SHAMAMEH.ORG

داستان‌ ذو القرنين‌ و شناخت‌ او

به‌ قرآن‌ سخن‌ رفته‌ است‌ از «دو شاخ‌»چو پوينده‌اي‌ در جهان‌ فراخ‌
مشخص‌ نباشد چه‌ كس‌ بوده‌ است‌به‌ شرحي‌ كه‌ آيات‌ فرموده‌ است‌
سؤالي‌ شد از خاتم‌ مرسلين‌ جواب‌ از خداوند آمد چنين‌
- س‌. 18، آ. 63 و...
كه‌ او را خدايش‌ به‌ نيرو نواخت‌برايش‌ به‌ هر كار اسباب‌ ساخت‌
ز اسبابها، او بسي‌ سود برد سوي‌ مغرب‌ از آن‌ سبب‌ ره‌ سپرد
به‌ آنجا رسيد او كه‌ ديد آفتاب‌فرو مي‌رود در يكي‌ چشمه‌ آب‌
گمان‌ كرد آبش‌ گل‌ آلود بود و يا از لجن‌ تيره‌ چون‌ دود بود
گمانم‌ كه‌ اين‌ آيه‌ باشد گواه‌كه‌ «عين‌ حمأ» است‌ بحر سياه‌
در آنجا به‌ قومي‌ بشد رو بروخداوند فرمود آنجا به‌ او
بر اين‌ قوم‌ باشد تو را اختياركه‌ كيفر و يا لطف‌ گيري‌ به‌ كار
بگفت‌ اي‌ خدا! گر ستمگر بوديقين‌ او سزاوار كيفر بود
به‌ سختي‌ من‌ او را دهم‌ گوشمال‌سپس‌ سوي‌ يزدان‌ كند ارتحال‌
پس‌ آن‌ گه‌ به‌ هر آدم‌ شور بخت‌ خدا مي‌رساند مكافات‌ سخت‌
ولي‌ گر مطيع‌ و نكو كار اوست‌ به‌ پاداش‌ نيكو، سزاوار اوست‌
بر او زود اصدار فرمان‌ كنم‌ همه‌ كار او سهل‌ و آسان‌ كنم‌
چو از كشور مغرب‌ آمد به‌ درسوي‌ شرق‌ كرد او بسيج‌ سفر
تمكّن‌ ز سوي‌ خداوند داشت‌ به‌ آرامش‌ شرق‌ همت‌ گماشت‌
به‌ مشرق‌ زمين‌ ديد باشد بشرز رخت‌ و ز سكنا و ده‌، بي‌ خبر
به‌ حال‌ نخستين‌ پارينه‌ سنگ‌ نه‌ دارند در زيست‌ رونق‌ نه‌ رنگ‌
زمين‌ فرش‌ و بر خاكشان‌ جاي‌ خواب‌ندارند پوشش‌ بجز آفتاب‌
خدا داشت‌ آن‌ شاه‌ را در نظرهمي‌ بود از حال‌ او با خبر
از آنجا شد و از سبب‌ بهره‌ بردبه‌ جايي‌ ميان‌ دو كُه‌ ره‌ سپرد
رسيد او چو در پشت‌ آن‌ كوهساردر آن‌ مردمي‌ ديد با حال‌ زار
به‌ حال‌ بدايت‌ نمودند زيست‌ ندانسته‌ صنعت‌ چه‌ و علم‌ چيست‌
نه‌ بر منطق‌ و فهم‌ گفتارشان‌نه‌ بر صنعت‌ و علم‌ كردارشان‌
بگفتند اي‌ پادشاه‌ «دو شاخ‌»!به‌ ما تنگ‌ باشد جهان‌ فراخ‌
در اينجا دو قومند پر ازدحام‌كه‌ دارند يأجوج‌ و مأجوج‌ نام‌
تبهكار هستند و فاسد بسي‌در اينجا نداريم‌ ياور كسي‌
تو را هست‌ صنعتگر و با هنرز علم‌ و فنون‌ و خرد بهره‌ور
پس‌ آيا شود ياور ما شويد به‌ علم‌ و به‌ صنعت‌ مهيا شويد
ز ما خرج‌ باشد هنر از شما نمائيد سدّ، معبر كوه‌ را؟
بدان‌ سان‌ كه‌ گر دشمن‌ آيد ز دشت‌نباشد در اين‌ تنگه‌ راه‌ گذشت‌
چنين‌ داد پاسخ‌ شه‌ دادگرمن‌ استم‌ ز فضل‌ خدا بهره‌ور
مرا مال‌ و مكنت‌ فراوان‌ بود هر آن‌ چيز لازم‌ بود آن‌ بود
ز من‌ مصرف‌ ثروت‌ بي‌ شمارشما با مصالح‌ و نيروي‌ كار
نمائيد ياري‌ مرا در عمل‌كه‌ سدّي‌ بسازيم‌ در آن‌ محل‌
كه‌ دشمن‌ نيارد نمايد عبورشود شرّ آنان‌ از اين‌ ملك‌ دور
ببايد كه‌ تا آورد هر كسي‌ به‌ ايجاد سدّ پاره‌ آهن‌ بسي‌
كز آهن‌ شود پر ميان‌ دو كوه‌نبايد كس‌ از آن‌ شود در ستوه‌
در آن‌ تنگه‌ آهن‌ بس‌ انبوه‌ شدخود آهن‌ در آنجا يكي‌ كوه‌ شد
بر آهن‌ به‌ تدبير آتش‌ زدند بفرمود در كوره‌ها در دمند
بدان‌ سان‌ كز آن‌ آتش‌ بس‌ شگفت‌كُه‌ آهنين‌، رنگ‌ آتش‌ گرفت‌
سپس‌ گفت‌ بايد ز روي‌ حساب‌بر آهن‌ بريزند مس‌ّ مذاب‌
بدين‌ گونه‌ سدّي‌ برافراختندكه‌ آن‌ را به‌ گيتي‌ مَثَل‌ ساختند
نه‌ مي‌شد كه‌ در زير آن‌ نقب‌ زدنه‌ مي‌شد ز بالاي‌ آن‌ گشت‌ رد
چو شد كار پايان‌، شه‌ حقشناس‌خداوند را گفت‌ حمد و سپاس‌
كه‌ او را ببخشيده‌ بي‌حدّ و مرّتوان‌، سلطنت‌، مال‌، دانش‌، هنر
سپس‌ گفت‌ آن‌ گه‌ كه‌ خواهد خدا شود خرد و ديگر نماند به‌ جا
بلي‌ وعده او محقق‌ شود كه‌ آهن‌ از ضربه‌اي‌ شق‌ّ شود
به‌ قرآن‌ بود داستان‌، مختصرولي‌ اين‌ گرانمايه‌ گنج‌ گهر
به‌ سوي‌ بشر، چون‌ ز سوي‌ خداست‌يكي‌ ژرف‌ درياي‌ بي‌ انتهاست‌
نه‌ در فهم‌ اشخاص‌ گنجد كران‌ نه‌ در وهم‌ غوّاص‌ ژرفاي‌ آن‌
بنوشيد از آن‌ هر چه‌ خواهيد آب‌بر آريد از آن‌ گهرهاي‌ ناب‌
چو خواهي‌ برون‌ آري‌ از آن‌ گهرخود آن‌ در كَفَت‌ مي‌نهد بيشتر
ز سوي‌ خداوند بي‌ چون‌ دهد به‌ خواهندگانش‌ خود افزون‌ دهد
در گنج‌ بر روي‌ كس‌ بسته‌ نيست‌مگر خود ندانيم‌ آن‌ گنج‌ چيست‌
منش‌ ريزه‌ گوهر، كنم‌ اقتباس‌همش‌ رايگاني‌ ببخشم‌ به‌ ناس‌
ز موج‌ و ز غواصيش‌ بيم‌ نيست‌كه‌ در غرقه‌اش‌ گوهر زندگيست‌
كس‌ ار بيم‌ دادت‌ به‌ دريا مرومنت‌ گويم‌ اي‌ جان‌! جلو رو جلو
يكي‌ زندگي‌ بخش‌ دريا بود كه‌ هر چيز مي‌جويي‌ آنجا بود
دريغا نباشد نژاد بشربه‌ حد سزاوار از آن‌ بهره‌ور
فقط‌ پاي‌ خود را نمايند تربترسند از يك‌ قدم‌ پيشتر
به‌ هر حال‌ ما را نباشد توان‌كه‌ گوييم‌ وصفي‌ سزاوار آن‌
پس‌ آن‌ به‌ كه‌ اكنون‌ كنم‌ بازگشت‌ بكويم‌ به‌ دنباله سرگذشت‌
كه‌ اين‌ داستان‌، مي‌نمايد به‌ مانكاتي‌ ز تاريخ‌ و جغرافيا
ز شاهان‌، ممالك‌، طوايف‌، ملل‌ز جنگ‌ و ز فتح‌ و شكست‌ و علل‌
ز تدبير و انديشه‌ و شرح‌ حال‌ز وضع‌ عقب‌ ماندگان‌ وز كمال‌
ز كردار نيكان‌ و احسان‌ رب‌ّز فضل‌ خدا، بر تعالي‌ طلب‌
ز تقبيح‌ درماندگان‌ در نياز ز تكريم‌ كوشنده‌ پيش‌ تاز
ز يك‌ نكته‌ بس‌ راز آيد به‌ درمفصل‌ بسي‌ گفته‌ در مختصر
هم‌ اينسان‌ كه‌ گويد در اين‌ داستان‌ز تاريخ‌ و جغرافي‌ باستان‌
وليكن‌ به‌ پوشيده‌ گويم‌ پيام‌ مكان‌ و زمان‌ و عدد، حدّ و نام‌
نگويد كه‌ مشرق‌ كجا بود و غرب‌كجا بود صلح‌ و كجا بود حرب‌
كجا بود آن‌ چشمه تيره‌ رنگ‌ به‌ كي‌ داشت‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ جنگ‌
كجا بوده‌ ملكي‌ كز آن‌ تاختندكجا سدّ فولاد گون‌ ساختند
بلي‌ مختصر گفته‌ ما را خدا ولي‌ هست‌ خواهان‌ تفصيل‌ ما
كه‌ در فهم‌ آنها تدبّر كنيم‌كتاب‌ فراوان‌ از آن‌ پر كنيم‌
مگر تا بيابند آيندگان‌ز ما نيز در دانش‌ دين‌ نشان‌
همانسان‌ كه‌ كردند پيشينيان‌اثرهاي‌ كرداد خود يادمان‌
ده‌ و شهر و راه‌ و گذر ساختندبه‌ آيندگان‌ خانه‌ پرداختند
به‌ حسب‌ نياز زمان‌ بود كارنه‌ در حدّ لازم‌ در اين‌ روزگار
اگر خانه‌اي‌ بود تاريك‌ بود بنا كرده‌ ره‌ ليك‌ باريك‌ بود
ره‌ از بهر اسب‌ و شتر ساختندنه‌ بهر قطار و موتور ساختند
چو افزوده‌ شد ازدحام‌ زمان‌ به‌ تدريج‌ گسترده‌تر گشت‌ آن‌
كنون‌ نوبت‌ رهسپاري‌ ماست‌ ره‌ و خانه‌ و شهر داري‌ ماست‌
پس‌ آن‌ راهها كرد بايد گشادشد و بهر آيندگان‌ وا نهاد
علوم‌ و فنون‌ و هنر هست‌ نيزهمين‌ گونه‌ در چشم‌ اهل‌ تميز
كه‌ بايد در آن‌ تازه‌ آور شويم‌فزاينده‌ و راه‌ گستر شويم‌
همين‌ گونه‌ دانسته دين‌ بودبر اين‌ شيوه‌، فرهنگ‌ و آئين‌ بود
كه‌ بايد به‌ حسب‌ نياز زمان‌ تدبّر شود بيش‌ در فهم‌ آن‌
كنون‌ دانش‌ و نقشه‌ در دست‌ ماست‌ بدانيم‌ مشرق‌ چه‌، مغرب‌ كجاست‌
ببينيم‌ هستي‌ به‌ فرمان‌ اوست‌ زمين‌ همچو گويي‌ به‌ چوگان‌ اوست‌
زند چرخ‌ و پيوسته‌ باشد روان‌به‌ يك‌ گوشه هستي‌ بي‌ كران‌
در اطراف‌ خورشيد دارد شتاب‌ برد بهره‌ از تابش‌ آفتاب‌
نه‌ خورشيد در چشمه‌ گردد فرونه‌ راه‌ گذر باشدش‌ زير او
پس‌ از گفت‌ عَين‌ُ حَمَأ قصد چيست‌چو شك‌ در كلام‌ خداوند نيست‌
از اين‌ پيش‌ گفتم‌ كه‌ گويد به‌ مانكاتي‌ ز تاريخ‌ و جغرافيا
پس‌ آن‌ جز نشاني‌ به‌ گفتار نيست‌ چه‌ آن‌ چشمه‌اي‌ در لجنزار نيست‌
گمانم‌ كه‌ آن‌ آيه‌ باشد گواه‌ كه‌ عين‌ٌ حَمَأ هست‌ بحر سياه‌
چه‌، اين‌ واژه‌ عيني‌ كه‌ در بحث‌ ماست‌به‌ مفهوم‌ دريا گرفتن‌ رواست‌
چو مرد خدا بر لب‌ آن‌ رسيدبه‌ چشمان‌ بيننده‌ اينسان‌ رسيد
غروب‌ و فرو رفتن‌ آفتاب‌لجنزار را ماند و چشمه‌ آب‌
پس‌ اين‌ جمله‌ گويد كه‌ آن‌ پادشاه‌ز مشرق‌ به‌ مغرب‌ به‌ پيمود راه‌
پس‌ از اين‌ نشان‌ مي‌توان‌ برد سودكه‌ شاه‌ از كجا بود و نامش‌ كه‌ بود
نشاني‌ دگر مي‌دهد در زمين‌ به‌ يك‌ تنگه‌ سدّي‌ بزد آهنين‌
ز بحر خزر تا به‌ بحر سياه‌يكي‌ كوه‌ بر دشت‌، بر بسته‌ راه‌
به‌ قفقاز، در تنگه داريال‌يكي‌ راه‌ بگشوده‌ بر اين‌ جبال‌
از اين‌ راه‌، گشتند تاتارهابه‌ سوي‌ دگر حمله‌ور بارها
در اين‌ تنگه‌ كورش‌ ز سدّ بسته‌ راه‌كه‌ ماندند خلقي‌ از آن‌ در پناه‌
از آن‌ پس‌ بشد روزگاري‌ درازكه‌ شد آسيا، راحت‌ از تركتاز
از آن‌ پس‌ اروبا گرفتار شد چه‌، جولانگه‌ قوم‌ تاتار شد
جز آن‌ سدّ نباشد به‌ روي‌ زمين‌به‌ يك‌ تنكه‌ سدّي‌ دگر آهنين‌
به‌ جغرافيا مي‌دهد مختصات‌ نشان‌ زمين‌ موضع‌ حادثات‌
اگر در زمين‌ داشتي‌ طول‌ و عرض‌بيابي‌ هر آنجا كه‌ داري‌ به‌ فرض‌
به‌ تعريف‌ قرآن‌ هر آن‌ كس‌ به‌ راه‌رسيده‌ است‌ نزديك‌ بحر سياه‌
هم‌ او بهر خلقي‌ كه‌ بد در ستوه‌بر افراشت‌ سدّي‌ ميان‌ دو كوه‌
به‌ شرحي‌ كه‌ قبلاً نمودم‌ بيان‌ به‌ فرمان‌ كورش‌ بپا گشت‌ آن‌
پس‌ آن‌ كس‌ كه‌ شد نزد بحر سياه‌نبد غير كورش‌ و ايران‌ سپاه‌
به‌ آنجا شد و روم‌ و يونان‌ گشودچو او پادشاهي‌ به‌ گيتي‌ نبود
كه‌ هم‌ دادگر باشد و حق‌ شناس‌هم‌ او پاسداري‌ كند حق‌ّ ناس‌
چنان‌ پاسداري‌ نمايد ز دين‌كه‌ راضي‌ نمايد جهان‌ آفرين‌
به‌ قرآن‌ بزرگش‌ شمارد چنان‌تو گويي‌ كه‌ باشد ز پيغمبران‌
بزرگ‌ آن‌ چنان‌ بُد كه‌ مي‌داد گوش‌به‌ وحي‌ خدا و پيام‌ سروش‌
- س‌. 18، آ. 68 تا 88
هم‌ او گفته‌ با خالق‌ خود سخن‌به‌ تصريح‌ قرآن‌ ـ نه‌ گفتار من‌
كس‌ ار گفت‌ ذوالقرن‌، اسكندر است‌يقين‌ دان‌ نه‌ گوينده‌، دانشور است‌
و يا گفته‌اش‌ از غرض‌ ورزي‌ است‌مگر شهرتي‌ كاذب‌ آرد به‌ دست‌
چه‌، قرآن‌ بيان‌ مي‌كند سمت‌ راه‌ز مشرق‌ سوي‌ غرب‌ بي‌ اشتباه‌
- س‌. 18، آ. 86
چه‌ اسكندر از روم‌ و يونان‌ بودكه‌ در غرب‌ بحر سياه‌ آن‌ بود
گر او خواست‌ آيد به‌ بحر سياه‌ ببايد سوي‌ شرق‌ پيمود راه‌
چو خواهي‌ كه‌ گردي‌ ز حق‌ با خبربود نقشه‌ پيوست‌، بر آن‌ نگر

 


دگر اينكه‌ در اين‌ جهان‌ فراخ‌نبد غير كورش‌ كسي‌ را دو شاخ‌
دو بر جستگي‌ بر سر خويش‌ داشت‌يكي‌ در پس‌ و ديگري‌ پيش‌ داشت‌
كس‌ ديگري‌ هم‌ توانا نبود جهان‌ كهن‌ را تواند گشود
از اين‌ رو نبد غير حدس‌ و گمان‌اگر نام‌ بردند از ديگران‌
سكندر چو مردود شد از ميان‌ مياور تو نامي‌ دگر بر زبان‌
كه‌ هرگز نبودند در روزگاربزرگ‌ و نكو نام‌ و داناي‌ كار
سكندر كه‌ كشور گشايي‌ نمودبه‌ تأييد وحي‌ خدايي‌ نبود
به‌ باور نبوده‌ است‌ جز يك‌ شمن‌نيايش‌ نمي‌كرده‌ جز بر وثن‌
به‌ ايران‌ بشد حمله‌ور ز انتقام‌ز توحيد هرگز نمي‌برد نام‌
در ايران‌ چو در جنگ‌ توفيق‌ يافت‌به‌ شوق‌ آمد و پس‌ به‌ هر سو شتافت‌
هر آن‌ كشوري‌ را كه‌ او مي‌گشود بجز تابع‌ شاه‌ ايران‌ نبود
شهنشاه‌ ايران‌ چو رفت‌ از ميان‌همه‌ ملك‌ او گشت‌ تسليم‌ آن‌
از اين‌ رو به‌ هر جا كه‌ مي‌رفت‌ اونمي‌شد به‌ جنگي‌ دگر رو برو
چو خود را شهنشاه‌ ايران‌ بخواند به‌ جايي‌ دگر جنگجويي‌ نماند
شهي‌ بود او نيز با عدل‌ و داد ولي‌ ناخدا باور او در نهاد
نگردد به‌ قرآن‌ كلامي‌ بيان‌ به‌ تعظيم‌ كفّار و بد باوران‌
ولي‌ بوده‌ كورش‌ به‌ دنيا و دين‌براي‌ بشر اسوه‌اي‌ راستين‌
نخستين‌ شهنشاه‌ خوشنام‌ بود مؤيّد به‌ تأييد الهام‌ بود
به‌ نيكي‌ از او او كرده‌ تاريخ‌ يادكه‌ بنياد دين‌ پروري‌ را نهاد
به‌ علم‌ و خرد گيتي‌ آباد كرد شهنشاهي‌ از بخشش‌ و داد كرد
بر اين‌ شيوه‌ بنشست‌ بر تخت‌ و تاج‌كه‌ مي‌داد آئين‌ و دين‌ را رواج‌
بر افكند از ملك‌ بيخ‌ ستم‌ برافراشت‌ با علم‌ و صنعت‌ علَم‌
به‌ هم‌ داد ملك‌ زمين‌ ارتباط‌ز راه‌ و ز رهدار و پست‌ و رباط‌
به‌ شاهنشهي‌ نظم‌ و قانون‌ نهادبسي‌ به‌ ز كي‌ وز فريدون‌ نهاد
از او بيشتر گر بخواهي‌ نشان‌به‌ تورات‌ مكتوب‌ عز را بخوان‌
كه‌ او بوده‌ ناجي‌ قوم‌ يهود همانسان‌ كه‌ در ساير ملك‌ بود
وز اين‌ بيش‌ خواهي‌ از او شرح‌ حال‌ببين‌ در كتاب‌ نبي‌ ـ دانيال‌
كه‌ در بخش‌ هفتم‌ و هشت‌ از كتاب‌ز كورش‌ چه‌ها ديده‌ در حال‌ خواب‌
به‌ قرآن‌ هم‌ از او به‌ نيكيست‌ يادكه‌ بود او جهانگير نيكو نهاد
چو او بود با خلق‌ با دين‌ و دادخدايا روانش‌ همي‌ شاد باد
مرا اين‌ نظر بود و كردم‌ بيان‌ كنون‌ باز گردم‌ پي‌ داستان‌
كه‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ باشد به‌ نام‌دگر گونه‌ هايي‌ به‌ لفظ‌ و كلام‌
ز منگوك‌ و منچوك‌ چيني‌ بود كه‌ آن‌ در تلفظ‌، مغول‌ مي‌شود
يكي‌ قوم‌ وحشي‌، بيابان‌ نوردكه‌ بودند از مردم‌ پوست‌ زرد
وطن‌ داشت‌ در مركز آسيا نه‌ رحمي‌ به‌ خلق‌ و نه‌ بيم‌ از خدا
همي‌ حمله‌ كردند بر ملك‌ چين‌به‌ غارتگريها در آن‌ سرزمين‌
به‌ قفقاز و ارمن‌ و ديگر بلاديورش‌ داشت‌ آن‌ مردم‌ بد نهاد
گذرگاهشان‌ بود در هر مجال‌ميان‌ دو كُه‌ تنگه‌ داريال‌
همانجا كه‌ كورش‌ بنا كرد سدمغول‌ را به‌ سينه‌ بزد دست‌ ردّ
مغول‌ را چو شد بسته‌ اين‌ رهگذربه‌ سوي‌ اروپا بشد حمله‌ور
در آن‌ قاره‌ هم‌ بس‌ جنايت‌ نمودهماره‌ در آن‌ قتل‌ و غارت‌ نمود
به‌ هر حال‌، چون‌ بسته‌ شد داريال‌بشد قوم‌ اين‌ حوزه‌ آسوده‌ حال‌
به‌ جا، سيزده‌ قرن‌ آن‌ سدّ بماندوز آن‌ سدّ مغول‌ ديگر اين‌ سو نراند
وليكن‌ به‌ تدريج‌ تأثير آن‌ز دست‌ حوادث‌ برفت‌ از ميان‌
- س‌. 18، آ. 98 و 99
سپس‌ هفتمين‌ قرن‌ هجري‌ رسيدهجوم‌ مغول‌ باز آمد پديد
يكي‌ مرد وحشي‌ و خونريز بودامير مغول‌، نام‌ چنگيز بود
بر اقطار گيتي‌ ببرد او هجوم‌سرانجام‌ آمد در اين‌ مرز و بوم‌
تو داني‌ كه‌ با خلق‌ عالم‌ چه‌ كردز شهر و تمدن‌ برآورد گرد
سخن‌ بُد ز سدّ و ز يأجوجيان‌كه‌ آيات‌ قرآن‌ نمايد بيان‌
مغول‌ بر قلم‌ رفت‌ و تاتارها جنايات‌ و غارات‌ و كشتارها
ضرورت‌ ندانم‌ كه‌ در اين‌ مقال‌بگويم‌ از آن‌ وحشيان‌ شرح‌ حال‌
اگر خواستيد آگهي‌ بيشترز تاريخ‌ گيريد از آنها خبر
پس‌ اكنون‌ نمايم‌ ز ديدي‌ دگربه‌ تعريف‌ آيات‌ قرآن‌ نظر
كه‌ چون‌ داستاني‌ خدايي‌ بودبه‌ هر بنده‌اي‌، رهنمايي‌ بود
نگفته‌ است‌ ما را كه‌ مقصود چيست‌حقيقت‌ بود جمله‌، افسانه‌ نيست‌
در اول‌ بيان‌ مي‌كند نكته‌هابه‌ تحريك‌ انديشه‌ و مغز ما
روابط‌ در آنها بيان‌ مي‌كندجواب‌ نهايي‌ نهان‌ مي‌كند
مگر دانش‌ آموز كار آزمود بگويد كه‌ پاسخ‌ به‌ پرسش‌ چه‌ بود
بيان‌ كرده‌ عين‌ٌ حمأ در زمين‌به‌ يك‌ تنگه‌ سدّي‌ كه‌ بود آهنين‌
يكي‌ رهروي‌ رو به‌ مغرب‌ روان‌ بگوييد اكنون‌ كجا بود آن‌
چه‌ كس‌ بوده‌ آن‌ مرد و قصدش‌ چه‌ بودبراي‌ چه‌ بر هر طرف‌ رو نمود
نكاتي‌ دگر گفته‌ در داستان‌ كه‌ مجهولها را نمايد عيان‌
بُد آن‌ مرد، فرزانه‌ و دين‌ مدارتوانا و دانا در انجام‌ كار
ز علم‌ و صنايع‌ بُد او بهره‌وركه‌ مي‌برده‌ در كار حين‌ سفر
خدا باور و آدمي‌ دار بودپي‌ خدمت‌ خلق‌ در كار بود
تلاش‌ او همي‌ كرد بيرون‌ ز كاخ‌نشاني‌ دگر ـ داشت‌ بر سر دو شاخ‌
ز تعريفها گفتم‌ آن‌ مرد كيست‌كجا سرزمين‌ بودش‌ و چون‌ بزيست‌
پس‌ از آشنايي‌ به‌ كردار اوبه‌ ديگر سؤآلي‌ شوي‌ روبرو
چه‌ منظور باشد از اين‌ داستان‌كدامند ما را هدايات‌ آن‌؟
گمان‌ مي‌نمايم‌ در اين‌ داستان‌به‌ ما مي‌دهد اسوه‌اي‌ را نشان‌
به‌ ويژه‌ بر آن‌ كس‌ كه‌ رهبر بودتكاليفش‌ از ما فراتر بود
چه‌، فرموده‌ هر شخص‌ و تكليف‌ آن‌مشخص‌ بود در حدود توان‌
- س‌. 23، آ. 62 و...
از اين‌ رو وكيل‌ و وزير و اميرمكلف‌ترانند از اقشار زير
به‌ حدي‌ كه‌ داراي‌ امكان‌ بوندبه‌ ناچار پاسخ‌ گوي‌ آن‌ بوند
چه‌ كورش‌ ز اسباب‌ شد بهره‌وراز آن‌ هر زمان‌ كرد كاري‌ دگر
به‌ داد و دهش‌ كشور آباد كرداساس‌ تمدن‌ به‌ بنياد كرد
در اقصاي‌ گيتي‌ هماره‌ بتاخت‌ سد و كارگاه‌ و پل‌ و راه‌ ساخت‌
همي‌ داد در سايه تخت‌ و تاج‌ به‌ دين‌ و به‌ علم‌ و به‌ صنعت‌ رواج‌
ز قرآن‌ مفاهيم‌ هر داستان‌هدايت‌ بود بر همه‌ رهبران‌
خصوصاً به‌ تحسين‌ چو گويد سخن‌ز اسباب‌ و ابزار و از علم‌ و فن‌
ز لشگر، ز كشور، ز دانش‌، هنرز مكنت‌، ز ثروت‌، ز صنعت‌، دگر
سران‌ را ز غفلت‌ كشاند برون‌به‌ اين‌ گون‌ خصائص‌ شود رهنمون‌
بگويد كه‌ هان‌، همچو كورش‌ شويدهمه‌ اهل‌ پويش‌، و كوشش‌ شويد
در اقطار گيتي‌ برو در سفر بگرديد از اوضاع‌ آن‌ با خبر
بگيريد پس‌ بهره‌ از ممكنات‌ ببخشيد در نظم‌ كشور ثبات‌
- س‌. 18، آ. 84
بجوئيد كانسارهاي‌ زمين‌ بريزيد پيوسته‌ طرحي‌ نوين‌
در آنها بسازيد اسباب‌ كاربگرديد در هر طرف‌ رهسپار
ببينيد تا مردم‌ روزگارچه‌ چيزي‌ شوند از شما خواستار
پي‌ رفع‌ حاجت‌ به‌ هر سو رويدنمانيد تا شكوه‌ها بشنويد
ببنديد راه‌ تجاوز گران‌بداريد خلق‌ خدا در امان‌
چنين‌ كارها شيوه رهبريست‌يكي‌ اسوه‌ «شاه‌ پيغمبري‌» است‌
همان‌ سان‌ كه‌ يوسف‌ عمل‌ مي‌نمودهم‌ اينسان‌ سليمان‌ و داوود بود
مپندار اين‌ قصّه‌ است‌ و فسون‌به‌ تكليف‌ رهبر بود رهنمون‌
- س‌. 18، آ. 103 و 104
ز منظور كردم‌ تو را با خبر مهل‌، عمر بيهوده‌ آيد به‌ سر
جز اين‌ ـ غير كفران‌ آيات‌ نيست‌تمردّ، بدون‌ مكافات‌ نيست‌
ندارند روز جزا اعتبار نيابند آبشخوري‌ غير نار
چه‌ آيات‌ را شوخي‌ انگاشتندخطاهاي‌ خود راست‌ پنداشتند
ولي‌ مرد دين‌ باور و راستكاربه‌ هر دو سرا مي‌شود رستگار
بيابد به‌ جنات‌ فردوس‌، راه‌ بگيرد به‌ خلد برين‌ جايگاه‌
در اين‌ داستان‌ گفته‌ را بس‌ كنم‌رهايش‌ براي‌ دگر كس‌ كنم‌
مگر تا به‌ دريا شود غوطه‌وربر آرد گهرها، بسي‌ بيشتر

 

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه