زمان، دوره دانش است و هنر چنان است در فن و دانش تلاش رقابت شديد است و سازش بعيد اساس است بر ماديات و برون چنان ميرود علم و صنعت به پيش ندانم در اين راه بيانتهاكجا همي دانم از اول روزگار ز دانش پي فن و صنعت شتافت دل كوه و دريا به دانش دريد سفر كرد در عرصه كهكشان به مجهولها سخت پرخاش كرد به راه تمدن بسي پيش رفت رسانيد خود را ز دانشوري بسي كرد خاك زمين زير و رو كنون او در اين گوشه كاينات به دانش نمايد ز يك ياخته ز بينش، بسي ريز بيني كند ز بس رفته در جلد دانش درون شده بيخود از بودن خويشتن نميداند از بود مقصود چيست فرو هشته از دست خود اختيار شبانروزها بار دانش كشد مرا آرزو حل اين مشكل است كه دانش مدد كار انسان بود به نابخردي دانش اندوختن شود علم و انديشه ابزار جنگ خطر آفرينند در كار جمع نديدي اتم، خرد و نابود كرد هم اكنون چنين بمب، بسيار هست همين بس كه ديوانهاي خودپرست شود مردم و هر چه دارد زمين پس اي جان! مرا باور است اين اگر كم شود هر يك از اين چهار نه دين است از آن سه تا بينياز ز فرهنگ و علم و خرد هست دين به دانش اگر معنويات بود كسي راستين مرد دانشور است |
جهان، عرصه پيشرفت بشر تو گويي نبرد است و آماده باش كشش ناپديد است و رانش پديد نه بر معنويات و روح و درون كه انسان شده غافل از حال خويش ميرسد علم و انسان كجا؟ نموده بشر علم را اختيار به اوج تمدن از آن راه يافت مخازن، ز اعماق، بيرون كشيد مگر يابد از راز هستي نشان ز اسرار هستي بسي فاش كرد روان منكر و ماده انديش رفت به خود بيني و خويشتن محوري كه گنجينهاي تازه جويد در او كند جستجوي رموز حيات شبيهي ز يك جانور ساخته به دانش شگفت آفريني كند ز بس گشته وابسته با آزمون كشيده است بر خود ز دانش كفن نميخواهدازهست جزخوردو زيست ركند خدمت علم و فن، برده وار چنين باركش، خويش را ميكُشد كه چون عقدهاي سخت روي دل است و يا آدمي برده آن بود نباشد بجز آتش افروختن اگر عرصه بر آدمي گشت تنگ شوند عاقبت صرف كشتار جمع دو شهر از زمين آتش و دود كرد جهان را تب جنگ وپيكار هست نهد روي يك دكمه سرخ، دست مبدل به يك توده آتشين چنينخرد بايد و علم و فرهنگ و دين سه تاي دگر هست بياعتبار نه بي دين بوند آن سه تا كار ساز دوام شكوفاي اهل زمين جهان بيهراس از بليات بود كه انسان مدار و خدا باور است |