ مَن يُضلل فَاولئكَ هُمُ الخاسرون : خبر كسي را بر ايشان بخوان كه هدايتهاي خود را شامل او گردانيديم ولي خود را از (شمول) آنها بيرون كشيد ، پس شيطان بدنبال او افتاد تا از گمراهان شد - اگر ما مي خواستيم با آن هدايتها او را به درجات بلند مي رسانيديم ولي او به زمين چسبيد (و تمام هم خود را مصروف ماديّات كرد ) و آرزوهاي پوچش را دنبال كرد ، پس مثل او به مثل سگي مي ماند كه اگر بر آن حمله كني زبان از دهن بيرون كند و اگر آنرا رها كني زبان از دهان بيرون كند ، اينست مثل كساني كه هدايتهاي ما را تكذيب مي كنند پس داستان را بگو شايد به تفكّر بپردازند .
مثل كساني كه هدايتهاي ما را گردن ننهادند بد است و بخويشتن ستم مي كردند.
كسي را كه خداوند هدايت كند راه يافته است و كساني را كه گمراه كند هم آنان زيانكارانند ( 174 تا 177 اعراف ) .
جمله : آتَيناهُ آياتنا فَانَسلَخَ منها يعني آيات خود را كه همه هدايتند به او فهمانيديم ولي رابطه عقيدتي و عملي خود را با آنها قطع كرد ـ درست مانند كساني كه قرآن را مي خوانند و معاني آن را هم مي دانند ولي باور ندارند كه قرآن براي هدايت انسانها كافي است و يا حتي آن را يك كتاب هدايت هم نمي شناسند و تصوّر مي كنند كه فقط حاوي يك مقدار دستورهاي عبادي است .
جمله فَاَتبَعهُ الشيطان ، به اين معني است كه چون شيطان يا شياطين خبر مي شوند كسي كه از قرآن و مفاهيم آن آگاهيهائي دارد و نسبت به جامع الجهات بودن آن ترديد پيدا كرده است ، دنبالش مي افتند و با بكار گرفتن فنون شيطاني در افكار و انديشه هايش رسوخ مي كنند و كاملاً او را گمراه مي كنند و مورد سوء استفاده قرار مي دهند .
جمله : وَ لَو شئنا لَوَفَعناهُ بهابه اين اين معني است كه چون خواست خداوند هم جهت با خواست بندگان است ( وَ ما تَشاؤُنَ الاّ اَن يَشاءَ اللّه ) اگر قدر مي شناختند با هدايت قرآن به بالاترين مقام مي رسيدند ولي ...
وَلكنِّهُ اَخلَدَ الَي الاَرض وَ اتِّبَعَ هَواه : يعني با چنگ و دندان به ماديات چسبيدند و هواهاي نفس را پيروي كردند (و آثار هدايتهاي آسماني را در ترقّي و تعالي مردم مردود شناختند و تصوّر كردند كه هدايت كه نامش را سياست گذاشته اند همانهائي است كه از انديشه هاي مادّيگر ايان نشأت مي گيرد و لاغير) ولذا خود را از مقام انسانيت سقوط دادند به مرتبه سگان كه آنها را برانند يا بخوانند زبان از دهان بيرون مي كنند و براي لقمه اي دم مي جنبانند .!
اينست مثل كساني كه خواستار جدائي دين از سياست هستند : ذلكَ مَثَلُ الذّينَ كَذَبوُا ...خداوند قطع اميد را از اين قبيل مردم هم به صلاح ندانسته وبه همين جهت بواسطه پيغمبر عزيز خود به ما ابلاغ فرموده است كه با اين وجود از رويه آنها قطع اميد نكنيد و واقعيتها را براي آنها بيان كنيد ، شايد در روش خود تجديد نظر كنند : فَاقُّصصالقَصَصَ لَعلّهُم يَتَفَكِّرُون : داستانرابرايشان بگوئيد شايد به انديشه بيفتند .
و بر اساس همين هدايت است كه ماهم برآن شديم تا داستانرا نقل كنيم شايد مفيد افتد . در آيه 177 ، مَن يهد اللّه فَهُوَ المْهتَدي ... خداوند خود را هادي و رهبر و كساني را كه از هدايت خداوند بهرهمند شوند هدايت يافته اعلام داشته و كساني را كه هدايت خداوند را نپذيرند زيانكار شمرده است .
صدها آيه قرآن صراحت دارند كه هدايت خاصّ خداوند است يعني خداوند هادي مطلق است ، و باقي آيات هم كه در تنوير افكار و تبيين عقيده ديني و تشريع تكاليف عبادي و اجتماعي و تعريف اصول خلقت و توجيه نعمات خداوند و تشريح خصوصيات آخرت و تذكار جز او عقاب اعمال نيك و بدو ... هستند كلاً هدايت هستند و مبيّن هادي و رهبر مطلق بودن خداوند است .
پس آيا خداوند را ميتوان بعنوان رهبرو هادي و سياستگزار امور بندگان شناخت يا نه ؟ اگر حقّ داشته باشيم ـ يعني مدّعيان بما حقّ بدهند كه خداوند را هادي و سياستگزار بشناسيم اين سوآل پيش مي آيد كه آيا درست است كه خداوند هدايت و رهبري خود را بواسطه وحي به پيامبران اعلام و آنانرا مأمورتبليغ هدايتهاي خود قرار داده است ؟ اگر چنين باشد پس پيامبران ميشوند قائم مقام ( خليفه ) خداوند در امر هدايت و سياستگزاري ، و كتب آسماني ميشود سياستنامه آسماني ؟
و هر گاه چنين باشد جانشينان پيامبران و حَمَله قرآن پس از پيامبر در درجات بعد ميشوند هاديان و سياستگزاران اجتماع ، و اين نطر متكّي و مستند است به آيات بسيار كه قرآن را هدايت دانسته است : اَلَم ـ ذالكَ الكتاب لارَيبَ فيه هُديً للُمتَقّين : ( توجه داشته باشيد ) كه اين كتاب بدون هيچ ترديد و شكي هدايت است براي اهل تقوي (1 بقره)
ممكن است معاندان بگويند : قبول داريم كه قرآن هدايت است اما سياست نيست بلكه هدايت براي انجام امور عبادي است .
اگر چنين ادعائي داشته باشند مدعّيان را توّجه ميدهيم به آيه 52 از سوره مائده كه پس از سركوب كردن پيروان اديان ديگر ( ضمن آيات قبل ) بعلت اينكه احكام الهي را خوار شمردند و آنها را كافر و ستمگر و فاسق خواند است به حضرت خاتم النبّيين چنين ميفرمايد : وَ اَنزَلنا الَيكَ الكتاب بالحقّ مُصَدقَاً لما بَينَ يَدَيه منَ الكتاب وَ مُهَيمناً عَلَيه فَاحكُم بَينَهُم بما اَنزَل اللّه وَ لا تَتِّبع اَهوائَهم عَمّا جاءَكَ منَ الحقّ لكُّل جَعَلنَا منكُم شرعَةً وَ منهاجاً : - و ما قرآن را به حقّ بر تو نازل كرديم كه تأييد و تصديق كننده و نگاهدارنده احكام كتابهاي آسماني پيشين است ، پس بين مردم بر طبق آنچه خداوند نازل كرده است حكم كن ، و در برابر آنچه به حقّ بر تو نازل شده است هواهاي آنهارا پيروي مكن ، از شما براي هر كس (يا براي هر يك از شما) شريعتي و راه روشني قرارداديم .
از جمله لكُّل جَعَلنا منكُم شرعةً و منها جاً ، دو معني ظاهري به نظر مي رسد :
1 - از قرآن براي هر كسي ( حتي غير مسلمانان ) شريعتي و طريقه روشني براي امور زندگيشان قرار مي دهيم يعني ديگران هم به انحاء گوناگون از قرآن براي تنظيم امور ديني و دنيوي خود بهره مند خواهند شد ـ كه اين يك پيشگوئي به نظر مي رسد .
2 - (در قرآن ) براي هر يك از شما ( در هر مقام و موقعّيت و علم و فنّي كه باشيد) شريعتي و راه و روشي روشن قرار داده ايم .
به نظر مدعيان ، قرآن براي وضع شريعت و شريعت نيز ناظر به امور عبادي است و از نظر ماهم همين گونه است . فرقي كه هست اينست كه ما شريعت را ناظر برتمام امور مسلمانان اعم از سياسي و عبادي مي دانيم در حاليكه آنها شريعت را منحصر به امور عبادي مي خواهند ، حال مي گوئيم بر فرض كه نظر آقايان نسبت به شريعت درست باشد در مورد كلمه منهاج ( راه روشن ) كه در آيه مورد بحث پس از كلمه «شرعة» آمده است چه مي گويند ؟
مخصوصاً با توّجه به اين نكته مهّم كه فرموده است : لكُل جَعَلنا منكُم : براي هر يكي از شما، قرار داديم يا براي هر كس از شما قرار داديم ، شريعتي و منهاجي ؟
اگر هر كدام از اين معاني را در نظر بگيريم حكايت از اشتمال مفاهيم قرآن بر كليه شئون اجتماعات اعّم از شرعي ـ عرفي ، سياسي ، علمي ، فني و... دارد ـ زيرا در يك اجتماع يك ميليارد نفري رشته ها و حرف و علوم گوناگون وجود دارد كه مشمول كلمه منهاح مي شوند .
و اگر معني دوم را در نظر بگيريم علاوه بر اينكه «منهاج» شامل تمام صنوف افراد اجتماعات اسلامي مي شود ، شامل تمام صنوف افراد اجتماعات غير اسلامي هم خواهد شد .
براي روشنتر شدن موضوع توجّه شود كه بدبين ترين و سختگيرترين معاند هم نميتواند منكر شود كه بين يك ميليارد مسلمان چند نفري سياستمدار مؤمن هم پيدا مي شود .
وقتي چنين است و قرآن براي آنها هم علاوه بر تعيين تكاليف عبادي منهاج هم تعيين مي كند معني آنست كه خط سياسي آنهارا روشن مي كند ، وقتي قرآن بتواند براي سياسيون خط روشن و متناسب با حرفه و تخصّص آنها وضع كند ، آيا براي غير سياسيون نمي تواند چنين كند ؟
به همين گونهاند مسلماناني كه در علوم و فنون و حرَف ديگري تخصّص دارند كه قرآن خطوط تخصّصي آنان را هم بر طبق آيه مذكور روشن مي كند : لكُل جَعَلنا منكُم شَرعَةً وَ منهاجاً يعني به تمام مردم كه متخصصّان علوم و فنون هم بين آنها هستند خط روشن مي دهد .نكته ديگر اينكه غير از دهريون كه منكر خداوند هستند تمام ملل و فرق ديگر به خوبي خداوند را قبول دارند و او را هادي مي دانند و نظر اسلام محكمتر از ديگران است .
پس كسي نميتواند هادي بودن خداوند را منكر شود .
و كساني كه هادي بودن خداوند را قبول دارند كتابهاي آسماني را هدايت آسماني براي امور پيروان اديان آسماني مي دانند .
پس هدايت بودن قرآن لااقل براي مسلمانان امري است مسلّم .
حال ما از سياستمداران سؤال مي كنيم كه فرق بين هدايت و سياست را براي ما روشن كنند ، چون خود به كتابهاي لغت كه مراجعه كرديم فرقي بين معاني آنها نيافتيم ـ تا آنجا كه از رفتار و گفتار سياستمداران فهميده ايم سياست يعني هدايت امور كلّي اجتماع به سوي ترقي و تعالي مي باشد .
و تا آنجا كه از دين فهميده ايم آن هم همين هدف را مدّ نظر دارد ، به اضافه اينكه آن را تنها هدف نمي داند بلكه هدف بزرگتر را هدايت يك اجتماع مترقي به سوي رستگاري در جهان ديگر مي داند .
بنابراين مي توان گفت كه دين از سياست (به آن مفهوم كه در نظر مدعيان است )بسيار مترقي تر است و اصولاً قابل قياس نيست زيرا سياست يك هدف كوچك را در كوتاه مدت مدّ نظر دارد در حاليكه دين يك هدف كوچك كوتاه مدت را در مرحله اول و يك هدف بزرگ و دراز مدّت را در مراحل اول و دوم توأماً وجهه همت قرار داده است .
براي مثال : يك كشاورز ، كشتي مي كند براي اينكه محصول آن را قوت لايموت خود و خانواده خود قرار دهد ، ولي كشاورزي ديگري كشت مي كند كه مقداري از آن را براي تأمين زندگي خود و قسمت زياد آن را براي تأمين زندگي همنوعان مصرف كند و در عين حال از محصول بدست آمده مقداري از نوع مرغوبتر آنرا انتخاب مي كند و براي بذر كشت خود در سال ديگر اختصاص مي دهد و در ضمن كاشت و داشت و برداشت هم تلاش مي كند اطلاعات و تجارب بيشتر و بهتر كسب كند تا در سال بعد محصول بهتري بدست آورد .
حال كداميك از اين دو كشاورز خردمندترند ؟
آنچه باعث حيرت است اين است كه خواستاران جدائي دين از سياست خود را دانشمند مي دانند و نظر تمام دانشمندان اين است كه بايد با موضوعات علمي برخورد شود و هر كه را با مسائل ، علمي برخورد نكند جزو عوام مي شمارند و روش او را تقبيح مي كنند امّا معلوم نيست چرا خود آنها با دين و قرآن به طريقي علمي و تحقيقي برخورد نمي كنند و اينگونه عاميانه و غيرمحقّقانه مي گويند دين بايد از سياست جدا باشد !
آنچه حدّاقل مي توان گفت اين است كه روش آنها استقرائي نيست و به آن كسي ميمانند كه بخواهد وارد شهري شود و مقابل دروازه شهر دو سه نفر كور و شل و لنگ را ببيند كنار دروازه به گدائي نشسته اند . از وارد شدن به شهر منصرف شود و نظر دهد كه همه مردم آن شهر كور و شل و لنگ و گدا هستند ؟
سياستمداران ظاهر بين هم مي بينند بسياري از كشورهاي اسلامي در وضع ناخوشايندي زندگي مي كنند در حاليكه آنها كه سياست خود را از دين جدا كردهاند وضع مادّي بهتري دارند . وبدون تحقيق و تتبّع علّت را متوّجه دين مي كنند و راه حلّ رفع مشكل كشورهاي عقب افتاده را جدا كردن دين از سياست مي پندارند !
اينها بايد اوّل تكليف خود را روشن كنند .
معلوم كنند كه دين دارند يا ندارند .
اگر دين ندارند معلوم كنند كه آزاده و آزاديخواه هستند يا نيستند .
اگر آزاديخواه هستند بايد بدانند در نظام آزاديخواهي طرفداران يك حزب ويا يك نظام نمي توانند براي يك حزب و نظام ديگر خط مشي معيّن و تحميل كنند . پس چرا خودشان كه بي دين هستند اصرار دارند براي دينداران خط مشي معين كنند ؟
و اگر دين دارند كه نبايد اين گونه دين خود را خوار و ضعيف بشمارند .
ديني كه اين همه خوار و ضعيف باشد كه مورد ايراد خود اوست به چه كار ميآيد ؟
خردمندانه نيست كه انسان هدايتگري جامع الجهات بودن يك دين را قبول نكند و در عين حال به آن گرايش داشته باشد .
اگر به هدايتگري دين خود ايمان دارند ديوانگي است كه جدائي سياست را از آن مطرح كنند .
عاقلانه اين است كه اين مؤمنان دور هم جمع شوند و تفتيش كنند كه در كجاي كار اشكال هست .
كتاب آسماني خود را به طريق علمي مورد تحقيق قرار دهند و خطوط سياسي آن را از پرده ابهام بيرون آورند وبه جهان و دين خود عرضه بدارند و دَين خود را به دينشان اداء كنند .
چون اگر آنها كه خود را ديندار دانشمند و سياسي مي دانند نكنند منتظرند چه كسي بكند ؟ اسلام به ذات خود ندارد عيبي ـ هر عيب كه هست در مسلماني ماست .
بحث ما پيرامون هادي و رهبر بود كه براثر توضيحات مذكور از آن به دور افتادهايم. هر چند تلاش ما در ايجاز و و اختصار است چون سخن در اين مقال بسيار است گاهي كلام به درازا مي كشد كه ممكن است موجب ملال خوانندگان شود كه از اين بابت شرمنده ايم .
به نظر دينداران خداوند رهبر و هادي مطلق است .
كتاب او كتاب هدايت و به پيغمبر او نازل شده است و چون آن وجود شريف مأمور ابلاغ هدايت شده است آن حضرت مي شود هادي و رهبر دوم : ...انمِّا اَنتَ مُنذرٌ وَ لكُّل قَوم هادٍ :... جز اين نيست كه تو (اي رسول ما) هشدار دهنده به مردم هستي و براي هر ملتي رهبري هست .( 8 رعد)
اين آيه اولاً رهبري را براي حضرت رسول مسجّل ميدارد و ثانياً باذكر وَ لكُلّ قوَمٍ هاد - رهبري را عموميّت ميدهد و چون رهبر بايد هميشه در دسترس رهروان باشد معلوم است كه پس از رحلت حضرت رسول ائمه اي كه از طرف آنحضرت توصيه شده اند رهبري را برعهده دارند ودر عصر ما هم علاوه بر اين كه محتملاً كسي يا كساني با رهبر اصلي در ارتباط هستند ، قرآن شناسان متدّين رهبري را عهده دار ميباشند : ..... فَاسئَلوا اهَلَ الذّكر ان كُنتُم لا تعلمون : ... اگر نميدانيد از اهل قرآن بپرسيد . ( 45 نحل ) و اهل قرآن هم بنا به تعاريفي كه ازاهل و اهليّت ميدانيم كساني هستند كه علماً و عملاً پيوستگي آنان به قرآن محرز شده باشد .
پس سياست كشورهاي اسلامي را بايد رهبراني تعيين كننند كه به لحاظ وابستگي علمي و عملي به قرآن مورد تأييد مسلمانان باشند و اينهم در يك نظام سازمان يافته كه طبق صراحت قرآن بايد شورائي باشد ميسّر و محتوم ميباشد .
وقتي ما عقيده داريم كه قرآن هم هدايت است و هم سياست براين اساس است كه براي هر موردي تكليف پيروان خود را بروشني بيان كرده است :
قل انّي نُهيتُ اَن اعبُدَ الذِّينَ تَدعُونَ من دُون اللّه ، قُل لا اَتِّبعُ اَهواءَ كُم ، قل ضلَلَت اذاً ، وَ ما اَنَا مَن المُهتَدين ـ قل انّي علَي بَينةٍ من رَبّي و كَذيّتُم به ماعندي ما تَستَعجلوُن به ان الحُكُم الاّ للّه ، يَقُصُّ الَحقّ ، وَ هُوَ خَير الفاصلين : ( به خواستاران جدائي دين از سياست و هر كسي كه در برابر دين دكاني باز مينمايد بگو : من ممنوع شده ام از فرمانبرداري از كساني كه شما ( هدايت آنها را) برخلاف هدايت خداوند خواستاريد ، بگو : من هوسهاي شما را پيروي نمي كنم ، ( زيرا ) در آنصورت مسلماً گمراه ميشوم ، و از هدايت يافتگان نخواهم بود بگو : من از طرف پروردگارم دليل قاطع دارم ( قرآن ) در حاليكه شما آنرا دروع مي پنداريد ، آنچه شما باشتاب خواستاريد ( خواست و عقيده ) و نزد من نيست ، حكومت و فرمانروائي فقط سزاوار خداوند است ، او حقّ را بيان ميكند ، واو بهترين ( حلّ و ) فصل كننده ( مشكلات ) است ( 56 انعام )
يا اَيُّهاالذينُ آمُنوا عَلَيكُم اَنفسَكُم ، لا يَضُّرُكُم مَن ضَلِّ اذا هتَدَيتُم اليَ اللّه مَرجعُكُم جَميعاً فَيُنبئكُم بما كُنتُم تَعمَلوُنَ : اي كسانيكه ايمان آورده ايد مراقب خودتان باشيد ( تا ) آنگاه كه راه خود را يافتيد كسيكه گمراه است بشما زيان نرساند ( گولتان نزند ) ، باز گشت همه شما بسوي خداوند است پس ( آنگاه ) شما را از نتيجه كار تان آگاه خواهد كرد ( 104 مائده ) اَلَيسَ اللّه بكافٍّ عَبدَه ؟ وَ يُخو فوّنَكَ بالذّينَ من دوُنه وَ مَن يُضلل اللّهُ فَما لَهُ من هادٍ ـ وَ مَن يَهد اللّهُ فَمالَهُ من مُضّلٍ ، اَلَيسَ اللّهُ بعَزيز ذي انتقام : - آيا خداوند براي (هدايت) بنده خود كافي نيست ؟ ترا از كساني غير از خدا مي ترسانند ، در حاليكه هر كه را خداوند گمراه كند (هدايت نكند) هدايت كننده ديگري ندارد ـ و كسي را كه خداوند هدايت و رهبري كند . گمراه كننده اي نخواهد داشت ، آيا خداوند عزيزي انتقام گيرنده نيست ؟
حال آيا ما بايد خداوند و پيغمبر و كتاب خدا را رها كنيم و ما كياول را به رهبري برگزينيم تا براي رسيدن به هدف ، استفاده از هر وسيلهاي (؟) برايمان ممدوح و مجاز گردد؟
آيا سياستي كه نزد بيدينان براي ترقي در امور مادّي اعمال مي شود جز تفسير و اعمال مفاد همين جمله معروف چيز ديگري است ؟ : هدف استفاده از هر وسيله اي را ممدوح و پسنديده مي نمايد (!)
آيا ما همه بايد همين كلمه قصار را سرلوحه سياست خود قرار دهيم تا به ترقي نائل شويم ؟
آيا روش ديگري كه بر اساس دين و عزّت نفس و حقگرائي باشد و اجتماع را به ترقّي برساند نيست ؟
اگر چنين است كه شما مي گوئيد ، سياست شما ارزاني خودتان باد ، امّا از ما دست برداريد و دام را بر مرغي ديگر بگذاريد . لَكُم دينكم وَليَ دين : دين شما براي خودتان و دين ما براي خودمان :