SHAMAMEH.ORG

شگفتيهاي‌ حركت‌ انگشتان‌

 يكي‌ گفت‌ چون‌ عقل‌ دارد بشر
چه‌، انسان‌ بود به‌ به‌ نطق‌ و بيان
به‌ او گفتم‌ آري‌ كلامت‌ خوش‌ است
به‌ عكس‌ اي‌ برادر! به‌ دقت‌ نگر
دو دستان‌ كه‌ از استخوان‌ بندي‌ است
به‌ اشكال‌ آن‌ بنگر و بند بند
توان‌ ساخت‌ از دست‌ و انگشتها
چپ‌ و راست‌ در پيش‌ و پس‌ خم‌ شوند
به‌ هر شيوه‌ خواهي‌ در آريمشان
ز تركيب‌ از اين‌ استخوانهاي‌ خُرد
ز تغيير احوال‌ انگشت‌ و دست
بگيرند حالت‌ هزاران‌ هزار
 بسي‌ هست‌ برتر ز هر جانور
‌ز هر گونه‌ مخلوق‌، در اين‌ جهان‌
‌وليكن‌ يكي‌ عكس‌، در هامش‌ است‌
جلال‌ و شكوه‌ و كمال‌ هنر
‌نشان‌ كمال‌ هنرمندي‌ است‌
ندانم‌ كه‌ باشد شمارش‌ به‌ چند
كف‌ و كاسه‌ و چنگك‌ و مشتها
شل‌ و سفت‌ و چسبان‌ و محكم‌ شوند
‌در ايهام‌ و اثبات‌ و نفي‌ و نشان‌
به‌ هر گونه‌ امري‌ بود كار برد
‌توان‌ كرد هر گونه‌ كاري‌ كه‌ هست‌
وراي‌ گمان‌ و حساب‌ و شمار

                   

 

اگر يافت‌ جنبش‌ در آنها نظام
نگردد در انسان‌ درخت‌ هنر
نديدي‌ گل‌ و ميوه‌ بر شاخسار
كند زندگي‌ را همين‌ گون‌ بهار
اگر بر سر شاخه‌ها گل‌ بود
كليديست‌ انگشت‌ زيبا و نغز
گر انگشت‌ بر دست‌ انسان‌ نبود
نباشد جز انگشت‌ بي‌چند و چون‌
گر ابزار كار آزمايي‌ نبود
نبودي‌ گر انديشه‌ و آزمون
خردمندي‌ و علم‌ و فن‌ و هنر
هم‌ انسان‌ اگر راست‌ شد روي‌ پا
چو دست‌ از خس‌ و خاك‌ يابد گزند
به‌ تدريج‌ روي‌ دو پا ايستاد
چو آزاد شد دستهاي‌ بشر
چو انگشتها را بود انعطاف
به‌ تدريج‌، در كار ماهر شود
مهارت‌ شود عاقبت‌ جلوه‌گر
همين‌ گونه‌ آگاهي‌ و دانش‌ است‌
ز تكرار بسيار، كردار نغز
ولي‌ با سُم‌ و پنجه‌هاي‌ وحوش‌
به‌ فرضي‌ كه‌ در مغز هم‌ عقل‌ بود
گر از من‌ بپرسند حال‌ بشر
به‌ پاسخ‌ بگويم‌ بدون‌ درنگ
هم‌ اين‌ را بگويم‌ كه‌ انگشتها
اگر يادمان‌ و تفكر نبود
نه‌ انگشتها بود ماهر به‌ كار
بود مغز و انگشت‌ گنج‌ و كليد
گره‌هاي‌ مغز است‌ از انگشت‌ باز
نه‌ انديشه‌ بي‌كار، سود آور است
خدايا! ز پيچيدگيهاي‌ مغز
هزاران‌ ستايش‌، هزاران‌ سپاس
چه‌ خوش‌ قدرتت‌ را نمودي‌ بيان‌
 ‌شود رقص‌ و آهنگ‌ و شعر و كلام‌
مگر از سر انگشتها بار ور
چه‌ها مي‌نمايد به‌ فصل‌ بهار
سر انگشت‌ها در همه‌ روزگار
بر انگشت‌، راز تكامل‌ بود
گشاينده‌ قفل‌ اسرار مغز
چه‌ گنجينه عقل‌ را مي‌گشود؟
بشر را يك‌ ابزار كار آزمون‌
كجا درك‌ و انديشه‌ فعال‌ بود؟
‌تعقل‌ نمي‌گشت‌ هرگز فزون‌
ندارد جز انگشت‌، بيخي‌ دگر
ز انگشتها يافت‌ نشو و نما
شدند از زمين‌ گاه‌ رفتن‌ بلند
شدش‌ دستها گاه‌ رفتن‌، زياد
شد آماده كارهاي‌ دگر
کند كار را بي‌ خطا و خلاف‌
ز كردار خود شاد خاطر شود
به‌ فرهنگ‌ انسان‌ به‌ نام‌ هنر
كه‌ اسباب‌ انديشه‌ و بينش‌ است‌
شكوفا شود قدرت‌ كار مغز
شكوفا چه‌ گون‌ مي‌شود مغز و هوش‌
چو امكان‌ كاري‌ نباشد، چه‌ سود؟
چه‌ فرقيست‌ بين‌ وي‌ و جانور
‌تمايز دو پا هست‌ و انگشت‌ و چنگ‌
ز گنجينه مغز دارد بها
وگر آزمون‌ و تدبّر نبود
نه‌ فن‌ و هنر مي‌نمود آشكار
شود نغز گوهر از آنها پديد
ز مغز است‌ انگشتها كار ساز
‌نه‌ كاري‌ به‌ بي‌دانشي‌ مثمر است‌
ز انگشتهاي‌ چنين‌ خوب‌ و نغز
‌بر اين‌ قدرت‌ خلقت‌ بي‌ قياس‌
«بَلي‌ قادرين‌ اَن‌ نُسوّي‌ بَنان‌»

                   - «آري‌ من‌ توانا هستم‌ كه‌ انگشتان‌ را متوازن‌ و متعادل‌ نمايم‌» س‌. قيامة، آ. 4.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه