SHAMAMEH.ORG

زيان‌ كلي‌ نگري‌

دريغا دريغا، كه‌ در كار دين‌نكردند پيشينيان‌ باز بين
سپردند با نام‌ دين‌، روزگارنبودند طرّاح‌ و برنامه‌ دار
نديدند دين‌ هم‌ به‌ دنيا در است‌جهان‌ نيز بسيار پهناور است‌
نظامي‌ در اين‌ عالم‌ پير نيست‌كه‌ با دشمن‌ و دوست‌ درگير نيست‌
تمامند در حال‌ آماده‌ باش‌نمايند در كسب‌ نيرو تلاش‌
به‌ نيروي‌ كار و فنون‌ و علوم‌فزايند بر پهنه‌ مرز و بوم‌
به‌ تزوير و مكر و سپاهيگري‌بجويند بر ديگران‌ برتري‌
به‌ كشور گشايي‌، هجوم‌ آورندتهاجم‌ به‌ هر مرز و بوم‌ آورند
نه‌ فرهنگ‌ ايمن‌ بماند نه‌ دين‌نه‌ حرمت‌ بماند به‌ يك‌ سرزمين‌
بدين‌ شيوه‌ها، گشته‌ طي‌ قرون‌نظامات‌ و فرهنگها، واژگون‌
شده‌ در جهان‌ از همه‌ بيشتربه‌ دنياي‌ اسلاميان‌ حمله‌ور
به‌ دنياي‌ اسلام‌ باشد هنوزمسلّط‌ همان‌ شيوه‌ و حال‌ و روز
بسا كس‌ كه‌ با حالت‌ خشم‌ و كين‌حمايت‌ نمودند از ملك‌ و دين‌
وليكن‌ سر انجام‌، جان‌ باختندچو بر ضد بيگانگان‌ تاختند
چرا؟ چون‌ دفاعي‌ اصولي‌ نبودجهادي‌ چنان‌ دين‌ شمولي‌ نبود
خطا بود آن‌ گونه‌ انديشه‌هانه‌ بر وفق‌ رأي‌ خرد پيشه‌ها
چه‌، بايد علل‌ مو شكافي‌ شودنه‌ بيهوده‌ كاري‌ گزافي‌ شود
ببايد نمايند از خود سؤال‌چرا يافت‌ دين‌، يك‌ چنين‌ روز و حال‌؟
چرا يافت‌ دشمن‌ چنين‌ اقتداركه‌ بر ما دگرگون‌ كند روزگار؟
چرا ما چنين‌ ناتوان‌ گشته‌ايم‌كه‌ مغلوب‌ بيگانگان‌ گشته‌ايم‌؟
توانايي‌ دشمن‌ ما ز چيست‌كه‌ ما را به‌ تحصيل‌ آن‌ راه‌ نيست‌؟
در اين‌ باره‌ هر يك‌ ز اهل‌ تميزنوشتند و گفتند بسيار چيز
ولي‌ هيچ‌ مشكل‌ نگرديد حل‌مؤثر نيفتاد قول‌ و عمل‌
سخنها يكا يك‌ فراموش‌ شدهمه‌ اعتراضات‌ خاموش‌ شد
هم‌ اكنون‌ بسي‌ كشور دين‌ مداردر اشغال‌ باشد نهان‌ و آشكار
شگفتا كه‌ خلقي‌ خدا باورندكه‌ در خانه خود، به‌ زندان‌ درند
چو بيگانه‌ بنمود در را فرازنكردند دست‌ گشودن‌ دراز
به‌ سست‌ عنصري‌ چون‌ كه‌ خوكرده‌اندفرو دست‌ را زور گو كرده‌اند
نباشد كسي‌ آگه‌ از سرّ كارچو بيگانه‌ بر دوش‌ ما شد سوار
نديدي‌ ز آفات‌ بسيار خردقوي‌ گشت‌ رنجور و افتاد و مرد
چو ما مردمي‌ ريز بين‌ نيستيم‌خرد پيشه‌ و تيز بين‌ نيستيم‌
به‌ خردان‌، به‌ خواري‌ نظر مي‌كنيم‌ولي‌ از بزرگان‌ حذر مي‌كنيم‌
بلي‌ خوب‌ دانند اهل‌ تميزبزرگ‌ است‌ از جمع‌ بسيار ريز
كسي‌ را توان‌ ز اهل‌ دانش‌ شمردكه‌ زير نظر دارد اشياي‌ خرد
به‌ دقّت‌ كند گُنده‌ را ريز ريزدهد علّت‌ گندگي‌ را تميز
چه‌ شد تا ابر قدرت‌ آمد پديدچه‌ چيزي‌ بزرگان‌ به‌ خردي‌ كشيد؟
از اين‌ جمله‌، راز اشكارا شودچو شد قطره‌ها جمع‌، دريا شود
چو گشتند آگاه‌ از جهل‌ خويش‌ره‌ كسب‌ دانش‌ گرفتند پيش‌
به‌ دانش‌ پژوهي‌ و از آزمون‌شدند آگه‌ از عنصر و چند و چون‌
ز رسم‌ كهن‌، روي‌ بر تافتندز علم‌ و عمل‌ راه‌ نو يافتند
نديدند خرمن‌ جز از كار و كشت‌قلم‌ در كشيدند بر سرنوشت‌
چو ديدند آثار تقدير رابر آن‌ پايه‌ كردند تدبير را
نديدند جبري‌ چو در روزگاربسي‌ بهره‌ بردند از اختيار
بديدند آن‌ شخص‌ كاري‌ بودكه‌ با همّت‌ و برد باري‌ بود
تفكّر نمودند روي‌ فقيربديدند او را ضعيف‌ و حقير
از اين‌ رو، به‌ كارش‌ بپرداختندتوانا و خود باورش‌ ساختند
به‌ توليد علم‌ و صنايع‌ شدندبه‌ نو آوري‌ و بدايع‌ شدند
چو ديدند آثار سرمايه‌ رانمودند محكم‌ بر آن‌ پايه‌ را
نظر كوتهي‌ بودشان‌ ناپسندرسيدند بر ديدگاهي‌ بلند
نمودند سعي‌ و تلاش‌ زياددر آگاهي‌ و دانش‌ اقتصاد
به‌ توليد انبوه‌ پرداختندكسان‌ را از آن‌ بهره‌ور ساختند
گرفتند از جنس‌ مرغوب‌تربسي‌ بهره‌ و شهرت‌ خوب‌تر
نمودند توليد دنيا پسندشد آوازه‌هاشان‌ به‌ دنيا بلند
چو توليدشان‌ در جهان‌ راه‌ يافت‌مولّد به‌ بازار يابي‌ شتافت‌
چو بازار مشرق‌ زمين‌ تشنه‌ بودتجارت‌ چو سيلي‌ در آن‌ ره‌ گشود
چو غربي‌ به‌ مشرق‌ زمين‌ پا نهادبكوشيد و شد جالب‌ اعتماد
بسي‌ جنس‌ مصنوع‌ را با عوام‌معوّض‌ نمودند با جنس‌ خام‌
ز تقديم‌ هديه‌ به‌ خان‌ و شيوخ‌نمودند رخنه‌ به‌ هر كاخ‌ و كوخ‌
خريدند بس‌ نوكر و برده‌هاز عرض‌ هدايا به‌ سر كرده‌ها
بدر بارها عرضه‌ شد پيشكش‌به‌ درباريان‌ نيز داد و دهش‌!
