SHAMAMEH.ORG

وحدت‌

سخن‌ شد ز قانون‌ دين‌ مختصركنون‌ مي‌نمايم‌ به‌ وحدت‌ نظر
يكي‌ وحدت‌ آفريننده‌ است‌كه‌ پوشيده‌ از چشم‌ بيننده‌ است‌
ز ادراكش‌ احساس‌ باشد خجل‌ولي‌ شايدش‌ ديد با عقل‌ و دل‌
چه‌، جايي‌ كه‌ ادراك‌ گردد خموش‌رسد وقت‌ همكاري‌ قلب‌ و هوش‌
من‌ از آفرينش‌ بسي‌ ديده‌ام‌نظامش‌ به‌ يك‌ عمر سنجيده‌ام‌
خود آگاهي‌ از خويش‌ هم‌ داشتم‌همه‌ يادمان‌ بر هم‌ انباشتم‌
به‌ بگذشته‌ و حال‌ يا روزگاربه‌ اجزاي‌ هستي‌ برون‌ از شمار
چو پيوندشان‌ مي‌كنم‌ بر قراربه‌ خوبي‌ هدف‌ مي‌شود آشكار
هدف‌ نيز معقول‌ و علماني‌ است‌فراتر ز اوهام‌ انساني‌ است‌
از اين‌ پيش‌ گفتم‌ كه‌ چون‌ آخشيج‌شود در مسير تكامل‌ بسيج‌
شود قسمتي‌ وارد مغز ماشود با تعقل‌ به‌ ما رهنما
اگر ماده‌ در كاسه سر نبودبر اندم‌ ما هيچ‌ رهبر نبود
همين‌ گونه‌ ما را بود جسم‌ و جان‌ز همكاري‌ ماده‌ شكل‌ و توان‌
به‌ هر چيز ديگر اگر بنگريم‌به‌ طرحي‌ حكيمانه‌ پي‌ مي‌بريم‌
يقين‌ است‌ چيزي‌ نيايد پديدمگر آنكه‌ سازنده‌اي‌ آفريد
مرا از تجارب‌ چنين‌ باور است‌كه‌ از سازه‌، سازنده‌ داناتر است‌
اگر ما به‌ دنياي‌ خود بنگريم‌كه‌ با همنژادان‌ به‌ سر مي‌بريم‌
اگر چند با هم‌ به‌ جنگ‌ اندريم‌ولي‌ فطرتاً يار همديگريم‌
ندانسته‌ با هم‌ به‌ همكاريندبه‌ علم‌ و عمل‌ در پديدآريند
گر امروز اين‌ يك‌ بسازد سلاح‌كند خون‌ آن‌ ديگري‌ را مباح‌
به‌ فردا سلاح‌ اوفتد دست‌ اين‌برون‌ مي‌كشد دستي‌ از آستين‌
به‌ كين‌ خواهي‌ از او نمايد قيام‌بگيرد از او با سلاح‌ انتقام‌
همين‌ گونه‌ هر گونه‌ دانش‌ بوددر آخر به‌ ما و شما مي‌رسد
هر آن‌ چيز آيد به‌ دنيا پديدببلعيم‌ و گوييم‌ «هل‌ من‌ مزيد»
- اشاره‌ است‌ به‌ آيه 30 از سوره حجرات‌ (يوم‌ نقول‌ لجهنم‌ هل‌ امتلأت‌ و تقول‌ هل‌ من‌ مزيد». (روزي‌ كه‌ ما به‌ جهنم‌ مي‌گوييم‌ آيا سير شدي‌؟ و او مي‌گويد آيا بيشتر هم‌ هست‌؟)
شده‌ صادر از شرق‌، اخلاق‌ و دين‌به‌ مغرب‌ كنون‌ نيز باشد چنين‌
علوم‌ و صنايع‌ از آن‌ سو بودكه‌ اكنون‌ به‌ مشرق‌ زمين‌ مي‌رسد
من‌ اكنون‌ سوارم‌ به‌ ماشين‌ غرب‌سبيل‌ وي‌ از نفت‌ ما هست‌ چرب‌
گر آنها پي‌ جذب‌ پول‌ منندبراي‌ من‌ و توست‌ جان‌ مي‌كنند
ولي‌ نوكرانند گردن‌ كلفت‌نبخشند علم‌ و صناعت‌ به‌ مفت‌
چو ماييم‌ مخدومهايي‌ ضعيف‌ستم‌ مي‌كشيم‌ از خدومي‌ عنيف‌
همين‌ نيز باشد در اين‌ روزگاربراي‌ بني‌ آدم‌، آموزگار
كه‌ در خود گر احساس‌ سستي‌ كندتدارك‌ پي‌ خود درستي‌ كند
نگيرد خودش‌، لاجرم‌ دست‌ كم‌بياشوبد آخر عليه‌ ستم‌
چنين‌ بوده‌ تاريخ‌ خلق‌ زمين‌گه‌ آن‌ مقتدر بوده‌ و گاه‌ اين‌
سر انجام‌ باشد به‌ نفع‌ بشرچه‌، اينسان‌ تمدن‌ شود جلوه‌گر
گر اين‌ كوشش‌ و كشمكشها نبودبه‌ مغز بشر اين‌ جهشها نبود
چنين‌ شيوه‌، كاري‌ خدايي‌ بودكه‌ در دشمني‌ همگرايي‌ بود
نخواندي‌ مگر جان‌ من‌! در كتاب‌كه‌ آگه‌ شوي‌ از خطا و صواب‌
اگر ناگزير آمديد از قتال‌مباشيد محزون‌ و شوريده‌ حال‌
بسا شر، كه‌ باشد تو را ناپسندولي‌ در نهايت‌ بود سودمند
- س‌. 2، آ. 216
همين‌ گونه‌ بيني‌ بسي‌ كار خيركه‌ دارد زيان‌ تو و سود غير
چو خواهي‌ دهي‌ روي‌ انسان‌ نظرنظر كن‌ به‌ مجموع‌ نوع‌ بشر
ببين‌ يك‌ جهان‌ درك‌ و انديشه‌ است‌هنر آفرين‌ و خرد پيشه‌ است‌
يكي‌ بحر مواج‌ عقل‌ و شعوريكي‌ بي‌ كران‌ كوه‌ نيرو و زور
همه‌ هم‌ جهت‌، همره‌ و همدلندپي‌ حل‌ هر معضل‌ و مشكلند
تمدن‌ رود پيش‌ همچون‌ قطارچه‌، نيروي‌ آن‌ است‌ افزون‌ ز بار
مپندار كاين‌ جمله‌ از خود سريست‌همآهنگي‌ از وحدت‌ و رهبريست‌
ز يك‌ منشأ و مبدأ و مركز است‌از آن‌ هم‌ جهت‌ بودنش‌ محرز است‌
اگر سر پرستي‌ بود گونه‌ گون‌پراكندگي‌ گردد از حد فزون‌ك¬
- س‌. 21، آ. 22
تباهي‌ شود حكمران‌ در نظام‌نيابد همآهنگي‌ آن‌ دوام‌
همين‌ گونه‌ اعضا و اندام‌ فردچه‌ زن‌ در جماعت‌ بود يا كه‌ مرد
همه‌ همطرازند، پا تا به‌ سرنمايند يك‌ طرح‌ و نقش‌ و هنر
به‌ ظاهر بود اختلاف‌ اندكي‌كه‌ اين‌ يك‌ مشخص‌ شود زآن‌ يكي‌
- س‌. 49، آ. 13
مگر تا شناسايي‌ آسان‌ شودنشانهاي‌ پيوند انسان‌ شود
در اين‌ اختلاف‌ چنين‌ سودمندنشانيست‌ از ديدگاهي‌ بلند
كه‌ آن‌ آفريننده‌ يكتا بودتوانا و بينا و دانا بود
اگر آفريننده‌ يكتا نبودچنين‌ نظم‌، در كار دنيا نبود
به‌ هستي‌، بزرگي‌ مهيا نبوداگر خالق‌ آن‌ توانا نبود
بشر را كسي‌ بينش‌ افزا نبوداگر آفريننده‌ بينا نبود
كسي‌ خالق‌ دانش‌ ما نبودجهان‌ آفرين‌ گر كه‌ دانا نبود
دليلي‌ دگر در توالد بودكه‌ در نوع‌ انسان‌ عمل‌ مي‌شود
چنان‌ در همآهنگي‌ كامل‌ است‌كه‌ در كل‌ آن‌ عاري‌ از مشكل‌ است‌
نياز بشر چون‌ به‌ همسر بودزن‌ و مرد در آن‌ برابر بود
بود امر زايش‌ ز روي‌ حساب‌طبيعت‌ رود در مسير صواب‌
چو بايد كه‌ باشد زن‌ و مرد جفت‌طبيعت‌ چنين‌ مي‌كند در نهفت‌
كه‌ با هر زني‌ مردي‌ آيد پديدنه‌ باشد از اين‌ كم‌ نه‌ از آن‌ مزيد
بزايد اگر يك‌ زني‌ دختري‌پسر زا شود يك‌ زن‌ ديگري‌
تعادل‌ از اين‌ رو شود برقراربه‌ روي‌ زمين‌ در تمام‌ ديار
چه‌ كس‌ ناظر حمل‌ زنها بودكه‌ دختر شود يا پسر زا شود؟
- س‌. 13، آ. 8
نكرده‌ است‌ اين‌ نظم‌ را پايداربه‌ دنيا مگر ذات‌ پرودگار
چه‌، گر قدرت‌ امر و حكمت‌ نبودبه‌ توليد، نظم‌ و عدالت‌ نبود
ولي‌ در دل‌ من‌ چنين‌ بيم‌ هست‌كه‌ انسان‌ برد در چنين‌ نظم‌، دست‌
دل‌ خود به‌ علم‌ و هنر خوش‌ كندنظام‌ طبيعت‌، مشوش‌ كند
به‌ هر حال‌، نظمي‌ كه‌ در خلقت‌ است‌نشاني‌ ز فرمايش‌ وحدت‌ است‌
ز نظمي‌ كه‌ در هستي‌ و زندگيست‌پديدار باشد كه‌ خالق‌ يكيست‌
مرا روي‌ گفتار با فرد نيست‌به‌ خرد و بزرگ‌ و زن‌ و مرد نيست‌
سخن‌ از نژاد بني‌ آدم‌ است‌كه‌ پيوندشان‌ در جهان‌ محكم‌ است‌
پراكندگاني‌ به‌ هم‌ بسته‌اندگراينده‌ افراد وارسته‌اند
رود نوع‌ انسان‌ به‌ سوي‌ كمال‌چه‌، از امر وحدت‌ بود امتثال‌

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه