SHAMAMEH.ORG

امت‌ وسط‌

خداوند، چون‌ هستي‌ ايجاد كرددر آن‌ نظم‌ و ترتيب‌، بنياد كرد
اساسش‌ بر اصل‌ دو بودن‌ نهادتقابل‌ به‌ ذات‌ طبيعت‌ نهاد
- س‌. 51، آ. 49
براي‌ تحقق‌ به‌ ايجاد و بودنر و ماده‌ بايد، به‌ اصل‌ وجود
ز برخورد اشياي‌ ضد و نقيض‌اصول‌ تكامل‌ شود مستفيض‌
رواني‌ و جنبش‌، ز برخوردهاست‌ز نيروي‌ آن‌، جرمها جا بجاست‌
بسا اينكه‌ يك‌ جسم‌ بي‌اختيارز تحريك‌ چيزي‌ شود بي‌قرار
اگر خود نخواهد بجنبد ز جاي‌به‌ اجبار گردد برون‌ از سراي‌
به‌ راه‌ كمال‌ ار رود پيشترتمايل‌ به‌ جنبش‌ شود بيشتر
نديدي‌ كه‌ جنبش‌ بود در نهادبسي‌ بيشتر در گياه‌ از جماد
ولي‌ جانور، بيشتر از گياه‌رها از زمين‌ است‌ و پوياي‌ راه‌
بشر در كمال‌ است‌ چون‌ پيشترز هر جانور، هست‌ آزادتر
نه‌ تنها به‌ هر سو گذر مي‌كندكه‌ در آسمانها سفر مي‌كند
همين‌ گونه‌ در عرصه اختياررسيده‌ است‌ بر پايه خود مدار
قدم‌ مي‌گذارد پيا پي‌ به‌ پيش‌عمل‌ مي‌نمايد، به‌ دلخواه‌ خويش‌
وليكن‌ چو تعداد، افزون‌ شودبه‌ ناچار، در بند قانون‌ شود
دهد نظم‌ و ترتيب‌ در كار خويش‌شود رونق‌ افزاي‌ بازار خويش‌
چو در راه‌ اكمال‌، پايانه‌ نيست‌بشر را زمين‌ آخرين‌ خانه‌ نيست‌
روا بود اين‌ خانه‌ را روزني‌وز اين‌ اندروني‌، برون‌ ديدني‌
ز احساس‌ و ادراك‌، انديشه‌ كردوز انديشه‌ كردن‌، خرد پيشه‌ كرد
كه‌ اين‌ خانه‌ چون‌ پايگاه‌ من‌ است‌يكي‌ كاروانگاه‌ راه‌ من‌ است‌
ز نوري‌ كه‌ از روزن‌ آيد درون‌بود روشني‌ درون‌ از برون‌
اگر هست‌ گسترده‌ ابعاد كاخ‌ولي‌ بيشتر هست‌ بيرون‌ فراخ‌
گمانم‌ كه‌ راهي‌ به‌ بيرون‌ بودزنم‌ بانگ‌، شايد كسي‌ بشنود
مگر در گشايد به‌ بيرون‌ كسي‌چه‌، نتوانم‌ اينجا بمانم‌ بسي‌
سخن‌ بارها ناخود آگاه‌ گفت‌ولي‌ عاقبت‌، نام‌ اللّه‌ گفت‌
به‌ ظلمت‌ درونم‌، بيا اي‌ خدا!در روشنيها به‌ رويم‌ گشا
پيامي‌ ز جايي‌ به‌ گوشش‌ نشست‌كه‌ در مي‌شود دم‌ به‌ دم‌ باز و بست‌
كساني‌ كه‌ پيش‌ از تو داخل‌ بدندچو در باز گرديد بيرون‌ شدند
به‌ نوبت‌ شود در به‌ روي‌ تو بازپس‌ اكنون‌ همين‌ جا بمان‌ و بساز
چو اين‌ مژده‌ را از سخنگو شنيدنظر كرد و روي‌ پيمبر بديد
ز گفتار او گشت‌ اميدواركه‌ باري‌ به‌ بيرون‌ شود رهسپار
به‌ پيغامبر گشت‌ نزديك‌تركه‌ از او ز بيرون‌ بگيرد خبر
كه‌ چون‌ مي‌شود اين‌ در بسته‌ بازچگون‌ طي‌ توان‌ كرد راهي‌ دراز
چو او پاسخ‌ پرسش‌ خود شنيددر اين‌ خانه‌، با كام‌ دل‌ آرميد
چو در خانه‌ بودند ديگر كسان‌خود او نيز گرديد پاسخ‌ رسان‌
يك‌ آرامش‌ آنجا پديدار شدكز آن‌ ديده خفته‌ بيدار شد
بدانست‌ در حيطه يك‌ نظام‌به‌ اجبار دارد در آنجا مقام‌
به‌ خواهي‌ نخواهي‌ و بي‌چند و چون‌زماني‌ ببايد بماند درون‌
چو گيرد براي‌ برون‌ شد جوازدر خانه‌ گردد همان‌ لحظه‌ باز
پس‌ آن‌ به‌ زماني‌ كه‌ در خانه‌ است‌نبايد نهد دست‌ را روي‌ دست‌
به‌ همدستي‌ همگنان‌ دگركند روزن‌ خانه‌ را بازتر
ز افزايش‌ روشني‌ و هوافضايي‌ پديد آورد دلگشا
چو خواهيم‌ ماندن‌ در اين‌ خانه‌ چندچه‌ بهتر بود زندگي‌ دلپسند
خصوصاً همان‌ كس‌ كه‌ اين‌ خانه‌ ساخت‌به‌ فضل‌ و كرم‌، ميهمان‌ را نواخت‌
- س‌. 2، آ. 29
به‌ مهمان‌ خود داده‌ است‌ اختياركه‌ هر چيز باشد بگيرد به‌ كار
نه‌ تنها در اينجا كند خورد و نوش‌كه‌ گيرد براي‌ سفر تاب‌ و توش‌
كه‌ روزي‌ كزين‌ خانه‌ بيرون‌ شودمبادا تهي‌ دست‌ از اينجا رود
چو زين‌ خانه‌ كرديم‌ آهنگ‌ راه‌نه‌ مهمانسرا هست‌ و نه‌ ايستگاه‌
كساني‌ كه‌ دارند اينجا مقام‌چو اين‌ خانه‌ باشد پر از ازدحام‌
از آنها گروهي‌ شكمباره‌ هست‌كه‌ بر سهم‌ مردم‌ بيازند دست‌
نه‌ دارند انديشه ديگران‌نه‌ كس‌ هست‌ از آزارشان‌ در امان‌
رسانند كار شكمبارگي‌به‌ حد جنايات‌ و خونخوارگي‌
نه‌ حقي‌ شناسند بر كس‌ روانه‌ شرم‌ و نه‌ بيمي‌ ز صاحب‌ سرا
چو صاحب‌ سرا هست‌ مهمان‌ نوازخودش‌ در به‌ روي‌ همه‌ كرده‌ باز
نه‌ سازد كسي‌ را سر سفره‌ خوارنه‌ سلب‌ از كسي‌ مي‌كند اختيار
نه‌ خود با كسي‌ مي‌شود رو به‌ رونه‌ با هر كسي‌ مي‌كند گفتگو
نه‌ در خانه خويش‌ جايش‌ بودنه‌ يك‌ لحظه‌ دور از سرايش‌ بود
به‌ هر چيز دارد به‌ دقت‌ نظربود با خبر از همه‌ خشك‌ و تر
چنين‌ خانه‌ها دارد او بي‌شمارهمه‌ خلق‌ او را بود جيره‌ خوار
هر آن‌ كس‌ از اين‌ خانه‌ گردد برون‌به‌ خاني‌ دگر مي‌شود رهنمون‌
ز تنگي‌ رود در مكاني‌ فراخ‌تو گويي‌ ز كوخي‌ درآيد به‌ كاخ‌
مرا قدرت‌ گفت‌ و تعريف‌ نيست‌كه‌اين‌صاحب‌ خانه‌ چون‌است‌و كيست‌
كه‌ هر چيز باشد به‌ هستي‌، از اوست‌نوازشگر دشمنان‌ است‌ و دوست‌
فقط‌ گفته‌ام‌ نيست‌ هرگز تني‌كه‌ با او كند دعوي‌ دشمني‌
چه‌ او هست‌ برتر ز حدس‌ و گمان‌كه‌ او را بود دشمن‌ و دوستان‌
كساني‌ كه‌ او را ندانند هست‌به‌ تعريف‌ گوييم‌ او دشمن‌ است‌
وگر بندگاني‌ خدا باورندميان‌ گروه‌ محبّان‌ درند
خدا نيز اگر دشمن‌ خلق‌ بودنمي‌ساختش‌ بهره‌مند از وجود
پس‌ آنان‌ كه‌ در بزم‌ هستي‌ درندخدا باور و ناخدا باورند
گروهي‌ چنان‌ گشته‌ از باده‌ مست‌كه‌ لاجرعه‌ سر مي‌كشند آنچه‌ هست‌
نه‌ فكر حريفند و نه‌ ياد دوست‌نظرگاه‌ آنان‌، شراب‌ و سبوست‌
حريفان‌ ز محلس‌ برون‌ مي‌كنندپي‌ دفعشان‌ قصد خون‌ مي‌كنند
به‌ مستي‌ و گردن‌ كشي‌، زور و جورنمايند بيرون‌ كسان‌ را ز دور
وليكن‌ گروه‌ خدا باوران‌به‌ غفلت‌ ز امكان‌ و حد توان‌
رها مي‌كند بهره خويش‌ راجسارت‌ فزايد بد انديش‌ را
رها كار او با خدا مي‌كندبه‌ ته‌ مانده‌اي‌، اكتفا مي‌كند
حماقت‌ كجا و مناعت‌ كجاست‌؟به‌ آسودگي‌ زيستن‌، خوي‌ ماست‌
نه‌ هستيم‌ در حال‌ آماده‌ باش‌نه‌ داريم‌ در كسب‌ نيرو تلاش‌
چو هستيم‌ در دفع‌ دشمن‌ ضعيف‌سپاريم‌ ميدان‌ به‌ دست‌ حريف‌
پيا پي‌ خدا را صدا مي‌كنيم‌پي‌ دفع‌ دشمن‌، دعا مي‌كنيم‌
ندانم‌ چه‌ خواهيم‌ از اين‌ بيشتركه‌ بخشيده‌ است‌ او به‌ نوع‌ بشر
تن‌ و جان‌ و اندام‌ و اعضاي‌ ماست‌كه‌ مانند دشمن‌ ز عدل‌ خداست‌
در احساس‌ و ادراك‌ و فهم‌ و شعورز كمبود و از نقص‌ هستيم‌ دور
زميني‌ وسيع‌ و فرآورده‌ خيزمنابع‌ فراوان‌، معادن‌ عزيز
كتابي‌ كه‌ باشد خدا را پيام‌همه‌ رهنماي‌ امور نظام‌
يكي‌ دين‌ مشروع‌ دست‌ رسول‌كه‌ داريم‌ آن‌ را به‌ ظاهر قبول‌
بگوييد ما را كم‌ و كاست‌ چيست‌چرا زندگاني‌ به‌ دلخواه‌ نيست‌
خدا داده‌ اما نگيريم‌ مابه‌ فرمان‌ نبردن‌ دليريم‌ ما
مرا از فزون‌ خواه‌ شكوايه‌ نيست‌كه‌ بر حال‌ كم‌ خواه‌ بايد گريست‌
به‌ دنيا بحق‌ مي‌نمايد تلاش‌كه‌ بهره‌ برد بيشتر در معاش‌
فزون‌ خواهي‌ از خصلت‌ آدميست‌فرو مايه‌ ماندن‌، سزاوار نيست‌
وگر هست‌ شخصي‌ خدا ناشناس‌به‌ خود مي‌كنم‌ چون‌ كه‌ او را قياس‌
يقين‌ مي‌نمايم‌ ز من‌ برتر است‌كه‌ در امر دنيايي‌ از من‌ سر است‌
وليكن‌ به‌ خوي‌ خدا باوري‌گمانم‌ ندارم‌ بر او برتري‌
كه‌ من‌ نام‌ حق‌ آورم‌ بر زبان‌ولي‌ در دلم‌ نيست‌ از او نشان‌
همه‌ كار من‌ عكس‌ فرمان‌ اوست‌منم‌ دشمني‌ رفته‌ در جلد دوست‌
ندارم‌ به‌ قول‌ و عمل‌ اتفاق‌ز كافر بود بدتر اهل‌ نفاق‌
از اين‌ هست‌ دنيا و دينم‌ خراب‌جهانم‌ كوير آن‌ سرايم‌ سراب‌
ولي‌ آنكه‌ منكر بود در سرشت‌كند در عمل‌ اين‌ سرا را بهشت‌
بسا اينكه‌ آخر نفس‌ اين‌ غريق‌كشد خويش‌ بيرون‌ ز بحري‌ عميق‌
ولي‌ من‌ بمانم‌ به‌ فرهنگ‌ خويش‌در اين‌ دين‌ و آيين‌ بي‌رنگ‌ خويش‌
مرا دشمني‌ نيست‌ با هيچ‌ كس‌مرا دشمنم‌ نفس‌ خويش‌ است‌ و بس‌
وگر ديگري‌، كرد بر من‌ ستم‌چرا من‌، ستم‌ را تحمل‌ كنم‌؟
اگر بينيش‌ را بمالم‌ به‌ خاك‌نمي‌گردد آن‌ سوسمار اژدهاك‌
نبندي‌ به‌ تدبير اگر راه‌ راكني‌ شير درنده‌، روباه‌ را
اگر شير ديدي‌ تو هم‌ شير باش‌به‌ روباهيان‌، اهل‌ تزوير باش‌
چه‌، گفت‌ آفريننده كاينات‌به‌ قرآن‌ «لكم‌ في‌ القصاص‌ حيات‌»
- (زندگي‌ شما، در تلافي‌ كردن‌ رونق‌ مي‌گيرد) س‌. 3، آ. 179
به‌ دنيا نباشيد دشمن‌ تراش‌بمانيد در حال‌ آماده‌ باش‌
كه‌ گر كس‌ كند نيت‌ كارزاربر آريد از دودمانش‌ دمار
سخن‌ بود از ملت‌ و از وسط‌بدين‌ گونه‌ از چاه‌ بر شد نبط‌
پس‌ آييم‌ اكنون‌ به‌ اصل‌ كلام‌نماييم‌ در شرح‌ آن‌ اهتمام‌
شما را كه‌ با دين‌ بياراستيم‌يكان‌ امتي‌ در وسط‌ خواستيم‌
- س‌. 2، آ. 143
كه‌ باشيد بر كل‌ مردم‌ گواه‌همان‌ گون‌ كه‌ باشد رسول‌ اله‌
براي‌ شما اسوه راستين‌شما را مقرر نمودم‌ چنين‌
بلي‌ هر مسلمان‌ كه‌ دين‌ باور است‌اگر رهرو راه‌ پيغمبر است‌
ببايد بداند كه‌ در اين‌ كلام‌كه‌ شاهد كدام‌ است‌ و امت‌ كدام‌
وسط‌ را در اين‌ جمله‌ مفهوم‌ چيست‌چه‌ هست‌ امت‌ و معني‌ ناس‌ كيست‌
پيمبر چسان‌ هست‌ بر ما گواه‌؟كه‌ گيريم‌ از او اسوه‌ بي‌اشتباه‌
چسان‌ مردمان‌ را گواهي‌ كنيم‌چو پيغمبران‌ الهي‌ كنيم‌
در اين‌ آيه‌ فرموده‌ پروردگاركه‌ هستم‌ من‌ از اهل‌ دين‌ خواستار
كه‌ بر نظم‌ دنيا نظارت‌ كنندنظارت‌ به‌ رسم‌ امارت‌ كنند
يكي‌ امتي‌ چون‌ «وسط‌» در كلام‌تمركز بگيرند در خاص‌ و عام‌
وسط‌ هر خطي‌ را نمايد دو نيم‌چه‌ كج‌ باشد آن‌ خط‌، چه‌ آن‌ مستقيم‌
يكي‌ نقطه‌ كآمد نه‌ چپ‌ آن‌ نه‌ راست‌دو سويش‌ نباشد نه‌ افزون‌ نه‌ كاست‌
اگر ذره‌اي‌ رو به‌ يك‌ سو رودز حد وساطت‌ برون‌ مي‌شود
دو سو را بود نقطه اتصال‌نگه‌ دارد آن‌ هر دو را اعتدال‌
وسط‌ هست‌ كانون‌ هر گردكان‌يك‌ اندازه‌ دارد به‌ اطراف‌ آن‌
ببايد كند حفظ‌ اندازه‌ راوگر نه‌ بياشوبد آن‌ سازه‌ را
وسط‌ از عددها ميانگين‌ بودكه‌ تعديل‌ مجموعه‌ از اين‌ بود
وسط‌ در جماعت‌ بود عدل‌ و دادخوش‌ آن‌ كس‌ كه‌ اينگونه‌ آيين‌ نهاد
وسط‌ نقطه ثقل‌ سنگيني‌ است‌نمودار عدل‌ و به‌ آييني‌ است‌
وسط‌ محور چرخ‌ نقاله‌ است‌سبك‌ ساز نيروي‌ فعاله‌ است‌
وسط‌ گردش‌ چرخ‌، آسان‌ كندبه‌ كار خود آن‌ را شتابان‌ كند
وسط‌ اسوه خلق‌، در پيرويست‌چه‌، بهتر از آن‌ فرد در جمع‌ نيست‌
وسط‌، راستي‌، مركزيت‌ بودنماينده آدميت‌ بود
عزيزم‌ بينديش‌ بر اين‌ نمط‌بجو معني‌ بيشتر از وسط‌
خدا هر كلامي‌ بيان‌ مي‌كندبه‌ قصد معاني‌ آن‌ مي‌كند
پس‌ او خواسته‌ در تمام‌ جهان‌مسلمان‌ بود اسوه خوب‌ آن‌
هم‌ اكنون‌ بسنجيد با اين‌ قياس‌كدام‌ اسوه‌ هستيم‌ در بين‌ ناس‌؟
منصف‌، معدل‌ و يا محوريم‌؟و يا نقطه ثقل‌، در كشوريم‌؟
و يا در جهان‌، چون‌ يكي‌ مركزيم‌مقام‌ خدا خواه‌ را محرزيم‌؟
از اين‌ بيشتر داده‌ فرمان‌ اله‌كه‌ باشيم‌ بر خلق‌ دنيا گواه‌
گواهي‌ كه‌ از موضع‌ سروريست‌همانند كردار پيغمبريست‌
ز سوي‌ پيمبر، پيمبر شويم‌به‌ خلق‌ خداوند، رهبر شويم‌
نظارت‌ بر اعمال‌ آنان‌ كنيم‌ز كردار بدشان‌ گريزان‌ كنيم‌
نماييمشان‌ دور، از اشتباه‌بياريمشان‌ در بهين‌ راست‌ راه‌
بر آنان‌ نماييم‌ ابلاغ‌ دين‌بخوانيمشان‌ آيه‌هاي‌ مبين‌
رسانيمشان‌ مژده‌ و بيمشان‌ره‌ رستگاري‌ نماييمشان‌
به‌ مهر و عطوفت‌ ز اندازه‌ بيش‌نماييمشان‌ گرد اطراف‌ خويش‌
- س‌. 2، آ. 159
هلا اي‌ مسلمان‌ قرآن‌ شناس‌!بگو هستي‌ اينگونه‌ در بين‌ ناس‌؟
يقيناً كه‌ ما اينچنين‌ نيستيم‌ندانم‌ بگويم‌ كه‌ ما چيستيم‌
مسلماني‌ ما گر اينگونه‌ است‌يكي‌ ظرف‌ پر حجم‌ وارونه‌ است‌
بزرگ‌ است‌ اما در آن‌ هيچ‌ نيست‌اگر زير و رويش‌ نمايي‌ تهيست‌
به‌ ظاهر نبيني‌ در آن‌ هيچ‌ چيزبه‌ باطن‌ نباشد در آن‌ هيچ‌ نيز
چو ما بين‌ مردم‌ وسط‌ نيستيم‌بجز در مسير غلط‌ نيستيم‌
ببايد به‌ اصلاح‌ اين‌ اشتباه‌به‌ شه‌ راه‌ آييم‌، از كوره‌ راه‌
به‌ دانش‌، به‌ صنعت‌، به‌ كار و تلاش‌به‌ سامان‌ رسانيم‌، دين‌ و معاش‌
سلامت‌ چو باشد به‌ جسم‌ و روان‌بود آدمي‌ معتدل‌ در جهان‌
تعادل‌ بود در نظامي‌ بهين‌ز تركيب‌ هموزن‌ دنيا و دين‌

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه