مرا باور است اين و ترديد نيستكه معناي هر آيه بيش از يكيست
پس اي جان! به تفسير قول خدانبايد به اندك شود اكتفا
كلام خدا را، بدان برترينخداي كلام و كلام آفرين
از آن جمله جنت بود در كلامكه گويند مينو بود و السّلام
به قرآن گر اين واژه از استعاررود جاي فرودس و مينو به كار
ولي معني اصل آن پوشش استبهشت برين ايرمان آرش است
بلي هست معناي جنت بهشت ولي پوشش ار گويمش نيست زشت
نديدي كه فرموده اي مردها!بود همسران چون لباس شما
- س. 2، آ. 187
شما هم لباسيد بر همسران كه گرديد از يكدگر كامران
پس از اينكه بر يكدگر پوششاندبدين خدا، زير آموزشاند
همين گونه با هم سكونت كنيدز اميال خود رفع حاجت كنيد
- س. 30، آ. 21
پس اي جان! چو حرف از سكونت بودز آرامش و رفع حاجت بود
همين گونه جنت كه در همسريستعفافاست و در عشق پوششگريست
از اين پيش، گفتم خداي مجيد بشر را در آغاز لخت افريد
مگر تا حوادث در اين روزگار بگيرند او را به زير فشار
به ناچار، خود سعي و كوشش كندبراي خود - آماده - پوشش كند
به پوشش برد زندگي را بسرتفاوت كند آدم و جانور
به فطرت يكي امر تكويني است مقدم به يك واجب ديني است
كه انسان بداند كه آيات دين ز آيات فطرت گزيند قرين
- س. 30، آ. 30
گر آيات، بيگانه شد با سرشت از آن ره نيابيم سوي بهشت
پس آن گه كه آدم بشد برگزين به او امر شد از جهان آفرين
بپوشيد با همسرت خويش را برانيد اين سان بد انديش را
- س. 2، آ. 35
ز مستوري خويشتن بر خوريد بخواهيد اگر هم - مكرر خوريد
خطابي كه اين سان به آدم بودبر ابناء آدم مسلّم بود
پيمبر چو آئينه پيش خداست كز آن منعكس نور او سوي ماست
به پيغمبر ار گفت مستور باشمرا گويد از لختها دور باش
بپرهيز از خوي لختيگري مگيريد پيآمدش سر سري
چو هر كس در آيد ز پوشش برونبه بد پرتگاهي شود سر نگون
به راه تو ابليس گسترده دامبپرهيز از ميوههاي حرام
كه ابليس در كار لغزاندن استشما را ز پوشش برون راندن است
شما را در آرد از اين سر پناهبه حيلت كشاند لب پرتگاه
كسي چون ز جنّت نمايد هبوط به خاك زمين مينمايد سقوط
چو اين حاصل خوي اهريمنيستميان شما مايه دشمنيست
بمانيد روي زمين خاكسار شما را چنين بگذرد روزگار
مگر آنكه روزي پشيمان شويدبه مفهوم قول خدا بگرويد
بكوشيد در دوري از اشتباه بر آييد بيرون از آن پرتگاه
نيوشيد گفت خداي جهان كه او هست بخشنده و مهربان
سقوطي كه كرديد ياد آوريدبه آثار كردار خود بنگريد
نظر بر هدايات قرآن كنيد عمل بر موازين ايمان كنيد
كسي كز هدايات بگرفت درس نه او راست لغزش، نه اندوه و ترس
ولي هر كه انكار آيات كردخودش را در آتش مكافات كرد
در اين جا بگويم يكي آگهيكه گرديده در نقل آن كوتهي
به قرآن اصولي مسلّم بود كه بهر هدايات آدم بود
كسي گر به قرآن شود ترجمانببايد توجّه نمايد به آن
اگر بيخبر باشد از آن اصولنبايد كند ترجماني قبول
نخست اينكه چيزي چو اللّه نيستدوم اينكه اللّه تنها يكيست
در آينده در بخشهاي دگر بگويم سخن ز اصلها بيشتر
به هر حال، چيزي چو اللّه نيستتودانيكه مفهوم اين جمله چيست؟
- س. 42، آ. 11
به گفتار و كردار و بينائيش به فضل و به حكمت، به دانائيش
به مهر و به خشم و شكيبائيشبه هر گون صفات و توانائيش
نه چيز و نه كس چون خداوند نيستبه هستي خدا را همانند نيست
نباشد از اين روي، كار خدا همانند اعمال و كردار ما
پس آنجا كه گويد خداي مبين كه من آفريدم بشر را ز طين
مپندار مانند ما كار كرد يكي توده گل پديدار كرد
به نيروي اندام، گل را سرشتهمانند ما، چونكه سازيم خشت
سپس بهره برد از فنون و هنروز آن گل بياراست، جسم بشر
چو كار تجسّم به يابان رسيدز روح خودش در دماغش دميد
ز ته مانده گل، نز گل ديگريبياراست بهر بشر همسري!
خدا هر چه را خواست گويد به آنبشو - پس همان ميشود بي زمان
- س. 16، آ. 40
نيازش به اسباب و ابزار نيستاز او عضو و اندام در كار نيست
نه او راست جسم و نه روح و رواننه قلب و نه چشم و نه گوش و زبان
نه دست و نه پا و نه سر، نه بدنبه چيزي نماند بجز خويشتن
هر آن چيز خواهد، همان ميشود همان دم به هستي عيان ميشود
پس او چون ز خلقت بگويد خبركه از گل بر آورده نوع بشر
نگويد ز كيفيت كار خويش ز افشاگريهاي اسرار خويش
غرض - بر بشر علم آموزي است نشان دادن راه پيروزي است
مگر تا بشر سر بر آرد ز لاك بجويد خصوصيّت آب و خاك
بگيرد مزاياي آنها به كار كند كسب خلاقيت و ابتكار
به خدمت بگيرد موادّ زمين به صنعت خدا را شود جانشين
نخواندي كه فرموده رَو در زمينببين طرز كار جهان آفرين
- س. 29، آ. 20
كه چون خلقت آدم آغاز كرد در هر دو عالم، بر او باز كرد
كه چون از مسير جهان بگذري شوي وارد نشئه ديگري
نديدي به خلقت سر آغاز را نجستي تو كيفيت راز را؟
- س. 29، آ. 20
كه انسان ز جايي كه آمد برونسپس باز گردد از آنجا درون
پس اي جان! سخن چونكه از خلقتاستغرض، درك اسرار كيفيّت است
چه فرموده رو، در زمين كن سفر به كيفيت خلقت ما نگر
- س. 29، آ. 20
كه يعني در اين كار، تحقيق كن شو آگاه از چوني و كنه و بن
بدين گونه گر آدم آغاز كرد در علم و دانش به خود باز كرد
چه، ميگردد آگه ز چون و چراپديد آري و بردن خلق را
پس آن ديد يك ديد اجمال نيستخبر گيري از ظاهر حال نيست
كه از ديد ظاهر، به دنيا، بشر نه حق باور است و نه ژرفا نگر
پس اي جان من! ژرف انديش باش به كيفيّت خلقت خويش باش
ز افسانه سازان ببُر بند خويشبينديش گفت خداوند خويش
نديدي كه در بخش اعراف گفت عيان كرد اسرار را از نهفت
همانا كه ما آفريديمتان مصوّر به تصوير كرديمتان
- س. 7، آ. 10
سپس امر كردم به كروبيان كه باشد بر آدم نيايش كنان
از اين ايه ما را رسد اين خبر كه آدم ز انسان برآورده سر
خداوند او را سزاوار ديد از اينرو به پيغمبري برگزيد
چو هر كس رهين شد بكردار خويشبه او ميرسد بهره كار خويش
- س. 52، آ. 21 و س. 74، آ. 38 و...
جهان را خداوند پاك آفريد تمام بشر را ز خاك آفريد
همان سان كه از خاك آدم نمودمرا نيز از كلّ مجسم نمود
ولي او، چه پاك است از ما سر استصفي خداوند و پيغمبر است
بروياند از آب و خاك او نبات برون آورد از گياهان حيات
پديد آورد نطفه را از حيات دهد در سه تاريكي آن را ثبات
- س. 39، آ. 6
پس از آن، يكي كودك آرد برونبه رشد و بلوغش، شود رهنمون
همه هر چه انسان به عمري خورَدز آب و ز خاك او پديد آورد
بدين گونه انسان بر آرد ز گلمگر ياد او را بگيرد به دل
- س. 51، آ. 56
سخن تا كنون شد ز جسم بشر نداديم از روح آدم خبر
به گيتي كس آگه از اين راز نيستمگر تا دليل آورد روح چيست
نديدي چو شد از پيمبر سؤال خودش ماند خاموش از شرح حال
چو خود ماند از گفت پاسخ خموشجواب از خداوندش آمد به گوش
به پرسنده آن بگو آشكار بود روح از امر پرورگار
شما را از آن دانش اندكيستكه در امر آن روشني بخش نيست
وليكن من از آيههاي كتاب گرفتم بر اين پرس چندين جواب
در اول بگويم كه جان بشر مجزّا بود با روان بشر
بود جان، به گفتار ديگر، حياتبود مشترك جانور با نبات
همان نطفه، آويزه، رويان شوددر آغاز دارنده جان بود
به زهدان، چو در شكل كودك رسددر آن آفرينش روان ميدمد
جنيني كه دارنده جان بود پذيرنده روح انسان شود
به قرآن كه باشد بهين رهنمونبيان كرده ارواح را گونه گون
يكي روح مخصوص كلّ بشر كز آن هر كسي ميشود بهرهور
- س. 32، آ. 9
دگر روح مخصوص پيغمبري كه سازد عيان قدرت رهبري
- س. 40، آ. 15
سوم نوع آن روح قرآن بودكه بهر هدايات انسان بود
- س. 42، آ. 52
دگر نوع روح است، روح الامينكه باشد به پيغمبران همنشين
- س. 26، آ. 193 و...
كند شرح و تفسير، آيات را بيان مينمايد مهمات را
دگر روح باشد ز پروردگارهدايتگر مردم رستگار
- س. 59، آ. 22
وزان جمله روحي به مريم دميدكز آن حضرت عيسي آمد پديد
- س. 21، آ. 91 و...
گمانم كه اينها ز يك گوهرند كه در رتبه پائين و يا برترند
بسا اينكه پيغمبران خدا برند از همه روحها بهرهها
دگر مردمان را بود بستگي به ارواح، بر حسب شايستگي
كرا هست شايستگي بيشتر ز ارواح برتر شود بهرهور
لَهُ الخلق وَالامر گويد خداپس اين هر دو هستند از هم جدا
- س. 7، آ. 54
ز روح است انسان كه از اين بساطبگيرد به دنياي امر ارتباط
كرا قدرت روح بسيار نيست ز دنياي پنهان خبر دار نيست
كسي سر برون آرد از جيب خويشكه شويد ز جسم و روان عيب خويش
نظر سوي دنياي بالا كند ز ناديدنيها تماشا كند
ببيند به ديگر سرا جاي خويششود بهرهمند از تماشاي خويش
نظر سوي دنياي بالا كندز ناديدنيها تماشا كند
جهان نيست هرگز ز آدم تهي نماند تهي جاي عبدالهي
مپندار كاين خلق، بيهوده است نديدي خداوند فرموده است
كه من آفريدم بشر با پري مگر تا كنندم ستايشگري
س. 51، آ. 56 بلي جمله مردم روزگار عبوديّت خود كنند آشكار
نهد هر كسي با مرامي دگربه پيش بزرگيش، بر خاك سر
نباشد خداوند اگر خواستارز هستي نماند اثر برقرار
نيايد كسي بي جوازش درون نباشد كس از اقتدارش برون
به فرمان او هست هر كس كه هستاگر ناسپاس است اگر حق پرست
اگر خواهد او جمله بود و نبودسر آرند در پيگاهش فرود
- س. 10، آ. 99
مرا فرصت گفتن راز نيست چرا درب وارد شدن باز نيست!
به هر حال، بر حسب اصل زواجهمه چيز دارد به زوج احتياج
نيابيد در هيچ جا هيچ چيز كه يابد ز اصل تقارن گريز
نباشد بجز ذات پروردگار ز اصل قرين داشتن بر كنار
گر اين اصل آويزه دل شودبه هستي از آن حلّ مشكل شود
گر اين در به روي كسي گشت بازبسي راه يابد به دنياي راز
بس آسان شود راه خود پروري به سامان رسد كار دين باوري
ندانم چرا آنكه هست از عبادندارد به قول خدا اعتقاد؟
به قرآن چو فرمايد از مشرقيندو خورشيد را چون نبيند به عين
- س. 55، آ. 17
بسي سفسطه دست و پا ميكند چو تعبير قول خدا ميكند
نداند كه هر چيز پيدا بود قرينش نهان از نظرها بود
همان سان كه با جسم باشد روانولي هست از چشم انسان نهان
اگر روح، از چشم پنهان بود نشايد كسي منكر آن شود
همين گونه خورشيد را سايه استنهان است اما گرانمايه است
همين گونه مجموعه كهكشان كه باشد قرينش به ظاهر نهان
اصول تقارن مسلّم بودبه قرآن، ز آيات محكم بود
گر انسان بر اينها نظر داشتيكند دين و دانش به هم آشتي
چو باشد ز كم دانشي اختلافبرون آمده تيغها از غلاف
يكي ياوه داند وجود روان يكي منكر آفتاب نهان
نه اين كرده اصل تقارن قبولنه او داند آيات را از اصول
ندانم چرا در كلام خدا چنين سهل گيري بداند روا
به حدي كه از مادر اين مرز و بومشده روي گردان فنون و علوم
و يا آنكه ما روي گردان شديم ز آدم بري گشته، انسان شديم
بلي آدمي يافت روحي دگر ز سوي خدا گشت پيغامبر
- س. 26، آ. 193
از آن لحظه سكان دنياي پاك نهادند رخ پيش آدم به خاك
بود باورم روح پيغمبريبه خيل ملايك كند سروري
يكي از توان خود آگاه شدبكوشيد تا صاحب جاه شد
يكي چون توانا به كوشش نبودجبين پيش كوشنده بر خاك سود
در اينجا بگويم يكي داستان كه از چشم مردم نهان است آن
بر آدم چو شيطان نمازي نخواهدخدايش به لعنت ز درگاه راند
- س. 15، آ. 34
ملايك چو بودند بر او حسود به تنبيه بردند بر او سجود
به ياد آر چون خواست پرورگارخلافت كند در زمين برقرار
به كروبيان داد آماده باشنمايند در امر آدم تلاش
- س. 2، آ. 20
ملايك بگفتند يا ربّ! چرا خلافت روا نيست در حق ما؟
تو را ما پيا پي پرستش كنيمنماز و دعا و نيايش كنيم
ولي كار آدم فساد است و جنگزمين را ز خون ميكند سرخ رنگ؟
بفرمود چيزي كه دانيم ما نداريد آگاهي از آن شما
پس از آن به تعيين حد توانمقرر بفرمود يك امتحان
- س. 2، آ. 21 و 22
از آن آدم آمد موفق برون ملايك به جا ماند در آزمون
از اين رو، به تنبيه جمع ملكبفرمود كروبيّان يك به يك
گذارند در پيش آدم نماز ملك خاضع و آدمي سر فراز ؟x
- س. 2، آ. 24
ملك، گر نميكرد اينسان سجودهمانند ابليس مردود بود
ز بام تفرعن فرود آمدند پشيمان به حال سجود آمدند
كنون باز گردم به اصل كلامبه نوشيدن ميوههاي حرام
به شرحي كه در باره آدم استبسي نكته تيره و مبهم است
گر آنها نگردند روشنگريبمانند دانشوران زان بري
نخست اينكه آدم بود اولينخدا كرد او را مجسم ز طين؟
و يا اينكه مانند پيغمبرانخدا برگزيدش ز خلق جهان؟
در اين ره سخن گفتهام پيشترضرورت ندارد از آن بيشتر
دوم - چون خدا طينت او سرشتهمان دم رساندش به باغ بهشت؟
سوم - فاش گوئيد باغ جنان به روي زمين بوده يا آسمان؟
چهارم - به دوران پيغمبري نمود او به فرموده عصيانگري؟
و يا چونكه برگشت روي زميننمودش به پيغمبري برگزين؟
مگر آن زمان بوده مسكون ثريكه باشند محتاج پيغمبري؟
- س. 10، آ. 47
وگر در زمين آن دم انسان نبودپيمبر گزيدن به دنيا چه سود؟
- س. 6، آ. 48
وگر بوده پيغمبر آل خويش نبودند از انگشت يك دست بيش؟
پيمبر اگر بود فاميل را چرا كشت قابيل، هابيل را؟
- س. 5، آ. 27 تا 31
خداوند از آن ميفرستد رسولكه گردد به امر رسالت قبول
- س. 4، آ. 64
از اين گونه بسيار باشد سؤالكه پاسخ مطوّل شود بالمآل
اميد است دين باور نيك بختنگيرد از اين جمله بر بنده سخت
مرا در دلم هست احساس دين به درد آيد از مبهماتي چنين
ببايد بر آنها دوا يافتن ز پرسش اميد شفا يافتن
مگر تا از اين جستجو ديگرانبمانند از اين دردها در امان
بلي، يافتم من در اين داستانكه جنّت نبوده است باغ جنان
به معني لباس است و مستوري استكه پرهيز از لختي و عوري است
نديدي مگر آيه بيست و هفت در اعراف، اينگونه در شرح رفت
كه جنت، به معناي پوشش بودنه با مكر شيطان، همايش بود
نديدي كه فرموده پروردگار هلا اي بني آدم هوشيار!
- س. 7، آ. 27
مبادا كه شيطان بس حيلهگرشما را كند همچو مام و پدر
به تفتين، بسي سعي و كوشش نمودبرونشان ز هر رخت و پوشش نمود
كه تا شرمگهشان شود آشكار چو بينند گردند از آن شرمسار
از اين رو كه ابليس و ابليس خونخواهند مانيد با آبرو
به اخلاقتان دستيازي كنند شما را چو اسباب بازي كنند
شما را به فتنه رها ميكنند بدين سان نظر بر شما ميكنند
شياطين نمايند در روزگاربه ناباوران دوستي برقرار
همين گونه آيات ديگر بود به لختان نكوهش مكرّر بود
ولي چون بشر زشتي كار ديدزيانهاي آن را پديدار ديد
- س. 7، آ. 21
پشيمان، به پوشش گرايش كندبدن را رها از نمايش كند
به توبه بشويد وجود از پلشتنمايد به سوي خدا بازگشت
- س. 7، آ. 24
بدين سان خدا ميدهد هوشدار به مردم كه در گردش روزگار
- س. 7، آ. 27
كه شيطان همي در كمين شماستبه تفتين در آيين و دين شماست
شما را كشاند به لختي گريز اخلاق و عفت نمايد بري
مبادا كه در فتنهتان افكندلباس عفاف شما بر كند
نه تنها سخن از ابوالآدم استكه او الگوي مردم عالم است
كه هر آدمي هست در هر زمان ابوالآدم از بهر آيندگان
هم امروز از غرب عالم، لباسشود از سوي ديگران اقتباس
همين گونه آئين و خلق و رسومسرايت نمايد به هر مرز و بوم
كنون راه لشگر كشي تنگ نيست كسي ايمن از جنگ فرهنگ نيست
اگر من به راه پدر نيستم به دنبال بيگانه، از چيستم؟
چرا ارزش خويش نشناختم به بيگانه سرمايه را باختم؟
به ره برگزينم ره كيس را به رفتن روم راه ابليس را
- س. 24، آ. 21
چرا من نگويم كه من هم منم؟به دست خودم رخت خود ميكنم!
چرا كردهام خويشتن را رها كه شيطان بر آرد لباس مرا
مرا چون خدا هست ابليس كيستره راست باشد - ره كيس چيستـ
- س. 15، آ. 42
چرا خويشن تسليم شيطان كنم هر آن چيز او گويدم آن كنم؟
اگر هر چه هر كس بگويد كنم چرا باورم ميشود من منم؟
كرا نيست از خويشتن آگهينميدانمش غير طبلي تهي
كه چون ضربه بر پيكرش ميزنمبگويد بنا آگهي - من منم!
چو آن را رها ميكنم هيچ نيستبجز تخته و جلد و تن پيچ نيست!
چنين است انسان خود باخته كه شخصيت خود رها ساخته!
به هر حال - جنّت در اين داستانيقين دان كه عين لباس است آن
در آيات ديگر كه باشد جناننموده است تغيير مفهوم آن
دوم - چون گل آدمي را سرشتهماندم رساندش به باغ بهشت؟
به توضيح بالا چو كردي نظر نخواهي دگر پاسخ بيشتر
سوم - بود پرسش كه باغ جنانبه روي زمين بوده يا آسمان
چو جنّت به پوشش مبدل شود چنين مشكل سخت، هم حل شود
وگر بوده آدم در اوّل به باغبگيرد از آن در همين جا سراغ
به قرآن نباشد صريحاً خبركه بوده است آن در جهان دگر
وليكن نموده است آدم هبوطبسا باشد از آدميّت سقوط
ز كف داده شخصيت و برتري نه برگشته از عالم ديگري
چه هر كس درون شد به خلد بريندگر باز نايد به روي زمين
به قرآن دلائل فراوان بود كه فردوس پاداش انسان بود
- س. 14، آ. 23
كه آن هم پس از طي روز حسابنكو كار گردد در آن كامياب
مگر بود آدم به روي زمين سزاوار رفتن به خلد برين؟
من از اين نگويم سخن بيشترتو خوان باقي داستان را ز بر
به تورات گويد جهان آفرين سرشت آدمي را ز خاك زمين
دميدش به بيني ز روح حيات كه شد زندگي در تنش با ثبات
سپس جاي دادش به باغ عَدَن«كه بود است گويا به شرق يَمَن»
تعاريف تورات گويد چنين كه باغ عَدَن بوده روي زمين
مرا قصد اسناد و اثبات نيستچه، تعريف كافي به تورات نيست
خصوصاً كه تعريفهاي دگر همان گفته را هم كند بياثر
چهارم سؤال است پيغمبري كه سازش ندارد به عصيانگري
چرا نهي اللّه كوچك شمرد ز چيزي كه ممنوع فرمود، خورد؟
چرا هست در دل قوي اين گمانكه جنت همان است و پوشش همان
شجر نيز تمثيل عصيان بود كهاش شاخ و برگ فراوان بود
اگر ريشه آن فرو شد به دلدگر بينياز است از آب و گل
به قرآن، سخنهاي سخت خبيثممثل بود با درخت خبيث
- س. 14، آ. 26
حكيمي چنين گفته - كردار بدمثال درختي است با بار بد
به جايي كه انذار و تنبيه هستاز اين گونه بسيار تشبيه هست
كرا شيوه او ستمكاري است ز زقّوم او را پرستاري است
- س. 37، آ. 62 تا 67
درختيست، در قعر سجين بودگلش چون رؤس شياطين بود!
كز آن مينمايند پر خوارگيكه گردند اهل شكمبارگي
پس آميزهاي سخت جوشان خورندبه دوزخ، به ناچار، از آن خورند
سخن چون ز تلخي و زشتي بود مشابه به رأس شياطين شود
مرا نيست از رأس شيطان خبركه يابم ز تشبيه و معني اثر
سخن چون ز تخويف و از جدّ بودرؤس شياطين چو سنجد بود
از آن در دل من هراس اوفتدنه در من كه در جمع ناس اوفتد
همين گونه باشد گنه چون درختبر آرد، ز كردار شوريده بخت
كه از آبرو، آبياري شود برش، مايه شرمساري شود
دهد آدمي را ز جنت هبوط و يا از مقام شرافت سقوط
گر اين نيست آنسان كه ميرزا عليخدا را بگويد به صوت جلي
تو قصد برون كردنش داشتي وگر نه جرا بذر بد كاشتي؟
چو تفسير ناساز، از دين كنيمبسا كس بدين گونه بد بين كنيم
چو زيبا بود هر چه دارد بهشتچرا كاشت در آن چنان بذر زشت
مرا گوش بر قال و بر قيل نيستچه، اين داستان غير تمثيل نيست
كنون مختصر ميكنم گفتگو چه، گفتم از اين پيشتر مو به مو
سخنها كه در امر آدم بودز آيات قرآن، مسلّم بود
به يك بخش آن، آدم الگو بودبني آدمي، پيرو او بود
بداند كه گر دور شد از عفافنموده است امر خدا را خلاف
پس آن به كه پيوسته پوشد لباسبه پوشش نهد زيستن را اساس
كه باشد سر انجام لختي هبوطكند از مقام شرافت سقوط
چه، پوشش، نخستين ضرورت بودهمآهنگ با نظم فطرت بود
بسا ميتوانم از اين قصّه گفتبه گوش تو اين گونه راز نهفت
كه بود آدم اوّل شريعت گذاربني نوع را عفت و استتار
به يك بخش ديگر مسلّم بود كه پيغمبر اوّل، آدم بود
كه گرديده از بين اهل زمينبر آنان به پيغمبري برگزين
در امر رسالت چنين سنت استكه پيغمبر از اهل آن ملّت است
به نظم رسالت بود ناگزير پيام و پيمبر، و پيغام گير
اگر هر يك از اين سه مفقود بوداصولاً نظامي ندارد وجود
خدا آفريد است اول بشر شد انسان ز نوع بشر جلوهگر
رسيدند در نظم تغيير حالز انسان، كساني به حدّ كمال
از آنان شد آدم به روي زمينگذارنده نظم و بنياد دين
چنين است كز روي حكمت تمام نژاد دو پا را ببخشد سه نام
نظام طبيعت بر اين شيوه استاول غنچه و گل سپس ميوه است
چو بر غنچهها نكهت و رنگ نيستبه گلهاي بشكفته همسنگ نيست
به گل رنگ و بو را نباشد دوامبود ميوه كاملترين، والسّلام
بشر هست و انسان و تغيير حال رسول است از آدم به حدّ كمال
خدا خواست نوع بشر كم شوندپيمبر فرستاد كآدم شوند
بخوان اوّل سوره هل اَتيكه فرموده در شأن انسان خدا
كه بگذشت بر او بسي روزگارنبود او سزاوار ارز و شمار
از او نطفهاي يافت تغيير حالكه شد بينشش رو به سوي كمال
توانائيش ساختيم آشكار نموديم ره، تا شود رهسپار
به شكر و به كفرش بود اختياربه آزادگي سر كند روزگار
بلي، آدمي زاده اينسان بود كه آزاد، در كفر و ايمان بود
گرش راست رفتن مسلّم شود به مقصد رسد وآنگه آدم شود
بود رتبه خلق در اين جهانبشر را سر آغاز و انسان ميان
بر آدم بود رتبه برتري نهايت بود شأن پيغمبري
پيمبر تواند كه از اين بساطبگيرد به ديگر جهان ارتباط
بگيرد پيام و ز پيغمبريكند آدمي زاده را رهبري
مگر تا كه گردد ز تغيير حالپيا پي روان رو به سوي كمال