شنيدم بزرگي يكي خانه داشتكه بايد به وصفش فراوان نگاشت
توان گفت در وسعت آن مكانيكي جمله بيحد و بيكران
ز بس بود آن شخص مهمان نوازدر خانهاش بود پيوسته باز
ميآورد آيندگان را دروننميكرد از خانه كس را برون
گزيده در آن بود خدمتگزاربسي بيشتر از حساب و شمار
كه پيوسته خدمت به مهمان كنندهر آن كار لازم بود آن كنند
چو آن خانه بسيار آباد بوددر آن هر كسي بود آزاد بود
كه هر جا كه خواهد گزيند مكانبه هر قدر خواهد خورد آب و نان
غذا بود بر سفرهها گونه گونبه مقدار و انواع از حدّ فزون
در آن خانه بينهايت گشادهمانند هم بود مهمان زياد
از آن، ميتوانست هر دوستياباز آنان، كند همنشين انتخاب
در آن داشت هر ميهمان اختياربه هر جا كه خواهد شدن رهسپار
در آن خانه هر كس كه ميشد دروننميبود ممكن كه آيد برون
از آن خانه، راه فراري نداشتبه بيرون شدن اختياري نداشت
بر آن خوردنيها كه در خانه بودنميشد كه بر چند و چونش فزود
ولي ميهمان بود با اختيارگزيند از آن نعمت بيشمار
در آن خانه، هر شخص مجبور بودكه گيرد از آن اختيارات سود
هم از ميهمانان گزيند رفيقجز آنان نمييافت ياري شفيق
چو ميرفت يك عمر، مهمان سفرجز آنجا نمييافت جايي دگر
نمييافت هرگز جز ان ميزبانكه گردد پذيراي هر ميهمان
به مهمان دهد يك چنين اختياركه در خانه او شود ماندگار
به هر جا رود از پي خورد و خوابهر آن را پسندد كند انتخاب
ولي ميزبان هست از بس كريمگوارا نمايد به مهمان نعيم
پيا پي فزايد به انعام خويشكند بخشش خود فزونتر ز پيش
بلي، ميزبان را پذيرائيشبود حسب امكان و دارائيش
چو او راست بيحدّ و مر اقتداربه مهمان خود ميدهد اختيار
كه باشد در آن خانه نايب مناببه فرمان مالك، ز روي حساب
- س. 2، آ. 30
بكوشد كه تا يابد آمادگيحكومت نمايد به آزادگي
به مهمان، به حدي دهد اختياركه جايش نشيند به انجام كار
از اين رو چو حدّ بينهايت بودحدود گرينش، به غايت بود
چو خواهي بداني كه اندازه چيستفقط ميهمان، صاحب خانه نيست
به اجبار در آن سرا اختيارز صاحب سرا ميشود وا گذار
به هر حال، حدّي بود بر قراردر آن حدّ بود وسعت اختيار
در اين قصه داني كه مقصود چيست؟خدا خانه، غير از خداوند نيست
در آن خانه، مائيم چون ميهمانكه هستيم مختار در امر آن
در آن خانه، فرمانروايي كنيموز اين بنده بودن، خدايي كنيم
======
به نوعي دگر قصّه سر ميدهمز انديشه خود، خبر ميدهم
چو من خلق گرديدهام در نيازضرورت بود خوردن و سوز و ساز
خدا پيش از آن كاو مرا آفريدبياورده بايستهها را پديد
نمايم به اجبار، دايم تلاشكنم كسب روزي، در امر معاش
ز هر چيز كآن را خدا آفريدببايد مرا سهم خود برگزيد
ز اجبار اينگونه انگيزه استكه تا اختيارم بگيرم به دست
مگر روزي خود بيارم به چنگگر از قعر دريا ور از زير سنگ
بدين گونه جبر آورد اختياركه گيرم توانايي خود به كار
گرفتم چو سهم خود از اختيارشوم خسته و باز مانم ز كار
گرايش نمايم به آسودگيمن از رنج و از ضعف فرسودگي
از اين روي با مصرف اختيارتبادل شود بينشان برقرار
پس اين است از آن و از آن است اينرسد عمر انسان به يابان چنين
ولي در عمل، قدرت اختياربسي بيشتر ميشود آشكار
طبيعت چو مقهور انسان بوداز آن بهرهور گشتن آسان بود
نباشد مرا جبر غير از نيازكه آن در تكامل بود كارساز
اگر آگهي بايدت بيشتردر اين باره گفتم سخن پيشتر
به گفتار پيشين ما باز گردنظر كن كه در كار انسان چه كرد
به هر حال، مائيم بياختيارفقط گر بخواهد خداوند، كار
به هر كار، انسان مصمم بودگرش عهد و پيمان محكم بود
اگر همت خود بگيرد به كاربر آرد ز گردون كجرو دمار
كنون ما از اين داستان بگذريمز قرآن و قانون دليل آوريم
هر انسان، نهد كودكي پشت سربه دور جواني نمايد گذر
شود رهن و مسئول كردار خويشبَرد كيفر و بهره از كار خويش
بود چونكه او صاحب اختيارز قانون و دين است مسئول كار
به كردار كس حرف اجبار نيستگر اجبار باشد گنهكار نيست
خدا چونكه از بنده تكليف خواستمن ار منكر جبر باشم رواست
اگر جبر باشد و يا سرنوشتنه دوزخ بماند نه باغ بهشت
كه اين هر دو هستند پاداش كاركه انجام ميگيرد از اختيار
به تعريف قرآن، خداي جليلزمين را نموده بر انسان ذليل
- س. 65، آ. 15
بهر سو كه خواهد نهد گام خويشبگيرد بر اميال دل، كام خويش
چه خواهي از اين بيشتر اختيار؟بهانه رها كن، ارادت بيار
بكش زير ران، اسب رهوار رامنه از كف خويش، افسار را
كه اسب رها كرده سركش شودممان تا كه يك اخگر آتش شود