به‌ تدريج‌ از سلطه‌ بر كارهانمودند رخنه‌ به‌ دربارها
فزودند آنسان‌ كه‌ مي‌خواستندبه‌ خود اختيار و ز ما كاستند
به‌ هر جاي‌ اين‌ سرزمين‌ تاختندبه‌ هر مخزني‌ دست‌ انداختند
چو يك‌ جنگ‌ افروز اشغالگرخرابي‌ نمودند و افساد و شر
در اين‌ سرزميني‌ كه‌ كردند غصب‌سران‌ شد به‌ دلخواهشان‌ عزل‌ و نصب‌
كنون‌ كشور ما دگرگون‌ شده‌ است‌جهانخوار ازين‌ ملك‌ بيرون‌ شده‌ است‌
ولي‌ چنگ‌ و دندان‌ نشان‌ مي‌دهندهمي‌ فحش‌ بر اين‌ و آن‌ مي‌دهند
وليكن‌ بدانيد در اين‌ اثربه‌ دنياي‌ اسلام‌ دارم‌ نظر
پس‌ اين‌ ملك‌ مي‌باشد الگوي‌ من‌به‌ ديگر ممالك‌ بود روي‌ من‌
مپندار كاين‌ داستان‌ سازي‌ است‌بدين‌ مختصر، راست‌ پردازي‌ است‌
يكي‌ كشور خود به‌ تدبير ساخت‌يكي‌ مكنت‌ خود به‌ تقصير باخت‌
از اين‌ شيوه‌ هايي‌ كه‌ كردم‌ بيان‌مرا ناپسند است‌ نيمي‌ از آن‌
از آنجا كه‌ با آن‌ روشهاي‌ بدبه‌ زشتي‌ گراييد داد و ستد
درستي‌ مبدّل‌ به‌ تزوير شدستم‌ در روابط‌ جهانگير شد
غرض‌ باشد از طرح‌ اين‌ داستان‌كه‌ آگاه‌ گرديم‌ از راز آن‌
چه‌، از دانش‌ و فن‌ّ و تدبير شدكه‌ غربي‌ بدين‌ سان‌ جهانگير شد
به‌ دانش‌ پژوهي‌ نمودند روي‌در آغاز، آرام‌ و بي‌هاي‌ و هوي‌
يكي‌ طرح‌ زيبا در انداختندبه‌ نو آوريها بپرداختند
ز جبر و ز تقدير و از سرنوشت‌كشيدند يك‌ نقش‌ بسيار زشت‌
بر آن‌ نقش‌ بد، مهر باطل‌ زدندز سعي‌ و عمل‌، نقش‌ بر دل‌ زدند
نمودند پيوسته‌ از پيشترمزاياي‌ كالاي‌ خود بيشتر
نمودند فارغ‌ ز لاف‌ و گزاف‌پژوهشگري‌، اختراع‌، اكتشاف‌
پيا پي‌ نمودند عمل‌ خوب‌تربه‌ توليد كالاي‌ مرغوب‌تر
در افزايش‌ دائم‌ اعتمادنمايند سعي‌ و تلاش‌ زياد
بدان‌ سان‌ كه‌ با دشمن‌ خود به‌ جنگ‌سلاحي‌ فروشند خوش‌ آب‌ و رنگ‌
چو خواهي‌ از اين‌ آگهي‌ بيشتردو باره‌ بخوان‌ گفته پيشتر
به‌ دانش‌، صناعت‌، امانت‌ به‌ كارتوان‌ شد ابر قدرت‌ روزگار
خدا نوح‌ را رهنمايي‌ كندكه‌ طرح‌ و عمل‌ را خدايي‌ كند
- س‌. 11، آ. 37 و س‌. 23، آ. 27
چو كشتّي‌ مصنوع‌ علم‌ و هنربَرَد سرنشنين‌ را ز طوفان‌ بدر
به‌ داوود فرموده‌ است‌ از نخست‌زره‌ را بسازد ز كاري‌ درست‌
- س‌. 34، آ. 11
بَرَد حلقه خوب‌ و محكم‌ به‌ كاركه‌ ناظر به‌ كار است‌، پروردگار
فراوان‌ بود آيه‌ها در كتاب‌ز علم‌ و عمل‌، كارهاي‌ صواب‌
كس‌ ار حق‌ پذيرنده‌ در ذات‌ نيست‌گمان‌ مي‌كند جز عبادات‌ نيست‌
به‌ روي‌ حقيقت‌، فرو بسته‌ چشم‌ز اصلاح‌ دنيا در آيد به‌ خشم‌
تقلّب‌ چو دارد به‌ دنيا رواج‌به‌ بيگانگان‌ اوفتد احتياج‌
نداريم‌ بر همدگر اعتمادنه‌ در كسب‌ و كار و نه‌ در دين‌ و داد
ز بس‌ حيله‌ از همدگر ديده‌ايم‌ز به‌ گشتن‌ اميد ببريده‌ايم‌
چو در زندگي‌ ريز بين‌ نيستيم‌خدا باور و اهل‌ دين‌ نيستيم‌
گمان‌ مي‌نمائيم‌ حجم‌ كتاب‌كشاند بشر را به‌ راه‌ صواب‌
سخن‌ چون‌ به‌ قرآن‌ نباشد زيادنبايد به‌ آن‌ گفته‌، وقعي‌ نهاد!
گر او قصد بر كردن‌ كار داشت‌به‌ تأكيد آن‌ حرف‌ بسيار داشت‌
چو باشد فرامين‌ او مختصرضرورت‌ ندارد براي‌ بشر!
چو بر گفته‌ تأكيد بسيار نيست‌عمل‌ نيز چندان‌ سزاوار نيست‌
ندارد يقين‌ ارتباطي‌ به‌ من‌اگر گفته‌ است‌ اعملو صالحاً
- س‌. 34، آ. 11
وگر گفته‌ كشتي‌ خدايي‌ بود كه‌ از بيم‌ طوفان‌ رهايي‌ بود
عمل‌ كرد نوح‌ و ز طوفان‌ گذشت‌چه‌ ربطي‌ به‌ من‌ دارد و كوه‌ و دشت‌
زره‌ ساختن‌، كار داوود بودندارد چنان‌ كار امروز، سود
سليمان‌ كه‌ كاخ‌ بلورينه‌ ساخت‌و يا ديو و جن‌ را به‌ آتش‌ گداخت‌
و يا كشوري‌ گسترش‌ داده‌ داشت‌به‌ تربيّت‌ اسب‌ همت‌ گماشت‌
به‌ خدمت‌ در آورد اگر باد رانمود آب‌، مس‌ يا كه‌ فولاد را
وگر مرغ‌ و مور و ملخ‌ رام‌ كردوگر از طلا، كاسه‌ و جام‌ كرد
اگر كار دريا شناسي‌ نموداگر ارتش‌ او ظفرمند بود
چه‌ ربطي‌ به‌ من‌ دارد و حال‌ من‌به‌ تقدير يا بخت‌ و اقبال‌ من‌
خدا قصّه او از اين‌ روي‌ گفت‌كه‌ تا خواب‌ گردد هر آن‌ كس‌ شنفت‌!
فقيري‌ ز ملك‌ سليمان‌ به‌ است‌مرا زندگي‌ كردن‌ اين‌ سان‌ به‌ است‌
كسي‌ را اگر قدرت‌ و مال‌ نيست‌به‌ صحراي‌ محشر بد احوال‌ نيست‌
سؤالي‌ نباشد كه‌ گويد جواب‌ستمگر نبوده‌ كه‌ بيند عقاب‌
مرا نيست‌ شيپور و طبل‌ و دُهُل‌پس‌ ايمن‌ گذر مي‌كنم‌ روي‌ پل‌
سليمان‌ چسان‌ مي‌نمايد عبوراگر له‌ كند اسب‌ او پاي‌ مور!
گر اكنون‌ مرا نيست‌ كاخ‌ بلوربه‌ فردا بهشت‌ است‌ و حور و قصور
مرا نيست‌ قدرت‌ به‌ ظلم‌ و ستم‌پس‌ از محشر و بازپرسي‌ چه‌ غم‌
بلي‌، اينچنين‌ طرز افكار ماست‌به‌ معيار قرآن‌ بسي‌ نارواست‌
هم‌ اكنون‌ به‌ ما داده‌ اعلان‌ جنگ‌يكي‌ ينگه‌ دنيا و آن‌ يك‌ فرنگ‌
مگر تا گشايد به‌ تهديد بمب‌در كاخ‌ كوروش‌ كريستف‌ كلمب‌
يقين‌ دان‌ كه‌ چون‌ شير شد ناتوان‌كند روبه‌ حيله‌گر قصد آن‌
اگر نيستي‌ در جهان‌ زورمندبپرسند طفلان‌، كمانت‌ به‌ چند
نه‌ حق‌ بزرگي‌ بجا آورندنه‌ يادي‌ ز دين‌ و خدا آورند
به‌ هر حال‌، از صنعت‌ و علم‌ و پول‌ز شيشه‌ برون‌ آمده‌ ديو و غول‌
كند حمله‌، هر سو تنوره‌ كشان‌جَهَد آتش‌ و دود از آتشفشان‌
بگوييد ما را كنون‌ چاره‌ چيست‌؟هماورد اين‌ ديو پتياره‌ كيست‌؟
بگوييد آيا ز ورد و فسون‌توان‌ باز كردش‌، به‌ شيشه‌ درون‌؟
و يا اينكه‌ تدبير و انديشه‌ كردبدين‌ گونه‌اش‌ باز در شيشه‌ كرد
خدا نقل‌ فرموده‌ يك‌ داستان‌كه‌ در باور من‌ بود راست‌ آن‌
يكي‌ كرد در امر يزدان‌ تلاش‌كه‌ اصلاح‌ سازد امور معاش‌
- س‌. 7، آ. 175 و 176
سر انجام‌ از رازي‌ آگاه‌ شدوز آن‌ راز، پوينده‌ راه‌ شد
رسيد عاقبت‌ بر سر يك‌ دو راه‌يكي‌ سوي‌ چاه‌ و يكي‌ سوي‌ گاه‌
چو ود را در آن‌ حال‌ لب‌ تشنه‌ ديدره‌ جانب‌ چاه‌ را برگزيد
در آن‌ برگزيدن‌ نمود اشتباه‌در افتاد در چاه‌ ذلّت‌ ز گاه‌
نبود او سزاوار اوج‌ و صعودبه‌ پاي‌ خودش‌، شد به‌ پستي‌ فرود
در آن‌ چاه‌، چون‌ آب‌ آن‌ شور بودز نوشيدنش‌ تشنگي‌ مي‌فزود
نميشد عطش‌ زآب‌ خوردن‌ تمام‌زبان‌ از عطش‌ داشت‌ بيرون‌ ز كام‌
به‌ قرآن‌، خداوند عزّ و جل‌ّزده‌ حال‌ او را به‌ يك‌ سگ‌، مثل‌
كه‌ گر بر يكي‌ سگ‌ شوي‌ حمله‌ورزبانش‌ بود از دهانش‌ بدر
چو سگ‌ را رهايش‌ كني‌ همچنان‌برون‌ مي‌نمايد زبان‌ از دهان‌
نگيرد زبان‌ در دهان‌ چون‌ سگ‌ است‌كه‌ خونش‌ چو آتش‌ درون‌ رگ‌ است‌
روشهاي‌ سگ‌، آدمي‌ وار نيست‌ز خوي‌ سگي‌، دست‌ بردار نيست‌
بسا كس‌ كه‌ از رازي‌ آگاه‌ شدبه‌ راهي‌ اگر بود، گمراه‌ شد
ز مكنت‌، به‌ قدرت‌ اگر دست‌ يافت‌به‌ راه‌ ستم‌ پيشگيها شتافت‌
گرفتار گردد به‌ كبر و غرورشود ز آدمي‌ وار بودن‌ به‌ دور
سرشتش‌ از آن‌ سگ‌، بسي‌ بدتر است‌بشر هست‌، اما سگي‌ ديگر است‌
- س‌. 7، آ. 77
نه‌ از اجتماعش‌ توان‌ كرد دورنه‌ بتوان‌ دهانش‌ بدوزي‌ به‌ زور
مصيبت‌ به‌ قومي‌ پديدار بودكه‌ در بين‌ آنان‌ سگي‌ هار بود
سگ‌ هار را هست‌ خارش‌ شديدبه‌ ناچار خواهد كسان‌ را گزيد
شديد است‌ خارش‌ به‌ دندان‌ اومگر از تن‌ او رود جان‌ او
همين‌ هاري‌ آن‌ را به‌ كشتن‌ دهدسرانجام‌ انسان‌ از او مي‌رهد
ولي‌ هاريش‌ را سگ‌ بد سگال‌به‌ ديگر سگان‌ هم‌ دهد انتقال‌
به‌ است‌ از چنين‌ سگ‌ نمودن‌ فراركه‌ بيماريش‌ هست‌ واگير دار
چو دايم‌ به‌ دنيا سگ‌ هار هست‌به‌ دفع‌ خطر شخص‌ ناچار هست‌
كه‌ بر ضدّ آن‌ مايه‌ كوبي‌ كندنه‌ با هر سگ‌ هار خوبي‌ كند
ز هاري‌ كه‌ رنجي‌ به‌ دندان‌ اوست‌نه‌ دشمن‌ امان‌ دارد از آن‌ نه‌ دوست‌
دَوَد و آدمي‌ جستجو مي‌كندبه‌ پاهاش‌ دندان‌ فرو مي‌كند
سرُم‌ مايه‌ دافع‌ هاري‌ است‌به‌ رگ‌ زن‌ كه‌ داروي‌ بيماري‌ است‌
چو بيماريي‌ بود واگير داريكي‌ مايه‌ بايد گرفتن‌ به‌ كار
كه‌ از جرم‌ بيمار زايي‌ بودبه‌ بيمار ايمن‌ فزايي‌ بود
همين‌ گونه‌ باشد به‌ هر روزگارخطرناك‌، بيماري‌ اقتدار
كرا اقتدار است‌، در هر زمان‌زند نيش‌ بر مردم‌ ناتوان‌
نديدي‌ چو انسان‌ توانگر شودبسا سركش‌ و تند و خودسر شود
- س‌. 96، آ. 7
توانمند را رام‌ سازد توان‌توانمند مي‌باش‌ و ايمن‌ بمان‌
كسي‌ كاو زند مايه‌ در زير پوست‌ز امراض‌ واگير ايمن‌ هموست‌
چو خواهي‌ كز آسيب‌ ماني‌ امان‌يكي‌ لحظه‌ در حال‌ سستي‌ ممان‌
به‌ قانون‌ و دين‌ است‌ يك‌ حق‌ خاص‌ّستمديده‌ را واجب‌ آمد قصاص‌
- س‌. 2، آ. 178 تا 194
قصاص‌ و جنايت‌، برابر بودز قدرت‌ تلافي‌ ميسّر شود
چو خواهي‌ نيابي‌ ز بدخو گزندبكوش‌ و بمان‌ در جهان‌ زورمند
توازن‌ بود مايه عدل‌ و دادتخالف‌ جهان‌ را كشد در فساد
همان‌ گون‌ سلاحي‌ كه‌ با خصم‌ ماست‌به‌ دفع‌ تجاوز به‌ ما هم‌ رواست‌
همين‌ گونه‌ اصل‌ تمدّن‌ بودكه‌ بر پايه‌هاي‌ تمكّن‌ بود
اگر نيست‌ بر اصل‌ هم‌ پايگي‌ز بي‌دانشي‌ هست‌ و بي‌مايگي‌
كس‌ ر صنعت‌ و علم‌ كوچك‌ شمردبه‌ عصر تمدّن‌ شود خوار و خرد
يقين‌ دان‌ چنين‌ كس‌ به‌ روز شماربه‌ نزد خدا مي‌شود شرمسار
چه‌ دين‌ است‌ سرمايه عزّ و نازنه‌ درماندگي‌، مستمندي‌، نياز
سخن‌ بود در وصف‌ كلّي‌ نگركه‌ بر خُرد و اندك‌ ندارد نظر
نداند كه‌ از مايه ريز ريزبزرگان‌ پديدار گردند نيز
چو خردان‌ نباشد بزرگي‌ مجوي‌كه‌ از قطره‌ است‌ آب‌ در رود و جوي‌
پس‌ اي‌ جان‌! به‌ چشم‌ خرد باز بين‌اثرهاي‌ خردان‌ به‌ آيين‌ و دين‌
چه‌، دين‌ در حقيقت‌ بود يك‌ نظام‌دو دنيا بيابند از آن‌ انتظام‌
اگر اين‌ جهان‌ محنت‌ آباد بودكجا مي‌توان‌ آن‌ جهان‌ شاد بود
- س‌. 17، آ. 72
كه‌ از راه‌ دنيا تواند بشرسلامت‌ رسد در سراي‌ دگر
پل‌ و راه‌ اگر سخت‌ بنياد نيست‌يقين‌ دان‌ كه‌ سرمنزل‌ آباد نيست‌
كسي‌ گر كند راه‌ و پل‌ را خراب‌چسان‌ مي‌كند از خطر اجتناب‌؟
پس‌ اي‌ واي‌ بر آنكه‌ از اشتباه‌هدر داده‌ عمري‌، به‌ تخريب‌ راه‌
به‌ ره‌ توشه‌ هر كس‌ ندارد نظركجا مي‌رهد در سفر از خطر؟
كسي‌ گر در اين‌ راه‌ گردد هلاك‌چو سر منزل‌ او را نباشد چه‌ باك‌؟
در امنيّت‌ راه‌ بايد تلاش‌به‌ مقصد برس‌ امن‌ و آسوده‌ باش‌
جهان‌ معدن‌ بهره‌ برداري‌ است‌نه‌ يك‌ جايگاه‌ خود آزاري‌ است‌
جهان‌ را به‌ چشم‌ حقارت‌ مبين‌بدان‌ قدر صنع‌ جهان‌ آفرين‌
چو از اين‌ جهان‌ مي‌توان‌ توشه‌ بردچرا بايدش‌ خوار و كوچك‌ شمرد؟
نبيني‌ چها مي‌رسد در جهان‌خدا باوران‌ را ز بيگانگان‌
چه‌، اينان‌ جهان‌ را شمارند پست‌ز دنيا ندارند چيزي‌ به‌ دست‌
جهان‌ خوارگان‌، چون‌ به‌ قدرت‌ درندتمكن‌ از اينان‌ به‌ يغما برند
نه‌ دانش‌ نه‌ بينش‌ نه‌ صنع‌ و فنون‌تهي‌ دست‌ هستيم‌ و خوار و زبون‌
چه‌ گويم‌ از اين‌ درد دل‌ بيشتركه‌ بر قلب‌ خود مي‌زنم‌ نيشتر
به‌ هر حال‌، ما گُنده‌ بيني‌ كنيم‌بدين‌ گونه‌ وهم‌ آفريني‌ كنيم‌
مرا رخنه‌ در خانه‌ام‌ كرده‌ موش‌روم‌ ديو گيرم‌، براي‌ فروش‌!
اگر سقف‌ شد بر سر من‌ خراب‌به‌ سرما شوم‌ گرم‌ از افتاب‌
وگر بام‌ بر خانه من‌ نبوددگر برف‌ روبي‌ نخواهم‌ نمود!
تصبّر به‌ فقر و نداري‌ كنيم‌تحمل‌ زبوني‌ و خواري‌ كنيم‌!
مبادا كه‌ از مكنت‌ و پول‌ و مال‌به‌ محشر نمايند از ما سوال‌!
گر از زور شد بر مسلمان‌ ستم‌مرا چون‌ حساب‌ است‌ آسان‌ چه‌ غم‌!
جهان‌ نزد من‌، به‌ ز مردار نيست‌ز مردار، عاقل‌ نگهدار نيست‌
رهايش‌ نمايم‌ به‌ مردار خوار كه‌ مردار، ارزاني‌ خواستار
مرا جنت‌ و حوض‌ و طوبا بودچه‌ حاجت‌ به‌ مردار دنيا بود
اگر شد به‌ تاراج‌ دنياي‌ دين‌چرا بايدم‌ بودن‌ اندوهگين‌؟
خدا خود دهد ملك‌ دين‌ را نجات‌كه‌ او را بود سلطه‌ بر كائنات‌
وز اين‌ بيشتر هم‌ به‌ روز شماربرآرد ز بنياد دشمن‌ دمار!
مرا هست‌ اين‌ روزه‌ها، با نمازبه‌ روز قيامت‌، بهين‌ كار ساز!
از اين‌ بيش‌، تكليف‌ افزا بود سبب‌هاي‌ مسئوليت‌ ما بود!
چه‌ حج‌ و جهاداست‌ و خمس‌ و زكات‌ز مكنت‌ و از ثروت‌ و عايدات‌
كرا مكنت‌ و مال‌ و اموال‌ نيست‌به‌ روز قيامت‌ بد احوال‌ نيست‌!
بلي‌ تا بشر گردد از بد خلاص‌ ستمديده‌ را واجب‌ آمد قصاص‌
قصاص‌ است‌ عيناً مثال‌ ستم‌تلافي‌ نمودن‌ نه‌ بيش‌ و نه‌ كم‌
كسي‌ گر تو را سيليي‌ زد به‌ گوش‌به‌ قدر همان‌ در تلافي‌ بكوش‌
وگر بمب‌ افكند، در خانه‌ات‌ سرت‌ كرد ويرانه‌، كاشانه‌ات‌
تو هم‌ بمب‌ در خانه او فكن‌ جهان‌ را رهان‌ از فساد و فتن‌Oذ
- س‌. 2، آ. 190 تا 194
نديدي‌ كه‌ آلمان‌ نازي‌ چه‌ كردجهان‌، آتش‌ و دود شد در نبرد
ولي‌ با تلافي‌ چو ناكام‌ شد جهان‌ از ستمهايش‌ آرام‌ شد
همين‌ گونه‌ در حال‌ صدّام‌ بين‌كه‌ از كاخ‌ گرديده‌ زندان‌ نشين‌
چه‌ او كرده‌ در حق‌ انسان‌ گناه‌كنون‌ هست‌ در نوبت‌ دادگاه‌
چو ايران‌، نبد صاحب‌ اقتدار طمع‌ كرد در فتحش‌ آن‌ نابكار
عقب‌ راندش‌ ايران‌ پس‌ از هشت‌ سال‌هدر رفت‌ سرمايه‌ها در قتال‌
نگويم‌ سخن‌ از بليات‌ جنگ‌ تو خود خوب‌ داني‌ خسارات‌ جنگ‌
ولي‌ چون‌ نمي‌بود آماده‌ باش‌نمودند در فتح‌ ايران‌ تلاش‌
پس‌ آن‌ كس‌ كه‌ از جنگ‌ شد پيش‌ گيربه‌ از آنكه‌ در جنگ‌ باشد دلير
چه‌، تا باز گردد ز ميدان‌ سپاه‌بسا خانمانها كه‌ گردد تباه‌
تو داني‌ جهان‌ يك‌ دم‌ آرام‌ نيست‌ضرورت‌ به‌ آوردن‌ نام‌ نيست‌
طمعكار هست‌ و اسير جنون‌ كه‌ سر مست‌ گردند از بوي‌ خون‌
همه‌ سورشان‌ آتش‌ افروزي‌ است‌همه‌ سودشان‌ در جهانسوزي‌ است‌
چو دارند بيم‌ از قوي‌ و حريف‌در افتند با مردمان‌ ضعيف‌
بدين‌ گونه‌ هر دم‌ قويتر شوندز خونخواري‌ از ديگران‌ سر شوند
پس‌، امروز هر كس‌ كه‌ دارد توان‌بماند از آسيبشان‌ در امان‌
به‌ دنيا بسي‌ جانور هار، هست‌شبانگاه‌، خفاش‌ خونخوار هست‌
كسي‌ گردد ايمن‌ در اين‌ روزگارز امراض‌ بسيار واگير دار
كه‌ پيش‌ از خطر، مايه‌ كوبي‌ نمودز دل‌ بيم‌ آلوده‌ گشتن‌، زدود
پس‌ آن‌ به‌ كه‌ كشور به‌ دون‌ درنگ‌ شود مايه‌ كوبي‌ ز امراض‌ جنگ‌
بگيرد ز علم‌ و هنر انتفاع‌ سپه‌ را مجهّز كند در دفاع‌
- س‌. 8، آ. 60
مجهّز به‌ نيرو كند خويش‌ راهراسان‌ نمايد بد انديش‌ را
كرا هست‌ دين‌ و خدا باوري‌به‌ نيرو هم‌ او را بود برتري‌
چو اينسان‌ خداوند فرمان‌ دهديك‌ الگو به‌ دست‌ مسلمان‌ دهد
كه‌ بايد دفاعش‌ بود برترين‌ به‌ هر روزگاري‌ به‌ روي‌ زمين‌
هميشه‌ ضروريست‌، آماده‌ باش‌ نه‌ چون‌ جنگ‌ گيرد، نمايد تلاش‌
ز نيروي‌ آماده‌، بهر مصاف‌ كند خصم‌، شمشير خود را غلاف‌
تو داني‌ كه‌ امروز، ديروز نيست‌سپاه‌ مهاجم‌، مجهّر به‌ چيست‌؟
ز هر چيز آرد به‌ ميدان‌ جنگ‌ ببايد خورد تيغ‌ و تيرش‌ به‌ سنگ‌
به‌ ميدان‌ ز هيبت‌ گريزان‌ شودز لشگر كشيدن‌، پشيمان‌ شود
ولي‌ داني‌ اكنون‌ چنين‌ نيستيم‌هماهنگ‌ با امر دين‌ نيستيم‌
حريف‌ است‌ با قدرتي‌ بس‌ مهيب‌پيا پي‌ زند بر حريفان‌ نهيب‌
چو ديو دژم‌ تند خويي‌ كند همي‌ دم‌ به‌ دم‌ جنگجويي‌ كند
تو گويي‌ كه‌ دنيا بر او گشته‌ تنگ‌كه‌ نتوان‌ رها شد از آن‌ جز به‌ جنگ‌
سلاحي‌ كه‌ او راست‌ در اختياربجز با مشابه‌ نگردد مهار
كه‌ آن‌ هم‌ مگر پيش‌ دستي‌ شود جلو گيري‌ از خود پرستي‌ شود
چنين‌ هم‌ اگر كس‌ شود پيش‌ دست‌همان‌ غول‌، راحت‌ نخواهد نشست‌
بدين‌ گونه‌ بمب‌ اتم‌ از دو سوجهان‌ را كند سر بسر زير و رو
به‌ ياد آر ژاپون‌ و جنگ‌ دوم‌ دو شهرش‌ به‌ يك‌ لحظه‌ گرديد گُم‌
كنون‌ هست‌ نيروي‌ تخريب‌ بيش‌ هزاران‌ برابر ز دوران‌ پيش‌
جهان‌ هست‌ اكنون‌ لب‌ پرتگاه‌ خدايا نگهدارش‌ از اشتباه‌
مبادا كه‌ ديوانه‌اي‌، نا بكارجنونش‌ شود لحظه‌اي‌ آشكار
جهان‌ را كند كوره‌اي‌ شعله‌وركه‌ خود نيز از آن‌ جان‌ نيارد به‌ در
به‌ هر حال‌، امروز ايمن‌تر است‌هر آن‌ كس‌ كه‌ علم‌ و هنر پرور است‌
كه‌ از علم‌ و صنعت‌ بود اقتدار بود مقتدر، بيشتر پايدار
بر اين‌ امر، تأكيد دارد خدا مشخص‌ نموده‌ است‌ تكليف‌ ما
كه‌ يك‌ قدرتي‌ را فراهم‌ كنيم‌ كز آن‌ شر بدخواه‌ را كم‌ كنيم‌
- س‌. 8، آ. 60
توازن‌ فراهم‌ شود در قوا به‌ هر روزگاري‌ ز نيروي‌ ما
كه‌ دشمن‌ بماند دچار هراس‌ رسد امن‌ و آسايش‌ از ما به‌ ناس‌
تو داني‌ كه‌ در ساليان‌ درازچنين‌ نيرويي‌ را چه‌ باشد نياز
در اوّل‌ قدم‌ قدرت‌ دانش‌ است‌كه‌ همراه‌ با بينش‌ و كوشش‌ است‌
به‌ دانش‌ بود بخشها بي‌شماركه‌ اكنون‌ بود رايج‌ روزگار
همين‌ گونه‌، دانش‌ فزايي‌ بودنه‌ بر آنچه‌ هست‌ ايستايي‌ شود
هم‌ از مكنت‌ و ثروت‌ و اقتصادتوان‌ پايه فن‌ و صنعت‌ نهاد
فنوني‌ كه‌ امروز شايسته‌اند سزاوار نيروي‌ بايسته‌اند
به‌ هنگفت‌ سرمايه‌ دارد نيازكه‌ باشد به‌ دنياي‌ نو كارساز
به‌ توسيع‌ صنعت‌ كه‌ داريم‌ اميدببايد ز توليد ثروت‌ رسيد
ضرورت‌ به‌ ايجاد اين‌ بينش‌ است‌كه‌ توليد ثروت‌، بهين‌ ارزش‌ است‌
همين‌ ضد ارزش‌ شماري‌ مال‌ كشانيده‌ ما را به‌ اين‌ روز و حال‌
كه‌ مانيم‌ عقب‌ مانده‌ در علم‌ و فن‌ببينيم‌ آسيبها از فتن‌
ز حق‌ ناشناسي‌، علوم‌ و فنون‌كه‌ هستند از بينش‌ و آزمون‌
ندانيمشان‌ از ضرورات‌ دين‌ عقب‌ ماندگيهاي‌ ما هست‌ از اين‌
ببين‌ سوره هشت‌، در بخش‌ شصت‌چگون‌ رهنمودي‌ در اين‌ آيه‌ هست‌
چو واجب‌ بود اقتدار دفاع‌ حرام‌ است‌ از علم‌ و فن‌ امتناع‌
ضرورت‌ بود اكتشاف‌، اختراع‌در امر صنايع‌، براي‌ دفاع‌
چو اين‌ جمله‌ از ثروت‌ آيد به‌ دست‌پس‌اي‌ جان‌ من‌! كسب‌ آن‌ واجب‌ است‌
اگر ملتي‌ پاي‌ در بند بود كجا دولت‌ و دين‌ توانمند بود؟
ببايد كه‌ ناموس‌ دين‌ را شناخت‌ز نو بهر تبليغ‌، فرهنگ‌ ساخت‌
مبلّغ‌ نبايد كه‌ در هيچ‌ حال‌ نمايد به‌ فتواي‌ دين‌ نفي‌ مال‌
نبايد علوم‌ زمان‌ و زمين‌ جداشان‌ بپندارد از علم‌ دين‌
به‌ تحقير انسان‌ نگويد سخن‌ نه‌ در بخش‌ جان‌ و نه‌ در بخش‌ تن‌
بداند كه‌ تقوا خدا داري‌ است‌نه‌ از مال‌ و آمال‌ بيزاري‌ است‌
نبايد كه‌ منفي‌ شود ماديات‌ كز آنهاست‌ هست‌ و بقاي‌ حيات‌
روا نيست‌ گفتن‌ به‌ تضعيف‌ تن‌چو باشد روان‌ پايگاهش‌ بدن‌
در اين‌ هر دو، بايد تعادل‌ بودنه‌ اين‌ يك‌ از آن‌ يك‌ قويتر شود
تعادل‌ بود اصل‌ و بنياد دين‌ نه‌ تضعيف‌ و تقويت‌ آن‌ و اين‌
بهين‌ رهنما، فصل‌ رحمان‌ بود كه‌ هر پايداري‌، ز ميزان‌ بود
- سوره الرحمان‌.
همين‌ گونه‌ بر اصل‌ ضدّ و نقيض‌شود خلق‌، از فيض‌ حق‌ مستفيض‌
- س‌. 91، آ. 6 تا 10
يقين‌ دان‌ كه‌ از منفي‌ و مثبت‌ است‌كه‌ محكم‌ترين‌ پايه خلقت‌ است‌
ببين‌ هستي‌ و هر چه‌ باشد در آن‌ ز زوح‌ است‌ در آفرينش‌ عيان‌
- س‌. 51، آ. 49
در آنها ضرورت‌ بود اعتدال‌ نه‌ همت‌ گماري‌ به‌ تغيير حال‌
- س‌. 30، آ. 30
چو با ماست‌ كفر جهان‌ رو به‌ روببايد حقيقت‌ شود جستجو
چو با كفر، دين‌ را مقابل‌ كنيم‌به‌ نيروي‌ حق‌ دفع‌ باطل‌ كنيم‌
همين‌ غرّش‌ بي‌ امان‌ حريف‌ نمايد كه‌ ماييم‌ اكنون‌ ضعيف‌
سخن‌ گفتن‌ اينسان‌ سزاوار نيست‌جهان‌ بهر ديندار مردار نيست‌
دهد مال‌ دنيا، شما را قوام‌ سپردن‌ به‌ نا اهل‌، باشد حرام‌
- س‌. 4، آ. 5
مگو عيب‌ ثروت‌ به‌ منوال‌ پيش‌ فقيران‌ مكن‌ خوشدل‌ از فقر خويش‌
كه‌ خود را رها از تكاپو كنندبه‌ سستي‌ و آسودگي‌ خو كنند
بمانند راضي‌ ز هر بيش‌ و كم‌ عقب‌ ماند اگر ملك‌ ايران‌ چه‌ غم‌!
قوي‌ چون‌ توان‌ گشت‌ روي‌ زمين‌ جدا گر شود علم‌ دنيا و دين‌؟
كجا شخص‌ ديندار همت‌ گماشت‌ به‌ تحصيل‌ علمي‌ كه‌ ارزش‌ نداشت‌؟
كجا مي‌توان‌ از زمين‌ بهره‌ جست‌گر اسرار آن‌ را نداني‌ درست‌؟
كس‌ ار قول‌ قرآن‌ نمايد قبول‌به‌ دانش‌ نمايد زمين‌ را ذلول‌
- س‌. 67، آ. 15
به‌ قدر توانائي‌ و فهم‌ خويش‌بگيرد ز گنج‌ زمين‌ سهم‌ خويش‌
زمين‌ گر به‌ دانش‌ نشد رام‌ مارها شانه‌اش‌ ماند از گام‌ ما
لگد كوب‌ بيگانگان‌ مي‌شود چپاولگه‌ اين‌ و آن‌ مي‌شود
هلا اي‌ هدايت‌ نماي‌ بشر!به‌ مفهوم‌ اين‌ داستان‌ كن‌ نظر
شنيدم‌ هنرمندي‌ از ملك‌ روم‌به‌ رسم‌ هنر، با قلم‌، رنگ‌ و بوم‌
ز روي‌ زني‌ نقش‌ زيبا كشيد در آن‌ نقش‌، لبخندي‌ آمد پديد
چنان‌ يافته‌ آن‌ هنر احترام‌كه‌ در برترين‌ جاي‌ دارد مقام‌
هم‌ اكنون‌ بود ارزش‌ آن‌ هنرز هر گنج‌ دُر و گهر بيشتر
پ‌ اكنون‌ به‌ چشم‌ خردمند بين‌هنرهاي‌ دست‌ جهان‌ آفرين‌
كدام‌ است‌ با ارزش‌ بيشتر بشر را هنر يا خدا را هنر؟
تو گويي‌ بشر را نشايد، مني‌چو او را خدا آفريد از مني‌
گر او را خدا از مني‌ آفريدنشايد تو او را شماري‌ پليد
چنين‌ گفته‌ شايد بدانيم‌ ما نكاتي‌ ز اسرار صنع‌ خدا
خداوند، قدرت‌ نمايي‌ كند به‌ كم‌ مايه‌، ارزش‌ فزايي‌ كند
تو را گفتم‌ از قطه‌اي‌ بوم‌ و رنگ‌پديدار گرديد نقشي‌ قشنگ‌
كه‌ اكنون‌ بود قيمتش‌ بي‌شمارز ديد هنرمند داناي‌ كار
نداني‌ خدا كاين‌ جهان‌ آفريدنه‌ سرمايه‌ بودش‌ نه‌ چيزي‌ مفيد
پس‌ آيا چنين‌ هستي‌ بي‌ كران‌ بود خوار و بي‌ ارزش‌ و رايگان‌؟
نداني‌ اگر عيب‌ انسان‌ كني‌ تو بد گوئي‌ از خالق‌ آن‌ كني‌
يكي‌ نكته‌ مي‌گويمت‌ هوش‌ داربكوش‌ و به‌ دقت‌ به‌ خاطر سپار
سخن‌ چون‌ بگويي‌ به‌ تكريم‌ گوي‌نه‌ تضعيف‌ و تحقير و تنويم‌ گوي‌
چه‌، در روح‌ دارد فراوان‌ اثربه‌ ضعف‌ و حقارت‌ گرايد بشر
روان‌ كاو را ديده‌اي‌ وقت‌ كاركند شخص‌ را خواب‌ سنگين‌ دچار؟
بود روح‌ انسان‌ تأثر پذير ز تكرار هر خوب‌ و بد زود و دير
مگو قصد، رفع‌ تكبر بود كز آن‌ بعد، انسان‌ فروتن‌ شود
عزيزم‌! تو داني‌ و ما و خداچه‌ كس‌ گوش‌ دارد به‌ حرف‌ شما
تو را پيش‌ مستكبران‌ راه‌ نيست‌ز صد گفته‌ يك‌ نكته‌ آگاه‌ نيست‌
به‌ اين‌ قصّه‌، كاري‌ ندارد عنيف‌تو و گفته‌ و مردمان‌ ضعيف‌!
بر احوال‌ اين‌ قشر بايد گريست‌ چنين‌ گفتگوها سزاوار نيست‌
در اين‌ قشرها جاي‌ وعد و وعيد بيفزاي‌ بر آرزو و اميد
به‌ تشجيعشان‌ تا تواني‌ بكوش‌ بياموزشان‌، لذت‌ خورد و نوش‌
بگو از مزاياي‌ مال‌ و منال‌ مگو پول‌ و مال‌ است‌ و زور و وَبال‌
ز توليد و كار و صناعت‌ بگوز نيرو و زور و شجاعت‌ بگو
ز دانش‌، ز بينش‌، ز فن‌ و هنربكن‌ خاطر بكرشان‌ بارور
كه‌ اين‌ قشر كم‌ بهره بي‌ شماربه‌ نيروي‌ كامل‌ گرايد به‌ كار
مبادا كه‌ در كار باشد كسل‌ ز توليد ثروت‌، بماند دو دل‌
گر اين‌ جمع‌ ماند همانند پيش‌نظام‌ عمومي‌ بماند پريش‌
چو هستند ديگر كسان‌ پيشتاز مبادا بمانيم‌ از اين‌ بيش‌ باز
مبادا به‌ نام‌ خدا بندگي‌ بمانيم‌ ما در عقب‌ ماندگي‌
چنين‌ شيوه‌ را كي‌ پسندد خدا كه‌ ماند مسلمان‌ ز عزت‌ جدا؟
من‌ اين‌ را بيان‌ كرده‌ام‌ پيشترنگويم‌ از آن‌ گفته‌ها بيشتر
به‌ ياد آر، گفتم‌ به‌ پندار من‌كه‌ هشدارها هست‌، سرعت‌ شكن‌
چو خواهي‌ كني‌ از خطر اجتناب‌ ضرورت‌ بود كاستن‌ از شتاب‌
نزيبد تهي‌ دست‌ را هر مجال‌ هراسان‌ نمايي‌ ز تحصيل‌ مال‌
عقب‌ مانده‌ را نيست‌ هرگز صواب‌بگويي‌ كه‌ كمتر نمايد شتاب‌
چو كس‌ مُرد، او را هماورد نيست‌نيازش‌ به‌ داروي‌ سر درد نيست‌
دگر نكته‌اي‌ مي‌نمايم‌ بيان‌ نگر تا كه‌ چون‌ است‌ حال‌ زمان‌
جهان‌ را برد فن‌ و دانش‌ به‌ پيش‌وز آن‌ نيست‌ پاينده‌ در حال‌ خويش‌
دما دم‌ فزايد شتابندگي‌ فراتر رود رويه زندگي‌
نه‌ حدّي‌ براي‌ تمكن‌ بود نه‌ تعريف‌ خاص‌ّ از تمدّن‌ بود
بود علم‌ و صنعت‌ به‌ حال‌ جهش‌تمدن‌، از آن‌ است‌ در گسترش‌
چنان‌ است‌ تغييرها در اساس‌ كه‌ امروز و دي‌ نيست‌ قابل‌ قياس‌
به‌ هر حال‌، سوي‌ جهان‌ روي‌ ماست‌تغيّر پذيرفتن‌ الگوي‌ ماست‌
نخواهد پذيرد كس‌ از ديگران‌ كه‌ گويد همانند پيشين‌ بمان‌
جهان‌ را بود مكنت‌ بي‌ حساب‌ بود اجتماعي‌ به‌ رنج‌ و عذاب‌
خصوصاً كه‌ فرموده‌ پروردگار سزاي‌ مسلمان‌ بود اقتدار
- س‌. 2، آ. 143
از اين‌ رو نبايد كه‌ ديوار دين‌بود پست‌ و كوته‌تر از سايرين‌
چو منظور پروردگار اين‌ بود مبلّغ‌ ببايد جهان‌ بين‌ بود
گذارد به‌ مقدار مكنت‌ اساس‌ جهان‌ را و ما را نمايد قياس‌
بدين‌ سان‌ بداند كه‌ احوال‌ چيست‌حدود تعادل‌ در اموال‌ چيست‌؟
نه‌ چيزي‌ كه‌ گفتند ده‌ قرن‌ پيش‌ همان‌ را كند مايه گفت‌ خويش‌
كرا پايه دانشش‌ هست‌ سست‌ نياز بدن‌ را نداند درست‌
نبايد ندانسته‌ گويد مدام‌سخن‌ از قناعت‌ براي‌ عوام‌
تعادل‌ بود پوشش‌ احتياج‌ كه‌ از آن‌ تعادل‌ پذيرد مزاج‌
پس‌ آن‌ منحصر نيست‌ در آب‌ و نان‌بود آنچه‌ ما را كند پر توان‌
ز حدّ نياز آنچه‌ را كاستي‌تن‌ و جان‌ در افتد به‌ ناراستي‌
اگر ناتوانا تن‌ و جان‌ بود كجا روح‌ سالم‌ در انسان‌ بود
ببايد هر آن‌ كس‌ مسلمان‌ بودتواناترين‌ خلق‌ دوران‌ بود
نداني‌ علي‌ صاحب‌ ذوالفقار چه‌ مي‌كرد در عرصه كارزار؟
به‌ عزّت‌ رسانيد اسلام‌ را علم‌ كرد آوازه‌ و نام‌ را
هم‌ او بود در كار حفر قنات‌به‌ آبادي‌ سرزمينهاي‌ مات‌
بپا كرد بس‌ كشتزار و نخيل‌ نمود او براي‌ فقيران‌ سبيل‌
به‌ هر حال‌، بايد نمودن‌ تلاش‌به‌ افزايش‌ چند و چون‌ معاش‌
- س‌. 67، آ. 15
هم‌ از حاصل‌ رنج‌ خود بهره‌ بردهم‌ از ديگران‌ ناتواني‌ سترد
پس‌ آن‌ به‌ كه‌ با كوشش‌ مستمّر بريم‌ از جهان‌ بهره بيشتر
ندانم‌ كه‌ ديديد در روزگار نظام‌ توانمند كشور مدار
چنان‌ مردمش‌ را دهد پرورش‌ كه‌ خود باورانند و والا منش‌
به‌ هر جاي‌ گيتي‌ بود سر بلندقوي‌ دل‌، مصمّم‌، عزيز، ارجمند
قدم‌ بر زمين‌ مي‌گذارد به‌ نازطلبكار مانند، و گردن‌ فراز
تو گويي‌ كه‌ دنياست‌ دنياي‌ اوبود بهترين‌ بينش‌ و راي‌ او
نژاد فراتر همان‌ است‌ و بس‌ دگر مردمان‌ را نداند به‌ كس‌
چو شخصيت‌ فرد اينگونه‌ است‌ نظام‌ عمومي‌ نيابد شكست‌
ولي‌ آنكه‌ پيوسته‌ گرديد خواردلاور نباشد به‌ هنگام‌ كار
چو دارد تزلزل‌ كسي‌ در منش‌ شود ناتوانمند و آزار كش‌
فرامش‌ كند قدرت‌ خويش‌ را كند چيره‌ بر خود بد انديش‌ را
پس‌ اول‌ ببايد بزرگي‌ فزودپس‌ آنگه‌ به‌ مردم‌ تواضع‌ نمود
نه‌ تنها مسلمان‌ بود محترم‌ همه‌ مردمان‌ اين‌ چنينند هم‌
يقيناً خداوند شايسته‌ ديد كسي‌ را كه‌ در اين‌ جهان‌ آفريد
به‌ چشم‌ حقارت‌ به‌ مردم‌ مبين‌ مكن‌ عيب‌ كار جهان‌ آفرين‌
نديدي‌ بشر را ز يك‌ آب‌ خُرد برآورد و او را خلافت‌ سپرد؟
نديدي‌ بسي‌ دلبر نازنين‌ پريساي‌ فتّان‌ عشق‌ آفرين‌
كه‌ از قطره‌ آبي‌ پديدار شدچو دست‌ خداوند در كار شد؟
پس‌ از ناسزاوار گفتن‌ خموش‌ بينديش‌ و در كسب‌ بينش‌ بكوش‌
سخن‌ بود در وصف‌ كلّي‌ نگر كه‌ از ريزه‌ كاري‌ بود بي‌خبر
نداند به‌ هستي‌ هر آن‌ چيز هست‌مركّب‌ ز اجزاي‌ بس‌ ريز هست‌
به‌ خائيدن‌ لقمه‌ بنموده‌ پشت‌ فرو مي‌برد استخوان‌ درشت‌
به‌ دنيا بپرهيزد از كار و كشت‌ولي‌ چشم‌ دارد به‌ باغ‌ بهشت‌
در اين‌ عرصه‌ تحقير انسان‌ كند طلب‌ از خدا حور و غلمان‌ كند
كند راههاي‌ زمين‌ را خراب‌ مگر به‌ آسمانها شود راهياب‌
ز احوال‌ گيتي‌ ندارد خبر بگويد خبر از سراي‌ دگر
نگردد به‌ قول‌ خدا ريز بين‌نباشد به‌ مفهوم‌ آن‌ تيز بين‌
چو بر حجم‌ انبوه‌ دارد نظرندارد ز ژرفاي‌ معني‌ خبر
به‌ قرآن‌ چو مي‌بيند و حجم‌ كم‌به‌ خلق‌ و به‌ خود مي‌نمايد ستم‌
نپيندارد اين‌ محتواي‌ كتاب‌ نياز بشر را بگويد جواب‌
بر اين‌ باور ناروا باقي‌ است‌كه‌ قرآن‌ عبادي‌ و اخلاقي‌ است‌
بشر را به‌ اين‌ دو دهد پرورش‌نه‌ در علم‌ و تحقيق‌ و كار و كنش‌
يكي‌ نسخه‌ آدمي‌ پروريست‌ نه‌ يك‌ منشاء علم‌ و فن‌ّ آوريست‌
نداند كه‌ آن‌ بينش‌ افزا بودهدايتگر كامل‌ ما بود
- س‌. 28، آ. 43
همين‌ گونه‌ پيوسته‌ روشنگر است‌به‌ هر چيز بود است‌ و هر چيز هست‌
- س‌. 16، آ. 89
كسي‌ ظلم‌ و جور فراوان‌ كند كه‌ تكذيب‌ آيات‌ قرآن‌ كند
- س‌. 6، آ. 21
چو مجهول‌ چيزي‌ در آيات‌ نيست‌نظر، فرض‌، تحقيق‌ و اثبات‌ نيست‌
نباشد به‌ تدريس‌ علم‌ و فنون‌ بر آئين‌ دانشگهي‌ رهنمون‌
وليكن‌ به‌ هر كس‌ به‌ نوع‌ شئون‌دهد درك‌ و انگيزه گونگون‌
- س‌. 8، آ. 2
فصول‌ اصولي‌ نمايد بيان‌براي‌ تمام‌ امور جهان‌
- س‌. 43، آ. 38
به‌ تدبير ملك‌ و نظام‌ سپاه‌به‌ توضيح‌ تكليف‌ مأمور و شاه‌
- س‌. 8، آ. 60
به‌ امر سياست‌، هنر، اقتصاد به‌ تنظيم‌ قانون‌، قضا، عدل‌ و داد
ز اسرار ذرات‌ تا كهكشان‌ ز ايجاد و هدم‌ زمين‌ و زمان‌
- س‌. 41، آ. 9 تا 12
ز گستردن‌ مرزهاي‌ جهان‌ ز درهم‌ فرو پيچي‌ آسمان‌
- س‌. 21، آ. 104
ز تبديل‌ هستي‌ ز تغيير حال‌ ز اسبابهايي‌ زوال‌ و كمال‌
- س‌. 14، آ. 48
ز پيدايش‌ و انقراض‌ حيات‌ ز نقل‌ موقت‌ به‌ حال‌ ثبات‌
- س‌. 10، آ. 4
به‌ هر چيز بگشوده‌ باب‌ علوم‌به‌ منظومه‌ها، كهكشانها، نجوم‌
- س‌. 36، آ. 38 تا 40
چنان‌ داده‌ آيات‌ را ارتباط‌ كه‌ از علمها گستراند بساط‌
- س‌. 2، آ. 151
به‌ دانش‌ پژوهان‌ پذيرا شود در علم‌ بر رويشان‌ وا شود
- س‌. 17، آ. 12
بر اين‌ سفره‌ هر كس‌ نشيمن‌ گزيدگواراترين‌ خوردني‌ را مزيد
يكي‌ صيدباني‌، به‌ حال‌ كمين‌ رصد داشت‌ روزي‌، ز يك‌ دوربين‌
به‌ كوهي‌ كه‌ مي‌بود بسيار دوربزي‌ ديد در آن‌ به‌ حال‌ عبور
در انديشه جستن‌ راه‌ كارمگر تا كه‌ بز را نمايد شكار
ز اوضاع‌ نزديك‌ خود بي‌ خبرچراگاه‌ را داشت‌ زير نظر
يكي‌ مار انگشت‌ پايش‌ گزيد كز آن‌ مرغ‌ جان‌ از تنش‌ پر كشيد
خردمندي‌ آنجا گذر كرد و ديدچنين‌ گفت‌ چون‌ داستان‌ را شنيد
كه‌ اي‌ غافل‌ از مار و انگشت‌ خويش‌!مرو در شكار بز و قوچ‌ و ميش‌
اول‌ كن‌ برون‌ كژدم‌ از آستين‌ پس‌ آنكه‌ پي‌ صيد شو در كمين‌

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه