يكي بركهاي بود بس بيكرانكه از رودها آب ميشد در آن
بسي رودها از فلات جنوب فرات است و دجله و سمت غروب
كه آب فراوانشان بيحسابسرازير ميشد در آن بركه آب
در اطراف آن بركه و آبرودچراگاه و مرزع ده و قريه بود
نميماند آنجا ز سرما اثرچو ميگشت دوران يخ دورتر
همه ارتفاعات را در زمين كشيده يخ و برف در آستين
يخ و برف از تابش آفتاب بخارات ميگشت و سيلاب آب
ز يك پيش آمد كه در راه بودبه امر خدا نوح آگاه بود
از آن گشت مأمور آن روزهاكند قوم را از مصيبت رها
نه تنها مكلف به تعليم بودرهاننده از بيم و تسليم بود
مگر تا دهد قوم خود را عبورسوي پشته هاشان رساند ز غور
چه دانست آن دشتها زود و ديرز طوفان شود عرصهاي آبگير
در آسمان و زمين وا شودز طوفان همه دشت دريا شود
- س. 54، آ. 11 و 12
به او داد فرمان جهان آفرينبگو بر شمايم نذير مبين
خدا را فراوان پرستش كنيد به فرمان من سعي و كوشش كنيد
مگر بگذرد از گناهانتان «رهاند ز آسيبها جانتان»
- س. 71، آ. 2 تا 4
«بمانيد در زندگي بيشتر»«طبيعي رسد زندگيتان به سر»
ولي نوح هر چند اصرار كردبه گوش خران آيه كي كار كرد؟
سر انجام ناچار نفرين نمودبر آن كافران بد آيين نمود
ندا آمد اي نوح! كشتي بسازكه فرصت نباشد زماني دراز
چو او صنعت كشتي آغاز كرد خدا هم در آسمان باز كرد
ز ذوب يخ و برف و سيلاب و بادبه هر سوي طوفان به راه اوفتاد
ولي قوم نابخرد و نا به كار از آن پيش آمد نشد هوشيار
ز باران و سيلاب و انبوه آب كه و دشت افتاد در پيچ و تاب
زمين لرز و جنبيدن از سر گرفت به لغزش ره بحر احمر گرفت
زمين لرزه كهسار هرمز شكافتكه دريا به آن دشتها راه يافت
چو كرد آب از تنگ هرمز عبورمحقق از آن گشت فارالتّنور
ز درياي عمّان روان گشت آب سوي بركه رودها با شتاب
به تدريج از آن حادثات مهيجپديدار گرديد آنجا خليج
چنان بود آن پيش آمد شديد كه راه رهايي بشد ناپديد
فرو رفت آن دشت يك سر در آبده و قريه و كشتگه شد خراب
نه ديّار آنجا بماند و ديارنه يك تن از آن مردم نا به كار
همه خلق را موج طوفان ربود جز آن كس كه در كشتي نوح بود
پس از مدّتي لرزش و پيچ و تابروان گشت كشتي به بالاي آب
تلاش و تكاپو نميداشت سود به كشتي چه بازيچه موج بود
- س. 11، آ. 42
به هر سوي ميبرد موجي چو كوهچو كاهي همان كشتي و آن گروه
نه كس از چپ و راست آگاه بود نه اميد پيدايش راه بود
كران تا كران بود طوفان و آبنميكرد هرگز طلوع آفتاب
سواران به كشتي و كشتي به موج كه مييافت از قدرت باد اوج
ندانم كه باد از كجا ميوزيدكه پيوسته ميگشت طوفان شديد
همي رفت كشتي فرازاي آب گه آهسته ميرفت و گه با شتاب
سر انجام فرمان ز يزدان رسيدفرو ماند طوفان و آب آرميد
به تدريج كوهي پديدار شد سر آغاز اميد بسيار شد
و آن كشتي از چنگ امواج پستشد و دامن كوه جودي نشست
خليجي كه شاهد بر اين حال بوديكي عرصه با نام بنگال بود
كنون جودي از مرز بوتان بود قدمگاه اصحاب طوفان بود
از آن پس به امر جهان آفرين تغيّر پذيرفته قشر زمين
بسي كوهها بر شده نو ظهور بسي تپه گشته مبدّل به غور
چه، اين فطرت آفرينش بود همه چيز در حال جنبش بود
- س. 27، آ. 88
اگر كوه يا دشت و دريا بودبه جنبش نهان و اشكارا بود
ندارد به هستي وجودي سكون نه در بخش بيرون نه بخش درون
اگر كوه را بنگري پا به جاستيقين دان كه احساس ما بر خطاست
بلي، بگذرد چون زماني دراز تغيّر پذيرد فرود و فراز
ز خشكي بسي زير دريا رود ز دريا زمينها هويدا شود
همين گونه درياي ايران بودز تغيير، نوعي نمايان بود
در اول يكي دشت آباد بود كه انسان در آن كرده عرض وجود
وليكن كنون است درياي شور بر اقوام پيشين كفش گشته گور
دو باره در اين حوزه نوع بشردر اطراف ساحل شده منتشر
پيا پي به جمعيّت افزون شود سواحل ز صنعت، دگرگون شود
كنون باز گردم به اصل سخن كه اين است از اعتقادات من
كه انسان در اين حوزه آمد پديدسر و كارش اينجا به طوفان كشيد
دلايل كنون مينمايم عيان به چشم عزيزان روشن روان
به تورات گويد بهشت عَدَنيكي باغ بوده است قرب يمن
خليج عَدَن مانده از نام آنرساننده ياد و پيغام آن
خدا آدمي را به آن باغ برد نگهداريش را به آدم سپرد
چو آدم در آن باغ كرد اشتباهاز آن گشت بيرون به جرم گناه
جنوب عرب، بحر احمر بودكه در ساحلش شهر و بندر بود
بگويند آن قبر حوا بود زن آدم و جدّه ما بود
براي گروهي مسلّم بود كه سيلان قدمگاه آدم بود
گنهكار چون شد ز جنت برونبه ملك سرانديب آمد درون
كرا كز علوم زمين آگهيست بداند عدن يا سرانديب چيست
چه ربطي بود بين اين هر دو جاچه شد تا كه گشتند از هم جدا
از اين پيش گفتم چو طوفان گرفتزمين حالتي سخت لرزان گرفت
يكي قشر گسترده از آن زمين شكست و جدا شد ز ايران زمين
بلغزيد مانند يك تخته چوب به آهستگي سوي غرب جنوب
ز لغزش يكي حفره آمد پديد در آن آب درياي عمّان جهيد
بدين گونه از اتفاقي شگفتيكي بحر در فارس صورت گرفت
اگر خواستي آگهي بيشتر دو نقشه است بر هر دو آنها نگر
در ايام آدم، عليه السلام كه او در عدن داشت جاه و مقام
نبود آفريقا جدا ز آسيااز آن جدّ ما در عَدَن داشت جا
محلّي كه بوده است ملك عَدَنجدا باشد اكنون ز اصل بدن
بلغزيده و جاي آن خالي است كه نام كنونيش، صومالي است
همين گون به كهسار عمان نگر كه بوده است در وضع و حالي دگر
به هنگام طوفان، بَشاگرد كوه به همراه هرمزد در يك گروه
ز كهسار عمان جدا گشتهاندبه يك تنگه از هم سوا گشتهاند
كه اكنون به دريا بود آب راهتوان كرد در نقشه آن را نگاه
چو اين راه آبي پديدار شد جدا افكن دشت و كهسار شد
ز بشكستگيهاي اين كوهسار سرازير شد آب چون آبشار
ز اشكاف آن دشت پهناي غورچو فواره در شد درون تنور
نشان خدا داده شد آشكار به نوح نبي، خوب در آن ديار
يقين كرد گاه مصيبت رسيداز آن پس نبايد دگر آرميد
پس او توشه راه را ساز كردسفر را به ناچار آغاز كرد
خودش را به دست خدايش سپردخدا كشتي آنجا كه ميخواست برد
ز طوفان و دريا در آن روزگارز جودي رساندش به دريا كنار
كه جودي بود جزو بوتان زمين گذرگاه پيداست، در نقشه بين
نشان دگر هست فارالتنوركه بوده است گودي درآن دشت غور
- س. 11، آ. 40
كه اكنون سر آن طبيعي قناتعرب را بود بندر صادرات
چو قرآن دهد زين نشانها سراغبروشنگري هست ما را چراغ
تنور ابتدا جودي است انتها مشخص بود معبر نوح ما
ز درياي ايران به بنگال بودخدا داند اين واقع حال بود
كساني ز ماني دگر گفتهاندصدف ناشناسان دُر سفتهاند
چه جايي كه گويند، از آن سخنخلاف طبيعت بود جان من!
نه سر منشأ آدم آنجا بودنه كشتي تواند به آنجا رود
خلاف جهت هست با آب و بادندانم چسان كشتي آن جا فتاد؟
بلي ناخدا نوح پيغمبر استوليكن خدا را سخن ديگر است
تنور است و جودي، كلام خدابود مبدأ و مقصدي رهنما
كه دارند با سرزمين انطباقبه آب و هوا كاملاً در وفاق
همان سو كه ميشد روان آب و بادبدان سوي كشتي به راه اوفتاد
بسي پيشتر زانكه هرمز شكافتكه دريا به آن سرزمين راه يافت
يكي قطعهاي بود همچون تنوربسي گود در بخش غربي غور
كه در نقشه اكنون نمايان بودكه با رنگ تاريكتر، آن بود
همين گونه پيكان نشان ميدهدكه باد از سوي غرب آن ميوزد
چو كشتي نشينيان نجستند راهگرفتند در ذيل رحمت پناه
چو آگه نبودند از پيش و پس به سوي خدا رو نمودند و بس
ز بس باد و باران و امواج بودشبش قيرگون روز آن داج بود
چو خشگي به جايي هويدا نبودبه سر منزلي راه پيدا نبود
چنان باد و امواج ميزد خروشكه بانگ سخنها نميشد به گوش
نه سودي ز پارو زدن داشتند نه گر بادبان برميافراشتند
چنين بود دوران طغيان آب نبودند در هيچ سو راهياب
بدين گونه هر سو ره باد بودبه آن سمت كشتي گذر مينمود
بدين سان ز كف رفته بود اختيارهم از ناخدا هم ز كشتي سوار
در اين حال هر گون عمل نارواستفقط چشم دلها به سوي خداست
مگر تا خداوند جودي كند نشيمن گه از كوه جودي كند!
چو در دست آن عدّه كاري نبوددر آنجا شدن اختياري نبود
به جودي در آخر فرود آمدندهم آن جا كه فرموده بود آمدند
در آنجا گرفتند چندي قرار كه افزوده شد جمعشان در شمار
وز آنجا گروهي نمودند كوچ لر و كرد و روسي و ترك و بلوچ
وز ين كوچها و پراكندگي بجوشيد در هر طرف زندگي
بدين گونه باشد كه نسل بشربر آورده از قاره هند سر
وز آنجا به گيتي پراكنده استجهان را ز جمعيت آكنده است
پس آن آبگيري كه بسيار روددر آن ميشود از كهستان فرود
در اطراف آن مرتع و كشت رستبود منشاء مردمان نخست
همان دشتها جاي طوفان بود نشانهاي طوفان فراوان بود
در آن خطّه بسيار جمع و گروهز ديرين شناسان و دانش پژوه
ز هر سو به آنجا سفر كردهانددر و دشت زير و زبر كردهاند
رسوبات سيلابهاي عظيم بر آورده از خاك و آب حميم
شن و ماسه و صخره و آبرفت تراش سبك لايههاي كلفت
ز دانش همه زير و رو كردهاندز طوفان بسي جستجو كردهاند
بود جمله را اتفاق نظركه بوده است اينجا نه جاي دگر
به هر حال از اين سرزمينهاي غورنموده است انسان و طوفان ظهور
از اين حوزه، پيغمبران بودهاند همه رهبران جهان بودهاند
تمدّن در اين حوزه بنياد شدوز افراد آن گيتي آباد شد
بشر با ميانجي پيغمبرانبشد آشنا با خداي جهان
از اين حوزه سر خيل پيغمبران ز مشرق بشد سوي مغرب روان
براهيم از قريه اور بودكه از سرزمين همين غور بود
از اين حوزه انديشه برخاسته استجهان را به دانش بياراسته است
دگر دست صنعت نشان ميدهددر اين حوزه قلب جهان ميتپد