در اينجا بگويم يكي داستانز داوود آن نخبه راستان
كه او هم نبي بود و هم پادشاهوليكن نه در مسجد و بارگاه
پرستشگهش در دل كوه بوددد و دام، اطرافش انبوه بود
- س. 38، آ. 18
چنان بود محشور با مرغهاكه بودند با ناي او همنوا
- س. 38، آ. 19
نه او تكيه بر تخت ميكرد و تاجنه ميخورد روزي ز باج و خراج
يكي شاه و پيغمبر نامورز فن زره بافتن، بهرهور
مراعات ميكرد در هر زرهگره، هندسه، ايمني، چنبره
- س. 34، آ. 11
به دستان او بود فولاد، نرمچو آبي كه باشد به جوي و به برم
سليمان هم اين گونه بر گاه بودنبي بود و شه بود و آگاه بود
به خدمت در آورده او باد راهمي خواست او ملك آباد را
به علم و به تدبير و صنع و فنونصنايع به پا كرد بس گونه گون
گرفت از هنرمند هر جا نشانبه خدمت در آورد، از انس و جان
بر آورد از كوه، چون جوي آببراي صنايع، فلز مذاب
عبادتگه و كاخ و محراب ساختبه كشور گشايي به هر سوي تاخت
قصور بلورين، ظروفي عظيمسپاهي منظم، به ملكي نعيم
دد و دام، در خدمت خويش داشتبه پروردن اسب، همت گماشت
- س. 38، آ. 21 تا 22
ز ديو و ز جن و ز مرغ و ز موربسي بهره ميبرده او، در امور
- س. 27، آ. 29 و...
ز دريا و خشكي ثمر بر گرفتبه آبادي سرزميني شگفت
سليمان كه فرزند داوود بودبدين گونه ملك فلسطين گشود
از آن نظم و ديني كه بنياد كردبه فن و هنر كشور آباد كرد
مپندار كان جمله اعجاز بودكه از دانش و بينش باز بود
در آميخت او دين و دانش به همچه، با هم درند اين دو، بيبيش و كم
نه بيدين بود دانشي سودمندنه بيعلم، دين است يزدان پسند
به قرآن چو گويد از اينگون سخنكه يعني نظاميست مقبول من
كه در هر زماني نظامات دينببايد بود در جهان، برترين
- س. 8، آ. 60
پس آنان كه هستند در امر دينببايد روند از رهي اينچنين
بود گر جز اين، راهشان اشتباهيكي رهروانند گم كرده راه
كه دين، يك نظاميست آراستهخداوند، آن را چنين خواسته
كه در هر زماني، سليمان مثالشود در جهان حكم او امتثال
چو در حالت انفعاليست ديننبايد بپنداريش، راستين
سخن بود از اعجار و علم و فنونبه توضيح آنها بگويم كنون
ـــــ
از اعجاز كار سليمان نبودكه ملك فلسطين، ز دانش گشود
به تعليم و تدبير و فن و هنرفلسطين نمود اينچنين جلوهگر
چو در خدمت آورد او باد رابنا كرد آن ملك آباد را
حقيران و افسانه سازان، به لافپراكنده كردند، گفت گزاف
چه، اعجاز باشد تواني شگرفنگردد در آبادي كاخ، صرف
خدا ميدهد قدرت ديگريبه تأييد تبليغ پيغمبري
نه در كار كشور گشايي دهدنه در شيوه خود نمايي دهد
به موسي كه اعجاز نه گانه دادره مصر را پيش پايش نهاد
كه همراه هارون به پيغمبريكند مردم خويش را رهبري
- س. 10، آ. 75
دو انسان بيياور و بيسلاحكه در مصر بُد خون آنان مباح
- س. 26، آ. 12
شدند آن دو در كشوري راه بردكه شاهي خودش را خدا ميشمرد
- س. 79، آ. 24
مگر تا رسانند، از بردگييكي قوم را، بر خدا بندگي
به ملكي كه موسي قدم در گذاشتچه ميكرد اگر معجزي هم نداشت؟
پس اعجاز، آنگاه آيد به كاركه مردم شوند از نبي خواستار
كه تأييد امر رسالت بودبه صدق نبوت، دلالت بود
وگر بعد معجز گرايش نبودخدا نسلشان منقرض مينمود
- س. 6، آ. 114
به مصر اينچنين گشت شاه و جنودهمين گونه شد قوم عاد و ثمود
- س. 11، آ. 95
وليكن به كار سليمان نبودز اعجاز، حرفي به قرآن نبود
ز علم و ز حكمت، گرفتند سودز صنعتگري بود چيزي كه بود
اگر بهره بردند، از كار بادسليمان سوي كورهاش راه داد
نديدي كه اين آيه در سورهايستكه مربوط با مس و با كورهايست
اگر گويد از بام و از شامگاهنبوده سليمان و قالي به راه
كه يك روزه، سي روزه را طي كندپيمبر، سفرها چنين كي كند
ولي باد بر كورهها ميدميدكز آن آتش كوره ميشد شديد
چو مردم به افسانه پرداختندز قاليچه، سير و سفر ساختند
كه ميشد سليمان ز نيروي بادبه سرعت روان سوي شهر و بلاد
وليكن در اين قصه يك راز هستدر آوردن تخت، اعجاز هست
ولي تخت را آصف برخيابياورد در لحظهاي از سبا
پس آن كار، كار سليمان نبودز اعجاز پيغمبري آن نبود
از آن راز ما را نباشد خبرنه هرگز شنيدم ز شخص دگر
پس آن به كه مانيم در انتظارمگر تا خدا سازدش آشكار
اشارت بر اين، نظم آئين بوددر اسلام اين اسوه دين بود
كه يعني خداي جهان آفرينپسندد در اسلام اين گونه دين
كه آن را تمدن بود كالبدز قرآن روان در تنش در دمد
خدا را يقيناً نظر سوي ماستچو گويد سليمان ز وهاب خواست
- س. 38، آ. 25
كه او را دهد ملكت كشوريكه نبود سزاوار، بر ديگري
چو قرآن دهد قول او انتقالپس او كرده تأييد آن شرح حال
كه قول سليمان كه شاه و نبيستخلاف كلام خداوند نيست
بدين معني اي رهبر ملك و دينبه هر دوره بايد كه باشي چنين
كه دنياي اسلام رونق دهيبه فرمانروايي و شاهنشهي
كه باشد به هر عصر و هر روزگارميان جهان، مركزي پايدار
- س. 2، آ. 142
چو خورشيد گيرد ثبات و قراركشد جمله سيارهها در مدار
نظارت كند بر امور جهانچو بر امت خويش، پيغمبران
براي رسيدن به وضعي چنينضروريست در امر دين، باز بين
هم آهنگ، مقياس قرآن شودهر آن را خدا خواسته است آن شود
نوين كرد فرهنگ تبليغ راجلا داد بار دگر تيغ را
ز ترويج فرهنگ پوياي دينز تعميم علم و هنر در زمين
ز دانش پژوهي و دانشوريز خود باوري و خدا باوري
ز توأم شناسي جسم و روانشناسايي ارزش هر دوان
ز انسان شناسي و آزادگيز عدل و نَصَف در خدا دادگي
ز تكريم و تعظيم برجستگانز اعزاز و احسان شايستگان
ز دانش ز صنعت ز كار و جهادز بازارگاني و از اقتصاد
ز توليد و از اختراع، اكتشافز پرهيز از كارهاي خلاف
ز تحكيم شيرازه خانداننواميس را داشتن در امان
ببايد از آن، كشور آباد كردهمه كار، بر پايه داد كرد
نشايد كه از خانه خود گريختز خود آبرو پيش بيگانه ريخت
نشايد به فرهنگ زد پشت پانبايد ز آيين و دين شد رها
توان داشت دين باوري را به ذاتوز آن بهرهور گشت از ممكنات
كه دين باوري نيست در هيچ حالمخالف به خواهان مال و منال
همه آنچه گفتم به دين بن بوداساس بناي تمدن بود
چنين است امر خداوند پاككه كس پيش جز او، نيفتد به خاك
چو انسان كريم است و نيكو صفاتنبايد شود برده ماديات
كسي كاو ملك برده سويش نمازندارد بجز دوست روي نياز
سخن بود از آسمان و زمينكه ايجاد كردش جهان آفرين
رسيديم بر خلق و دوران آنكه بوده است شش روز، يا شش زمان
يكي نكته بايد هويدا شودكه مفهوم «يوم» آشكارا شود
سخن چون بيان ميشود از «نهار»بود روز همتاي شبهاي تار
كه در آن زمان، ميكند آفتابطلوع و غروبي، ز روي حساب
ولي «يوم» يك برهه است از زمانكه يك «وقعه» انجام گيرد در آن
بسا هست يك روز، يا چند سالكه كاري رساني به حد كمال
همين گونه فرق است بين كراتبه سيارهها تا همه كائنات
در اينجا بگويم براي مثالبه سياره مشتري روز و سال
شب و روز آن كمتر از مال ماستولي سال آن، ده و دو سال ماست
پس اي جان! نميبايد اين را نهفتخدا چون كه از «ستة» ايام گفت
نظر نيست بر روزهاي زمينكه بر برهههاي زمان باشد اين
به شرحي كه در پيش كردم بيانتوجه شود، نكته گردد عيان
كه يك يوم آن، يك شب و روز ماستزمين دور خود چرخد از چپ به راست
دگر برهه، باشد درازيش سالكه دارد زمين حالت انتقال
در اطراف خود چونكه پيمود طولپديد آيد از گردش آن فصول
بود چار روز دگر، چار فصلكه يك برهه، يك فصل باشد در اصل
پس از شش، دويش نامساوي بودولي چار ديگر مساوي شود
دو روز اولش چون يك اندازه نيستبيان كرده قرآن كه چارش يكيست
- س. 41، آ. 10
در اينجا يكي راز باشد نهانكنم راه افشاي آن را بيان
خدا چونكه «في ستة ايام» گفتشد اين معني آشكارا نهفت
به شبهه گمان كرده دانشورانكه اين حرف «في» هست ظرف زمان
نكردند در آيه تدبيرهاشد از حق تهي، كار تفسيرها
نمودند معناي آيه چنينخدا خلقت آسمان و زمين
يكي دور شش روزه انجام دادسپس او به عرش برين رو نهاد
بسي هست توضيحها بيشتركه ناچار من كردمش مختصر
ولي حرف «في» حرف غايت بودبه معناي «ل» در نهايت بود
«لستة» بود معني راستينوز آن معني آيه باشد چنين
خداوندگار جهان آفرينچو ايجاد كرد آسمان و زمين
- س. 41، آ. 8
در آن نظم شش دوره ايجاد كردكز آن، عرصه گيتي آباد كرد
همين گونه شد نظم هفت آسمانزمين را همانند آنها بدان
- س. 41، آ. 12
از اين آيه دانم كه در كايناتپديدار گردد نبات و حيات
در آنها فصول است و ايام و سالوز آن رهسپارند سوي كمال
به هستي، جهان آفرين چون يكيستميان نظامات آن فرق نيست
- س. 67، آ. 3
به مقدار اجزا، كم و بيش هستبه راه تكامل، پس و پيش هست
ولي هر چه در راه هستي گذشتكند عاقبت سوي او باز گشت
- س. 3، آ. 83
در اينجا بيان ميكنم يك مثالكه روشن شود معني اين مقال
به شش روز، شخصي يكي كوزه ساختيكي كوزه آب شش روزه ساخت
در اول، زمان را رساند خبركه آن كوزه را ساخته كوزهگر
دوم مقصدي را نمايد بيانكه آن كوزه شد ساخته بهر آن
بود فرق گفتن در الفاظ كمبه معني نباشند نزديك هم
در آيات خلقت زمان اصل نيستبيان كرده كز خلق، مقصود چيست
خدا را به هنگام خلق جهاننبودش نيازي به صرف زمان
خداوند چون قصد چيزي نمودهمان لحظه يابد به هستي وجود
نخواندي به قرآن كه گويد خدااراده به هر چيز كرديم ما
نباشد بجز اينكه بيچند و چونبگوييم «كن» شيء گردد «يكون»
- س. 16، آ. 40
چنين سوء تفسير بسيار هستكه بر دامن دين و آئين نشست
حقيقت مبدل به افسانه شدبدين، چهره علم بيگانه شد
وز آن ربط دين و تمدن بريدنهال نكو روزي از بن بريد
در اسلام، در جاي علم و هنرتهي دستي و جهل شد جلوهگر
نبيني بود ساليان درازكه دشمن به مشرق كند تاخت تاز
در اطراف اين گنج و در اين دياربود حلقه خصم، مانند مار
اگر كس زند يك دم از ناي خويشبه حلقش فرو گردد از مار نيش
چنان تنگ باشد بر اسلام كاركه افتاده در چنگ كفر اختيار
شگفتا بسي خوار شد دين ماچنان گشته فرهنگ و آيين ما
كه دشمن كند دعوي رهبريبه فرهنگ و آيين پيغمبري
ز سوي دگر نوع تبليغ دينكشيده به تامورهاي تيغ دين
در آن گشته آن گونه زنگار داركه بيرون نيايد گه كارزار
به دست عوام است نبض امورطبيبان، ز بيمار گرديده دور
به آيين ندانسته بازي كنندنشايسته فرهنگ سازي كنند
به ترويج فقر و جهالت درندخلاف احاديث پيغمبرند
رها كرده نيمي ز آيات راسزاوار دانند، آفات را
حوادث شمارند كار خداكه باشد پي امتحانهاي ما
گمان مينماييم اين جهل و فقربه پيشاني ما خدا كرده نقر
به دنيا اگر زندگانيست زشتتلافي نمايد خدا در بهشت
هم آنها كه آقاي بالا سرندبه فردا به قعر جهنم درند
پس امروز اگر برد باري كنيمبه خلد برين، رهسپاري كنيم
گر امروز هستيم خوار و حقيرنشينيم فردا فراز سرير
علي رغم اين روزگار خراببه جنت بگيريم جام شراب
در آنجا بسي سر فرازي كنيمبه غلمان و حوريه بازي كنيم
به سخريه گيريم كفار رامبارك بگوييمشان نار را
به قرآن نخوانديم گويا خبركه هر كس به دنيا بود كور و كر
چو او بر حقايق ندارد نظربه دنياي ديگر بود كورتر
- س. 17، آ. 72
به قرآن نگر، چشم خود باز كنبه درمان كم بيني اعجاز كن
ببين تا به دنيا چه دارد نظرمبادا كه گرديم گمراهتر
هلا! اي مسلمان قرآن شناس!حقيقت كن از اين كتاب اقتباس
ببين تا كه در امر دنيا چه گفتحقيقت نميبايد از كس نهفت
تو را حفظ دنيا و دين بايدتاز اين آيه دانش بيفزايدت
- س. 8، آ. 60
به حد توان، بايد آري به چنگبراي دفاع اسب و ابزار جنگ
سپاه خود آنسان مجهز كنيدكه دشمن از آن در هراس افكنيد
نه تنها همين دشمن خويش راكه از دين و دنيا بد انديش را
به هنگام سنجيدن دشمنانممان غافل از دشمنان نهان
كه همپشت گردند بر دشمنيمجهز به نيروي اهريمني
شما غافلانيد از فكرشانخدا هست آگاه از مكرشان
پس آن گون سپاهي مجهز كنيدكه گر حمله شد، بيخشان بر كنيد
هر آن مال و نيرو كه مصرف شودبه راه خدا هست و پس ميدهد
نگرديد هرگز دچار ستمخدا مينمايد تلافي، چه غم؟
پس اي هوشمند حقيقت شناسز وضع جهان كرد بايد قياس
كه ما را چه نيرو سزاوار هستكه در حفظ ميهن رهيم از شكست
قوا بايد از ما فزونتر بودكه دشمن، ز هيبت به حيرت رود
وگر فكر بد آورد در خيالدهيمش ز نيروي خود گوشمال
ز سوي خدا اين چنين است امرنه ياوه سراييدن زيد و عمر
چنين امر قطعي كه گفتيم، هستدر آيات انفال، در بخش شصت
كنون بنگريد اي خدا باوران!به نيروي جنگ ابر قدرتان
سلاح است گويي تن و جانشانز انگشت پا تا به دندانشان
زمين گشته انبار و زرادگاهجهان كرده يك پايگاه سپاه
بسود ز ابزار كشتار جمعبه يك شعله نسل بشر همچو شمع
همه حاصل دانش است و فنونسلاح شگفت آور گونه گون
به اسلاميان ساخته عرصه تنگپيا پي نمايند اعلان جنگ
در اين عرصه نابرابر قوابگوييد چون است تكليف ما
چه نيرو بود بر مسلمان ضروركه شانه رها سازد از بار زور
چه باشد نياز علوم و فنونز صنعت بگوييد و از چند و چون
چه مقدار سعي و عمل لازم استمگر پايگاهي بيايد به دست
پس امروز، دنيا چو مردار نيستهر آن كس چنين گفت، ديندار نيست
علوم و فنون، واجبي در خور استنگوييدشان دانش آخور است
نبايد سبك خواند امر معاشنكوهش نشايد ز كار و تلاش
نه تشويق بايد، ز بيكارگينه كرد استمالت، ز بيچارگي
نه تقبيح ميبايد از پول و مالنه همدردي از مرد افسرده حال
چنان جنبشي كرد بايد بپاكه هر ناتواني بجنبد ز جا
ببايد بر انداخت، تن پروريبپا كرد بنياد دين باوري
به علم و فنون لازم است اهتمامكز آن دين و دنيا بگيرد قوام
مرا نيست مقصود از اين داستانكه رحم و مروّت رود از ميان
كه مقصود، ايجاد قدرت بودمروّت، فتوت، شجاعت بود
چه، هر كس، به كاري توانا بودپي كسب فني، مهيا بود
چرا بايدش ماند زار و پريشنگيرد به دوش خودش، بار خويش؟
چگون ميشود كرد دين استواراگر فن و دانش نباشد به كار؟
چگون ميشود با عدو كارزارفراهم اگر نيست، ابزار كار؟
چنين شيوه سنتي، وعظ و پندگمانم، خدا را نباشد پسند
ضروريست تغيير تبليغ دينبه دانش شود صيقلي تيغ دين
گر اين گونه تبليغ بُد رهنمانميشد عقب مانده دنياي ما
كز آثار آن، خصم گردد جسوربه كاشانه ما در آيد به زور
مرا هست دنياي دين در نظرچه اينجا بود يا كه جاي دگر
به گردن مرا بود اينگونه گفتخدا داند و هر كه آن را شنفت