SHAMAMEH.ORG

نظام‌ دين‌

خدا چونكه‌ بنياد هستي‌ نهادبه‌ هر جزو آن‌ حدّ و اندازه‌ داد
- س‌. 65، آ. 50
غرض‌ بود تا هر چه‌ شد در وجودرود پيش‌ او در ركوع‌ و سجود
- س‌. 51، آ. 56
از او هر چه‌ خواهند خواهش‌ كنندپرستش‌، ستايش‌، نيايش‌ كنند
پرستش‌ چو قصد خداوند بودهمه‌ آفرينش‌ اطاعت‌ نمود
- س‌. 17، آ. 44 و...
به‌ اجراي‌ فرمان‌ بپرداختندتكاليف‌ محتوم‌ خود ساختند
ستايشگري‌ مي‌شود بر قراربه‌ اجبار يا حالت‌ اختيار
به‌ فرضي‌ كه‌ باشد به‌ ناخواسته‌خدا هستي‌ از آن‌ بياراسته‌
كه‌ او را مُدامين‌ نيايش‌ كندخدا باوري‌ را نمايش‌ كند
گر اين‌ گونه‌ باشد كه‌ در فرض‌ ماست‌همه‌ آفرينش‌ زبان‌ خداست‌
كه‌ خود مي‌كند حمد و تسبيح‌ خويش‌ز اعداد و ادراك‌ و اوهام‌ بيش‌
چنين‌ چيز اگر كس‌ به‌ خاطر سپردببايد جهان‌ را مقدس‌ شمرد
كه‌ از انعكاس‌ صفات‌ خداست‌ولي‌ نزد من‌ باوري‌ نارواست‌
بر آنم‌ كه‌ هستيست‌ با اختيارپرستشگر ذات‌ پروردگار
- س‌. 41، آ. 11 و...
كند اختيار از تعقل‌ ظهوركه‌ باشد ز احساس‌ و درك‌ و شعور
خدا چون‌ به‌ هستي‌ چنين‌ عهد بست‌همين‌ عهد، بر جمله‌ ذرات‌ هست‌
پس‌ اجزاي‌ هستي‌ همه‌ عاقلندبه‌ مقدار خود، ذره‌اي‌ كاملند
نبيني‌ كه‌ انسان‌ بود در صفات‌ز اجزاي‌ بس‌ كوچك‌ كاينات‌
در او هست‌ انديشه‌ و عقل‌ و راي‌مكلف‌ به‌ انجام‌ امر خداي‌
همين‌ گونه‌ هستند ذرات‌ اوهمه‌ مستقل‌، جمع‌ در ذات‌ او
خداوند در روزگار الست‌به‌ ذرات‌ افراد ميثاق‌ بست‌
من‌ آيا خداي‌ شما نيستم‌گواهي‌ دهيد اينكه‌ من‌ كيستم‌
- س‌. 7، آ. 172
بگفتند آري‌ گواهي‌ دهيم‌بر اين‌ عهد و ميثاق‌ گردن‌ نهيم‌
كه‌ تو رب‌ و پروردگاري‌ به‌ مانمي‌گردد اين‌ فطرت‌ از ما جدا
بدين‌ گونه‌ مجموع‌ ذرات‌ من‌كه‌ هستند مستجمع‌ ذات‌ من‌
چو گشتند بر فطرت‌ خود گواه‌لذا پيروي‌ مي‌شوم‌ سر به‌ راه‌
كنون‌ هست‌ اينسان‌ مدار سخن‌كه‌ آن‌ ذره‌هاي‌ پديد آر من‌
گواهيّشان‌ بوده‌ از اختيارپذيراي‌ ميثاق‌ پروردگار
اگر بوده‌ پس‌ جملگي‌ عاقلندگر از آتش‌ و باد يا از گلند
نديدي‌ به‌ قرآن‌ در آيات‌ نوركه‌ فرموده‌ پروردگار غفور
كه‌ هر چيز و هر كس‌ به‌ هستي‌ بودبه‌ تسبيح‌ و يزدان‌ پرستي‌ بود
ستايشگري‌ها ز آگاهي‌ است‌خدا بندگي‌ و خدا خواهي‌ است‌
مؤكد بيان‌ كرده‌ كردارشان‌خود او نيز هست‌ آگه‌ از كارشان‌
بلي‌ آدمي‌ فطرتاً محرم‌ است‌در آن‌ بزم‌ و خلوتسراي‌ الست‌
اگر گاهي‌ اظهار هستي‌ كندز جامي‌ كه‌ نوشيده‌ مستي‌ كند
شود سركش‌ آن‌ كس‌ كه‌ گرديده‌ مست‌فكيف‌، آنكه‌ نوشيده‌ جام‌ الست‌
بشر را به‌ هستي‌ بود اختياردر امر پرستيدن‌ كردگار
نبيني‌ كه‌ بعضي‌ خدا باورندگروهي‌ بر آيين‌ دين‌ منكرند
اگر بود بر عهد و پيمان‌ خويش‌نمي‌كرد انكار ايمان‌ خويش‌
چو باشد مخيّر به‌ كار و عمل‌تعهد پذير است‌ و پيمان‌ گسل‌
ز ناباوران‌ نيز بسيار كس‌بود منكر حق‌ ز روي‌ هوس‌
بسا اينكه‌ گويد در اعماق‌ جان‌كه‌ اي‌ كاش‌ بودم‌ من‌ از مؤمنان‌
- س‌. 15، آ. 2
جسور است‌ و با خويش‌ لج‌ مي‌كندره‌ راست‌، دانسته‌ كج‌ مي‌كند
چو ماييم‌ در آسمان‌ و زمين‌كم‌ و بيش‌ داراي‌ آيين‌ و دين‌
زمين‌ وآسمان‌ نيز اين‌ سان‌ بودكه‌ دارنده دين‌ و ايمان‌ بود
- س‌. 17، آ. 44 و...
كسي‌ كز حقيقت‌ كند جستجوهمه‌ چيز بيند به‌ تسبيح‌ او
ولي‌ روشن‌ است‌ اين‌ كه‌ نوع‌ بشرز كيفيت‌ آن‌ ندارد خبر
چه‌، هر چيز و هر كس‌ به‌ گفتار خويش‌ستايش‌ كند از پديد آر خويش‌
خدا چونكه‌ تأكيد بسيار كرداز اين‌ رو نمي‌بايد انكار كرد
مپندار ماييم‌ يك‌ تافته‌كه‌ ما را طبيعت‌ جدا بافته‌
كه‌ در فطرت‌ آفرينش‌ بودهمه‌ چيز را درك‌ و بينش‌ بود
چو ماييم‌ يك‌ مردمي‌ خود پسندشماريم‌ خود را فقط‌ ارجمند
به‌ هر حال‌ چون‌ هستي‌ آمد پديدخدا آدمي‌ را در آن‌ آفريد
چو او خود غني‌ باشد و كار سازبه‌ مخلوق‌ خود داده‌ خوي‌ نياز
يكي‌ بي‌كران‌ خو كه‌ در هيچ‌ حال‌نخواند رسيدن‌ به‌ حد كمال‌
بگردي‌ اگر در تمام‌ جهان‌نيابي‌ كسي‌ ز آدمي‌ زادگان‌
كه‌ با آنچه‌ دارد قناعت‌ كندز چيزي‌ از آن‌ بيش‌ دل‌ بر كند
نه‌ ثروت‌، نه‌ لذت‌، نه‌ فرماندهي‌نه‌ مكنت‌، نه‌ قدرت‌، نه‌ شاهنشهي‌
نديدم‌ كس‌ از داشتن‌ بس‌ كندبه‌ رغبت‌ رها بر دگر كس‌ كند
رود هر چه‌ در كسب‌ آن‌ پيشترنيازش‌ به‌ آنها شود بيشتر
از آن‌ آدمي‌ در چنين‌ مشكل‌ است‌كه‌ در فطرت‌ خويش‌ ناكامل‌ است‌
كند جهد پيوسته‌ ناخواسته‌مگر نقص‌ فطري‌ شود كاسته‌
ولي‌ نقص‌، نقص‌ خدا دادگيست‌خصوصيت‌ آدمي‌ زاده‌گيست‌
نمي‌گردد از فطرت‌ كس‌ جدافقط‌ بي‌نياز است‌ و كامل‌ خدا
- س‌. 35، آ. 15
غنا چون‌ بود خاص‌ اللّه‌ و بس‌غني‌ نيست‌ در اين‌ جهان‌ هيچ‌ كس‌
تمام‌ كمال‌ صفات‌ از خداست‌از آن‌ بين‌ خلق‌ و خدا، فرقهاست‌
پس‌ آن‌ كس‌ كه‌ دارد به‌ هستي‌ نيازنباشد براي‌ كسي‌ كار ساز
نياز از خداوند خود خواه‌ و بس‌مداريد اميد واهي‌ به‌ كس‌
به‌ هم‌ تا توانيد ياري‌ كنيدبه‌ همكاري‌ خويش‌، كاري‌ كنيد
كه‌ اين‌ است‌ يك‌ نوع‌ داد و ستدچه‌ از خوب‌ و بد، خوب‌ و بد مي‌رسد
هر آن‌ كس‌ كه‌ باشد حقيقت‌ شناس‌خدا را ز حاجت‌ نمايد سپاس‌
به‌ ما مي‌دهد حاجت‌ آماده‌ باش‌براي‌ تفكر، تدبر، تلاش‌
به‌ ناچار دنبال‌ رفع‌ نيازشويم‌ آدمي‌ ساعي‌ و كار ساز
پس‌ از جوشش‌ و كوشش‌ پايدارچو گشتيم‌ از كار خود كاميار
تمايل‌ به‌ كردار گردد فزون‌مهارت‌ به‌ دست‌ آيد از آزمون‌
وز اين‌ جمله‌ دانش‌ به‌ دست‌ آوريم‌به‌ جهل‌ و تغافل‌ شكست‌ آوريم‌
نماييم‌ پيوسته‌ تدبيرهاپديدار سازيم‌ تغييرها
جهان‌ را پيا پي‌ دگرگون‌ كنيم‌بهشت‌ از در و دشت‌ و هامون‌ كنيم‌
در انديشه‌ و فهم‌، وسعت‌ دهيم‌به‌ سر افسر عقل‌ و حكمت‌ نهيم‌
چو پايان‌ ندارد مسير كمال‌بشر نيست‌ آسوده‌ در هيچ‌ حال‌
مُدامين‌ بود در جهان‌ پيشروخردمند اگر هست‌، سوي‌ جلو
نه‌ هر رهسپاريست‌ سوي‌ كمال‌مگر رهرو قربت‌ ذوالجلال‌
- س‌. 2، آ. 40
چو از خاك‌ انسان‌ برآورده‌ سربه‌ سوي‌ تعالي‌ بود رهسپر
ببايد رود رو به‌ سوي‌ خدانبايد شود مرد واپس‌ گرا
كه‌ عنصر گرايي‌ بود ضد دين‌سقوطيست‌ در اسفل‌ السافلين‌
خوشا آنكه‌ برگيرد از ماديات‌كند جمله‌ را صرف‌ راه‌ نجات‌
به‌ هر حال‌، باشد ز اصل‌ نيازكه‌ انسان‌ بود در جهان‌ پيشتاز
خدايا! نياز من‌ افزون‌ بداركه‌ باشم‌ به‌ سوي‌ جلو رهسپار
چو حاجت‌ به‌ ذات‌ بشر ريشه‌ كردفزون‌ خواهي‌ او را ستم‌ پيشه‌ كرد
تواناي‌ بي‌دين‌ برگشته‌ حال‌كند ناتوانمند را پايمال‌
از اين‌ رو ضرورت‌ بود در زمين‌نظام‌ آفريند، جهان‌ آفرين‌
نظامي‌ كه‌ جور و ستم‌ كم‌ كندوز آن‌، پايه عدل‌ محكم‌ كند
- س‌. 4، آ. 58
به‌ گيتي‌ بسازد يكي‌ راه‌ راست‌كند آشكارا كه‌ راه‌ خداست‌
- س‌. 15، آ. 41
كند آدمي‌ زاده‌ را رهبري‌به‌ فرهنگ‌ و آيين‌ پيغمبري‌
شناسا كند آدمي‌ زاده‌ رابه‌ اصلاح‌ خود بر صفات‌ خدا
از اين‌ كرد هر دوره‌اي‌ برگزين‌بهين‌ آدميهاي‌ روي‌ زمين‌
- س‌. 3، آ. 33
يكي‌ نفخه‌ در جان‌ آنان‌ دميددر آنان‌ دگرگوني‌ آمد پديد
- س‌. 42، آ. 52
چنان‌ شد از آن‌ نفخه‌ كز اين‌ بساط‌گرفتند با ماورا ارتباط‌
موفق‌ به‌ توفيق‌ يزدان‌ شدندمهياي‌ اجراي‌ فرمان‌ شدند
- س‌. 58، آ. 22
به‌ تدريج‌ از سوي‌ حي‌ ودودبه‌ وحي‌ آمد آيات‌ قرآن‌ فرود
- س‌. 76، آ. 23
خدا چون‌ گل‌ آدمي‌ را سرشت‌بود بهترين‌ آگه‌ از سرنوشت‌
صلاح‌ امورش‌ همه‌ دست‌ اوست‌نباشد كسي‌ چون‌ خدا، بنده‌ دوست‌
نخواهد كه‌ باشد هنرهاي‌ اوبه‌ خسران‌ و آسيبها رو به‌ رو
ز سود و زيانش‌ بود با خبربه‌ مهرش‌ گرفته‌ است‌ زير نظر
چو طرح‌ وجودش‌ خود انداخته‌ است‌تن‌ و جان‌ او را چو خود ساخته‌ است‌
مسلط‌ بود چونكه‌ بر ذات‌ اوخبر دارد از مقتضيات‌ او
نظام‌ قوانين‌ ز حكمت‌ نمودهم‌ آهنگ‌ آيين‌ فطرت‌ نمود
- س‌. 30، آ. 30
چو فطرت‌ ز پيكر بود وز روان‌قوانين‌ بود شامل‌ هر دوان‌
تعادل‌ در اين‌ هر دو باشد ضرورگزينش‌ بود از عدالت‌ به‌ دور
نديدي‌ كه‌ فرموده‌ پروردگارتعادل‌ كند شخص‌ را استوار
- س‌. 91، آ. 7 تا 10
خود او داده‌ در خوي‌ انسان‌ ظهورهمانند تقوا، ستاي‌ فجور
نباشد ز آيين‌ پيغمبري‌كني‌ تن‌ زبون‌ با روان‌ پروري‌
نه‌ تن‌ پروري‌ تابع‌ دين‌ بودنه‌ آرايش‌ روح‌، آيين‌ بود
چه‌، هر يك‌ از اين‌ هر دو نيمي‌ ز ماست‌تعادل‌ در اين‌ هر دو امر خداست‌
نظام‌ طبيعت‌، به‌ هم‌ مي‌خوردكسي‌ گر يكي‌ زين‌ دو را پرورد
همان‌ سان‌ كه‌ لازم‌ بود عقل‌ و هوش‌همان‌ قدر لازم‌ بود خورد و نوش‌
هر آن‌ كس‌ يكي‌ زين‌ دو سركوب‌ كردنظام‌ طبيعت‌ در آشوب‌ كرد
اگر مرد دين‌ باور استي‌، بهوش‌به‌ تقويت‌ هر دو يكسان‌ بكوش‌
از اين‌ پيش‌ گفتم‌ كه‌ خوي‌ نيازبسي‌ در تكامل‌ بود كار ساز
وليكن‌ چو آن‌ را نباشد حدودنبايد كه‌ سركش‌ رهايش‌ نمود
چو بر سركشيها نباشد مهارنبينيد آسودگي‌ بر قرار
توانا كند ظلم‌ بر ناتوان‌كند خرد بر پيكرش‌ استخوان‌
به‌ گنج‌ زمين‌ مي‌شود اژدهاز آسيب‌ او كس‌ نگردد رها
از اين‌ رو ضرورت‌ بود يك‌ نظام‌به‌ تنظيم‌ همكاري‌ خاص‌ و عام‌
پس‌ آن‌ به‌، نظام‌ آن‌ كس‌ آرد پديدكه‌ مخلوق‌ با اين‌ صفات‌ آفريد
چو او هست‌ از فطرت‌ آگاه‌ترقوانين‌ كند وضع‌، خاص‌ بشر
قوانين‌ دين‌ است‌ از اين‌ رو اساس‌فروع‌ قوانين‌ بود حق‌ ناس‌
كه‌ تصويب‌ قانون‌ به‌ شورا كنندبه‌ همزيستيها مدارا كنند
- س‌. 42، آ. 38
كسي‌ گر گمان‌ مي‌نمايد كه‌ دين‌بيامد ز سوي‌ جهان‌ آفرين‌
كه‌ مردم‌ خدا را پرستش‌ كنندشب‌ و روز، او را نيايش‌ كنند
نباشند هرگز به‌ راه‌ صواب‌ببايد شود زين‌ گمان‌ اجتناب‌
پرستش‌ همانا كه‌ فرمانبريست‌بشر دوستي‌، معدلت‌ گستريست‌
ستايش‌ بود نيمي‌ از دين‌ مانه‌ مجموعه دين‌ و آيين‌ ما
بود نيم‌ ديگر نظام‌ اموركه‌ از آن‌ تمدن‌ بيابد ظهور
مسلمان‌ اگر در عقب‌ ماندگيست‌به‌ چشم‌ خرد، اهل‌ اسلام‌ نيست‌
بود دانش‌ و صنعت‌ و اقتصادخرد ورزي‌ و حكمت‌ و عدل‌ و داد
تسلط‌ به‌ كار جهان‌ داشتن‌به‌ عزّت‌ علم‌ را بر افراشتن‌
گرفتن‌ به‌ كف‌ پرچم‌ رهبري‌عمل‌ كردن‌ از موضع‌ برتري‌
هراساندن‌ دشمنان‌ از سپاه‌گرفتن‌ ستمديده‌ را در پناه‌
رسيدن‌ به‌ اوج‌ شكوه‌ و جلال‌شتابنده‌ رفتن‌ به‌ سوي‌ كمال‌
نشان‌ وجود مسلماني‌ است‌جز اين‌ جملگي‌ جهل‌ و ناداني‌ است‌
خدا ملتي‌ را بود دوستدارز اهليت‌ عزّت‌ و اقتدار
- س‌. 5، آ. 45
گر اين‌ خواست‌ها را اطاعت‌ كنيم‌خداوند خود را عبادت‌ كنيم‌
خداوند را نيست‌ هرگز نيازكه‌ در پيشگاهش‌ بخوانم‌ نماز
به‌ تسبيح‌، منت‌ نهم‌ بر سرش‌بپيچم‌ سر از گفته ديگرش‌
چه‌ فرق‌ است‌ اگر ترك‌ گردد نمازو يا از تشاور شود احتراز
چو فرمان‌ حق‌ را اجابت‌ بودبه‌ شورا شدن‌ هم‌ عبادت‌ بود
بلي‌ دين‌ بود در حقيقت‌ نظام‌كه‌ سامان‌ دهد دولت‌ خاص‌ و عام‌
از آن‌ مي‌شود شخص‌، بسيار خواه‌به‌ قانون‌ دين‌ خدا سر به‌ راه‌
شود سهل‌ انگار نا پايدارز ترغيب‌ سعي‌ و عمل‌ اهل‌ كار
تعامل‌ شود در ميان‌ كار سازتعادل‌ كند رام‌، حرص‌ نياز
گر اينگونه‌ اوضاع‌ مردم‌ شودفساد و ستم‌ از ميان‌ گم‌ شود

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه