همه دانشش بوده از اصل دينتو بر استوانه كتيبه ببين
از اين پيشتر بوده او همزمانبه همسايهاش جد پيغمبران
خليل خدا، ساكن اور بودكه شهري زسومر وز آشور بود
كه بوده است نزديك بابل زمينپديد آر فرهنگ و آيين و دين
به بابل بقيناً اثر كرده بودخليل و صحايف كه آورده بود
وز آن پيشتر، بوده نوح نبيمقدم بر او بوده آدم، صفي
همه دوره، پيغمبران بودهاندز سوي خدا رهبران بودهاند
ز روزي كه شد اختلاف آشكاربشر را نمودند قانونمدار
پس آنگه كه انسان پديدار شدپيام آوري نيز در كار شد
اصول قوانين، ز سوي خداستنظام نبوت، بر آن رهنماست
ولي چون بشد ساليان درازمبدل شد افشاگريها به راز
از اين رو كس از اصل، آگاه نيستكدامينشان از كدامين نبيست
ولي اكثر از اصل اسلام هستقوانين آن شامل عام هست
از آنهاست اهليت و ازدواجكه دارد در اقصاي گيتي رواج
قوانين ارث و حقوق و جزاتملك، تكاليف و بيع و شرا
نظام دفاع، آشتي، جنگ، قهرتجارت، صناعت، قوانين شهر
سياست، حكومت، فنون آوريكياست، ديانت، قضا، داوري
ز ديد خرد هر چه كآن بر حق استز صدر تعاليم دين مشتق است
بدين گونه در نظم پيغمبريشود كل خلق جهان رهبري
نماند كس از رحمت حق به دوراز آغاز خلقت به آغاز گور
از آن پس ندانم كه چون ميشودچو انسان به گوري درون ميشود
در اينجا شود خامه كارش تمامرسد نوبت كاتبان كرام
مرا باشد از كار دنيا خبرنباشد خبر از سراي دگر
در آنجا مسلمان ناكرده كاربه سوي كجا ميشود رهسپار؟
كسي كاو عمل كرد و ناباور استبه رويش گشوده كدامين در است
نسيمي گر از باغ رحمت وزدجهنم بسوراخ خود ميخزد
وگر خشم گيرد ز كردار زشترود در پناه جهنم، بهشت
ندانم خود من به روز حسابخطاهاي خود را چه گويم جواب
پس آن به كه از كرده ديگرانشوم باز پس در امور جهان
خدايا! ندارم ز ناباورانشكايت ز گفتار و پندارشان
گر آنها به ماها ستم ميكنندلواي خود اينجا علم ميكنند
هم از سستي و ناتواني ماستز بي دانشي و نداني ماست
تن ما چو خم گشته در رهگذاربر آن ميشود رهسپاري سوار
خدا داند آثار آيات چيستعمل كردن آن، ز كردار كيست
خود اين رحمتي هست، نا مستقيمبه مردم ز سوي خداي رحيم
قبول است اگر يا نباشد قبولهدايات او هست گيتي شمول
كسي كاو بود خالق عدل و دادبه هر كس هر آن چيز بايست داد
معيشت در اين عرصه جاري بودز سوي خداوند ساري بود
براي همه هست در دست رسبدون تفاوت به هر چيز و كس
وليكن براي سراي دگربود اختيارش به دست بشر
هر آن چيز خواهد فراهم كنداساسش در اين عرصه، محكم كند
بهشت و جهنم هم از اين جهاندهد شخص، با دست خود سازمان
- س. 59، آ. 18
بلي، داده خالق به ما اختياردر اين عرصه و روزي بيشمار
كه از جملگي بهرهگيري كنيمبه جنگ طبيعت، دليري كنيم
به خدمت بگيريم اسباب رازمين و زمان، آتش و آب را
- س. 18، آ. 84 تا 92
زمين را چنان ساخته رام ماكه صورت بسايد كف گام ما
- س. 67، آ. 15
اگر ما از آن بهرهگيري كنيممداوم به دنيا اميري كنيم
به دنياي اسلام دارد قرارمنابع، معادن فزون از شمار
اگر چند مكنت بود بيشمارولي اكثريت فقير و ندار
چه، ما اهل علم و عمل نيستيمندانم به دنيا پي چيستيم
زمين را رها كرده با ديگرانگشايند دروازه، بازيگران
پيا پي به دروازه گل ميزنندبه سختي چو ماييم شل، ميزنند
نظر كن به سر تا سر اين دياركه باشد ز شش سو درون حصار
ز كم خواهيم دشمن آگاه شدطمع كرد و بيحد فزون خواه شد
به ملك و به دين نيست احساس دينچو احوال افغان و سلطان حسين
بيايند در خانه در جنگ مابه اصلاح آيين و فرهنگ ما
شنيدم كه دزدي به بازار شدز كالاي آن نخبه بردار شد
يكي چون كه كردار آن دزد ديدبه ناآگهان نعرهاي بر كشيد
كه اي مردم غافل بيخبر!شده مال و اموالتان دزد بر
نمانيد تا او نمايد فراربر آريد از روزگارش دمار
چو اين بانگ را دزد زيرك شنيدشتابان ز بازار بيرون دويد
بسي بانگ زد آي دزد! آي دزد!پس از آن ز بارازيان خواست مزد
به مكر و فسون كاري از اين قبيلبگيرد ز بازار باج سبيل
به بازار، اكنون نگهدار اوستاز اين حيله، بازار، بازار اوست
بخورد آن كه شد شاهد دزد مالز دزد و ز بازاريان، گوشمال
كنون است بازار در چنگ دزدبرد صاحبش اندكي كار مزد
كسي گر دهد دين و دنيا ز دستشود برده قلدري خود پرست
خدايا! مرا رهرو راه كنخدا باورم كن، خود آگاه كن