بدان اينكه داوود سي قرن پيشبه پايان رسانيد دوران خويش
در آن دوره، بُد مقتضاي زمانبود شخص يا برزگر يا شبان
به صنعتگري پايه و بن نبودگشايش، به كار تمدن نبود
گرفتند مردم در امر دفاعز گرز و ز تير و كمان انتفاع
سپر بود و سرنيزه، خفتان، كمندسلاح نبرد يل ارجمند
رسومي بغير از جهالت نبودهنر، علم، آداب و حكمت نبود
جز آلات ضرب و ني و كرنانبوده است چيزي دگر هيچ جا
ولي بوده هر برزگر يا شبانهمي رو به رو با سباع و ددان
در آن دوره، داوود آيد پديدشبان بود، تا نو جواني رسيد
چنان گشت ماهر به پرتاب سنگكه ميزد بر اهداف خود بيدرنگ
يكي نو جوان بود هنگام جنگكه يك قهرمان كشت با ضرب سنگ
تو داني كسي گر هنرمند هستز تمرين بسيار آرد به دست
نوازنده ناي و مزمار بودسراينده خوب اشعار بود
در آن عصر، مانند او كس نبودكه خواند به آواز نيكو، سرود
سرودي كه پاك و مقدس بودپذيرفته خوي هر كس بود
سرودي كز او جاوداني شودنواي خوش آسماني شود
چو بگرفت در رأس لشگر قراربشد لشگر خصم از او تار و مار
از آن پس به زودي به شاهي رسيديكي ملك پهناور آمد پديد
ز بيگانگان كشور آزاد كردبه علم و فنون ملك، آباد كرد
به شاهي چنان نظم و تدبير كردكه آوازه خود جهانگير كرد
صنايع فراوان در آن، بن نهاداساس و بناي تمدن نهاد
به معدن شناسي عمل خوب كردفلزات را با هنر، ذوب كرد
خود او سوي كار و هنر ميشتافتز فولاد، او رخت پيكار بافت
به علم قضا شد چنان چيره دستكه خود در مقام قضاوت نشست
ز دانش پذيري به حكمت رسيدز شايستگي، بر نبوت رسيد
چو شد عدل و قانون از او برقراربپا گشت يك كشور پايدار
نه تنها به مردم رسانيد خيركه از او سخن گفتن آموخت طير
بلي اين همه موهبت از خداستوليكن به دست آريش كار ماست
كسي تا نكوشد، نيارد به دستاگر مبتدي، يا كه پيغمبر است
ز تمرين و كوشش، نه پرتاب سنگظفر يافت داوود، هنگام جنگ
همين گونه او زد به تمرين گرهكه استاد شد تا ببافد زره
خدا خالق ما و كردار ماستاز آن كار ما منتسب با خداست
خدا چون توان را به فطرت سرشتبه دست بشر ميدهد سرنوشت
كه هر چيز، لازم بود دادمتبه كردار، آزاد بنهادمت
وزين پس، تو را ميدهم اختياركه گيري توانائيت را به كار
به تو نيز گفتم خطا و صوابز قول پيام آوران، در كتاب
پس اكنون برو نيك انديش باشگشاينده مشكل خويش باش
وليكن دريغا كه نوع بشرنگردد ز تعليمها بهرهور
گمان مينمايد به پيغمبرانو يا ساير رهبران جهان
بدون صلاح و تلاش و جهادخداوند هر برتري خواست داد
و يا اينكه داوود انداخت سنگبه اعجاز و پيروز شد حين جنگ
همين گونه ناشي ز اعجاز بودكه با حكمت و داد، شاهي نمود
بلي، صنعت و حكمت اعجاز نيستجز از كار و آگاهي از راز نيست
از آن ويژگيها كه كردم بيانشده بهرور نيز ديگر كسان
يكي تير انداز ماهر بوددگر كس، سپهدار قاهر بود
يكي نيز باشد سياستمداردگر كس شود شاه و قانون گذار
يكي حكمت آموزد آن يك ادبدگر كس نبوت به فرمان رب
يكي شد توانا به شعر و سروديكي مينوازد ني و تار و عود
هم اينسان، هنرهاي ديگر بودكه بعضي به يك جمع، برتر بود
كسي هم كه كوشيده و خواستهبه چندين هنر گشته آراسته
يكي كم پسند است و ديگر فزونبه مقدار همت بود چند و چون
دريغا نديدم كه دين باورينمايد ز داوود ياد آوري
كه كردار او هم بود گفتنيچو يك اسوه باشد پذيرفتني
وگر هم بگويد ز پيغمبريستتو گويي دگر شيوهها اسوه نيست
اگر شيوههاي دگر اسوه نيستبه تكريم، ذكرش به قرآن ز چيست؟
بگشتيم اما نجستيم بازبه تبعيض در اسوه گيري جواز
هم اينسان سليمان و كردار اوكه بايد شود اسوه رفتار او
كسي كاو ز دين پاسداري كندنديدم بدانگونه كاري كند
به قرآن بود شرط ايمان به دينبوند انبيا اسوه و مرسلين
در آن جاي تبعيض و ترديد نيستجدايي در آنان رواديد نيست
توان گفت آن دين بود راستينكه تبعيض بردارد از آن و اين
وگر نه بود آن نشان شقاقكه باشد عمل ناشي از افتراق
فقط گر كسي را نباشد توانرها باشد از فرض انجام آن
چه واجب به حسب توانايي استتعذر به نسيان و ناداني است
پس آن كس كه با دانش است و تواننبايد گريزد ز انجام آن
از اين پيش گفتم كه هر داستانبه قرآن، بود سر خط رهبران
كه بايد عمل كرد و مانند آنهر آن كس كه باشد، به قدر توان
در اين جا نويسم براي مثالاشارات كوته ز يك شرح حال
ببين پندهاي خدا داد راتو در «انبيا» بخش هشتاد را
در آنجا به ما ميكند اين خطابكه هان اي مسلمان صاحب كتاب!
به داوود، ما دانش آموختيمچراغ خرد پيشش افروختيم
كه در صنعت و حرفه، كوشش كندبه رزم شما، ساز پوشش كند
مگر تا شما را ببخشد پناهبه لشگر كشيها در آوردگاه
كه در زرم، چون عرصه گرديد تنگبمانيد ايمن ز آسيب جنگ
زره، چون بپوشيد در كارزاربگوييد شكر خداوندگار
در اينجا نكات فراوان بودكه ادراك آن، قوّت جان بود
يكي آنكه چون فيض رحمان بودشبان آيد از دشت و سلطان شود
دگر آنكه نظمي كند برقراركه ماند بسي سالها پايدار
دگر آنكه در امر شاهنشهيخرد ورزد و دانش و فرّهي
چهارم به شاهي نمايد تلاشزره باف گردد در امر معاش
خود او نيز كار قضاوت كندقضاوت، ز روي عدالت كند
ز روي نبوت به دين پروريكند كشور خويش را داوري
كند خلق را آگه از شر و خيربه مردم در آميزد و وحش و طير
به مرغان بدان سان هم آوا شودكه مرغ زبان بسته گويا شود
به موسيقي و شعر و فن و هنربود او ز خلق زمان پيشتر
دهد صنعت و فن و دانش رواجنه بر تخت بنشيند او زير تاج
مپندار اينها ز اعجاز بودكه كوشنده و كار پرداز بود
يقين دان كه او خويش تنها نبودكه او قوم خود را هدايت نمود
كه آن قوم، فعال و كوشا شدندچو جستند ره، راه پيما شدند
به كشور كسي حل مشكل كندكه جمع پراكنده، همدل كند
در اين راه آن كس شود كاميابكه خود از دو رويي كند اجتناب
چهل سال، اينگونه داوود بودپيام آور و شاه قوم يهود
هم او جانشيني خردمند داشتشد و ملك و ملت، به او واگذاشت
عمل نيك و جان پاك و فرزند اهلكند جان سپردن به ميرنده سهل
وگر باورش بود در واپسينكه باشد به قرب جهان آفرين
بر او جان سپردن گوارا بودبه از انگبين مهنّا بود
به غفران و رحمت چو داوود مردجهان را به دست سليمان سپرد
كه خود داستاني شگفت آور استچه او هم يكي شاه پيغمبر است