SHAMAMEH.ORG

نظام‌ آفرينش‌

 خدا خواست‌ كز آفرينندگي
پديدار فرمود با حرف‌ «كن‌»
جهان‌ را بدين‌ سان‌ مقرر نمود
به‌ هستي‌ بسي‌ آسمان‌ شد پديد
به‌ هر كهكشان‌ ساخت‌ مجموعه‌ ها
به‌ منظومه‌ها توده‌اي‌ آتشين
در اطراف‌ آن‌ ساخت‌ سياره‌ها
به‌ پيرامن‌ توده آتشين‌
بدين‌ گونه‌ ترتيب‌ و منوال‌ كرد
ز سياره‌هايي‌ كه‌ كرد اينچنين
چو دور بلوغش‌ به‌ پايان‌ رسيد
ز چين‌ خوردگي‌، جايگاه‌ عميق
كه‌ در عرف‌ ما هست‌ درياي‌ آب
چو دور زمين‌ بود خالي‌ فضا
ز تغيير فصل‌ و ز تأثير آب‌
ز چرخيدن‌ و جنبش‌ و اصطكاك
ز دريا و از تابش‌ آفتاب
براند ابرها را ز نيروي‌ باد
ز باريدن‌ برف‌ و باران‌ گذشت
چو شد خاك‌ سيرآب‌ از جويبار
ز برگ‌ گياهان‌ و شاخ‌ شجر
به‌ تدريج‌، در عرصه بحر و بر
پديد آمد از نظم‌ تغيير حال‌
چو شد مايه زيستن‌ جلوه‌گر
به‌ همكاري‌ و همسري‌ رو نمود
ز همزيستي‌، گفتگو، آزمون
ز تكثير در عرصه زندگي‌
 ‌نهد پايه هستي‌ و زندگي‌
جهان‌ را ز جزو و ز كل‌، كنه‌ و بن‌
كه‌ بنياد گيرد ز غيب‌ و شهود
وز آن‌ بي‌شمر، كهكشان‌ آفريد
به‌ نظمي‌ كه‌ گويند منظومه‌ ها
‌بياراست‌ چون‌ گوهري‌ بر نگين‌
در اطراف‌ سياره‌، مهواره‌ها
به‌ چرخش‌ در آوردشان‌ چون‌ زمين‌
شب‌ و روز و فصل‌ و مه‌ و سال‌ كرد
‌يكي‌ را بفرمود باشد زمين‌
در آن‌ كرد چين‌ خوردگيها پديد
‌بيانباشت‌ جسمي‌ روان‌ و رقيق‌
‌به‌ هستي‌ بود برترين‌ درّ ناب‌
بيانباشت‌ آن‌ را ز قشري‌ هوا
ز روز و شب‌ و تابش‌ آفتاب‌
‌پديدار روي‌ زمين‌ گشت‌ خاك‌
‌برانگيخت‌ ابر از بخارات‌ آب‌
به‌ دشت‌ و بيابان‌ و كوه‌ و چگاد
‌بسي‌ چشمه‌ و رود و جو سوي‌ دشت‌
بروييد از آن‌، جنگل‌ و سبزه‌زار
گل‌ و دانه‌ روييد و هر گون‌ ثمر
پديدار شد گونه‌ گون‌ جانور
تكثر، تنوع‌، تنازع‌، كمال‌
بپاخاست‌ روي‌ دو پايش‌ بشر
به‌ انس‌ و به‌ همزيستي‌ خو نمود
‌شد ادراك‌ و انديشه او فزون‌
بر او واجب‌ آمد پراكندگي‌

- س‌. 30، آ. 20

 در آن‌ روزگاران‌ چو آزاد بود
به‌ تعليف‌ احشام‌ و قصد شكار
شعوب‌ و طوايف‌ پديدار شد
ميان‌ تصرف‌ كنان‌ ذرزمين
چنان‌ شد به‌ جمع‌ بشر اختلاف
بسي‌ زندگي‌ بر بشر گشت‌ سخت
كسي‌ بود از آسيب‌ دشمن‌ به‌ دور
بجز جنگ‌، در فكر انسان‌ نبود
بدين‌ گونه‌ شد ساليان‌ دراز
 روان‌ بود هر جا كه‌ آباد بود
همي‌ بود در هر طرف‌ رهسپار
جماعت‌ به‌ تدريج‌، بسيار شد
‌زد و خورد پيش‌ آمد و قهر و كين‌
‌كه‌ گم‌ شد سر نخ‌، درون‌ كلاف‌
‌كه‌ آرامش‌ از آن‌ ميان‌ بست‌ رخت‌
كه‌ اقوام‌ او بيشتر بود و زور
از آن‌ زندگي‌ كردن‌ آسان‌ نبود
بر انسان‌ نشد زندگاني‌ به‌ ساز

- س‌. 76، آ. 1

 ضرورت‌ چنان‌ شد كه‌ پروردگار  كند فطرت‌ آدمي‌ آشكارل

- س‌. 76، آ. 2

 به‌ كروبيان‌ داد فرمان‌ چنين
چو ا ز روح‌ خود در دميدم‌ در او
 ‌گمارم‌ به‌ روي‌ زمين‌، جانشين‌
به‌ خاك‌ اندر افتيد پيشش‌ به‌ رو

 - س‌. 38، آ. 72

 ملايك‌، ز انسان‌ خبر داشتند
بگفتند يا رب‌! ز ما برگزين
بفرمود دانم‌ بسي‌ چيزها
بدين‌ سان‌ خداي‌ جهان‌ آفرين
يكي‌ آدمي‌ را در آن‌ برگزيد
گزيدش‌ به‌ عنوان‌ پيغمبري
كه‌ نظمي‌ كند در زمين‌ برقرار
دهد آگهي‌ از وجود خدا
پديد آمد اينگونه‌ يك‌
در اينجا يكي‌ نكته‌ گردد بيان
به‌ موجود گويا، كه‌ روي‌ دو پاست
بشر هست‌ و انسان‌، سپس‌ آدمي
بشر نوع‌ بي‌دانش‌ و مبتديست‌
فقط‌ چهره‌اش‌ چهره شاخصيست
غذا، پوشش‌ و همسر و سرپناه
كفايت‌ نمايد براي‌ دوام
فقط‌ پيروي‌ از طبيعت‌ كند
در او نيست‌ انديشه‌ و آزمون‌
وليكن‌ در او با گذشت‌ قرون
به‌ تدريج‌ از آن‌ مردمي‌ هوشيار
ز انبار و اسباب‌ و كار و هنر
گرايد به‌ همكاري‌ و همدلي
به‌ تغيير احوال‌ خود رو كند
برد لذت‌ از خوي‌ همزيستي
تبادل‌ نمايند دانسته‌ها
پي‌ بر طرف‌ كردن‌ احتياج‌
نو آري‌ و نيرو، نمايان‌ شود
پس‌ انسان‌ شود در قياس‌ بشر
به‌ تدريج‌، طي‌ قرون‌ و دهور
ز پروردن‌ جسم‌ و جان‌ و دماغ
بدايع‌، صنايع‌، علوم‌ و هنر
كساني‌ نظر سوي‌ بالا كنند
بيابند از ماورا آگهي
به‌ جايي‌ كه‌ انسان‌ كند جستجو
به‌ قلبش‌ شود راه‌ بسيار، باز
از آن‌ مبدأ خلق‌ و احسان‌ جود
 چه‌، پيشينه‌اش‌ در نظر داشتند
‌به‌ جاي‌ بشر در زمين‌ جانشين‌
كه‌ آگاه‌ از آن‌ نيست‌ كس‌ از شما
‌به‌ نصب‌ خلافت‌ به‌ روي‌ زمين‌
ز روح‌ خودش‌ در وجودش‌ دميد؟؟!
‌بياموختش‌ شيوه رهبري‌
شود آدمي‌ زاده‌ قانون‌ مدار
كند خلق‌ را از جهالت‌ رها
‌عيان‌ گشت‌ راه‌ خطا و صواب‌
‌كه‌ خوش‌ گفت‌ دانشوري‌ نكته‌ دان‌
‌سه‌ نام‌ مشخص‌ ز سوي‌ خداست‌
‌نظر هست‌ از اينها به‌ كيف‌ و كمي‌
كه‌ از انس‌ و الفت‌ خبر دار نيست‌
‌ز جاندار ديگر، ورا فرق‌ نيست‌
‌ز هر منبع‌ و مأخذ و جايگاه‌
‌به‌ يك‌ كلبه‌ و يك‌ چراگاه‌ دام‌
عمل‌ بر مباني‌ فطرت‌ كند
در اول‌ كه‌ از فطرت‌ آيد برون‌
‌پديد آيد انديشه‌ و آزمون‌
در انديشه‌ افتد به‌ بهبود كار
به‌ گيتي‌ شود بيشتر بهره‌ور
‌گريزد ز تنهايي‌ و كاهلي‌
به‌ فرهنگ‌ همزيستي‌ خو كند
‌بينديشد از چوني‌ و چيستي‌
ز هم‌ ياد گيرند بايسته‌ها
بهين‌ شيوه كار يابد رواج‌
بشرها، مبدل‌ به‌ انسان‌ شود
به‌ علم‌ و تمدن‌ از او پيشتر
ز انسان‌ كند نخبگاني‌ ظهور
‌ندارند آسودگي‌ و فراغ‌
نمايند پيوسته‌ تكميل‌تر
وراي‌ طبيعت‌ تماشا كنند
‌روانشان‌ پذيرا شود فرّهي‌
شود باز درهاي‌ رحمت‌ بر او
براي‌ فرود روان‌ از فراز
يكي‌ نغمه روح‌ آيد فرود

 

 

-س‌. 15، آ. 29 و...

بگيرد در آن‌ قلب‌، آماده‌ جاي
 يك‌ انسان‌ بدين‌ گونه‌ آدم‌ شود
چو انسان‌ قدم‌ زد به‌ راه‌ خدا
 ‌كه‌ انسان‌ شود «آدم‌» رهنماي‌
پيام‌ آوري‌ را مسلّم‌ شود
خدا مي‌شود بنده‌ را رهنما

 - س‌. 76، آ. 29 تا 31
چو انسان‌ شد آدم‌ ز شايستگيست ‌چو شايستگي‌ نيست‌ پاداش‌ نيست‌
- س‌. 53، آ. 39
بشر هست‌ و انسان‌ و آدم‌ ز خاك‌شما هم‌ ز خاكيد و من‌ هم‌ ز خاك‌
همين‌ فرق‌ جدّ و بني‌ آدم‌ است‌كه‌ آدم‌ مؤيد به‌ نفخ‌ دم‌ است‌
به‌ قرآن‌ چنين‌ ميدهد شرح‌ حال‌كز انسان‌ رسيد آدمي‌ بر كمال‌
- س‌. 7، آ. 11
در آغاز انسان‌ بشر بوده‌ است‌كه‌ در اين‌ جهان‌ منتشر بوده‌ است‌
خداوند كردش‌ ز صورت‌ وري‌به‌ تدريج‌، در حالت‌ ديگري‌
ز صورت‌ پذيري‌، به‌ تغير حال‌ز انسان‌ يكي‌ شد به‌ حد كمال‌
خدا نفخه‌اي‌ در وجودش‌ دميدجهش‌ كرد و در جاي‌ آدم‌ رسيد
چنان‌ شد از آن‌ ارتقاي‌ مقام‌كه‌ مسجود شد بر ملايك‌ تمام‌
نه‌ تنها شد آدم‌ مؤيد به‌ روح‌كه‌ يعقوب‌ و يوسف‌، براهيم‌ و نوح‌
سماعيل‌ و موسي‌ و هارون‌ و هودشعيب‌ و سليمان‌ و داود بود
چو الياس‌ و ذوالنون‌، عزير و عزيزچو يحيي‌ و عيسي‌ كه‌ بودند نيز
به‌ دوران‌، هزاران‌ پيمبر بدندبه‌ روح‌ رسالت‌، مؤيد شدند
نهايت‌ كه‌ شد ختم‌ پيغمبران‌به‌ نام‌ محمد (ص‌) در آخر زمان‌
به‌ دوران‌ خود برترين‌ آدمندز كروبيان‌ بيشتر محرمند
خدا كردشان‌ يك‌ به‌ يك‌ برگزين‌براي‌ خلافت‌، به‌ روي‌ زمين‌
كه‌ تا كار انسان‌ به‌ سامان‌ كنندخدا هر چه‌ فرمان‌ دهد آن‌ كنند
- س‌. 16، آ. 64
ز وضع‌ قوانين‌ و آيين‌ دين‌كنند ايمن‌ از كينه‌ توزي‌ زمين‌
ببندند بر خلق‌، راه‌ خلاف‌به‌ حكم‌ خدا حل‌ كنند اختلاف‌
ببندند راه‌ فجور و فسوق‌كنند آشنا خلق‌ را با حقوق‌
ستم‌ پيشگان‌ را ببندند دست‌بيارند در كار آنان‌ شكست‌
بشر را رهانند از بردگي‌به‌ آيين‌ و دين‌ و خدا بندگي‌
هم‌ او را ز ظلمت‌ برون‌ آورندسوي‌ عالم‌ روشنيها برند
- س‌. 2، آ. 257
بر آرندش‌ از كفر و جهل‌ و ضلال‌كه‌ تا ره‌ سپارد به‌ سوي‌ كمال‌
اخوت‌ پذيرا شود در نهادگرايش‌ نمايد به‌ انصاف‌ و داد
- س‌. 5، آ. 8
تصرف‌، تمتع‌، تملك‌، منال‌به‌ نظم‌ آيد از اكتساب‌ حلال‌
جزا و مكافات‌، مجرا شوددر اعمال‌ و كردار، از نيك‌ و بد
به‌ تحكيم‌ شالوده خانمان‌به‌ پيوند مردان‌ و نيكو زنان‌
به‌ تنظيم‌ فرهنگ‌ و تمكين‌ حق‌نمايند ابلاغ‌، آيين‌ حق‌
كنند آدمي‌ زاده‌ را آشنابه‌ دنياي‌ غيب‌ و وجود خدا
همين‌ گونه‌ سازند او را خبرز يك‌ رستخيز و جهاني‌ دگر
به‌ دنيا پس‌ از ختم‌ پيغمبري‌مقرر شود شيوه رهبري‌
مراد خدا آشكارا كنندعمل‌ طبق‌ تصميم‌ شورا كنند
- س‌. 42، آ. 38
كمالات‌ انسان‌ نمايد ظهورز شوراگري‌ در تمام‌ امور
توان‌ گفت‌ او را مسلمان‌ حق‌كه‌ باشد پذيراي‌ فرمان‌ حق‌
هم‌ انديشه‌ با هم‌ نمايند غورگذارند نظم‌ جهان‌ را به‌ شور
كس‌ ار منكر امر قرآن‌ نشدز تصميم‌ شورا پشيمان‌ نشد
نظام‌ ار به‌ شورا بياراستيدبيابيد آن‌ را كه‌ مي‌خواستيد
رضاي‌ خدا در رضاي‌ عموم‌بجوييد ياران‌! در اين‌ مرز و بوم‌
مرا در دل‌ است‌ آتشي‌ شعله‌وركه‌ گرديده‌ خاكستر از آن‌، جگر
وز آن‌ اخگر افتاده‌ در تار و پودز نايم‌ تنوره‌ كشان‌ گشته‌ دود
سر افكنده‌ام‌ چون‌ يتيمان‌ به‌ پيش‌كنم‌ گريه‌ بر مرگ‌ ايمان‌ خويش‌
نيايد كسي‌ در تسلاي‌ من‌به‌ مرگ‌ همه‌ آرزوهاي‌ من‌
به‌ هر كس‌ بيان‌ كرده‌ام‌ درد دل‌خودم‌ گشته‌ام‌ جاي‌ آنان‌ خجل‌
نه‌ در همدلي‌ با من‌ آميختندنه‌ آبي‌ به‌ سوز دلم‌ ريختند
همه‌ دعوي‌ دين‌ و ايمان‌ كنندنه‌ فكري‌ به‌ بهبودي‌ آن‌ كنند
زمين‌ و زمان‌ جمله‌ آيات‌ اوست‌بد و خوب‌ از نفي‌ و اثبات‌ اوست‌
- س‌. 12، آ. 105
نموده‌ است‌ آيات‌ را جلوه‌گرچراغ‌ هدايت‌، به‌ راه‌ بشر
نه‌ گيريم‌ از آيه‌ هايش‌ سراغ‌نه‌ ره‌ مي‌سپاريم‌ با آن‌ چراغ‌
بسا مردم‌ منكر و بي‌خبركه‌ هستند از آيه‌ها بهره‌ور
ز انوار آن‌ راه‌ يابي‌ كنندولي‌ دعوي‌ لاكتابي‌ كنند
از آن‌ جمله‌ آيات‌ شورا بودكه‌ معيار دينداري‌ ما بود
دريغا! كه‌ از چارده‌ قرن‌ پيش‌خداوند، همشأن‌ فرمان‌ خويش‌
نظامات‌ دين‌ را چنين‌ خواسته‌كه‌ باشد ز شورايي‌ آراسته‌
وليكن‌ مسلمان‌ حق‌ ناشناس‌مهمي‌ چنين‌ را، رها كرده‌ پاس‌
رها كرد از خويشتن‌ سرنوشت‌به‌دست‌ حوادث‌ چه‌ خوب‌و چه‌ زشت‌
به‌ دست‌ قضا داد تقدير خويش‌نشد بهره‌ور از تدابير خويش‌
ز مهمل‌ گذاري‌ و بي‌ مايگي‌شد اسلام‌، مقهور خود كامگي‌
سلاطين‌، ز دين‌ و خدا بي‌خبرنهادند تاج‌ ديانت‌ به‌ سر
نمودند اُرچينه تخت‌ خويش‌جگرهاي‌ خونين‌ و دلهاي‌ ريش‌
ندانم‌ كسي‌ در دهور و قرون‌بگيرد ز امر خدا رهنمون‌
به‌ طرزي‌ سزاوار شورا كندز اشكال‌ مردم‌ گره‌ وا كند
اگر هم‌ شد از مشورت‌ گفتگونكردند مفهوم‌ را جستجو
به‌ هم‌ مسلكان‌ و به‌ هم‌ مشربان‌نمودند مقصود خود را بيان‌
چنين‌ شور هم‌ مي‌نمايد ز پيش‌كه‌ شاور كند عاقبت‌ كار خويش‌
ولي‌ امر شورا بود در اصول‌نظامي‌ فراگير و دنيا شمول‌
نظامات‌ دين‌ را پرستاري‌ است‌سياستگري‌، مملكت‌ داري‌ است‌
كم‌ و بيش‌، هر امر را شامل‌ است‌چنين‌ گر شود دين‌ ما كامل‌ است‌
وليكن‌ نكردند دوران‌ پيش‌چنين‌ دينمداران‌ به‌ تكليف‌ خويش‌
اگر في‌ المثل‌ بود ده‌ قرن‌ پيش‌امور عمومي‌ بر آيين‌ كيش‌
بر افكار و آراء، ميشد قرارز امر خداوند، شورا مدار
ز امر «تشاور» به‌ هر مرز و بوم‌حكومت‌ مي‌افتاد دست‌ عموم‌
جهان‌ كنوني‌ دگر گونه‌ بوددو سوي‌ جهان‌، وضع‌ وارونه‌ بود
كسي‌ را نبد زهره‌ از سوي‌ غرب‌كند دين‌ ستيزي‌ و تهديد حرب‌
بسا اينكه‌ مي‌گشت‌ آيين‌ دين‌به‌ فرهنگ‌ غربي‌ بهين‌ جاگزين‌
حكومت‌ به‌ دين‌ خدا مي‌رسيدز قرآن‌ و از انبيا مي‌رسيد
وليكن‌ چه‌ خاكي‌ بريزم‌ به‌ سرچگون‌ از جگر دور سازم‌ شرر
كه‌ از بس‌ ز قرآن‌ به‌ غفلت‌ دريم‌به‌ مفهوم‌ آيات‌ آن‌ ننگريم‌
چنان‌ گشته‌ايم‌ از تمدن‌ به‌ دوركه‌ مهجور علميم‌ و مقهور زور
كه‌ هر نامسلمان‌ ز ما برتر است‌ز علم‌ و صنايع‌ به‌ دنيا سر است‌
به‌ هر فرصتي‌ كينه‌ جويي‌ كنندبر امثال‌ ما زور گويي‌ كنند
ز سوي‌ تمدن‌ به‌ پيغمبري‌به‌ ما مي‌كند دعوي‌ رهبري‌
شگفتا كه‌ ما را ز سست‌ عنصري‌ز دين‌ ناشناسي‌ و ناباوري‌
به‌ دنيا به‌ جايي‌ رسيده‌ است‌ كاركه‌ وا مانده‌ هستيم‌ و بي‌اعتبار
از آن‌ سو شده‌ غرب‌، قدرت‌ مدارچپاولگر ثروت‌ اين‌ ديار
بود قصه شور بختي‌ ماهمان‌ قصه تلخ‌ اهل‌ سبا
چو بودند غافل‌ ز سد عَرم‌ز سيلاب‌ يكباره‌ شد منهدم‌
گرفتند پايين‌ نشينان‌ به‌ كارهمه‌ آب‌ آن‌ رود در كشتزار
ز سستي‌ زبر دست‌، شد زير دست‌فرودين‌ برآمد فرازا نشست‌
مرا شكوه‌اي‌ از ستمكار نيست‌كه‌ از سود خود دست‌ بردار نيست‌
كنم‌ شكوه‌ از آنكه‌ قد كرده‌ خم‌ز سست‌ عنصري‌ زير بار ستم‌
ستمكش‌ نباشد، ستمكار نيست‌اگر خون‌ شود حفظ‌، خونخوار نيست‌
اگر مال‌ گردد رهابي‌ امان‌طمع‌ مي‌كند دزد و رهزن‌ در آن‌
بلي‌، كار دنيا به‌ سامان‌ رسيدزماني‌ كه‌ آيات‌ قرآن‌ رسيد
چه‌، قرآن‌ كتاب‌ قوانين‌ بودقوانين‌ كه‌ بر پايه دين‌ بود
نمايد به‌ ما اين‌ بهين‌ رهنماي‌ره‌ رستگاري‌ به‌ هر دو سراي‌
نمايد اصول‌ قوانين‌ به‌ ماز تشريع‌ فرهنگ‌ و آيين‌ به‌ ما
بود از تكاليف‌ پيغمبري‌بيان‌ فروع‌، اسوه رهبري‌
نظام‌ عموم‌ و قوانين‌ آن‌بود تابعي‌ از زمان‌ و مكان‌
كه‌ بر طبق‌ آراي‌ شورا بودكه‌ بگزيده‌ از جانب‌ ما بود
وليكن‌ نبايد بود اصطكاك‌ميان‌ قوانين‌ و آيين‌ پاك‌
چه‌، آن‌ كس‌ كه‌ او آفريننده‌ است‌بس‌ آگاه‌تر از خود بنده‌ است‌
از اين‌ رو بود امر خالق‌ اساس‌براي‌ امور و قوانين‌ ناس‌
كساني‌ كه‌ هستند جاهل‌ به‌ دين‌به‌ ناحق‌ گمان‌ مي‌كنند اين‌ چنين‌
نباشد قوانين‌ دين‌ سازگاربه‌ كار تمدن‌ در اين‌ روزگار
ندانند شورا كه‌ از دين‌ ماست‌به‌ راه‌ تمدن‌ بهين‌ رهنماست‌
چه‌ مشكل‌ ز شورا نگرديده‌ حل‌چه‌ باشد به‌ شورا، قرين‌ يا بدل‌؟
گمان‌ مي‌كنند اين‌ نظر تنگهاكه‌ از دين‌ به‌ دورند فرسنگها
تمدن‌ بود مادري‌ شير داراز او هست‌ شورا، يكي‌ شير خوار
كه‌ پرورده‌ گردد به‌ دامان‌ اوكند رشد با شيره جان‌ او
ندانند كز چارده‌ قرن‌ پيش‌خدا كرده‌ واجب‌ به‌ قرآن‌ خويش‌
كه‌ شورا چو شد اصل‌ نظم‌ امورشود خود سري‌ از ديانت‌ به‌ دور
از اين‌ پيش‌ تكرار شد در كلام‌كه‌ دين‌ در حقيقت‌ بود يك‌ نظام‌
نظامي‌ فرا گير كل‌ اموركز آن‌ نيكبختي‌ نمايد ظهور
يكي‌ گفت‌ از اسلام‌ بس‌ پيشترسنا بود در روم‌ از آن‌ بهره‌ور
به‌ او گفتم‌ آري‌ وليكن‌ به‌ روم‌نبودند مشمول‌ شورا عموم‌
چه‌، مي‌كرد حاكم‌ در آن‌ سرزمين‌گروهي‌ ز اشراف‌ را دستچين‌
حكومت‌ ز مردم‌ به‌ مردم‌ نبوداز آنگونه‌ شورا به‌ مردم‌ چه‌ سود؟
وليكن‌ در اسلام‌، باشد ز دين‌به‌ امر خدا، در كتاب‌ مبين‌
چو حكمي‌ روا مي‌شود در كلام‌شود واجب‌ و شامل‌ خاص‌ و عام‌
ولي‌ حيف‌ از آن‌ خواست‌، اجرا نشدمزاياي‌ اجرا هويدا نشد
كنون‌ هم‌ كه‌ دوران‌ شورا بوديكي‌ امر محتوم‌ دنيا بود
بسي‌ سر زمينهاي‌ اسلام‌ هست‌كه‌ مردم‌ ندارند حقي‌ به‌ دست‌
چه‌، حكام‌ مانند روم‌ قديم‌گروهي‌ وزير و امير و نديم‌
به‌ شورا گري‌ گرد مي‌آورندوز اين‌ كار، بي‌شك‌ گمان‌ مي‌برند
كه‌ حق‌ خدا را ادا كرده‌انديكي‌ كار مشكل‌ گشا كرده‌اند
در اين‌ سر زمينها ز سر در گمي‌ندارد رواج‌ ارزش‌ مردمي‌
تني‌ چند خود كامه‌ و خود پسندبه‌ ناحق‌ به‌ مردم‌ حكومت‌ كنند
ز ارث‌ و ستم‌، سلطنت‌ يافته‌ز حكم‌ خدا روي‌ بر تافته‌
گمان‌ مي‌نمايد ز فطرت‌ بودمقامش‌ ز ناموس‌ خلقت‌ بود
ولي‌ سير تاريخ‌ باشد چنان‌كه‌ نبود نظامي‌ چنين‌ جاودان‌
به‌ تدريج‌ اين‌ ننگ‌ ناپايدارشود پاك‌، از چهره روزگار
نظام‌ حكومت‌، ز مردم‌ شودز تاريخ‌ خود كامگي‌ گم‌ شود
- س‌. 21، آ. 5
چه‌، امر خداوند اجرا شودگر اينجا نگرديد، آنجا شود
همه‌ جاي‌ هستي‌ از آن‌ خداست‌اگر مدتي‌ چند در دست‌ ماست‌
هم‌ او آفريند كسي‌ را كه‌ هست‌خدا باوري‌ و طبيعت‌ پرست‌
هم‌ او مصلحت‌ ديده‌ تا در وجودكند هر كسي‌ با مرامي‌ نمود
بخواهد گر او جمله‌ خلق‌ زمين‌به‌ يكدم‌ پذيرند آيين‌ دين‌
- س‌. 10، آ. 99
خود او خواسته‌ تا كه‌ باشد چنين‌جهان‌ سر به‌ سر عرصه كفر و دين‌
ببخشيده‌ با آفرينندگي‌به‌ مخلوق‌ خود فرصت‌ زندگي‌
به‌ هستي‌، يكي‌ ذره‌ بيهوده‌ نيست‌خود او داند از خلق‌ مقصود چيست‌
همين‌ اصل‌ شورا كه‌ امر خداست‌براي‌ امور بني‌ نوع‌ ماست‌
بر آن‌، نامسلمان‌ عمل‌ كرده‌ است‌مسلمان‌، به‌ كارش‌ خلل‌ كرده‌ است‌
نه‌ تنها همين‌ امر شورا بودكه‌ مشمول‌ بي‌ مهري‌ ما بود
بس‌ آيات‌ در آسمان‌ و زمين‌كه‌ هستند در امر آنها چنين‌
- س‌. 12، آ. 105
بر آنها به‌ غفلت‌ گذر مي‌كنيم‌نبينيم‌ اگر هم‌ نظر مي‌كنيم‌
ولي‌ نامسلمان‌، نمايد نظربه‌ تحقيق‌ و گردد از آن‌ بهره‌ور
مرا هست‌ ايمان‌، بدون‌ عمل‌از اين‌ رو بود باورم‌ را خلل‌
ولي‌ نامسلمان‌، عمل‌ مي‌كندعمل‌ را به‌ ايمان‌، بدل‌ مي‌كند
يكي‌ با عمل‌ هست‌ و بي‌باور است‌عمل‌ نيست‌ ما را ولي‌ باور است‌
كنون‌ حكم‌ اين‌ هر دو با داور است‌كه‌ گويد كدامينشان‌ بهتر است‌
به‌ هر حال‌، چون‌ داد فرمان‌ خدابود حكم‌ او در طبيعت‌ روا
به‌ نوعي‌ كه‌ خود داند اجرا شوداگر چند، دور از نظرها شود
مسلمان‌ برد پاره‌اي‌ را به‌ كارشود ديگري‌ پاره‌اي‌ عهده‌ دار
نديدي‌ چو مي‌بود محزون‌ رسول‌نمي‌شد گر آيات‌ قرآن‌ قبول‌
مكرر به‌ او مي‌رسيد اين‌ نداكه‌ هان‌ اي‌ فرستاده خوب‌ ما!
تو را هست‌ ابلاغ‌ آيات‌ و بس‌مينديش‌ اگر ناپذيرفت‌ كس‌
همين‌ بس‌ بر آنان‌ بخواني‌ كتاب‌كه‌ بر عهده ما به‌ ماند حساب‌
- س‌. 13، آ. 40 و...
از آيات‌ بيني‌ بسي‌ را اثربسي‌ هم‌ پس‌ از تو شود جلوه‌گر
- س‌. 10، آ. 46
بلي‌ هست‌ قرآن‌ به‌ كل‌ بشرنماينده گونه‌ گون‌ خير و شر
گروهي‌ بدانند و باور كنندعمل‌ بر طريق‌ پيمبر كنند
گروهي‌ ندانسته‌ در روزگاربگيرند دستور دين‌ را بكار
گمان‌ مي‌كند آدم‌ بي‌خبركه‌ قانون‌ بود ابتكار بشر
يكي‌ گفت‌ بوده‌ است‌ در روزگاربه‌ بابل‌ «همورابي‌» قانون‌ گزار
پس‌ از او به‌ تدريج‌ هر كس‌ كه‌ بودبه‌ قانون‌ گزاري‌ موادي‌ فزود
ندانند گويا كه‌ اين‌ پادشاه‌گرفته‌ است‌ قانون‌ ز دست‌ اله‌
خود اين‌ وقعه‌ را كرده‌ بر لوح‌ يادكه‌ او را «شماش‌» اينچنين‌ ياد دادلا
- در استوانه‌اي‌ كه‌ «همورابي‌» اولين‌ قانون‌ گزار تاريخ‌، قوانين‌ خود را بر آن‌ حك‌ نموده‌ است‌، به‌ خوبي‌ ملاحظه‌ مي‌گردد كه‌ همورابي‌ نقش‌ خود را در حالي‌ حك‌ كرده‌ است‌ كه‌ عصاي‌ سلطنت‌ و منشور حكومت‌ را از دست‌ «شماش‌» دريافت‌ مي‌دارد.
در اين‌ تصوير، شماش‌ كه‌ مظهر خدا و ديانت‌ بوده‌ است‌ با قدرت‌ و وقار تمام‌ بر تخت‌ نشسته‌ و همورابي‌ با تواضع‌ و ارادت‌ كامل‌، فرمان‌ سلطنت‌ و حكومت‌ را از او دريافت‌ مي‌نمايد. اين‌ سند بسيار مهم‌ تاريخ‌، به‌ خوبي‌ حكايت‌ از اين‌ دارد كه‌ از همان‌ دورانهاي‌ باستان‌، حكومت‌ بر پايه دين‌ استوار بوده‌ و قوانين‌ مدني‌ از رهنمودهاي‌ ديني‌ مايه‌ مي‌گرفته‌اند.

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه