SHAMAMEH.ORG

تقدير و سرنوشت‌

يكي‌ گفت‌ جايي‌ كه‌ تقدير بودكجا جاي‌ تصميم‌ و تدبير بود
چه‌، جايي‌ كه‌ فعال‌ شد سرنوشت‌ز كار اوفتد درك‌ و عقل‌ و سرشت‌
ز كف‌ مي‌رود قدرت‌ و اختيارتدابير انسان‌ نيايد به‌ كار
كه‌ هرگز به‌ تقدير تدبير نيست‌ز تقدير چيزي‌ جلوگير نيست‌
مرا گر روش‌ خوب‌ شد يا كه‌ زشت‌بود حاصل‌ اقتضاي‌ سرشت‌
به‌ او گفتم‌ آن‌ كس‌ كه‌ دانشور است‌يقين‌ دان‌ كه‌ بر باوري‌ ديگر است‌
چو گفتار من‌ آن‌ سخنگو شنفت‌ز معنا به‌ سختي‌ برآشفت‌ و گفت‌
گمان‌ مي‌نمايي‌ كه‌ بي‌دانشم‌وز آن‌ رنج‌ تقدير را مي‌كشم‌؟
مرا با كتب‌، زندگاني‌ گذشت‌به‌ تحصيل‌ دانش‌ جواني‌ گذشت‌
مپندار كز ديگران‌ كمترم‌اگر خود نگويم‌ كه‌ دانشورم‌
به‌ او گفتم‌ اي‌ دوست‌! آرام‌ باش‌نه‌ در شيوه مردم‌ خام‌ باش‌
تو را آفرينش‌ چو دانش‌ ندادچرا كرده‌اي‌ بهر دانش‌ جهاد؟
نبودت‌ چو علم‌ و هنر در سرشت‌چرا سر نكردي‌ به‌ آن‌ خوي‌ زشت‌؟
به‌ كسب‌ علوم‌ از چه‌ پرداختي‌خودت‌ را ز دانشوران‌ ساختي‌؟
خودت‌ را كشيدي‌ به‌ تدبير و زورز دنياي‌ تار جهالت‌ به‌ دور
نگشتي‌ چو تسليم‌ آن‌ جهل‌ زشت‌گرفتي‌ به‌ دست‌ خودت‌ سرنوشت‌
امور دگر هم‌ همين‌ گونه‌ است‌مپندار كز بخت‌ وارونه‌ است‌
خدا مهربان‌ با شما و من‌ است‌گمان‌ مي‌نمايي‌ به‌ ما دشمن‌ است‌
چه‌ سودي‌ خداوند ما مي‌بردكه‌ اشكال‌ در كار ما آورد؟
كسي‌ گفت‌ ما را كند مبتلاكه‌ فرموده‌اند «البلاء للولا»
- گرفتاري‌ و سختي‌ و مصيبت‌، گردن‌ بار دوست‌ مي‌شود.
بود سخت‌گيري‌، پي‌ امتحان‌نباشد فراتر ز حد توان‌
نباشد خدا بيشتر سختگيرز استاد و آموزگار و دبير
هم‌ آنان‌ ز درسي‌ كه‌ فرموده‌انددر دانش‌ اينگونه‌ بگشوده‌اند
سر انجام‌ با پرسش‌ و آزمون‌مشخص‌ شود راهياب‌ درون‌
نپرسند هرگز ز شاگرد خويش‌فزونتر ز درسي‌ كه‌ گفتند پيش‌
بسي‌ مهربان‌ آفريننده‌ است‌نه‌ در كار رنجاندن‌ بنده‌ است‌
اگر زندگي‌ بر كسي‌ گشت‌ سخت‌نه‌ بد سرنوشت‌ است‌ و شوريده‌ بخت‌
كه‌ از سستي‌ و من‌ نداني‌ بودكه‌ چون‌ تنگنا زندگاني‌ بود
نديدي‌ هر آن‌ كس‌ بود رهنوردحذر از كهستان‌ و دريا نكرد
كسي‌ گر نباشد به‌ رفتن‌ دليربه‌ ره‌، مي‌كند موش‌ را نره‌ شير
هر آن‌ كس‌ به‌ دل‌ بذر اميد كشت‌تواند شود چيره‌ بر سرنوشت‌
هرآنكس‌ به‌ تصميم‌ وجهد است‌ سست‌توانا نباشد به‌ كاري‌ درست‌
بر انسان‌ ضروري‌ بود در نبردبر آرد ز جان‌ ستمكار، گرد
همين‌ گونه‌ در گردش‌ روزگاربر آرد ز گردون‌ كج‌ رو، دمار
نديدي‌ به‌ كار سباقت‌، گروه‌به‌ تمرين‌، رقيب‌ آورد در ستوه‌
كسي‌ چون‌ سزاوار، تمرين‌ نمودنشان‌ سبق‌ از رقيبان‌ ربود
نورزيده‌ رفتن‌ به‌ ميدان‌ جنگ‌شكست‌ عايد ما كند بي‌ درنگ‌
بود زندگي‌ هم‌ چو ميدان‌ جنگ‌شود بهره كار ناديده‌ ننگ‌
كسي‌ را كه‌ سستي‌ بود در شرشت‌شكست‌ افكند گردن‌ سرنوشت‌
شنيدم‌ كه‌ در كشوري‌ نفت‌ بودروان‌ از دل‌ چشمه‌ ساران‌ چو رود
ز سوراخهاي‌ زمين‌ بود گازچو مشعل‌ فروزان‌، زماني‌ دراز
كس‌ از چشمه نفت‌، سودي‌ نبرديكي‌ مايع‌ گند بويش‌ شمرد
وز آن‌ گاز سوزان‌ نبد در گمان‌كسي‌ را بجز آتش‌ جاودان‌
به‌ كار ستايش‌ بپرداختنديك‌ آتشكده‌ دور آن‌ ساختند
سپس‌ سالها آتش‌ جاودان‌پرستيده‌ مي‌گشت‌ در آن‌ مكان‌
هم‌ اكنون‌ پرستشگهي‌ كهنه‌ است‌ز آثار انسان‌ آتش‌ پرست‌
كه‌ بوده‌ است‌ پارسو ماش‌ از باستان‌كه‌ مسجد سليمان‌ بوَد اين‌ زمان‌
اگر چشمه نفت‌ يا گاز بودبه‌ چشمان‌ ما مردم‌ اعجاز بود
به‌ چيزي‌ كه‌ ما نيستيم‌ آشناكنيمش‌ به‌ حال‌ طبيعي‌ رها
و يا نسبت‌ ماورايي‌ دهيم‌سر خود كلاهي‌ چنين‌ مي‌نهيم‌
چه‌ ما با حقايق‌ نداريم‌ كارهمين‌ بس‌ كه‌ هستيم‌ ما دين‌ مدار
چو بيگانگان‌، آگهي‌ يافتندز مغرب‌، سوي‌ نفت‌ بشتافتند
به‌ هر جاي‌ اين‌ ملك‌، با حفر چاه‌سوي‌ منبع‌ نفت‌ جستند راه‌
در اكناف‌ اين‌ سرزمين‌ تاختندبه‌ كشور گشايي‌ بپرداختند
نمودند پس‌ رخنه‌ در بارگاه‌به‌ خدمت‌ گزاري‌ گرفتند، شاه‌
نشد بهره ما از آن‌ گنجهابجز خواري‌ و ذلت‌ و رنجها
بمانديم‌ با ثروتي‌ بي‌نظيراسير و حقير و ضعيف‌ و فقير
شدند آن‌ چپاولگران‌ در جهان‌ابر قدرت‌ و پر فن‌ و پر توان‌
كنونند آن‌ مردم‌ كاردان‌مسلط‌ به‌ كل‌ زمين‌ و آسمان‌
بگوييد اينك‌ تفاوت‌ به‌ چيست‌فقير و غني‌ ساختن‌، كار كيست‌؟
يكي‌ در جهنم‌، يكي‌ در بهشت‌رود از عمل‌ يا بَرَد سرنوشت‌
چه‌ كس‌ مي‌نويسد چنين‌ سرنوشت‌كه‌ بر ديگران‌ خوب‌ و بر ماست‌ زشت‌
چه‌ كس‌ هست‌ اينگونه‌ فرمانرواكه‌ اجرا كند حكم‌ تقدير را
چو گويند اين‌ هست‌ كار خداكه‌ سازد غني‌ و فقير و گدا
مرا اين‌ سخن‌ مي‌كند خشمگين‌چه‌ تهمت‌ بود بر جهان‌ آفرين‌
خدا داده‌ گنجي‌ چنين‌ شايگان‌كه‌ ما داده‌ايمش‌ ز كف‌ رايگان‌
كنار يكي‌ نامبردار گنج‌گرفتار فقريم‌ و ضعفيم‌ و رنج‌
تفو بر چنين‌ فكر و كردار زشت‌تبه‌ باد اين‌ بخت‌ و اين‌ سرنوشت‌
كه‌ باشد يكي‌ عذر بسيار پست‌بر آن‌ كس‌ كه‌ بي‌ننگ‌ و بي‌كاره‌ است‌
چو خود اهل‌ انديشه‌ و كار نيست‌ز سعي‌ و ز كوشش‌، خبردار نيست‌
ستم‌ كرده‌ نادان‌، به‌ دنياي‌ دين‌خسارت‌ رسانيده‌ بر مسلمين‌
كه‌ مفهوم‌ تقدير را كرده‌ زشت‌نموده‌ است‌ معناي‌ آن‌، سرنوشت‌
به‌ ناچار گويم‌ كه‌ تقدير چيست‌كه‌ تقدير اگر هست‌ تدبير نيست‌
خدا خواست‌ بخشد به‌ هستي‌ نظام‌كه‌ ماند امور جهان‌ مستدام‌
به‌ مخلوق‌ خود قدر و مقدار دادبر آيين‌ حكمت‌، نه‌ كم‌ نه‌ زياد
- س‌. 25، آ. 2 و آيات‌ ديگر.
چنان‌ كرد مخلوق‌ خود را پسندكه‌ باشد به‌ مقدار خود سودمند
به‌ حدي‌ كه‌ خود مصلحت‌ ديده‌ است‌به‌ مخلوق‌، اندازه‌ بخشيده‌ است‌
در اينجا بيان‌ مي‌نمايم‌ مثال‌كه‌ باشد به‌ هر نوع‌، اينگونه‌ حال‌
خدا خواست‌ تا قامت‌ آدمي‌نيابد ز اندازه‌ بيش‌ و كمي‌
از اين‌ رو مقرر بود در حساب‌ز وزن‌ و ز قامت‌، حدود و نصاب‌
ميانگين‌ قامت‌، مقرر نمودكه‌ يك‌ متر و هفتاد باشد، حدود
همين‌ سان‌ ميانگين‌ سنگيني‌ است‌كه‌ هفتاد كيلو ز خوش‌ بيني‌ است‌
از اين‌ رو گوارش‌ به‌ بيش‌ و كمي‌نظارت‌ كند بر تن‌ آدمي‌
به‌ مقدار لازم‌، پذيرد غذابه‌ تكميل‌ و تعديل‌ اندام‌ ما
چو دوران‌ رشد و جواني‌ بودغذا جذب‌ تن‌ بيشتر مي‌شود
تن‌ آدمي‌ چونكه‌ يابد كمال‌غذاي‌ زيادش‌ رساند ملال‌
گوارش‌، غذا جذب‌ كمتر كندبه‌ حد ضرورت‌، برابر كند
بدين‌ سان‌ بود آدم‌ تن‌ درست‌نه‌ چاق‌ و نه‌ لاغر، نه‌ قلدر نه‌ سست‌
كنون‌ بنگر آن‌ را كه‌ تقدير نيست‌بر احوال‌ زارش‌ ببايد گريست‌
اگر آنچه‌ را مي‌كند خورد و نوش‌شود جذب‌ تن‌، در پي‌ تاب‌ و توش‌
شود آدمي‌ بعد هشتاد سال‌هيولاي‌ بيم‌ آور بي‌ مثال‌
حسابي‌ كه‌ من‌ كرده‌ام‌ اين‌ بودكه‌ وزنش‌ صد و شانزده‌ تن‌ شود
نباشد چنين‌ قامتي‌ دلپسندبه‌ صد متر، بيست‌ و سه‌ بارش‌، بلند
چنين‌ توده گوشت‌، با استخوان‌بگو دارد از آدميت‌ نشان‌؟
تو داني‌ چو فطرت‌ دگرگون‌ شودنياز خور و نوش‌، افزون‌ شود
همين‌ گونه‌ تقدير، هشتاد سال‌نباشد، ندانم‌ كه‌ چون‌ است‌ حال‌
زمين‌ بهر يك‌ تن‌، شود جاي‌ تنگ‌به‌ ديگر كسان‌ نيست‌ جاي‌ درنگ‌
وگر قدر روزي‌، معين‌ نبودبه‌ روي‌ زمين‌، زنده‌ يك‌ تن‌ نبود
همين‌ گونه‌ در حجم‌ و وزن‌ كرات‌بس‌ اسرار مي‌باشد و معجزات‌
بر اسرار خورشيد، اكنون‌ ببين‌كه‌ باشد يكي‌ توده آتشين‌
- س‌. 36، آ. 38 تا 40
ز نوع‌ عناصر، ز جرم‌ و چگال‌چنان‌ است‌ تقدير آن‌ در مثال‌
كه‌ پيوسته‌ داغ‌ و فروزان‌ بودبه‌ منظومه خويش‌، تابان‌ بود
نه‌ سياره‌ها را به‌ خود مي‌كشدنه‌ از جذبه خود رها مي‌كند
اگر جذبه‌ بودش‌ كمي‌ بيشتربه‌ آن‌ جذب‌ مي‌شد زمين‌ و قمر
وگر كمتر از حال‌ جذاب‌ بودكرات‌ از مدارات‌، پرتاب‌ بود
ز منظومه‌، ديگر نمي‌ماند اثرنمي‌بود خورشيد هم‌ جلوه‌گر
همين‌ گونه‌ دوري‌ و نزديكي‌ است‌كز آن‌ روشنيها و تاريكي‌ است‌
ز خورشيد اگر اين‌ زمين‌ بود دوركفايت‌ نمي‌كرد گرما و نور
زمين‌ را اگر نور و گرما نبودنشان‌ از پديد آمد ما نبود
وگر اين‌ زمين‌، بود نزديكترنمي‌ماند از زندگاني‌ اثر
وجود يكي‌ توده آتشين‌روان‌ بودنش‌ در نظامي‌ چنين‌
شتابان‌ شدن‌ سوي‌ يك‌ مستقركشيدن‌ به‌ دنبال‌، ارض‌ و قمر
شناور شدن‌ بر مدار فلك‌به‌ همراه‌ سياره‌ها، تك‌ به‌ تك‌
پديداري‌ روز و شب‌، ماه‌ و سال‌به‌ يك‌ نظم‌ سنجيده بي‌ مثال‌
چنين‌ است‌ تقدير پروردگاركه‌ در آفرينش‌، بود بر قرار
پس‌ از اعتقادات‌ دين‌ من‌ است‌كه‌ تقدير، انداز بخشيدن‌ است‌
وگر باورت‌ نيست‌، بين‌ در كتاب‌كه‌ تقدير باشد يكي‌ نظم‌ ناب‌
بلي‌، بسط‌ اگر گسترانيدن‌ است‌نه‌ منظور، با قدر سنجيدن‌ است‌
كه‌ گويي‌ چو يابد گشايش‌ كسي‌به‌ ديگر كسان‌ تنگ‌ گيرد بسي‌
دهد گر به‌ كس‌ رزق‌ و روزي‌ گزاف‌دهد ديگران‌ را به‌ حد كفاف‌
نيازي‌ به‌ تحقيق‌ و تفسير نيست‌چه‌، تضييق‌ معناي‌ تقدير نيست‌
نباشد خدا، بي‌جهت‌ سخت‌ گيركه‌ كس‌ را كند تنگ‌ دست‌ و فقير
بر انسان‌ رساند در امر معاش‌به‌ قدري‌ كه‌ او مي‌نمايد تلاش‌
- س‌. 53، آ. 39
گر از مزد اعمال‌ او كم‌ كندهمانا كه‌ ظلمي‌ مسلم‌ كند
نيازي‌ به‌ تأكيد و تكرار نيست‌چه‌ بر بنده خود ستمكار نيست‌
- س‌. 41، آ. 46 و...
از اين‌ پيش‌ ديدي‌ كه‌ در امر نفت‌يكي‌ مختصر شرح‌ گفتار رفت‌
كه‌ بوديم‌ از بودن‌ نفت‌ خوارولي‌ غربي‌ و نعمتي‌ خوشگوار
شد از بهر ما بدترين‌ سرنوشت‌شد از بهر غربي‌، فراهم‌ بهشت‌
يكي‌ زهر را مي‌كند انگبين‌يكي‌ را عسل‌ مي‌شود زهرگين‌
يكي‌ مي‌كند روز خود را سياه‌يكي‌ پا گذارد به‌ رخسار ماه‌
يكي‌ مي‌كند چهره حور زشت‌يكي‌ از جهنم‌ بساز بهشت‌
يكي‌ نيك‌ بختي‌ رقم‌ مي‌زنديكي‌ بر سعادت‌، قلم‌ مي‌زند
يكي‌ خفت‌ و در نيمه‌ راه‌ مانديكي‌ رفت‌ و خود را به‌ مقصد رساند
تو را سرنوشت‌ است‌ در دست‌ خويش‌گر آماده‌ كردي‌ خودت‌ را ز پيش‌
وليكن‌ از اين‌ پيش‌، كردم‌ بيان‌كه‌ تقدير، نظمي‌ بود جاودان‌
مرا در وجودم‌ بود بس‌ اثركه‌ ميراث‌ از مادر است‌ و پدر
ز تركيب‌ اندام‌ و از رنگ‌ و پوست‌نشانها از اين‌ و اثرها از اوست‌
همين‌ گونه‌ از مردم‌ و سرزمين‌ز تأثير فرهنگ‌ و آيين‌ و دين‌
بسي‌ در نهادم‌ اثر كرده‌اندهمان‌ سان‌ كه‌ هستند، پرورده‌اند
وليكن‌ چو جُستم‌ من‌ خويش‌ راشدم‌ باز بين‌، بودن‌ خويش‌ را
هر آن‌ چيز را ناروا يافتم‌همان‌ دم‌ از آن‌ روي‌ برتافتم‌
كنون‌ روز و شب‌، جستجو مي‌كنم‌ره‌ راست‌ را آرزو مي‌كنم‌
بريدم‌ اميد خود از سرنوشت‌از آن‌ بهره‌ مي‌گيرم‌ از كار و كشت‌
ولي‌ شكل‌ و اندام‌ و خوي‌ و نهادبه‌ ميراث‌ ماند ز نسل‌ و نژاد
كه‌ اين‌ جمله‌، بيرون‌ ز تقدير نيست‌به‌ تغيير آن‌ هيچ‌ تدبير نيست‌
خصوصيّت‌ از آفرينش‌ بودنمود شناس‌ و گزينش‌ بود
وگر نيز تقدير را سرنوشت‌بدانيم‌، باشد يكي‌ راست‌ خشت‌
كه‌ استاد هستي‌ درستش‌ نهادوليكن‌ كجش‌ مي‌كند كج‌ نهاد
از آن‌ معني‌ ناروا مي‌كنندز اصل‌ حقيقت‌ جدا مي‌كنند
چه‌، آن‌ را كه‌ مثبت‌ بود در اثربه‌ منفي‌ گرايش‌ دهد بي‌هنر
خسارت‌ رساند به‌ فرهنگ‌ دين‌وليكن‌ به‌ سينه‌ زند سنگ‌ دين‌
به‌ سست‌ عنصر اين‌ سان‌ گزك‌ مي‌دهدبه‌ گنديده‌، اينگون‌ نمك‌ مي‌دهد
خدا را كند باعث‌ جرم‌ مابه‌ او مي‌زند تهمت‌ ناروا
كه‌ يعني‌ خدايت‌ نويسد به‌ سركه‌ باشي‌ عقب‌ مانده‌ و در بدر
ضرورت‌ ندارد نمايي‌ تلاش‌سپاس‌ خداي‌ گوي‌ و خرسند باش‌
پس‌ اين‌ نعمت‌ فقر را پاسدار بمان‌ با تهي‌دستيت‌، برد بار!
چو دنيا برايت‌ جهنّم‌ بودبهشتت‌، به‌ عقبي‌ مسلّم‌ بود!
كه‌ دنيا بجز جسم‌ مردار نيست‌ خردمند آنرا خريدار نيست‌!
كسي‌ گر ز دنيا كند اجتناب‌به‌ عقبي‌ ندارد حساب‌ و عقاب‌!
شنيدم‌ به‌ شهري‌ ز يك‌ شهردارعمل‌ شد به‌ بهسازي‌ رهگذار
خيابانكي‌ صاف‌ و هموار بودز قانون‌، سواري‌، تخلف‌ نمود
به‌ غفلت‌ فراتر ز حدّ مجازبيفشرد پا روي‌ ابزار گاز
يكي‌ كودك‌ از خانه‌ بيرون‌ جهيدبه‌ ماشين‌ او خورد و آسيب‌ ديد
اهالي‌ بگفتند با شهرداركه‌ مانع‌ بسازند در رهگذار
به‌ تدريج‌، جمعيت‌ افزوده‌ شدز خودرو خيابان‌ يكي‌ توده‌ شد
ز انبوه‌ خودرو، روش‌ گشت‌ كندبه‌ ناچار خودرو نمي‌رفت‌ تند
به‌ جا ماند در راه‌ سرعت‌ شكن‌همان‌ سان‌ كه‌ در روزگار كهن‌
چو افزوده‌ اوساط‌ نقّاله‌ شدخيابان‌ پر از تپه‌ و چاله‌ شد
شكايت‌ يكي‌ برد بر شهرداركه‌ خودرو شود خرد در رهگذار
چو اين‌ شكوه‌ را شهرداري‌ شنفت‌به‌ شاكي‌ يكي‌ پاسخ‌ نغز گفت‌
همان‌ به‌ كه‌ باشد خيابان‌ خراب‌كه‌ خودرو نگيرد در آنها شتاب‌!
ببينيد از انديشه اشتباه‌كه‌ آرند عذري‌ بَتَر از گناه‌
ز دنيا اگر حرف‌ پستي‌ بودبه‌ تقبيح‌ دنيا پرستي‌ بود
خيابان‌ بود خوب‌ و خودرو مفيدولي‌ سرعت‌ آرد تصادف‌ پديد
ز بيم‌ تصادف‌، ز ترس‌ شتاب‌نبايد بماند خيابان‌ خراب‌
و يا منع‌ خودرو، سواري‌ شودبه‌ زحمت‌ شدن‌، پايداري‌ شود
نديدي‌ به‌ قران‌ كند سرزنش‌كرا تنگ‌ بيني‌ بود در منش‌
- س‌. 7، آ. 32
الا اي‌ پيمبر! به‌ مردم‌ بگوچه‌ كس‌ كرده‌ ممنوع‌ زينت‌ بر او
كه‌ بيرون‌ بر آرد خداوند پاك‌به‌ روزي‌ رسانيدن‌ از آب‌ و خاك‌
بگو بهر مردم‌ حقوقي‌ رواست‌خصوصاً به‌ دين‌ باور از سوي‌ ماست‌
حرام‌ است‌ اگر ناروايي‌ بودكه‌ بر ضدّ دين‌ خدايي‌ بود
چنين‌ چيزهايي‌ كه‌ در ذهن‌ ماست‌بسيها، خلاف‌ كلام‌ خداست‌
چو اينها به‌ گوش‌ جوانان‌ روندز دين‌ خدا روي‌ گردان‌ شوند
گمان‌ مي‌كنند اصل‌ دين‌، اين‌ بودكه‌ پذرفتنش‌، سخت‌ سنگين‌ بود
چو تشويق‌ فقر و فلاكت‌ بودخلاف‌ نواميس‌ فطرت‌ بود
بود ضدّ دينداري‌ اين‌ خوي‌ زشت‌كه‌ تسليم‌ باشيم‌ بر سرنوشت‌
مسلمان‌ ببايد سليمان‌ بودمسلّط‌ بر اوضاع‌ دوران‌ بود
ز علم‌ و صنايع‌ شود بهره‌ور كند گوهر از كوه‌ و دريا به‌ در
به‌ خدمت‌ مطيع‌ آورد جن‌ّ و ديوبر آرد ز جان‌ شياطين‌ غريو
در آرد به‌ فرمانبري‌ دام‌ و ددسبا و صبا را به‌ خدمت‌ كشد
- سبا: كشور تحت‌ فرمان‌ بلقيس‌. صبا: بادي‌ كه‌ از جنوب‌ مي‌وزد.
نشيمن‌ گزيند به‌ كاخ‌ بلورنه‌ بر سر بَرَد زندگي‌ را به‌ گور
به‌ دوران‌، سر برترين‌ها بودابر قدرت‌ سر زمينها بود
به‌ زير نظر در كشد مرغ‌ و مورز علم‌ و خرد، نه‌ به‌ شمشير و زور
كلام‌ خدا را، مدان‌ داستان‌مشو غافل‌ از رهنمايي‌ آن‌
بشر، قادر از گفت‌ يك‌ سوره‌ نيست‌كلام‌ خداوند، اسطوره‌ نيست‌
- س‌. 25، آ. 5
نبيني‌ بجز رهنمايي‌ در آن‌نه‌ اشعار بيهوده‌ و داستان‌
- س‌. 36، آ. 69
هم‌ از اوست‌ اين‌ گفته راستين‌كه‌ رام‌ شما من‌ نمودم‌ زمين‌
به‌ هر جاي‌ گيتي‌ كه‌ باشد، رويدز رزق‌ خداوند، روزي‌ خوريد
- س‌. 67، آ. 15
نه‌ تنها زمين‌، بلكه‌ هفت‌ آسمان‌براي‌ شما هست‌ و هر چيز آن‌
- س‌. 2، آ. 29
چنين‌ است‌ دين‌ خدا خواسته‌به‌ انعام‌ دنيايي‌ آراسته‌
گرفتن‌، بر از آسمان‌ و زمين‌به‌ ايجاد يك‌ مذهب‌ راستين‌
شگفتا! مخاطب‌، مسلمان‌ بودولي‌ ديگري‌، پيرو آن‌ بود
مسخّر نمايد زمين‌ و آسمان‌به‌ دلخواه‌ خود بهره‌ گيرد از آن‌
ولي‌ من‌، بمانم‌ به‌ فقر و نبودز كج‌ گردي‌ آسمان‌ كبود!
به‌ اميد روزي‌ كه‌ از سرنوشت‌خورم‌ روزي‌ از ميوه‌هاي‌ بهشت‌
دريغا! نباشد در اين‌ روزگاريكي‌ شخص‌ كج‌ فهم‌ انصاف‌ دار
بگويد كه‌ ما كرده‌ايم‌ اشتباه‌به‌ گردن‌ بگيرد خطا و گناه‌
نمايند با همگنان‌ ائتلاف‌به‌ بهسازي‌ اشتباه‌ و خلاف‌
مگر تا حقيقت‌ هويدا شودره‌ راست‌، اين‌ گونه‌ پيدا شود
چو كتمان‌، گناه‌ و خطا مي‌شودخيانت‌ به‌ دين‌ خدا مي‌شود
چه‌، بايد صريحاً شود اعتراف‌كشي‌ تيغ‌ زنگار خورد از غلاف‌
به‌ سوهان‌ حسرت‌ كني‌ صيقلي‌به‌ آب‌ ندامت‌ كني‌ منجلي‌
نه‌ زيبنده‌ باشد كه‌ با اخم‌ و تخم‌بماند چنين‌ استخوان‌ لاي‌ زخم‌
بگيرد حقيقت‌ چنين‌ انتظام‌برآيد ز دين‌ ذوالفقار از نيام‌
به‌ پايان‌ رسد عصر لعبتگري‌شود خانه كعبه‌ از بت‌ بري‌
پس‌ اين‌ از نظام‌ طبيعت‌ بودكه‌ تقدير، حدّ ضرورت‌ بود
مثالي‌ دگر مي‌نمايم‌ بيان‌كه‌ مفهوم‌ تقدير گردد عيان‌
خدا خواست‌ در عرصه كائنات‌كه‌ از آب‌ باشد اساس‌ حيات‌
- س‌. 21، آ. 30
بپا كرد روي‌ زمين‌ آبدان‌تو دريا و گنجينه آب‌ دان‌
به‌ مقدار كافي‌ در آن‌ ريخت‌ آب‌نه‌ كم‌ از ضرورت‌، نه‌ بيش‌ از حساب‌
نمك‌ كرد ممزوج‌ و شد آب‌ شوركه‌ ماند ز گند و تباهي‌ به‌ دور
چو تركيب‌ اجزا به‌ اندازه‌ است‌به‌ دور جهان‌، آب‌ آن‌ تازه‌ است‌
چنان‌ كرد تقدير، كز آب‌ شوركند زندگاني‌ ز دريا ظهور
اول‌ آبزي‌ و پس‌ از آن‌، دو زيست‌بيان‌ مي‌كند زندگاني‌ ز چيست‌
هوازي‌، سر انجام‌ شد روي‌ خاك‌به‌ تصريف‌ اكسيژن‌ و آب‌ پاك‌
مرا قصد، اصل‌ مطالب‌ بودبسا نزد خواننده‌ جالب‌ بود
تو خواهي‌ اگر آگهيهاي‌ بيش‌به‌ دست‌ آر از دانش‌ و جاي‌ خويش‌
از اين‌ رو كه‌ در علم‌، يك‌ قطره‌ آب‌ضروريست‌ تنظيم‌ چندين‌ كتاب‌
من‌ از ظاهر آن‌ خبر مي‌دهم‌بطون‌ را به‌ صاحب‌ هنر مي‌نهم‌
چنان‌ كرد تقدير نوع‌ بشركه‌ از خاك‌ و آب‌ آورد سر بدر
- س‌. 6، آ. 2 و...
وليكن‌ هوازيست‌، بسيار دوركه‌ سر منشأش‌ باشد از آب‌ شور
چنان‌ است‌ تا با وجود اسيدگياهان‌ و حيوان‌ بيايد پديد
اگر آب‌، يا خاكها شور بوداسيد و حموضت‌ نيابد وجود
چنان‌ كرد تقدير، پروردگاركه‌ گرما كند آبها را بخار
چو خورشيد تابيد بر آبهابخارات‌ آن‌ مي‌رود در هوا
ز سرما شود آن‌ بخارات‌، آب‌از آنها پديدار گردد سحاب‌
روان‌ مي‌شود ابر در آسمان‌به‌ همراهي‌ بادها، در جهان‌
- س‌. 7، آ. 57
ز تقديرهاي‌ خداوند پاك‌فرو ريزد آن‌ آب‌ شيرين‌، به‌ خاك‌
وجود آورد منبع‌ و چشمه‌ سارشود خاك‌ خشكيده‌ را آبيار
برويد از آنها فراوان‌ نبات‌به‌ تدريج‌ از آن‌ نشئه‌ گيرد حيات‌
در اين‌ جمله‌ و در تمام‌ جهان‌بود اصل‌ تقدير، پا در ميان‌
به‌ مقدار لازم‌، به‌ درياست‌ آب‌بود شوري‌ آب‌ آن‌، با حساب‌
به‌ مقدار لازم‌، بود آفتاب‌كه‌ تابد به‌ دريا، به‌ تبخير آب‌
بَرند ابرها، آب‌ را با حساب‌كه‌ ريزند بر خاك‌ خشكيده‌، آب‌
منافذ چو تنگ‌ است‌، در راه‌ آب‌جلو گير آن‌ مي‌شود از شتاب‌
از آن‌ است‌ پيوسته‌ در جويبارروان‌ مي‌شود آب‌، از چشمه‌ سار
نمي‌شد به‌ تقدير اگر كند، آب‌منابع‌ تهي‌ مي‌شد از تُند آب‌
دگر جوي‌ يا رود، آبي‌ نداشت‌پي‌ آبياري‌، به‌ هنگام‌ كاشت‌
هر آن‌ چيز را، آفريند خدابود نزدش‌ از چيزها، گنجها
- س‌. 15، آ. 21
به‌ تقدير از آن‌ گنج‌ ريزد فرودبراي‌ بقا و دوام‌ وجود
از آن‌ گنجها، آب‌ دريا بودكه‌ سر منشأ زندگيها بود
به‌ تقدير از آن‌ آب‌ گردد بخارشود ابر و گردد زمين‌ آبدار
همان‌ آب‌، كان‌ منشأ ما بودسر انجام‌، وا پس‌ به‌ دريا رود
به‌ دريا از اين‌ رو كم‌ و كاست‌ نيست‌زياني‌ به‌ گنج‌ خداخواست‌ نيست‌
همين‌ قدر، آبي‌ كه‌ امروز هست‌از اوّل‌، به‌ روي‌ زمين‌ بوده‌ است‌
در آينده‌ هم‌ در قرون‌ و دهورنگردد ثمر بخشي‌ از خاك‌ دور
يكي‌ گنج‌ گوهر فشاني‌ بودبه‌ از سفره آسماني‌ بود
گلش‌ از گهرهاي‌ شهوار به‌بهارش‌ ز فردوس‌ و ازهار به‌
ثمرهاي‌ آن‌ است‌ از حدّ فزون‌در انواع‌ و كيفيت‌ گونه‌ گون‌
به‌ كوته‌ سخن‌، سر بر آرد حيات‌ز خاك‌ و در آن‌، باز يابد ثبات‌
در اين‌ گنج‌ هم‌، نيست‌ هرگز زيان‌از اين‌ بذل‌ و بخشش‌، به‌ خلق‌ جهان‌
ز تقدير، تا انتهاي‌ جهان‌بود خاك‌، بر خلق‌، روزي‌ رسان‌
هم‌ اينسان‌ هوا باشد و آفتاب‌كه‌ تقدير دارند و حدّ و حساب‌
ز كوچك‌ترين‌ ذرّه‌، تا كهكشان‌هر آن‌ چيز، دارد ز هستي‌ نشان‌
برون‌ از حدود و ز تقدير نيست‌به‌ كليّت‌ خود فراگير نيست‌
- س‌. 13، آ. 8
بلي‌، چند مورد در آيات‌ هست‌كه‌ انسان‌ به‌ دنيا شود تنگدست‌
- س‌. 89، آ. 16
ولي‌ هست‌ پاداش‌ كردار اوكه‌ از كار او مي‌شود بار او
خدا نيست‌ بر بنده‌اش‌ سختگيركه‌ او را كند بي‌گناهي‌ فقير
توانا بود آدمي‌ در سرشت‌كه‌ دنياي‌ خود را نمايد بهشت‌
مكن‌ زندگي‌، در بطالت‌ پريش‌كه‌ انسان‌ بَرَد حاصل‌ كار خويش‌
- س‌. 53، آ. 39
به‌ هستي‌، نظامي‌ چو تقدير نيست‌در آن‌ نيز حاجت‌ به‌ تدبير نيست‌
خدا خود بود بهترين‌ كارسازبه‌ انديشه كس‌ ندارد نياز
هر آن‌ كس‌ كه‌ باشد حقيقت‌ شناس‌خدا را ز تقدير گويد سپاس‌
كه‌ تقدير باشد ز انعام‌ اوشكوه‌ و جلال‌ است‌ با نام‌ او
كسي‌ تخم‌ بد در دل‌ خلق‌ كشت‌كه‌ گفته‌ است‌ تقدير را، سرنوشت‌
خسارت‌ به‌ دين‌ و به‌ قرآن‌ زده‌ است‌به‌ لطف‌ خداوند، بهتان‌ زده‌ است‌
شده‌ باعث‌ ضعف‌ فرهنگ‌ مابدر كرده‌ آزادي‌ از چنگ‌ ما
الا اي‌ مسلمان‌ نيكو سرشت‌!بياشوب‌، با طالع‌ و سرنوشت‌
همه‌، هر چه‌ دارد زمين‌، آن‌ تست‌جهان‌، رام‌ انجام‌ فرمان‌ تست‌
- س‌. 2، آ. 29 و س‌. 67، آ. 15

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه