SHAMAMEH.ORG

جهان‌ متقارن‌

خدا چونكه‌ آغاز خلقت‌ نمودنهادينه‌اش‌ بر دوتايي‌ نمود
چو خود هست‌ بر ذات‌ خود متكي‌به‌ خود منحصر كرد، اصل‌ تكي‌
از اين‌ روي‌، خلقت‌ ز فرمان‌ «كن‌»بر اصل‌ تقارن‌ شد از كنه‌ و بن‌
نيابي‌ به‌ هستي‌ ز وحدت‌ اثرمگر ذات‌ بيچون‌ آن‌ دادگر
چو او واحد مطلق‌ بي‌حد است‌صمد واجب‌ ثابت‌ سرمد است‌
به‌ هر چيز بخشيد عز وجودمقيد نمودش‌ به‌ حد و حدود
تفرد ندارد مگر ذات‌ اونيارد به‌ كس‌ كردن‌ اثبات‌ او
كه‌ او هست‌ بيرون‌ ز حدس‌ و گمان‌وراي‌ زمان‌ است‌ و حد و مكان‌
چو او را تجلي‌ بود در صفات‌صفت‌ ره‌ نمايد به‌ هستي‌ ذات‌
چو هستيست‌ در ديده تيز بين‌نمايد كه‌ او هست‌، هست‌ آفرين‌
خرد را به‌ هستي‌ پديدار كردوز آن‌ مغز مردان‌ هشيار كرد
چنان‌ دادشان‌ در تفكر توان‌كه‌ بيرون‌ روند از زمان‌ و مكان‌
نمايند در هر طرف‌ جستجومگر تا نشاني‌ بيابند از او
چو انديشه‌ها راه‌ بالا گرفت‌فرستاده‌اي‌ راه‌ آنها گرفت‌
كه‌ حديست‌ ما بين‌ غيب‌ و شهودتوان‌ گفت‌ حد صعود و فرود
شما كرده‌ايد از فرودين‌ صعودپي‌ جستجوتان‌ دهم‌ رهنمود
چو غيب‌ و شهود است‌ بي‌حد بسيط‌ضروري‌ بود بين‌ آنها وسيط‌
در اين‌ مرز، ما را بود گفتگوشما را بياريم‌ پيغام‌ از او— T
- س‌. 26، آ. 194
حقيقت‌ در اينجا نمايد وجودكه‌ مرزيست‌ ما بين‌ غيب‌ و شهود
در اينجا بخوان‌ آفريننده‌ راببنديد بر آن‌، دو بيننده‌ را
كه‌ هرگز نيفتد نگاه‌ دو بين‌به‌ رفتار فرد جهان‌ آفرين‌
در اينجا ميازار چشمان‌ سربه‌ چشمان‌ دل‌ سوي‌ بالا نگر
به‌ دل‌ گر نظر سوي‌ بالا كني‌پس‌ پرده‌ها را تماشا كني‌
من‌ آرم‌ خبر از پس‌ پرده‌هابه‌ مقصد رساني‌ تو آورده‌ها
ز پايين‌ فراز و ز بالا فرودرهي‌ بين‌ پيدا و پنهان‌ گشود
در آسمان‌ بر زمين‌ باز شدز پنهان‌ هويدا بسي‌ راز شد
چو در باز و اسرار داني‌ شودزميني‌ از آن‌ آسماني‌ شود
بدين‌ گونه‌ بسيار آيد خبربه‌ پايين‌ نشينان‌ ز بالاي‌ سر
از آن‌ جمله‌ تنزيل‌ آيات‌ بودكه‌ گوياي‌ سرّ و خفيات‌ بود
يكي‌ راز بگشوده‌ باشد ز اوج‌كه‌ بنياد هستيست‌ بر اصل‌ زوج‌—$
- س‌. 51، آ. 49
همه‌ چيزها را چو زوج‌ آفريدپس‌ اين‌ هستي‌ از زوج‌ آمد پديد
اول‌ اصل‌ هست‌ آشكار و نهان‌همانند حيوان‌ و جسم‌ و روان‌
يكي‌ فرد، بي‌شك‌ روان‌ است‌ و تن‌به‌ يك‌ نوع‌ باشد ز يك‌ مرد و زن‌
قرين‌ بني‌ نوع‌ انسان‌ بوديكي‌ نوع‌ از جن‌ كه‌ پنهان‌ بود
در انسان‌ همه‌ عضو و اندام‌ اوبود زوج‌ بي‌شك‌ و بي‌گفتگو
من‌ اين‌ گفته‌ را مي‌كنم‌ مختصرچه‌ زين‌ بيشتر گفته‌ام‌ پيشتر
چو انسان‌ بود در طبيعت‌ مثال‌بجو در طبيعت‌ از او شرح‌ حال‌—”
- س‌. 30، آ. 40
طبيعت‌ همانند انسان‌ بودكه‌ در فطرت‌ جسم‌ او جان‌ بود
شگفتا كه‌ مانند انسان‌ و جان‌بود نوع‌ پيدا و نوع‌ نهان‌
هم‌ آنراست‌ احساس‌ و درك‌ و شعورهم‌ آنراست‌ ظلمت‌ هم‌ آنراست‌ نور
هم‌ آنراست‌ توليد و تكثير و موت‌هم‌ آنراست‌ بيداري‌ و خواب‌ و فوت‌
همانند انسان‌ مكلف‌ بودبه‌ تسبيح‌ سبحان‌ موظف‌ بود
به‌ جايي‌ كه‌ تكليف‌ شد بر قرارمكلف‌ بود صاحب‌ اختيار—T
- س‌. 41، آ. 11
مرا چون‌ به‌ آيات‌ ايمان‌ بوددلايل‌ فراوان‌ ز قرآن‌ بود
گر آن‌ را پذيرفته‌ يا رد كني‌به‌ شخص‌ خودت‌ خوب‌ يا بد كني‌
بيايد زماني‌ كه‌ دانشوران‌به‌ دانش‌ نمايند اثبات‌ آن‌
كساني‌ كه‌ امروز ناباورندچو فردا شد اثبات‌، حسرت‌ خورند
زماني‌ تقارن‌ هم‌ اين‌ گونه‌ بودخدا راز آن‌ را به‌ قرآن‌ گشود—گ
- س‌. 55، آ. 11 و..
ولي‌ كس‌ در انديشه آن‌ نبودبه‌ قرآن‌ گر ايمان‌ نباشد چه‌ سود؟
من‌ آن‌ را نوشتم‌ چو در يك‌ كتاب‌شدم‌ مورد قهر و خشم‌ و عتاب‌
ولي‌ چون‌ به‌ دانش‌ گشودند رازكنونم‌ من‌ از كار خود سر فراز
وليكن‌ چه‌ سود است‌ از اين‌ گفتگوكه‌ رفت‌ آب‌ و واپس‌ نيايد به‌ جو
بمانند پس‌ مانده‌ اهل‌ كتاب‌ولي‌ ديگران‌ پيشرو با شتاب‌
ولي‌ من‌ به‌ هر شيوه‌ از گفتگوبرون‌ مي‌كشم‌ استخوان‌ از گلو
بر آنم‌ كه‌ با يك‌ نهيب‌ بزرگ‌برانم‌ به‌ سوراخ‌ روباه‌ و گرگ‌
بگيرد كسي‌ يا نگيرد به‌ گوش‌ز گفت‌ حقايق‌، نمانم‌ خموش‌
مرا باشد اين‌ بس‌ كه‌ پروردگاربود بهتر از هر كس‌ آگاه‌ كار
كنم‌ نامه‌ را سوي‌ آن‌ دادرس‌بگويم‌ تو ما را به‌ فرياد رس‌

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه