مرا اين نظر باشد از علم دين بشر گاه خود ميكند جستجو گهي حق نمايانده گردد بر او اگر خود كند جستجوي هدف اگر بي هدف پا گذارد به راه وگر هم به سر منزلي راه برد ولي گر هدف باشدش آشكار خصوصاً گر از كاردانان كسي به ويژه اگر بهترين كاردان چنين ره بود بهترين راه راست اگر صاحب خانه سازنده است به خوبي نمايد ره خانه را وگر رهنمايي بود مهربان كند آنچناني كه در شأن اوست در اين داستاني كه مقصود ماست نخواهد بود خلق او بي هدف از اين رو برايش هدف ساخته است هدف را چو باشد خدا راه ساز خدا راه سوي خدايي هدف بجز راه حق راه گمراهي است |
حصول هدف، از ره راستين مگر با حقيقت شود رو به رو شود رو نمايد بدان سمت و سو نداند رود در كدامين طرف به مقصد نخواهد رسد هيچگاه پر از پيچ و خم كوره راهي سپرد بهين راه كوته كند اختيار بسازد رهي بر بن هندسي بسازد ره رفتن كاروان به آن سرزميني كه سازنده خواست وگر ميهمان را نوازنده است كند راحت و امن كاشانه را برد رهروان را در امن و امان به دشمن مدارا، محبت به دوست خدا آفريننده و رهنماست كند زندگاني خود را تلف رهي سوي مقصود پرداخته است بسازد در آن هر چه باشد نياز برد رهروان را به عز و شرف خدا ناشناسي و خود خواهي است |
-------
خدا كرده اضداد را جلوهگر به يك نقشه و طرح، در يك نهاد مركّب نموده است جسم و روان نه چون ريشه چسبد به خاك زمين نه پيوسته بيدار باشد نه خواب نه باشد ملك يا پري، در شمار بود فطرتش سردي و آتشي |
ز نوع دو پايي، به نام بشر به هر كس هر آن چيز بايست داد كه گه باشد آرام و گاهي دوان نه چون شاخه بالا كشد آستين نه بگريزد از سايه، نز آفتاب نه باشد هيولا وشي ديو سار هم از خويشتن داري و سر كشي |
- س. 91، آ. 8
در او هست احساس و درك و شعور درونش نهان و هويدا به چهر ز جهل است و علم و ز خشم است و حلم چه گويم كه او را خميره است چون ز امر خدا باشد او مستفيض به اين توده خامش و بيقرار كه با سازگاري و يا روي لج كند بيهدف رو به سويي شتاب گشايد زبان، يا دراند دهنب بدين گونه جمعي خدا باورند نه اين قدر عنصر شناسد كه چيست ستايش كند اين خدا را ز نقل مپندارد اين ماده زان خداست كسي كو نسازد زمين را ذلول كسي شكر رزق خدا خوب كرد |
تواضع، تكبر، تفاهم، غرور نهادش فراهم ز خشم و ز مهر پديدار جنگ و پذيراي سلم چه، او را توانهاست از حد فزون ز جمع هيولاي ضد و نقيض خداوند بخشيده است اختيار رود در ره راست، يا راه كج و يا مقصدي را كند انتخاب ه گفت خداوند يا اهرمن گروهي به اصل عناصر درند نه آن ميشناسد خداوند كيست برد بهره آن از عناصر ز عقل از آن مايه مستحكم آيين ماست نكرده است حكم خدا را قبول كه پشت زمين را لگد كوب كرد |
- س. 67، آ. 15
وگر مانَد از بهره گيري به دور زمين غير يك توده ماده نيست پي بهره گيري از آن خاك و بوم هر آن كش ز دانش بود پيشتر چو تدبير روزيست امري ضرور خصوصاً كه فرزانه دين شناس |
حسابش بود سخت، روز نشور به فطرت يكي رزق آماده نيست نياز افتدت بر فنون و علوم شود از زمين بهرهور بيشتر ز علم عناصر نمانند دور خدا خواهدش باشد الگوي ناس |
- س. 2، آ. 143
ز بيدانشي و عقب ماندگي نه تنها بود رزق ما در زمين |
نگردد كسي اسوه زندگي كه در آسمان نيز باشد چنين |
- س. 51، آ. 22
ضرورت بدان، دانش خاك را بدرّان دل جهل، چون آذرخش كسي كو اصالت دهد ماده را ندارد هدف آسماني به پيش اصالت نداند خداوند را هماره به عنصر گرايش کند نگيرد زمام عناصر به دست سفر ميكند گر سوي كهكشان بر اسرار هستي گر آگاه شد سفر ميكند تا به پايان رسد گمان ميكند راه را انتهاست به ملك خداوند پايانه نيست شنيدم كه در زعم دين ناشناس بر آنند گم گشته از راه راست ندانند اگر كس به مرزي رسد ولي دين نداند براي وجود هدف دارد اما نه پايان راه هدف بهر رهرو از اين روي خواست چه، هر كس كه دارد نظر بر هدف هدف خواست تا رهرو خسته جان در آن جاي، تجديد نيرو كند كنون گر در اين عرصه پوييم راه در آن عرصه كآسايش جان بود در آن نيز پوينده، مهمان بو هم آنجا نباشد يكي زيستمان پس آخر هدف لامكاني بود ندانم بگويم كه آنجا كجاست چنين است باري سر انجام كار يكي ميسپارد ره زندگي دگر برده مطلق عنصر است ولي هر دو هستند پايان كار يكي اوفتد در سياهي گور |
همين گونه دان علم افلاك را چو ابر بهاري ببار و ببخش هدف را نميداند و جاده را زميني نموده است اهداف خويش اكند پيروي او همانند را تو گويي كه آن را ستايش كند بود در حقيقت عناصر پرست نجويد جز از نوع عنصر نشان نه مقصد ـ كه جوينده راه شد نه در بعد و دنباله آن رسد نداند كه پوياي ملك خداست نداند خداوند را خانه نيست بود اين جهان را حدود و قياس بدانند تا مرز هستي كجاست؟ به چيزي بود متصل مرز و حدّ كم و كيف و توضيح و حد و حدود بود بهر امنيت از اشتباه كه تا ره سپارند در راه راست به بيراهه عمرش نگردد تلف بيارامد از راه، لختي در آن به ديگر هدف، بعد از آن رو كند بدوزيم بر جاي ديگر نگاه فراتر از آن باغ رضوان بود دسپس رهرو قرب جانان شود چه، جانانه هرگز ندارد مكان كه توصيف آن «ما نداني» بود فقط ميتوان گفت قرب خداست ز عنصر مداران و قرآن مدار به دين باوري در خدا بندگي تهي از روان است و از تن پر است يكي نااميد آن يك اميد وار يكي پا گذارد به دنياي نور |
- س. 2، آ. 257
يكي عمر در معنويت سپرد يكي رنگ دين را ز خاطر سترد ندانست دين هادي زندگيست ندانست گر كس به خواري در است گرفته است امر خدا سرسري ندانند كز كافري دور نيست نداند كه خواهد جهان آفرين |
از اين گونه بودن بسي سود برد بماند و بخورد و بنوشيد و مرد به دين باوري هم توانست زيست نه خود باور و نه خدا باور است شمرده است خواري، ز بد اختري كس ار زندگانيش، معمور نيست ز انسان كه آباد سازد زمين |
- س. 11، آ. 61
ز انسان زمين آنگه عمران شود تمدن ز دين است و دانشوري كه را دانش و فن و تدبير نيست به دنبال ميآورم در قياس كه دانيد با رهنمود خدا چه آسان ره علم انسان كند چه مقدار ميگيرد از علم سود چرا هست از دين چنين بد گمان چرا ميهراسد، برد شايگان |
كه آن را كه فرموده او آن شود نه از جهل و سستي و تن پروري بجز ناتواني زمين گير، نيست ره آوردي از علم كيهان شناس تفاوت بود از كجا تا كجا اگر مقصد خويش را آن كند اگر بهره گيرد از آن رهنمود كه محروم ميماند از علم آن بسي سود از دانشي رايگان |